آیت الله بهجت

حكاياتى ارزنده از زبان عارف باالله و واصل الی الله حضرت آيت الله العظمى بهجت رحمة الله علیه

خانه / اختصاصی هیأت / حكاياتى ارزنده از زبان عارف باالله و واصل الی الله حضرت آيت الله العظمى بهجت رحمة الله علیه

حجة الاسلام قدس مى گويد: ((روزى آقا فرمودند: در تهران استاد روحانيى بود كه لُمْعَتَيْن را تدريس مى كرد، مطّلع شد كه گاهى از يكى از طلاّب و شاگردانش كه از لحاظ درس خيلى عالى نبود، كارهايى نسبتاً خارق العاده ديده و شنيده مى شود.

1 – ارزش نماز اول وقت
آقاى مصباح مى گويد: آيت الله بهجت از مرحوم آقاى قاضى رحمه اللّه نقل مى كردند كه ايشان مى فرمود: ((اگر كسى نماز واجبش را اول وقت بخواند و به مقامات عاليه نرسد مرا لعن كند!و يا فرمودند: به صورت من تف بيندازد.))
اول وقت سرّ عظيمى است (حافِظُوا عَلَى الصَّلَواتِ)(142)
– در انجام نمازها كوشا باشيد.
خود يك نكته اى است غير از (أَقيمُوا الصَّلوةَ)(143)
– و نماز را بپا داريد.
و همين كه نمازگزار اهتمام داشته باشد و مقيّد باشد كه نماز را اوّل وقت بخواند فى حدّ نفسه آثار زيادى دارد، هر چند حضور قلب هم نباشد.(144)
2 – زنده نگه داشتن سنّت
حجة الاسلام والمسلمين قدس ، يكى از شاگردان آيات الله بهجت مى گويد: ((آقا هميشه سفارش مى كردند براى احياى شريعت نگذاريد سنّتها فراموش شود و عرفيّات يا بدعتها جاى آن را بگيرد.
روزى فرمودند: مرحوم حاج شيخ مرتضى طالقانى (از استادان اخلاق و علماى بزرگ نجف ، كه استاد اخلاق آقا نيز بوده است ) همراه با عده اى از علما از جمله آيت الله العظمى خوئى به افطار دعوت بودند، وقتى غذا آماده مى شود و همگى سر سفره مى نشينند حاج شيخ مرتضى طالقانى مى فرمايد: نمك در سفره نيست و اقدام به تناول غذا نمى كنند. با اينكه بين مجلس افطاريّه تا آشپزخانه بسيار فاصله بوده (و ظاهراً از خانه اى ديگر غذا مى آورده اند). به هر حال مرحوم طالقانى دست به غذا دراز نمى كند و ديگران حتى آيت الله خوئى نيز به احترام ايشان غذا شروع نمى كنند و طول مى كشد تا نمك را بيآورند. بعد از ختم جلسه و هنگام رفتن ، آيت الله خوئى خطاب به ايشان مى فرمايد: حضرت آقا، اگر شما به اين اندازه به ظاهر سنّت مقيد هستيد كه اگر كمى نمك تناول نكنيد غذا نمى خوريد، پس در اين گونه مجالس كمى نمك با خود همراه داشته باشيد تا مردم را منتظر نگذاريد. آقاى طالقانى فوراً دست به جيب برده و كيسه كوچكى را درآورده و مى فرمايد: با خودم نمك داشتم ولى مى خواستم سنّت اسلامى پياده شود و متروك نباشد.))
3 – آقائى و بزرگوارى ائمه عليهم السّلام
باز آقاى قدس مى گويد: روزى آقا دررابطه با بزرگوارى و اغماض ‍ ائمه اطهار – صلوات اللّه عليهم -فرمودند:
در نزديكى نجف اشرف ، در محلّ تلاقى دو رودخانه فرات و دجله آباديى است به نام ((مصيّب ))، كه مردى شيعه براى زيارت مولاى متقيان اميرالمؤ منين عليه السّلام از آنجا عبور مى كرد و مردى از اهل سنّت كه در سر راه مرد شيعه خانه داشت همواره هنگام رفت و آمد او چون مى دانست وى به زيارت حضرت على عليه السّلام مى رود او را مسخره مى كرد.
حتى يك بار به ساحت مقدس آقا جسارت كرد، و مرد شيعه خيلى نارحت شد. چون خدمت آقا مشرّف شد خيلى بى تابى كرد و ناله زد كه : تو مى دانى اين مخالف چه مى كند.
آن شب آقا را در خواب ديد و شكايت كرد آقا فرمود: او بر ما حقّى دارد كه هر چه بكند در دنيا نمى توانيم او را كيفر دهيم . شيعه مى گويد عرض كردم : آرى ، لابّد به خاطر آن جسارتهايى كه او مى كند بر شما حق پيدا كرده است ؟! حضرت فرمودند: بلكه او روزى در محلّ تلاقى آب فرات و دجله نشسته بود و به فرات نگاه مى كرد، ناگهان جريان كربلا و منع آب از حضرت سيّد الشهداعليه السّلام به خاطرش افتاد و پيش خود گفت : عمر بن سعد كار خوبى نكرد كه اينها را تشنه كشت ، خوب بود به آنها آب مى داد بعد همه را مى كشت ، و ناراحت شد و يك قطره اشك از چشم او ريخت ، از اين جهت بر ما حقّى پيدا كرد كه نمى توانيم او را جزا بدهيم .
آن مرد شيعه مى گويد: از خواب بيدار شدم ، چون به محلّ برگشتم ، سر راه آن سنّى با من برخورد كرد و با تمسخر گفت : آقا را ديدى و از طرف ما پيام رساندى ؟! مرد شيعه گفت : آرى پيام رساندم و پيامى دارم . او خنديد و گفت : بگو چيست ؟ مرد شيعه جريان را تا آخر تعريف كرد. وقتى رسيد به فرمايش امام عليه السّلام كه وى به آب نگاهى كرد و به ياد كربلا افتاد و…، مرد سنّى تا شنيد سر به زير افكند و كمى به فكر فرو رفت و گفت : خدايا، در آن زمان هيچ كس در آنجا نبود و من اين را به كسى نگفته بودم ، آقا از كجا فهميد. بلافاصله گفت : أَشْهَدُ أَنْ لا إِلهَ إِلا اللّهُ، وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُاللّهِ، وَ أَنَّ عَلِيّاً أَميرَالْمُؤْمِنينَ وَلِىُّ اللّهِ وَ وَصِىُّ رَسُولِ اللّهِ و شيعه شد.))
4 – ارزش وضو و طهارت
باز آقاى قدس مى گويد: ((روزى چند دقيقه زودتر براى درس به خانه آقا رفتم ، ديدم پيرمردى نشسته و آقا به او توجّهى خاص دارد، بعد از دقايقى آقا فرمود: ايشان (آن پيرمرد) هرگز بى وضو نمى خوابد، اگر شبها چندين بار هم بيدار شود بايد حتماً وضو بسازد)).
5 – شخصيت ممتاز آقا شيخ محمد حسين كمپانى
آيت الله مصباح مى گويد: ((روزى آقا فرمودند: مرحوم آقا شيخ محمّد حسين طورى بود كه اگر كسى به فعاليتهاى علمى اش توجّه مى كرد تصوّر مى كرد در شبانه روز هيچ كارى غير از مطالعه و تحقيق ندارد، و اگر كسى از برنامه هاى عبادى ايشان اطّلاع پيدا مى كرد فكر مى كرد غير از عبادت به كارى نمى پردازد.
مرحوم آقا شيخ محمد حسين مى گفت : من سيزده سال در درس ‍ مرحوم آخوند خراسانى ، صاحب كفايه شركت مى كردم ، در طول اين سيزده سال يك شب موفق نشدم كه در درس ايشان حضور پيدا كنم (و ظاهراً درسشان را شبها ايراد مى فرمودند) آن يك شب نيز به زيارت كاظمين مشرّف شده بودم و در هنگام برگشتن مشكلى پيش ‍ آمد كه به موقع نرسيدم ، در بين راه كه مى آمدم حدس مى زدم كه امشب چه مطالبى را بيان خواهند كرد. پيشاپيش آنها را نوشتم .
به نجف كه رسيدم و با دوستان صحبت كردم ديدم تقريباً همه مطالبى كه بيان فرموده بودند چيزهايى بوده كه من پيشاپيش حدس ‍ زده و نوشته بودم ، و تقريباً نوشته هاى من چيزى از درس كم نداشت .
ايشان با اينكه چنين موقعيّت علمى داشتند و درس استاد را پيشاپيش مى توانستند حدس بزنند و بنويسند، در عين حال مقيد بودند كه حتى يك شب درس استاد از او فوت نشود.
در كنار اين فعاليتهاى علمى آن قدر مقيّد به برنامه هاى عبادتى بودند، كه هر كس اينها را مى ديد فكر مى كرد كه اصلاً به هيچ چيز غير از عبادت نمى رسد، هر روز زيارت عاشورا و هر روز نماز جعفر طيّار از برنامه هاى عادى ايشان بود. روزهاى پنج شنبه ، طبق سنّتى كه علماى نجف دارند و معمولاً روز پنج شنبه يا جمعه يك روضه هفتگى دارند كه زمينه اى است براى ديدار دوستان و استادان و شاگردان با همديگر و توسّلى هم انجام مى گرفت ، مرحوم آقا شيخ محمد حسين در اين روضه شان مقيد بود كه خود پاى سماور بنشيند، و خود او همه كفش ها را جفت كند، و در عين حال زبانش مرتّب در حال حركت بود خيلى تند تند يك چيزى را مى خواندند ما متوجّه نمى شديم كه اين چه ذكرى است كه ايشان اين قدر در نشستن و برخاستن به گفتن آن مقيد است .
بعد يكى از دوستان كه خيلى با آقا ماءنوس بود (مرحوم آقا شيخ على محمد بروجردى رضوان الله عليه ) از ايشان سؤ ال كرده بود: آقا، اين چه ذكرى است كه شما اين قدر تقيّد داريد كه حتى بين سلام و احوال پرسى تان آن را ترك نمى كنى ؟ ايشان لبخندى زده بود و بعد از تاءمّلى فرموده بود: خوب است انسان روزى هزار مرتبه إِنّا أَنْزَلْنا بخواند)).
6 – راضى به رضاى الهى

، بعد از احوالپرسى فرمود:
در نجف يكى از آقازاده هاى ايرانى كه از اهالى همدان و بسيار جوان زيبا و شيك پوش بود و از هر جهت به جمال و خوش اندامى شهرت داشت ، به بيمارى سختى گرفتار و از دو پا فلج شد به گونه اى كه با عصا بيرون مى آمد.
من سعى داشتم كه با او روبرو نشوم ، زيرا فكر مى كردم با وصف حالى كه او داشت ، از ديدن من خجالت مى كشد، لذا نمى خواستم غمى بر غمش بيفزايم . يك روز از كوچه بيرون آمدم و ديدم او سر كوچه ايستاده است و ناخواسته با او رو به رو شدم و با عجله و بدون تاءمل گفتم : حال شما چطور است ؟ تا اين حرف از دهانم بيرون آمد ناراحت شدم و با خود گفتم كه چه حرفى ناسنجيده اى مگر حال او را نمى بينى ! چه نيازى بود از او بپرسى ؟ به هر حال خيلى از خودم بدم آمد.
ولى برخلاف انتظار من ، وقتى وى دهان باز كرد مثل اينكه آب يخ روى آتش ناراحتى درونم ريخت ، چنان اظهار حمد و ستايش كرد و چنان با نشاط و روحيه ابراز سرور كرد كه گويا از هر جهت غرق در نعمت است من با شنيدن صحبت هاى او آرام گرفتم و ناراحتى ام بر طرف گرديد)).
7 – بركت و عظمت ولايت
هم او مى گويد: ((روزى آقا در ارتباط با ولايت و عظمت آن فرمودند: در نجف يا در كاظمين يكى از آقايان قريب 10 يا 15 نفر از اهل علم را براى ناهار دعوت كرده بود ولى فرستاده آقا اشتباهاً طلاّب يك مدرسه را كه قريب 60 – 70 نفر بودند دعوت كرده بود. وقتى ميهمانان آمده بودند وى ديده بود گذشته از اين كه جا براى نشستن آنها كم است غذا نيز خيلى اندك است ، بى درنگ به ذهنش ‍ خطور كرد كه آيت الله حاج شيخ فتحعلى كاظمينى را از جريان با خبر سازد.
وقتى خبر به آقا رسيده بود فرموده بود: دست به كار نشوند تا من بيايم . تا اينكه ايشان تشريف مى آورد و مى فرمايد: يك پارچه سفيدِ آب نديده برايم بياوريد. و ظرف برنج را وارسى كرد و سرپوش را برداشته و آن پارچه را به جاى سرپوش مى گذارد و مى فرمايد: حال ظرفها را به من بدهيد، من غذا مى ريزم و شما تقسيم كنيد، و مكرّر مى فرموده است :
((ها عَلىُّعليه السّلام خَيْرُ الْبَشَرِ، وَ مَنْ أَبى فَقَدْ كَفَرَ)):(145)
– هشدار، كه على عليه السّلام بهترين انسانهاست ، و هر كس [ولايت او] را نپذيرد [به خدا] كفر ورزيده است .
تا اينكه به شرافت مقام شامخ على عليه السّلام تمام ميهمانان را از آن ديگ غذا داده بود و هنوز طعام ديك به آخر نرسيده بود.))
يكى ديگر از شاگردان آقا (آقاى تهرانى ) اين قضيه را به صورت ذيل براى نگارنده نوشته است : ((آن گونه كه به ياد دارم حضرت استاد اين قضيّه را مكرّر به اين صورت نقل مى فرمودند كه مرحوم حاج ميرزا حسين نورى (ره )، صاحب كتاب ((مستدرك الوسائل )) در سامرّاء به شخصى فرموده بودند كه براى شب پنجشنبه و جمعه صد نفر را دعوت كن ، ولى شخص قاصد صد نفر را براى شب پنجشنبه دعوت كرده بود (در حالى كه منظور حاجى نورى رحمه اللّه اين بود كه پنجاه نفر براى شب پنجشنبه ، و پنجاه نفر براى شب جمعه دعوت كند، و براى شب پنجشنبه غذاى پنجاه نفر را تدارك ديده بود).
وقتى حاجى از جريان باخبر مى شود مى فرمايد: سريعاً آخوند ملاّفتحعلى سلطان آبادى قدّس سرّه را كه در سامراء اقامت داشته است ، خبر كنيد. مرحوم آخوند به محض اطّلاع از قضيّه مى فرمايد: غذا را نكشيد تا من بيايم . وقتى تشريف مى آورند مى فرمايد: يك پارچه آب نديده بياوريد، پارچه را مى آورند و ايشان آن را روى ظرف غذا قرار مى دهد و سه بار دست خود را روى پارچه مى كشند و در هر بار مى فرمايند: ((عَلِىُّعليه السّلام خَيْرُ الْبَشَرِ، مَنْ أَبى فَقَدْ كَفَرَ.)) و بعد مى فرمايند: حالا غذا را بكشيد، غذا را مى كشند و تمام مهيمانها را غذا مى دهند.))
8 – ارزش كار خالصانه
باز آقاى قدس مى گويد: ((روزى آقا در رابطه با پاداش عمل صالح اگرچه اندك باشد، فرمود: يكى از علماى نجف روزى در مسير راهش ‍ به فقيرى يك درهم صدقه داد (البته بيشتر از آن نداشت ) شب در خواب ديد او را به باغى مجلّل و داراى قصرى بسيار عالى و زيبا دعوت كرده اند كه نظير آن را كسى نديده بود. پرسيد اين باغ و قصر از آن كيست ؟ گفتند: از آن شماست تعجب كرد كه من در برابر اين همه تشريفات ، عملى انجام نداده ام . به او گفتند: تعجّب كردى ؟ گفت : آرى . گفتند: تعجّب نكن . اين پاداش آن يك درهم شماست . كه خالصانه و با حسن عمل انجام گرفته است .))
9 – ثبات قدم در ديانت
هم او مى گويد: ((روزى آقا در ارتباط با ثبات قدم در ديانت و استمرار پرهيزكارى و تقوا فرمودند: يكى از علماى بزرگ و اهل معنى شخصى را در صحن مبارك حضرت اميرعليه السّلام ديد كه از نهايت تواضع و ادب و ذلّت در برابر مقام شامخ ولايت مولى الموحدين ايستاده و چنان سر به زير و افتاده و خاضع بود كه گويى با سر راه مى رود. آن عالم عابد ربّانى پيش آن مرد شريف و بزرگوار كه عمرش ‍ از هفتاد به بالا بود رفت و از وضع حال و كيفيت زندگى او جويا شد. آن مرد شريف فرمود: از زمانى كه پا به تكليف گذاشتم تاكنون از روى عمد و دانسته گناه نكرده ام . البته آن طور مواظبت و دقت و مراقبت اين گونه نتيجه را دارد.))
10 – توجه امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف به شيعيان واقعى
و نيز مى گويد: ((روزى آقا فرمودند: دكترى متديّن اهل ولايت و شيعه مدتى در صدد پيدا كردن ياران حضرت حجت عليه السّلام مى گشت حتى مى خواست اسامى آنها را بداند. روزى در مطب خود كه در خانه اش قرار داشت تنها نشسته بود، شخصى وارد شد و سلام كرد و نشست و فرمود: حضرت آقا، ياران حضرت حجت عليه السّلام بارتند از… و شروع كرد به شمردن نامهاى آنان و تند تند همه را نام برد و نام يكى نيز ((بهرام )) بود. به هر حال در طول چند دقيقه همه سيصد و سيزده نفر را شمرد و گفت : اينها ياران مهدى عج مى باشند و بلند شد و خدا حافظى كرد و رفت .
دكتر مى گويد: او كه رفت من تازه به خود آمدم كه اين چه كسى بود؟ و آيا من خواب بودم يا بيدار؟ از همسرم كه در اتاق مجاور بود پرسيدم : آيا كسى با من كارى داشت و پيش من كسى آمد؟ گفت : آقايى آمد و تند تند حرف مى زد. دكتر مى گويد: تازه فهميدم كه من خواب نبودم و او از افراد معمولى نبود.))
11 – توجه تامّ به حضرت حق
باز مى گويد: ((روزى آقا فرمود: در نجف رسم بود كه طلاّب در ايام زيارتى ، دسته دسته و بسيارى از اوقات با پاى پياده براى زيارت عتبات عاليات مى رفتند و شب را در بين راه به جهت خوان

دن نماز شب توقف و هر يك در گوشه اى مشغول نماز شب مى شدند.
در يكى از اين سفرها آقاى روحانى پير مردى كه همراه آنها بود بيشتر فاصله گرفت و مشغول نماز شب شد، ناگهان آقايان غرّش و نعره شيرى را از نزديك شنيدند و در صدد برآمدند كه چه بكنند. ديدند شير به سوى آن پير مرد مى رود، گفتند: ((إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ))(146) هيچ كارى نمى توانستند انجام بدهند، شير رفت و رفت و رفت تا چند قدمى آن آقا ايستاد، آقا هم ظاهراً در ركعت وتر بود، شير چند دقيقه كنار آقا ايستاد و آقا را نگاه مى كرد، آقا هم مانند مجسّمه ايستاده بود و هيچ تكان نمى خورد، بعد از دقايقى شير حركت كرد و رفت .
چون قدرى دور شد آقايان دوان دوان به خدمت آقا رفتند و بعد از تمام شدن نماز وتر به او گفتند: آقا! از شير نترسيدى ؟ شگفت اينكه پا به فرار نگذاشتى ، أَحْسَنْتَ! عجب دل قوى و با جرئتى دارى ؟ آقا فرمود: بله من ترسيدم ، خيلى هم ترسيدم اما ديدم با فرار كردن از چنگال او نجات نمى يابم ، لذا به خود گفتم كه پس چه بهتر حال كه بايد طعمه شير شوم ، در حال مناجات و راز و نياز با قاضى الحاجات باشم . و با اين حال خوب از دنيا بروم .))
حجة الاسلام والمسلمين آقاى تهرانى يكى از شاگردان آقا جريان فوق را به صورت ذيل از آيت الله بهجت نقل و براى نويسنده نگاشته اند: ((حضرت استاد اين قضيه را مكرّر به اين صورت نقل مى فرمودند كه در نجف معروف شده بود كه فلان آقا از شير نمى ترسد و در بيابان شير را ديده نترسيده است .
از خود آقا در اين باره سؤ ال مى كنند مى فرمايد: نه ، من نيز خيلى از شير مى ترسم ، ولى وقتى در بيابان مشغول نماز بودم ناگهان شيرى از بالاى كوه به سوى من سرازير شد، با خود گفتم : بهتر است اينك كه قدرت بر رهايى از شير را ندارم فكر فرار كردن را كنار گذارم و همچنان به نماز مشغول شوم ، و چه بهتر كه مرا در حال نماز بدَرَد، لذا از نماز دست برنداشتم و هيچ عكس العملى از خود نشان ندادم ، تا اينكه شير نزديك من آمد و ديد من كارى نمى كنم ، دورادور من گشت و رفت .))
12 – توجه حضرت زهراعليهاالسّلام به فرزندان خود
همچنين آقاى قدس مى گويد: ((روزى آقا فرمودند يكى از ثروتمندان رشت كه در نجف اشرف ساكن بود دختر خود را به ازدواج يك روحانى سيّد كه خيلى فقير بود درآورد، از آنجايى كه خانم در خانواده ثروتمند بزرگ شده بود به هيچ وجه حوصله غذا درست كردن براى آقا را نداشت . شبى حضرت فاطمه زهراعليهاالسّلام را در خواب ديد، حضرت به او فرمود: دخترم ، چرا با پسرم خوشرفتارى ندارى و براى او غذا درست نمى كنى ؟ وى در خواب جواب داد كه من حال غذا درست كردن براى اين آقا را ندارم . حضرت اصرار كردند و او همان جمله را تكرار كرد.
تا اينكه حضرت زهراعليهاالسّلام فرمودند: شما فقط مواد لازم خورشت را آماده بكن و داخل قابلمه بريز و روى چراغ بگذار، لازم نيست كه دستكارى كنى .
در اين هنگام از خواب بيدار شد و تعجّب كرد، بعد به عنوان امتحان همان كار را انجام داد، وقت ظهر يا شام وقتى سرپوش را از قابلمه برداشت ديد غذا آماده است و عطر خورشت خانه را معطّر كرد. وى همواره به اين صورت غذا مى پخت و حتى روزى مهمان داشتند مهمان گفت من در طول عمرم اينطور غذا نخورده ام .
تعجّب اينكه آن خانم با اينكه اين كرامت را بارها مى ديد، باز حوصله درست كردن غذا را نداشت .))

13 – حيات اولياى خدا
هم او مى گويد: ((روزى آقا فرمود: جنازه يكى از مردان پاك را (به نظرم فرمودند: گيلانى بود.) به نجف مى بردند، يك نفر قرآن خوان هم اجاره كرده بودند كه تا مقصد همراه جنازه برود و قرآن بخواند، شبى از شبها همه از خستگى به خواب مى روند و قارى مشغول خواندن سوره مباركه((يس )) مى شود و هنگام قرائت آيه كريمه (أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يا بَنى آدَمَ…)(147) لفظ ((اَعْهَدْ)) را آنطور كه بايد ادا نمى كند و چند بار آن را تكرار مى كند، ناگهان از داخل تابوت مى شنود كه آن مرد خدا دو يا سه بار با بيانى شيرين و با تجويد درست و قرائت اين كلمه را ادا مى كند. رعشه بر بدن مرد قارى مى افتد كه آدم مرده آن هم چند روز از فوتش گذشته چگونه شنيد كه من در اداء آيه كريمه مانده ام و با بهترين طريق قرائت و تجويد آن را به من ياد مى دهد. روحش شاد!))
حجة الاسلام والمسلمين آقاى تهرانى يكى از شاگردان آقا جريان فوق را به صورت ذيل براى نويسنده نگاشته است : آن گونه كه ياد دارم حضرت استاد اين قضيه را مكرّر به اين صورت نقل مى كردند، كه جنازه يكى از بزرگان را به نجف مى بردند، يكى از همراهان مى گويد: در بين راه به منزل رسيديم ، و جنازه را در كاروانسراى كثيفى گذاشتند، من ديدم كه آنجا مناسب جنازه آن آقا نيست و شايد بى احترامى به او محسوب شود، لذا جنازه را از آنجا به جاى ديگر انتقال دادم ، و بالاى سر جنازه نشستم و مشغول شدم به قرائت قرآن و سوره ((يس ))، به آيه ((أَلَمْ أَعْهَدْ)) كه رسيدم ، چون عرب نيستم و بين ((همزه )) و ((عين )) خوب تمييز نمى دهم آن كلمه را تند خواندم ، ناگهان شنيدم كه جنازه دوبار با صداى بلند آن كلمه را با عربيّت و تميز بين ((همزه )) و ((عين )) ادا نمود.
و نيز آقاى قدس مى گويد: ((روزى آقا فرمودند: ((در زمان قاجار آقايى در يكى از مدارس علميّه تهران حجره داشت و معروف بود به كرامت داشتن ، ولى مقيّد بود چيزى از او ظهور و بروز نكند، در ميان طلاّب زمزمه مى افتد كه آقا موتِ ارادى دارد (يعنى هر وقت بخواهد، مى تواند اختياراً قالب تهى كند)، روزى عدّه اى جمع شدند و خدمت آقا رسيدند و گفتند: آقا، ما امروز آمده ايم تا از شما كرامتى ببينيم و هر چه عذر آورد قبول نكردند، ناچار راضى شد (خوب يادم نيست كه تعهّد گرفت كه تا من زنده ام به كسى اظهار نكنيد، يا نگرفت ) و فرمود: من مى خوابم ، شما مرا صدا نزنيد و كارى به من نداشته باشيد.
رو به قبله خوابيد و شهادَتَيْن را گفت و آنها ديدند كه آقا مُرد. وى را اين رو آن رو كردند و ديدند كه واقعاً مرده است ، براى اطمينان چند جاى زير پاى آقا را با كبريت سوزاندند و ديدند كه واقعاً جان داده است .
پس از مدتى آقا نَفَسى كشيد و نشست . همين كه نشست فرمود: به شما نگفتم با من كارى نداشته باشيد، چرا مرا از راه رفتن باز داشتيد؟))
14 – تهذيب نفس ، شرط درك خدمت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
حجة الاسلام قدس مى گويد: ((روزى آقا فرمودند: در تهران استاد روحانيى بود كه لُمْعَتَيْن را تدريس مى كرد، مطّلع شد كه گاهى از يكى از طلاّب و شاگردانش كه از لحاظ درس خيلى عالى نبود، كارهايى نسبتاً خارق العاده ديده و شنيده مى شود.
روزى چاقوى استاد (در زمان گذشته وسيله نوشتن قلم نى بود، و نويسندگان چاقوى كوچك ظريفى براى درست كردن قلم به همراه داشتند) كه خيلى به آن علاقه داشت ، گم مى شود و وى هر چه مى گردد آن را پيدا نمى كند و به تصور آنكه بچّه هايش برداشته و از بين برده اند نسبت به بچه ها و خانواده عصبانى مى شود، مدتى بدين منوال مى گذرد و چاقو پيدا نمى شود. و عصبانيت آقا نيز تمام نمى شود.
روزى آن شاگرد بعد از درس ابتداءً به استاد مى گويد: ((آقا، چاقويتان را در جيب جليقه كهنه خود گذاشته ايد و فراموش كرده ايد، بچه ها چه گناهى دارند.)) آقا يادش مى آيد و تعجّب مى كند كه آن طلبه چگونه از آن اطلاع داشته است .
از اينجا ديگر يقين مى كند كه او با (اولياى خدا) سر و كار دارد، روزى به او مى گويد: بعد از درس با شما كارى دارم . چون خلوت مى شود مى گويد: آقاى عزيز، مسلّم است كه شما با جايى ارتباط داريد، به من بگوييد خدمت آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف مشرف مى شويد؟
استاد اصرار مى كند و شاگرد ناچار مى شود جريان تشرّف خود خدمت آقا را به او بگويد. استاد مى گويد: عزيزم ، اين بار وقتى مشرّف شديد، سلام بنده را برسانيد و بگوييد: اگر صلاح مى دانند چند دقيقه اى اجازه تشرّف به حقير بدهند.
مدتى مى گذرد و آقاى طلبه چيزى نمى گويد و آقاى استاد هم از ترس اينكه نكند جواب ، منفى باشد جراءت نمى كند از او سؤ ال كند ولى به جهت طولانى شدن مدّت ، صبر آقا تمام مى شود و روزى به وى مى گويد: آقاى عزيز، از عرض پيام من خبرى نشد؟ مى بيند كه وى (به اصطلاح ) اين پا و آن پا مى كند. آقا مى گويد: عزيزم ، خجالت نكش آنچه فرموده اند به حقير بگوييد چون شما قاصد پيام بودى (وَ ما عَلَى الرَّسُولِ إِلا الْبَلاغُ الْمُبينُ)(148)
آن طلبه با نهايت ناراحتى مى گويد آقا فرمود: لازم نيست ما چند دقيقه به شما وقتِ ملاقات بدهيم ، شما تهذيب نفس كنيد من خودم نزد شما مى آيم .))
15 – نتيجه توسل به امام رضاعليه السّلام
باز آقاى قدس مى گويد: ((روزى آقا فرمودند: يكى از علماى نجف اشرف به جهت بيمارى به تهران مى آيد و بعد از مراجعه به پزشك و تشكيل كميسيون پزشكى بنابر آن مى شود كه آقا از ناحيه مغز عمل جرّاحى شود، آقا خيلى وحشت زده شده و سخت ناراحت مى شود و اجازه مى گيرد به مشهد مقدّس مسافرت نمايد.
پس از تشرّف و توسّل شبى در خواب مى بيند آقاى بزرگوارى نزد ايشان مى آيد و مى فرمايد: چرا اينقدر ناراحت هستيد صلاح ديده شد كه عمل نشويد و با دارو معالجه شويد. از خواب بيدار مى شود و مى گويد: نتيجه گرفتم ، به تهران برويم . به تهران مى آيند، پس از مراجعه مجدّد به پزشك ، رئيس كميسيون طبّى آقا به او مى گويد: ناراحت نباشيد صلاح ديده شد كه عمل جرّاحى انجام نشود، با دارو معالجه مى كنيم .
با تطبيق اين گفتار در خواب و بيدارى بر يقين او مى افزايد و با توسّل به ثامن الحجج عليه السّلام معالجه نموده و شفا مى يابد.))
16 – زيارت واقعى
همچنين وى مى گويد: ((روزى آقا فرمودند: در منطقه جاسب قم گروهى از كشاورزان در زمان گذشته با شتر و قاطر به زيارت حضرت ثامن الحجج عليه السّلام مشرف مى شوند و هنگام مراجعت و وارد شدن در محدوده جاسب پيرمردى از اهل محلّ را مى بينند كه در گرماى روز كوله بارى از علف به دوش كشيده و با مشقّت بسيار به خانه مى رود، مسافرين مشهد مقدّس كه او را مى بينند زبان به شماتت و سرزنش ‍ مى گشايند كه : پيرمرد، زحمت دنيا را ول كن نيستى ، آخر بيا تو هم لااقل يك بار به مشهد مقدّس سفر كن . و اين سخن را تكرار و او را بسيار توبيخ مى كنند.
پيرمرد خسته و پاك دل زبان مى گشايد و مى گويد: شما كه به زيارت آقا رفتيد و به آقا سلام داديد، جواب گرفتيد يا نه ؟ مى گويند: پيرمرد، اين چه حرفى است كه مى زنى مگر آقا زنده است سلام ما را جواب بدهد؟!
پيرمرد مى گويد: عزيزان ، امام كه زنده و مرده ندارد، ما را مى بيند و سخنان ما را مى شنود، زيارت كه يك طرفه نمى شود.
آنان مى گويند: آيا تو اين عُرضه را دارى ؟ وى مى گويد: آرى ، و از همان جا رو به سمت مشهد مقدّس مى كند و مى گويد: ((أَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا امام هشتم )) و همه با كمال صراحت مى شنوند كه به آن پيرمرد به نام خطاب مى شود كه : عَلَيْكُمُ السَّلام آقاى فلانى ))
و بدين ترتيب زائرين همگى خجالت كشيده و پشيمان مى شوند كه چرا سبب دلشكستگى اين مرد نورانى شدند.))
17 – قناعت شيخ انصارى قدّس سرّه
و نيز مى گويد: ((روزى آقا در رابطه با قناعت شيخ انصارى – اعلى الله مقامه – فرمود: مادر ماجده و والده مكرّمه شيخ و نوه دخترى اش ‍ با ايشان زندگى مى كردند، روزى شيخ بچه دخترش را تعقيب مى كند. كه با عصا تاءديب كند، بچّه خود را به دامن مادربزرگ مى اندازد، مادر شيخ مى پرسد: بچه چه كار كرده ؟ شيخ مى فرمايد: نان تازه به او داده ايم و گريه و لجاجت مى كند كه خورش لازم دارد، مگر نان تازه هم خورش مى خواهد؟))
18 – مشاهده انوار آيات قرآن
آيت الله تهرانى مى نويسد: ((حضرت آيت اللّه العظمى بهجت فرمودند: در زمان جوانى ما مرد نابينايى بود كه قرآن را باز مى كرد و هر آيه اى را كه مى خواستند نشان مى داد و انگشت خود را كنار آيه مورد نظر قرار مى داد، من نيز در زمان جوانى روزى خواستم با او شوخى كرده و سر به سر او گذارده باشم گفتم : فلان آيه كجاست ؟ قرآن را باز كرد و انگشت خود را روى آيه گذاشت . من گفتم : نه اينطور نيست ، اينجا آيه ديگرى است . به من گفت : مگر كورى نمى بينى ؟!))(149)
19 – اهميّت تربيت طلاّب
آيت الله سيّد موسى شبيرى زنجانى مى گويد: ((آقاى بهجت نقل مى كردند زمانى كه آقا شيخ محمود حلّى به نجف آمدند ما براى ديدن ايشان خدمتشان رسيديم و ايشان نيز براى بازديد به خانه ما آمدند، وقتى آيت اللّه خوئى شنيدند كه آقا شيخ محمود به منزل ما مى آيند براى ديدار ايشان تشريف آوردند تا به اصطلاح ديد ديگرى (از نظر معنوى ) به ايشان كنند. آقا شيخ محمود يك ساعت تاءخير كردند و آقاى خوئى منتظر نشستند تا اينكه تشريف آوردند. آقاى خوئى فرمودند: من دلم مى خواست مقدارى از آقا حسنعلى نخودكى اصفهانى تعريف كنيد، تا وقتى ما مى خواهيم براى اثبات عالمِ ماوراء دليل بياوريم ، تنها از آيات و روايات استفاده نكنيم بلكه از حالات يك شخص هم در اين مورد استفاده كنيم .
آقا شيخ محمود فرمودند: آقا شيخ حسنعلى مختصرات داشت (يعنى مختصرى از مطالب و عوالم را داشتند)، و اگر شما به همين كارتان (تربيت طلاب ) توجّه كنيد بيشتر مى توانيد به اسلام خدمت كنيد، تازه آقا شيخ حسنعلى مريد يكى از شماها بود. كه آقاى بهجت مى فرمودند: منظورشان آقاى بروجردى بود.(150)
20 – انديشه اى كه بهتر از عبادت يك سال است
آقاى قدس مى گويد: ((روزى آقا مى فرمود: يكى از علماى بزرگ نجف اشرف هنگام سحر و وقت نماز شب پسر نوجوانش را كه در اطاق آقا خوابيده بود صدا زد و گفت : برخيز و چند ركعت نماز شب بخوان . پسر پاسخ داد: چشم .
آقا مشغول نماز شد و چند ركعت نماز خواند. ولى آقازاده برنخاست . مجدداً آقا او را صدا زد كه : پسرم ، پا شو چند ركعت نماز بخوان . باز پسر گفت : چشم .
آقا مشغول نماز شد ولى ديد فرزندش از رختخواب برنمى خيزد، براى بار سوّم او را صدا زد. پسر گفت : حاج آقا، من دارم فكر مى كنم ، همان فكرى كه درباره آن در روايت آمده است كه : امام صادق عليه السّلام ى فرمايد:
((تَفَكُّر ساعَةٍ خَيْرٌ مِنْ عِبادَةِ سَنَةٍ)).(151)
– يك ساعت تفكر بهتر از يك سال عبادت است .
آيت الله العظمى بهجت فرمودند: آقا پرخاش كرد و فرمود: … و خود آيت الله بهجت كلمه را بر زبان جارى نكرد، ولى ما همه فهميديم كه آن بزرگ مرد فرموده بود: پدر سوخته ، آن فكرى از عبادت يك يا شصت سال بهتر است كه انسان را به خواندن نماز شب وادارد، نه اينكه انسان وقت نماز شب دراز بكشد و فكر بكند و به اين بهانه از خواندن آن شانه خالى كند.
21 – توفيق مصونيّت از گناه پيش از بلوغ
نيز مى گويد: ((روزى آيت الله بهجت در رابطه با اينكه نيكان و بزرگان حتى پيش از بلوغشان هم مرتكب كارهاى ناشايست نمى شدند، فرمود: يكى از اعاظم نجف مى فرمود: من در دوران بچگى هرگاه مى خواستم كارى را كه براى افراد مكلّف حرام است ، انجام بدهم بى درنگ مانعى پيش مى آمد و مرا از انجام دادن آن كار جلوگيرى مى كرد. من در زمان كوچكىِ خودم كاملاً مصون و محفوظ بودم ، به طور قهرى نه اختيارى .
22 – تاءثير نماز وحشت در گشايش كار اموات
همچنين مى گويد: ((روزى آيت الله بهجت پيرامون تاءثير عمل نيك و قبول شدن عمل خالص فرمودند: مرحوم آيت الله حاج شيخ فتحعلى كاظمينى (از آيات عظام و جامع فقه و اصول و عرفان ) كه در حرم كاظمين عليهماالسّلام تدريس مى كرد، خيلى از اوقات در اثناى درس ايشان ميّت مى آوردند و دفن مى كردند و رسم آقا هم اين بود شبها نماز وحشت براى آنان مى خواند.
يكى از بزرگان كاظمين شبى يكى از بستگان خود را در خواب مى بيند و از حال او مى پرسد وى مى گويد: وضعم خراب بود، نماز آقا به دادم رسيد و موجب گشايش كار من شد.))
23 – نقش مقتضيات در نحوه زندگى بزرگان
هم او مى گويد: ((روزى آقا فرمود: چند نفر از بازاريان تهران به نجف مشرّف شدند و جهت پرداخت خمس اموال خود خدمت شيخ انصارى قدّس سرّه رسيدند، وقتى وضع ساده خانه و بى آلايشى شيخ را ديدند، آهسته به يكديگر مى گفتند: اين است معنى پيشوا و مقتدا. يعنى على گونه زيستن ، نه مانند ملاّ على كنى با خانه بيرونى و اندرونى و با تشكيلات و تشريفات آن چنانى .))
شيخ قدّس سرّه كه در حال نوشتن بود، و كاملاً به سخنان آنان توجه داشت ، نخست كلمه خيلى زننده اى به آنها گفت ، سپس فرمود: چه مى گوييد؟ من با چند نفر طلبه سر و كار دارم و نيازى به تشريفات بيش از اين ندارم ، اما آخوند ملاّعلى كنى با امثال ناصرالدّين شاه سر و كار دارد. اگر آن گونه نباشد ناصرالدّين شاه به خانه اش نمى رود، آخوند ملاّ على اين كارها را براى حمايت از دين انجام مى دهد.

پایگاه اطلاع رسانی هیات رزمندگان اسلام

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *