اتحاد سیاست و دیانت در سیره امام صادق (علیه السلام)

خانه / مطالب و رویدادها / اتحاد سیاست و دیانت در سیره امام صادق (علیه السلام)

اتحاد سیاست و دیانت در سیره امام صادق (علیه السلام)

بسم الله الرحمن الرحیم

اوضاع نابسامان اواخر دولت امویان و شرایط ویژۀ فرهنگی دوران امام صادق (علیه السلام) و نیز زمینه های فراهم آمده توسط امام باقر و سجاد (علیهما السلام) سبب شد تا پیشوای ششم (صلی الله علیه و آله) برای عملی ساختن برنامۀ اصلاحی و بنیادین خود، همّت گمارد و منشأ امید صادقی باشد که شیعه سال‏ها انتظار آن را می کشید.

آن حضرت در شرایطی خطیر، بار سنگین رسالت علوی و بازسازی ساختار علمی – فرهنگی نظام توحیدی را بر دوش گرفت و برای تحقّق بخشیدن به چنین رسالت مهمی دو اصل اساسی را مدّ نظر مبارک خویش قرار داد: نخست خود را از منازعات سیاسی بین امویان و عباسیان کنار کشید و در این کشمکش ها به گونه ای موضع گرفت که هیچ کدام از طرفین درگیری نتوانند از وجود آن حضرت به نفع خود سود ببرند و یا آن گرامی را متّهم به مخالفت با خود نمایند. دوم، تمام تلاشهای متعرّضانه نسبت به دستگاه خلافت را در پوشش تقیّه انجام داد و این سپر را به عنوان ابزار و تاکتیکی برای اجرای سیاستهای پایدار، اصولی و زیربنایی خود به کار گرفت و عمل در این چارچوب را به یاران و پیروان خود توصیه کرد. (ر. ک: پیشوای صادق، سید علی خامنه ای (از مجموعه سلسله درسهای اسلامی)، نشر سید جمال الدین، تهران، بی تا، صص 58 62)

اگرچه تقیّه از منظری در پیشبرد اهداف امام صادق (علیه السلام) نقش حیاتی و مهمی داشت؛ ولی از دیدگاهی دیگر، اتخاذ این استراتژی موجب شد بسیاری از فعالیت‏ها و ابعاد زندگی آن امام همام، به ویژه در عرصه های مبارزاتی، سیاسی و تشکیلاتی در هاله ای از اختفا و استتار باقی بماند. به علاوه، مورخان رسمی که به دربار بستگی داشتند و شیعه را جمعی محکوم و مطرود تلقّی می کردند، تاریخ عصر امام صادق (علیه السلام) را به گونه ای تألیف کرده اند که صبغه ای عباسی دارد و متأسفانه این وضع برای مورخان تا نیمۀ قرن ششم هجری ادامه یافت، حتی منابع تاریخی چون تاریخ طبری، تاریخ یعقوبی و مروج الذهب مسعودی، متأثر از نفوذ و سلطۀ خلفای بنی عباس به نگارش درآمده اند.

با این وصف، از مورخان دوران مذکور هرگز انتظار نمی رود که بخواهند و یا بتوانند آگاهی های دقیق و درستی از حیات سیاسی – فرهنگی امام صادق (علیه السلام) ارائه دهد.

با این وجود، از میان موضع گیری های فکری و اعتقادی، سخنان و بیانات ارزندۀ امام می توانیم حقایقی را درک کنیم که یکی از آنها «تبیین مسئلۀ امامت» است؛ منصبی که آگاه از رموز و دقایق دین، منزه از خطا و هرگونه نقص و عیبی باشد. پیشوای ششم در روایتی حضرت علی (علیه السلام) را در فضایل و مکارم و درجات، همتای رسول خدا- معرفی نموده، فرموده است: «جَرَی لَهُ مِنَ الْفضْلِ مثْلُ ما جَرَی لِمُحَمَّدٍ-؛ (اصول کافی، محمد بن یعقوب کلینی، دارالکتب الاسلامیۀ، تهران، 1407ق، ج 1، ص 196) برای او همان فضیلت است که برای رسول خدا است.» سپس از زبان امام اول می فرماید: «وَ لَقَدْ حُمِلْتُ عَلَی مثْلِ حمُولَتِهِ؛ (همان). به درستی که قرار داده شد بر من هر آنچه بر او (پیامبر) قرار داده شد [از تعهدات و مسئولیتها].» سپس آن حضرت این ویژگی ها را در مولای موحدان محدود نمی کند و به سایر ائمه (علیهم السلام) تعمیم می دهد و می فرماید: «وَ کذلِک یجرِی لِأَئِمَّۀ الْهُدی وَاحِداً بَعْدَ وَاحِدٍ؛ (کافی، کلینی، دارالحدیث، قم، 1429ق، ج 1، ص 483)این [تعهدات و منزلتها] دربارۀ تمام رهبران هدایت، یکی بعد از دیگری جریان دارد [و صادق است].»

پرتو افشان افشاگر

امام ششم (علیه السلام) بعد از گذر از این مراحل مقدماتی، مبارزات خود را از موضع امامت و در سنگر رهبری جامعه آغاز کرد و در موضع گیری های متعدد و فعالیتهای تبلیغی و ترویجی با صراحت و به طور مستقیم، حاکمان زمان را نفی کرد و خویشتن را به عنوان صاحب حق واقعی ولایت و زعامت مسلمین به مردم معرفی فرمود. امام به شیوه های گوناگون موضع باطل خلفای بعد از پیامبر (صلی الله علیه و آله) و کارگزاران آنان را تا زمان خود، حتی در حضور خودشان گوشزد می فرمود و با بازداشتن حامیان و پیروان خود از مساعدت با دولتمردان و مراجعه به محاکم قضایی آنان، مشروعیت دستگاه خلافت عباسیان را نفی می نمود.

در اینجا چند نمونه از مواضع امام اشاره می کنیم:

1- روزی مگسی بر چهرۀ منصور عباسی نشست و وی از دور کردن آن حشره از صورت خود به ستوه آمد، پس با ناراحتی از امام صادق (علیه السلام) که نزدش بود پرسید: هدف از خلقت این مگس‏ها چه بوده است؟ امام بدون لحظه ای درنگ فرمود: «لِیذِلَّ بِهِ الْجَبَابِرَة»؛ (کشف الغمة فی معرفۀ الائمۀ (ترجمه المناقب))، رسول محلاتی، نشر بنی هاشمی، تبریز، (1381 ش، ج 2، ص 158)برای آنکه زورگویان را ذلیل سازد.» منصور در برابر این پاسخ کوبنده چاره ای جز سکوت ندید.

2- هنگامی که منصور به مدینه آمد، تمامی اشراف و بزرگان شهر برای دیدار با او رفتند؛ اما امام صادق (علیه السلام) در میان این جمع نبود. این بی اعتنایی امام بر منصور عباسی گران آمد. طی مکتوبی به آن حضرت یادآور گردید: چرا با ما رفت و آمد ندارید؟ امام فرمود: «لَیس لَنا ما نَخَافُک مِنْ أَجلِهِ وَ لَا عنْدَک مِنْ أَمْرِ الْآخِرَۀ ما نرْجُوک لَهُ وَ لَا أَنْتَ فِي نِعْمَةٍ فَنُهَنِّیکَ وَ لَا تَرَاهَا نَقِمَةً فَنُعَزِّیکَ بِهَا فَمَا نَصْنَعُ عِنْدَک؛ ما را چیزی نیست که به خاطر آن از تو بترسیم و نیست نزد تو از امر آخرت چیزی که امیدوار گردیم به تو به خاطر آن و تو در نعمتی نیستی که به تهنیت گفتن تو بیاییم و مصیبتی در تو نیست که به تعزیت تو آییم؛ پس چه کار کنیم نزد تو؟» منصور دوانیقی در پاسخ به امام نوشت: به منظور موعظه و پند و اندرز با ما معاشرت داشته باشید! امام در جواب مرقوم فرمود: «مَنْ أَرَادَ الدُّنیا لَا ینصَحُک وَ منْ أَرَادَ الْآخِرَۀ لَا یصْحَبُک؛ کسی که خواهان دنیاست، تو را نصیحت نمی کند، و هر کس آخرت گرا باشد، با تو همنشین نمی گردد.» منصور در برابر این جواب‏های منطقی و در عین حال کوبنده، گفت: سوگند به خداوند! جعفر بن محمد در این سخن مرز بین دنیاطلبی و آخرت خواهی را برای من ترسیم کرد و به راستی که او اهل آخرت است، نه دنیا. (بحار الانوار، محمدباقر مجلسی، دار احیاء التراث العربي، بیروت، 1403ق، باب ما جری بینه (علیه السلام) و بین المنصور، ج 47، ص 184)

3- بعد از شکست قیام سادات حسنی و به شهادت رسیدن محمد و ابراهیم، فرزندان عبدالله بن حسن بن حسن (علیه السلام) منصور «شیبة بن غفّال» را فرماندار مدینه ساخت. وی در مسجدالنبی بر فراز منبر رفت و به بدگویی از علویان و خاندان عصمت و طهارت پرداخت. گفته هایش بر حاضران گران آمد؛ ولی کسی شهامت پاسخ گفتن به وی را

نداشت. در این هنگام شخصیتی که بعد بر مردم مشخص گردید که امام صادق (علیه السلام) است، از جای برخاست و خطاب به وی فرمود: «أَما مَا قُلْتَ مِنْ خَیرٍ، فَنَحْنُ أَهْلُهُ، وَ مَا قُلْتَ مِنْ سُوءٍ فَأَنْتَ وَ صَاحِبُک بِهِ أَوْلَی؛ آنچه از خوبی گفتی، ما (اهل بیت) اهل آن هستیم و آنچه از ناروایی ها [و زشتیها] برشمردی، تو و آن آقایت (منصور) بدان سزاوارترید!» سپس امام رو به حاضران کرد و افزود: «أَ لَا أُنَبِّئُکمْ بِأَخْلَی النَّاسِ مِیزَاناً یوْمَ الْقِیامَةِ وَ أَبْینَهُمْ خُسْرَاناً مَنْ بَاعَ آخِرَتَهُ بِدُنْیا غَیرِهِ وَ هُوَ هَذَا الْفَاسِقُ؛ آیا شما را مطلع نسازم از کسی که در قیامت نامۀ اعمالش از همه سبک تر و کسی که از همه زیان کارتر است؟ او کسی است که آخرتش را به دنیای دیگران بفروشد و او همین شخص فاسق است. (أمالی، شیخ طوسی، دارالثقافۀ، قم، 1414ق، ص 51)

4- یکی از کارگزاران تشکیلات مروانی خدمت امام صادق (علیه السلام) رسید و عرض کرد: من متصدی امور دیوانی بنی امیه بوده ام و از این طریق، به ناحق اموال فراوانی گرد آورده ام. چه کنم؟ امام خطاب به وی فرمود: اگر بنی امیه افرادی را در اختیار نمی گرفتند که برایشان بنویسند، اموال عمومی را برای آنان گردآورند و در حمایت از ایشان، با مخالفان نبرد کنند و در اجتماعات آنان حاضر گردند، آنان هرگز قادر نبودند حق مسلم ما را به خودشان اختصاص دهند (و خلافت را غصب کنند) و چنانچه مردم از اطراف آنان پراکنده می شدند، افرادی تهیدست بودند، سپس امام به وی فرمان داد تا تمام اموالی را که تصاحب کرده است، به صاحبان آنان بازگرداند، آنگاه فرمود: اگر چنین کردی، من بهشت را برای تو ضمانت می کنم. (بحار الانوار، ج 47، ص 167)

5- زمانی منصور عباسی به ظاهر با تجاهل و در باطن از روی حقد و خصومت، اعتقادات صادقانه و بر حق شیعیان دربارۀ امام صادق (علیه السلام) را افراطی، غلوآمیز و دور از حقیقت تلقّی کرد و با جسارتی خاص از امام خواست تا در برابر این زیاده روی ها موضع بگیرد و خود را فاقد آن کمالات و فضایلی بداند که مردم برمی شمارند؛ اما امام بر تمام آن ویژگی‏ها مهر تأیید زد و فرمود: «أَنَا فَرْعٌ مِنْ فُرُوعِ الزَّیتُونَة وَ قِنْدِیلٌ مِنْ قَنَادِیلِ بَیتِ النُّبُوَّة وَ أَدِیبُ السَّفَرَة وَ رَبِیبُ الْکرَام الْبرَرَة وَ مِصْبَاحٌ مِنْ مَصَابِیحِ الْمِشْکاة الَّتِي فِیهَا نُورُ النُّورِ وَ صَفْوُ الْکلِمَة الْبَاقِیة فِی عَقِبِ الْمُصْطَفَینَ إِلَی یوْمِ الْحَشْرِ؛ من شاخه ای از شاخه های درخت پربار رسالت و چلچراغی از قندیل‏های خانوادۀ نبوتم. پرورش یافتۀ ملائکه و تربیت گردیدۀ فرشتگان بزرگ الهی هستم. من مشعلی فروزان از مشعل‏های بسیار نورانی و هدایتگر و برگزیده ای از کلمۀ باقیه در صلب برگزیدگان جاویدان تاریخ تا روز قیامتم.»

منصور با شنیدن این بیانات ارزندۀ امام صادق (علیه السلام)، به جلالت شأن آن حضرت اذعان کرد و این حقیقت را که برایش با تلخکامی توأم بود، بر زبان آورد که: امام مرا مستأصل ساخته است؛ زیرا در شرایطی قرار داده که نمی توانم او را تبعید کنم و یا به قتل رساندن او امکان پذیر نخواهد بود. (اصول کافی، ج 1، صص 186 – 189)

6- «ابوالصباح کنانی» می گوید: حضرت صادق (علیه السلام) فرمود: «نَحْنُ قَوْمٌ فَرَضَ اللَّهُ طَاعَتَنَا… وَ نَحْنُ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ؛ (کمال الدین و اتمام النعمة، شیخ صدوق، مؤسسة النشر الاسلامی، قم، 1405ق، ج 1، ص33) ما قومی هستیم که خداوند بلندمرتبه اطاعت ما را بر همگان واجب کرده است… و ما راسخان در علم هستیم.»

تاکتیکهای مبارزاتی

امام صادق (علیه السلام) در طول زندگی سیاسی و عبادی خود و در مسیر مبارزات و افشاگری ها به چند تاکتیک عمل می نمود که در اینجا به برخی از آنها اشاره می شود:

1- بهره مندی از تشکیلات سرّی

در ایام امامت حضرت سجاد (علیه السلام)، امام باقر و صادق آل محمد(علیه السلام)، پیروان و حامیان ائمه (علیهم السلام) برای غاصبان خلافت خطری بزرگ به شمار می آمدند. بدیهی است در آن دوران اختناق و فشار دستگاه حکومت، اقتدار و نفوذ و عملیات ضد رژیمی آنان جز از طریق تشکیلات سرّی که امام (علیه السلام) آنها را نظارت و هدایت و رهبری می کرد، میسّر نمی گردید، و در قالب اقدامات مخفیانه ضربه هایی به زمامداران جفاگستر وارد می گردید؛ اما چنان این عملیاتی با تاکتیکهای ویژه و استراتژیهای حساب شده صورت می گرفت که برای دشمنان ناشناخته بود.

ارسال نامه های متعدد برای امام از سرزمینهای گوناگون، حاوی پرسشهای گوناگون اعتقادی، کلامی، فقهی، همچنین استقبال انبوه محدثان، راویان و علما از نقاط مختلفی چون خراسان، یمن، عراق عرب، مصر، بصره، کوفه، قم و مانند آنها که به طرق خاص با امام ارتباط برقرار می کردند و نیز برنامه های تبلیغی و ترویجی به نفع مذهب اهل بیت (، به گونه ای گسترده در همه جای جهان اسلام و ارتباط تنگاتنگ و پیوستۀ شیعیان با امام، مؤیّد این واقعیت است که کانونی استوار و باصلابت معنوی و اقتداری فوق العاده این طیفهای فکری، فرهنگی و سیاسی را هماهنگ و منسجم می نماید و آنان را برای پیگیری اهدافی والا در جهت تقویت موضع خاندان عترت و تضعیف دستگاه خلافت بسیج می کند و این مجموعۀ گسترده و متنوع آن چنان مرموزانه عمل می کند که جاسوسهای رژیم استبدادی و فشارهای سیاسی کارگزاران حکومتی نمی توانستند در آن تزلزلی ایجاد کنند و هر روز پیوندهای مزبور تقویت می گردید.

در منابع رجالی و روایی به نمونه هایی از فعالیتهای ترویجی و تبلیغات فراگیر ارادتمندان ساحت مقدس ائمۀ هدی( در قالبی مخفیانه وسرّی و نیز چگونگی روابط آنان با حضرت صادق (علیه السلام) اشاره گردیده است. که در اینجا به چند مورد از آنها اشاره می کنیم:

1- مردی از کوفیان به سرزمین خراسان گام نهاد و اهالی آن منطقه را به سوی ولایت و رهبری حضرت جعفر بن محمد (علیه السلام) فراخواند. طایفه ای دعوتش را اجابت و اطاعت کردند؛ ولی فرقه ای دیگر سر برتافتند و تعالیم او را منکر گردیدند. عده ای نیز ورع پیشه کردند و متوقف گردیدند (در واقع راه احتیاط و حزم را پیش گرفتند)، سپس از هر کدام از گروه ها نماینده ای به محضر امام ششم (علیه السلام) در مدینه شرفیاب گردید. هنگام ملاقات با امام، مرد احتیاط گر که در طول این مسیر خلافی مرتکب گردیده بود، خطاب به آن حضرت عرض کرد: مردی کوفی مردم خراسان را به پیروی از شما و پذیرش ولایت آن بزرگوار دعوت کرد؛ گروهی به ندای او پاسخ مثبت دادند، عده ای قبول نکردند و طایفه ای احتیاط نمودند. امام (علیه السلام) خطاب به وی فرمود: تو کدام مشرب را برگزیدی؟ عرض کرد: احتیاط کردم و متوقف گردیدم. امام (علیه السلام) فرمود: (چگونه ادعای تقوا و احتیاط داری که) در آن شب مرتکب چنان عمل شنیعی گردیدی؟ پس پرهیزگاری ات کجا بود؟ (مناقب، ابن شهر آشوب، انتشارات علامه، قم، بی تا، ج 4، صص 176، 211 و 218؛ اختیار معرفۀ الرجال، کشی، مؤسسه آل البیت (علیهم السلام)، قم، 1362ش، ج 1، صص 348 349)

در این ماجرا مبلّغ و مروّج فرهنگ اهل بیت (علیهم السلام) شیعه ای از اهل کوفه بوده است؛ اما نامش مشخص نشده، و قلمرو فعالیتهای تبلیغی او ناحیۀ خراسان بزرگ در شمال شرقی ایران می باشد و امام صادق (علیه السلام) که در مدینه اقامت دارد، نه تنها این فعالیت و دعوت آن کوفی را مورد تأیید قرار می دهد؛ بلکه از کارنامۀ ناروای آن فرد که در زمرۀ حازمین قرار گرفته بود، پرده برداشت تا وی را متوجه امر ولایت کند. این رویداد یک مورد اتفاقی، مقطعی و لحظه ای نبوده است و از یک فرایند منسجم ارشادی و تشکیلاتی گسترده و هدف دار پرده برمی دارد.

2- در کتب رجالی از برخی یاران امام صادق (علیه السلام) با عنوان صاحب، باب و یا وکیل سخن گفته شده است، چنان که دربارۀ «محمد بن سنان» آمده است: «و بابه محمد بن سنان». همچنین، امام وقتی می خواهد ابوبصیر، زراره، برید و محمد بن مسلم را در مواضعی معرفی کند، می فرماید: «مستَودِعُ سِرِّي؛ امانتدار اسرارم»، در جایی امام «معلی بن خنیس» را متصدی اموال و دارایی خود و خانواده اش دانسته است. این سه تعبیر «باب»، «رازدار» و «کارگزار» خود از یک دستگاه پنهان برده برمی دارد. (مناقب، ابن شهر آشوب، ج 4، ص 248-)

برنامه های سرّی به امانتدار و رازدار نیاز دارد و کسی مسئول آن می گردد که علاوه بر شیعه بودن، صلاحیت تحمل آن و لیاقت این تشکیلات مخفی را داشته است. راز مذکور، مسئلۀ مهمی است که اگر افشا گردد، خطری بزرگ امام (علیه السلام) و یارانش را تهدید می کند.

طبیعی است که اسرار مورد نظر، نه از امور غیبی است و نه آگاهی‏هایی در علوم و معارف شیعی؛ بلکه آن قدر حائز اهمیت است که از میان خیل کثیری از پیروان حضرت، صرفاً عده ای اندک، زبده و برگزیده از آن مطلع هستند. با این وصف، مشخص می گردد که آن راز، تشکیلاتی بوده است که با نظارت و هدایت امام (علیه السلام) در میدان مبارزه و عرصۀ سیاست گام نهاده و در مسیر این برنامه تاکتیکهایی پیش بینی گردیده، زمان و مکان اقدامات اساسی معین شده است.

نام و نشان و وظایف افراد تأثیرگذار، منابع مؤثر مالی، خبرها و گزارش‏هایی از پاره ای وقایع مهم نیز از رازهای ناگشودنی است که جز برای رهبر این حرکت، برای دیگران فاش شدنی نمی باشد و صرفاً افرادی خاص و کاملاً مورد اعتماد، رازداران و امانتداران آن سرّ سیاسی می باشند.

3- هنگامی که جاسوس‏ها و عوامل بیگانه تلاش دارند ارتباط شیعیان با امام (علیه السلام) را کشف کنند و اختناق چنان شدت می یابد که حتی در موسم حج و زیارت بارگاه نبی اکرم (صلی الله علیه و آله) در مدینه و رفت و آمدهای کاروانیان، عوامل خلیفۀ عباسی تلاش دارند سرنخی از تشکیلات شیعی که با امام (علیه السلام) مرتبط است به دست آورند، حضرت (علیه السلام) مراقبت‏های لازم و تاکتیکهای ویژه ای را به کار می برد و حتی بعضی افراد خودی را به ملایمت و گاهی به خطاب عتاب آلود از خویش دور ساخته است؛ به «سفیان ثوری» اخطار می دهد تو تحت تعقیب دستگاه بنی عباس هستی و در پیرامون ما جاسوسان خلیفه مراقبند. تو را طرد نمی نمایم؛ ولی از اینجا دور شو (کافی، ج 2، ص 219)

آن حضرت برای یکی دیگر از شیعیانش که در مسیری حضرت را دیده و از روی تقیه روی از امام برگردانیده بود، از خداوند طلب مغفرت کرد و کسی را که در موقعیتی مشابه از روی تکریم و احترام به امام سلام داده بود، مورد نکوهش قرار داد. (نقل از: پیشوای صادق، ج 5، صص 105 111) ؛

در این گونه برخوردها و رفتارها، ضرورت دارد کسی میان امام و افراد مذکور واسطه باشد و ایشان را از رازهای حضرت باخبر سازد. چنین شخصی «باب» نام دارد که فردی برگزیده و از یاران صدیق و نزدیک و کاملاً مورد اعتماد است و به لحاظ مسائل معرفتی و درک مقتضیات زمان در اوج قرار دارد. تصادفی نبود که برخی از این رازداران امام، به شدت مورد تعقیب عوامل حکومتی قرار گرفته و عده ای از آنان به طرز فجیعی کشته شده اند.

2- پشتیبانی از جنبش‏های علویان

در ایام امامت حضرت صادق (علیه السلام) قیامهای متعددی از جانب سادات، علویان و دیگران علیه زمامداران اموی و عباسی صورت گرفت. اگرچه آن حضرت بر حسب مصالح و حکمتهایی در هیچ یک از این قیامها به طور مستقیم حضور نداشت؛ ولی دیدگاه مبارکش دربارۀ آن دسته از جنبشهایی که با انگیزۀ نبرد با ستمگران، تحقق عدالت، امر به معروف و نهی از منکر و عملی گردیدن آرمانهای مقدس اسلامی به رهبری جانشینان راستین رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) صورت می گرفت، مثبت بود و ضمن حمایت‏های مالی، معنوی و فکری از چنین حرکت‏های اصلاحی، در فرصتهای مقتضی شیعیان را به حمایت از این خیزشها و شرکت در چنین خروشهای مقدسی تشویق و تهییج می فرمود.

«ابوعبدالله سیّاری» از یکی از یاران خود نقل می کند: «در محضر امام صادق (علیه السلام) بودیم و دربارۀ قیام کنندگان از خاندان عترت نبی اکرم (صلی الله علیه و آله) سخن به میان آمد، حضرت فرمود: «لَا أَزَالُ وَ شیعَتِي بِخَیرٍ مَا خَرَجَ الْخَارِجِي مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ وَ لَوَدِدْتُ أَنَّ الْخَارِجِي منْ آلِ مُحَمَّدٍ خَرَجَ وَ عَلَيَّ نَفَقَةُ عِیالِهِ؛ (بحار الانوار، ج 46، ص 326) مادامی که مبارزان آل محمد(صلی الله علیه و آله) قیام کنند، ما و شیعیانمان در خیر و صلاح می باشیم. من تمایل دارم یک فرد انقلابی از خاندان نبی اکرم (صلی الله علیه و آله) بپاخیزد و در این صورت، [مسئولیت] نفقه [و هزینۀ] خانواده اش را عهده دار می گردم.»

گسترده ترین و پاک ترین جنبشی که در عصر امام صادق (علیه السلام) ضد مروانیان صورت گرفت، قیام «زید بن علی بن الحسین (علیه السلام)» معروف به زید شهید می باشد که در سال 121 ق رخ داد. (تاریخ الامم و الملوک، محمد بن جریر طبری، دار القاموس الحدیث، بیروت، بی تا، ج 7، ص 160.)

زید انسانی زاهد، دانشور، معتقد به امامت حضرت صادق (علیه السلام) و ملتزم به موازین شرعی و تعالیم أئمۀ هدی ( بود و حضرت صادق (علیه السلام) به وی علاقۀ شدیدی داشت. (زید بن علی بن الحسین)، (علامه سید عبدالرزاق مقرّم، ترجمه: عزیزالله عطاردی، نشر جهان، تهران، 1355ش، صص 43 44) ؛

امام صادق (علیه السلام) با آن بصیرت معنوی و معرفتی که داشت، تمامی جنبش‏ها و حرکت‏های سیاسی را زیر نظر داشت و هیچ کدام از حوادث اجتماعی عصر آن حضرت، از نظر ایشان دور نبود و برخی چقدر تنگ نظرانه تحلیل می کنند که می گویند: آن حضرت از مسائل سیاسی و اجتماعی عصر خویش فاصله گرفت تا به تدوین و تثبیت فقه تشیع بپردازد.

در پاسخ به این نظر کوته فکرانه باید گفت: آیا امامی که به علوم و معارف اسلامی تسلط کامل دارد و مباحث فقهی، حقوقی و قضایی را در عالی ترین درجۀ آگاهی دارد، چگونه نسبت به تغییر و اصلاح امور جامعه سکوت اختیار می کند و صرفاً به تربیت اهل علم می پردازد؟ مگر امام صادق (علیه السلام) خطاب به کارگزاری در اهواز چگونگی داوری و راه و روشهای ادارۀ سرزمین اسلامی را تبیین نکرد؟ یا کتابی در حقوق اجتماعی در سفارش به «مفضل بن عمرو» ننوشت؟ آیا باور کردنی است امام صادق (علیه السلام) در زمانی که مسلمانان با انبوهی از نابسامانی های اقتصادی، اجتماعی و آشفتگی های سیاسی روبرو هستند، سر در گریبان خویش فرو ببرد و این گونه رخدادها را نادیده بگیرد؟ طبعاً پاسخ این سؤالات منفی است؛ چراکه امام معصوم هادی جامعه بوده و قطعاً برای برون رفت جامعه از این گرفتاری‏ها، رهنمودهایی ارائه می دهد و اطرافیان و حامیان خویش را برای گره‏گشایی از مشکلات مردم بسیج نموده است. (امامان شیعه و جنبشهای مکتبی، محمدتقی مدرسی، ترجمه: حمیدرضا آژیر، بنیاد پژوهشهای آستان قدس رضوی، مشهد، چاپ اول، 1367ش، ص 175)

3- بصیرت و ژرف اندیشی

بنی عباس در آغاز حرکت‏های سیاسی – اجتماعی خود، زمینه را برای مطرح کردن خودشان فراهم نمی دیدند، پس نقشه کشیدند یکی از علویان را که دارای وجاهت بیش تری می باشد، به مردم معرفی کنند و بعدها او را از بین ببرند. این شخص همان محمد نفس زکیه، فرزند عبدالله محض بود. او نوادۀ امام حسن مجتبی (علیه السلام) است و از طریق مادر فرزندی از نسل امام حسین (علیه السلام). نامش محمد، هم اسم حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) بود و بر حسب اتفاق، خالی بر روی شانه اش داشت. به علاوه، این سید علوی انسانی پرهیزگار، با ایمان و دارای سیمایی درخشان و جذاب بود و قیافه و خصالش به گونه ای بود که او را می توانستند به عنوان مهدی امت مطرح کنند و حالاتش را با روایاتی که دربارۀ ظهور حضرت مهدی (عجل الله فرجه) آمده، تطبیق می کردند.

رؤسای بنی هاشم در «ابواء» محلی بین مکه و مدینه، نشست محرمانه ای تشکیل دادند. در این اجتماع اولاد امام حسن (عبدالله محض و فرزندانش) ابراهیم امام، سفاح و منصور از بنی عباس و عده ای دیگر از اقارب حضور داشتند. عبدالله محض برخاست و خطبه ای خواند و تأکید کرد برای براندازی امویان با یکدیگر متحد شویم و با این فرزند من که مهدی امت است، بیعت کنید! همه سخنان او را تأیید کردند و پذیرفتند که با محمد نفس زکیه بیعت کنند. سپس از امام صادق (علیه السلام) دعوت کردند تا به این جمع بپیوندد و با فرزند عبدالله بیعت کند.

امام آمد و چون می خواست وارد مجلس گردد، عبدالله محض حضرت را با احترام ویژه ای پهلوی خود نشاند و بعد سخنان خود را دربارۀ بیعت با فرزندش تکرار کرد. امام (علیه السلام) فرمود: این کار را نکنید. آن مسئله که رسول اکرم- به مهدی امت نوید داده، حالا وقتش فرا نرسیده است. ای عبدالله! اگر فکر می کنی فرزند تو همان مهدی است، خطا می کنی و اگر قیام شما جنبۀ امر به معروف و نهی از منکر دارد و می خواهد با ستم و جور و جفا وارد نبرد گردد، من با محمد بیعت می کنم.

عبدالله محض این بار نیز از موضع گیری امام صادق (علیه السلام) دربارۀ او و فرزندش ناراحت شد. وقتی حضرت این وضع را دید، فرمود: «نزد ما خاندان اسراری می باشد، پسر تو نه تنها خلیفه نمی شود؛ بلکه کشته می شود.» عبدالله گفت: این گونه نیست، و تو می دانی که پسرم مهدی امت است و به دلیل حسادت به او، نمی خواهی واقعیت را قبول کنی. امام صادق (علیه السلام) دست خود را به کمر ابوالعباس سفاح زد و گفت: این شخص و برادرانش به خلافت می رسند. بعد دست مبارک را بر شانۀ عبدالله محض زد و فرمود: این زمامداری به تو و فرزندان تو نمی رسد. آنها را به کشتن نده! بنی عباس اجازه نمی دهند خلافت به شما اختصاص یابد.

مدتی گذشت که فرمایش امام صادق (علیه السلام) به وقوع پیوست؛ زیرا ابوالعباس زمام امور را در دست گرفت و چون ابوجعفر منصور دوانیقی روی کار آمد، محمد نفس زکیه را که در مدینه قیام کرده بود، به شهادت رساند و فرزند دیگر عبدالله محض؛ یعنی ابراهیم که بصره را کانون جنبش خود قرار داده بود، توسط عامل منصور در این منطقه به قتل رسید. (مقاتل الطالبیین، ابوالفرح اصفهانی (علی بن حسین )، بی نا، بیروت، 1419ق، صص 230 240).

در جوار بارگاه قدس و ملکوت

دوران 34 سالۀ امامت حضرت صادق (علیه السلام) را می توان ایام باروری معارف اسلامی، احیای فرهنگ قرآن و سنت نبی اکرم (، تثبیت پایگاه علویان و احساس عزت و عظمت شیعیان دانست. سرانجام آن فروغ فروزان منشور کمالات معنوی و علمی 28 صفر 148ق در سن 65 سالگی، با دسیسۀ منصور عباسی توسط والی مدینه با انگوری آغشته به زهر به شهادت رسید.

امام در واپسین لحظات حیات دنیوی توصیه فرمود که تمام خویشاوندان و افراد خانواده بر سر بالینش اجتماع کنند. وقتی همگان حاضر شدند، چشمان مبارکش را گشود و به سیمای یکایک آنان نظر افکند و فرمود: «یا بُنَيَّ إِنَّهُ لَا ینَالُ شَفَاعَتَنَا مَنِ اسْتَخَفَّ بِالصَّلَاة؛ (بحار الانوار، ج 47، ص 8؛ امالی، شیخ صدوق، ص 290).ای فرزندانم! شفاعت ما (خاندان عترت) به کسی که نماز را سبک بشمارد، نخواهد رسید.»

این وصیت امام دلیل آن است که در فرهنگ اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) نماز جایگاهی مهم، والا و با قداست دارد؛ زیرا حضرت صادق (علیه السلام) در آخرین لحظات زندگی، از میان هزاران مسئله، نماز را مورد توجه قرار می دهد و خویشاوندان را نه تنها به اقامۀ آن سفارش می کند؛ بلکه آنان را از هرگونه کوتاهی در این باره برحذر می دارد. علامه مظفر خاطرنشان ساخته است: «اینکه امام چنین موضوعی را در آن زمان مطرح می سازد، بدان جهت است که منسوبان و نزدیکان امام تصور نکنند به دلیل قرابت، از شفاعت برخوردار می شوند! اگرچه در عمل به برخی احکام سهل انگار باشند، و نیز بدین وسیله خواستند بیان کنند خویشاوندی با پیامبر (صلی الله علیه و آله) و ائمه (علیهم السلام) اگر توأم با انجام فرایض و تکالیف دینی نباشد، برای آنان سودی نخواهد داشت؛ بلکه این نسبت، وظایف آنان را سنگین تر می سازد.

از دیگر برنامه های شگفت امام در آن ساعات آخر این بود که دستور داد برای تمام خویشاوندان تحفه و صله ای فرستاده شود، حتی برخی که با حضرت رفتار خوبی نداشتند و چون حکمت این توجه به اقارب را از امام (علیه السلام) سؤال کردند، فرمود: می خواهم مشمول این آیۀ قرآن باشم که می فرماید: [وَ الَّذینَ یصِلُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ یوصَلَ وَ یخْشَوْنَ رَبَّهُمْ وَ یخافُونَ سُوءَ الْحِسابِ]؛ «آنان که آنچه را به پیوستن آن فرمان داده، پیوند می دهند و از پروردگارشان پروا دارند و از سختی بازخواست خداوند بیم دارند.» خداوند بهشت را بیافرید و بوی آن را بسیار خوش و مطبوع گردانید که از فاصله ای به مسافتی که پیمودن آن دو هزار سال طول می کشد، به مشام می رسد؛ ولی کسی که قطع رحم کرده است، این رایحه را احساس نمی کند و در نمی یابد. (صفحاتی از زندگی امام جعفر صادق (علیه السلام)، صص 86 87)

پیکر مطهر حضرت صادق (علیه السلام) توسط فرزندش امام کاظم (علیه لسلام) در قبرستان بقیع و در جوار پدر و جدش دفن گردید. امام صادق (علیه السلام) قبل از شهادت، پنج نفر را به عنوان جانشین خود معرفی فرمود که عبارت بودند از: عبدالله افطح و موسی (دو پسرش)، محمد بن سلیمان (والی بنی عباس در مدینه) و همسرش حمیده مصفاة، و پنجمین نفر، خلیفۀ وقت، منصور دوانیقی بود. ترکیب شگفتی که بعد حکمت این برنامه روشن گردید؛ زیرا منصور به کارگزار خود در مدینه نوشت: اگر امام ششم، فرد مشخصی را جانشین خود قرار داده است، او را دستگیر کن و گردنش را بزن! ولی چون خود وی از جمله افرادی بود که وصی امام به شمار رفته بود، پاسخ داد: امام پنج نفر جانشین دارد، کدام را باید به قتل برسانم؟ وقتی منصور نامه را خواند، گفت: نمی توانم اینها را به قتل برسانم. امام با این عمل هوشمندانه جانشین حقیقی خود را که امام موسی بن جعفر (علیه السلام) بود، از منصور پوشیده داشت. (اصول کافی، ج 1، ص 310؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج 3، ص 434؛ مقاتل الطالبیین، صص 504 505)

منبع : مجله «مبلغان» – تیر و مرداد 1395 – شماره 204 , عبدالله اصفهانی

پایگاه اطلاع رسانی هیات رزمندگان اسلام

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *