اشعار به مناسبت میلاد امام علی(علیه السلام)

خانه / دسته‌بندی نشده / اشعار به مناسبت میلاد امام علی(علیه السلام)

اشعار اختصاصی سایت “هیات” به مناسبت میلاد امام علی(علیه السلام)

تقدیم به آستان امیرالمومنین (ع)

قاسم صرافان

1

شب مکه زیبا، دل کعبه وا شد
درخشید نوری
به یکباره بتخانه غرق خدا شد
تو بودی، تو بودی
تو آن نقطه‌ی باء  بحر وجودی
تو درگاه بخشش، تو دریای جودی
کریم رکوعی، شهید سجودی
تو آرامش خاطر مصطفایی
تو آیینه‌ی نورِ مستورِ زهرا
تو معنای پیوند دریا به دریا
تو پایان زیبای «من کنت مولا»
تو ساقی بزم شراباً طهورا
رسیدی که مستانه عالم بخواند:
علی یا علی یا علی یا علی را

2
ولی خدایی، وصی پیمبر
تو یعسوب و فاروقی و شیر خیبر
تو حیدر، تو حیدر، تو حیدر، تو حیدر
امیر غدیری و ساقی کوثر
تو سامان سلمان تو مولای قنبر
مسیحای مقداد و جان ابوذر
هوای تو بیدار کرده یمن را
کشانده به میدان اویس قَرَن را
به تن کرده میثم دوباره کفن را
نمی‌داند آیا جهانِ پریشان
که بی ناخدایی، همان بی‌خدایی‌ست؟
نمی‌فهمد آیا در این موج و طوفان
فقط در دل نوح راز رهایی‌ست؟
رسیدی که مستانه عالم بخواند:
علی یا علی یا علی یا علی را

3
تویی آیت الله عظمای عالم
تو صدیق اکبر
تو فاروق اعظم
تویی میرِ مالک، تویی دار میثم
کرم نوش دست کریم تو حاتم
تو بر دوش احمد، تو بر بام عالم
به وقت سجودِ ملائک، تو بودی ـ
همان نور مسجود در قلب آدم
تو کرار، در حمله‌های مکرر
تو مشهور، در ضربه‌های دمادم
درِ شهرِ علم نبی، حیدری تو
سپهدار بدری،
علمدار خندق،
امیر عرب، فاتح خیبری تو
رسیدی که مستانه عالم بخواند:
علی یا علی یا علی یا علی را

4

من اهل خراسان

من از قلب لبنان

سواری عراقی، دلیری از ایران

منم کربلای، یلی سامرایی

سلیمانی‌م، مردی از نسل سلمان

خمار خمم، مست پیر جماران

به بحرین موجم، به سوریه طوفان

تو را دارم ای مرتضی غم ندارم

قراری بجز عهد روز غدیر و

هوایی بجز دار میثم ندارم

دلم با تو در پای خم، بسته عهدی
رسیده ست آن عهد دیرینم اکنون
به پایان زیبا، به دستان مهدی
به دستان مهدی … به دستان مهدی
مدد کن علی ساقی باده نوشان
یکی باشم از جمع مستان مهدی
خدا یا بده چشم پاکی که یک دم
بیفتد به محراب چشمان مهدی
به چشمان مهدی .. به چشمان مهدی

تقدیم به آستان امیرالمومنین (ع)

احمد علوی

علما موقع تدریس علی میگویند
زحل و زهره و برجیس علی میگویند
صالح و یوشع و جرجیس علی میگویند
تا نخ و سوزن ادریس علی میگویند…

دائم از هر طرف عرش خبر میشنوم
ها علیٌ بشرٌ کیف بشر میشنوم

یوسف از دست زلیخا به علی برد پناه
نوح با دیدن دریا به علی برد پناه
هر نفس حضرت عیسی به علی برد پناه
دل در سوخت و زهرا به علی برد پناه

هیچ کس در طلب میکده سر در گم نیست
به خدا میکدهای غیر علی در خم نیست

«عین» تو هست به معنای علو درجات
«لام» تو هست همان لام سلام و صلوات
« یاء » تو یاء حسین است که بین دو صلات
میکشاند دل غمگین مرا سمت فرات

سند غربت تو خون حسین است علی
راز حقانیتت در ثقلین است علی

زخم شمشیر غمت بر سر عالم خورده
وای بر آنکه دلش را به علی نسپرده
متواری شده از وحشت و در دم مرده
هر که از تیغ دو دم جان به سلامت برده

هر که از شیوه جنگاوریت شد آگاه
گفت لا حول و لا قوه الا بالله

در کویری که به دریای کرم نزدیک است
عاشقت هستم و قلبم به حرم نزدیک است
نجف اینجاست! فقط چند قدم… نزدیک است
کفر و ایمان من امروز به هم نزدیک است

در مقامت دهنم بسته بماند بهتر
عشق آهسته و پیوسته بماند بهتر

نخلها اشک تو را زیر نظر داشتهاند
رودها از جریان تو خبر داشتهاند
بادها پرده از اسرار تو برداشتهاند
خاکها چشم به دستان پدر داشتهاند

ابرها با کرمت مایه‌ی رحمت شدهاند
فقرا در حرمت صاحب مُکنت شدهاند

شمّهای هست ز اوصاف تو حیدر بودن
لا فتایی شدن و ساقی کوثر بودن
فاتح یک تنهی قلعه‌ی خیبر بودن
با پیمبر همه‌ی عمر برادر بودن

نفست عطر نفسهای محمد دارد
بردن نام تو شیرینی بی حد دارد

گذر ماه به تاریکی چاه افتاده
باز از اشک غمت چشمه به راه افتاده
منکر تو که به این روز سیاه افتاده
در نماز شب خود هم به گناه افتاده

زندگی بی علی اصلاً چه صفایی دارد
« مطرب عشق عجب ساز و نوایی دارد »

نیست بودیم ولی در حرمت هست شدیم
متفرق شده بودیم که یکدست شدیم
عاشق هر که به یاران تو پیوست شدیم
تا ز پیمانه‌ی « اکملت لکم» مست شدیم

عطر « اتممت علیکم » همه جا را پر کرد
نان بدگوی بد اندیش تو را آجر کرد

اولین مرحله‌ی عشق پریشان شدن است
اجر همراهی تو بوذر و سلمان شدن است
صاحب دائمی مُلک سلیمان شدن است
زاهد شهر که در فکر مسلمان شدن است…

در شب قدر به آوای جلی میگوید
بعلیٍ بعلیٍ بعلی میگوید

خواب دیدم که کسی گفت چنین شعر بخوان
با دل سوخته آرام و حزین شعر بخوان
به نمایندگی از اهل زمین شعر بخوان
بر همین پلهی اول بنشین شعر بخوان

چه قشنگ است شبی غرق تماشا بودن!
«شهریار» غزل حضرت مولا بودن

تقدیم به آستان امیرالمومنین (ع)

احمد بابایی

اگر که واشده یک شیشه، باده در نفَسم
چکیده خونِ دلی بی اراده در نفَسم
قطار مدحِ علی ایستاده در نفَسم

به هر نفس، غزلی گفته اند ثانیه ها
علی شنیده… علی گفته اند ثانیه ها

علی شنیدم و خونِ گلوی من گل شد
به فقر رو زدم و روزی ام توسّل شد
ز شرمِ بوسه، لبم باز بی تحمّل شد

خدا به خیر کند! باز بی خودم انگار
دوباره وقت رکوعش گدا شدم انگار

چه باک اگر به غریبیت خونجگر گشتم
اگرچه گاه ز شوق تو در به در گشتم
همیشه دست پُر از محضر تو برگشتم

قسم به تو که دلم خالی است از تردید
همیشه کیسه ی مهمان ز جلوه، پُر کردید

همیشه چشم تو مهمان نواز خواهد شد

وَ اهل کفر هم اهل نماز خواهد شد

وَ راه بسته به نام تو باز خواهد شد

ز رهگشایی ات… از خرق عادتت گویم

دلیل اگر طلَبَند از ولادتت گویم

مگر نه مادرت آمد کنار کعبه و بعد

گرفت دامن پروردگار کعبه و بعد

دری گشود خدا از شیار کعبه و بعد

به حُرمت تو سه روز اعتکاف باید کرد

به خاطر تو حرم را طواف باید کرد

پس از سه روز، رگِ قبله را که خون آمد

ز کعبه، فاطمه، «امّ اسد» برون آمد

لب امیر، قَد اَفلَح، به مومنون آمد

خبر ز دهر نبود و تو بودی از اوّل

تو چشم بر رخ احمد گشودی از اول

تو اعتبار حجازی… وگرنه بار نداشت

حجاز بی تو در این دهر، اعتبار نداشت

کسی به کعبه ی بي مرتضی که کار نداشت!

بشر که خانه ی بی صاحب، آرزو نکند

کسی به کعبه ی بی مرتضی که رو نکند

طمع کنند گدایان به طعم احسانش

همینکه چشم بپوشد ز خصم عریانش

خبر به اهل نظر می برَند کورانش

گرفت دامنِ پیشانی اش سرِ چین را

چو دید لحظه ی افطار، اشک مسکین را

نبُرد جامه، غنیمت، به هر نبَرد و گذشت
عدالتش سرِ مرحب، دو نیمه کرد و گذشت
به راه حق، ز دل و جان خود، ز هر دو گذشت

به فتنه، در جگرش گرچه شعله ها گل کرد
علی به حُرمت احمد …. فقط تحمّل کرد

مگیر خُرده دلم را… حوالتش این است!
علی رسیده به دادم… رسالتش این است!
فقیر را بنوازد… عدالتش این است…

عدالت است در این شهر، قوم و خویشِ علی
«عقیل» و «کورِ جزامی» یکی ست پیشِ علی

ز برق سکه اگر چشم شامیان کور است
اگرچه کوفه بر آن کاخ سبز، مزدور است
ز ساحت دو دَمش، ننگِ واهمه، دور است

اگر تمام جهان در مصاف او آیند
بگو نخست ز تن رَخت خویش بگشایند!

قطار ثانیه ها سر به راه خواهد شد
علی به غربتِ شیعه، گواه خواهد شد
رخِ سعودیِ صهیون سیاه خواهد شد

چه قرن ها که گذشت و امید پا بر جاست
یزید مُرده و خون شهید پا بر جاست

بهشتِ امت اسلام، شهرِ یاد علی ست
زبانزد است اگر شیعه از جهاد علی ست
غرور و وحدت امت، به ذکر «ناد علی» ست

دوباره مکر سعودی شکسته خواهد شد
و قلعه های یهودی شکسته خواهد شد

اگر چه بُت پی خونخواری است ای امت!
زمان وحدت و بیداری است ای امت!
دوباره خون خدا جاری است ای امت!

به پیش چشم یهود و سعودِ خون آشام
دخیل بسته به اسلام، از یمن تا شام…

به غربتی که بخواهی وطن فراوان است
به شرح ننگ سعودی سخن فراوان است
عقیق خونِ جگر را یمن فراوان است

زمان، زمانه ی آوازه ی محمّد شد
یمن، ستاره ی صبح ظهور خواهد شد

یهود، گرچه قوام یزید می طلَبد
ظهور منجی عالم، نوید می طلبد
حیات امّت احمد، شهید می طلبد

دوباره خون به رگ آسمان به جوش آید
صدای پای ظهور از یمن به گوش آید

صراط ماست علی و سبیل ماست علی
به وقت بت شکنی ها خلیل ماست علی
برای وحدت امت، دلیل ماست علی

زمین ز غیرت فرزند حیدر آکنده ست
دوباره عطر نجف در زمان پراکنده ست

برادران یمن را دو چشم بیداریم
ز نسل خیر کثیریم… امید بسیاریم
ز قصر ابرهه های حجاز بیزاریم

اگر کنایه به گوش حجاز می خوانیم
به شوق کعبه ی بی بُت نماز می خوانیم…

تقدیم به آستان امیرالمومنین (ع)

وحیده گرجی

صبح با رخصتی از کوی علی می آید

ماه شب از بر گیسوی علی می آید

نه فقط آدمیان سفره نشینش هستند

رزق عالم همه از سوی علی می آید

عمر را گرچه به طاعت همگی مشغولند

آبروی ملک از روی علی می آید

نفسی بدرقه ی راه و دلی منتظرش

حرز زهرا چه به بازوی علی می آید

تا امورات زمین خیر شود، “ناد علی”

دم به دم از دم بانوی علی می آید

نفس فاطمه تا هستی حیدر شده است

دیگر آرام، دل و جان پیمبر شده است

باز عطری ست که از سوی جنان آمده است

سخن از بانوی حیدر به میان آمده است

اوست شیرینی عالم به عسل طعنه زده

شکر نامش وقتی به زبان آمده است

دل سنگ است که عاشق شده و می گردد

دور دستی که سر پختن نان آمده است

برکت دسته ی دسداس همین بانو هست

سفره ی نانی اگر در دو جهان آمده است

آب تا مهر تو را در دل خود ریخته است

صخره و سنگ به عشق تو به جان آمده ست

ذکر حیدر اگر از غیب مداوا بکند

ذکر زهرا گره از کار علی وا بکند

تیغ شمشیر سپر معرکه حیران علی ست

تا زمان هست زمین یکسره میدان علی ست

لا فتی خوانده که مست است به هر دم این سیف

ذولفقاری اگر از عشق پریشان علی ست

همه دربند نگاهند که رخصت گیرند

خاک باد آتش و آبی که به فرمان علی ست

ابر با اذن علی بار سفر میبندد

هرچه باران برکت داشت از احسان علی ست

عرش بر شوکت او قرص قمر میریزد

که ستونهای جهان دست به دامان علی ست

و خدا هرچه ملک یا که بشر آورده

صدقات سر او بوده اگر آورده

کاسه در دست، به بیت تو توسل دارد

غزل من به دو خط عشق تمایل دارد

قافیه در گروی نیم نگاهت مانده ست

اینکه عمریست به مهر تو توکل دارد

اذن ده تا دو سه خط شعر به پایت ریزم

عید قربان قلمم میل تکامل دارد

سخت می ترسم ازین جان سراپا تقصیر

تا کجا فاصله را صبر و تحمل دارد

نگذاری که دلش جای دگر بند شود

اینکه عمریست به تو دست توسل دارد

غزل عشق اگر در دل من افتاده

نام حیدر به ضمیر گل من افتاده

غزل عشق اگر در دل من بوده و هست

نام حیدر به ضمیر گل من بوده و هست

آدم آورد در این دیر خراب آبادم

ورنه فردوس نجف منزل من بوده و هست

کربلایی بشوم یا که به مشهد بروم

هر کجا اذن تو باشد دل من بوده و هست

هر ضریحی بشود قسمت من میدانم

لطفت ای شاه نجف شامل من بوده و هست

این غزل نذر نگاهت شده، صبح صادق!

گرچه عمریست که شب حاصل من بوده و هست

کار ابیات مرا وا مگذاری تو به غیر

بپذیرش بشود عاقبتم ختم به خیر

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *