اسلام آوردن ملیکا و ازدواج با امام حسن عسکری (علیه السلام)

خانه / پیروان عترت / اسلام آوردن ملیکا و ازدواج با امام حسن عسکری (علیه السلام)

اسلام آوردن ملیکا، مهاجرت او از روم به بغداد به عنوان اسیر جنگی، و ازدواج وی با امام حسن عسکری(علیه السّلام) از وقایع معجزه گونه ای می باشد که البته ابهامات روایی و تاریخی فراوانی آن را احاطه کرده است.

این زیباترین داستان جهان در دو روایت معتبر بیان گشته است. روایت اول از طریق محمد بن بحر بن سهل الشیبانی از بشر بن سلیمان النخاس است که شیخ طوسی در الغیبه و علامه مجلسی در بحارالانوار آن را نقل کرده اند. روایت دیگر از طریق محمد بن یحیی الشیبانی از بشر بن سلیمان النخاس است که در کمال الدین شیخ صدوق، بحارالانوار علامه مجلسی و نیز بنابر نقل کتاب مهدی موعود، در کتاب کافی ذکر شده است.

«بشر بن سلیمان نخّاس» از اصل و ریشه انصار مدینه (از نواده های ابو ایوب انصاری) و ساکن سامرا است. وی، همسایه امام هادی علیه السلام است و نزد ایشان، نیز مسائل فقهی تجارت بردگان را آموخته است وی از شیعیان خالص امام هادی و امام عسکری(علیهم السلام) و مورد وثوق و اعتماد آن دو امام همام می‌باشد، که امام هادی(علیه السلام) او را برای مأموریتی حساس برگزیده است.

شیخ طبرسی از بشر بن سلیمان نقل می کند که شبى در سامرا در خانه ام، که در نزدیکى منزل امام هادى(علیه السلام) قرار داشت، نشسته بودم، پاسى از شب گذشته بود که در خانه ام کوبیده شد. شتابان به سوى در خانه رفتم و در را گشودم. کافور غلام امام هادی (علیه السلام) نزد من آمد و گفت: حضرت امام هادی(علیه السلام) تو را احضار فرموده اند. لباس پوشیده به خدمت آن حضرت شتافتم، چون وارد خانه شدم دیدم که با فرزند بزرگوارش امام حسن عسکرى(علیه السلام) مشغول گفتگو است و خواهرش حکیمه پشت پرده قرار داشت.

همین که نشستم امام هادی(علیه السلام) به من فرمودند: ((اى بشر تو از اعقاب انصارهستى ، محبت و دوستى ما همواره در دلهاى شما پایدار بود، و هر نسلى از شما محبت و مودت ما را از نسل پیشین به ارث برده است . و اینک من مى خواهم رازى را با تو در میان بگذارم و ترا دنبال کارى بفرستم ، و از این طریق با فضیلت ویژه اى ترا گرامى بدارم ، که در این فضیلت گوى سبقت را از همه شیعیان ببرى ))، من خوشحال شدم و از آقا تشکر کردم. سپس امام(علیه السلام) نامه ای به زبان رومی نوشتند و مهر خویش را بر آن زد ، سر به مهر به همراه کیسه ای زرد با 220 اشرفی (سکه طلا) به من داد فرمود ای بشر این زر و نوشته را بگیر و به بغداد برو و ودر فلان روز صبح زود در جایی نزدیک «معبر الصراة » (سر پل بغداد) در مسیر فرات حاضر باش که کشتیی خواهد رسید و در آن کنیزانی هستند که برای فروش آورده اند.

مشتریان زیادی از اشراف بنی اسرائیل به طرف آنها هجوم میبرند. عده کمی هم از جوانان عرب برای خرید کنیز آمده اند تو در آن روز از دور مواظب برده فروشى به نام ((عمر و بن یزید)) باش ، تا هنگامى که کنیزى را با این خصوصیات است به معرض فروش بگذارد.

امام هادی(علیه السلام) نشانی های نرجس خاتون را برای بشیر بن سلیمان بیان میکند و فرمودند: آن کنیز دو لباس حریر خوشرنگ و درشت بافت بر تن پوشیده و خود را پوشانده خواهى دید آن کنیز اجازه نمى دهد که هیچ خریدارى نقاب از چهره اش بازگیرد، یا جامه از تنش کنار زند، و یا اندامش را لمس ‍کند.

و در معرض فروش و مشتریان قرار نمیگیرد. در آن هنگام برده فروش در صدد آزار او بر مى آید و او سخنى به زبان رومى فریاد بر مى آورد. معناى سخنان او اینست که از حال خود شکوه مى کند و از کشف حجابش بر حذر مى دارد.

واظهار ناراحتی بر هتک حرمتش مینماید. در این هنگام یکى از خریداران خواهد گفت : ((من این کنیز را به سیصد دینار مى خرم، زیرا عفت و پاکدامنى او موجب رغبت شدید من شده است)).

و آن کنیز به زبان عربى به او خواهد گفت : ((اگر در جامعه حضرت سلیمان و بر فراز تخت شاهى ظاهر شوى، من رغبتى به تو نخواهم داشت، و لذا مالت را بیهوده خرج نکن )).

فروشنده میگوید: پس من چه کنم؟ آخر باید به هرنحوی که هست تو را بفروشم. کنیز میگوید: ((اینهمه شتاب براى چیست ؟ باید خریدارى باشد که دل من به سوى او کشش پیدا کند و صداقت و امانت او اعتماد کنم بگذار خریدار من پیدا میشود)).

تو در این موقع نزد فروشنده برو و بگو من نامه ای برای او از طرف یکی از بزرگان به خط رومی آورده ام. و در آن کرم و وفا و خرد و سخاى خود را منعکس نموده است ، این نامه را به او بده تا آن را مطالعه کند و اخلاق و رفتار نویسنده اش را در لابلاى سطور آن جستجو نماید، اگر به نویسنده آن تمایل پیدا کرده و تو نیز مایل بودى ، من از طرف نویسنده نامه وکالت دارم که او را از تو خریداری کنم )).

بشیر بن سلیمان می‌گوید: «تمام آنچه را که مولایم امام هادی علیه السلام دستور داده بود، مو به مو انجام دادم. وقتی نامه امام علیه السلام را به دست آن کنیز دادم، به شدت گریست و به عمر بن یزید گفت: «مرا به صاحب این نامه بفروش!»

و سوگند یاد کرد اگر او را به صاحب آن نامه نفروشد خود را خواهد کشت.

با عمر بن یزید بر سر قیمت کنیز وارد مذاکره شدم تا سر انجام بر همان مبلغی که امام هادی علیه السلام به من داده بود، توافق حاصل شد.

پول ها را تحویل فروشنده دادم و آنگاه آن بانو را در حالى که شاداب و خندان بود از او تحویل گرفتم و به خانه اى که در بغداد اجاره کرده بودم بردم.

حضرت نرجس خاتون در شرح داستان زندگی خود را برای بشیر بن سلیمان این گونه بازگو فرمود: «چهارده روز پس از آنکه پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله وسلم) مرا به ازدواج امام حسن عسکری(علیه السلام) در آورد، بار دیگر در خواب دیدم که حضرت زهرا(سلام الله علیها)، بهترین بانوی جهان، همراه حضرت مریم و هزار حوری بهشتی، به دیدار من آمدند. حضرت مریم با اشاره به حضرت فاطمه(سلام الله علیها) به من فرمود: «این بانو سرور زنان جهان و مادر شوهر تو است.»

به دامان فاطمه(سلام الله علیها) چنگ زدم و گریه‌کنان، از این که امام حسن عسکری(علیه السلام) از دیدار و ملاقات با من خودداری می کند، گِله و شکایت کردم. حضرت فاطمه(سلام الله علیها) فرمود: «تا وقتی بر دین مسیحیت هستی، فرزندم حسن عسکری(علیه السلام) به دیدار تو نخواهد آمد. خواهرم، مریم، نیز از دین و مذهب تو تبرّی می جوید. اگر خواهان خشنودی خدا و حضرت عیسی(علیه السلام) هستی و شوق دیدار امام حسن عسکری (علیه السلام) را در دل داری، بگو: اشهد ان لا اله الا الله و ان ابی محمداً رسول الله.»

هنگامی که این شهادتین را بر زبان جاری کردم، حضرت فاطمه(سلام الله علیها) مرا در آغوش گرفت، دلداری ام داد و فرمود: «اکنون منتظر دیدار فرزندم باش. من او را به سوی تو خواهم فرستاد.»

در این هنگام از خواب بیدار شدم. تمام وجودم را شوق و انتظار دیدار امام حسن عسکری (علیه السلام) فرا گرفته بود.

بحارالانوار، ج 51، ص 9 – 8

حضرت نرجس خاتون به بشیر بن سلیمان فرمود:

« یک شب پس از آن که در خواب مسلمان شدم و حضرت زهرا علیها سلام دیدار امام حسن عسکری را به من مژده داد، در خواب امام حسن عسکری(علیه السلام) را زیارت کردم. با مشاهده او زبان به شکوه و شکایت گشودم و به او عرض کردم: «ای محبوب من! پس از آن که مرا اسیر عشق و محبت خود کردی، به من ستم روا داشتی و دیدار روی ماهت را از من دریغ کردی.»

فرمود: «دلیل دوری من از تو چیزی جز دین تو نبود. اکنون که اسلام آوردی، هر شب به دیدارت خواهم آمد، تا وقتی که خداوند متعال ما را در بیداری به یکدیگر برساند.»

از آن شب تا کنون شبی بر من نگذشته است که او در خواب به دیدار من نیاید.» بحارالانوار، ج 51، ص 9 ، حدیث 12

پس از آنکه نرجس خاتون، ماجرای ازدواج خود را با امام حسن عسکری علیه السلام و مسلمان شدن خود را برای بشیر بن سلیمان بازگو کرد، بشر از نرجس پرسید: «با این که تو نواده قیصر روم هستی، چگونه وارد اسیران جنگی و کنیزان شدی؟»

نرجس خاتون پاسخ داد: «یک شب امام حسن عسکری(علیه السلام) در خواب به من فرمود:« جدت به زودی سپاهی را روانه جنگ با مسلمانان خواهد کرد و خود نیز همراه آنان خواهد رفت. تو هم با لباس کنیزان به صورت ناشناس از فلان راه به آنان ملحق شو!»

من نیز چنان کردم، تا این که پیشقراولان سپاه اسلام به ما دست یافتند و من نیز به اسارت مسلمانان در آمدم. هنگامی که غنایم جنگ را تقسیم می کردند، مرا به پیرمردی دادند، او نام مرا پرسید؟ گفتم: من نرجس نام دارم. گفت: این نام کنیزان است؟

اکنون جز تو هیچ کس نمی داند که من دختر قیصر روم هستم، تو را نیز من خودم از این موضوع آگاه کرده‌ام.»

وجود خفقان‌ و استبداد حاکم‌ وقت‌ باعث‌ شد که‌ مراسم‌ وصلت‌ امام‌ حسن‌ عسکری‌(ع‌) و نرجس‌ به‌ صورت‌ مخفیانه‌ و در خانه‌ حکیمه‌ دختر امام‌ جواد(علیه السلام‌) برگزار گردد.

حکیمه خاتون نقل میکند که من تمامی احکام را به نرجس خاتون آموزش دادم روزی برادرزاده‌ام به دیدارم آمد و به او نیک نظر کرد، بدو گفتم: ای آقای من! دوستش داری او را به نزدت بفرستم؟ فرمود: نه عمه‌جان! اما از او درشگفتم! گفتم: شگفتی شما از چیست؟ فرمود: به زودی فرزندی از وی پدید آید که نزد خدای تعالی گرامی است و خداوند به واسطه او زمین را از عدل و داد آکنده سازد، همچنان که پر از ستم و جور شده باشد. گفتم: ای آقای من! آیا او را به نزد شما بفرستم؟ فرمود: از پدرم در این باره کسب اجازه کن. گوید: جامه پوشیدم و به منزل امام هادی(علیه السلام) درآمدم. سلام کردم و نشستم و او خود آغاز سخن فرمود و گفت: ای حکیمه! نرجس را نزد فرزندم ابی‌محمد بفرست. گوید: گفتم: ای آقای من! بدین منظور خدمت شما رسیدم که در این باره کسب اجازه کنم. فرمود: ای مبارکه! خدای تعالی دوست دارد که تو را در پاداش این کارشریک کند. و بهره‌ای از خیر برای تو قرار دهد. حکیمه گوید: بی‌درنگ به منزل برگشتم و نرجس را آراستم و در اختیار ابومحمد قرار دادم و پیوند آنها را در منزل خود برقرار کردم و چند روزی نزد من بود سپس به نزد پدرش رفت و او را نیز همراهش روانه کردم…»

غیبة طوسی، ص 244، ح210* شیخ صدوق(ره)، کمال‌الدین و تمام النعمة، ج2، باب42، ح 2 *بحارالانوار (مهدی‌ موعود)، ج‌١٣، ص‌٢٠٣ و ٢٠۴.

به نظر میرسد امام حسن عسکری(علیه السلام) در آن زمان 22 ساله بوده اند.

ذکر این نکته ضروری است که فضای‌ سامره‌ برای‌ امام‌ دهم‌ و نیـز امام‌ حسن‌ عسکـری‌ (علیهم السلام‌) چونان‌ زندانی‌ بود که‌ ابتدا و انتها نداشت‌، خانواده‌ مکـرّم‌ این‌ بـزرگواران‌ همواره‌ تحت‌ نظر بوده‌ و با رفت‌ و آمد نظامیان‌ و به‌ ویـژه‌ جاسوسان‌ متوکل‌ و جانشین‌ او ـ که‌ در سال‌ ٢۴٧ به‌ تخت‌ نشست‌ ـ و همچنین‌ معتز که‌ در سال‌ ٢۵٢ زمامداری‌ مردم‌ را به‌ عهده‌ گرفت‌ مورد آزار و اذیت‌ قرار می‌گرفتند.

نــرجس‌، بانوی‌ شرافت‌، در چنین‌ خانه‌ای‌ زندگی‌ می‌کــرد و با عشق‌ به‌ ولایت‌ و همسر بــزرگوار خویش‌ تمامی‌ سختیها و ناامنیهای‌ موجود را تحمل‌ نموده‌ و حتی‌ لحظه‌ای‌ از آرمانها و ارزشهای‌ الهی‌ دست‌ بــرنداشت‌.

انتهای مطلب/

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *