شعر | به مناسبت شهادت امام حسن مجتبی (ع) (به روایتی)

خانه / دسته‌بندی نشده / شعر | به مناسبت شهادت امام حسن مجتبی (ع) (به روایتی)

هر نگاهت شکيب مي بارد
چشم هايت خلاصه‌ی صبر است
همه‌ی عمر پر تلاطم تو
لحظه لحظه حماسه‌ی صبر است

سوخته قلب علی مرتضی

حضرت زهرا شده صاحب عزا

بر پـدر و بـر حسن و بر رضا

آجرک‌ ا… بقیه ا…

*******************

پیکـر پـاک خاتم المرسلین

مانده میان حجره روی زمین

جـان محمّد شده خانه‌نشین

آجرک‌ ا… بقیه ا…

*******************

خون شده از غم جگر فاطمه

رفتـه ز دنیـا پـدر فاطمه

رخت عزا شد به بر فاطمه

آجرک‌ ا… بقیه ا…

*******************

گشته جهان بزم عزای حسن

جان دو عالم به فدای حسن

گریه کن ای دیده برای حسن

آجرک‌ ا… بقیه ا…

*******************

غریب خانه در وطن کشته شد

بگـو امـام ممتحـن کشته شد

یوسف فاطمه حسن کشته شد

آجرک‌ ا… بقیه ا…

*******************

شهر خراسان همه جا محشر است

بـر جگـر شیعـة غـم دیگر است

قتـل جگـر پـارة پیغمبـر است

آجرک‌ ا… بقیه ا…

*******************

فاطمه را خون چکد از هر دو عین

بیشتـر از همــه بــرای حسین

داغ حسیــن است غـم عالمیْن

آجرک‌ ا… بقیه ا…

*************************

چراغ و چشم رسول خدا امام حسن

به جن و انس و ملک مقتدا امام حسن

هزار بارم اگر سر جدا شود، دستم

ز دامن تو نگردد جدا امام حسن

در آن زمان که نبودیم ما، ز لطف خدا

ولایت تو عطا شد به ما امام حسن

عجیب نیست مسیحا اگر شود بیمار

ز خاک کوی تو گیرد شفا امام حسن

تمام ارض و سما سفره کرامت توست

کریم کیست به غیر از شما امام حسن

فدای خلق کریمت شوم که دشمن هم

کند ز کثرت عفوت حیـا امـام حسن

هـزار مـرتبه جـانم فـدای آن پدری

که کرد با تـو مـرا آشنـا امـام حسن

ز کـوه طـور بـود زائـر مـدینه کلیم

شود به کوی تو حاجت روا امام حسن

که گفته دور بقیع تو نیست زوّاری؟

ستـاده‌اند همـه انبیـا امـام حسن

بـه غـربتِ حرم بی‌چراغ تو سوگند

که هر دلی حرم توست یا امام حسن

بـه روز حشر کـه پیغمبران گرفتارند

تو را زنند خلایـق صـدا امـام حسن

دهان و صورت و چشم و لب تو را بوسید

هـزار بـار رسـول خـدا امـام حسن

همای قافِ اجابت همیشه رام کسی است

که در حریم تو خوانَد دعا امام حسن

کریـم آل محمّـد کـرامتی فـرما

که من به کوی تو باشم گدا امام حسن

ز پایداری و صلح و سکوت و صبر تو بود

ظهـور واقعـه کـربلا امــام حسن

سکوت توست نبرد و قیام تو همه صبر

گـرفت از تـو ولایت بقا امام حسن

میان زخم تن و زخم دل تفاوت‌هاست

کـه زخـم دل نپذیـرد دوا امـام حسن

نه دشمنان، به خدا خیل دوستان کشتند

تو را ز زخم زبان، بارها امام حسن

به ننگ قتل تو هر چند «جعده» شد مشهور

«مغیره» کشت از اول تو را امام حسن

روا نبود که با آن هجوم زخم جگر

تو را کشند به زهر جفا امـام حسن

روا نبود تن پاک تو به دوش حسین

شـود نشـانه تیـر خطا امـام حسن

خدا گواست که مثل تو ای غریب وطن

ستم ندیده کس از آشنا امام حسن

نـه جـراتی که بگریم کنار تربت تو

نه رخصتی که بگیرم عزا امام حسن

چو شمع سوخته با اشک بی‌صدا زوّار

ستاده دور مزارت بپـا امام حسن

چقـدر دور مـزار تـو بشنود شیعه

ز دشمنان شما نـاسزا امـام حسن

تمام ثروت «میثم» بـوَد همـان دل او

که هست هر شب و هر روز با امام حسن

*****************************

ای پسر اول زهرا حسن

سیـدنا سیـدنا یا حسن

صورت تو سوره فرقان و نور

چشم بد از روی دل‌آرات دور

عفو خدا شیفته یاربت

عاشق «العفو» نماز شبت

وصف تو ممکن نبوَد با سخن

تو حسنی تو حسنی تو حسن

طلعت زیبات شده باغ گل

از اثـر بـوسة ختـم رسل

جای تو آغوش رسول خداست

مرکب تو دوش رسول خداست

بهر تو ای مهر تو خیرالعمل

دوش محمّد شده «نعم الجمل»

تا تو نهی پای به پشتش، رسول

مانده خم و سجده خود داده طول

آنکه دهد شهد به وحی از دو لب

از لب شیرین تـو نـوشد رطب

روی تـو آیینـة حسـن‌آفرین

یک حسن و این همه حسن؟- آفرین!

چارم آن پنجی و در چشم من

پنـج تنـی پنـج تنـی پنج تن

جود تو از چشمة بی‌ابتداست

سفره تو مُلک وسیع خداست

ای همه با دشمن خود گشته دوست

خنـده تـو پاسخ دشنام اوست

خشم عدو تا به تو شدّت گرفت

مهر تو از خشم تو سبقت گرفت

هر که شرف از کرم آرد به کف

دست تو بخشیده کرم را شرف

نیست به وصف تو رسا صحبتم

غـرق شـدم در عـرق خجلتم

خالـق خـلقی و خـدا نیستی

فوق ملَک، فوق بـشر، کیستی؟

صبر تو شایسته‌ترین ابتلاست

صلح تو یک نهضت کرب و بلاست

حیف که کشتند تو را دوستان

خـار ستـم در جـگرِ بوستان

شیر خدا را پسری یـا حسن

از همه مظلوم‌تری یـا حسن

ای تـو جگر پاره پاره جگر

در بغـل مـادر و جـد و پدر

«جعده»‌ات ارچه دشمن جانی است

قاتـل تـو «مغیره» و «ثانی» است

قلب تو در کوچه شد ای جان پاک

چون سندِ باغ فدک چاک چاک

سـوز درون از سخنت ریـخته

خـون دلـت از دهـنت ریـخته

آه تـو از بـس شرر افروخته

زهر ز سوز جگرت سوخته

نخل وجودت به تب و تاب شد

آب شد و آب شد و آب شد

حلم ز داغ تو زمین‌گیر شـد

لالـه تشییع تنـت، تیـر شـد

آن همـه تیـر ای پسر فاطمه

رفـت فـرو در جگـر فاطمه

خار چو بر برگ گل یاس ریخت

خون دل از دیده عباس ریخت

ای سند غربت تـو قبـر تـو

صبر شده خونْ جگر از صبر تو

اشک بده تا کـه نثـارت کنم

گریه چو شمع شب تارت کنم

خـاک رهِ میثمتـان، «میثـمم»

با غمتان در دو جهان خرّمم

من جگر پاره ی زهرایم و پاره جگرم

همه را یارم و خود از همه مظلوم‌ترم

خانـه‌ام قتلگـه و یـار ستمگر قاتل

سوخته از شرر زهر، ز پا تا به سرم

عمر من بود محرّم، همه روز و همه شب

قاتل از زهر جفا کشت به ماه صفرم

لب فرو بستم و دیدم که اهانت می‌کرد

قاتـل مـادر مظلومه مـن بـر پدرم

با وجودی که خزان کُشت بهارانم را

طشت شد باغ گل و لاله ز خون جگرم

من که طاووس بهشتم به چه جرم و گنهی

سوختـه از شـرر دوزخیان بال و پرم؟

قسمتم بود به مسجد که ز طفلی هر روز

قاتـل مـادر خـود را سـر منبـر نگـرم

تا در آن کوچه رخ یاس نبی گشت کبود

تیره شد صورت خورشید به پیش نظرم

مضطرب بـودم و لرزیدم و حیـران بودم

که چسان مادر خود را به سوی خانه برم

در همان لحظه که شد مادر من نقش زمین

مـن نگـه کـردم و او گفت خدایـا پسرم

«میثم» از آه تو گر سوخت جهان، نیست عجب

از شـرار جگـر و سـوز دلـت بـا خبـرم

من که از دور کودکی، عقده ها مانده در دلم

زهرِ کین، آب زندگی، همسرم گشته قاتلم

من غریب مدینه‌ام زخمی زخم سینه‌ام

*******************

دیده‌ام پر ستاره بود سینه‌ام پر شراره شد

به پیمبر قسم دو بار جگرم پاره پاره شد

من غریب مدینه‌ام زخمی زخم سینه‌ام

*******************

بـار اول کـه مادرم فدکش پاره پاره شد

دیدم از معجرش برون قطعه گوشواره شد

من غریب مدینه‌ام زخمی زخم سینه‌ام

*******************

بار دوم که شد روان، خون دل از دهان من

روزه بودم که شعله زد زهر قاتل به جان من

من غریب مدینه‌ام زخمی زخم سینه‌ام

*******************

یـار مردم شدم ولی، همه گشتند دشمنم

بـر روی شانه حسین لاله باران شده تنم

من غریب مدینه‌ام زخمی زخم سینه‌ام

*******************

جگر شیعه تا ابد سوزد از درد و داغ من

سنـد غربتم شـده تـربت بی چـراغ من

من غریب مدینه‌ام زخمی زخم سینه‌ام

*******************

شیعیان گریه می‌کنند همه بر غربت حسن

کـه نسیم مـدینه شـد زائـر تربت حسن

من غریب مدینه‌ام زخمی زخم سینه‌ام

*******************

ای غریب وطن یابن رسول ا…

سیدی یا حسن یابن رسول ا…

ای که خون شد دلت همسرت قاتلت

یا حسن یا حسن امام مظلوم

*******************

تو که حکم خدا از سخنت ریخته

ز چـه خون دلت از دهنت ریخته

ای به ماه صفر پاره پاره جگر

یا حسن یا حسن امام مظلوم

*******************

تو که جز لطف و جز کرم نداری حسن

در مـدینه چـرا حـرم نـداری حسن

شاهد صبر تو غربت قبر تو

یا حسن یا حسن امام مظلوم

*******************

غمت از کودکی آتشِ دلها شده

شاهـدم چادر خاکی زهرا شده

در دل کوچه‌ها با دلت شد چه‌ها

یا حسن یا حسن امام مظلوم

*******************

روز تشییع تو خون دل یاران شده

تنت از تیـر کینـه لالـه‌باران شده

پیش چشم حسین آن شه عالمیْن

یا حسن یا حسن امام مظلوم

*******************

قبر بی زائرت شد سند غربتت

اشک مهدی روان در حرم خلوتت

شیعه گوید مدام به مزارت سلام

یا حسن یا حسن امام مظلوم

*******************

شعر علی اکبر لطیفیان برای شهادت امام حسن مجتبی(ع)

در وصف ذات، صحبت ما احتیاج نیست

زیرا که در صفات خدا «احتیاج» نیست

باید به بال رفت و درآورد گیوه را

در بارگاه قرب تو پا احتیاج نیست

تو بی ‌وسیله هم بلدی معجزه کنی

دست تو را به لطف عصا احتیاج نیست

بوی طعام سفره، خودش می‌کشد مرا

تا خانه‌ی تو راهنما احتیاج نیست

خواهش نکرده اهل کرم لطف می‌کنند

این جا به التماس گدا احتیاج نیست

اصلاً پی معالجه ی این جگر مباش

“بیمار عشق را به دوا احتیاج نیست”

محشر برای رو شدن اعتبار توست

کی گفته است روز جزا احتیاج نیست؟

تو با سکوت کردن خود، جنگ می‌کنی

تیغ تو را به کرب و بلا احتیاج نیست

وقتی نداشت  مادر تو سنگ قبر هم

دیگر تو را به صحن و سرا احتیاج نیست

******************************

شعر سید هاشم وفائی برای امام حسن مجتبی(ع)

ای که چون چشمت، ستاره چشم گریانی نداشت

باغ چون تو غنچۀ سر در گریبانی نداشت

آسمان چشم تو از ابر غم لبریز بود

غیر اشک و خون دل، این ابر بارانی نداشت

سینۀ تو، میزبان داغ و درد و رنج بود

این مصیب خانه کم دیدم که مهمانی نداشت

تو همان سردار تنهائی که در قحط  وفا

غم به غیر از سینۀ تو بیت الحزانی نداشت

نی، ز تو آموخت پنهان کردن غم را به دل

گر نمی آموخت از تو، نی نیستانی نداشت

صبر تو شد چلچراغ نهضت سرخ حسین

هیچ کس مانند تو عمر درخشانی نداشت

بعد چندین سال رنج و خوردن خون جگر

زهر پایان داد بر آن غم که پایانی نداشت

تیرهای کینه وقتی بر تن پاکت نشست

چون حسینت هیچ کس حال پریشانی نداشت

روی بال قدسیان تا گلشن فردوس رفت

عاقبت سامان گرفت آن دل که پایانی نداشت

لاله ها همچون «وفائی» گریه کردند از غمت

غنچه ای در باغ هستی لعل خندانی نداشت

******************************

شعر یوسف رحیمی برای شهادت امام حسن مجتبی(ع)

هر نگاهت شکيب مي بارد

چشم هايت خلاصه‌ی صبر است

همه‌ی عمر پر تلاطم تو

لحظه لحظه حماسه‌ی صبر است

نقش انگشترت حکايت داشت*

عزّتت را کسي نمي فهمد

چه غمي جانگداز تر از اين

ساحتت را کسي نمي فهمد

چشم بارانی ات پریشان از

ظلمت سرد اين کوير شده

چقدر اين قبيله بي دردند

چشم هايت چقدر پير شده

باز از آسمان روشن عشق

ماجراي هبوط معنا شد

صلح و … تنهائي ات رقم مي خورد

غربت اين سکوت معنا شد

نور حق را چه زود مي پوشاند

سايه هاي کبود بد عهدي

که به چشمان روشنت آقا

مي رود باز دود بد عهدي

چشم هاي تو پر شفق گشته

ابرواني پر از گره داري

لشکر تو عجب وفادارند

بين محراب هم زره داري

آسمان هم به گريه افتاده

همنوا با صداي زخمي تو

در مدائن هنوز شعله ور است

غربت کربلاي زخمي تو

چقدر چشم هاي يارانت

عشق و دلداگي نثارت کرد!

دست بيعت شکن ترين مردم

خيمه ات را چه زود غارت کرد

مي کشد دست هاي بي رحمي

آخر از زير پات سجاده

بين محراب عجب غريبانه

آسمان روي خاک افتاده

حضرت آسمان! چهل سال است

جهل اين قوم خسته ات کرده

خون شده قلبت از زميني ها

بي وفايي شکسته ات کرده

حاجت تو روا شده ديگر

شب اندوه رو به پايان است

ولي از داغ اين غريبستان

چشم هايت هنوز گريان است

لحظه هاي وداع جاري بود

شعله‌ی غربت و مروري سرخ

چه گريزي به کربلا مي زد

از دل لحظه ها عبوري سرخ:

هيچ روزي شبيه روز تو نيست

تير و شمشير و تيغ و سر نيزه

به تن تو دخيل مي بندند

نيزه در نيزه ، نيزه در نيزه

* نقش انگشتر حضرت: العزةُ لله

******************************

شعر سیدمحمد جوادی برای شهادت امام حسن مجتبی(ع)

شرر زهر جفا سوخته پا تا سر من

آب گردید چو شمعی همه ی پیکر من

این نه اشک است که بسته ره دیدار به من

دل من سوخته ریزد ز دو چشم تر من

شیون ناله بلند است به غم خانه ما

یا حسن گوید و بر سر بزند خواهر من

یک طرف قاسم و عباس به خود می پیچند

یک طرف نیز حسین اشک فشان در بر من

جگرم در دل تشت است و همه می بینند

که چه آورده غم کوچه و سیلی سر من

کی رود یاد من آن روز که آن شوم پلید

بست در کوچه غم راه من و مادر من

مادر از ضربت سیلی چو گل افتاد به خاک

از همان لحظه شکسته همه بال و پر من

******************************

شعر محمدجواد شاهمرادی برای امام حسن مجتبی(ع)

از گيسوانِ بسته گره باز كُن كه شايد،

بالِ دلِ مرا بگشايند در هوايت

امشب دلم گرفته شبيهِ دلت گرفته

امشب دلم گرفته برايت … دلم … برايت …

بشكن سكوت را ـ كلماتِ جهان فدايت! ـ

بگذار واكُند گره بغض را صدايت

درخود نريز زهرِ جگرسوزِ گريه‌ات را

راضي نشو كه گريه كنند ابرها به جايت

پلكي بزن كه غرق شوَند ابرها در اشكت

چيزي بگو ـ فدايِ لبِ خُشك خوش‌نمايت! ـ

مانندِ شب بزرگي و همصُحبتي نداري

هرشب به خواب رفته شبِ قدر با دُعايت

مانندِ شب غريبي … مانندِ شب غريبي …

كوهيّ و آشيانة خورشيد، شانه‌هايت

فرزندِ ذوالفقاري و با خون برادر … امّا،

جُز صُلح نيست راويِ دردِ بي‌انتهايت

امشب دلم گرفته برايت … دلم گرفته …

مي‌خواهد از خدايِ تو … مي‌خواهد از خدايت،

تا چون بقيع، دفن شود دفن در كنارت

مانندِ جامِ زهر بيفتد به پيشِ پايت

یک دیدگاه

  1. به مناسبت 28 صفر و شهادت امام حسن مجتبی (س)
    :
    یک لحظه ی بی رحم و تاریکه
    مثل گلوی کوچه باریکه
    اون نقطه ی تاریخو می بینم
    هم دوره هم انگار نزدیکه

    تاریخِ رفته برنمی گرده
    این کوچه هر شب راوی ِ درده
    آقای احسانی! ولی این شهر،
    تا عمر داره با تو بد کرده

    من که ندیدم قامتت خم شه،
    خیلی بعیده این تنت باشه
    هر گوشه ای یک زخم افتاده،
    از بین ِ تیرا نور می پاشه

    آقای خوبی های بی پایان
    ای حلقه ی زنجیره ی احسان
    با عشق تو دردای ما درمان
    یا مجتبی، یا مجتبای جان!
    غربت نشسته کنج ِ این جا که
    صحن و صرای مرقدت خاکه
    حال مدینه ،حال خوبی نیست!
    آقا چقد این قصه غمناکه!

    مردم تصور می کنن این زهر،
    توی گلوی دشمن ِ دین رفت
    اما نمی دونن که در واقع،
    زهر از گلوی ظلم پایین رفت!

    این مردم از خوبی چه می فهمن؟
    این قوم ِ بی احساس ِ کافر کیش؟
    هر حرف حقی که شما گفتید،
    مثل یه طوفان بود رو آتیش!

    وقتی که روحت آسمونی شد،
    با تیر بالای سرت بودن!
    اینا همونی اَن که دنبال ِ
    نبش ِ مزار ِ مادرت بودن…

    آقای خوبی های بی پایان
    ای حلقه ی زنجیره ی احسان
    با عشق تو دردای ما درمان
    یا مجتبی، یا مجتبای جان!
    غربت نشسته کنج ِ این جا که
    صحن و صرای مرقدت خاکه
    حال مدینه ،حال خوبی نیست!
    آقا چقد این قصه غمناکه!

    سیده نرگس میرفیضی
    منبع: http://www.shershokolat.blogfa.com

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *