پارچه سبز بهشتی که پیام آور بازگشت پیکر یک شهید شد

خانه / پیشنهاد ویژه / پارچه سبز بهشتی که پیام آور بازگشت پیکر یک شهید شد

اگر زندگی هر کدام از آدم ها را همچون کتاب فرض کنیم، زندگی شهدا از آن دسته کتاب هایی می شود که باید خواندنش را برای هر انسان جویای حقیقت توصیه کرد، انسان هایی که در عین سادگی و معمولی بودن توانستند گوی سبقت را از دیگران بگیرند و حیاتشان را با شهادت در راه خدا جاودانه سازند. شهید «محسن پیروان» یک پارچه سبز بهشتی به مادرش امانت داده بود که درست زمان بازگشت پیکرش گم شد، مادر به همین واسطه از بازگشت فرزندش باخبر شد.

به نقل از خبرگزاری دفاع پرس؛ اگر زندگی هر کدام از آدم ها را همچون کتاب فرض کنیم، زندگی شهدا از آن دسته کتاب هایی می شود که باید خواندنش را برای هر انسان جویای حقیقت توصیه کرد، انسان هایی که در عین سادگی و معمولی بودن توانستند گوی سبقت را از دیگران بگیرند و حیاتشان را با شهادت در راه خدا جاودانه سازند.

شهید «محسن پیروان» از شهدای دفاع مقدس است که در 18 سالگی به شهادت رسید. در ادامه روایتی از زندگی این شهید را می خوانیم:

مسوول یکی از دسته های تخریب بود، برای عملیات به معبر می زند تا معبر گشایی کند. عملیات شروع می شود، هر چه به او می گویند که کار تو تمام شده و الآن خسته‌ای به عقب برگرد، حاضر نمی‌شود برگردد. در طول این عملیات از ناحیه پا زخمی می شود او را به همراه چند زخمی دیگر در چادری می گذارند ولی در پاتک عراق اثری از این چادر باقی نمی ماند و او در آنجا مفقود الاثر می شود.

پارچه سبز بهشتی که پیام آور بازگشت پیکر یک شهید شد

محسن چندین بار زخمی و مجروح شد. در یکی از عملیات ها مفقود شد و کسی از او خبر نداشت تا اینکه از بیمارستان قم زنگ زد و گفت به مدد فاطمه زهرا سلام الله علیها اکنون سالمم و تا مدتی دیگر به کازرون می‌آیم. قضیه از این قرار بود که پس از مجروح شدن او را به عقب برمی گردانند و چون وضعش بسیار وخیم بوده او را به بیمارستان قم می برند. او از پرسنل بیمارستان می خواهد که به خانواده‌اش خبر ندهند چون مادرش طاقت شنیدن ندارد. از طرفی هم محسن، جوانی بسیار عاطفی بود و در ایام بستری، برای مادرش بی قراری می کرد. در همین ایام بانویی او را در بیمارستان پرستاری می کند و در جواب شهید می گوید من مادرت هستم. اصلا ناراحت نباش؛ و پارچه سبزی را رویش می‌کشد و می رود. وقتی با اعتراض پرستاران بیمارستان روبرو می شود، پارچه را در کوله پشتی اش می گذارد و پس از بهبودی نسبی به کازرون باز می گردد و در خلوت، پارچه را به مادرش می دهد.

مادرش می‌گوید: پارچه را که از کوله اش بیرون آورد، بوی عطر عجیبی همه خانه را فرا گرفت. محسن گفت این پارچه امانت است و نزد تو باشد. من هم با لباسهایش که هنوز خونی و خاکی بود، آن را در کوله نگه داشتم. او از ناحیه کتف و دست زخمی شده بود و نصف انگشت دست راستش پریده بود.

مادر شهید محسن پیروان با بیان اینکه پس از رفتن محسن، هرگاه دلم برایش تنگ می شد به سراغ کوله اش می رفتم و تسکین می گرفتم ادامه داد: می دانستم آخرین باری است که محسنم را می بینیم، اما نمی توانستم مانع رفتنش بشوم. او رفت و پس از شش ماه در عملیات والفجر1 مفقود شد و این لباس های خاکی و خونی و پارچه سبز بهشتی تسکین درد فراق بود تا در نیمه شعبانی برای جشن مسجد، بچه های مسجد کمک خواستند و من مقداری پارچه های جشن به آنها دادم و وقتی آن پارچه سبز را دیدند، اصرار کردند که آن را هم بدهم. تأکید کردم این یادگار محسنم است و قول دادند که مراقب باشند. اما پس از جشن، دیگر از آن پارچه خبری نبود و بچه ها هم می گفتند که روی منبر کشیده بودند تا در چشمشان باشد، اما هیچکس خبری از آن پارچه نداشت؛ تا اینکه من متوجه شدم محسنم باز می گردد.

اولین کاروان شهدای زائر امام رضا علیه السلام

سال 1378 گروه تفحص مدت ها می شد که شهیدی نیافته بودند. ضد انقلاب داخل در حال فعالیت علیه انقلاب بودند و همه تلاش خود را گذاشتند تا با حذف ولایت فقیه اسلامیت نظام را مخدوش کنند.

بچه های تفحص دست به دامان شهدا شدند که از دست ما کاری ساخته نیست و بار دیگر شما فداییان انقلاب و ولایت باید بیایید و آن را حفظ کنید آنچنان که قبلا حفظ کرده‌اید. مدتی نگذشت که شهدا خود را نمایان کردند. یکی از این شهدا شهید محسن پیروان بود.

اولین کاروان شهدا از شهرهای ایران گذشتند و به زیارت امام رضا علیه السلام رفتند. محسن هم که عاشق امام رضا علیه السلام بود، در این کاروان جا داشت. استقبال مردمی از این شهدا بسیار دیدنی بود. تابستان 78 در حالی که ضد انقلاب آخرین تحرکات خویش را انجام می‌داد شهدا به میدان آمدند و دوباره پوزه آنان را بر خاک مالیدند.

کاروان شهدا در تهران مدتی اسکان یافتند. مقام عظمای ولایت بر آنان نماز گذارد و سپس کاروان شهدا به سوی بارگاه امن و امان ایران علی بن موسی الرضا علیه السلام رفت تا پس از زیارت هشتمین اختر آسمان امامت و ولایت به شهرهای خویش برگردند.

شهید محسن پیروان، 18 ساله بود که در خون تپید و پس از 18 سال به شهر برگشت. پیکر مطهرش را در غسالخانه بهشت زهرا سلام الله علیها گذاشتند تا آنان را پس از یک روز به خاک بسپارند. در این یک روز خانوده‌های شهدا برای آخرین وداع با آنان به دیدن آنان رفتند.

بچه‌های انجمن اسلامی دانش‌آموزان نیز به همراه خانواده شهید محسن پیروان به بهشت زهرا سلام الله علیها رفتند تا یکی از اعضای شورای مرکزی انجمن را ببیند و با او میثاق دوباره ببندند.

مادر شهید تا پشت در غسالخانه رفت ولی برگشت و گفت آن چه در راه خدا داده ام دیگر به آن نگاه هم نمی کنم. مادری که 18 سال انتظار فرزندش را می کشید این گونه به زینب اقتدا کرد. مگر زینب دو طفلش را که در راه خدا و در رکاب حسین داد، دیگر نامی از آنان آورد و حتی بر قبرشان گریست، که زینبیان زمان ما این گونه کنند.

شهید محسن پیروان در تیرماه 1378 همراه با شهدای دیگری که هم کاروانیش بودند طی یک تشییع جنازه باشکوه در قطعه شهدای بهشت زهرا سلام الله علیها در قبری که حدود 15 سال به نام او ساخته شده بود دفن شد.

به کانال هیات رزمندگان اسلام بپیوندید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *