برات شهادت را از امام سجاد گرفت

برات شهادت را از امام سجاد گرفت

خانه / پیشنهاد ویژه / برات شهادت را از امام سجاد گرفت

محمد علاقه خاصی به شهید آوینی داشت. همه کتاب‌هایی که شهید آوینی در مورد جنگ و جبهه نوشته بود، مطالعه کرده بود. از کتاب‌های مختلفی که مطالعه کرده بود، سعی داشت کتابی تهیه کند. هزار جمله از شهید آوینی انتخاب کرده بود.

برات شهادت را از امام سجاد گرفت

پایگاه اطلاع رسانی هیات: «خواب دیدم که امام سجاد علیه السلام نوید و خبر شهادت من را به مادرم می‌دهد و من چهره آن حضرت را دیدم و به من فرمودند تو به مقام شهادت می‌رسی. در تمام طول عمرم به این خواب دل بسته‌ام و به امید شهادت در این دنیا مانده‌ام. هم اکنون که این خواب را می‌نویسم یقین دارم که شهادت نصیبم می‌شود و منتظر آن خواهم ماند تا کی خداوند صلاح بداند که من هم همچون شهیدان به مقام شهادت برسم.» متنی که خواندید دستنوشته شهید مدافع حرم محمد مسرور است که ۱۰ سال قبل از شهادت در بهمن ماه 1394، برات شهادتش را از امام سجاد علیه السلام گرفت. در گفت‌و‌گویی که با عبدالحسین مسرور برادر شهید داشتیم، سعی کردیم گذری بر زندگی این طلبه شهید مدافع حرم داشته باشیم.

اصالتاً اهل کجا هستید و شهید متولد چه سالی بودند؟

اصالتاً اهل شهر کازرون هستیم. پنج فرزند بودیم؛ چهار برادر و یک خواهر. من دومین فرزند خانواده هستم و متولد 1356. 10 سال بعد هم خدا محمد را اول فروردین سال 1366 در عید نوروز به خانواده ما هدیه داد. فرزند آخر بود و همه دوستش داشتند. پدرم مغازه کوچکی داشت و یکسری وسایل مربوط به خانه، ظروف و لباس می‌فروخت و کسب و کار حلالی داشت. مغازه پدرم معروف بود به اینکه افراد کم‌بضاعت به آن مراجعه می‌کردند. پدرم به بی‌بضاعت‌ها قرض می‌داد. خیلی مواظب بود که نان حلال سر سفره بیاورد.

چه نوع شیوه تربیتی در خانواده شما وجود داشت که باعث شد محمد رزمنده جبهه دفاع از حرم شود؟

ما خانواده مذهبی داریم. برادر شهیدم طلبه بود و من هم در حوزه علمیه کازرون مشغول تدریس علوم حوزوی هستم. از همان کودکی‌مان روش تربیتی که پدر داشت این بود که فرزندانش را با اهل‌بیت آشنا کرد. یادم است بابا حتی هنگام خواباندن بچه‌ها روضه اهل‌بیت و امام حسین علیه السلام می‌خواند. محمد هم مستثنی نبود و در این حال و هوا رشد کرد. از پنج سالگی به مسجد می‌رفت. در تمام مراحل زندگی تا مدرسه و نوجوانی با مسجد و فعالیت‌های مذهبی و فرهنگی ارتباط داشت. سه ماه اول آموزشی خدمت سربازی به مرکز آموزشی 05 کرمان رفت و بعد در ارومیه مشغول به خدمت شد. بعد از خدمت سربازی وارد حوزه علمیه شد البته نه به عنوان طلبه! دو سال در کتابخانه حوزه علمیه کازرون مشغول به خدمت شد. بعد از دو سال وارد خدمت سربازی امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف شد و رسماً لباس سربازی امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف (طلبگی) پوشید و هفت سال بعد هم به آرزوی همیشگی‌اش شهادت که 10 سال قبل خوابش را دیده بود، رسید.
برات شهادت را از امام سجاد گرفت
برات شهادت را از امام سجاد گرفت

قضیه خوابی که اشاره کردید، چه بود؟

برادرم 10 سال قبل از شهادتش ارتباط عمیقی با شهدا گرفته بود و در همان ایام هم خواب خاصی دید و نوید شهادتش را امام سجاد علیه السلام گرفت. شهید خواب‌هایی که از اهل‌بیت دیده بود در دفترچه‌ای یادداشت می‌کرد و هیچ کس خبر نداشت تا اینکه بعد از شهادتش آن دفترچه را پیدا کردیم. 10 سال قبل از شهادت، محمد یک شب خواب می‌بیند امام سجاد علیه السلام به مادرمان نوید شهادتش را می‌دهد. به این خواب دل خوش کرده بود و در این دنیا به امید شهادت زندگی می‌کرد. موقعی که خواب شهادتش را دید طلبه نبود یا خبری از جنگ و دفاع از حرم نبود. اما خودش مطمئن شده بود که بالاخره به شهادت می‌رسد.

خط رزمندگی در خانواده یا اقوامتان وجود داشت؟

بله، عموی‌مان شهید است و الگوی محمد هم عموی شهیدمان بود. سال 63 که من هفت ساله بودم عموی ما «عبدالاحد مسرور» در عملیات بدر شهید شد. محمد سال 66 به دنیا آمد و عمو را ندیده بود. وقتی بزرگ شد وصیتنامه عمو را خواند. آثاری از عمو جمع‌آوری کرد. لباس رزم عمو را می‌پوشید و ارتباط معنوی با او برقرار می‌کرد. بعد از اینکه وارد حوزه علمیه شد، کار ابتکاری بی‌سابقه‌ای در حوزه علمیه کازرون انجام داد و یک مرکز برای نشر فرهنگ شهادت و ارتباط با شهدا در شهرستان به وجود آورد که باعث شد نوجوانان، جوانان و طلاب حول محور شهدا باشند. جلسات انس با شهدا برگزار می‌کرد و پیگیر بود تا مراسم یادواره سالانه شهدا برگزار شود. با کمک دوستانش دعا و توسل و روضه در مراسم شهدا برگزار می‌کرد. محصولات فرهنگی، کتاب و لباسی که مربوط به شهدا بود از قم خریداری می‌کرد و به کازرون و روستا‌های اطراف می‌آورد.

چه ویژگی اخلاقی در شهید مسرور نمود بیشتری داشت؟

اهل نماز اول وقت بود. در ارتباط با نامحرم خیلی مواظب بود. حتی با خانم‌های اقوام که صحبت می‌کرد سرش پایین بود. از خانواده‌های شهدا مصاحبه می‌گرفت. سایتی به نام شهود عشق راه‌اندازی کرد. البته این سایت الان فعال نیست به سایت خود شهید منتقل شد. بعد از شهادتش سایتی راه‌اندازی کردیم و تمام آثار شهدای کازرون از جمله وصیتنامه، عکس و خاطرات به سختی جمع‌آوری کردیم و در سایت شهید محمد مسرور منتشر شد. یکی از ویژگی‌های مهم محمد عشق به اهل‌بیت بود. همیشه در روضه‌ها شرکت می‌کرد. ۹ بار به زیارت عتبات عالیات رفته بود. چند سال اخیر نذر داشت حتماً به پیاده‌روی اربعین و زیارت امام حسین علیه السلام برود. با اینکه وضع مالی‌اش خوب نبود هر وسیله‌ای داشت می‌فروخت و پولی تأمین می‌کرد تا بتواند در زیارت اربعین شرکت کند. حتی کامپیوترش را یک سال فروخت. یکی از طلاب می‌گفت محمد یک انگشتر داشت. هر چه گفتیم انگشترت را بیاور به من بده تا بخرم، محمد نمی‌فروخت. یک سال آمد پیشم گفت می‌خواهم این انگشتر را بفروشم، نمی‌خواهی؟ گفتم چطور شد؟ گفت اربعین نزدیک است باید بروم زیارت اربعین، الان باید انگشترم را بفروشم.
محمد خصلتی که داشت به لقمه حلال خیلی حساس بود. وقتی به خانه می‌آمد اگر گرسنه بود داخل یخچال را می‌دید غذایی هست از مادر سؤال می‌کرد این غذا مال خودمان است یا یکی از اقوام آورده است؟ اگر دستپخت مادرم بود می‌خورد. خیلی مواظب بود حتی غذای شبهه‌ناک نخورد. در بحث مالی خیلی حساس بود که دینی گردنش نماند. در حوزه علمیه صندوق قرض‌الحسنه‌ای داریم. روزی که محمد می‌خواست به سوریه اعزام شود، ما خبر نداشتیم. یک روز قبلش آمد گفت من به صندوق بدهکارم. دفتر صندوق را نگاه کردم و گفتم نه بدهکاری نداری! گفت نه من می‌خواهم مطمئن شوم و پول اضافی داد. مدیر حوزه می‌گفت خیلی مواقع محمد می‌آمد 100 تومان، 200 تومان برای رد مظالم می‌داد. ویژگی دیگر محمد این بود که به امور دنیایی تعلق نداشت. یک جمله برادر شهیدم دارد اینکه شهادت جان کندن نیست، دل کندن است و باید از دنیا دل بکنید تا به شهادت برسید.

شهید متأهل بودند؟

محمد شش ماه عقد کرده بود. از این شش ماه حدود 50، 60 روز سوریه بود که به شهادت رسید. تابستان عقد کردند و کمی بعد محمد رفت و در 16 بهمن سال 94 در اعزام اولش به شهادت رسید.

چطور به سوریه اعزام شدند؟

برادرم از تیپ امام سجاد علیه السلام کازرون به جبهه دفاع از حرم اعزام شد. جالب است که برات شهادت را از امام سجاد علیه السلام گرفت و از تیپ امام سجاد علیه السلام هم اعزام شد. شهید ارتباط عجیبی با امام سجاد برقرار کرده بود و صبح جمعه 16 بهمن سال 94 در سوریه به شهادت رسید.

نحوه شهادتش چطور بود؟

گویا وسط یک میدان گیر افتاده بودند. تک‌تیرانداز دشمن از بالای یک ساختمان تیراندازی می‌کند و دو نفر همزمان شهید می‌شوند. همرزمشان هم زخمی می‌شود. محمد برای کمک می‌رود، اما تک‌تیرانداز محمد را هدف می‌گیرد و از پهلو تیر می‌خورد. گلوله از بالای سینه و از شکم به صورت اوریب خارج شده بود. پیکرش یک روز در آن صحنه مانده بود. احتمالاً از بچه‌های حزب‌الله لبنان و ایرانی‌ها پیکر‌ها را آورده بودند.
برات شهادت را از امام سجاد گرفت
برات شهادت را از امام سجاد گرفت

کدام منطقه عملیاتی بودند؟

بعد از عملیات آزادسازی نبل و الزهرا برای پاکسازی به منطقه رتیان رفته بودند. ظاهراً به کمین نیرو‌های جبهه النصره یا داعشی خورده بودند و در این میدان به شهادت رسیده بودند.

خبر شهادت محمد را چطور شنیدید؟

اولین کسی که فهمید، بنده بودم. شهادت محمد روز جمعه اتفاق افتاد. ولی ما خبردار نشدیم تا روز شنبه. من از کلاس‌های حوزه برگشتم. ظهر خوابیده بودم. ساعت چهار بعد از ظهر یکی از اساتید ما تماس گرفت و گفت خبری از محمد دارید؟ ما خبر نداشتیم. گفتم نه چیزی شده؟ فهمیده بود، ولی خیلی واضح نگفت. تا شب پیگیر بودم. بعضی از بچه‌ها می‌دانستند و به بنده چیزی نگفتند. تا یکی از رفقا تماس گرفت و گفت اسم محمد در لیست شهداست. اخبار در فضای مجازی پیچیده بود و به گوش مادرمان رسید. صبح رفتیم تیپ امام سجاد علیه السلام و خبر قطعی شهادت را شنیدیم.

اگر به خاطرات محمد برگردید، نکته‌ای می‌یابید که مؤید شهادتش باشد؟

محمد پایه هفتم و سطح دوم حوزه بود. در مرور رفتارش باید بگویم که یک فرد عادی و معمولی بود. با بچه‌ها شوخی می‌کرد، می‌گفت و می‌خندید. تمام این دستنوشته‌ها و خواب اهل‌بیت علیهم السلام را که الان از ایشان می‌دانیم، همگی را در یک دفترچه نوشته بود که بعد از شهادت دفترچه را پیدا کردیم و متوجه شدیم، ایشان منتطر شهادت بود. انسان توداری بود و با کسی در رابطه با این چیز‌ها صحبت نمی‌کرد. خیلی عادی برخورد می‌کرد.

آخرین وداعش با خانواده چطور بود؟

محمد علاقه خاصی به شهید آوینی داشت. همه کتاب‌هایی که شهید آوینی در مورد جنگ و جبهه نوشته بود، مطالعه کرده بود. از کتاب‌های مختلفی که مطالعه کرده بود، سعی داشت کتابی تهیه کند. هزار جمله از شهید آوینی انتخاب کرده بود. یادداشت کرده بود و قصد داشت این کتاب را چاپ کند و روزی هم که رفت تهران به این بهانه رفت. گفته بود می‌خواهم پیگیر چاپ کتاب و خلاصه دستنوشته‌های شهید آوینی شوم. ما خبر نداشتیم برای سوریه رفته است. بعد که سوریه رفت تماس تلفنی گرفت. فقط خانمش می‌دانست. قرار گذاشتند چیزی نگویند. خانواده چیزی نمی‌دانست تا وقتی که از سوریه تماس گرفتند. معمولاً برای رفع نگرانی هر روز یا دو روز یک بار با مادر تماس می‌گرفت، ولی آخرین بار سه‌شنبه یا چهارشنبه بود قبل از شهادت تماس گرفت. گفت ما به منطقه‌ای منتقل شدیم که دسترسی به تلفن نداریم. آخرین تلفن‌هایش با مادر و خانواده بود و بعد از آن دیگر تماسی با خانواده نداشت تا خبر شهادتش به ما رسید.

مادر‌ها به فرزند آخر وابستگی خاصی دارند خانواده داغش را چطور تحمل کردند؟

خیلی سخت بود. وضعیت سلامتی مادر و نامزد شهید خیلی بد شد. به سختی توانستیم تحمل کنیم. اوایل واقعاً فشار روحی و جسمی به مادر آمد. چون فرزند آخر خانواده بود علاقه شدیدی به فرزندش داشت. ارتباطش با مادر خوب بود. عنایت الهی باعث شد مادر آرام شود و به حال عادی خودش برگردد.

پیکرشان کجا به خاک سپرده شد؟

پیکرشان در گلزار شهدای بهشت زهرای کازرون به خاک سپرده شد. مراسم تشییعش همراه با استقبال عجیبی بود. تشییع جنازه‌ای به این عظمت در شهرستان کازرون نداشتیم.
منبع: جوان

پایگاه اطلاع رسانی هیات رزمندگان اسلام

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *