برگی از مبارزات سیاسی اجتماعی امام هادی علیه السّلام

خانه / قرآن و عترت / عترت / ستارگان هدایت / امام هادی (علیه السلام) / برگی از مبارزات سیاسی اجتماعی امام هادی علیه السّلام

برگی از مبارزات سیاسی اجتماعی امام هادی علیه السّلام

مبارزات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی امام هادی علیه السّلام

     امام هادی ـ علیه السّلام ـ با بکارگیری یک سلسله برنامه های ارشادی، فرهنگی و تربیتی، مبارزه غیر مستقیمی را با حاکمیت آغاز کرد و بی آنکه حساسیت دستگاه را متوجه خود سازد، به انجام فعالیتهایی بر ضد آنها پرداخت. در مواقع لازم نیز تا جایی که حیات شیعه را به مخاطره نمی انداخت، دامنه آن را گسترده تر می ساخت و با این فعالیتها، بی اساس بودن این تصور را که «امام به دلیل مراقبت دشمن در مسایل سیاسی مداخله نمی کرد و هیچ گونه مبارزه سیاسی نداشت» آشکار کرد.

     گفتنی است امام در شرایط حاکم، به بهترین شیوه های مبارزاتی دست می زد که در بسیاری موارد، دشمن را مرعوب خود می ساخت و او را غافلگیر می کرد. اکنون به برخی از مهم ترین مبارزات امام هادی علیه السّلام اشاره می شود.

۱. زیر سؤال بردن مشروعیت دستگاه

     امام هادی با استفاده از فرصت های مناسب، با نامشروع معرفی کردن عباسیان، مسلمانان را از هرگونه همکاری با آنان ـ مگر در موارد ضرورت ـ برحذر می داشت و با این کار، چهره این جرثومه های فساد را برای مردم بیشتر آشکار می کرد.

     «محمد بن علی بن عیسی» که از کارکنان دولت عباسی است، در نامه ای به امام هادی ـ علیه السّلام ـ نظر ایشان را درباره کارکردن برای بنی عباس و پول گرفتن از آنان در مقابل کار جویا می شود. امام در پاسخ او می نویسد: «آن مقدار از همکاری که به جبر و زور صورت گرفته، اشکال ندارد و خداوند عذرپذیر است، ولی به جز آن، ناروا و ناپسند است. ناگزیر اندکش بهتر از افزودنش است.»

     او دوباره برای روشن تر شدن مطلب به امام می نویسد که انگیزه او از همکاری با آنان فقط یافتن راهی برای ضربه زدن به آنها و تشفی خاطر است. امام پاسخ می دهد: «در چنین صورتی، همکاری با آنها نه تنها حرام نیست، بلکه پاداش و ثواب نیز دارد». (1)

     در این روایت، امام آشکارا، روش مبارزه را برای این فرد تبیین کرده و به خوبی برای او و دیگر شیعیان روشن می سازد که دستگاه حاکم از کوچک ترین مشروعیتی برخوردار نیست و می توان از بودجه خودش برای ضربه زدن و مبارزه با آنها بهره برد.

۲. مبارزه با فقیهان درباری

     یکی از ابزارهای مردم فریبی خلفای عباسی، بهره گیری آنان از فقیهان درباری برای جلب اعتماد مردم و ترسیم چهره ای اسلام گرا از خود بود. امام هادی ـ علیه السّلام ـ نیز با رویارویی با آنان، به نوعی دیگر مشروعیت دستگاه را زیر سؤال می برد و آنان را رسوا می کرد. دانش گیتی فروز امام به اندازه ای بود که کور سوی این دانشمندان مزدور را به خاموشی می گرایاند و حتی تحسین آنان و خلفا را برمی انگیخت و آنان را وادار به تسلیم می کرد. نمونه های بسیاری از این گونه موارد در تاریخ یافت می شود که به ذکر نمونه ای از آن بسنده می شود.

     روزی فرد مسیحی را که با زنی مسلمان زنا کرده بود، نزد متوکل آوردند. متوکل خواست حد شرعی را بر او جاری سازد که در همین لحظه، مرد مسیحی اسلام آورد. حکم را به قاضی القضات، «یحیی بن اکثم»، ارجاع دادند. او گفت: «مسلمان شدن او کفر و عملش را از میان برده و نباید بر او حد جاری شود.» قضیه مورد اختلاف قرار گرفت و برخی دیگر از فقیهان گفتند: باید سه مرتبه حد بر او جاری شود». برخی دیگر نیز به گونه ای دیگر فتوا صادر کردند. پراکندکی نظرها، متوکل را بر آن داشت تا مسأله را با امام هادی ـ علیه السّلام ـ در میان بگذارد. امام در پاسخ فرمود: «او باید آن قدر شلاق زده شود تا بمیرد.»

     این فتوای امام با انتقاد و مخالفت شدید فقهای دربار به ویژه یحیی بن اکثم روبرو شد و آنان اذعان داشتند که این فتوا هیچ گونه پشتوانه ای در آیات و روایات ندارد. از این رو، از متوکل خواستند در نامه ای، مدرک و مستندات فتوای ایشان را بخواهد. متوکل موضوع را به امام نوشت و امام در پاسخ، پس از نام خدا این آیه را نگاشت: «هنگامی که قهر و قدرت ما را دیدند، گفتند: به خدای یگانه ایمان آوردیم و به بت ها و عناصری که آنها را شریک خدا قرار داده بودیم، کافر شدیم، ولی ایمانشان هنگام دیدن قدرت ما سودی نخواهد بخشید. این سنت و حکم الهی است که در میان بندگان وی جاری است و پیروان باطل در چنین شرایطی زیان کار شدند». (2)

     امام هادی علیه السّلام با این آیه به آنان فهماند که اسلام آوردن آن مسیحی حد را ساقط نمی کند. متوکل پاسخ امام را پذیرفت و دستور داد حکم همان گونه که امام فرموده بود، اجرا شود. (3)

برگی از مبارزات سیاسی اجتماعی امام هادی علیه السّلام

۳. نفوذ عاطفی در برخی درباریان

     درباریان، فرماندهان و سرداران نظامی دستگاه عباسی، به سان اربابانشان پایبند و دلبسته به حکومت و سلطه بر مردم بودند و نسبت به امامان و شیعیانشان، کینه خاصی در دل داشتند. دلیل انتخاب این گونه افراد و سپردن پستهای کلیدی به آنان نیز جهت دادن به کینه توزی آنها در سرکوب شیعیان بود. بر این اساس، امامان، خود و شیعیانشان را از آنان دور نگه می داشتند، ولی در برخی موارد که زمینه را فراهم می یافتند، با آنان تماس حاصل کرده و آنها را به مسیر حق رهنمون می کردند. یا دست کم از وجود آنان برای کاهش فشار بر شیعیان و رفع مشکلاتشان بهره می گرفتند.

     از جمله آنان، بُغای بزرگ را می توان نام برد. او در میان دیگر فرماندهان و سرداران، پایبند به دین بود و نسبت به علویان، از خود مهربانی و خوش رفتاری نشان می داد. روزی معتصم به او دستور داده بود که یکی از علویان را به قفس درندگان بیندازد. هنگامی که بغا می خواست چنین کند، نجوای نیایش او را می شنود و دلش به رحم آمده، وی را رها می کند و از او قول می گیرد که تا وقتی معتصم زنده است، او را نبینند.

     پس از این جریان، بغا خواب رسول گرامی اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ و امیر مؤمنان علی ـ علیه السّلام ـ را می بیند و از دعای خیر آن دو بزرگوار بهره مند می شود. (4)

     در سال ۲۳۵ هجری که امام هادی در مدینه به سر می برد، این شهر مورد تاخت و تاز شورشیان «بنی سلیم» قرار می گیرد و واثق، بغا را برای سرکوب شورشیان با لشکری مجهز گسیل می دارد. بغا با آنان وارد جنگ شده و آنان را شکست می دهد.

     هنگامی که وارد مدینه می شود، امام هادی علیه السّلام به یاران خود می فرماید: «بیایید با هم به بیرون مدینه برویم تا ببینیم که این سردار ترک، چگونه لشکر خود را برای سرکوبی شورشیان آماده و مجهز کرده است». سپس به بیرون شهر رفته و لشکر او را در حال عبور تماشا می کنند. وقتی امام، بغا را دید، با او به زبان ترکی سخن گفت. بغا سریع از مرکب خود پیاده شد و پای مرکب امام را بوسید.

     «ابو هاشم جعفری» که راوی این جریان است، می گوید: «من بغا را سوگند دادم که بگوید امام به او چه گفته است. بغا نخست پرسید: آیا این فرد پیغمبر است؟ گفتم: نه. گفت: او مرا به اسمی خواند که در کودکی و در سرزمین خودم، مرا بدان نام می خواندند و تا کنون هیچ کس از آن آگاهی نداشته است؟!» (5) امام با این رفتار، اسباب نفوذ عاطفی در یکی از فرماندهان بزرگ دستگاه را فراهم آورد و او را چنان مجذوب و شیفته خود ساخت که وی پای مرکب ایشان را بوسه زد.

     سپس او را برای سرکوب غارتگرانی که با چپاول اموال عمومی و کشتار مردم مدینه، آنان را آزرده بودند، تشویق و ترغیب کرد. گذشته از آن، امام فردی مورد اطمینان از دولتمردان را یافته بود و می توانست از نفوذ او در دستگاه به سود شیعیان ستم دیده در برابر ستم ورزی حکمرانان بهره گیری کند.

     در این راستا، رفتار مهربانانه امام با «یحیی بن هرثمه»، فرمانده اعزامی متوکل برای تبعید امام به سامرا و تغییر رویه او و شیفتگی اش نسبت به امام نیز اهمیت فراوان دارد.

     امام هادی در سال ۲۴۳ ه‍ . ق از مدینه به سامرا تبعید شد. (6) در بین راه کرامت هایی از امام و حوادثی رخ داد که سبب علاقه مندی و تغییر رویه یحیی بن هرثمه شد.

     او در ابتدای سفر بسیار با امام بد رفتاری می کند اما عاقبت تسلیم می شود. خود او می گوید: «در بین راه دچار تشنگی شدیدی شدیم: به گونه ای که در معرض هلاکت قرار گرفتیم. پس از مدتی به دشت سرسبزی رسیدیم که درخت ها و نهرهای بسیاری در آن بود. بدون آنکه کسی را در اطراف آن ببینیم، خود و مرکب هایمان را سیراب و تا عصر استراحت کردیم. بعد هر قدر می توانستیم، آب برداشتیم و به راه افتادیم.

     پس از اینکه مقداری از آنجا دور شدیم، متوجه شدیم که یکی از همراهان، کوزه نقره ای خود را جا گذاشته است. فوری بازگشتیم، ولی وقتی به آنجا رسیدیم، چیزی جز بیابان خشک و بی آب و علف ندیدیم. کوزه را یافته و به سوی کاروان برگشتیم، ولی با کسی هم از آنچه دیده بودیم، چیزی نگفتیم. هنگامی که خدمت امام رسیدیم، بی آنکه چیزی بگوید، با تبسمی فقط از کوزه پرسید و من گفتم که آن را یافته ام.» (7)

برگی از مبارزات سیاسی اجتماعی امام هادی علیه السّلام

 

     این کرامت امام، شگفتی یحیی را بر می انگیزد، او در گزارش دیگری از مأموریت خود می گوید: «برای احضار علی بن محمد علیهما السّلام، عراق را به سمت حجاز ترک گفتیم. در بین یاران من یکی از سران خوارج وجود داشت و نیز کاتبی بود که اظهار تشیع می کرد و من نیز بر آیین «حشویه» بودم. فرد خارجی و کاتب، درباره مسائل اعتقادی با هم مناظره می کردند و من هم برای گذراندن وقت به مناظره آنان گوش می دادم.

     وقتی به نیمه راه رسیدیم، مرد خارجی به کاتب گفت: مگر این گفته سرورتان، علی بن ابی طالب ـ علیه السّلام ـ نیست که هیچ قطعه از زمین نیست که یا قبری است و یا قبری خواهد شد؟ اینک به این بیابان بنگر، کجاست آنکه در اینجا بمیرد تا خدا آن را قبری قرار دهد؟

     به کاتب گفتم: آیا این سخن شماست؟ گفت: بله. گفتم: مرد خارجی راست می گوید، چه کسی در این بیابان وسیع خواهد مرد تا خدا، آن را پر از قبر کند؟ و به این گفتار خندیدیم؛ به گونه ای که کاتب شرمنده و سرافکنده شد.

     وقتی به مدینه رسیدیم، نزد علی بن محمد رفته، نامه متوکل را به او تسلیم کردیم. او نامه را خواند و فرمود: مانعی برای این سفر نیست. وقتی فردا نزد او رفتیم، با اینکه فصل تابستان و هوا در نهایت گرمی بود، امام به گروهی از خیاطان دستور داده بود تا پارچه های ضخیم پشمی بدوزند و فردا بیاورند.

     من از این سفارش امام تعجب کردم و با خود گفتم: در این فصل گرما و در این سرزمین تفتیده حجاز و در حالی که بین حجاز و عراق ده روز فاصله است، چه نیازی به این لباس هاست؟ او مردی است که سفر نکرده و فکر می کند که در هر سفری انسان نیازمند چنین لباس هایی است و شگفت از شیعیان که چگونه چنین فردی را امام خود می پندارند. هنگام حرکت، امام به همراهان خود دستور داد تا لباس ها را بردارند. تعجب من بیشتر شد…

     از مدینه خارج شدیم و به همان محلی که مناظره می کردیم، رسیدیم که ناگهان ابری تیره پدیدار شد و رعد و برق زد. هنگامی که بالای سر ما رسید، تگرگ های درشتی، مانند سنگ باریدن گرفت. امام و همراهانش لباس های گرمشان را پوشیدند و به من و کاتب هم دادند. بر اثر بارش مهیب تگرگ، هشتاد نفر از همراهیان من هلاک شدند. ابر از سر ما گذشت و دمای هوا به حالت پیشین بازگشت. امام به من فرمود: ای یحیی! به بازماندگان یارانت بگو مردگان را دفن کنند.

     خداوند این بیابان را این چنین پر از قبر می کند. من خود را از مرکب پایین انداختم و پای امام را بوسیدم و گفتم: گواهی می دهم که جز الله معبودی نیست و محمد بنده و فرستاده او و شما جانشینان خدا روی زمین هستید. من تا کنون کافر بودم، ولی هم اکنون به دست شما مسلمان شدم. از آن لحظه تشیع را برگزید و در خدمت امام بود تا از دنیا رفت..» (8)

     رفتار مهربانانه امام، سبب علاقه مندی یکی از فرماندهان بزرگ متوکل نیز به امام گردید. وقتی امام به بغداد رسید و با استقبال گرم مردم بغداد روبه رو شد، او تحت تأثیر ابراز احساسات و عواطف مردم بغداد نسبت به امام قرار گرفته بود؛ چرا که این شهر سالیان سال، پایتخت حکومت عباسیان بود و مردم آنجا به طور طبیعی باید به دلیل رفتار خلفا بیشتر از دیگر شهرها نسبت به خاندان پیامبر کینه به دل داشته باشند.

     یحیی در میان آنچه دیده بود، می گوید: «پس از ورود به بغداد، نخست با اسحاق بن ابراهیم، امیر بغداد، روبه رو شدم. وی به من گفت: ای یحیی! این مرد فرزند پیامبر است. اگر متوکل را بر کشتن او تشویق کنی، بدان که دشمن تو، رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ خواهد بود. من در پاسخ او گفتم: به خدا سوگند، تا به حال جز نیکی و خوبی از او ندیده ام که بخواهم دست به چنین کاری بزنم..» (9)

۴. تقویت پایگاه های مردمی

     امام هادی با مشاهده اوضاع وخیم حاکم، برای جلوگیری از انهدام پایگاه های مقاومتی مردم و ناامیدی از گشایش در کار خود، با دلداری دادن و پشتیبانی از مردم و آگاهی یافتن لحظه به لحظه از شرایط معیشتی آنان، حیات جامعه اسلامی را تداوم می بخشید تا هنگام رویارویی با مشکلات و ستمگریها، آنان امیدواری خود را از دست ندهند. همچنین امام با بهره گیری از آگاهی و دانش امامت خویش، شیعیان را با آگاه کردن از آینده، به برچیده شدن بساط ستم امیدوار می کرد. مردی از اهالی مداین که گویا از ستم متوکل به تنگ آمده بود، از امام درباره مدت حکومت متوکل پرسید، امام در پاسخ این آیات را نوشت:

     «هفت سال پی در پی زراعت می کنید و آنچه درو کردید ـ جز اندکی که می خورید ـ در خوشه های خود بگذارید. پس از آن هفت سال سخت خواهد آمد که آنچه را شما برای آنان ذخیره کرده اید، خواهید خورد جز اندکی که برای بذر نگه می دارید. سپس سالی فرا می رسد که باران فراوان نصیب مردم می شود و در آن سال، مردم عصاره میوه ها و دانه های روغنی می گیرند..» (10)

سرانجام همان گونه که امام هادی ـ علیه السّلام ـ پیش بینی کرده بود، متوکل در نخستین روزهای پانزدهمین سال حکومتش به قتل رسید. (11)

پی نوشت:

1) وسائل الشیعه، العاملی، محمد بن الحسن، بیروت، دار احیاء التراث العربی، بی تا، ج۱۲، ص ۱۳۷.

2) غافر / ۸۴ و ۸۵.

3) وسائل الشیعه، ج۱۸، ص۴۰۸.

4) مروج الذهب، ج۲، صص۵۶۴ و ۵۶۵.

5) الکامل فی التاریخ، ج۷، ص۱۲.

6) الارشاد، مفید، محمد بن محمد، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، ۱۳۷۸ ش، ج۲، ص۴۳۸.

7) اثبات الوصیه، علی بن الحسین المسعودی، نجف، مکتبه المرتضویه، بی تا، ص۱۹۷.

8) بحار الانوار، ج۵۰، ص۱۴۲.

9) تذکرة الخواص، سبط ابن الجوزی، تهران، مکتبة نینوی الحدیثه، بی تا، ص۳۶۰؛ مروج الذهب، ج۲، ص۵۷۳.

10) یوسف / ۴۷، ۴۸ و۴۹.

11) بحار الانوار، ج۵۰، ص ۱۸۶.

پرتال فرهنگی راسخون

پایگاه اطّلاع رسانی هیات رزمندگان اسلام

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *