افول موریانه وار آمریکا از نگاه اندیشمندان ، اندیشکده ها و آمار | دکتر رضا داوری

افول موریانه وار آمریکا از نگاه اندیشمندان ، اندیشکده ها و آمار | دکتر رضا داوری

خانه / اختصاصی هیأت / افول موریانه وار آمریکا از نگاه اندیشمندان ، اندیشکده ها و آمار | دکتر رضا داوری

   افول امپراطوری‌ها، ناگهانی و آنی نیست و قدرت‌های بزرگ همیشه به آهستگی سیر تزلزل و ضعف خود را طی کرده‌اند و آمریکا نیز از این قاعده مستثنی نیست. ظهور قدرتی به نام آمریکا در قرن بیستم، یک واقعیت است. این قدرت بزرگ در رقابت با رقبای خود، بر این تصور بود که می‌تواند به دلایل گوناگون، تنها قدرت برتر در قرن بیست‌ویکم بوده و نظم نوین جهانی را در چارچوب یک نظام تک قطبی با پشتوانه‌های ایدئولوژیک متضاد ولکن مادی گرایانه ایجاد کند.

افول موریانه وار آمریکا از نگاه اندیشمندان ، اندیشکده ها و آمار | دکتر رضا داوری 

 

   “افول آمریکا”، ” زوال ایالات متحده آمریکا”، فروپاشی تمدن غرب” و “پایان قرن آمریکایی” از جمله گزاره هایی است که در دهه های اخیر توسط اندیشمندان و اندیشکده های فراوانی پیش بینی شده است.

   افول امپراطوری‌ها، ناگهانی و آنی نیست و قدرت‌های بزرگ همیشه به آهستگی سیر تزلزل و ضعف خود را طی کرده‌اند و آمریکا نیز از این قاعده مستثنی نیست. ظهور قدرتی به نام آمریکا در قرن بیستم، یک واقعیت است. این قدرت بزرگ در رقابت با رقبای خود، بر این تصور بود که می‌تواند به دلایل گوناگون، تنها قدرت برتر در قرن بیست‌ویکم بوده و نظم نوین جهانی را در چارچوب یک نظام تک قطبی با پشتوانه‌های ایدئولوژیک متضاد ولکن مادی گرایانه ایجاد کند.

  اگر در دهه 50 قرن گذشته و تا دو دهه قبل، آمریکا در بسیاری از نمادها جایگاه اول را داشت، حالا و در قرن 21 این کشور یک به یک نمادهای اصلی‌اش را از دست داده است و دیگر کشور دلفریب و تاثیرگذار سابق نیست که بتواند با استفاده از قدرت نرمش در بسیاری از کشورها اثرگذار باشد. اگر تا یک دهه گذشته «لیبرال دموکراسی» در کشورهای جهان سوم آرزوی روشنفکران بود، حالا در خود غرب ارزش‌های لیبرال دموکراسی، زیر پا گذاشته می‌شود.

شاید در دوران پس از جنگ جهانی دوم، افزایش ثروت سبب گسترش دموکراسی لیبرال غربی شد، اما با افزایش اختلاف طبقاتی، این نظرات سیاسی حاشیه‌ای هستند که هوادار پیدا کردند. این موضوعی است که پروفسور رانسیمن، رئیس بخش علوم سیاسی دانشگاه کمبریج به‌تازگی و درباره وضعیت کنونی دموکراسی غربی در دوره دونالد ترامپ، مطرح کرده است. او می‌گوید:« وقتی دستمزد مردم برای سال‌های متوالی افزایش نیابد آنها به طرف نظرات سیاسی حاشیه‌ای رانده خواهند شد. اگر مردم احساس نکنند وضع‌شان بهتر شده در جست‌وجوی سیاستمدارانی برخواهند آمد که بیشتر و بیشتر در حاشیه قرار دارند.»

این همان چیزی است که در سال 2016 و در انتخابات ریاست‌جمهوری آمریکا اتفاق افتاد. به اعتقاد او «در کشورهای فقیرتر این موضوع می‌تواند به فروپاشی سیاسی منجر شود، ولی در کشورهای نسبتا با ثبات غربی احتمال بیشتری دارد که به جای انقلاب نوعی سرخوردگی ایجاد کند.» او می‌گوید:  «جوامع ثروتمند ولی بی‌تحرک می‌توانند با دموکراسی‌های به هم ریخته برای مدت طولانی دوام بیاورند و ممکن است ما اکنون در آغاز چنین روندی باشیم.»

دونالد ترامپ در دو سال گذشته متحدان آمریکا را از طریق تهدید در ناتو، تهدید جنگ تجاری و نبرد هسته‌ای، بیگانه کرده و قدرت نرم آمریکا را فرسوده کرده است. بر اساس نظرسنجی گالوپ که مردم از 134 کشور در آن مشارکت داشتند، اعتقاد به رهبری آمریکا به پایین‌ترین حد خود یعنی 30 درصد رسیده است. این میزان در دوره ریاست‌جمهوری اوباما  (2016) 48 درصد بوده است.

یوهان گالتونگ، جامعه‌شناس مشهور نروژی که سابقه پیش‌بینی حوادث مهمی همچون فروپاشی شوروی و 11 سپتامبر 2001 را دارد، در سال ۲۰۰۹ در کتاب «سقوط امپراتوری آمریکا و پس از آن چه؟» پیش‌بینی کرده بود آمریکا قبل از افول قدرت جهانی خود شاهد ظهور فاشیسم خواهد بود.

افول آمریکا از نگاه رهبر انقلاب

 مقام معظم رهبرى در دیدارى كه با دانش‌آموزان و دانشجویان در آستانه 13 آبان سال گذشته داشتند از افول قدرت نرم و سخت آمریکا گفتند و تاکید کردند: « در یک نگاه وسیع تر، قدرت و اقتدار و هیمنه امریکا در دنیا، رو به افول و زوال است و امریکای امروز به مراتب ضعیف تر از امریکای چهار دهه قبل است. افول آمریكا به واقعیتِ مورد اجماع صاحب‌نظران معتبر جهان تبدیل شده اما در سوى دیگر این چالش، ملت ایران باانگیزه، روحیه و كار و تلاش جوانان عزیزش، آینده‌اى درخشان و به مراتب بهتر را در پیش دارد. هدف اصلى آمریكا در ۴ دهه اخیر سیطره مجدد بر ایران بود اما با وجود همه تلاش‌ها و توطئه‌ها، نتوانسته است به این هدف دست پیدا كند».

ایشان همچنین با اشاره به اذعان بسیاری از سیاسیون و جامعه شناسان معتبر دنیا مبنی بر فرسوده شدن و از بین رفتن «قدرت نرمِ» امریکا فرمودند : «قدرت نرم امریکا به معنای «اقناع و قبولاندن نظر خود به کشورهای دیگر»، اکنون در ضعیف ترین موقعیت ممکن قرار دارد و بخصوص از زمان روی کار آمدن رئیس جمهور فعلی امریکا نه تنها ملتها بلکه دولتهای اروپا، چین، روسیه، هند، افریقا و امریکای لاتین نیز با تصمیم های امریکا صراحتاً مخالفت می کنند. اکنون نه تنها اقتدار معنوی و قدرت نرم امریکا رو به افول است بلکه اقدامات رئیس جمهور عجیب و غریبِ فعلیِ امریکا، «لیبرال دموکراسی» را نیز که پایه تمدن غرب است، بی آبرو کرده است.»

  ایشان با اشاره به سخنان چندین سال قبل یک محقق معروف دنیا مبنی بر اینکه وضع کنونی امریکا، «نقطه نهایی تکامل تاریخی بشر است»، گفتند: همین جامعه شناس، اکنون سخنان قبلی خود را پس گرفته و مطالبی بیان می کند که نشانگر ضعف و افول امریکا و لیبرال دموکراسی است.

 معظم له همچنین در بیاناتی در مراسم سی‌امین سالگرد رحلت امام خمینی (رحمه‌الله)  در مورد افول قدرت آمریکا اعلام کردند:«این را من عرض می کنم که امروز جبهه‌ مقاومت در منسجم‌ترین وضعیّت در چهل سالِ گذشته‌ است؛ در منطقه و در مراکزی حتّی فراتر از منطقه؛ این یک واقعیّت است. نقطه‌ مقابل، قدرت استکباری است؛ قدرت استکباری آمریکا، قدرت فتنه‌انگیزی و خباثت رژیم صهیونیستی، از چهل سال پیش به این طرف به مراتب تنزّل کرده‌اند و پایین رفته‌اند؛ ما این را در محاسبات خودمان باید لحاظ کنیم. اینکه در وضع سیاسی آمریکا یا در وضع اجتماعی و اقتصادی آمریکا چه اتّفاقاتی افتاده و دارد می‌افتد، باید در محاسبات ما وارد بشود. این را باز بعضی از خود آمریکایی‌ها گفته‌اند، بعضی‌ها می گویند «افول موریانه‌وار»؛ که این را یک  نویسنده‌ی آمریکایی می گوید. در مورد افول اقتدار آمریکایی می گوید «افول موریانه‌وار»؛ یعنی مثل موریانه از درون دارد پوک می شود -خود نهادهای درون آمریکا این را می گویند- هم در عرصه‌ اقتصادی این جور است، هم در عرصه‌‌ اجتماعی این جور است، هم در عرصه‌‌ سیاسی این جور است.»

 مفهوم افول موریانه ای توسط “تد گالن” از موسسه کاتو پیشنهاد شد و اولین بار در سال 2018 کریستوفر لین در مقاله خود با عنوان «تغییر قدرت آمریکا و چین و پایان پاکس امریکانا» برای اشاره به افول قدرت آمریکا استفاده کرد. او در این مقاله بیان کرد، رکودی که در سال 2007 و 2008 رخ داده در حقیقت به پایان نرسیده است.

 افول موریانه‌ای به این معنی است که یک وقتی یک شیء ظاهر خوبی دارد، یعنی به ظاهرش که نگاه می‌کنید، خیلی مشکل‌دار نیست؛ ولی موریانه، از درون دارد این میزی که مجلل است را می‌خورد و پوک می‌شود و در یک بازه‌ زمانی کوتاهی از بین می‌رود. زمانی که می‌گویند «افول موریانه‌ای» است یعنی از داخل، آمریکا دارد پوک می‌شود. افول آمریکا از اقتصاد شروع شده و مانند موریانه ای آرام در حال پیشروی است. این فروپاشی بر چهارپایه روی می دهد:«قدرت اقتصادی، قدرت نظامی، قدرت نرم و قدرت نهادی(رژیمی).»

 روشن است که بین افول و فروپاشی تفاوت وجود دارد. افول مقدمه فروپاشی است اما نشانه های آن نامحسوس‌تر است. قدرت مورد نظر به لحاظ ظاهری تمام نشانه های یک قدرت قوی و تقریبا شکست ناپذیر را دارد اما از درون، ساختارهای اقتصادی و سیاسی آن ضعیف و سست می‌شود و سران حکومت زمانی به خود می‌آیند که دیگر کار از کار گذشته است.

 یکی از تعابیر دقیقی که می توان برای افول آمریکا در نظر گرفت، افول در قدرت، سلطه گری و هژمونی است . در معناى اصطلاحى، افول هژمونى یعنى افول در سلطه و توان رهبرى و قدرتى كه آمریكایى‌ها براى اداره دنیا نیاز دارند. به عبارت دیگر، قدرت سلطه‌طلبانه كنونى آمریكا جهان‌شمول نیست. هژمونى باید تأمین، باز تولید و حفظ شود. حفظ و تداوم هژمونى، نیازمند این است كه گروه حاكم به گروه‌هاى تابع خود، امتیازاتى بدهد اما از این منظر امروزه شرایط ویژه‌اى در فضاى ایالات متحده حاكم است و بحران‌هاى اقتصادى و اجتماعى، این كشور را دچار تفرق حزبى و سیاسى نموده كه حاصل آن ایجاد شكاف عمیق و طبقات متكثر ناراضى در بین جامعه آمریكاست.

 دوران كنونى را بنا به دلایلى همچون، بازیابى قدرت از سوى روسیه پس از دوران افول ناشى از تجزیه اتحاد جماهیر شوروى، رشد توانمندى‌هاى اقتصادى در چین، تضعیف شدید جنبه‌هاى نرم‌افزارى قدرت آمریكا، بحران اقتصادى و بروز تضادهاى شدید در نظام سرمایه‌دارى، تقویت و رشد جنبش‌هاى اعتراضى در غرب، بروز جنبش‌هاى اسلام‌گرا در جهان اسلام و تشکیل بلوک منطقه به رهبری جمهوری اسلامی ایران در منطقه غرب آسیا را باید دوران افول هژمونى آمریكا دانست.

بر این اساس و با توجه به اوصاف ذكر شده، اعتقاد اغلب تحلیل‌گران بر این است كه حكومت آمریكا در عرصه جهانى محدود شده و نمى‌تواند نقش مدیریت جهانى را با اقتدار ایفا كرده و دكترین‌هاى مختلفى را به اجرا بگذارد. از این رهگذر مى‌توان اذعان داشت آمریكا در پرداخت هزینه كسب قدرت و رضایت در عرصه بین‌الملل دیگر توانایى سابق را نداشته و به‌شدت در حال افول است كه این امر موقعیت برترى طلبانه‌اش را در موضع انفعال قرار داده است

 افول آمریکا به روایت اندیشمندان و اندیشکده ها

  فرید زکریا، نظریه‌پرداز آمریکایی می گوید:” جهان در حال انتقال از عصر آمریکایی به عصر پساآمریکایی است. جهانی که در پیش داریم جهانی است که درآن آمریکا نه رهبری اقتصادی و ژئوپلیتیک آن را بر عهده خواهد داشت و نه بر فرهنگ آن چیره خواهد بود، بلکه قدرت آن سقوط خواهدکرد. قدرت در حال جابه جایی و فاصله گرفتن از سلطه آمریکایی است. ما در حال گام نهادن به جهان پساآمریکایی هستیم که مردمان بسیار در نقاط بسیار، جهت و ماهیت آن را تعیین می‌کنند.”

جوزف نای تئوریسین جنگ نرم و دیپلماسی عمومی هم می گوید:” بحران اقتصادی جهانی سال ۲۰۰۸ را می‌توان شروع سقوط آمریکا تفسیر کرد.”

همچنین  زبیگنیو برژینسكى استراتژیست شهیر آمریکایی در كتاب بینش استراتژیك، با طرح موضوع افول قدرت آمریكا مى‌كوشد دریچه‌اى به دنیایى كه آمریكا در آن مشروعیت را از دست داده، باز كند. وى درصدد پاسخ به سه پرسش است:

۱. آثار تغییر در توزیع قدرت جهانى از سوى غرب به سمت شرق چیست و اثر بیدارى سیاسى انسان‌ها واقعیت تازه‌اى كه دنیا با آن روبه‌رو شده، روى این مسأله كدام است؟

۲. چرا رنگ و روى جاذبه «جهانى بودن» آمریكا پریده است؟

۳.  نتایج ژئوپلیتیكى افول آمریكا از موقعیت برجسته جهانى خود چیست؟

  نوام چامسکی، اندیشمند آمریکایی هم درباره امپراطوری رو به سقوط آمریکا می گوید: ” آمریکا امپراطور در حال سقوط است. آمریکا هم در داخل و هم در خارج در حال سقوط است.”

جان ایکنبری، نظریه‌پرداز روابط بین‌الملل و استاد دانشگاه پرینستون آمریکا در سال ۲۰۱۴ گفته است:” تغییر قدرت جهانی و افول قدرت آمریکا و تغییر نظام تک‌قطبی در جریان است. عصر آمریکا در حال پایان یافتن بوده و نظم جهانی شرقی جایگزین نظم جهانی غربی شده است. قدرت آمریکا در حال فرسایش است.”

گیدون راشمن تحلیلگر سیاسی مجلات آمریکا نیز تاکید کرده است: ” آمریکا باید به فکر سقوط خود باشد. آمریکا دیگر هرگز موقعیت تسلط جهانی بعد از سقوط اتحاد جماهیر شوروی را تجربه نخواهد کرد. آن روزها دیگر تمام شد. رشد اقتصادی و نظامی چین، تهدیدی بلندمدت برای هژمونی جهانی آمریکا است. “

میشل کاکس، استاد روابط بین‌الملل هم میگوید:” در اوایل قرن ۲۱، ما شاهد حقیقتی جدید به نام «تغییر قدرت»هستیم. در این فرایند، آمریکا و غرب در حال سقوط بوده و نظم جدید بین‌المللی در حال شکل‌گیری است.

همچنین«شورای اطلاعات ملی» پیش‌بینی کرده که در سال ۲۰۲۵، آمریکا به عنوان یک قدرت باقی می‌ماند، اما سلطه آمریکا از بین خواهد رفت. در قرن حاضر، قدرت آمریکا را می‌توان با قدرت انگلستان در قرن گذشته مقایسه و سقوط هژمونی آمریکا را پیش‌بینی کرد.

  آلفرد مک کوی استاد و مورخ آمریکایی در سخنرانی اش تاکید کرده است:” مرگ آمریکا به عنوان ابرقدرت جهانی می‌تواند به مراتب سریع‌تر از آن باشد که هر کس تصور می‌کند. این مرگ، تا سال ۲۰۲۵ کامل خواهد شد. انتقال ثروت و قدرت اقتصادی جهانی از غرب به شرق در حال جریان است. در سال ۲۰۱۲، ۶۵ درصد مردم آمریکا معتقد بودند که کشور در شرایط سقوط قرار دارد. مک کوی، استدلال می‌کند که بزرگترین عامل سقوط آمریکا، نظامی‌گری است.”
ویلیام نورمن‌گریج استاد آمریکایی نوشته است:” سقوط آمریکا اتفاق افتاده و دلیل آن هم این است که آمریکا ویژگی‌هایی مانند فقر، جرم، بیسوادی و بیماری‌های موجود در جهان سوم را از خود به نمایش گذاشته است.”

 امانوئل والرشتاین جامعه‌شناس شهیر آمریکایی تاکید کرده است:” آمریکا در مسیر سقوط قرار گرفته و افول این کشور امری حتمی و اجتناب‌ناپذیر است. از زمان جنگ ویتنام تا حادثه‌ ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱، از سرعت روند و توسعه‌ اقتصادی آمریکا کاسته شده و این کشور، درخشش ایدئولوژیک خود را از دست داده است. تفوق آمریکا فقط به برتری نظامی خلاصه می‌شود؛ و این، حکایت از آن دارد که ابرقدرت در حال افول است. ”
استفان کوهن به صراحت اعلام کرده است:” آمریکا، قدرت و نفوذ خود را از دست خواهد داد. نفوذ آمریکا در جهان در حال اتمام بوده و بازگشت آن غیرقابل پیش‌بینی است. استانداردهای زندگی شهروند آمریکایی در مقایسه با کشورهای توسعه‌یافته و در حال توسعه، کاهش یافته است. آمریکا، کشوری با ثروت، قدرت و نفوذ بوده ، اما همه این‌ها در حال تغییر و رویای لیبرالیسم رو به پایان است. “

جان ایکنبری، استاد دانشگاه پرینستون آمریکا تاکید دارد: “عصر آمریکایی رو به پایان و نظم شرقی در حال جایگزینی است. ”
اندیشکده بروکینگز طی گزارشی آورده است:” «سقوط برگشت‌ناپذیر» در آمریکا شروع شده و جهان در حال ورود به عصر پسا آمریکایی است.”

دانشکده تجارت هاروارد هم در گزارش راهبردی خود تاکید کرده است:” نظام سیاسی آمریکا شکست خورده و اقتصاد آن هم در حال سقوط بوده و دست‌وپا می‌زند. رشد و رفاه اقتصادی آمریکا ۲۰ سال پیش به پایان رسیده بود. رویای آمریکایی در معرض خطر بوده و مردم این کشور به رهبران سیاسی اعتماد ندارند و قطب‌بندی سیاسی به طرز چشم‌گیری افزایش یافته است. آمریکایی‌ها از نظام سیاسی خود ناامید هستند و اعتماد کمتری به دو حزب بزرگ دارند. این شرایط اقتصادی و سیاسی، بیان‌گر آن است که رویای آمریکایی در خطر است.”

پایان قرن آمریکایی

   نشریه معتبر «فارین افرز» اخیرا پرونده‌ای ویژه با موضوع پایان هژمونی آمریکا در جهان منتشر کرده و با انتشار یادداشت‌هایی از جمله به قلم «فرید زکریا» تحلیلگر و نظریه‌پرداز آمریکایی، به بررسی ریشه‌های این رخداد پرداخته است.

دو ماهنامه فارین افرز که به اندیشکده «شورای روابط خارجی آمریکا» وابسته است، این پرونده را با عنوان «چه بر سر قرن آمریکایی آمد؟»، منتشر کرده است. در این پرونده آمده است می‌افزاید: «اکنون که می‌نگریم، افول آمریکا غیرقابل اجتناب به نظر می‌رسد. آنچه اکنون ظاهرا نیاز به توضیح دارد، رویاپردازی در پایان قرن پیش در واشنگتن درباره هژمونی ماندگار آمریکا است، نه درگیری‌های دائمی در داخل و خارج از کشور که اکنون به واقعیتی جاری بدل شده است.»

فرید زکریا در یادداشتی در این پرونده با عنوان «نابودی قدرت آمریکا به دست خود»، اوج دوران هژمونی آمریکا را به فاصله زمانی میان ریزش دیوار برلین تا سقوط بغداد در حمله آمریکا به عراق در سال ۲۰۰۳ محدود کرده و نوشته است که این هژمونی پس از این دوره دائما در حال تضعیف شدن است. به گفته زکریا، «در برهه‌ای از دو سال گذاشته، هژمونی آمریکا، مُرد. دوران سلطه آمریکا، کوتاه و زودگذر بوده و حدود سه دهه میان دو رخداد، طول کشیده است.» این نظریه‌پرداز واقع‌گرا، روی کار آمدن «دونالد ترامپ» در آمریکا را «ضربه آخر» به هژمونی این کشور توصیف کرده و نوشته است: «او یک انزواطلب حمایت‌گرای عوام‌فریب است و مصمم است که «آمریکا را در وهله نخست» قرار دهد. اما حقیقت این است که او بیش از هر چیز دیگری، عرصه را واگذار کرده است.»

 «لری دایموند» دیگر تحلیلگر برجسته‌ای است که در این پرونده مشارکت کرده و با یادداشتی تحت عنوان «تنزل جایگاه دموکراسی»، کاهش گرایش جهانی به دموکراسی را یکی از دلایل افول جایگاه آمریکا، توصیف کرده است.

«گیلیان تت» روزنامه‌نگار و تحلیلگر اقتصادی نشریه «فایننشال تایمز»، هم بحران اقتصادی سال ۲۰۰۸ و کاهش اعتماد به بازار سرمایه آمریکا را یکی از دلایل افول جایگاه آمریکا خوانده و «وال استریت» را «فرقه ریسک» توصیف کرده است. او توضیح می‌دهد که سران وال استریت با اجرای برنامه‌های پر ریسک اقتصادی و ایجاد یک «حباب اعتباری»، عملا به شکل‌گیری وضعیتی کمک کرده‌اند که موفقیت بازار سرمایه آمریکا را به «تلی از خاکستر» تبدیل کرده است.

یادداشت دیگری در این پرونده به قلم «یاکوب هکر» مدیر مؤسسه مطالعات اجتماعی و سیاستگذار و استاد علوم سیاسی دانشگاه «ییل» و «پال پیرسون» استاد علوم سیاسی دانشگاه کالیفرنیا، جدل‌های حزبی میان جمهوری‌خواهان و دموکرات‌ها را موجب تضعیف سیاسی آمریکا خوانده‌اند. نویسندگان این یادداشت می‌افزایند:  «به نظر می‌رسد، حکمرانی آمریکایی در وضعیت بدی به سر می‌برد. اما این بحران، با ورود ترامپ به کاخ سفید آغاز نشده است. اگر «هیلاری کلینتون» [نامزد دموکرات‌ها] هم در انتخابات سال ۲۰۱۶ پیروز شده بود، باز هم بعید بود که آرامشی بر واشنگتن حکمفرما بشود. بلکه، شاهد نسخه‌ای شدیدتر از سیاست بازی‌های مخربی بودیم که بعد از سال ۲۰۱۰، تاب و توان ریاست‌جمهوری «باراک اوباما» را بریده بود. در آن صورت، حل مسائل مهم ملی هنوز هم درگیر بن‌بست‌های حزبی می‌شد.»

بنابراین، افراد بسیارى را مى‌توان نام برد كه متفكرین روابط بین‌الملل هستند كه هیچ کدامشان نیز نسبتى به جمهورى اسلامى ندارند، و در دنیا به نام چپ نیز شناخته نمى‌شوند، اما از افول قدرت و هژمونى آمریكا سخن به زبان آورده‌اند. لذا این ادعا كه افول قدرت و هژمونى آمریكا شكل‌گرفته است، صرفاً حرف رهبرى معظم انقلاب نمى‌باشد.

البته این موضوع مربوط به دوره ترامپ هم نیست و متفكرین روابط بین‌الملل قبل از ترامپ نیز این موضوع را مطرح كرده‌اند. اما این افول در زمان ترامپ خیلى ظاهر شده و برخى از كشورها جرأت پیدا كرده‌اند كه حرف‌هاى آمریكا را گوش ندهند.

 اخیراً نشریه نیوزویك گزارشی منتشر كرده است كه در آن آمده است: شركتى، بُرِس شستشوى توالت را با طرح ترامپ تولید كرده كه همه آن‌ها فروش رفته و باز هم تقاضا داده‌اند كه از این بُرِس‌ها تولید شود . یا برخی از دستمال توالت‌ها با طرح‌هایى از ترامپ تولید مى‌شود. این در حالی است که قبلاً توهین به رئیس جمهور آمریكا به این صورت توهین آمیز و تحقیرآمیز نبوده است.

اما نكته مهم اینجاست كه (به تعبیر رهبری معظم انقلاب) كسانى مى‌خواهند قدرت آمریكایى‌ها را بزك و تمام نشانه‌هاى افول را منحصر به دوره ترامپ كنند و بگویند همه مى‌دانند ترامپ خوب نیست. وقتى هم كاخ سفید را ترك كرد و قدرت را به نفر بعدى سپرد، توئیتى خواهند زد و اعلام خواهند كرد؛ آن كسى‌كه كاخ سفید را دچار افول كرد، دیگر در كاخ سفید نیست و از این طریق دوباره آن حیثیت و اعتبار آمریكا را به راحتى بر مى گردانند .بنابراین باید به این نكته توجه داشت كه نباید شاخص‌هاى افول آمریكا را در دوره ترامپ دید.

افول قدرت نرم آمریکا

  «جوزف نای» از مبتکران و بنیانگذاران نظریه «نئولیبرالیسم» در روابط بین‌الملل محسوب می‌شود. نای علاوه بر این، جزو نظریه پردازان «قدرت نرم» نیز به حساب می‌آید. نای چندی پیش طی مقاله‌ای که در پایگاه «پراجکت سیندیکت» منتشر شده بود، به فرسایش قدرت نرم آمریکا اذعان کرده و می‌نویسد: «شواهد مشخص است. ریاست جمهوری دونالد ترامپ، باعث فرسایش قدرت نرم آمریکا شده است. در رأی گیری موسسه گالوپ که در 134 کشور برگزار شده است تنها 30 درصد به مطلوبیت آمریکا تحت رهبری ترامپ رای داده اند، که کاهش 120 امتیازی در مقایسه با دوران(باراک) اوباما است.»

وی در ادامه می‌نویسد؛ «مرکز تحقیقات پیو به این نتیجه رسیده که چین با نرخ تایید 30 درصدی، به جایگاه مساوی با آمریکا رسیده و شاخص انگلیسی قدرت نرم 30 را نشان می‌دهد که آمریکا از رتبه اول در سال 2016 به رتبه سوم تنزل پیدا کرده است.»

 اعتراف به این حقیقت توسط جوزف نای در حالی صورت می‌گیرد که او بدون در نظر گرفتن قدرت رقیب خصوصا اسلام، پیش از این به ارائه منابع قدرت آمریکا پرداخته و آمریکا را تنها قدرت اقتصادی جهان با داشتن نیمی از 500 شرکت برتر جهان می‌دانست و در شاخص‌های اجتماعی نیزدر زمینه جذب مهاجرین، آمریکا را در رتبه دوم و صادر‌کننده شماره یک فیلم‌های سینمایی در جهان می‌دانست. جوزف نای بخش زیادی از قدرت نرم آمریکا را در داشتن امکانات و تجهیزات می‌بیند و اکنون امیدوار است آمریکای بعد از ترامپ، مجددا قدرت نرم از دست رفته خویش را بازیابی کند. یکی از دلایل کم شدن نفوذ آمریکا در طول این سال‌ها علاوه بر مشکلات در عرصه بین‌المللی، مسائل داخلی آن در زمینه‌های سیاسی، امنیتی، مالی و اخلاقی است.

از سوی دیگر، آمریکا از نفوذ سابق بر رفتار سایرین برخوردار نیست. از این زاویه، متحدان واشنگتن، مانند دوران جنگ سرد، تابع آمریکا نیستند. بازیابی جایگاه سایر کشورها در نظام اقتصاد جهانی باعث شده تا آن‌ها از آمریکا تبعیت نکنند. این کشورها که اغلب قدرت‌های منطقه‌ای و یا در حال تبدیل‌شدن به قدرت‌های منطقه‌ای هستند، نمی‌خواهند از دید ملت‌ها و سایر همسایگانشان به دولت‌هایی پیرو آمریکا شناخته شوند. وارد شدن مردم در سیاست‌گذاری‌های دولتی، نه‌تنها پیروی از آمریکا را دشوار ساخته، بلکه از قدرت قانع‌کنندگی آمریکا نسبت به ایجاد ائتلاف‌های بین‌المللی نیز کاسته است.
تظاهرات ضد جنگ در کشورهای اروپایی که آمریکا را در جنگ علیه عراق همراهی کردند، تأثیر چشمگیری بر کاهش نیروهای نظامی اسپانیا، ایتالیا و آلمان در افغانستان و عراق داشته است. خودداری ترکیه از صدور مجوز استفاده از پایگاه‌های نظامی این کشور در حمله عراق، نمونه دیگری است که عدم تمایل متحدان آمریکا به پیروی مطلق از سیاست‌های واشنگتن را بر ملا می‌کند.
علاوه بر این، در ماجرای انتقال سفارت آمریکا از تل آویو به قدس و الحاق رسمی جولان اشغالی سوریه به فلسطین اشغالی نیز حتی متحدان نزدیک آمریکا مانند فرانسه و انگلیس به مخالفت با این تصمیم رئیس‌جمهور آمریکا پرداخته‌اند. در واقع، عدم تبعیت کشورهای مختلف از آمریکا، یکی از مهم‌ترین نشانه‌های افول جایگاه آمریکا در جهان است.

 افول قدرت اقتصادی آمریکا

آمریکا خود را بزرگترین اقتصاد جهان می‌داند. در واقع ابرقدرتی ادعایی آمریکا بیشتر بر پایه اقتصاد این کشور است. اما آمارهای موجود در این زمینه نشان دهنده افول قدرت اقتصادی آمریکا است.

در دهه اخیر، چین به عنوان جدی‌ترین رقیب آمریکا ظهور کرده است. در سال 2015 رشد اقتصادی آمریکا یک و دو دهم درصد اعلام شده، در حالی که رشد اقتصادی چین در همان زمان، سه تا چهار برابر آن بوده است. چین در سرمایه‌گذاری نیز گوی سبقت را از آمریکا ربوده است. میزان سرمایه‌گذاری خارجی چین در سال 2015 به 268 میلیارد دلار رسیده که نسبت به سال 2000 شش برابر شده است.

 آمریکا از نظر ارزش صادرات هم مقامی بعد از چین دارد. ارزش صادرات این کشور در سال 2014 یک و نیم هزار میلیارد دلار بود که از این نظر، در رتبه سوم جهان بعد از اتحادیه اروپا و چین قرار گرفته است. اگر چه آمارها، نرخ بیکاری در آمریکا را پنج درصد نشان می‌دهند، اما به گفته ترامپ این رقم، واقعی نیست و با توجه به وجود 94 میلیون و 300 هزار آمریکایی بیکار، احتمالا رقم بیکاری 21 درصد است. کسری موازنه تجاری نیز مشکل دیگری برای واشنگتن است. آمریکا اکنون حدود 500 میلیارد دلار کسری تجاری دارد.

نکته مهم‌تر در حوزه اقتصاد این است که در حال حاضر آمریکا بدهکارترین کشور دنیاست. بدهی 20 هزار میلیارد دلاری آمریکا از میزان تولید ناخالص داخلی آن نیز اندکی بیشتر است و امیدی برای کاهش آن هم وجود ندارد. در واقع، بدهی دولت آمریکا نسبت به دارایی این کشور، در وضعیتی است که خالص ثروت دولت، هم ‌اکنون منفی است. این بدان معناست که ادامه‌ استقراض آمریکا از جهان سخت‌تر خواهد شد؛ چراکه دارایی کافی برای پرداخت این بدهی عظیم را ندارد.

 شاخص فقر در آمریکا

  یکی از شاخص هایی که نشان دهنده افول اقتصادی آمریکا است و بر آن بسیار تاکید شده است شاخص فقر و افزایش آن در بازه زمانی می باشد. براساس تحقیقی که سازمان یونیسف در مورد نرخ فقر کودکان در آمریکا، اتحادیه اروپا، کانادا، استرالیا، نیوزلند و ژاپن انجام داده است و در آن 35 کشور را مورد بررسی قرار گرفت؛ آمریکا در رتبه 34 قرار گرفت و وضعیت فقر کودکان درآمریکا تنها از کشور رومانی بهتر بود .

نرخ فقر بزرگسالان نیز در آمریکا وضعیت بهتری ندارد و تعداد فقرای آمریکا از 39 میلیون نفر در سال 1960 به 46.500 میلیون هزار نفر در سال 2017 رسید. این عامل در کاهش ازدواج در میان فقرای آمریکا تاثیرگذاشته است و از 75% به 50% کاهش پیدا کرده است . شاخص فقر در آمریکا هرچند با نوسانات زیادی همراه بوده است و لی هیچگاه زیر 11% نیامده است و همواره بین عدد ذکر شده و 15% نوسان داشت است که این به مفهوم حداقل 40 میلیون جمعیت زیر خط فقر در آمریکا است و آمریکا رتبه 36 از 162 کشور را به خود اختصاص داد که این رتبه از مراکش و آلبانی هم بیشتر بوده است.

کاهش ارزش دلار

 کاهش ارزش پول نیز می تواند یکی از دلایل افول اقتصادی آمریکا باشد امری که بیش از هر چیز دیگری در اقتصاد آمریکا خودنمایی می کند. قدرت خرید 1 دلار در سال 1900 برابر با قدرت خرید 28.57 دلار در سال 2016 است و در سال 2018 این قدرت خرید به 30.02 دلار رسیده است. در مجموع نیز دلار آمریکا از سال 1900 تا سال 2016 معادل  2757.3% تورم را تجربه کرده است.  این تورم در حوزه غذا 3,650.52% بوده است و در حوزه مسکن 10,854.18 بوده است و در حوزه انرژی 7,131.78 بوده است که ارقام نشان دهنده این مسئله است که زندگی در آمریکا به واسطه تورم گرانتر شده است وتضعیف قدرت اقتصادی آمریکا دلیل اصلی این گرانی محسوب می شود .

چهره كریه فقر و رویاى عدالت‌

 بى عدالتى شدید و فزاینده در جامعه آمریكا، آینه وضعیت آشفته كارآمدى و حكمرانى دولت است. شكاف طبقاتى و فقر در آمریكا آتش زیر خاكسترى است كه هر از گاهى به بهانه‌هاى مختلف شعله مى‌كشد و با سركوب و گلوله پاسخ داده مى‌شود. جنبش مشهور به وال استریت و شورش چند سال پیش در شهر فرگوسن كه آن‌را تبدیل به منطقه‌جنگى كرد ازجمله این نشانه‌هاست.

آمریكا در میان ۱۳۷ كشور جهان رتبه نود و سوم را در موضوع شكاف طبقاتى دارد. على‌رغم تمام شعارهاى فریبنده آمریكایى هنوز هم سفیدپوستان از مزایاى پنهان رنگ پوست خود بهره مى‌برند. مزایایى كه ظاهراً رسمى و قانونى نیست اما اعمالى و ملموس است. درآمد خانوارهاى سیاه پوست كمتر از نصف خانواده‌هاى سفید پوست است اما تعداد زندانیان سیاه پوست به نسبت جمعیت آن‌ها، چندین برابر سفیدپوستان است.

این‌ها برخى از واقعیت‌هاى اختلاف طبقاتى در جامعه آمریكاست؛

– سهم یك درصدِ بالاى جامعه از درآمدها، از سال ۲۰۰۵ تا ۲۰۱۴ بیش از ۱۰ برابر شده است حال آن كه سهم ۹۹ درصد دیگر مردم آمریكا افزایش كمتر ۲۰ درصد بوده است.

– اختلاف میان ثروت دو گروه، بسیار بیشتر از این است: بیش از ۵۰ درصد از ثروت ایالات متحده در دست تنها یك درصد شهروندان آمریكایى است. بدیهى است «ثروت» با «درآمد» متفاوت است و به تملك زمین، خانه، مؤسسات تجارى، سهام بورس و مانند این اشاره دارد.

– مؤسسه مطالعات سیاست عمومى اعلام كرد ۱٪ از شهروندان آمریكا كه در بالاترین طبقه جاى مى‌گیرند، صاحب نصف صندوق‌هاى مالى، بنیادها و بورس‌ها هستند، در حالى كه ۵۰٪ پایینِ جامعه تنها ۵٪ در این موارد سهم دارند.

– اختلاف طبقاتى وقتى دقیق‌تر محاسبه مى‌شود كه بدهى افراد هم در نظر گرفته شود. ۹۰٪ از جامعه آمریكا ۷۳٪ از كل بدهى‌هاى شخصى را به دوش مى‌كشند، در حالى كه ۱٪ در بالاترین طبقه و با آن همه ثروت، تنها در ۵٪ از بدهى‌ها سهم دارند.

خرداد ماه سال جارى، سازمان ملل گزارشى از فقر در آمریكا منتشر كرد كه باعث عصبانیت دولت این كشور شد. بر اساس این گزارش دست كم ۴۰ میلیون شهروند آمریكایى در فقر مطلق زندگى مى‌كنند. ۵ میلیون شهروند دیگر در شرایط بحرانى به‌سر مى‌برند و تمام این رخدادها به‌علت سیاست‌هاى غیر انسانى دولت آمریكا است.

فیلیپ آلستون، گزارشگر ویژه سازمان ملل در زمینه «فقر شدید و حقوق بشر» گفت: براى ثروتمندترین كشور جهان، داشتن ۴۰ میلیون شهروند كه در فقر زندگى مى‌كنند، ظالمانه و غیر انسانى است. آلستون افزود، قانون لایحه اصلاح مالیات دولت ترامپ، با حمله به نظام رفاه ایالات متحده، نابرابرى را تسهیل مى‌كند.

علاوه بر این، آلستون اشاره كرد كه افراد فقیر مستعد آن هستند كه به زندان بروند. بنابر استدلال وى، نظام حقوقى ایالات متحده به جاى مأموریتش براى ترویج عدالت، براى افزایش درآمد براى ایالت‌ها استفاده مى‌شود. طبق گزارش آلستون، حدود ۱۱ میلیون نفر از مردم آمریكا هر ساله روانه زندان مى‌شوند و آمریكا در حال حاضر داراى بیشترین نابرابرى درآمد در جهان، بالاترین نرخ زندان در سراسر جهان و یكى از كمترین نرخ‌هاى مشاركت در انتخابات میان كشورهاى توسعه یافته است.

فروپاشی طبقه متوسط

طبقه متوسط جایگاه خود را در آمریکا از دست داده و به صورت ملایم به سوی جامعه‌ای ضعیف و فقیر در حال حرکت است. برخی از مستندات که بیانگر فروپاشی زندگی طبقه متوسط در آمریکا است، در زیر می‌آید:
یک پنجم آمریکایی‌ها بیکار یا جویای کارند و یا به تازگی از کار برکنار شده اند،
یک خانواده از هر 9 خانواده، توان پرداخت بدهی حداقلی کارت اعتباری خود را ندارد،
یک هشتم آمریکایی‌ها محتاج کوپن غذا هستند،
بیش از 120 هزار خانواده به صورت ماهانه اعلام ورشکستگی می‌کنند،
با بحران اقتصادی، بیش از 5000 میلیارد دلار از حقوق بازنشستگی و پس اندازها کاسته می‌شود،
شکاف بین طبقات در آمریکا، مثل یک دره بزرگ است، 40 سال قبل دستمزد یک مقام ارشد اجرایی در شرکت «فورچن» به طور میانگین 30 برابر دستمزد کارگرانش بود و حالا به 300 برابر افزایش پیدا کرده است.
از زمان سقوط امپراطوری رم، یکی از نشانه‌های ملت‌های در معرض انحطاط، افزایش هزینه‌های نظامی در مقابل سایر هزینه‌های اولویت دار است. بودجه پیشنهادی آمریکا برای سال 2020 در زمینه نظامی، بیش از 750 میلیارد دلار است.


هزینه‌های هنگفت نظامی و ضعف امنیت ملی

 قطعا یکی از ریشه‌های مشکلات کنونی آمریکا، خوی تجاوزگری این کشور است. آمریکا سالانه مبالغ هنگفتی را به بخش نظامی اختصاص می‌دهد تا بتواند به اهداف خود در دیگر کشورهای جهان دست یابد. این کشور سال 2019 بالغ بر 750 میلیارد دلار برای هزینه در بخش نظامی در نظر گرفت که این مقدار از مجموع هزینه‌های نظامی هفت کشور ژاپن،‌ فرانسه،‌ هند، ‌انگلیس، روسیه، عربستان و چین بیشتر است.
با این حال، شکست سنگین این کشور در افغانستان و عراق موجب شده است تا بسیاری از مردم آمریکا اقدام دولت‌های این کشور را در صرف هفت هزار میلیارد دلار در این درگیری‌ها محکوم نمایند. از سوی دیگر و از آنجایی که قدرت اقتصادی زیربنای قدرت نظامی است، توأم با تزلزل در قدرت اقتصادی آمریکا و توزیع ثروت در مقیاسی گسترده‌تر، نیروی نظامی آمریکا نیز رو به ضعف گذاشته است.
نشریه «نیویورک تایمز» در گزارشی نوشت، نتایج بررسی‌های کمیسیونی دو حزبی در کنگره آمریکا نشان می‌دهد برتری نظامی جهانی این کشور از دست رفته است. همچنین گزارش ۹۰ صفحه‌ای کمیته‌ای از بلندپایه‌ترین کارشناسان امنیت ملی آمریکا و نمایندگان کنگره برای بررسی راهبرد دفاع ملی این کشور، نشان می‌دهد که این کشور در خطر از دست دادن امنیت ملی خود است. رئیس‌کمیسیون استراتژی دفاع ملی آمریکا هم تاکید کرده که آمریکایی‌ها می‌پندارند آمریکا برتری نظامی دارد، اما امروز این کشور با بحران روز افزون در دفاع ملی مواجه است.
«لورن تامپسون» نویسنده مجله آمریکایی «فوربز» هم در مقاله‌ای با عنوان «افول نظامی آمریکا» در سال 2017 نوشت: «واقعیت این است که ارتش آمریکا در حال از دست دادن تدریجی برتری خود در آموزش و تکنولوژی بر سایر کشورهاست. تجهیزات نیروی هوایی، بسیار قدیمی است. نیروی دریایی برای تامین مسئولیت‌های خود در خارج از کشور، دستکم 80 کشتی جنگی کم دارد.» جانشین رئیس‌ستاد مشترک ارتش آمریکا نیز گفته است که تجهیزات ارتش در قیاس با سایر قدرت‌های بزرگ، ضعیف و منسوخ شده است.

  زیر ساخت‌هاى رو به نابودى‌

زیرساخت‌هاى آمریكا از فرسودگى مفرط رنج مى‌برند. به‌حدى كه یكى از وعده‌هاى اصلى ترامپ در تبلیغات انتخاباتى خود، تعمیر و بهبود آن‌ها بود. ترامپ در تبلیغات انتخاباتى خود گفت آمریكا در حال تبدیل به یك كشور جهان سومى است. روزنامه گاردین در این باره معتقد است؛ گویى زیرساخت‌هاى آمریكا به‌معناى واقعیِ كلمه، در حال از هم فروپاشیدن است.

شش سال پیش، نشریه فوكوس در گزارشى نوشت: صداى تق تق از زیر ساخت‌هاى آمریكا به گوش مى‌رسد. جاده هاى پر از دست انداز، پل‌هاى كلنگى، لوله‌هاى انتقال آب تركیده، و سیم‌هاى برق فرسوده كه عمر بسیار طولانى دارند همه جا در این كشور وجود دارد. به این ترتیب توان و انرژى این ابرقدرت جهانى رو به پایان است.یك پروفسور سیاسى دانشگاه مریلند بر این عقیده است كه بخش‌هاى بزرگى از آمریكا فقط با دعا و ثنا پایدار مانده و از هم وا نرفته است!

اتحادیه مهندسان آمریکایی كه زیرساخت‌هاى آمریكا را مرتبا ارزیابى مى‌كنند در گزارش خود وضعیت زیر ساخت‌ها در این كشور را شرم‌آور و یك رسوایى براى ایالات متحده ارزیابى كرده‌اند. این انجمن پس از بررسى دقیقِ زیرساخت‌هاى این كشور، در گزارش اخیر چهارسال یكبارِ خود، كه در سال ۲۰۱۷ میلادى منتشر شده است، به زیرساخت‌هاى آمریكا به‌طور میانگین، نمرهِ «دیِ مثبت» داده است، كه در سامانه نمراتِ: «اِى (عالى)، بى، سى، دى و اف (نمره رد)» نمره‌ى بدى تلقى مى‌شود، زیرا در دانشگاه‌هاى آمریكا، نمره‌ى زیرِ «سى» نمره‌ى ردى به‌حساب مى‌آید و دانشجویى كه چنین نمره‌اى دریافت كند، باید آن درس را كه در آن نمره «دى» یا «اف» گرفته است، دوباره بگذراند. بهترین نمره را در گزارش یادشده، خطوط ریلیِ آمریكا به دست آورد، كه نمره «بی» بود و بدترین نمره را سامانه‌ی وسایل نقلیه عمومى به‌دست آورد، كه نمره «دیِ منفی» بود.

بر اساس گزارش اخیر این اتحادیه از هر چهار پل یكى و از هر سه خط ریلى یكى و از هر دو سد یكى دچار فرسودگى و نیازمند بازسازى فورى مى‌باشد. اتحادیه امنیت سدها نیز در گزارش خود آورده است: از حدود ۸۵ هزار سدى كه بین اقیانوس اطلس و آرام وجود دارد ، بیش از 10 هزار سد روى لیست قرمز قرار دارند كه به اعتقاد آن‌ها یك تهدید جدى براى زندگى انسان‌ها محسوب مى‌شود.

كلا این سدهاى فرسوده در امتداد سواحل،دریاها و رودخانه‌هاى آمریكا قرار دارند. بسیارى از این سدها به‌حدى فرسوده مى‌باشند كه به ندرت مى‌توانند حمایتى براى جمعیتى كه در كنار آن‌ها زندگى مى‌كنند باشند. تعمیر این سدها حدود ۱۰۰ میلیارد دلار هزینه در بر دارد.

فرسودگى سد در آمریكا یكى از دلایل فاجعه چند سال پیش «نیو اورلئان» آمریكا بعد از طرفان كاترینا بود كه بیش از ۱۸۰۰ نفر در این حادثه جان خود را از دست دادند و خساراتى در ابعاد ۸۱ میلیارد دلار به بار آمد كه این بزرگترین فاجعه به‌دلیل فرسودگى زیرساخت‌ها در تاریخ آمریكا محسوب مى‌شد. لیست خرابى‌ها و نقص زیرساخت‌ها در آمریكا مرتبا طولانى‌تر مى‌شود. پاشنه آشیل آمریكا اما شبكه برقى آسیب پذیر آن است و تنها یك اوضاع جوى نامناسب‌تواند به قطعى برق در برخى مكان‌ها منجر شود.

كاخ سفید همیشه این شرایط را این‌گونه توجیه مى‌كند كه دولت در دوران كسرى بودجه بالا مجبور به صرفه جویى است. البته در پس این سیاست‌هاى به‌اصطلاح صرفه جویانه برخى دلایل سیاسى نیز نهفته است. بر اساس نظر سنجى ها زیر ساخت‌ها در آمریكا مسأله‌اى نیست كه سیاستمداران بتوانند روى آن براى برنده شدن در انتخابات حساب باز كنند پس بماند براى مستاجر بعدى كاخ سفید! اوضاع آمریكا در زمان آتش سوزى اخیر كالیفرنیا و ناتوانى دولت در مهار آتش سوزى مهیب آن، یكى از نشانه‌ها و عوارض وضعیت زیرساختى این كشور است.

افول اجتماعی- فرهنگی

یکی از شاخصه های افول آمریکا در حوزه فرهنگی و اجتماعی در حال وقوع است و نظرات مختلف اندیشمندان حوزه های ذکر شده در داخل آمریکا را به خود معطوف کرده است. در این رابطه پژوهشگران طرفدار افول این کشور آمریکا را به عنوان یک کشور دارای عناصر فرهنگی و اجتماعی در نظر می گیرند و طبیعتا برای آن شاخص هایی را مدنظر خود قرار می هند که قابلیت آماری شدن را داشته باشد. براساس آماری که از شاخصهای حوزه فرهنگ و جامعه آمریکا به دست می آید؛ آمریکا اولا به عنوان یک کشور و ثانیا به عنوان بخشی از تمدن غرب در سراشیبی افول قرار گرفته است. در ادامه مهمترین شاخصه های آماری این افول مشاهده خواهد شد.

افزایش جرم و جنایت در آمریکا

براساس آمار؛ در بین سالهای 1960 تا 1990 جمعیت در آمریکا 41% رشد داشته است و هزینه های دولت در حوزه جامعه از 143.73 میلیارد دلار به 787 میلیارد دلار رسیده است. هزینه های در حوزه رفاه 630% رشد داشته است و در حوزه آموزش 225% رشد را تجربه کرده است اما در همین بازه زمانی30 ساله؛ 560% بر آمار جرایم خشن اضافه شد و همینطور 419% بر بارداری های غیر قانونی افزوده شد. کودکانی که یک سرپرست دارند سه برابر شدند و نرخ خودکشی نوجوانان 200% افزایش پیدا کرد. از نفره رضایت از زندگی نیز 80 نمره کم شد .

براین اساس احتمال به قتل رسیدن در سالهای 1964 تا 1974 دو برابر احتمال آن پیش از 1960 شده است. این رقم در سال 1989 نیز بیشتر از بازه زمانی 1983 تا 1988 بوده است. براساس برآورد FBI بین سالهای 1973تا 1988 به میزان 21% افزایش یافت. در سال 1988 شهروندان آمریکا 37% بیشر تجاوز جنسی را گزارش دادند .  رشد این جرایم تا زمان حاضر ادامه داشته است و برای مثال تجاوز جنسی از 85593 نفر در سال 2010 به 135755 نفر در سال 2017 رسیده و حدود 60% افزایش داشته است. یا آمار قتل از 14772 نفر در سال 2010 به 17284 نفر در سال 2017 رسیده است که حدود 35% رشد را نشان می دهد .

کم رنگ شدن نقش دین

برخلاف بسیاری از اظهار نظر هایی که در حوزه دینداری در آمریکا مطرح می شود براساس آمار نقش دین در آمریکا در حال کاهش است. براساس نظر سنجی موسسه پیو بین سالهای 2007 تا 2014 شاخصه اونجلیکنیم از 26.3% به 25.4% کاهش یافت. این کاهش برای کاتولیک ها از 23.9% به 20.8% بوده است. در پروتستانتسیم از 18.1% به 14.7% بوده است. در عوض بی دینی از 16.1% به 22.8% افزایش یافت و سایر دینها نیز با افزایش 1.2% همراه بوده است . این روند از دهه های گذشته آغاز شده است و برای مثال از 1990 افرادی که خود را متعلق به هیچ مذهبی نمی دانند از 8% به 22% رسیده اند که آمار موسسه پیو نیز موید این مسئله است.

بیشترین سرعت افول مذهب در آمریکا نیز بین پروتستان ها در حل رخ دادن است و بی دین ها نیز با شیب تند در حال افزایش هستند. افرادی که در دهه 1940 بدنیا آمدند به طور عمده پروتستان هستند و 25% کاتولیک در حالی که افرادی که در دهه 1980 به دنیا آمدند غالبا بی دین هستند و جمعیت بی دین ها اکنون بیشتر از کاتولیک ها است. از سال 1990 تا کنون جمعیت بی دین ها 40% افزایش پیدا کرده است . این آمار دین را به عنوان یک سازوکار وحدت بخش ملی و مانع از انجام جرم و جنایت در سطح فردی بشدت تضعیف کرده است که افول یکی از شاخصه های اجتماعی در آمریکا محسوب می شود. در سال 1970 بیش از 81% از افراد جامعه خود را سفید پوست و مسیحی تعریف می کردند در حالی که این عامل هویت بخش با افول بسیار شدید اکنون به 40% رسیده است. علاوه بر این سایر ادیان در حال رشد هستند و نسل های جوان بیشتری در حال تولد از آنها است برای مثال اسلام با 43% افراد زیر 30 سال بیشترین درصد از جمعیت خود را جوان است.

مسئله دیگر دینی برای آمریکا این است که 25 سال پیش 80 درصد از مسیحی ها سفید پوست بوده اند در حالی که اکنون تنها 50% از طرفداران مسیحیت سفید پوست هستند و بقیه به سایر نژادها نظیر اسپانیایی تبارها تعلق دارد. در حال حاضر تنها 30% از افراد حزب دموکرات سفید پوست و مسیحی هستند در حالیکه 10 سال قبل این میزان 50% بوده است. یعنی مرکزیت حزب دموکرات به سمت غیر سفید پوست شدن در حال حرکت است .

افول ملی گرایی

یکی از مسائلی که آمریکایی ها با آن مواجه هستند افول ملی گرایی در این کشور بخصوص در دهه های اخیر است. از آنجا که آمریکا دین رسمی ندارد مهمترین شاخصه وحدت بخش آن ملی گرایی است. براساس آماری که موسسه گالوپ در سال 2016 منتشر کرد، ملی گرایی در آمریکا از 70% در سال 2003 به 52 % در سال 2016 تقلیل یافت که برای بافت فرهنگی و اجتماعی آمریکا امری بسیار مهم است .

نتیجه این افکارسنجی از این جهت مهم است که کاهش اصلی در ملی گرایی آمریکایی عموما بین افراد جوان بوده است و از 60% به 34% تقلیل سافته است. این به این مفهوم است که در حال حاضر 34% از جوانان آمریکایی که نسل آینده این کشور را تشکیل می دهند به آمریکایی بودن خود افتخار می کنند . این در حالی است که در سال 1988 بیش از 73% از جوانان آمریکایی احساس وطن پرستی داشته اند  و افول ملی گرایی بخصوص در نسل جوان آمریکایی ها برای آمریکایی ها بسیار مهم بوده است به طوری که تقریبا اکثر رسانه های اصلی این کشور به آن پرداخته اند .

افول آکادمیک

براساس آمار بدست آمده در خصوص افرادی که تحصیلاتی دبیرستان خود را تکمیل کردند از سال 2000 تا 2016 با نسبت بالایی کاهش یافته است. براساس این پژوهش افراد 16-24 سال در بازه زمانی ذکر شده؛ ثبت نام افراد در آموزش متوسطه در مجموع از 10.9% در سال 2000 به 6.1% در سال 2016 رسیده است. این آمار برای بازخ زمانی سال 2010 تا 2016 از 7.4% به 6.1% بوده است. توزیع جمعیت این آمار نیز در میان مردان از 12% به 7.1% بوده است و برای زنان نیز افول از 9.9% به 5.1% بوده است. بخش اعظم این کاهش نیز به جمعیت اسپانیایی تبار آمریکا تعلق دارد که پیشبینی می شود تا سال 2050 بزرگترین اقلیت قومی در آمریکا باشند. این افول برای اسپانیایی تبار های از 27.8% به 8.6% بوده است امری که بیش از هر قومیت دیگری منجر به عدم آموزش آنها می شود .

افول علمی آمریکا نه تنها در سطح تحصیلات متوسطه بلکه در سطح آموزس عالی و تحصیلات تکمیلی هم وجود دارد. براساس گزارشی که دانشگاه هاروارد آمریکا که از آن به عنوان بهترین دانشگاه دنیا یاد می شود منتشر کرده است در آمریکا در رشته های علمی، تکنولوژی، مهندسی و ریاضی سالی 300000 نفر فارغ التحصیل می شوند در حالی که نیاز جامعه کاری امریکا در ین حوزه ها بیش از 3 میلیون نفر یعنی 10 برابر بیشتر است. با این آمار این پژوهش استدلال کرده است که توسعه علمی آمریکا در سراشیبی قرار دارد و باید برای آن تمهیدی اندیشیده شود.

براساس این گزارش برخلاف دهه های گذشته در حوزه های ذکر شده؛ آمریکا کمترین تعداد دکتری در حوزه های ذکر شده نسبت به جمعیتش در میان کشورهای توسعه یافته OECD  را دارد. این دانشگاه همچنین پیشنهاد کرد که یک  تحول اساسی در حوزه علمی و فناوری در سیستم آموزشی آمریکا نیاز است .

کاهش رضایت مندی در آمریکا

یکی از ویژگی های فرهنگی . اجتماعی جامعه آمریکا که در خصوص آن تحلیل ها و بررسی های متفاوتی انجام شد و از آن به عنوان یکی از شاخصه های افول آمریکا یاد شد شاخص روانشناسانه رضایتمندی  از زندگی یا خوشحالی  است. براین اساس نظرسنجی  موسسه گالوپ رضایتمندی از زندگی از 71% در سال 2000 به 37% در سال 2018 رسید . این حرکت قهقهرایی موجب شد تا خوشحالی در زندگی آمریکایی ها نیز با افول چشمگیر مواجه شود و در سال 2016 به 31% می رسد.

 براساس همین گزارش 48% آمریکایی ها  به ندرت نگران سلامتی خود هستند و بیش از نیمی از مردم این کشور برای سلامتی خود نگرانند. در این رابطه همچنین 75% از آمریکایی ها بیان داشتند که صدایشان در تصمیمات ملی که بر  روی او اثرگذار باشد شنیده نمی شود . نکته جالب توجهی که در این رابطه بیان می شود این است که علی رغم اینکه رابطه شادی و خوشحالی با درآمد افراد مستقیم است و این فاکتور ها نسبت به دهه های 1960 و 1970 افزایش پیدا کرده است اما خوشحالی و رضایتمندی افزایش نداشته است بلکه کاهش نیز داشته است .

وضعیت رضایتمندی و خوشحالی در آمریکا براساس گزارش جهانی در خصوص رده بندی کشور ها در رابطه با خوشحالی  در سال 2016 نسبت به  سایر کشور ها توسعه یافته چندان مناسب نیست و در رده 14 قرار دارد .

براساس گزارش دیگری که توسط کشور های عضو OECD منتشر شده آمریکایی ها برخلاف جایگاه سومشان در موضوع خوشحالی در سال 2006 و 2007، در حال حاضر 19 امین کشور خوشحال در مجموع 34 کشور عضو OECD هستند که افول بسیار شدیدی را در خوشحالی و رضایتمندی از زندگی در این کشور نشان می دهد .

افول خانواده در آمریکا

یکی از دغدغه های همیشگی جامعه شناسان در خصوص آمریکا به از هم گسیختگی بنیاد خانواده در این کشور در تاریخ 50 سال اخیر این کشور بخصوص بعد از جنگ سرد اشاره دارد.

در این رابطه می توان بیان کرد که در سال 1950 تنها 5% از نوزادان در آمریکا خارج از روابط زناشویی متولد می شدند اما در سال 2015 بیش از 40% کودکان در خارج  از خانواده متولد می شوند که  معادل 25 میلیون کودک می شود.

حدود 8.5  میلیون نفر از این کودکان پدر و مادر بیولوژیک و طبیعی خود را تجربه نمی کنند. این مسئله به مفهوم سر راهی بودن یا بدون والدین بودن این کودکان است . رشد شاخصه ذکر شده در جامعه آمریکا معادل 720% است که این رشد به نوعی سمبل ازهم گسیختگی خانواده است . جالب توجه این که در آمریکا افزایش تولد کودکان بی سرپرست با کاهش شدید ازدواج در جامعه آمریکا همسو شده است.

براساس آمار از سال 1990 تا 2016 نرخ ازدواج از 9.8% در سال 1990 به 6.9% در سال 2016 رسیده است .  در واقع روابط خارجی از روابط زناشویی با کاهش آمار ازدواج و افزایش کوکان نامشروع رابطه مستقیم و همبستگی دارد.

این آمار در تاریخ آمریکا نیز روند کلان ازهم گسیختگی بنیاد خانواده را به نمایش می گذارد. در واقع از سال 1960 که 73% کودکان در خانواده متولد می شده اند تا سال 1980 که 61% کودکان در خانوداه متولد می شدند تا سال 2015 که تنها 47% فرزندان در داخل خانواده متولد می شوند؛ شاهد رشد بسیار شدید در فروپاشی نهاد خانواده  هستیم.

 این آمار با آمار فرزندان نامشروع و بی سرپرست همخوانی و همگونی دارد. در حال حاضر و در سال 2015، 63% از افراد در ازدواج اول خود هنوز حضور دارند که در مقابل 83% در سال 1960 افت قابل توجهی داشته است .

مسئله اساسی دیگری که در مورد فروپاشی بنیان خانواده وجود دارد این است که فقط به افراد تحصیل کرده اجتماع مربوط نمی شود بلکه در تمام اقشار جامعه آمریکا در حال وقوع است. براساس گزارش نشریه آتلانتیک از افرادی که تحصیلات عالیه دارند معادل 89%  خانواده و فرزند دارند. حدود 8%  جمعیت بدون ازدواج ولی با فرزند هستند و 3% در این قشر به تنهایی فرزند دارند. در کنار این قشر، افرادی که تحصیلات متوسطه دارند، معادل 70% خانواده و فرزند دارند. حدود 20% جمعیت بدون ازدواج ولی با فرزند هستند و 10 در این قشر به تنهایی فرزند دارند. در کنار این افرادی که تحصیلات متوسطه هم ندارند معادل 65% خانواده و فرزند دارند؛ حدود 22%  جمعیت بدون ازدواج ولی با فرزند هستند و 13% در این قشر به تنهایی فرزند دارند. که نشان دهنده این موضوع است که افرادی که حتی تحصیلات کمتری دارند و علی الاصول باید بیشتر خانواده تشکیل دهند وضعیت به مراتب بدتری نسبت به دو قشر تحصیل کرده تر دارند . این مسئله از جهت هم حائز اهمیت است که افول خانواده در آمریکا جریانی کلی است و محدود به عده ای روشنفکر نیست.

 افول جامعه بودگی و ظهور فردگرایی افراطی

  فردگرایی یکی از ویژگی های بارز فرهنگ آمریکایی است که به مرور زمان در حال افزایش است تا حدی که جامعه شناسانی چون پاتنام زنگ های هشدار را برای جامعه آمریکا به صدا در آوردند و بیان کردند که این فردگرایی افراطی در حال هدایت جامعه آمریکا به سمت افول است.

در این خصوص باید گفت که آمریکا با 57% فردگراترین کشور جهان محسوب می شود . این فرد گرایی حتی در کتاب ها ادبیات آنها نیز رسوخ کرده است و کلماتی که نشان دهنده فردگرایی باشند نظیر استقلال، فردگرایی، هویت فردی و…در آمریکا از سال 1960 که این کلمات .096% را تشکیل می داده است به 115% در سال 2008 افزایش پیدا کرده است . این درحالی است که فردگرایی در سطح جهانی از1960 تا کنون تنها 12% رشد کرده است در حالی که این رقم برای آمریکا چندین برابر بوده است .

تلاش برای موفقیت شغلی در آمریکایی ها 73% بوده است که سبب قربانی کردن خانواده، جامعه و تمام ارزش های اجتماعی دیگر در جامعه آمریکا بوده است. در این گزارش 57% از آمریکایی ها معتقد بوده اند که موفقیت می تواند خارج از کنترل انسان باشد که باز هم بر اراده جامعه آمریکا برای فردگرایی تا کید می کند. در این گزارش آمریکایی ها بیشتری در صد در این شاخص را نسبت به سایر کشور های جهان داشته اند . محوریت دادن 73% به کار فراتر از تمام ارزشهای دیگر زندگی اجتماعی جامعه ای تشکیل داده است از افراد جدا از هم که هر یک بدنبال کار و منفعت خود هستند و به دیگران اهمیتی نمی دهند لذا هشدار جامعه شناسان در این خصوص بی مورد نبوده است .

 در نظرسنجی مشابهی که توسط موسسه گالوپ انجام شد بالاترین ا رزشهای جامعه آمریکا عبارتند از: آزادی فردی با 77%، کیفیت زندگی با 65%، موقیت برای پیشرفت فردی55%،  سیستم قوه مجریه46%، سیستم اقتصادی 34% و سیستم سلامت 29 مهمترین ارزش های زندگی فردی برای آمریکایی ها بوده است .

فردگرایی همچنین موجب از بین رفتن یا تقلیل قابل توجه اکثر نهادهای جمعی در آمریکا شده است. آمار نشان می دهد که اکثر نهادهای صنفی در آمریکا بجز اصناف مر بوط به کشاورزی سقوط شدید در عضویت را شاهد بوده اند. برای مثال عضویت در اصناف از 32.5% در سال 1953 به 15.8% در سال 1985 رسیده است .این آمار در سال 2017 برای عضویت در افراد 10.7%شده است .

  آمریكا؛ میان سالى با خیال جوانى‌

آریاناهافینگتون در كتاب «آمریكاى جهان سومى» درباره وضعیت واقعى این كشور و تصور آن از خود مى‌نویسد؛ «آمریكا مانند میان سالى است كه همچنان تصورى ۲۳ ساله از خود دارد،بى‌توجه به چین و چروك‌ها و نقاط طاسى كه در آیینه مى‌بیند و زانوى ضعیف و سرخرگ‌هاى مسدودى كه هر لحظه مى‌تواند باعث ایستادن قلبش از تپش شود. ما هنوز خود را ملتى جوان مى‌بینیم، در حالى كه این دیگر درست نیست. چاره‌اى نیست جز این‌كه از این تفكر اشتباه بیرون بیاییم و به اندازه كافى بالا برویم تا چهره تلخ واقعیت را ببینیم.»

روى كار آمدن دونالد ترامپ با شعار «بازگرداندن عظمت به آمریكا» محصول چنین وضعیتى است و البته همین شعار، حقیقتی نهفته را بیان مى‌كند که آمریكا قدرتى رو به زوال است. در عین حال بسیاری از کارشناسان با اشاره به روی کار آمدن ترامپ معتقدند وی عاملی تسریع کننده برای افول و زوال آمریکا خواهد بود.

طبق اعلام روزنامه «واشنگتن پست»، ترامپ طی دو سال ریاست جمهوری خود، بیش از 11 هزار بار دروغ گفته و تعادل روحی و روانی نیز ندارد. رهبر معظم انقلاب در این مورد تاکید کردند: «افول سیاسی آمریکا اگر یک دلیل -که حالا می‌گویم- بیشتر نداشته باشد کافی است، و آن دلیل عبارت است از انتخاب فردی با مختصّات آقای دونالد ترامپ در آمریکا. خود این انتخاب، نشانه‌ افول سیاسی آمریکا است؛ سرنوشت 300 و اندی میلیون جمعیّت دست یک آدمی با این مختصّات، نشانه‌ افول سیاسی آمریکا است. کسی که در خود آمریکا نسبت به تعادل روانی او، تعادل فکری او، تعادل اخلاقی او این همه حرف هست، وقتی رئیس ‌یک کشوری می‌شود، نشان ‌دهنده‌ افول آن کشور است؛ افول سیاسی، افول اخلاقی. از جنایت‌ها و آدمکشی‌ها‌ی رژیم صهیونیستی اینها به طور مرتّب حمایت کردند و دفاع کردند؛ از جنایت مجموعه‌ چند دولت در یمن و کشتار مردم بی‌گناه یمن اینها حمایت کردند؛ از جنایت حمایت می‌کنند؛ دیگر سقوط اخلاقی از این بالاتر؟»

  دولت ترامپ برخلاف تبلیغات، القائات و توئیت‌های گسترده‌ای که در خصوص موفق آمیز بودن سیاست‌هایش راه انداخته است، به یک دولت کاملا منفعل و فشل چه در عرصه سیاست خارجی و چه در حوزه سیاست داخلی تبدیل شده است. در اینکه ترامپ تاجر کارکشته‌ای است و تا حدود زیادی نیز معادلات جهان سیاست را می‌شناسد شکی نیست، ولی این زرنگی و چالاکی نمی تواند سیستم و ساختاری را که در حال سقوط از هژمونی سیاسی و تجاری است نجات بخشد. باید بپذیریم که آمریکا دچار افول نرم افزاری و سخت‌افزاری شده است.

آمریکا دیگر آن آمریکای سابق که زمانی حرف اول را در دنیا می‌زد و اراده اش بر هر اراده‌ای در چهار گوشه جهان برتری و غلبه داشت و بیش از ۶۰ درصد اقتصاد دنیا را به دوش کشیده بود، نیست. امروز آمریکا، دیگر نه قطب برتر، که یکی از ده‌ها قطب برتر اقتصاد دنیاست. آمریکا امروز یکی از مقروض ترین کشورهای دنیاست. مزیت‌ها و برتری‌های نظامی دیرینه آمریکا رو به ضعف قرار دارد. در فناوری‌های مهم و حساس نظامی و غیرنظامی، کشورهای متعددی وجود دارد که گوی سبقت را از آمریکا ربوده اند.

“من از افول آمریکا جلوگیری می‌کنم!” این یکی از وعده‌های مهم ترامپ در نطق‌های انتخاباتی اش بود. ترامپ در طول نزدیک به دو سال و نیم ریاست جمهوری اش هر چه در توان دارد را برای محقق ساختن این وعده انتخاباتی به کار بسته است. از کم کردن هزینه‌های سیاست خارجی تا خروج از برخی کنوانسیون‌های مهم و شناخته شده بین المللی که برای آمریکا بار مالی دارد تا انعقاد قراردادهای چند صد میلیاردی تسلیحاتی، از نقطه نظری خاص همه و همه در راستای تقویت آمریکا و جلوگیری از افول این کشور بوده است.

 اما این سیاست‌ها نه تنها جواب نداده است بلکه بیش از پیش آمریکا را دچار افول نموده است. اینکه ترامپ در سیاست جدیدی شروع به کاستن از شمار نیروهای نظامی آمریکایی از خاورمیانه (جایی که منافع اقتصادی و امنیتی آمریکا در آن مهم قلمداد می‌شود) نموده است، در حقیقت دست و پا زدن دیگری برای جلوگیری و به تاخیر انداختن افول آمریکاست، که این نیز نتیجه معکوس خواهد داد.

 این موضوعی است که پروفسور رانسیمن، رئیس بخش علوم سیاسی دانشگاه کمبریج به‌تازگی و درباره وضعیت کنونی دموکراسی غربی در دوره دونالد ترامپ، مطرح کرده است. او می‌گوید:« وقتی دستمزد مردم برای سال‌های متوالی افزایش نیابد آنها به طرف نظرات سیاسی حاشیه‌ای رانده خواهند شد. اگر مردم احساس نکنند وضع‌شان بهتر شده در جست‌وجوی سیاستمدارانی برخواهند آمد که بیشتر و بیشتر در حاشیه قرار دارند.» این همان چیزی است که در سال 2016 و در انتخابات ریاست‌جمهوری آمریکا اتفاق افتاد. به اعتقاد رانسیمن «در کشورهای فقیرتر این موضوع می‌تواند به فروپاشی سیاسی منجر شود، ولی در کشورهای نسبتا با ثبات غربی احتمال بیشتری دارد که به جای انقلاب نوعی سرخوردگی ایجاد کند.» وی می‌گوید:  «جوامع ثروتمند ولی بی‌تحرک می‌توانند با دموکراسی‌های به هم ریخته برای مدت طولانی دوام بیاورند و ممکن است ما اکنون در آغاز چنین روندی باشیم.»

  دونالد ترامپ در دو سال و نیم گذشته متحدان آمریکا را از طریق تهدید در ناتو، تهدید جنگ تجاری و نبرد هسته‌ای، بیگانه کرده و قدرت نرم آمریکا را فرسوده کرده است. بر اساس نظرسنجی گالوپ که مردم از 134 کشور در آن مشارکت داشتند، اعتقاد به رهبری آمریکا به پایین‌ترین حد خود یعنی 30 درصد رسیده است. این میزان در دوره ریاست‌جمهوری اوباما  (2016) 48 درصد بوده است.

  یوهان گالتونگ، جامعه‌شناس مشهور نروژی که سابقه پیش‌بینی حوادث مهمی همچون فروپاشی شوروی و 11 سپتامبر 2001 را دارد، در سال ۲۰۰۹ در کتاب «سقوط امپراتوری آمریکا و پس از آن چه؟» پیش‌بینی کرده بود آمریکا قبل از افول قدرت جهانی خود شاهد ظهور فاشیسم خواهد بود.

  وی در زمان انتخاب ترامپ به نشریه «مادربورد» گفت: «انتخاب دونالد ترامپ، روند کاهش قدرت آمریکا را تسریع خواهد کرد. دیدگاه انتقادی ترامپ به ناتو باعث می‌شود آمریکا از جایگاه ابرقدرتی خارج شود. سقوط دو وجه دارد؛ یکی اینکه کشورهای متحد آمریکا دیگر دوستان خوبی برای آمریکا نباشند، و دیگر اینکه آمریکا مجبور شود خودش به‌تنهایی جنگ‌هایش را پیش ببرد و کشتارهایش را انجام دهد. در حال حاضر، هر دو اتفاق در حال وقوع است. اکنون فقط کشورهای اروپای شمالی از جنگ‌های آمریکا دفاع می‌کنند که این امر احتمالا تا پس از سال ۲۰۲۰ منتفی می‌شود».

پایان سخن
آمار، نشانه ها و شاخص ها حکایت از استمرار انحطاط فرهنگى و از هم‌گسیختگى معنوى و سیر صعودى معضلات اجتماعى و… در ایالات متحده آمریکا دارد. ناتوانى جدى و مشهود رهبران نظام سیاسى ایالات متحده از مقابله با بحران‌هاى سیاسى، اقتصادى و فرهنگى در این جامعه از یک سو و فساد آشکار و گسترده سیاستمداران و کارگزاران آمریکایى از سوى دیگر، کاهش چشمگیر اعتماد عمومى به نهادهاى سیاسى و دولتى و زمامداران دولتى این کشور را به دنبال داشته است.

از طرف دیگر ظهور قدرت‌های نوظهور در جهان و ضعف ساختارهای داخلی و ایدئولوژیکی آمریکا، منجر به شکست و افول دکترین نظم نوین جهانی به رهبری ایالات متحده آمریکا در نظام بین‌الملل شده است. امروز آمریکا نه یک قدرت هژمون جهانی‌ است و نه توانایی‌ حفظ عنوان «ابرقدرتی» را در میان قدرت‌های جهانی نوظهور دارد. این تنها حرف و حدیث رقیب‌های آمریکا نیست که ببافند، بلکه امروز سیاستمدارها، صاحب‌نظران و نویسنده‌های آمریکایی نیز در داخل و خارج آمریکا از آن صحبت می‌کنند. اکثریت اندیشمندان بر این نظرند که «نظم نوین جهانی» به رهبری ایالات متحده در حال عقب‌نشینی است و تاکتیکی نیست، زیرا نشانه‌های زوال هژمونی آمریکا در جهان از سال ۲۰۰۸ به‌این‌سو بر همگان پیداست.

به نظر می‌رسد که امپراتوری جهانی ایالات متحده تحت عوامل داخلی (ضعف ساختارهای سیاسی و اقتصادی) و خارجی (ظهور قدرت‌های چالش‌گر منطقه‌ای و جهانی برای آمریکا) رو به افول است. اکنون جهان آماده ورود به عصر پساآمریکایی قرار دارد؛ عصری که در آن دیگر سخن از ابرقدرتی و رهبری جهانی آمریکا نیست. ناکامی ایالات‌متحده در مهار جمهوری اسلامی ایران در غرب آسیا و ممانعت از تشکیل جبهه مقاومت، شکست معامله قرن آمریکا، ناکامی در برخورد با روسیه بر سر مساله اوکراین، بن‌بست مذاکره دیپلماتیک با روسیه و ایران بر سر موضوع سوریه، جنگ ناتمام آمریکا در افغانستان، گسترش فعالیت‌های گروه‌های مخالف آمریکا در کشورهای اسلامی، رشد قدرت‌های منطقه‌ای و بین‌المللی همچون چین، روسیه، ایران، برزیل، هند و ترکیه و تزلزل پایه‌های اتحادیه اروپایی که یکی از متحدان اصلی آمریکا برای حفظ و اجرای نظم نوین جهانی مبتنی بر قدرت آمریکا بوده است، از نشانه‌های افول امپراتوری جهانی آمریکا به حساب می‌آید.

همچنین باید اشاره نمود که، موضوع نابودی آمریکا و افول قدرت ایالات متحده، به عنوان یک کینه تاریخی مردم ایران و یک تسویه حساب و دشمنی میان انقلاب اسلامی و دولت آمریکا مطرح نشده، بلکه یک تعارض شناختی و تمدنی میان جبهه حق و باطل است که بر مبنای قرآن، باطل نابود شدنی است و حق ماندگار خواهد بود.

پس از جنگ جهانی دوم، رشد آمریکاستیزی در جهان روند رو به رشدی داشته، ولی با آغاز سده بیست و یکم از شدت قابل ملاحظه‌­ای برخوردار گردیده که تحقیقات و نظرسنجی‌­های مختلف بین المللی گواهی بر آن است. این روند فرسایشی، موجب شکل­‌گیری تهدیدات نرم برای این کشور و نیز کاهش چشم­گیر قدرت نرم این رژیم شده است.

وجهه ملی یک دولت در خارج از مرزهای آن از کشوری به کشور دیگر و از ملتی به ملت دیگر متفاوت است و نگرش حاصل از حافظه تاریخی ملت‌­ها نسبت به یک کشور، به سختی قابل تغییر است؛ اما به مرور شاهد تغییر نگاه ملت‌­ها به ایالات متحده و ارزش‌­های آن و بازگشت مردم دنیا به فطرت انسانی و الهی خویش هستیم. در همین راستا می توان موارد زیر را به عنوان شواهد و مصادیق زوال و افول قدرت آمریکا به ویژه در ابعاد نرم و نیمه سخت (سیاسی و اقتصادی) برشمرد:

زوال ارزش­‌ها و آرمان­‌های آمریکایی مانند لیبرالیسم؛

زوال تمدنی و سبک زندگی آمریکایی به عنوان زندگی آرمانی برای مردم جهان؛

زوال ابعاد اجتماعی و گسترش آسیب‌­های اجتماعی و تبعیض نژادی؛

زوال قدرت اقتصادی و گسترش فقر و بدهکاری نظام آمریکا؛

زوال سیاسی هژمونی آمریکایی در میان اذهان و افکار عمومی؛

زوال اعتبار سیاست خارجی آمریکا در عرصه روابط بین الملل؛

زوال نفوذ منطقه‌­ای آمریکا به ویژه در خاورمیانه؛

زوال قدرت حقوقی آمریکا در نهادهای بین المللی.

لازم به توضیح است که زوال قدرت نرم امریکا به خاورمیانه و کشورهای مسلمان محدود نمی‌شود. برای نمونه، حضور نظامیان امریکایی در کره جنوبی و مشکلات اجتماعی ناشی از این حضور، همچنین طرفداری متعصبانه رسانه‌های این کشور از امریکا، باعث تشدید احساسات ضد امریکایی در این کشور گردیده است. امریکا‌ ستیزی در روسیه نیز به ویژه در بین جوانان مشهود است. در چین، برزیل، ژاپن، و سایر کشورها نیز می‌توان چنین گرایش‌هایی را مشاهده نمود.

شعار مرگ بر آمریکا و دعای نابودی این کشور متخاصم در مساجد، از شاخصه­‌های مبنایی و فراگیر ملت ایران، از ابتدای انقلاب تاکنون به شمار می‌­رود که به مرور به عنوان یک گفتمان محوری در جبهه انقلاب اسلامی و نیز در میان مردم آزادی خواه دنیا شکل گرفته و منتشر شده است. امروز از شعار ساده «مرگ بر آمریکا» که در اوایل دهه پنجاه شمسی، تنها بر زبان و در قلوب برخی انقلابیون خاص و یاران امام(ره) منعکس بود به جایی رسیده‌­ایم که این شعار در گفتار و نوشتار بسیاری از ملت ها و اندیشمندان روشن ضمیر دنیا به صورت محسوس مشاهده شده و قابل لمس است.

وقتی امام راحل(ره) شنیده شدن صدای نابودی شوروی را به گورباچف گوشزد نمود که: «جناب‌آقای‌ گورباچف‌، برای ‌همه ‌روشن ‌است ‌که ‌از این ‌پس‌کمونیسم‌ را باید در موزه‌های‌تاریخ ‌سیاسی‌ جهان ‌جستجو کرد.» به وضوح مشخص است که با توجه ‌به ‌توانایی‌ها و ویژگی‌های‌خاص خود ‌از جمله زمان‌شناسی ‌و موقع‌شناسی و نیز بهره­‌گیری از سنت­‌های الهی و تاریخی و اجتماعی، ‌به ‌آثار زوال ‌و فروپاشی ‌کمونیسم ‌پی ‌بردند. این درحالی بود که، بسیاری از افراد و متفکران آن را جدی نگرفته و از آن تعبیر به تحلیل ایدئولوژیک از تحولات شوروی داشتند. ولی پس از فروپاشی شوروی، نگاه رهبران دینی و انقلابی بیشتر و بهتر مشاهده شد. از این رو، زمانی که امام خمینی(ره) در همان اوایل انقلاب و نیز رهبر معظم انقلاب در سال­های اخیر، سخن از افول و زوال دولت آمریکا دارند، باید با نگاه عمیق تری به آن نگریست و آن را تحلیل نمود.

پیش بینی فروپاشی و نابودی امپراطوری آمریکا توسط امام راحل نیز چندین بار بیان شده است، آن هم در زمانی که این ابرقدرت در اوج قدرت و همینه خود قرار دارد و با کنار زدن ابرقدرت شرق به قدرت بلامنازع جهان تبدیل شده است و بسیاری گمان می کنند که سیطره آمریکا قرن ها طول خواهد کشید. در دوره­ای که برخی تئوریسین ها مانند فوکویاما، حکومت آمریکا را مدینه فاضله بشری و اوج تمدنی ذکر می کنند که بشر می‌تواند بدان دست یابد، مرد الهی قرن با بینش عمیق خود، نابودی قریب الوقوع این امپراطوری را مژده می دهد و نابودی آن را پیش بینی می‌کند: «انقلاب اسلامی با تایید خداوند منان در سطح جهان در حال گسترش است و ان شاءا… با گسترش آن قدرت‌های شیطانی به انزوا کشیده خواهند شد.»

حال سوال اینجاست که وقتی حضرت آیت الله خامنه­‌ای، از نبود اسرائیل غاصب تا ۲۵ سال آینده سخن به میان می آورند و یا از انزوا و زوال آمریکا صحبت می کنند، تنها به عنوان یک آرزوی بلند مدت و تسکین آلام مظلومان عالم مطرح می‌کنند، یا به عنوان یک حقیقت تاریخی براساس مستندات دینی و سنن الهی؟! وقتی رهبر انقلاب سرنوشت دولتمردان رژیم صهیونیستی و آمریکایی و دشمنان اسلام و انقلاب اسلامی را مرگ و غذای مور و مار شدن بیان می کنند و نیز در آخرین بیاناتشان می‌فرمایند این پیش بینی براساس درک مقتضیات سیاسی و توجه به سنت­‌های الهی بیان شده است: « آمریکا رو به افول است. عوامل افول آمریکا هم مربوط به امروز و دیروز نیست که حالا یکی بخواهد بیاید علاجش کند؛ مربوط به طول تاریخ است … این سنّت الهی است، این‌ها محکومند به اینکه ساقط بشوند، محکومند به اینکه افول کنند، زایل بشوند از صحنه‌ی قدرت جهانی.»

البته رهبر معظم انقلاب، تنها به ارائه یک مفهوم کلی و بحث ماورایی اکتفا نکرده و برای مخاطبان و افکار عمومی، شواهد و مثال­‌هایی عینی نیز بیان می دارند تا موضوع از یک آرزوی صِرف، تبدیل به یک بحث علمی و فراگیر شود: «یکی از مظاهر شکست آمریکا این است که نتوانسته بر روحیه‌ی استقلال‌طلبی در ملّت ما و بر روی جوانان ما اثر بگذارد. شما ببینید، امروز احساسات جوانان و نوجوانان عزیز ما در سرتاسر کشور احساسات استقلال‌طلبانه است. بعضی‌ها حتّی به مبانی دینی هم خیلی پابند نیستند امّا نسبت به تسلّط بیگانه احساس مقاومت میکنند؛ این نشان‌دهنده‌ی این است که آمریکا با این همه تبلیغات، با این همه تلاشی که انجام داده است، با این امپراتوری خبری و رسانه‌ای که در دنیا راه انداخته، نتوانسته روی نسل جوان کشور ما اثر بگذارد…[که فقط] مخصوص جوانهای ما هم نیست، این بتدریج در بین جوان‌های کشورهای دیگر هم تا آن‌جایی که ما اطّلاع داریم، رسوخ پیدا کرده؛ بخصوص کشورهای همسایه‌ی ما.»

این نکته مهم نباید از قلم افتد که بیش از آن که رهبر معظم انقلاب به بحث زوال و نابودی آمریکا و اسرائیل منحوس تاکید نمایند، به بیداری ملت­‌های جهان و سرمایه‌­های معنوی و انسانی که همان نوجوانان و جوانان این مرز و بوم هستند، دل بسته‌­اند و بارها و بارها از نسل جوان به عنوان سرمایه‌­های اصلی انقلاب اسلامی یادکرده‌­اند که به عنوان قدرت نرم انقلاب اسلامی در برابر قدرت پوشالی تمدن غرب و اقتصاد لیبرالی و سبک زندگی منحط آمریکایی خواهد ایستاد.  این درحالی است که برخی از افراد که زمانی تحت حمایت دولت های غربی بوده اند نیز مجبور به اعتراف افول دولت آمریکا شده اند، برای مثال ابوالحسن بنی صدر در یک گفتگوی تلویزیونی اعتراف می کند که: «… مردم ایران، جهان را وارد تاریخ جدیدی کردند. وقتی انقلاب شد دو تا ابر قدرت بود؛ که یکی از بین رفته است و دیگری هم آمریکاست که در حال اضمحلال است. جهان در تحول است و این تحول از ایران است.»

افول آمریکا طبق اظهارات مقام معظم رهبری به صورت موریانه وار و آرام در حال وقوع است. آمریکا همانند یک پیکر عظیم الجثه توانسته ظاهر خود را همچنان قوی نشان دهد اما این پیکر از درون دچار پوکی استخوان شده است. شاید آمریکا بتواند در کوتاه مدت، ظاهر قوی خود را حفظ کند اما ضعف های ساختاری این نظام باعث خواهد شد که افول موریانه وار این کشور سرانجام به فروپاشی ساختاری آمریکا منجر خواهد شد. انهم یرونه بعیدا و نراه قریبا

پایگاه اطلاع رسانی هیات رزمندگان اسلام

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *