آرزویم داشتن همسری مؤمن و پاکدامن بود

گفتگو با همسر شهید مصطفی زال‌نژاد| آرزویم داشتن همسری مؤمن و پاکدامن بود

خانه / انقلاب و دفاع مقدس / شهدا / مدافعان حرم / گفتگو با همسر شهید مصطفی زال‌نژاد| آرزویم داشتن همسری مؤمن و پاکدامن بود

«خدیجه صفرپور» همسر شهید مدافع حرم «مصطفی زال‌نژاد»، آرزوی داشتن همسری مؤمن و پاکدامن را داشت و خداوند آرزوی او را برآورده کرد. به بهانه سالگرد شهادت شهید مدافع حرم «مصطفی زال‌نژادم» لحظاتی را در گفت‌و‌گو با همسر وی سپری کردیم. شهیدی که تمام عمرش وقف اسلام و انقلاب بود. شهیدی که همسرش از خداوند متعال آرزوی داشتن یک مرد پاکدامن و مومن را داشت و اینگونه آرزویش برآورده شد. همسر شهید می‌گفت: «اگرچه خبر شهادت مصطفی برای ما مایه سربلندی و افتخار است و تا به امروز هم بر این افتخار می‌بالیم؛ ولی تمام زندگی‌ام را از دست دادم…».

به نقل از خبرگزاری دفاع پرس؛ به بهانه سالگرد شهادت شهید مدافع حرم «مصطفی زال‌نژادم» لحظاتی را در گفت‌و‌گو با همسر وی سپری کردیم. شهیدی که تمام عمرش وقف اسلام و انقلاب بود. شهیدی که همسرش از خداوند متعال آرزوی داشتن یک مرد پاکدامن و مومن را داشت و اینگونه آرزویش برآورده شد. همسر شهید می‌گفت: «اگرچه خبر شهادت مصطفی برای ما مایه سربلندی و افتخار است و تا به امروز هم بر این افتخار می‌بالیم؛ ولی تمام زندگی‌ام را از دست دادم…». در ادامه «خدیجه صفرپور» از همسر شهیدش برایمان می‌گوید:

آرزویم داشتن یک مرد مومن و پاکدامن بود/ مصطفی عاقبت بخیر شد

نوع آشنایی من با همسر شهیدم بسیار جالب بود. بنده از دوران نوجوانی فعالیت‌های زیادی در زمینه‌های فرهنگی و مذهبی داشتم و از همان کودکی دوست داشتم چادر سر کنم. آن دوران را در بسیج دانش‌ آموزی سپری کردم و به مرور با هیأت مذهبی آل طاها آشنا شدم و علاقه‌ام به کارهای مذهبی نسبت به قبل چند برابر شد. بنده قبل از آقا مصطفی در این هیأت جذب شدم.

باتوجه به اینکه هر دختری در برحه‌ای از زمان دوست دارد از تنهایی بیرون بیاید و همنشینی برای خودش داشته باشد، من هم در یک مقطع زمانی (سال 1384) دلم می‌خواست مردی به زندگیم بیاید و مرا درک کند. بنده در آن زمان در امام‌زاده ابراهیم علمشاهی آمل به تدریس قرآن می‌پرداختم. نذر کرده بودم خداوند متعال همسری پاک و مؤمن نصیبم کند.

پس از چندی از آن روزها، جلسه‌ای از سوی رئیس هیأت در منزل یکی از دوستان گذاشته شد و در آن جلسه هم آقا مصطفی به‌همراه رئیس هیأت آمده بودند. در طی مسیری او من را دیدند و در جلسه که بنده سخنان کوتاهی داشتم را شنید و پس از آن بیان داشت: «که از نوع رفتار و کردار و حجابتان خرسند شدم» و همان صحبت کوتاه فی‌مابین‌مان باعث شد تا وی علاقه‌مند شود و موضوع را جدی با خانواده خودش مطرح کند. نهایتاً پس از گفت‌وگوها و رفت‌‌وآمدهای خانواده‌ها، در سال 1384 روز بعثت پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم به عقد هم درآمدیم. پس از ازدواج سه سال تهران زندگی کردیم که از ثمره این ازدواج یک دختر 9 ساله و پسر 3 ساله به نام‌های فاطمه‌ زهرا و محمدطاها است.

آرزویم داشتن یک مرد مومن و پاکدامن بود/ مصطفی عاقبت بخیر شد

طی این سال‌ها زندگی زناشویی اگر چه شاید اختلاف‌نظرهایی بین دو فرد وجود دارد؛ اما این اختلاف‌نظ‌رها بر زندگی زناشویی ما تاثیری منفی نمی‌گذاشت. همسر شهیدم فردی مهربان، صبور و دلگرم بودند و من به‌ آرزوی خودم رسیده بودم. آرزوی یک مرد مؤمن، پاک و همسر دوست که باید بگویم در این مدت بدی از او ندیدم و همیشه هوای من را داشت. اگر دلخوری بینمان پیش می‌آمد هیچ‌گاه قهر نمی‌کردیم و آقا مصطفی با مدیریت خود رابطه این دلخوری‌ها را برطرف می‌کرد.

این زندگی با آرامش در کنار آقا مصطفی ادامه داشت تا اینکه ایشان در بهمن‌ماه سال 1388 اولین حضورش در سوریه رقم خورد. در آن سال که هنوز جنگ سوریه آغاز نشده بود، بنده به‌همراه دخترم در آن سفر ماموریتی، او را همراهی کردیم. آقا مصطفی برای ماموریت‌های امنیتی زیاد به سوریه می‌رفت و حتی زمانی که به آمل منتقل شدیم این ماموریت‌ها ادامه داشت. چهارسال از ماه مبارک رمضان را بدون همسرم گذراندم. در روزهای پایانی ماه مبارک رمضان 96 با گلایه و ناراحتی از او خواستم که از سوریه برگردد. به دلم مانده بود تا یک افطاری و سحری را با مصطفی باشم که خوشبختانه آرزویم برآورده شد و شهید عزیز سه روز مانده بود به عیدفطر به خانه آمد. بیشتر ایام را شهید بدلیل ماموریت‌های متداول در کنارم نبود. اما باید صادقانه عرض کنم که قلباً و روحاً کنار هم بودیم و هردویمان علاقه شدیدی به هم داشتیم.

آقا مصطفی هر دفعه که به سوریه می‌رفت، شکوفاتر می‌شد و این ماموریت‌هایش موجب پیشرفت کاری برایش بود. از مرگ خوفی نداشت و همیشه بر سرزبانش عاقبت بخیری از نوع شهادتش بود. تصاویری از حضورش در سوریه برای ما نشان می‌داد که در فاصله‌ نزدیک آنها، داعشی‌ها بودند. به من می‌گفت: «کاش قابل باشم و سرم را در راه حضرت زینب سلام الله علیها بدهم…»

آقا مصطفی با پدرم الفت خاصی داشتند. پدرم بر اثر سانحه رانندگی فوت شدند و بی‌تابی‌های من از فوت پدرم باعث شد تا همسر شهیدم از ماموریت برگردند. 2 هفته مرخصی گرفته بودند؛ اما مدام از سوریه با مصطفی تماس برقرار می‌کردند و می‌گفتند که به حضورش در مناطق عملیاتی نیاز است. می‌دیدم که جسمش اینجا بود؛ ولی واقعیت امر چیز دیگری بود. من هم وقتی نگرانی‌هایش را می‌دیدم به او گفتم بهتر است به سوریه بروی و به کارهای آنجا برسی. نگران من و بچه‌ها نباش.

نزدیک به دوماه در سوریه ماند تا اینکه حلب آزاد شد و به مدت سه هفته به مرخصی آمد. پس از اتمام مرخصی و اینکه باید باز به مناطق عملیاتی بر می‌گشت، این بار دلم آشوب بود و نمی‌توانستم بگذارم که برود. هر دفعه که برای ماموریت به سوریه می‌رفت خیالم برای برگشتش راحت بود و احساس نگرانی نمی‌کردم؛ اما در این سفر پایانی دریای دلم طوفانی شد و انگار کسی در گوشم می‌خواند که مصطفی برگشتی ندارد …

آرزویم داشتن یک مرد مومن و پاکدامن بود/ مصطفی عاقبت بخیر شد

آن زمزمه واقعیت پیدا کرد و من عزیزترینم را از دست دادم. اگرچه خبر شهادت مصطفی برای ما مایه سربلندی و افتخار است و تا به امروز هم بر این افتخارخودمان می‌بالیم؛ ولی تمام زندگی‌ام را از دست دادم و من ماندم و 2 فرزند خردسال که باید به نبود پدرشان عادت کنند. حتم دارم که آقا مصطفی در کنار ماست و برای ما دعا می‌کند. باور کنید حضور او را در خانه کاملاً حس می‌کنم و می‌دانم که همیشه به یاد ما است. امیدوارم روز قیامت من و بچه‌هایم را شفاعت کند.

شهید مصطفی زال‌نژاد از پاسداران شهر آمل بود که در (26 بهمن ماه 95) در نبرد با تروریست‌های تکفیری در استان «درعا» در جنوب سوریه به فیض شهادت نائل آمد. این شهید مدافع حرم در هنگام شهادت 35 سال سن داشت و از او 2 فرزند دختر و پسر به یادگار مانده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *