اشعار | شهادت امام محمد باقر علیه السلام

اشعار | شهادت امام محمد باقر علیه السلام

خانه / اشعار / اشعار | شهادت امام محمد باقر علیه السلام

جواهرات زنان بود و دست نامحرم

فرار کودک و فریاد پست نامحرم

هرآنکه از کرمم کربلا نمی خواهد

ز آل فاطمه دفع بلا نمی خواهد

ای به سینه ات پنهان گنج های قرآنی

علم را شکافنده با کلام نورانی

مظهر جمال حق در لباس انسانی

صد چو بو علی پیشت کودک دبستانی

هم سپهر را محور هم وجود را بانی

کنیه ات ابا جعفر خود محمّد ثانی

آسمان دانش را آفتاب تابنده

مشعل حقایق را منطقت

خصم را پذیرفته با لب پر از خنده

دوست خرّم و خندان دشمن از تو شرمنده

خلق را خداوندی ای خدای را بنده

نیست بنده ای چون تو با جلال ربّانی

ای هزار کوه طور غرق در یم نورت

صد چو موسی عمران نقش وادی طورت

هم ملک به فرمانت هم فلک به دستورت

خازن است مسکینت مالک است مأمورت

ای دعای عاشورا از کلام پر شورت

داده نور بر دل ها زین دعای نورانی

قدسیان به قصد قرب می برند نامت را

عرشیان به شوق و شور سر کشند جامت را

خسروان غلامانند سیّدی غلامت را

وصف کرده در قرآن کبریا مقامت را

جابر از سوی احمد آورد سلامت را

چشم او شده روشن از عنایتت آنی

تو سپهر انورای تو یم تجلاّیی

برد و فاطمه فرزند با جمال یکتایی

روح پاک سه روحی دُرّ چار دریایی

پنجمین ولی الله باب هفت مولایی

بلکه شش جهت را نیز ماه عالم آرایی

هشت خلد را صاحب نُه سپهر را بانی

ای مدینه ی دلها تا ابد بقیع تو

ابر کلّ رحمت ها بخشش سریع تو

چرخ پیر با عمرش کودک رضیع تو

آسمان مطیعش باد هر که شد مطیع تو

عرش کبریا ز آغاز خانۀ رفیع تو

بلکه عرشیان را بر خاک تو است پیشانی

ذکر من سلام من کیست حضرت باقر

حجّ من قیام من کیست حضرت باقر

اسوۀ تمام من کیست حضرت باقر

زمزم و مقام من کیست حضرت باقر

پنجمین امام من کیست حضرت باقر

می کند ز آیینم مهر او نگهبانی

ای به بندگی یکتا ذات حق تعالی را

تو یگانه فرزندی دو علیّ اعلا را

باقر العلوم استی ذات پاک یکتا را

نی عجب اگر بخشد سائلت دو دنیا را

جان مادرت زهرا از درت مران ما را

بی تو در جنان عاشق بنده ایست زندانی

تو ز کودکی دائم محنت و بلا دیدی

با دو چشم معصومت ظلم بر ملا دیدی

راه شام طی کردی دشت کربلا دیدی

اهلبیت عصمت را زار و مبتلا دیدی

رأس جدّ خود را در طشتی از طلا دیدی

زیر چوب بر لب داشت نغمه های قرآنی

خیمه ها کز آتش سوخت سیّدی کجا بودی

زیر خارها خفتی بین عمّه ها بودی

شاید ای عزیز جان زیر دست و پا بودی

روی شانه ی مادر یا از او جدا بودی

یا به زیر کعب نی در خدا خدا بودی

چار سال سنّت بود با چنان پریشانی

ای غریب شهر خویش مثل جدّ مظلومت

شد ز کودکی دائم خون به قلب مغمومت

از حقوق خود کردند ظالمانه محرومیت

روی زین زهرآلود خصم کرد مسمومت

سوختند از داغت اهلبیت معصومت

روزشان ز غم گردید همچو شام ظلمانی

نخل مهر تو کرده ریشه در دل شیعه

جای تو نه در خاک است بلکه در دل شیعه

میوه ی تولاّیت بوده حاصل شیعه

دیده روز شب آزار در مقابل شیعه

سوز «میثمت» گشته شمع محفل شیعه

گه به نظم و گه با اشک می کند دُر افشانی

 

غلامرضا سازگار

 

 

 

*********************

 

خـــاطراتش قشــنگ و زیبا بود

عطر سیب و اقاقیا می داد

روزهای خوشش دگرگون شد

گـــذرش تــا بـه کـــربلا افتــاد

 

داغ هفــتــاد و دو شقایق را

بر سرشانه های خود حس کرد

رنج زنجیر و درد سـلسله را

بر مچ دست و پای خود حس کرد

 

روی آییـنه ی غــرور دلش 

زیر بــاران سنگ چین افتاد

دید خورشید را که چنـدین بـار

از سـر نیــزه بر زمین افتـاد

 

گـریه های رقیه را می دید 

کــوه فریـاد در گلویش بود 

محمل باز عمـه پشتِ سرش 

ســر عبــاس روبـرویش بود 

 

دید از زیــر نیــزه ی جدش

بر زمین، قطره قطره خون می ریخت

دیــد در کــوفه دشمن نــامرد

سر او را به شاخه ای آویخت

 

کودکان چموش سنگ بدست

پـای ناقه به جــانش افتادند

مردمان حرامـزادۀ شام

خـارجی زاده اش لقب دادند

 

از سـر بام خـاک و خاکـستر

نقل سر بود و؛ فرش راهش بود

چشم ناپاک شهر را می دیـد

غــم نـاموس در نگاهش بـود

 

غیـــرتش را بــه جـوش آوردند  

نیزه داران مستِ سکه پرست

چــهره ی ســرخ عمـــه را تا دید 

مثـل عباس چـشم خـود را بست

 

وحید قاسمی

 

 

 

 

*********************

 

من امشب شربتى نوشم که شویَد زَهرِ اعدا را

مهیا مى‏شوم اى زهر مهمانى زهرا را

من امشب جامه‏اى پوشم که از تن بر کَنم جانم

لباس وصل مى‏بایست دیدار گوارا را

روانه سوى جانان باش اى جان ستمدیده

نشد دنیا اگر یارت، بشارت باد عقبى را

هشامم زهر داد اما مشامم بوى یار آورد

شهادت نوش جانم ساخت این جام طهورا را

جنان از پشت دیوار جهان مى‏خواندم یثرب

دگر چشمم نخواهد دید دیوارى غم افزا را

منى که در مناى کربلا قربانیان دیدم

وصیّت مى‏کنم اندر منا بر ندبه مِنا را

در آن هنگامه که حکم فرار از خیمه صادر شد

به چشم خویشتن دیدم به حصر شعله، بابا را

ز سهم هر یتیمى گوشوار و گوش، غارت رفت

ز پاى دختران و بانوان خلخال، یغما را!

چو دیدم طفلکى آتش به دامان مى‏دود هر سو

نشد از معرکه بیرون کشم آن طفل تنها را

ز بعد آن همه ماتم چو هنگام اسیرى شد

میان قتلگه بردند جمع خستۀ ما را

قضاوت با شما زندان، خرابه، جاى آل اللَّه!

چها بگذشت بین شام و کوفه آل طاها را

اگر چه کودکى بودم در آن غوغاى غم، اما

تمام عمر پیش دیده دارم روز غوغا را

بخوان اى روضه خوان از غصه‏هاى عمه‏ام زینب

که داغش تازه سازد تا قیامت داغ زهرا را

 

محمود ژولیده

 

 

 

*********************

 

 

از گلو ناله ی مرغ سحری افتاده

  پی آن ناله دل دربدری افتاده

  پسری دید که از زینِ به زهر آغشته

  گوشه ی حجره دوباره پدری افتاده

غم یک عمر بلا پشت بلا پشت بلا

همچو یک زهر به جان جگری افتاده

مرگ نزدیک شد و اهل حرم می گریند

چشم بیمار پدر بر پسری افتاده

پسرم گریه نکن چونکه میان چشمت

از غم خون جگری ها اثری افتاده

پسرم! گریه فقط گریه به غم های حسین

سوی گودال دلم را گذری افتاده

کودکی بودم و دیدم که میان مقتل

تن خورشید کنار قمری افتاده

کودکی بودم و دیدم که ز سیمرغ دلم

ته گودال فقط مشت پری افتاده

دیده ام وقت اسارت که به پای عمه

بارها از افق نیزه سری افتاده

 

امیر عظیمی

 

 

 

*********************

تبی نشست به جانش که تا جگر می سوخت
پدر مقابل چشم تر پسر می سوخت

نگاه خیس که آتش گرفت و کامی خشک
رسید قصه به جایی که خشک و تر می سوخت

مسیر زخمی شلاقهای سرگردان
به پای زخمی دردانه ی پدر می سوخت

تمام کودکیش پر شد از سئوالی سخت
که قلب سنگی آن ساربان اگر می سوخت…؟

!

شنیده بود که این قصه دفتری دارد
از آن حکایت نادیده بیشتر می سوخت

تمام عمر به یاد زنی زبانه کشید
زنی که چادرش از پای تا به سر می سوخت …

 

وحیده گرجی

 

 

 

*********************

 

 

 

یک طرف کاغذ و یک سو قلمش افتاده

قلمش نه دمِ تیغ دو دمش افتاده

 

آخرین لحظه همان لحظه ی تلخی ست که مرد

دیده از دست ابالفضل علمش افتاده

 

دیده که دست و سر و چشم عمو عباسش

تا دم علقمه در هر قدمش افتاده

 

نفسش را رمقی نیست و در خاطر مرد

زخمهای تن آقا رقمش افتاده

 

بعد اینقدر مصیبت که سرش آوردند

تازه تیغ آمده بر قدّ خمش افتاده

 

آخرین لحظه به یاد فقط این جمله ی “شمر”

که:”خودم می کِشم و می کُشمش”افتاده

 

دمش از بسکه حسینی ست چو پایین رفته

باز در پای دمش بازدمش افتاده

 

مثل بین الحرمین است مدینه اما

سر پا نیست… دراین سو حرمش افتاده

 

مهدی رحیمی

 

*********************

 

منم که دل به غم و درد آشنا دارم

به دیده جام می ناب نینوا دارم

به سینه وسعت صحرای کربلا دارم

همیشه در همه جا روضه ی منا دارم

منم که بانی این روضه های پر شورم

تمام عمر، سروری نکرد مسرورم

کسی که باطن هر روضه را خبر دارد

کسی که گلشنی از لاله بر جگر دارد

کسی که خاطره ی وادی خطر دارد

ز روز واقعه هفتاد و دو اثر دارد

منم که سجده ی سجّاد دیده در شعله

حرارت غم جانان چشیده در شعله

منم که داغ یتیمان مجتبی دیدم

شهادت همه ی آل مصطفی دیدم

به زیر سمّ ستور آیت خدا دیدم

به کوفه هیبت فریاد مرتضی دیدم

به صحنه، شاهد اجساد عاریات منم

بلا کشیده ی نسوات بارزات منم

کسی که دید امام زمان در آتش بود

کسی که عمّه ی او باعث نجاتش بود

کسی که تشنه و صد چشمه ی فراتش بود

کسی که کرب و بلا قلّه ی حیاتش بود

به چار ساله غمم برتر از چهل ساله

که دیده؟ گریه ی پنجاه ساله بی ناله

منم که هجمه ی سیلی به کاروان دیدم

هجوم کعب نی و زخم کودکان دیدم

به نیزه معجر خاکی بانوان دیدم

ز خاتمی که به دستان ساربان دیدم

جواهرات زنان بود و دست نامحرم

فرار کودک و فریاد پست نامحرم

هرآنکه از کرمم کربلا نمی خواهد

ز آل فاطمه دفع بلا نمی خواهد

ز خوان نعمت علمم صلا نمی خواهد

بهشت، غیر دل مبتلا نمی خواهد

من آنچه خاطره دارم ز کربلاست و بس

روایت هنر عشق، نینواست و بس

بیا که باقرم و کاشف هُمومم من

هماره پشت و پناه بشر، عمومم من

به علم غیب شکافنده ی علومم من

بیا که با خبر از گردش نجومم من

به مدرسم همه تازه دروس می بینی

هزار بوعلی و شیخ طوس می بینی

بگیر دست توسّل، تو را نظر از من

بساز همّت دانش، به دل اثر از من

مرو به دامن بیگانگان، ظفر از من

فقاهت از من و طب از من و هنر از من

بیا که باقر اعلام اولیاء منم

به علم و حلم، معلّم به انبیاء منم

 

محمود ژولیده

 

 پایگاه اطلاع رسانی هیات رزمندگان اسلام 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *