اشعار | به مناسبت شهادت امام جواد علیه السلام

خانه / اشعار / اشعار | به مناسبت شهادت امام جواد علیه السلام

زبیداد و جفای همسر تو
دل اهل ولا بیت الحزن شد
اگر چه سوختی از آتش زهر
کجا جسمت بدون پیرهن شد؟

تشنه ی آب و عاطفه هستی

از نگاهت فرات می ریزد

از صدایِ گرفته ات پیداست

عطش از ناله هات می ریزد

نفست بند آمده؛ ای وای

عاقبت زهر کار خود را کرد

عاقبت زهر، زهر خود را ریخت

جامه های عزا تن ما کرد

تشنگی سویِ چشم تان را بُرد

سینه ی پر شراره ای داری

کاش طشتی بیاورند اینجا

جگر پاره پاره ای داری

چقدر چهره ات شکسته شده!

تا بهاری، چرا خزان باشی ؟

به تو اصلاً نمی خورد آقا

که امام جوان مان باشی!!!

گیسوانت چرا سپید شده ؟

سن و سالی نداری آقا جان!

درد پهلو گرفته ای نکند !؟

که چنین بی قراری آقاجان

شهر با تو سرِ لج افتاده

مرد تنهای کوچه ها هستی

همسرت هم تو را نمی خواهد

دومین مجتبی شما هستی

تک و تنها چه کار خواهی کرد !؟

همسرت کاش بی قرارت بود

چقدر خوب می شد آقاجان

لااقل زینبی کنارت بود

باز هم غیرت کبوترها

سایه بانت شدند ای مظلوم

بال در بال هم، سه روز تمام

روضه خوانت شدند ای مظلوم

کاظمین تو هر چه باشد، باز

آفتابش به کربلا نرسد

آخر روضه ات کفن داری

کارت آقا به بوریا نرسد

جای شکرش همیشه می ماند

حرفی از خیزران و سلسله نیست

شکر! در شهر کاظمین شما

خیره چشمی به نام حرمله نیست

 

وحید قاسمی

 

 

 

**********************

 

دل من را چه مبتلا کرده

جلوه هایی که دم به دم داری

حضرت عشق! حضرت باران!

در دل خسته ام حرم داری

در هوای زیارت حرمت

در به در می شویم مثل نسیم

السّلام علیک یابن رئوف

السّلام علیک یابن کریم

دل به آفاق جود می بندد

هر کسی آمد و اسیرت شد

در جوانی دل شکستۀ ما

سرو قامت خمیده، پیرت شد

از نگاهت مراد می گیرم

شده قلبم مرید چشمانت

شاهد لحظه های دلتنگی!

دل تنگم شهید چشمانت

جان من! بین خانۀ خود هم

به خدا آنقدر غریبی که

غربتت را کسی نمی فهمد

تویی و قلب بی شکیبی که …

قفس غربت و دلی مجروح

پر و بال پرنده می ریزد

گریه می باری و کنارت باز

امّ فضل است خنده می ریزد

سر به دیوار بی کسی داری

در غروب غریب فاصله ها

گم شده ناله های بی رمقت

در هیاهوی شوم هلهله ها

دگر آقا تو خوب می دانی

ناله ی بی جواب یعنی چه

التماس نگاه لب تشنه

ندبه ی آب آب یعنی چه

به فدای کبوترانی که

دست در دست آسمان دادند

بال در بال، گریه در گریه

به تنی خسته سایه بان دادند

حجره ات کربلا شده آقا

گریه های من اختیاری نیست

جای شکرش هنوز هم باقیست

در کنار تو نیزه داری نیست

غرق در خاک و خون رها مانده

بین گودال پیکر خورشید

خواهری خسته بوسه می گیرد

از گلوی مطهّر خورشید

سر قرآن که رفت بر نیزه

آسمان غرق در تلاطم شد

در هجوم سپاه سر نیزه

آیه های مقطعه گم شد

 

یوسف رحیمی

 

 

**********************

 

خواهر نداشتم که پرستاری ام کند

مادر نداشتم که مرا یاری ام کند

این بی کسی خلاصه به بی مادری نشد

بابا نبود رفع گرفتاری ام کند

تنها جفای همسر من قاتلم نشد

اصلاً کسی نبود که دلداری ام کند

جود مرا به زهر جفایش جواب داد

نیّت نداشت اینکه وفاداری ام کند

همراه دست و پا زدنم هلهله کنان

با پای کوبی اَش طلبِ خاری ام کند

در خانه ام محاصرۀ دشمنان شدم

یک یار نیست تا که علمداری ام کند

دیگر کسی به داد دل من نمی رسد

باید اَجل بیاید و غمخواری ام کند

سوز عطش مرا به دل قتلگاه برد

هادی کجاست چارۀ بیماری ام کند

جان دادم و کسی به روی سینه ام نبود

یاد حسین وقت بلا یاری ام کند

رأسم جدا نشد که میان اسیرها

بالای نیزه شاهد بازاری ام کند

با سُّم اسب، پیکر من آشنا نشد

خونم نریخت تا همه جا جاری ام کند

نعش مرا به مکر و اهانت به بام بُرد

یک لحظه هم نخواست نگهداری ام کند

طاغوت از مبارزۀ من امان نداشت

عمری ز کینه خواست دل آزاری ام کند

مهدی بیا که تازه شده داغ فاطمه

با قامت خمیده عزاداری ام کند

 

 

محمود ژولیده

 

**********************

 

شب نشینان فلک چشم ترش را دیدند

همه شب راز و نیاز سحرش را دیدند

تاخدا سیر و سفر داشت همه شب وز اشک

غرق در لاله و گل رهگذرش را دیدند

هر زمان رو به خدا کرد در آن خلوت اُنس

او دعا کرد و ملائک اثرش را دیدند

جلوه اش جلوه ای از نور خدا بود و ز عرش

همچو خورشید به سر تاج زرش را دیدند

همه سیراب از آن چشمۀ رحمت گشتند

سائلان بخشش دُرّ و گهرش را دیند

روز پرسیدن هر مسئله از علم و کمال

پایۀ دانش  و حُسن نظرش را دیدند

عمر او آینۀ عمر کم زهرا بود

در جوانی همه شوق سفرش را دیدند

دود آهش به فلک رفت از آن حجرۀ غم

شعله های جگر شعله ورش را دیدند

هرکه پروانۀ شمع غم او شد هر شب

عرشیان سوختن بال و پرش را دیدند

چون که شد سایه فکن نخل شهادت آن روز

همه با اشک «وفائی» ثمرش را دیدند

 

سید هاشم وفایی

 

 

**********************

 

قدمش ناگهان شتاب گرفت

طرفش رفت و ظرف آب گرفت

آب را بر روی زمین تا ریخت

در همان لحظه قلب زهرا ریخت

روضه کوتاه نکته سر بسته

حجره تاریک حجره در بسته

جگری رفته رفته سم می خورد

قصۀ تازه ای رقم می خورد

عرش را ناله ای تکان می داد

تشنه ای روی خاک جان می داد

زهر بی تاب کردش از داخل

سوخت تا آب کردش از داخل

مثل اکبر شده ولی بهتر

ظاهر جسمش از علی بهتر

این جوان آن جوان تفاوت داشت

زخم زهر و سنان تفاوت داشت

این جوان پیکرش که سالم بود

جگرش نه سرش که سالم بود

موقع دفن لااقل سر داشت

بدنش می شد از زمین برداشت

به تنش پای نیزه باز نشد

در نهایت عبا نیاز نشد

بگذرم؟ نگذرم؟ نمی دانم

وسط چند روضه حیرانم

تا بفهمم گریز آخر را

می روم بیت های دیگر را

تشنه در آفتاب بنویسم

از زبان رباب بنویسم

آدم تشنه تار می بیند

همه جا را بخار می بیند

بدتر اینکه غبار هم باشد

یک بیابان سوار هم باشد

تازه حالا حساب کن دورش

چند تا نیزه دار هم باشد

در میان هجوم نامردان

خواهری بی قرار هم باشد

وببیند که تیر با لبخند

باز کرده هزار و نهصد و چند…

 

علی زمانیان

 

 

**********************

سیه پوش غم تو جان و تن شد
زداغت هر دلی غرق محن شد
بمیرم قاتلت شد همسر تو
غریبی توهم مثل حسن شد

زبیداد و جفای همسر تو
دل اهل ولا بیت الحزن شد
اگر چه سوختی از آتش زهر
کجا جسمت بدون پیرهن شد؟
اگر چه جسم پاکت روی بام است
ولیکن پیکرت آقا کفن شد
فدای آن امام تشنه کامی
که جسمش زخمی و عریان بدن شد

 

رضا رسولی

 پایگاه اطلاع رسانی هیأت رزمندگان اسلام

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *