اشعار ولادت امیرالمومنین علیه السلام

خانه / دسته‌بندی نشده / اشعار ولادت امیرالمومنین علیه السلام

امام علی علیه السلام-مدح و ولادت

صحرای حجاز آمده رشك ارم امشب

عالم همه گردیده محیط كرم امشب

تكبیر بگوئید حرم شد حرم امشب

بیش از همه شب گشت حرم محترم امشب

در خانه زده صاحب‌خانه قدم امشب

بت‌ها همه گشتند به تعظیم خم امشب

در سیزده ماه رجب ماه مبارك

میلاد علی در حرم‌الله مبارك

این جان جهان است فدا باد جهانش

در قلب رسل چار كتاب است به شأنش

داده است خداوند به هر عصر نشانش

ریزد دُر توحید و نبوّت ز دهانش

پیوسته بود نام محمد به زبانش

ای كعبه در آغوش به بر گیر چو جانش

گلبوسه بزن صورت الله صمد را

تبریك بگو فاطمة بنت اسد را

اركان حرم راست به سر شور ولایت

بت‌ها همه گشتند به توحید هدایت

زمزم به دوصد زمزمه كرده است روایت

كامشب به حرم نور علی گشته عنایت

نوری كه نه مبدأ بود آن را نه نهایت

كز نور الهی كند این نور حكایت

این نور همان  است  كه  پیش  از گِل آدم

تابید ز حُسن ازلی در دِل آدم

این نور فروغ بصر آدم و حوّاست

این نور همان راهبر نوح به دریاست

این نور تجلای خدا در دل سیناست

این نور عیان جلوه حق در یَد بیضاست

این نور همان معجزه فیض مسیحاست

این نور خطابی است كه در طور به موساست

این نور فروغی است كه در غیب نهان بود

این نور چراغی است كه در عرش عیان بود

ای بحر تجلای اَزَل، این گهر تواست

ای معجزه صُنع خدا، این اثر تواست

ای روح‌الامین مرشد تو راهبر تواست

ای بیت، جمال اَحدِ دادگر تواست

ای آدم پاكیزه سرشت این پدر تواست

ای فاطمه بنت اسد این پسر تواست

بر روی دو دست تو یدالله مبارك

دیدار جمال اسدالله مبارك

آغوش گشوده است ز هم بیت‌الاهش

كعبه، حرم امن خدا شد به پناهش

اركان حرم تشنۀ یك نیم نگاهش

مادر شده محو شرف و عزّت و جاهش

در پاكی و در زهد، خداوند گواهش

پیغمبر اسلام بود چشم به راهش

تا بار دگر روح شریفش به تن آید

بر یاری او حیدر خیبر شكن آید

افتاده نفس در دل خلقت به شماره

از چشم سماوات روان گشته ستاره

مَه خندد و خورشید شده محو نظاره

جبریل به دیوار حرم كرده اشاره

وز شوق گریبان حرم گشته دوپاره

تا جلوه كند روی خداوند دوباره

ای اهل حرم باز حرم محترم آمد

تكبیر بگوئید علی از حرم آمد

این است كه دیدند به هر عصر عیانش

این است كه پیوسته زمانهاست زمانش

این است كه برتر ز مكانهاست مكانش

آیات خدا ریخته از دُرج دهانش

پیوسته بود نام محمد به زبانش

بگرفته به بر خواجۀ لولاك چو جانش

لبهاش گل انداخته از بوسۀ احمد

انگار كه قرآن شده نازل به محمد

این است كه سر تا به قدم جان رسول است

شمشیر خدا، شیر خروشان رسول است

چون خرمن گل زینت دامان رسول است

از كودكی خویش نگهبان رسول است

قدر و نبأ و فاطر و فرقان رسول است

قدرش بشناسید كه قرآن رسول است

قرآن كه ز آغاز به احمد شده نازل

بر قلب وی، از قلب محمد شده نازل

ای بندگی درگه تو روح سیادت

ای مهر تو امضای قبولی عبادت

خوبان جهان را به درت روی ارادت

توحید به توحید تو داده است شهادت

بی دوستی ات خلق نگردیده سعادت

از یمن قدوم تو حرم یافت ولادت

تو شیر خدایی و محمد به تو نازد

و الله قسم خالق سرمد به تو نازد

ما مهر تو با شیر گرفتیم ز مادر

بی مهر تو ما را نبود روح به پیكر

جایی كه بود پای تو بر دوش پیمبر

كس را نبود گفتن مدح تو میسّر

اوصاف تو را گفته خداوند مكرّر

گیرم كه ببارد ز دهان همه گوهر

با هیچ زبان گفتن مدح تو نشاید

میثم چه بگوید چه بخواند چه سراید؟

غلامرضا سازگار

خانه ی حق با تو بها یافته

سینه ی خود بهر تو بشکافته

جزتو کسی را ندهد ره درون

تافته بهر تو  جدا  بافته

بیت خدا را شده مهمان ،علی

بر همگان مظهر ایمان ،علی

زاده شدن داخل بیت خدا

خاص بود خاص ولی خدا

آنکه خدا را بشود خانه زاد

ناشود هرگز زحبیبش جدا

ای اسدا…به دنیا ،علی

شافع ما در صف عقبی ،علی

نام تو را  حق بنمود انتخاب

حبدر کرار توئی، بو نراب

گفت بگوش تو پیمبر اذان

بوسه به لبهای توزد آن جناب

ای شده هارون پیمبر ،علی

از می عشقش زده ساغر ،علی

حاصل تربیت طاها شدی

جان ودل سید بطحا شدی

مسلم اول بشدی یار او

وقت خطر حامی مولا شدی

مایه آرامش طاها ،علی

قلب ورا گشته مصفا ،علی

شیر خدا در صف پیکارها

یکه جوانمرد به اعصارها

صاحب شمشیر خدا ذوالفقار

دیده زتو کفر،بس آزارها

ای یل خیبر یل خندق ،علی

مرد کشاننده ی بیرق ،علی

گفت رسول  دو سرا در غدیر

از پس من هست علی ام امیر

خوار شود هر که  ز او شد جدا

آنکه محبش شده باشد بصیر

ای به هم سرور وآقا، علی

اصل عدالت زتوبر پا، علی

جز تو کسی لایق زهرا (س)نبود

لایق دامادی طاها نبود

گر تو نبودی به جهان بی گمان

عدل دگر صاحب معنا نبود

عدل مجسم به جهانی، علی

عالم بر سر ونهانی، علی

ای شه مد فون به خاک نجف

شیعه بود در ره تو جان به کف

تا به ابد خصم تو را دشمنیم

ریشه آنها شده ما را هدف

سیزده ماه رجب یاعلی

دعوتمان کن به نجف یا علی

شاعر : اسماعیل تقوایی

*********************************

کعبه هستم سالها لیل ونهار

بودمی در انتظار وبیقرار

انتظار یکه مولودی شگرف

بیقرار دیدن روی نگار

سی عام الفیل در ماه رجب

آخر آمدفصل هجروانتظار

جمعه روز سیزده از ماه بود

مادری آمد کنارم باردار

با خدایش کرد او راز ونیاز

خواست وضع حمل آسان را زیار

امر حق من سینه ام بشکافتم

در درون من گرفتی اوقرار

از برای فاطمه بنت اسد

شد درون کعبه همچون لاله زار

شدغذا بهرش مهیا از بهشت

مریم وسارا برش مشغول کار

عاقبت آمد به دنیا کودکش

شد “علی” نامش زسوی کردگار

میزبانی کردم از او چند روز

تا ابد باشد برایم افتخار

آمد آن مردی که با شد تا ابد

سیره ی عدلش به دنیا ماندگار

آمد آن مردی که شمشیرش کند

خنده ی شوق پیمبر(ص) آشکار

وصفش آمد “لا فتی الا علی”

قول حق” لا سیف الا ذوالفقار”

آمدآنکس ،گر نمی آمد نبود

بهر زهرا (س) همسری در روزگار

کنیه اش از سوی مادر حیدر است

حیدر کرار در هر کارزار

روزها در جبهه ها جنگاورست

شب به درگاه خدایش خاکسار

هر کسی دارد به دل حب علی(ع

زآتش دوزخ بدور ورستگار

شاعر : اسماعیل تقوایی

*********************************

ای آنکه به دست تو بود حی و مماتم

من مهر تو را دارم و این باب نجاتم

تو ساقی کوثر شدی و کوزه منم من

من تشنه ی یک قطره از آن آب حیاتم

تو پاره کن از این تن من خرقه ی سالوس

تا نور ببارد به تمام حرکاتم

هر صبح به ذکر تو کنم روز خود آغاز

با بردن نام تو چو کشکول نباتم

من هیچ به غیر از غم معشوق ندارم

بر من گذری کن تو به هنگام وفاتم

گاهی ز سر عیش نگاه تو بسیطم

گاهی ز سر ذنب، به دنبال زکاتم

هر کس متوجه نشود این سخن نقض!

گاهی ز دم‌ “عشق٬علی’ پای بساطم

گر ابر سماء از بر خود شمس ببارد

بی تو بخداوند قسم در ظلماتم

بر حاشیه ی ظرف عسلها بنوشتم

ای زاویه ی گونه ی قند تو دواتم

با لعل لبت لعل لبم لال نگردد

ای لاله ی لبسوز تو شرح لمعاتم

دلتنگ نجف در کف و مغروق گناهم

دیریست که من منتظر برگ براتم

شاعر : جعفر ابوالفتحی

*********************************

وقتی که خدا صورت ِ حیدر شده باشد

آئینه پر از نقش معطر شده باشد

امشب که در این مصرع ِ پرواز ، خدا هم

از شوق ، سراسیمه، کبوتر شده باشد

باید که از این کوچه بگیرند نشان ها

تا کوچه گذر گاه ِ مکرَر شده باشد

این کوچه ی تاریخ ، پر از رَد و نشان است

این کوچه از این قصه مُیَسَر شده باشد

اینجا ست که هر تکه ی نان ، دانه ی خرما

در چشمه ی معراج، شناور شده باشد

اینجاست که در چشم ِ یتیمان ،غزل شب

از تابش خورشید ، منَوَر شده با شد

گفتند تمامیت ِ خلقت همه از اوست

خلقت همه از چشمه ی کوثر شده باشد

باید بنویسند ، تمامیت تقدیر

مردی ست که با عرش برابر شده باشد

باید بنویسند که اعجوبه ی عدل است

آن مرد که افسانه ی مَحشر شده باشد

فریاد بلندای ِ مرامِ ِ بشریت

از حنجره ی اوست که رهبر شده باشد

این ترجمه ی لفظ به لفظِ ملکوت است

یعنی که خدا صورت ِ حیدر شده باشد

آئینه پُر از نقش ِ معَطر شده باشد

آئینه پر از نقش ِ معَطر شده باشد

شاعر : اکرم بهرامچی

*********************************

گر چه اندر دل هر ذره تمناي تو بود

سينه ي کعبه دلدار فقط جاي تو بود

بعد احمد به همه خلق وَ ربّ الکعبه…

نه کسي هست و نه بوده است که همتاي تو بود

پيش از خلق همه هستي و مُلک و ملکوت

در عدم افضل اعمال تماشاي تو بود

علت بخشش آدم ز خطايي که نمود

حذف گندم ز سر سفره ي دنياي تو بود

آنکه در طور همي پاسخ موسي مي‌ داد

صوت داوودي و آن لحن دل آراي تو بود

آن همه حسن و ملاحت که به يوسف دادند

عکسي از آينه ي چهره زيباي تو بود

اثري را که خدا در دم عيسي بنهاد

قدري از جذبه و تأثير نفس‌ هاي تو بود

شب معراج به هر ره که گذر کرد نبي

ز ابتدا تا به سر انجام رد پاي تو بود

تو يد اللهي و اسلام اگر پا بر جاست

همه از مرحمت دست تواناي تو بود

نه گزاف است که گويند به هنگام طواف

احترام حرم از لطف قدم‌ هاي تو بود

همه را طوف ولادتگه تو واجب شد

تا بدانند که مقصود تولاي تو بود

شاعر : یاسر رحمانی

*********************************

عشق پُر از حادثه و ماجراست

عشق سرآغاز همه کارهاست

به زندگی شور و شعف می دهد

عشق برادر! نمک هر غذاست

عشق غم و شادی و لبخند و اشک

عشق خودش درد، خودش هم دواست

از ازلِ خلقتِ آدم بپا

تا ابدالدّهرِ خدا هم بجاست

با همه خوبان خدا بوده است

عشق مددکار همه انبیاست

عشق چو خورشید که تابنده است

نور به هر ذات پراکنده است

عشق درختی است بر آورده سر

بار و برش لوءلوء و لعل و گُهر

صورت او برتر از اندیشه لیک

ذرّه ای از نور رخش شد قمر

حضرت او حضرت زیبایی است

لعل لبش مطمع اهل نظر

دوزخ و فردوس به دستان او

هان! “تو بمان” هان!”تو گذر کن، گذر”

بنده، ولی کار خدایی کند

عشق بشر هست، «فَکَیفَ بَشَر!»

کَیفَ بَشَر، ها علیٌ ها علی

عشق همان همسر زهرا علی

سجده به خاک قدمش، عین عشق

عنایت بیش و کمش، عین عشق

نفس کشیدنِ علی زندگی

بسوی ما بازدمش، عین عشق

خنده به شوق حرمش، عاشقی

گریه ی زیر علمش، عین عشق

نام علی علی علی جانفزا

زمزمه ی زیر و بمش، عین عشق

گدای هنگام نمازش شدن

به انتظار کرمش، عین عشق

سیزده ماه رجب هر که شد

معتکفِ در حرمش، عین عشق

ماه رجب سیزدهش خوشتر است

روز نزول قدم حیدر است

کعبه اگر بوی خدا یافته

زِ یمن میلاد شما یافته

حرم به شوقت بنِگر که شکاف

از نوک پا تا به کجا یافته

دعای مادرت شده مستجاب

زادگهی نمونه تا یافته

وارد خانه شد و آن را پر از

حوریه و فرشته ها یافته

در حرم حق همه کف می زنند

مگر خدا در آن چه ها یافته

تو خانه زاد حق شدی، از تو هَم

قبله ی حجّاج صفا یافته

تو را مسیح اگر بگویم کم است

مادر تو پاک تر از مریم است

ذات تو مشتق شده از ذات او

در تو هویدا همه آیات او

روبروی اش تا که تو می ایستی

آینه اش هستی و مرآت او

چشم به چشمان تو انداخت و

مات تو شد تو هم شدی مات او

تویی همان عبد خدایی، که شد

ولایتت شرط عبادات او

تیر ز پای تو در آورده اند

مست چو بودی ز مناجات او

چشم ببندی به خدا می شود

از دو جهان قطع، عنایات او

پر شده از پای به سر، ربُّهُ

فیهِ تَجَلّی و ظَهَر، ربُّهُ

عبادتت در دو سرا بی نظیر

شجاعتت به عرصه ها بی نظیر

فتوّتت زبانزد جبرییل

سلاح تو پیش خدا بی نظیر

فضیلت ضربه ی شمشیر تو

تا سحر روز جزا بی نظیر

تصدّق وقت رکوعت عجیب

حال تو در وقت دعا بی نظیر

تمام اوصاف تو در همسرت

جلوه نماید به خدا بی نظیر

بعد تو و فاطمه ی تو شده

زینب کبرای شما بی نظیر

بی بدلی، بی مثلی، یاعلی

تو خودِ خَیرُ العملی یاعلی

عبد خدایی، سلامٌ علیک

امیر مایی، سلامٌ علیک

بی تو دعا توان زِ کف می دهد

جان دعایی، سلامٌ علیک

به آن قنوتی که شود مستجاب

تو ربّنایی، سلامٌ علیک

شکستگی های دلِ شیعه را

شما شفایی، سلامٌ علیک

هر چه خدا خواست برای شما

به آن رضایی، سلامٌ علیک

هر چه همه مدح تو را می کنند

به آن سزایی، سلامٌ علیک

خاک درت سرمۀ چشمان، علی

ولایتت تمام ایمان، علی

شاعر : امیر عظیمی

*********************************

یاعلی گفتیم و دلهامان بهاری می شود

یکصد و ده بار این دل آبیاری می شود

چشمه های نور از چشم تو جاری شد علی

زخم دل باتیرعشقت باز کاری شد علی

آه ! می روید فقط در این غریبستان تو

من شفا میگیرم از خرمای نخلستان تو

حضرت بارانی ای مولا به فریادم برس

قطره ی ناچیزم ای دریا به فریادم برس

باز امشب من همان چیزی که می خواهی شدم

« اشهد و انّ علیاً حجت الله » ی شدم

بر لبم دارم طنین از « قل هو الله احد »

روی قلبم حک نمودم یاعلی مولا مدد

رنگ و بوی صوفیان در خود ندارم من ولی

یکصد و ده بار بر قلبم نوشتم یا علی

*********************************

عاشقم کردی علی با گردش گیسوی خود

شیعه را مبهوت کردی در خم ابروی خود

نقش ابرو«لا» وچشمانت به رنگ ماه بود

قاب سیمایت علی تفسیر « الالله » بود

مات ومبهوتم نمودی، بازماندم درصدد

بنده ات خوانم علی یا « قل هوالله احد»

درمصافت، دشمنت راهی ندارد جز فرار

نیست درهفت آسمان «لاسیف الاذوالفقار»

شأن آیات خداوندی و نور محکمات

سینه ات والطور باشدمرکبت والعادیات

درجوانمردی که مشق هرشب وهر روزتوست

حضرت عباس هم شاگرددست آموز توست

مشق شمشیرت به میدان مرد میسازدعلی

مردمیدان کو به دستت پنجه اندازد علی

هشت درب جنت اعلی کلیدش دست توست

اهل دوزخ نیست هرفردی به دنیا مست توست

نور چشمان تو از نور خدا تابنده است

عالمی در کار اعجاز نگاهت مانده است

یک به یک تفسیر آیات خداوندی ، ولی

مانده ام قرآن بخوانم یاکه مدحت راعلی

باء» قرآن قبل احمد بر تو نازل شد علی

درغدیر خم نبوت با تو کامل شد علی

تا که دستان نبی در دست تو آرام شد

تازه دین معنا گرفت ونام او اسلام شد

این پیام خالق است ومتنش ازامضای اوست

« هرکه من مولای اویم ،این علی مولای اوست»

شاعر : مجید قاسمی

*********************************

کبوتر دل من بی قرار می چرخد

به دور گنبد آن شهریار می چرخد

کسی کنار من انگار یا علی دم داد

دوباره روی لبم نام یار می چرخد

همیشه سینه به سینه حکایت مِهرش

میان مردم این روزگار می چرخد

حکایت لب تیغ و فرار یک لشگر

همینکه در کف او ذوالفقار می چرخد

شروع می شود این شعر و لکنتم، تو ببخش

زبان به مدح تو بی اختیار می چرخد

که مشق نام علی کار این زمینی نیست

حریف مدح تو علامه ی امینی نیست

هر آنکه گم شده مولا! به راه محتاج است

چنان که شام سیاهی، به ماه محتاج است

به ذکر نادعلی من همیشه محتاجم

همیشه سینه ی زخمی به آه محتاج است

ز باز کردن چشم تو صبح معنا شد

که تیره ی دل شب بر پگاه محتاج است

گرفته دست فلک گوشه ی عبای تو را

چو کودکی که به یک سرپناه محتاج است

مرا به یک ثمن بخس هم شده تو بخر

که شاه هم به غلام سیاه محتاج است

ببخش! پادشه بی نیاز یعنی تو

رکوع و بخشش بین نماز یعنی تو

ملک ز خاک نجف دُرّ ناب حاضر کن

ذبیح بر قدم بوتراب حاضر کن

دخیل باده ی ساقی نما دو دست مرا

برای مستی دائم شراب حاضر کن

برای دیدن چشمش چقدر دلتنگم

برام عکسی از او بین قاب حاضر کن

دوباره سوی نجف میروم خدا را شکر

برای بدرقه یک کاسه آب حاضر کن

شدیم میثم تمار، حضرت مولا!

برای این سر ما هم طناب حاضر کن

که سر فِدای لب تیغ و رزم صفینش

و عالمی به فدای تراب نعلینش…

شاعر : محسن حنیفی

*********************************

تو آمدی ستایش بت بی اثر شود

با نام تو زمین و زمان شعله ور شود

رویای مکیان همه زیر و زبر شود

حق است در مدیحت تو مکه کر شود

تمثال دلربای تو تندیس زر شود

باید که چشم باز کند بازتر شود

هرکس که خواست در صف اهل نظر شود

هو یاعلی بگوید و جوری دگر شود

عالم غلام فاطمه ی شیرزاده است

شیرانگی، اصالت این خانواده است

طفلی به راه بود، که “روزی گشاده” است

در دلبری سواره، دو عالم پیاده است

مولود خانه ایست که دار العباده است

این بار درب کعبه بلا استفاده است

دیوار زد شکاف، خدا اذن داده است

وقتی که خواست صاحب یک گل پسر شود

شب شد همین که موی سرت را تکانده ای

برق از سر تمام ملایک پرانده ای

فانوس این جماعت در راه مانده ای

آیینه ای و حرف مرا زود خوانده ای

بر زانوی سترگ خودت “پَر” نشانده ای

آری! یتیم را به برت پرورانده ای

حالا که ریشه در دل مردم دوانده ای

باشد که ریشه باعث مرگ تبر شود

ای نام تو مصادف هشت و سه بار ده

از آسمان ببار برایم، ببار ده

مثل علامت سپر و ذوالفقار ده

ختم علی گرفته خدا صد هزار ده

یعنی که پنج صفر بیاید کنارِ ده

از برکتت به شعر من آمد به کار ده

روزت پس از دوازده و قبل چارده

حالا رواست سیزده من بدر شود!

هر روز و شب خدا ز تو دم می زند که هیچ…

خود را زده به نام تو یکجا سند که هیچ…

میزان حق تویی، عمل خوب و بد که هیچ….

خشم تو خصم را به کما می برد که هیچ….

فکر نبرد از سرشان می پرد که هیچ…

عالم به احترام تو خم می شود که هیچ…

حتی برای کشته شدن عبدود که هیچ….

کل جهان برای تو خم تا کمر شود

هر کس که خواست خیر سرش خیره سر شود

باید به ضرب تیغ تو شق القمر شود

مردی نبود با تو سپر در سپر شود

یا این که مثل حضرت حیدر اَبَر شود

کی نوبت بروز کلاغان مگر شود؟

وقتی عقاب پیش تو بی کرک و پر شود

هر کس که از شجاعت تو باخبر شود

کاری نمی کند که پی اش درد سر شود

***

او با سران قلعه سخن بی گزند گفت

مثل همیشه خطبه ی مردم پسند گفت

در ابتدای کار کمی وعظ و پند گفت

شیرین سخن علیست، که با طعم قند گفت

با این که دید بد دل و نامحرمند گفت

وقتی که دید طعنه به او می زنند گفت

درهای قلعه یک تنه از جای کند، گفت:

“این در برای قلعه بعید است در شود”

شاعر : مظاهر کثیری نژاد

*********************************

کعبه حلول نور مبارک به دامنت

پیراهن سیاه برون آر از تنت

امشب تویی و حسن خداوند ذوالمنت

آمد زمان سورۀ توحید خواندنت

بت ها سرود نور بخوانید با علی

ای سنگ های کعبه بگویید یاعلی

امشب حرم به عرش خدا ناز می کند

آغوش خود برای علی باز می کند

آهنگ یاعلی ست که آغاز میکند

راز نگفته با علی ابراز می کند

ای کعبه باز زندگی از سر گرفته ای

جان محمد است که در بر گرفته ای

این طفل نیست شیر خداوند اکبر است

این روی حی سرمد و پشت پیمبر است

این دست داور است که برخلق یاور است

این صاحب لوای خدا روز محشر است

ای کعبه این علی ست حضورش قیام کن

میلاد حیدر است به حیدر سلام کن

بنت اسد تو مادر جان محمدی

امشب به خانۀ پسر خویش سر زدی

تو میهمان خاص خداوند سرمدی

ام الا ئمه مادر کعبه خوش آمدی

ای کعبه ازولادت طفل تو منجلی

این خانه را خلیل بنا کرده بر علی

باز آ که آرزوی حرم را برآوری

باز آ که از برای حرم حیدر آوری

باز آ که باز بت شکن دیگر آوری

باز آ که آفتاب خدا منظر آوری

باز آ که کعبه را پسرت سرفراز کرد

این خانه برخوش آمد توسینه باز کرد

بنهاد پا به خانه معبود با علی

در هرنفس قدم به قدم گفت یا علی

بت ها صدا زدند همه یک صدا علی

از چاررکن گشت بلند این ندا علی

یک لحظه ماه فاطمه برقع زرو گرفت

تا صبح روز حشر حرم آبرو گرفت

ای کعبه از ولادت تو محترم علی

ای حرمت  تو کرده حرم را حرم علی

وقتی به چشم کعبه نهادی قدم علی

کعبه به بام عرش خدا زد علم علی

سوگند می خورم به خداوند یا علی

کز عرش برتراست ی و ازکعبه افضلی

حج وزکوة صوم و صلوة قیام تو

حمد و رکوع سجده تشهد قیام تو

زمزم تو سعی هم تو صفا تو مقام تو

تکبیر تو طواف تو بیت الحرام تو

این نکته از نبی شده اعلام یا علی

اصلا تویی تمامی اسلام یا علی

ای جبرئیل بهر تو آورده ذوالفقار

برلیلة المبیت تو حق کرده افتخار

کرده به راه ختم رسل جان خود نثار

تو یار یار بودی از اول نه یار غار

تو بردفاع ختم رسل پا فشرده ای

دور رسول گشته نود زخم خورده ای

آن مدعی که چون بز کوهی فرارکرد

ننگ فراررا به جهاد اختیار کرد

ترک نبی به معرکۀ  کارزار کرد

خودرا نهان به پیچ و خم کوهسار کرد

می دید رزم تو زیسارو یمین علی

می گفت بر شجاعت تو آفرین علی

بافخر کائنات برادر فقط تویی

درروز حشر ساقی کوثر فقط تویی

اسلام شاهد است که حیدر فقط تویی

والله جانشین پیمبر فقط تویی

آنان که مدعی مقام پیمبرند

از خاک قنبر تو در این عرصه کمترند

هرگز کسی به غیرتو حیدر نمی شود

مرد فرار فاتحح خیبر نمی شود

بیگانه با رسول برادر نمی شود

جز تو به شهر علم کسی در نمیشود

بگذار تا رود به سر دارها سرم

من خاک پای “میثم” تمار حیدرم

شاعر : استاد حاج غلامرضا سازگار

*********************************

باز امشب نقش خورشیدی منور می کشند؟

یا که تصویری ز روی ماه حیدر می کشند

تا که خورشید ولایت پرتو افشان می شود

پرده بر رخ از خجالت ماه وا ختر می کشند

آرزومندان دل از کف داده اند امشب مگر

انتظار دیدن رخسار دلبر می کشند

گلشن آرایان همه محو گل رویش شدند

از دل خود نعرۀ الله واکبر می کشند

اشک شوق امشب خریداری دگر دارد بیا

عرشیان درفرش ناز دیدۀ تر می کشند

ارزش آن قطره از هرگوهری افزون تر است

چون به میزان عمل در روز محشر می کشند

چون همای آسمان پرواز با یاد علی

شب روان تا ساحت عرش برین پر می کشند

تشنه کامان محبت با ولایش روز حشر

جام کوثر از کف ساقی کوثر می کشند

روز محشر زیر نور گرم خورشید فلک

دوستداران علی را چتر بر سر می کشند

ای «وفائی» آبرومندان فردا می شوند

خاکبوسانی که خود را سوی این در می کشند

شاعر : استاد سید هاشم وفایی

*********************************

در ازل تا کتاب حق وا شد

رازهای نهفته افشا شد

در ازل پیشتر زلوح و قلم

حکم روز الست انشا شد

کسی آمد که در سرا پایش

جلوه های خدا هویدا شد

کسی آمد که با ولایت او

مرز دین،مرز کفر پیدا شد

خنده ای کرد و شد بهشت برین

مشت خاکی گرفت و دنیا شد

شه پری داد و جبرئیلی شد

نفسی زد کسی مسیحا شد

سر راهش نشست دل شده ای

دامنش را گرفت و موسی شد

الغرض میان آن محشر

بزم دلدادگی محیا شد

ما در آن دم سینجلی گفتیم

صدو ده مرتبه علی گفتیم

***

ای بزرگ شگفت نا پیدا

ای امير شريف بی همتا

آفتاب عشیره ی مجنون

قبله گاه قبیله ی لیلا

پادشاه حجاز و نان بردوش

زخمی بار کیسه ی خرما

ما کجا و کرامت خورشید

تو کجا کوچه های این دنیا

تند تر می زند به نام شما

تپش قلب حضرت زهرا

نام تو فتح باب پیغمبر

در حوالی لیلة الاسرا

نام تو می شود رجز وقتی

تیغ عباس می کند غوغا

نام تو نیل می شکافد باز

نام تو زهره میدرد هرجا

مادرم گفت جای لالایی

تا که خیزم به نام تو بر پا

ذکری از والی الولی گفتم

صدو ده مرتبه علی گفتم

***

خواست حق آنچه میدمد گردد

چهره ات جلوه ي احد گردد

خواست حق تا که در ظهور آیی

که خدا با تو مستند گردد

خواست حق تا که طاق ابرویت

قبله ی جان الي الابد گردد

یاد تو ذکر موج دریاهاست

لحظه هایی که جذر و مد گردد

رد پای تو را نمی یابیم

عرش حتی اگر رصد گردد

مرتضی مرتضاست در همه حال

ر جهان جمله عبدُود گردد

حق اگر از تو گفت و گو کرده

هرچه در چنته داشت رو کرده

***

عشق با تو شکوه دیگر داشت

عطر صد چشمه ی معطر داشت

میهمان زمین شدی چندی

که دلت آرزوی کوثر داشت

با تو نیمی ز خویش را می دید

چشم بر تو اگر پیمبر داشت

باز هم میدرید قلبش را

کعبه صدها هزار اگر در داشت

کعبه جای خودش که در قدمت

سینه ی آسمان ترک برداشت

***

هرچه بت بود در دلش آن شب

سجده بر خاک پای حیدر داشت

دل به زلف تو بست اگر دل بود

سر به راه تو داد اگر سر داشت

آمدی تا خدا نشان بدهد

در پس پرده حرف آخر داشت

آمدی تا غرورمان بدهی

جای حق خویش را نشان بدهی

گرد و خاکی میان میدان است

رزمگاهی دوباره حیران است

ابروانی کمی گره خورده

لحظه ها لحظه های طوفان است

ماندن اینجا چقدر نا ممکن

مردن اینجا چقدر آسان است

لشکری را به خویش پیچانده

ذوالفقاری که گرم جولان است

حول روز قیامت آمده است

یاکه شیر خدا رجز خوان است

دستمال نبرد خود را بست

یعنی این کوه گرم طغیان است

پهلوان پروری که می بینی

از نژاد خدای سبحان است

این که پیچیده لافتي باشد

بانگ تکبیر از خدا باشد

***

ما که هستیم؟ردی از پایت

چشمهایی پر از تمنایت

ما که هستیم دستهای تهی

بر سر کوچه ی تماشایت

هم نشین غریب نخلستان

سر چاهی انیس غمهایت

مستحقیم کاسه ی شیری

لقمه ای از تنور زهرایت

نذر نعلین وصله دار تو و

پینه های دو دست تنهایت

نظری با تو آشنا گردیم

باز شیدای کربلا گردیم

شاعر : حسن لطفی

*********************************

بـه جـان خسـتـه عاشـق قـرار یـا حیـدر

دل خــــــزان زده ام را بــهــــار یــا حیـدر

سحـر رسیـده به این شـام تـار یـا حیـدر

گـل اسـت فـاطـمـه و گـلـعــذار یـا حیـدر

سـتـــاره شـب دنـبـــالـــه دار یــا حـیــدر

علی ست بـاعث دنـیــا بـهـانـه خـلـقـت

علی ست زینـت عـالــم یـگانـه خـلـقـت

علی ست رمـز بـقــا ، جاودانـه خـلـقـت

علی ست یک تن از آن پنجگانـه خـلـقـت

علی ست هستی و دار و ندار یا حـیــدر

کـلام و نطـق علی منطـق و اصـول شود

چه کس بـه غیر علی یـاور رسـول شود

چـه کـس بـه غیـر علی دلبـر بتـول شود

بـگــرد دور سـرش حـج تــو قـبــول شود

شــه بــلـنـــد مــقــام و تـبـار یــا حـیــدر

به هـوش بـاش علی ابتـدا و پایـان ست

علی نـهــایـت زهـد و نـمـاد ایمـان ست

علی ست ناجی عالـم کـلام قـرآن ست

شکوه حضرت حق در علی نمایـان ست

خـدا کـنـد بـه عـلـی افـتـخــار یـا حـیــدر

اگــر کـه خـانـه امـن خــدا شــود کـعـبـه

اگــر محیـط دل انگـیـز مـــا شـود کـعـبـه

علی دلیـل بود !! با صـفــا شــود کـعـبـه

بـدون لطـف علی بی بهــا شـود کـعـبـه

ز یـمــن مـقـدم او  گـل بـبـــار یــا حـیــدر

علی امــام مـنـو مـظـهــر خـداونــد ست

علی مـثــال نــدارد بـدون مـانـنــد ست

بدون حب علی جان، قیمتش چنـد ست

شکر نبی و عسل فاطمه علی قند ست

هـمـه کـنــاری و او یک کـنــار یــا حـیــدر

کـسی کـه غــیـــر امـام و ولای او گفتـه

به حتـم در پس خـواب جهـالتـش خفته

تـمــام زنـدگـی و عـمـــر اوسـت آشفتـه

علی !! هــزار هــزاران مــقــام نـاگـفتـه

مـنـم بـه مـامــن او مسـتجـار یـا حـیــدر

ز قدرتش چه بگویم که دست لرزان ست

نظیر می طلبد شـاه شیــر میدان ست

اگرکه خشم کند رعشه بر سروجان ست

علم به دوش نبـردش از او گریـزان ست

علی ست آن یل دلـدل سـوار یـا حـیــدر

کسیـکه یک خبر از هـول لشکرش میداد

علی ست داوطلب! تیـغ را پـرش میداد

بـه هــر اثـابـتــش اســلام پـرورش میداد

و ضربه های علی دین، گسترش میداد

علی ست صاحب آن ذوالفقـار یـا حـیــدر

بگوش باشِ نبی هست گرچه سردار ست

علی ست فاتح خیبر، یل جگر دار است

و مالک اشـتــر او نــزد او خـبــر دار ست

بعشق اوست که میثم هنـوز بردار ست

رود ز شوق تو محسن بـه دار یـا حـیــدر

*********************************

امشب دلم هوای تمنا گرفتو بعد

دستی به سوی دامن مولا گرفتو بعد

دست دگر به چادر زهرا گرفتو بعد

یکجا تمام حاجت خود را گرفتو بعد

دستی شراب و دست دگر زلف یار شد

امشب عجیب سر به هوایم برای تو

فارغ ز هرچه چون و چرایم برای تو

درّ نجف به دست نمایم برای تو

فرمان بده تا بسرایم برای تو

جانم دوباره بی دل و بی اختیار شد

مستی نه از پیاله که از خمره ی سبوست

من در میان میکده و شعر روبروست

ساقی بیار باده که هنگام گفتگوست

“شیرخدا و رستم دستانم آرزوست”

نوبت به گفتن از شه دلدل سوار شد

زیباترین قافیه در هر غزل، علی

حی علی خیرعمل…در عمل، علی

“ثبت است بر جریده ی” بین الملل، علی

شیرین لب و شکر دهنی و عسل، علی !

حافظ بیا که نوبت زلف نگار شد

موسا شدی و سینه ی من شرحه شرحه نیل

از تو اشارتی شد و از من بک الدخیل

میل شکار کرده ای…ای شاه بی بدیل

آمد هزار ناله که مولا ! اناالقتیل

تیری برو نشانه که وقت شکار شد

در خود هزار مرتبه تکرار میشوم

رسوای کوی و برزن و بازار میشوم

شاعر اگر نشد…سگ دربار میشوم

یک شب که استخوان ندهی هار میشوم

مولا ! گدایی تو مرا افتخار شد

از یک محبت ازلی خلق کرده اند

لایق نبوده ایم…ولی خلق کرده اند

حتما برای یک عملی خلق کرده اند

مارا فقط به عشق علی خلق کرده اند

آری کتاب خلقت ما آیه دار شد

نور شما در آینه ها منعکس بود

عیسا دمش به ذکر لبت ملتمس بود

این خرقه بی محبتتان مندرس بود

هرکه علی نگفته دهانش نجس بود

اسلام با ولای شما ماندگار شد

نوبت به خلق چهره ی ماهت رسیده است

وقتی خدای، صورتتان را کشیده است

قطعا تو را شبیه خودش آفریده است

روحی فداک…! روح تو را تا دمیده است

در گردش زمین و زمان انفجار شد

به به، به هی هی تو به وقت سواری ات

جانم فدای زخم زدنهای کاری ات

عالم فدای خشم دو چشم اناری ات

میدان شکسته از عمل انتحاری ات

دشمن به سوی قبر خودش رهسپار شد

دشمن ز نعره ی علوی رانده میشود

آری سپاه بی سر و وامانده میشود

هرجا علی سپهبد و فرمانده میشود

یک روزه جنگ فاتحه اش خوانده میشود

ابرو مکش عدوی تو پا به فرار شد

ابرو مکش که سخت نمایی قرار را

بر هم زنی به وقت نبردت فرار را

بیچاره دشمنی که نبیند سوار را

هوهو مزن که مست کنی ذوالفقار را

لشکر ذلیل هر دو دم ذوالفقار شد

فتح نبرد، یکه و تنها نمیشود

با یک نفر که اینهمه غوغا نمیشود

قطره حریف حمله ی دریا نمیشود

مشت علی گره بشود وا نمیشود

آقا یواش…! دشمنتان تارومار شد

ای جانشین حق، نظری هم به ما بکن

یعنی که درد شیعه ی خود را دوا بکن

فکری به حال مُحرم “گنبدطلا” بکن

یک کعبه نیز در نجف خود بنا بکن

به به عیار کعبه صدوده عیار شد

این سو خدا و آن طرف ماجرا تویی

یک سمت سیف و سمت دگر لافتی تویی

قبل از “ألست…” صاحب “قالو بلی” تویی

بعد از خدای، کفر نگویم خدا تویی

سجده کنید چون که علی آشکار شد

ای سیب سرخ…! درد رسیده به هسته ات

لکنت زبان گرفته ام از دست بسته ات

جانم فدای همسر پهلو شکسته ات

اشفع لنا…! تو را به زهرای خسته ات

آقا ببخش…دردت اگر بیشمار شد

شاعر: سید نیما نجاری

*********************************

امشب شروع می کند آغازعشق را

بر دوش هر چه پنجره آوازعشق را

با نامِ نامی اش سحر آغاز می شود

درها شکسته، پنجره ها باز می شود

یک شِمه ازوجود خدا شعله می کشد

تصویر او در آیـنه ها شعله می کشد

مولود کعـبه از نفـس راه می رسد

خورشیدوماه وآینه همراه می رسد

برقله ی کمان وکمند، ایستاده است

این مردِ تا همیشه بلند، ایستاده است

مردی که قفل فاصله را باز می کند

با دستهای روشنش اعجاز می کند

مردی که با تمام وجود آه می کشد

فریادهای گمشده در چاه می کشد

می آید از تبسم یک صبح در بهار

از ربنای رکعتِ شبهای بی قرار

یک مرد از سلاله ی  آبی آسـمان

یک مرد ازعشیره ی مهتابیِ زمان

یک آسمان که روی زمین پا گذاشته

مردی که عـدل را به تـماشا گذاشته

مردی که از حقیـقـت عـالـم عـبور کرد

مردی که پا به پای محمد(ص)ظهورکرد

مولای عالمی که به دنیـا غرور داد

خورشید پا گرفت وبه آئـینه نور داد

شاعر : زهرا نعمتی

*********************************

دوران غربت نبوی سر رسیده است

بهر نبی وصی نه برادر رسیده است

عین هم و لسان هم و چهره ی همند

مولا رسیده یا که پیمبر رسیده است

یک رودخانه از دل جنت خروش کرد

حالا رجب به ساقی کوثر رسیده است

استاد انبیای الهی است مرتضی

پیغمبری اگر چه به آخر رسیده است

اصلا بعید نیست خدا جلوه گر شود

از بیت حق خدای مصور رسیده است

او آمده که بنده به حق رو به رو شود

وقتش رسیده است یدالله رو شود

آقای من کسی است که مهر الست داشت

پیش از شروع خلقت ذرات هست داشت

تنها نه وقت خلقت عالم، ابوتراب

در کار خلقت خودشان نیز دست داشت

با اینکه سجده کرد خدا را تمام عمر

در عهد خویش آن همه حیدرپرست داشت

یک لحظه ذکر از لب مولا نمی نشست

شصت و سه سال یکسره با خود نشست داشت

از کشته پشته ساخته  یک ضربه ذوالفقار

از بس که در نبرد علی ضرب شصت داشت

وقت نماز هم کرمش کار می کند

انگشتری به سائلش ایثار می کند

این شمع با شکوه دلیرانه ی خودش

عاشق شد است عاشق پروانه ی خودش

ساقی کوثر است و نخورد است هیچ وقت

جز از سبو و ساغر و پیمانه ی خودش

خوابیده زیر سایه ی نخلی ابوتراب

بر خاک بر اریکه ی شاهانه ی خودش

او عقل اول است که اصحاب عقل را

تبدیل کرده است به دیوانه ی خودش

پیغمبر است حیدر و حیدر پیمبر است

در کعبه پا گذاشته بر شانه ی خودش

هر کس به سمت خانه ی حق می کند نماز

می ایستد علی به سوی خانه ی خودش

ای ماه نو دمیده کمی از خودت بگو

وقت اذان رسیده کمی از خودت بگو

تا در بیاوری ز دو عالم دمار را

از فاطمه طلب بنما ذوالفقار را

وقتی که پای تیغ تو باشد وسط دگر

دست کسی نمی کشد این اقتدار را

سربند تو همین که شود دستمال زرد

ترجیح می دهند به ماندن فرار را

تیغ کج تو در همه ی عمر کج نرفت

یوم الحساب می کند این کارزار را

ای کوه ما به دامنه ات تکیه داده ایم

از دامنت تکان مده گرد و غبار را

در سایه سار امن تو بودن سعادت است

مردن برای عاشقت عین شهادت است

ما را گدای سفره نانت نوشته اند

یعنی همیشه بر سر خوانت نوشته اند

ابروت ذوالفقاری و مژگان تو خدنگ

ما را اسیر تیر و کمانت نوشته اند

در چاههای کوفه شبیه کبوتران

مهمان چشم اشک فشانت نوشته اند

تو آن چنان کریمی و من این چنین گدا

اصلا مرا چنین و چنانت نوشته اند

در بارش بلا و در ایام فتنه ها

ما را به زیر چتر امانت نوشته اند

تو آمدی که رنج بشر مختصر شود

سادات فاطمی زمین بیشتر شود

آیات مؤمنون لبت را شنیده ایم

جز احترام پاسخ آن را ندیده ایم

پیغمبر خدا به لبت بوسه بوسه زد

اوصاف گریه کردنشان را شنیده ایم

تاریخ را ورق زدم و چند سال بعد

حالا به ماجرای حسینت رسیده ایم

حالا به ماجرای همان خواهری که گفت

دیگر بس است قاری قرآن بریده ایم

از صبح لا به لای اهالی شهر شام

بر شانه بار طعنه و تهمت کشیده ایم

با چوب خیزران لب ارباب پاره شد

حرف از غنایم و دو عدد گوشواره شد

شاعر : سعید پاشازاده

*********************************

اگر چه خاکم اما کیمیایم

علی باشد خدایم ربنایم

نکرده ام طلب من کربلا را

طلب کردم نجف را از خدایم

سگ پس کوچه های حیدر هستم

نجف باشد همان کرببلایم

دو روزی میشود حالی ندارم

نجف افتاده در حال و هوایم

سر و دستم به قربان نگارم

کف نعلین آقایم برایم

بده انگشترت را سائل هستم

خدا خیرت دهد – آقا- گدایم

تمام بچه هایت شیر هستند

فدای بچه هایت بچه هایم

خراب حیدر کرار هستیم

بدون تو علی.ع. بیکار هستیم

همین دورو برت میباشم آقا

غلام قنبرت میباشم آقا

نوشتم روی دیوار محله

علی جان پرپرت میباشم آقا

اگر چه میثم دارت نبودم

ولی کلب درت میباشم آقا

سر سجاده افتادم به گریه

اگر درد سرت میباشم آقا

نکن بیرون مرا جایی ندارم

که من کارگرت میباشم آقا

که گفته من صدف میخواهم از تو

که ایوان نجف میخواهم از تو

به معصومان ما کردی امامت

کلام رب بریزد از کلامت

نه ما بلکه هزاران در هزاران

چو عیسای نبی باشد غلامت

همین جبریل و فوجی از ملائک

نگهبان میشد از آن پشت بامت

علی هستی و نامت نام الله

خداوندی چه میایید به نامت

به لبخندی غم از روی تو میرفت

که روی فاطمه بود التیامت

همان پهلو شکسته پشت در گفت:

شکستم تا علی باشد سلامت

چنان نزد خدا با احترامی

که واجب بر نبی شد احترامت

تو آقای تمام عالمینی…

همین بس که تو بابای حسینی

شاعر : حامد جولا زاده

*********************************

قرعه در دایره عشق به نامم افتاد

یک کبوتر گذرش بر سر بامم افتاد

طرح انگور نجف باز به جامم افتاد

گره عشق ، مجدد به کلامم افتاد

که ز عشق تو شب و روز و سحر می گویم

(( ها علی بشر کیف بشر می گویم ))

تا تو هستی نظر اسپند نمی خواهد که …

چایی روضه تو قند نمی خواهد که …

دل شیدا شده ام بند نمی خواهد …

پیر می خانه تو پند نمی خواهد که …

آرزو مانده به دل تا که مسافر باشم

می رسد عاقبت آن روز که زائر باشم

می کشد نام تو بر دار جنون عاقل را

به ضریحت گره بستم دل ناقابل را

تر کن از روی کرم خشکی این ساحل را

گوشه چشم تو دارنده کند سائل را

گوشه چشم تو و این دل ما بسم الله

هر که دارد هوس صحن تو را بسم الله..

آنکه در شهر خودش آینه دق می شد

مات ایوان طلا بین دقایق می شد

بعد هر ثانیه او بیشتر عاشق می شد

سختی باورش اینجاست ، که لایق می شد ؟

آنکه بر پای براتش شده باشد امضا:

این ضمانت شده است از علی بن موسی

به خدایی تو سوگند که مولا بشری

شمع تابنده عشقی و سراسر گوهری

بده در راه خدایی خدا بال و پری

تا که در عشق تو جانانه بسوزم سحری

افتخاریست که دلداده حیدر باشم

هم غلام علی و نوکر مادر باشم

شاعر : مرشاد واحدی

*********************************

باید این نفس سرکش ما را ، با کمند تو در حصار کشید

بعد با حلقه های گیسویت ، باید این صید را به دار کشید

دل ما را به زور آدم کن! ، جنبه ی اختیار در ما نیست

کافی است اینهمه بلایی که ، دلم از دست اختیار کشید

صحبت از عشق تو اگر باشد ، کاری از اختیار ساخته نیست

جذبه ی چشم تو دلم را در ، دام “لایمکن الفرار” کشید

تو همانی که حضرت خالق ، از همان روز اول خلقت

تا سحرگاه روز سیزدهم سر راه تو انتظار کشید

حضرت آدم و خلیل و ذبیح، و ابابیل و آسمان و زمین …!

میهمانی عزیزم می آید، خالق از کلّ خلق کار کشید

درب کعبه برای مولا نیست نفس مشرکان به آن خورده

شأن مولا أجلِّ از اینهاست، جور آن درب مستجار کشید

کار خلقت فقط ازآن خداست من نگفتم تو خالقی اما

تو “یداللهی” و خدا با دست، جلوه ی “لیل و النّهار” کشید

دست تو نقش زد خلایق را هر کسی را برای کاری ساخت

سهم ما شد که نوکری بکنیم، ایل ما منّت نگار کشد

دست تو، تیغ تو به جای خودش، اسم تو سست می کند پا را

تا شنیدند “حیدر” آمده است، دشمن از وحشتش هوار کشید

هیبت حیدرانه ی مولا ترس در قلب لشکر اندازد

تهِ لشکر فرار کردند از نعره ای که طلایه دار کشید!

عبدود که بزرگ این قوم است عددی نیست در مصاف علی

زرد شد رنگ چهره اش و قتی اسد الله ذوالفقار کشید

شب تشخیص مرد از نامرد، شیر خفته میان بستر بود

ترس از مرگ پای ترسو را با پیمبر به سوی غار کشید

آن شرابی که بامداد الست، دست حیدر به کاسه ی ما ریخت

تا خودِ لحظه ی “یَموت یَرَنی”، حال و روز مرا خمار کشید

چاره ای نیست دست ما بسته است که خدا گفته خودکشی ممنوع!

ورنه با اینهمه جلال و جمال، کار ما هم به انتحار کشید…

شاعر : داود رحیمی

امام علی(ع)-مدح و ولادت

دل بیقرار دارم ، سرِ بابِ دار دارم

هوس انار دارم، طلب از نگار دارم

لب سرخ  و آبداری

شب سور و سات آمد، شب انبساط آمد

شب التفات آمد، شب مسئلات آمد

شب عشق و بوسه‌کاری

شب عشق بی‌کرانه، شب شعر عاشقانه

شب شور بی بهانه، شب مستی  و ترانه

شب عاشقانه خواندن

شب بیقراری آمد، برکات جاری آمد

اجل خماری آمد ، شب می‌گساری آمد

شب شاعرانه خواندن

چه هوای دلپذیری،  چه بهار بی نظیری

چه دل بهانه گیری، چه خوش است زخم تیری

ز کمان تک سواری

چه دلاور دلیری، چه نگار چشمگیری

چه خوش است این اسیری، و چه خوشتر اینکه شیری

برود پی شکاری

رجب المرجب است و،  خم می لباب است و

رطب و لب و شب است و،  شب شور یا رب است و

لحظات استجابت

دم پر شعف بگیر و،  طربی ز دف بگیر و

سر خود به کف بگیر و، طرف نجف بگیر و…

بطلب! دهد شرابت

سبب نجات آمد، نفس حیات آمد

پل ارتباط آمد، مه ممکنات آمد

چه دلیل دلربایی

چه بشارت بشیری، چه نذیر بی نظیری

چه مراعات نظیری، چه شهی ؟! عجب وزیری

به جلال کبریایی

برو سوی طور سینا، بطلب نگاه اما …

ارنی مگو چو موسی، که نیارزد این تمنا…

به جواب لن ترانی

دم یا علی بخوان و، برو سمت آسمان و

به هوای او بمان و،  دل خسته را بخوان و

برهان ز  سرگرانی

چه شکوه لایزالی، چه جمیل ذوالجلالی

چه جمالی و کمالی، چه کرامت زلالی

چه امیر دلگشایی

منشین خراب و غمگین، دل خود ز غیر برچین

“برو ای گدای مسکین” سر راه شاه بنشین

به بهانه‌ی گدایی

بگو ای شه گرامی،  نگران خاص و عامی

به تبسم سلامی، به عنایتِ پیامی…

برسان به عرش ما را

اگر عاشقِ نگاهی، ز جگر برآر آهی

بطلب هر آنچه خواهی “که نگین پادشاهی”

“دهد از کرم گدا را”

“علی ای همای رحمت” نفسِ رهای رحمت

دم دلربای رحمت، همه ی صدای رحمت

“تو چه آیتی خدا را”

شبی ای مه یگانه، بگذار روی شانه

سر سائل شبانه،  بنواز دلبرانه

دل بیقرارها را

تو و رو گرفتن از ما ؟ من و دوری از تو حاشا

تو و قهر و کینه کلّا، نکند عزیز زهرا

بزنی ز ره کنارم

تو امید روزگارم، تو ترانه‌ی بهارم

تو … تویی و من غبارم، به خدا امیدوارم

که به پات سر گذارم

کرم کریم عالم! حَکَمِ حکیم عالم!

عَلَمِ علیم عالم، نباء عظیم عالم!

حَسنت ابوالکرامه

چه کنم ترانه سازم، گل نازدار نازم

بنگر تب نیازم، ز سرت مساز بازم

که برو… مع السَّلامه!

منم  و نیازمندی، درِ میکده  نبندی

به غریبی ام  نخندی! تو چگونه می‌پسندی؟

که اسیر غم بمانم

نظری به دور دارم، گره‌های کور دارم

دل غرق شور دارم، نه هوای حور دارم

نه هوای بوستانم

مجتبی روشن روان

امام علیه السلام-ولادت

پدر خاك آمده به زمین

از فراسوی قله ی ادراك

رونمایی شده است در خلقت

دومین قید جمله ی لولاك

من چه گویم ز شان مادر او

بی نظیری كه بی نظیر آورد

غیر از این نیست وصف بنت اسد

دختر شیر بود و شیر آورد

مستجیری به مستجار آمد

روح تازه گرفت بیت عتیق

كعبه ای كه علی درونش نیست

چون ركابی شود بدون عقیق

صاحب خانه رفته در خانه

دیگر اذن دخول لازم نیست

حیدر از حفظ بود قرآن را

با وجودش نزول لازم نیست

بین آغوش احمد مكی

آیه هایی ز مومنون می خواند

عقل كل بود و با كراماتش

عاشقان را سوی جنون می خواند

كعبه تنها نه زادگاه علی

در نجف نیز خاك او كعبه است

سجده آورده ایم سمتش چون

اولین سینه چاك او كعبه است

ملك الموت پیشمرگش بود

او كه شاگرد ذوالفقار علی است

خلقت اهل بیت كار خداست

مابقی هرچه هست كار علی است

كیست مولا، همان كه در كعبه

بر روی شانه ی پیمبر رفت

شانه های نبی همان عرش است

حیدر از عرش هم فراتر رفت

گردش روزگار دست علی است

كهكشان دانه های تسبیحش

درِ خیبر شكسته، چیزی نیست

فتح آن قلعه بود تفریحش

چند سالی درست قبل ازل

زندگی را شروع كرده علی

هر زمان رزق می رسد از راه

شك ندارم ركوع كرده علی

شب معراج مصطفی حس كرد

در پس پرده روبروی علیست

به گواه فمن یمت یرنی

بازگشت همه به سوی علییست

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *