شهادت امام صادق

اشعار | به مناسبت شهادت امام صادق علیه السلام

خانه / اشعار / اشعار | به مناسبت شهادت امام صادق علیه السلام

ای وای اینجا نور؟! نه نار است

انگار دارم خواب می بینم

نه، مثل اینکه عین بیداری ست

پروانه ای بی تاب می بینم

.

فهرست اشعار:

ردیف مطلع شاعر قالب
1 امشب چرا اینقدر نورانی ست؟ مجید لشگری چارپاره
2 نه رواقی، نه گنبدی، حتی وحید قاسمی چارپاره
3 ناگهان سجّاده را از زیر پایش می کِشند مجتبی خرسندی غزل
4 آتش گرفت خانه سرت درد می کند حسین صیامی غزل
5 باز روي سر تو ريخته اند رضا رسول زاده مثنوی
6 می سوخت بین شعله ها بال و پر تو محمدحسین رحیمیان غزل
7 شب جمعه به لب نوا دارد یوسف رحیمی غزل
8 اگر چه اصل و نسب از تبار اُلفت داشت محمد ناصری مثنوی
9 آقا تورا چون حیدر کرار بردند مهدی نظری غزل
10 بازهم بی کسی یک آقا محمد حسین رحیمیان چارپاره
11 پیرمردی و بزرگ همه ی اعصاری حسن کردی مثنوی
12 اینکه اینگونه میکِشی نامرد حامد جولازاده چارپاره
13 بردند برای همه دنیا خبرش را محمد حسن بیات لو غزل
14 منبر شرف گرفت زنام مطهرت سید پور یا هاشمی مربع ترکیب
15 در بین سر و صدا کجا می بردند علیرضا وفایی ترکیب بند
16 عاشقم از تبار سلمانم محسن حنیفی چارپاره
17 ای بهار همیشه های خدا رحمان نوازنی غزل
18 شیخ الائمه ام که شکستند حرمتم قاسم نعمتی غزل

امشب چرا اینقدر نورانی ست؟

شاید کسی نان می پزد شاید

شاید کسی نذری پزان دارد

بدجور بوی دود می آید!

.

از کوچه تنگ بنی هاشم

نزدیک باب جبرئیل انگار

آری، شعاع سرکش این نور

از بیت «صادق» می رسد اینبار

.

ای وای اینجا نور؟! نه نار است

انگار دارم خواب می بینم

نه، مثل اینکه عین بیداری ست

پروانه ای بی تاب می بینم

.

ای کاش میمُردم، نمی دیدم

اینگونه احوال امامم را

شرمنده ام از اینکه می گویم

تعبیرهای نا تمامم را:

.

فرزند ابراهیم و اسماعیل

بر روی آتش راه می پیمود

آن آتشی که سرخی داغش

بود از تبار هیزم نمرود

.

از خاطرات کوچه، تصویری

ناگاه در ذهنش تجسّم کرد

اشک از کنار گونه اش بارید

بغض فدک در او تلاطم کرد

.

یاد دوشنبه آتشش می زد

کوثر میان شعله ها می سوخت

چشم دلش را بین آن غوغا

بر مادر بی یاوری می دوخت

.

یاد امیرالمؤمنین می کرد

آن «یابنَ أم…إستَضعَفونی» را

یکباره در پیش نگاهش دید

مسمارهای داغ خونی را

.

بر گریه هایش خنده می کردند

بر ناله هایش هلهله، امّا…

او خواند در آن حال نامطلوب

چندین و چندین نافله، امّا…

.

یک حرف در این سینه جا مانده

زخم سر و پیشانی اش از چیست؟

آثار ناموزونِ خاک آلود

بر چهره ی عرفانی اش از چیست؟

.

این کوچه تاریک است و ناهموار

بی شک به روی خاک افتاده ست

با دیدن این ماجرا یادِ…

آن صحنه ی غمناک افتاده ست

.

با دست های بسته و تهدید

مزد رسالت را ادا کردند

یک مشت نامرد خدا نشناس

بی حرمتی بر هل اتی کردند

.

موی سپیدش را نمی بینید!

آه نفس هایش که می آید

کف می زنید و قهقهه هرگاه

آوای زهرایش که می آید

.

این باغ و پر پر کردنش؟ هرگز

آقای ما هجده بغل یاس است

از مادرش حرفی نزن! خاموش

بر نام زهرا سخت حسّاس است

.

این خاندان ارثش پریشانی ست

گاهی مدینه گاه در کوفه

یا در حصار شصت طغیانگر

یا روضه های داغ مکشوفه

.

آقا خودش هم خوب می داند

بی کربلا این شعر ویران است

باید بمیرد شاعرش، وقتی

حرف از لب و تشت است و دندان است

.

یک روز در تشتی جگر دارند

یک روز در آن تشت، سر دارند

یک روز سرهایی که بر دار اند

یک روز بر داری قمر دارند

.

این بیت ها قدری معطّل شد

تا اینکه حرف تلّ و مقتل شد

در گیر و دار قافیه، آخر

شاعر درون شعر منحل شد

مجید لشگری

************************************

نه رواقی، نه گنبدی، حتی

سنگ قبری سرمزار تو نیست

غیرمُشتی کبوتر خسته

خادمی، زائری، کنار تو نیست

بغضهایم کجا دخیل شوند

پس ضریحت کجاست آقاجان

روضه خوان ها چرا نمی خوانند

گریه ها بی صداست آقاجان

گنبدی نیست تا دلم بپرد

پابه پای کبوتران شما

کاش می شد که دانه ای گیرم

امشب از دست مهربان شما

حرف ِ گلدسته را نباید زد

تا حسودان شهر بسیارند

از شما خانواده آقاجان

درمدینه همه طلبکارند

حیف آن چاهها که حیدر کند

چقدر مادرت دعاشان کرد

عوض آن همه محبت ها

این مدینه چه خوب جبران کرد

کاش ایران می آمدی آقا

نزد ما اهلبیت محترمند

پیرمظلوم بی حرم، اینجا

پسران تو صاحب حرمند

کاش ایران می آمدی آقا

مُلک ری قبله ی ولا می شد

مثل مشهد برایتان اینجا

مشهد الصادقی بنا می شد

کاش ایران می آمدی آقا

قدمت روی چشم ما جا داشت

کاش خاک شلمچه و فکه

عطریاس عبایتان را داشت

کاش ایران می آمدی آقا

مردمش رأفت و حیاء دارند

ریسمان دست هم نمی بندند

همه دلهای با صفا دارند

کاش ایران می آمدی آقا

در مدینه غریب افتادید

من بمیرم برایتان؛ گیر ِ

عده ای نانجیب افتادید

کاش ایران می آمدی آقا

مردمش از مغیره بیزارند

حرمت گیسوی سپیدت را

در مدینه نگه نمی دارند

کاش ایران می آمدی آقا

نوکری تو کم ثوابی نیست

همه جا از فضائلت گویند

صحبت ازمجلس شرابی نیست

وحید قاسمی

************************************

ناگهان سجّاده را از زیر پایش می کِشند

مثل حیدر(ع)درمیان کوچه هایش می کشند

نامسلمانان به فکر سنّ وسالش نیستند

پابرهنه،بی عمامه ،بی عبایش می کشند

بی مروّت ها سوار مرکب ودنبال خود

(پیرمرد)ی را(پیاده)،(بی عصا)یش می کشند

با(طناب)و(دست بسته)،(سیلی) و آتش به در(ب)

لحظه لحظه عکس مادر را برایش می کشند

نای رفتن را ندارد در تنش اما به زور

درمیان کوچه زیر دست وپایش می کشند

روضه هارا در خیالش هی مجسم می کنند

از مدینه نا گهان تا کربلایش می کشند

***

((زینت دوش نبی))*افتاده (بی سر بر زمین)

وای بر من از کجاها تا کجایش می کشند**

شاه غیرت روی خاک افتاده وبی غیرتان

نقشه ی حمله به سوی خیمه هایش می کشند

چون نمی برّید خنجر حنجرش را از جلو

ناکسان این بار خنجر از قفایش می کشند

کاروان عصمت وتوحید را،(نامحرمان)

کربلا تا کوفه وشام بلایش می کشند

***

اشک دختر بچه ای یک شهر را بر هم زده

با سر باباش جان را از صدایش می کشند

***

در قنوتش رفته در فکر تمام روضه ها

ناگهان سجاده را از زیر پایش می کشند

مجتبی خرسندی

************************************

آتش گرفت خانه سرت درد می کند

انگار باز هم کمرت درد می کند

سنی ازت گذشته تو شیخ الائمه ای

دارد تمام دور و برت درد می کند

وقت نماز بود گمانم رسید و بعد

دنیا دوباره در نظرت درد می کند

آن قدر بد تو را وسط کوچه ها کشید

دارد تمام بال و پرت درد می کند

دشنام مثل نقل و نبات است بر سرت

این بار قلب پر شررت درد می کند

دستت سپر شده نخورد تازیانه ها

نقطه به نقطهء سپرت درد می کند

این روضه یادگاری گودال قتلگاه

با این سخن دوباره سرت درد می کند

یا حضرت حسین فدای لبت شوم

از فرط تشنگی جگرت درد می کند

یا حضرت حسین چرا زیر سم اسب

این جسم ریز و مختصرت درد می کند

بانی روضه ها وسط روضه حسین

اشک روان ز چشم ترت درد می کند

حسین صیامی

************************************

باز روي سر تو ريخته اند

شعله پشت در تو ريخته اند

گريه ات را كه بهانه كردند

باز هم حمله شبانه كردند

ريسمان بسته به بازوي تو شد

باز زخمي روي ابروي تو شد

رحمي آن خصم پليد تو نداشت

حرمت موي سفيد تو نداشت

پشت مركب تن پاكت بردند

پا برهنه روي خاكت بردند

كو عباي تو و عمامه ي تو ؟

پر ز خاك است چرا جامه ي تو ؟

اشك چشم تر تو مي ريزد

قلب اين دختر تو مي ريزد

گيسويت از چه پريشان شده است

دخترت ديده و گريان شده است

***

ببريدش ولي با لشكر نه !

مي زنيدش ؟ جلوي دختر نه …

پيرمرد است مراعات كنيد

احترامي حق سادات كنيد

پيرمرد است زمينش نزنيد

تازيانه به جبينش نزنيد

***

گرچه آتش به سرايت زده اند

با لگد بر روي پايت زده اند

گرچه بردند تو را نيمه ي شب

سر برهنه شده پشت مركب

ولي هرگز تن تو تير نخورد

به خدا جسم تو شمشير نخورد

پيكرت پهن به گودال نشد

زير پا جسم تو پامال نشد

داغ فرزند تو را پير نكرد

نيزه اي بر دهنت گير نكرد

خيزران بر لب تو بوسه نزد

به رگت زينب تو بوسه نزد

كسي از پشت سرت را نبريد

جلوي ديده ي زهرا نبريد

***

ناگهان ولوله و غوغا شد

بر سر نعش حسين دعوا شد

يكي آمد كه عصا را ببرد

ديگري خواست عبا را ببرد

به كلاخود سرش رحم نكرد

به زره يا سپرش رحم نكرد

همه ي پيكر او غارت شد

پاي تا به سر او غارت شد

رضا رسول زاده

************************************

می سوخت بین شعله ها بال و پر تو

آتش نشد شرمنده از موی سر تو

از نعره مستانه یک نامسلمان

آن شب پرید از خواب شیرین دختر تو

دست خدا را باز بستند این جماعت

آقا چه خالی بود جای مادر تو

با رفتن تو آسمان هم گریه می کرد

آن شب نبود عمامه ای روی سرتو

پای برهنه پشت یک مرکب دویدن

نگذاشت نایی در میان پیکر تو

در کوچه های خلوت شهر مدینه

تنها غریبی بود یار و یاور تو

دیدند خیلی داغدار کربلایی

شام غریبان شد به پا در محضر تو

جای هزاران سحده شکرانه دارد

خنجر نیامد بر ضریح حنجر تو

محمدحسین رحیمیان

************************************

شب جمعه به لب نوا دارد

نفسش بوي کربلا دارد

به روي سر در حسينيه اش

پرچم صاحب اللوا دارد

بارها گفته کربلا رفتن

پا برهنه عجب صفا دارد

روضه مي خوانَد اشک چشمانش

مگر اين روضه انتها دارد؟

هر کسي که دلش حسيني شد

سهمي از آن همه بلا دارد

نيمه شب شعله مي کشد آتش

از دري که حريم ها دارد

آمده اين کسي که دنبالش

از جسارت مگر اِبا دارد؟

پا برهنه، کشان کشان، مي بُرد

نه عمامه وَ نه عبا دارد

وسط کوچه دست بسته ي او

يک مدينه غم و عزا دارد

به رويش تيغ مي کشند اما

آهِ مظلوم ماجرا دارد

آمد اينجا پيمبر خاتم

آري اين مرد هم خدا دارد

او پي فرصتي ست تا هر دم

روضه ي کربلا به پا دارد

آتشش مي زند غمي جانسوز

ولي از گفتنش حيا دارد

حرف از عمه جان سادات است

شرح اين روضه ، روضه ها دارد

مي رسد بر فراز تل زينب

ناله ي وا محمدا دارد

حنجري تشنه ذکر حق گويان

خنجري تشنه از قفا دارد …

پيکري غرق خون رها مانده

و سري روي نيزه جا دارد

مي رسد وارثش به خون خواهي

خون اين کشته خونبها دارد

یوسف رحیمی

************************************

اگر چه اصل و نسب از تبار اُلفت داشت

به بی وفائی این روزگار عادت داشت

دوباره سینه ی دریائی اش پر از غوغاست

که بین آن همه شاگرد باز هم تنهاست

شب و سکوت و مناجات دل نوازش بود

فضای شهر پر از عطر جانمازش بود

ز سوز اشک، تن پیرمرد می لرزید

وَ پا به پای تنش خاک سرد می لرزید

نشانه ها همه آیات شام آخر بود

که این همه به لبش ذکر وای مادر بود

سر نماز و دعا بود دوره اش کردند

چقدر مردم این قوم پست و نامردند

چقدر ساده شکستند خلوت او را

وَ زیر پای نهادند حرمت او را

طناب و این همه آدم دگر برای چیست؟

برای بردن یک پیرمرد لازم نیست

دوباره داغ مدینه خدا به خیر کند

امام و دشمن و کینه خدا به خیر کند

برو فرشته بیاور عبای آقا را

دوباره جفت نما کفش های آقا را

کسی نمی دهد این جا بها به موی سپید

که باز کار امامی به قتلگاه کشید

امام پیر پیاده نفس نفس می زد

زمین که خورد اجازه نداشت برخیزد

به روی خاک کشیدند جسم مولا را

دوباره تازه نمودند داغ زهرا را

شبانه رفت و غریبانه تا خدا پر زد

از این قفس وَ از این شهر بی صفا پر زد

دوباره باز عزا بین عرش بر پا شد

امام پیر هم از بی حرم ترین ها شد

محمد ناصری

************************************

آقا تورا چون حیدر کرار بردند

در پیش چشم بچه های زار بردند

تو آنهمه شاگرد داری پس کجایند!

آقا چه شد آنشب تورا بی یار بردند؟

این اولین باری نبود اینطور رفتید

آقا شمارا اینچنین بسیار بردند

وقتی شما فرزند ابراهیم هستی

قطعاً شمارا ازمیان نار بردند

آنشب میان کوچه ها باگریه گفتی…

که عمه جان را هم سربازار بردند

یاد رقیه کردی آنجاکه شمارا

پای برهنه از میان خار بردند

این ظاهر درهم خودش می گوید آقا

حتما شمارا از سر اجبار بردند

سخت است اما آخرش تابوتتان را

آقاهزاران شیعه در انظار بردند

مهدی نظری

************************************

بازهم بی کسی یک آقا

باز هم ماحرای دست و طناب

پیش چشمان آسمانی ها

باز شهر مدینه گشته خراب

**

باز هم زنده شده در این کوچه

قصه ی تلخ آتش و خانه

خودشان را به زور جا کردند

شعله ها روی بال پروانه

**

آبرو دار این دیار چرا ؟

شده بی تکیه گاه و بی یاور

نا نجیبانه سوی او آمد

بی کسی و غریبی حیدر

**

پیرمرد قبیله شد هدفِ

آتش و تازیانه و تهدید

مَرد ها مرده اند در این شهر

به غریبیش دشمنش خندید

**

حرمت کعبه ی مدینه شکست

تا شده ظالمانه زانویی

شکر حق در میان این خانه

بار شیشه نداشت بانویی

**

بی خدا ها نگه نمی دارند

حرمت سن و سال آقا را

وای من باز هم در آوردند

اشک های دو چشم زهرا را

**

بچه های سقیه در دل شب

«عزت و احترام را بردند »

پا برهنه بدون عمامه

وحشیانه امام را بردند

**

بس دویده به پشت یک مرکب

نفس پیرمرد گشته تمام

قد او را خمیده تر کرده

ناسزا و جسارت و دشنام

**

کربلا را به چشم خود می دید

روضه خوان امام کرببلا

کرده داغ رقیه را زنده

پشت مرکب دویدن آقا

محمد حسین رحیمیان

************************************

پیرمردی و بزرگ همه ی اعصاری

روی جانت اثر کینه ی دشمن داری

بار ها خلوت سجاده ی تان پر پر شد

فرش زیر قدمت سوخت و خاکستر شد

اتش از موی سفیدت نفسی شرم نکرد

از نماز شبتان هیچ کسی شرم نکرد

خانه ای که تپش مدرسه ی ایمان بود

اتش از هر طرفش شعله ی سر گردان بود

کوچه ها نیمه ی شب سوختنت را دیدند

ریسمان ها به دل سوخته ات خندیدند

ریسمان را که کشیدند چنین افتادی

عقب مرکب دشمن به زمین افتادی

در حسینیه ی چشمت حرمی بر پا شد

خانه ات اینه ی غربت عاشورا شد

گرچه عمامه سرت نیست سرت اما هست

حرمتت سوخته شد بال و پرت اما هست

پا برهنه به سر کوچه کشیدند تو را

خوب شد نیمه ی شب بود ندیدند تو را

مادرت بین همین کوچه نفس گیر شده

علی از داغ همین حادثه ها پیر شده

شاعر: حسن کردی

**********************************

اینکه اینگونه میکِشی نامرد..

عالمی هست تحت در امرش

بین این کوچه ها نکش او را…

سن و سالی گذشته از عمرش

اصلا انگار که نوشته شده…

کوچه های مدینه درد سر است

خاطرات مدینه ثابت کرد…

جدل میخ و سینه درد سر است

آنقدر ضربه های پا آمد..!

از چهار چوب او درش افتاد

پشت در هیچ کس نبود؛؛؛اما

ناگهان یاده مادرش افتاد…

گرچه او را کشان کشان بردند

شکر پهلوی او ندید آسیب…

تازیانه به صورتش نزدند..

شکر ابروی او ندید آسیب

***

شکر که رو به روی دختر خود…

با نوک نیزه پشت رو نشدی…

در میان محله های یهود…

دیگر آقا تو کو به کو نشدی..

شاعر:حامد جولازاده

********************************************

بردند برای همه دنیا خبرش را

غمنامه ای از سرخی چشمان ترش را

حتی رمقی نیست به دستان ضعیفش

آتش زده زهری همه ی بال و پرش را

هم سن زیادش سبب خستگی اش شد

هم شعله زده زهر تمام جگرش را

اطفال و عیالش همگی دل نگرانند

سوزانده ز آهش همه ی دوروبرش را

آن شب که پی مرکب دشمن به زمین خورد

/دیگر نشده راست بگیرد کمرش را

بی حرمتی و بی ادبی شد به مقامش

بدجور شکستند دل شعله ورش را

آنقدر تنش آب شده گوشه ی بستر

دیدند همه حال بد محتضرش را

عمریست برای دل خود روضه گرفته

پر کرده غم کوچه فضای سحرش را

سخت است برایش که فراموش نماید

آن مادر وآن ناله ی در پشت درش را

شاعر : محمد حسن بیات لو

********************************************

منبر شرف گرفت زنام مطهرت

صدها ابوبصیر گدایند بر درت

هرکس نشست چند دقیقه برابرت

عیسی شدست از نفس ذره پرورت

بالم شکسته حال مرا روبراه کن..

یا سیدی به خاک رهت هم نگاه کن…

ای منشا نزول عطای خدای ما..

باتو گرفت رنگ اجابت دعای ما

خالیست در بقیع غریب تو جای ما

هستند زیر دین شما حوزه های ما

خورشید علم حضرتتان را افول نیست

جزتو کسی معلم فقه و اصول نیست

اذنی بده که شیعه محزونتان شوم

عقلی بده که عاشق مجنونتان شوم

چشمی بده که زمزم و جیحونتان شوم

یا ایها العزیز که هارونتان شوم

من را زلطف وارد هرم تنور کن..

این رو سیاه را ز کرم غرق نور کن..

خالی نرفت دست گدا از مقابلت

بسته نشد بروی کسی درب منزلت

ایوب دست بوس شکیبایی دلت

هستند شیعیان تو از فاضل گلت..

ما زیر دین جعفر آل محمدیم

شاهیم چون که نوکر آل محمدیم

گنبد طلا و صحن تو در قلب شیعه هاست

در قلب ما حریم شما عین کربلاست

هرلحظه اشک و سینه زنی روضه ای بپاست

گلدسته و ضریح تو چون مشهد الرضاست

زائر که نیست دور و بر قبر خلوتت..

جز مادرت که آمده امشب زیارتت

دشمن نماز نیمه شبت را شکست آه..

پیش نگاه خلق تورادست بست آه..

یاد مدینه بر دل زارت نشست آه..

دربین کوچه بند دلت را گسست آه..

یاد دمی که مادر سادات را زدند..

یاس شکسته را وسط کوچه ها زدند..

دنبال مرکبی و توانی نمانده است

پای پیاده قوت جانی نمانده است

راهی برای اینکه بمانی نمانده است

تاب و توان که روضه بخوانی نمانده است

لبریز درد بودی و حالت خراب بود

قلبت به یاد زینب و بزم شراب بود..

یاد دمی که دور حرم ازدحام شد

آل رسول وارد بازار شام شد

اخت الحسین وارد بزم حرام شد

بالش شکسته از اثر سنگ بام شد

داغی عجیب را به دل آسمان زدند

پیش نگاه او به لبی خیزران زدند

شاعر : سید پور یا هاشمی

********************************************

در بین سر و صدا کجا می بردند

هیزم به کدام کربلا می بردند

رفتند به عرش بی وضو نا اهلان

جایی که سلامی از خدا می بردند

در سوخت و یاد مادری افتادم

انگار… دوباره مرتضی می بردند

بر خورده به غیرتش، نمیدانستند؟

با بی ادبی نام که را می بردند؟

ارثیه ی زینب ست اگر او را هم

با پای برهنه بی عبا می بردند

یک پیر پیاده ظالمی بر مرکب

با خاطره ی سلسله ها می بردند

هم روضه ی کوچه ست هم کرببلاست

گویا که مصیبت همه آل عباست

اصحاب تواییم میثم تماریم

آماده ی سینه چاک هر پیکاریم

هم طایفه ی جناب سلمانیم و

جا پای قدومتان قدم برداریم

ما کیسه ی از مال تهی داریم و

با جان سبب رونق این بازاریم

هر کس که تویی امام او با اوییم

از هر که نشد محبتان بیزاریم

تا هست خدا، خدا به ولله قسم

در سینه حدیث قال صادق داریم

از خاک ره علی و اولاد علی

مدیون تواییم اگر که سر برداریم

از کرده ی خویش و لطف تو خوشحالم

بر شیعه ی جعفری شدن میبالم

امروز اگر محب قرآن شده ام

پابند اصول و فقه و ایمان شده ام

عبد علی و رسول و زهرایم اگر

یا سینه زن دم حسن جان شده ام

آشفته ی روضه های ثارللهم

چون ابر بهار غرق باران شده ام

در هر محنی به آل حیدر سوزم

از داغ جگر خراش گریان شده ام

گر شیعه ی اثنا عشری هستم من

گر بنده ی سلطان خراسان شده ام

این موهبت امام صادق باشد

در مکتب جعفری مسلمان شده ام

هربار هوای کربلا کردم من

بر شیخ الایمه اقتدا کردم من

هر کس که شکسته دل در این ماتم شد

فرموده که با مادر ما محرم شد

فردوس کند جهنم آن چشمی که

اندازه بال مگسی هم نم شد

هر کس به حسین ناله ای سر داده

از بار گناه بی شمارش کم شد

بر هر نفسش عبادتی بنویسند

آن دل که به یاد کربلا پر غم شد

ولله که دوزخ ندهد آزارش

آن چهره که در غربت ما درهم شد

با این همه نقل قول فهمیدم که

آدم به چه علت است اگر آدم شد

رحمت به کسی که میکشد بر او آه

لا یوم کیومک اباعبدالله

شاعر : علیرضا وفایی

********************************************

عاشقم از تبار سلمانم

زیر دین محبتت باشم

آمدم تا تمامی عمرم

دست بر سینه خدمتت باشم

**

جان من از ارادتت لبریز

محو تو غرق نور خواهم شد

امرکن روی چشم یا مولا!

وارد در تنور خواهم شد

**

پای دَرست ملائکه حاضر

نَفَس تو زُراره می سازد

یا هزاران هُشام را چشمت

می کند تا اشاره، می سازد

**

درس امروز می شود تعطیل

مرثیه خوان رسید گریه بکن

مجلس روضه مجلس درس است

ابن عفّان رسید گریه بکن *

**

شانه هایت به لرزه می افتند

وسط گریه می روی از حال

وسط روضه ی لب تشنه

وسط روضه ی سر و گودال

**

جدّ تو شد غریب و غرقه ی زخم

بین گودال دست و پا می زد

هیچ کس یاری اش نکرد او هم

مادر خویش را صدا می زد

**

وسط روضه های مرثیه خوان

صحن چشمت شبیه دریا شد

ضجه هایت بلند شد تا که

شمر از روی سینه اش پا شد

**

راستی چند روز قبل از این

خانه ات را چرا شراره زدند

دل تو غرق زخم بود ولی

روی زخمت نمک دوباره زدند

**

چه شد آن شب که حرمت تو شکست

بی عمامه چرا تو را بردند

پا برهنه، شبانه، بین نماز

بی خداها کجا تو را بردند؟

**

مو پریشان شدی در آن کوچه

گرد و خاکی شده است پیرهنت

چه بگویم که خاک بر دهنم

بین کوچه کشیده شد بدنت

**

درد پهلو برید امان تو را

تا در آن کوچه ها تو را بردند

صفحه ی روضه ها عقب برگشت

مادرت را چقدر آزردند…

محسن حنیفی

********************************************

ای بهار همیشه های خدا

ای که از آسمان شدی جاری

از چه این روزها شکسته شدی

بغض داری ولی نمی باری

**

لااقل صبر کن مسافر شب

گریه کن گریه در معابر شب

صبح صادق بجز تو کیست بگو

کیست جز تو امام بیداری

**

گاه گاهی که حرف هم داری

شهر در خواب می رود انگار

آه آقا چه می کشی با این

استخوانی که در گلو داری

**

تو بگو از کدام طایفه ای

که همیشه خدای عاطفه ای

لطف ها می کنی برای کسی

که برایت نمی کند کاری

**

پس کجایند نافله خوان ها

که دل نافله شبانه شکست

کی به درد  تو می خورد آقا

نافله های سرد و تکراری

**

پس کجایند عالمان سحر

یک نفر از چهار هزار نفر

که شبانه امام را بردند

پا برهنه به خفت و خواری

**

کوچه ای در مدینه منتظر است

تا که روضه بخوانی از دیوار

تا تو هم مثل مادرت آنجا

حس کنی بین درب و دیواری

**

تا که کوچه به کوچه پخش شود

هم صدایی غربتت با او

تا بفهمند فاطمی هستی

مثل مادر به غم گرفتاری

**

تا که دست تو را نبندند و

هی به یاد علی نخندند و

نکشندت پیاده اینگونه

هی به قصد امام آزاری

**

تا به تو زهری از جفا ندهند

تا به پیش تو ناسزا ندهند

تا مگرشرمی از رسول کنند

نبرندت به بزم میخواری

**

شب شد و یک عبا و عمامه

باز هم بین کوچه افتاده

باز هم اهل خانه می ریزند

پشت پای تو گریه و زاری

**

می برند به قصر سرخ بلا

کوفه یا شام یا که کرببلا

بهتر است یک کمی با خود

تربت از قتلگاه برداری

رحمان نوازنی

********************************************

شیخ الائمه ام که شکستند حرمتم

با هیزم آمدند شبانه زیارتم

در احترام موی سپیدم همین بس است

در بین شعله ها شد تکریم ساحتم

من دست بسته بودم و یاران به خواب ناز

آنجا کسی نبود نماید حمایتم

من مرد بودم این شد و ای وای مادرم

این تنگنای کوچه نماید اذیتم

سجاده ام کشید و بماند چگونه برد

خاکی شده زکینه لباس عبادتم

بادست بسته ،پای برهنه ، نفس زنان

مرکب دوانیش بخدا برد طاقتم

خوردم زمین و ناله زدم عمه جان مدد

قدری کمان چو قامت تو گشته قامتم

در بین راه گشته پریشان محاسنم

از بسکه دست بسته زمین خورده صورتم

تفسیر مقتل «قبض شیبه » شده

این صورت کبود و رخ پر جراحتم

قاسم نعمتی

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *