شعر | به مناسبت عید سعید قربان

خانه / دسته‌بندی نشده / شعر | به مناسبت عید سعید قربان

عید قربان آمد و باز آ که قربانت شوم
همچو اسماعیل به فرمان خدا رامت شوم

عید قربان آمد و باز آ که قربانت شوم

همچو اسماعیل به فرمان خدا رامت شوم

حاجیان اندر دیار کعبه گشتند مهمان

میزبان من بیا تا من که مهمانت شوم

عید قربان است و هر کی میدهد قربانی اش

آرزو دارم که قربانی قربانت شوم

عید روزه رفت و عید قربان، میرسد نوروز هم

روز نوروز میرسی تا سبزی خوانت شوم

باغبان از شوق گلبن میرود در خواب مست

گلشن باغم بیا تا مست مستانت شوم

دشت ها پر لاله و باغها پر سنبل شده

تا بکی خواهی که مجنون بیابانت شوم

*****************************

ای منای معرفت دل هایتان

روی جانان شمع محفل هایتان

در هوالهو خویش را فانی کنید

عید قربان است قربانی کنید

مشعر و خیف و منی را بنگرید

با نگاه دل خدا را بنگرید

سینه نورانی، نفس ها مشک خیز

چشم ها چون ابر رحمت اشگ ریز

خاک با مشک و عبیر آمیخته

اشگ مهدی در بیابان ریخته

ای منی آهنگ دیگر ساز کن

دفتر اسرار خود را باز کن

وصف آن پیر خدا جو را بگو

قصّه ی قربانی او را بگو

عشق اینجا خودنمایی می کند

مرگ دائم دل ربائی می کند

کارد لرزد در کف دست پدر

روح رقصد در تن پاک پسر

بوسه های تیغ روی حنجر است

یا نوازش های دست هاجر است

عشق می جوشد به رگ های خلیل

تیغ می گوید که یَنهانی جلیل

دوست بهر دوست خود را ساخته

تیغ اینجا رنگ خود را باخته

الله الله همّتی کن جبرئیل

تا بگیری تیغ از دست خلیل

این که کرده جان خود تسلیم دوست

لحظه ای، آنی نمی گنجد به پوست

در جبینش نور احمد را به بین

دیده بگشا و محمّد را به بین

ای قضا زامر خدا تعجیل کن

خلق را قربان اسماعیل کن

ای فلک دست دعا از دل برآر

ای ملک از عرش قربانی بیار

آی حُجّاج این ندا را بشنوید

بشنوید اینک خدا را بشنوید

در منی از سوی ربّ العالمین

گوسفند آورده جبریل امین

کای خلیل از تو پذیرفتیم ما

امتحان بود آنچه را گفتیم ما

کردی اجرا آنچه را ما خواستیم

بر خلیلیّت تو را آراستیم

هر چه هست و نیست در فرمان ماست

تیغ در دست تو، حکم از آنِ ماست

بنده گی کردی خلیل ما شدی

همدم بی جبرئیل ما شدی

این ذبیح ماست رویش را ببوس

تیغ بگذار و گلویش را ببوس

گر چه طفلت تیغ ما را مشتری است

آنکه باید ذبح گردد دیگری است

او سرا پایش نشان هر بلاست

قتلگاهش در منای کربلاست

پیش از آن کآید وجودت در وجود

بوده بر سجّاده ی خونش سجود

پیش تر از خلقت این روزگار

کرده اسماعیل ها بر ما نثار

تو خلیل مایی امّا او ولی است

نام زیبایش حسین بن علی است

عشق تا شام ابد مرهون اوست

اشگ «میثم» ها نثار خون اوست

شاعر : استاد حاج غلامرضا سازگار

********************************

طلوع عید بزرگ و مبارک اضحی

فروغ وحدت و توحید داده بر دل ها

ز خاک پاک منی سرکشد بدامن عرش

نوای زمزمۀ گرم عاشقان خدا

در آن زمین مقدّس زدند حلقۀ عشق

به اشک و ناله و افغان و شور و شوق و دعا

رسد باوج سماوات نغمۀ لبیک

زکوه و سنگ و شن و خاک و ریگ آن صحرا

زدند خیمه در آن سرزمین که هر گامش

ز اشک دیده پیغمبری گرفته صفا

محمد و علّی و فاطمه حسین و حسن

نهاده اند رخ بندگی بخاک آنجا

صدای گرم مناجات حضرت مهدی

طنین فکنده در آن سرزمین بموج فضا

خوشا بحال دل محرمی که در آن جمع

جمال گمشدۀ خویش را کند پیدا

خوشا بحال دل آنکه بشنود پاسخ

از آن دهان مقدس چو گفت یا مولا

خوشا به ناله و فریاد و سینه سوخته‌ای

که با دعای امام زمان رود بالا

روند جانب مسلخ کنند قربانی

نه گوسفند بگو گرگ نفس و دیو هوی

دوباره زنده شود خاطرات آن پدری

که زیر تیغ، پسر را نشانده بهر فدا

کشیده کارد بحلق پسر که در ره دوست

کند سر از بدن نوجوان خویش جدا

کشیده تیغ ولی آن گلو بریده نشد

که بُد نهفته در آن سرّ قادر دانا

به خشم آمد و گفتا به کارد کز چه سبب؟

نمی بُری گلوی نازک ذبیح مرا

به سنگ خورد لب تیغ تیز و سنگ شکافت

که ناگه از لبۀ تیغ شد بلند ندا

که ای خلیل تو گوئی بِبُر چسان ببُرم

که نهی میکندم ذات قادر یکتا

دراین مکالمه ناگاه گوسفند به دوش

رسید پیک خدا نزد حضرتش ز سما

که ای خلیل خدا حبذا، قبول، قبول

زهی زهی به چنین دوستی و صدق و صفا

بجای ذبح پس، گوسفند کند قربان

که هدیۀ تو پذیرفته شد به درگه ما

بُرید سر زتن گوسفند و گفت دریغ

نریخت خون ذبیحم بخاک دوست چرا؟

ندا رسید خلیلا به پیش رو، بنگر

که راز مخفی ما بر تو می شود افشا

به پیش روی نظر کرد و دید غرفه بخون

ذبیح فاطمه را در منای کرب و بلا

گشوده چنگ بسی گرگ های کوفه و شام

بقصد ریختن خون یوسف زهرا

ز تشنگی زده آتش بدامن گردون

صدای ناله اطفال سیدالشهداء

رباب اشک فشان در کنار گهواره

گلوی نازک اصغر نشان تیر جفا

سکینه بر لبش از سوز تشنگی تبخال

دو دست گشته بریده از پیکر سقّا

شکافته است جبین جوانش از دم تیغ

چنانکه فرق علی در نماز گشته دو تا

بریز خار نهان لاله های گلشن وحی

به جستجو شده کلثوم و زینب کبری

چو دید صحنۀ آن محشر عظیم خلیل

دو دست غم بسر خویش زد، فتاد زپا

ندا رسید خلیلا ثواب گریۀ تو

فزون تر است ز ذبح پسر به درگۀ ما

کدام صحنه بود همچو کربلای حسین؟

کدام روز بود همچو روز عاشورا؟

مصائب همۀ انبیاست حق حسین

که او به بزم ازل سر کشیده جام بلا

به وصف دوست نبندد لب از سخن «میثم»

اگر زبان بِبُرندش، دلش بود گویا

شاعر : استاد حاج غلامرضا سازگار

************************

عید قربان است ای یاران گل افشانی کنید

در منای دل وقوف از حج روحانی کنید

تا نیفتاده است جان در پنجۀ گرگ هوا

گوسفند نفس را گیرید و قربانی کنید

سنگ ها از مشعر وصل الهی کرده جمع

جنگ با شیطان و ترک فعل شیطانی کنید

بانگ لبیک از درون آرید بیرون تا به تن

حلۀ احرام از انوار ربانی کنید

در مسیر وجه ربّک پای جان بگذاشته

گام اول در هوالهو خویش را فانی کنید

پای تا سر ذکر حق گردیده در عین سکوت

گفتگو با ذات پاک حی سبحانی کنید

از سر من، موی بتراشید و محو هو شوید

تا همه لبریز از نور جمال او شوید

شستشو کن روح را در چشمه عین الیقین

حلۀ احرام پوش از شهپر روح الامین

پاک کن آیینه را از زنگ تزویر و ریا

تا شوی سر تا قدم آیینة حق الیقین

گردن تسلیم اسماعیل را در زیر تیغ

تیغ ابراهیم را بر حلق اسماعیل بین

تیغ از الماس در دست پدر برنده تر

ای عجب نازک تر از گل آن گلوی نازنین

نه گلو بشکافت نه آن کارد حنجر را برید

هم پسر گردید محزون هم پدر شد خشمگین

پای تا سر شعله شد فریاد زد کای تیغ تیز

از چه کندی می کنی در امر رب العالمین

تیغ گفتا کای سراپا گشته از محبوب پر

تو به من گویی ببر اما خدا گوید نبر

ناگهان آمد ندا از جانب رب جلیل

مرحبا ای عزم تو اخلاص و صدقت را دلیل

تا بماند نور ختم المرسلین در صلب تو

فدیه آورده است بر فرزند پاکت جبرییل

ما پذیرفتیم از تو ذبح فرزند تو را

تو خلیلی تو خلیلی تو خلیلی تو خلیل

ما تو را در بوته اخلاص کردیم امتحان

ما تو را دادیم تا صبح جزا اجر جزیل

هم تو بیرون آمدی از آزمایش رو سفید

هم جلال و عزت تو کرد شیطان را ذلیل

کشتن فرزند با دست پدر سخت است سخت

چون جمال دوست دیدی این بلا آمد جمیل

تا ز چشم ابر آید بارش رحمت فرود

بر تو و بر هاجر و فرزند دلبندت درود

ای خلیل الله اسماعیل تو از آن ماست

تا قیامت زنده این سنت به صحرای مناست

غم مخور گر زنده برگردید اسماعیل تو

مقتل ذبح عظیم ما منای کربلاست

فرق ها دارند با هم این ذبیح و آن ذبیح

این سرش بر سینه تو، او سرش بر نیزه هاست

حلق اسماعیل تو دارد خراش از خنجری

حنجر او پاره پاره از دم تیغ جفاست

جسم اسماعیل تو چون روح در آغوش تو

پیکر مجروح او از سم اسبان توتیاست

ذبح تو سیراب بود و مثل گل شاداب بود

ذبح زهراعلیها سلام با لب عطشان سرش از تن جداست

ای خلیل ما بود تا سیل اشکت در دو عین

آب شو چون شمع سوزان گریه کن بهر حسین

کیستی تو مروه و سعی و صفایی یا حسین

بیت و رکن و مشعر و خیف و منایی یا حسین

تو طوافی تو مطافی تو نمازی تو دعا

تو ذبیحی تو ذبیحاً بالقفایی یا حسین

آب زمزم تشنه لعل لب خشکیده ات

تو هزاران خضر را آب بقایی یا حسین

خون تو جاری است در رگ های احکام خدا

بلکه خود خون خدا، خون خدایی یا حسین

تو حسینی تو حسین کل خلق عالمی

تو شهیدی تو شهید کربلایی یا حسین

تو تمام مصحفی، آیات زخم پیکرت

تو کتاب انبیا و اولیایی یا حسین

آفتابا بر سر خلق دو عالم سایه ای

نخل “میثم” از کتاب زخم هایت آیه ای

شاعر : استاد حاج غلامرضا سازگار

***************************

عید قربان است یـا عیـد عنایـات خداست

عید عشق و عیـد ایثار و مناجات و دعاست

ذات حق با میهمـانانش گرفتـه جشن عیـد

مرکـز ایـن جشـن نورانـی بیابـان منـاست

هر کجا رو آوریم و هـر طرف چشم افکنیم

خیمـۀ حجـاج بیـت‌الله پیش چشـم ماست

نـور از هر خیمـه می‌تابـد بـه بـام آسمـان

خیمه‌ها بیت‌الله و اشک و مناجات و دعاست

حاجیـان دارنـد بـر سـر شـوق ذبح گوسفند

قصد هر یک کشتن دیو هوس، گرگ هواست

ای خوش آن حاجی که در آن سرزمین کرده وقوف

خوش‌تر آن حاجی که جای او در آغوش خداست

جان من قربان آن حاجی کـه زیـر خیمه‌ها

چشم او گریان به یـاد خیمه‌های کربلاست

پیش‌تر از دید چشمم خیمه می‌آید به چشم

ای منا پاسخ بده، پس خیمۀ مهدی کجاست؟

حاجیان در هر نفس دارند از هم این سؤال

پس کدامین خیمه‌گاه مهدی موعود ماست

این صدای گریۀ مهدی است می‌آید به گوش؛

یا صـدای نالۀ «‌العفـو» ختم‌الانبیـاست؟

نالـۀ جانسـوز «یــااللهِ» ختـم‌المـرسلین؛

یا صـدای گریـۀ شوق علی مرتضـاست؟

یا امـام مجتبا صـورت نهـاده بـر زمین؛

یـا نـوای آسمـان‌سـوز قتیل نینـواست؟

یکطرف آمـاده ابـراهیم، بـر ذبـح پسـر

یکطرف تسلیم، اسماعیل از بهـر فداست

جان من قربـان آن حاجی که قربانگاه او

گاه نهـر علقمـه، گـه در کنـار قتلگاست

جان من قربان آن حاجی که ذبح حجّ او

طفل شیـر و نوجوان و پیرمرد پارساست

حاجیان سر می‌تراشند و عـزیز فـاطمه

در منای دوست می‌بینم سرش از تن جداست

جان من قربان آن حاجی که در صحرای خون

هـم قتیـل‌الاشقیـا و هـم ذبیـحٌ بالقفـاست

جان من قربان آن حاجی که بعد از بذل جان

سر به نوک نـی، تنش پامـال سمّ اسبهاست

جان من قربان آن حاجی که در این حجّ خون

ـروۀ او قتلگـاه او، صفـا طـشت طـلاست

گریه کن «میثم» بر آن حاجی که اجر حجّ او

گاه سنگ و گه سنان، گه تیغ، گه تیرِ جفاست

******************************

آمدی ای عید قربان

ای تو جان نوبهاران، خوش رسیدی، خوش رسیدی!

ای تو شور آبشاران، خوش رسیدی، خوش رسیدی!

ای شراب آسمانی، ای طلوع مهربانی

با تو شد خورشید خندان، خوش رسیدی، خوش رسیدی!

ای که نامت گشته ذکر هر دم جان و روانم

ای شفای درد پنهان، خوش رسیدی، خوش رسیدی!

آمدی چون ماه تازه، تیغ بر کف، خنده بر لب

آمدی ای عید قربان! خوش رسیدی، خوش رسیدی!

آمدی چون سیلْ جوشان ، بی‌خبر، ناگه، خروشان

تا کنی این خانه ویران، خوش رسیدی، خوش رسیدی!

خانه‌ی عقل زبون را، عقل سرد تیره‌گون را

کرده‌ای با خاک یکسان، خوش رسیدی، خوش رسیدی!

شعر می‌جوشد ز من، پیوسته هر شب، هر سحرگه

از تو شد این چشمه جوشان، خوش رسیدی، خوش رسیدی!

*********************

ای عزیزان به شما هدیه زیـــــــــزدان آمد

عید فرخنـــــــده ی نورانی قربـــــــــان آمد

حاجیان سعی شما شد به حقیقت مقبول

رحمت واسعــــه ی حضــرت ســـبحان آمد

عید قربان به حقیقـــت…زخــــــداوند کریم

آفتابی به شــــــب ظلمت انســــان آمد

جمله دلهاچو کویری ست پر از فصل عطش

بر کویــــر دل ما…نعــــــــــــمت باران آمد

خاک میسوخت در اندوه عطش باحسرت

نقش در سینه ی این خاک.. گلستان آمد

امر شد تا که به قربانـــــــی اسماعیلش

آن خلیــــلی که پذیرفتـــه ز رحـــــمان امد

امتحان داد به خوبی بخـــــــدا ابــــراهیم

جای آن ذبح عظیمی که به قربــــان آمد

آن حسینی که زحج رفت سوی کرببــلا

به خدا بهر سر افـــــرازی قـــــــــرآن آمد

شاعر: سید محمدرضا هاشمی زاده

****************************

عید قربان گرچه آیین خلیل آزر است

ملت اسلام را امروز زیب و زیور است

حبّذا عیدى كه سرخ از خون قربانى او

گونه اسلام و روى ملت پیغمبر است

حبّذا روزى كه ابراهیم را در كوى دوست

ذبح اسماعیل از یك گوسفند آسان‎تر است

حاجیان از جان چنان بوسند آن سنگ سیاه

خانه حق را كه گویى خال روى دلبر است

سالى ار یك حج بود مر حاجیان را در حجاز

در خراسان خلق را هر روزه حجّ اكبر است

خانه حق را اگر خواهى بپو راه حجاز

ور بخواهى صاحب آن خانه در این كشور است

اندرین عیدى كه ملت را همه فرّ و بها

از نو آیین سنّت پاك خلیل آزر است

سعى تو مشكور باد و حجّ تو مبرور باد

در حریمى كز شرافت كعبه را تاج سر است

شاعر : آقای صبوری

*********************

ندا آمد که، ابراهیم، بشتاب

رسیده فرصت تعبیر آن خواب

به شوق جذبه عشق خداوند

برآ، از آب و رنگ مهر فرزند

اگر این شعله در پا تا سرت هست

کنون، یک امتحان دیگرت هست

مهیا شو طناب و تیغ بردار

رسالت را به دست عشق بسپار

صدا کن حلق اسماعیل خود را

به قربانگه ببر هابیل خود را

منای دوست قربانی پسندد

تو را آن سان که می دانی، پسندد

خلیل ما! رضای ما  در این است

عبودیت به تسلیم و یقین است

ببین بر قد و بالای جوانت

مگر، نیکو برآید امتحانت

نفس در سینه افتاد از شماره

ملائک اشک ریزان در نظاره

پدر می بُرد فرزندش به مقتل

که امر دوست را سازد مسجّل

پدر آمیزه ای از اشک و لبخند

پسر تسلیم فرمان خداوند

منا بود و ذبیح و شوق تسلیم

ندا پیچید  در جانِ براهیم

خلیلا عید قربانت مبارک

قبول امر و فرمانت مبارک

پذیرفتیم این قربانی ات را

پسندیدیم سرگردانی ات را

بر این ذبح عظیمت آفرین باد

شکوه عشق و تسلیمت چنین باد

خلیل الله ای معنای توحید

کنون تیغت گلوی نفس بُبرید

کنار خیمه هاجر در تب و تاب

که یا رب این دل شوریده دریاب

گلم اینک به دست باغبان است

مرا این فصل سبز امتحان است

اگرچه مادری درد آشنایم

خداوندا به تقدیرت رضایم

اگرچه می تپد در سینه ام دل

اگرچه امتحانم هست مشکل

خداوندا دلم آرام گردان

مده صبر مرا در دست شیطان

خدای عشق مزد عاشقی داد

برای دوست قربانی فرستاد

موحّد جز خدا در جان نبیند

در این آیینه جز جانان نبیند

شاعر:موحد

****************************

ای عزیزان به شما هدیه ز یزدان آمد

عید فرخنده ی نورانی قربان آمد

حاجیان سعی شما شد به حقیقت مقبول

رحمت واسعه ی حضرت سبحان آمد

عید قربان به حقیقت ز خداوند کریم

آفتابی به شب ظلمت انسان آمد

جمله دلها چو کویری ست پر از فصل عطش

بر کویر دل ما نعمت باران آمد

خاک میسوخت در اندوه عطش با حسرت

نقش در سینه ی این خاک گلستان آمد

امر شد تا که به قربانی اسماعیلش

آن خلیلی که پذیرفته ز رحمان آمد

امتحان داد به خوبی بخدا ابراهیم

جای آن ذبح عظیمی که به قربان آمد

آن حسینی که ز حج رفت سوی کرببلا

به خدا بهر سر افرازی قرآن آمد

2 نظرات

  1. لطفا یکم مطالب بهتری بذارید :\

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *