اشعار جدید ماه مبارک رمضان

اشعار جدید ماه مبارک رمضان

خانه / اشعار / اشعار جدید ماه مبارک رمضان

 

شاعر موضوع مطلع
1 حسین صیامی امام مجتبی (ع) زلف تو باد را که به هر سو رها کند
2 احمد علوی مناجات چشيدم درحريمت طعم عشق لايزالي را
3 محسن ناصحی مناجات ای خطاپوش! خطا کار تو باز آمده است
4 محسن ناصحی مناجات هر روز سرگردان و هرشب دل پریشانم
5 احمد بابایی امام علی (ع) شب، بی زوال مانده… سحر، مرده… ای خدا

 

 

 

میلاد امام مجتبی علیه السلام – حسین صیامی

 

زلف تو باد را که به هر سو رها کند

در سینه های غمزده غوغا به پا کند

هر بار خواستیم که این دل صفا کند

باید نظر به حسن جمال شما کند

آنگاه عشق می رسد و جلوه ها کند

.

ای اولین ستاره شب های فاطمه

ای طعم ماندگار رطب های فاطمه

ای رازدار قصه تب های فاطمه

لبخند ریزد از گل لب های فاطمه

وقتی تو را عزیز دل من صدا کند

.

فرمان رسیده است ز خالق که از ازل

سجده به خاک کوی تو شدبهترین عمل

ای شیر با صلابت حق ای یل جمل

از نسل تو بر آمده احلی من العسل

شیرینی ات به سینه قاسم چه ها کند

.

این سینه جز محبت تو جایگاه چیست؟

غیر از تو اختیار دل من به دست کیست؟

دستی به مهربانی و صبر تو هست؟ نیست

امضای صلح و ضربه شمشیر تو یکی است

هر دو چه خوب توطئه را برملا کند

.

مثل رفیق همدم احوالم آمدی

تو پا به پای خستگی حالم آمدی

پر چون شکست همسفر بالم آمدی

هرجا که رفته ام تو به دنبالم آمدی

نه! می شود کریم گدا را رها کند؟

.

تو خوب مطلقی و ولی ما بدیم باز

درهای خان لطف شما از قدیم باز

مستیم چون به شاه کرم رو زدیم باز

با دستهای خالی اگر آمدیم باز

شاید کریم رحم به حال گدا کند

.

بر ماه چهره بازبیفکن نقاب را

تفسیر کن به غمزه ابرو کتاب را

برپا نموده چشم تو یوم الحساب را

با دستهات خاتمه دادی عذاب را

محشر کنار دست تو باشم، خدا کند!

.

دستم دراز هست و نگاهی به سوی تو

ای کوه عشق با پر کاهی به سوی تو

از من کشیده یکسره راهی به سوی تو

گاهی به سوی کعبه و گاهی به سوی تو

این قبله را نگاه خدا جا بجا کند

.

نون و قلم به چهره ماه تو یسطرون

از جلوه جمال تو خورشید سرنگون

از حد شمار دلشدگان رخت فزون

این بار بی نقاب اگر آمدی برون

باید ز حسن روی تو یوسف حیا کند

.

معدوم کرده ای به نظر هر چه هست را

مفهوم داده با خم زلفت شکست را

دریاب این نخورده ز پیمانه مست را

باید جدا نمود ز تن هر دو دست را

از دامنت اگر که خدایت جدا کند

.

قبله نمای اهل ولا خال روی تو

مستیم باز از جلوات سبوی تو

بر جان ما رسیده نسیمی ز کوی تو

محشر دوباره زلف میفشان که موی  تو

باید که رحم بر دل اهل ولا کند

.

افتاده ایم باز به پای تو یاحسن

سلطان عالم است گدای تو یاحسن

در قلب ماست صحن و سرای تو یا حسن

هر کس که گریه کرد برای تو یاحسن

حتما براش حضرت زهرا دعا کند

.

قربان بارگاه ز غم آب گشته ات

خاک حریم چون گوهر ناب گشته ات

آن لحظه زیارت نایاب گشته ات

کی می شود که شیعه بی تاب گشته ات

آخر برای تو حرمی دست و پا کند

 

 

مناجات – احمد علوی

چشيدم درحريمت طعم عشق لايزالي را

كشيدم در غل و زنجير نفس لاابالي را

 

خداوندا به شوق بارش باران الطافت

تحمل كردهام اين سالهاي خشكسالي را

 

زمانه از تو دورم كرده و شيطان فراوان است

نميجويم تو را گم كردهام سير جلالي را

 

چه شبهاي درازي را كه بي ياد تو سر كردم

ببخش اين سركشي اين سرخوشي اين بي خيالي را

 

براي درد دل كردن در اين دنياي وا نفسا

به غير از تو نديدم هر چه گشتم اين حوالي را

 

چهل سال است بي تابانه دنبال تو ميگردم

چگونه شرح بايد داد اين آشفته حالي را

 

چنان در زرق و برق زندگي غرقم كه در سجده

نميبينم به جز گلهاي رنگارنگ قالي را

 

مرا تنها دو ركعت عشق روزي كن كه دلتنگم

تداعي كن برايم باز گلبانگي بلالي را

 

به سمتت آمدم با كوله باري از نبودنها

فقط روي سياه آوردم و دستان خالي را

 

من از ديدار عزرائيل و از محشر نميترسم

كه دارم بر سر خود سايه ي مولي الموالي را

 

***

رسانيدم به غايت تيرگي را روسياهي را

هزاران بار پيمودم مسيري اشتباهي را

 

درختان روز و شب مشغول تسبيحند و من غافل

نصيبم كن نواي يا الهي يا الهي را

 

نشاني از شكوه توست اينكه آسمان هر صبح

گذارد بر سر خورشيد تاج پادشاهي را

 

نشاني از شكوه توست اينكه ماهِ بي همراه

نمايد اينچنين روشن چراغ شامگاهي را

 

تمام مالكان سوي زمين مستأجرت هستند

نميخواهم مسافرخانه هاي بين راهي را

 

جهان را مست بسم االله الرحمن الرحيمت كن

كه نامت ميبرد از بين، حسّ بي پناهي را

 

به ياد درد دلهاي علي با چاه افتادم

شنيدم تا مناجات كبوترهاي چاهي را

 

اگر گاهي اميرالمؤمنين را هم خدا خواندم

پذيرا باش در اين بيت از من عذر خواهي را

 

كسي با اذن تو از راه ميآيد كه ميدانم

به پايان ميرساند ظلمت و ظلم و تباهي را

 

 

مناجات  – محسن ناصحی

ای خطاپوش! خطا کار تو باز آمده است
واکن آغوش ! گنهکار تو باز آمده است

 

هرکجا رفت جز این در به در بسته رسید
پشت در مانده به دربار تو باز آمده است

 

رفت سربار کسی غیر تو باشد که نشد
پهن کن سفره که سربار تو باز آمده است

 

به خریداری یوسف همه جا رفت و نبود
با کلافی سر بازار تو باز آمده است

 

روزه داری که شده تشنه ی من لی غیرک
بر سر سفره ی افطار تو باز آمده است

 

گرم سبحانکَ یا مومن و یا وهاب است
با اجرنای من النار تو باز آمده است

 

راهبا” راغبا” و راجیا” و خائفا” است
گر ابوحمزه به دیدار تو باز آمده است

 

لا تؤآخذنی ألا عشق!  که با سوء عمل
سر این کوچه بدهکار تو باز آمده است

 

هاربُ منک إلیک است و گرفتار گناه
گر به سوی تو گرفتار تو باز آمده است

 

قدر را قدر ندانست و پشیمان برگشت
واکن آغوش!  گنهکار تو باز آمده است .

مناجات  – محسن ناصحی

 

هر روز سرگردان و هرشب دل پریشانم
محتاج قدری ربنا محتاج بارانم

 

روزی فقط فریاد بودم در گلوی باد
امروز اما نی ولی دور از نیستانم

 

از بس درونم سوخت دیگر خامشم سردم
خاکستری خاموش بعد از یک زمستانم

 

یا من اله ال… هرچه سر گردان این وادی
عمریست سر گردانم و عمریست حیرانم

 

عمریست که می سوزم و حس می کنم چون کوه
دودی برون می آید از چاک گریبانم

 

العفو یا من لا اله غیر تو ای عشق
آلوده ام ، می دانی و خود نیز می دانم

 

از ابتدا گفتند؛ بسم الله یعنی عشق
تو با منی از اولین درس دبستانم

 

 

 

شهادت امیرالمومنین (ع)  – احمد بابایی

 

شب، بی زوال مانده… سحر، مرده… ای خدا

مائیم باز ایلِ پدر مرده… ای خدا

 

نبض مکبّران، اجل-آهنگ می زند

امشب کسی به آینه ها سنگ می زند

 

افکنده اند در رهِ سیلاب، عیش را

ضجه زنند، ضجه… بزرگ قریش را

 

صد چشمه، خون، به حجله ی دل می کشد چرا…

شب، بی خیال فاجعه… کل می کشد چرا…

 

بی خواب عدل، بستر خون را پسند کرد

زخم شهید را همه جا ارجمند کرد

 

زخم شهید را به رُخِ ماه می کشند

از شام تا عراق و یمن آه می کشند

 

این زخم ها تبسّمِ روح شهید ماست

وصل علی به نام اجل، صبح عید ماست

 

شب، بی زوال مانده… سحر، مرده… ای خدا

مائیم باز ایلِ پدر مرده… ای خدا

 

امشب به ایل آینه ها بدنظر شدند

تکفیریانِ یخزده، چلپاسه تر شدند

 

در شام و در عراق و یمن، طعنه می زنند

تکفیریان به صبر حسن طعنه می زنند

 

برخیز و نعره زن سرِ زخمِ زبان، پدر!

خلخال می برند ز پای زنان، پدر!

 

خونِ نماز، بر رخِ محراب خورده است

امشب بُتی به کار خدا دست بُرده است!

 

یک گوشه از عبای دلارامِ ما بگیر

امشب، سحر نمی شود! ای صبح! پا بگیر…

 

شب، بی تو سر نمی شود… آتش گرفته ایم

امشب، سحر نمی شود… آتش گرفته ایم

 

محراب جان! برای پدر، جان پناه باش

ای خشت خشتِ مسجد کوفه!  گواه باش

 

ای مُهر! امشب آینه را بی ملال کن!

دیدار آخر است! علی را حلال کن…

 

گلدسته ها! اذانِ اجل، در گلو کنید

ای آب ها! به حسرت حیدر، وضو کنید

 

سجاده جان! بسوز در این غم، ولی بساز

یک امشبی برای خدا با علی بساز

 

این آخرین نیایش چشمِ ترِ علی ست

دیگر تمام شد… سحرِ آخر علی ست!

 

*

هرشب، یتیم کوفه به دوشش سوار بود،

همبازی اش، ستاره ی دنباله دار بود!

 

ای ماه! جلوه در جگر چاه کرده ای

این درّه هم نظرشده ی آبشار بود

 

شرم نگاه، روز مرا می کند سیاه

شمعی درون چشم تو شب زنده دار بود

 

با آسمان صاف، همیشه ستیز داشت

ابری که بین معرکه، آتش بیار بود

 

وقتش رسیده بود بهاری شود… که شد!

سی سال، این خزان زده، چشم انتظار بود

 

در بین ابروان تو احیا گرفته است

این تیغِ کج که مبداء نصف النهار بود

 

می خواست زهرِ خویش بریزد چو میخِ در

این عقربی که ماتَرَکِ شاهمار بود

 

زخمِ سرش، حریف دلِ زخمی اش نشد

آه، ای طبیب! او به چه دردی دچار بود…!؟

 

*

 

تکفیریان ز بیعت حق، عار می کنند

در کوفه، روزه را سحر افطار می کنند!

 

مردی که ذوالفقار ز دستش وضو گرفت

عدل از سرِ شکسته ی او آبرو گرفت

 

دارند سقف بر سرم آوار می کنند

از خواب، گرگ را ز چه بیدار می کنند

 

از فرطِ عدل، اهلِ جراحت شدی پدر!

فُزتُ وَ ربِّ کعبه و… راحت شدی پدر!

 

حیرت شروع شد..؟. نه! تماشا حرام شد!

فُزتُ وَ ربِّ کعبه…! گمانم «تمام شد!»

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *