آزادی حلب | سعدالله زارعی

خانه / مطالب و رویدادها / آزادی حلب | سعدالله زارعی

  آزادي حلب

سعدالله زارعي*

آزادی حلب یک اتفاق راهبردی به حساب می‌آید و از این رو آثار ناشی از آن به شهر آزادشده حلب محدود نمی‌شود و در روند تحولات امنیتی سوریه و حتی منطقه نيز تأثیر جدی خواهد داشت. از همین رو همه کشورهایی که درصدد تغییرات راهبردی به نفع خود در سوریه و منطقه هستند از پیروزی جبهه مقاومت در جبهه حلب به شدت نگران شده و همه توانایی‌ها و مساعی خود را برای جلوگیری از آزاد شدن اين شهر از سیطره تروریست‌ها به کار گرفتند و آنگاه که علی‌رغم تلاش‌هایشان حلب آزاد گردید درصدد کوچک‌نمایی این پیروزی راهبردی برآمدند.

آزادی حلب به نتیجه رسیدن طراحی عملیاتی بود که به منظور غلبه بر گروه‌های سازمان‌یافته و مورد حمایت کشورهای همسایه و قدرت‌های غربی به اجرا گذاشته شد. در واقع عملیات حلب و پیروزی جبهه مقاومت در آن نشان داد که مدافعان سوریه در دو سطح راهبردی و تاکتیکی بر رقبای قدرتمند خود غلبه پیدا کرده‌اند و این در حالی بود که همه عوامل طبیعی و مادی در اختیار دشمنان جبهه مقاومت بود. حلب در مرزهای شمالی، با ترکیه مواجه بود که رئیس دولت آن با زیر پا گذاشتن همه اصول انسانی و حقوقی و هنجارهای شناخته شده بین‌المللی برای سرنگون کردن دولت قانونی دمشق همه امکانات و از جمله شهرهای مرزی خود را در اختیار تروریست‌های مستقر در حلب قرار داده بود و در ماه‌های آخر ـ بعد از عملیات نصر 2ـ که شکست تروریست‌ها حتمی شده بود، نیروهای زرهی خود را به سمت مرزهای سوریه گسیل کرد و در گستره‌ای چند صد کیلومتری و در عمق 45 کیلومتری به اشغال خاک همسایه خود مبادرت ورزید. ترکیه در عین حال دالان ترانزیت کمک‌های تسلیحاتی و نیروهای تروریستی کشورهایی نظیر عربستان، قطر، امارات و آمریکا به تروریست‌ها بود که از طریق اتوبان «کاستلو» بی‌وقفه به حلب تزریق می‌شد.

از سوی دیگر تروریست‌های ورزیده خزیده در حلب که تعداد آنها از چند ده هزار نفر فراتر می‌رفت طی 3 سال اخیر توانسته بودند این شهر را عملاً به یک میدان بزرگ مین تبدیل و هر نقطه آن را مسلح نمایند. در واقع «زمین مسلح حلب»، آزادسازی این شهر توسط جبهه مقاومت را به یک افسانه و امری غیرممکن تبدیل کرده بود. از این رو دولت‌های آمریکا، ترکیه، عربستان، قطر و … تا پیش از عملیات نصر 2 ـ در اردیبهشت ماه 95 ـ به این باور قطعی رسیده بودند که حلب به یک نقطه قابل اتکا برای به شکست کشاندن جبهه مقاومت تبدیل شده است. بر این اساس ترکیه و آمریکا در ماه‌های گذشته از ایجاد «منطقه پرواز ممنوع» یا همان «منطقه امن» سخن می‌گفتند و همه نشانه‌ها بیانگر آن بود که به زودی با حمایت آمریکا، ترکیه و سازمان ملل در حلب «دولتی موقت» شکل می‌گیرد و آرام‌آرام سیطره آن به بقیه استان‌های سوریه تعمیم می‌یابد. در این بین آمریکایی‌ها که پیش از این  و در زمان ضعف «جبهه النصره»، این گروه را در لیست سیاه ـ تروریسم ـ قرار داده بودند پس از اطمینان از شکست‌ناپذیری آنان، النصره را با تغییر نام از لیست خود حذف کرده و بر حضور آنان به عنوان ملت سوریه در مذاکرات چند جانبه ژنو تأکید می‌کردند.

در این زمان آمریکا و ترکیه با باز کردن دو جبهه در شمال و شرق سوریه درصدد برآمدند تا توجه جبهه مقاومت را از حلب به رقه، دیرالزور و مناطق کردی شمال سوریه منحرف نمایند و در واقع از یک ‌سو تثبیت النصره در حلب ـ به عنوان مبدأ جداسازی پی‌درپی استان‌های سوریه ـ نایل آیند و از سوی دیگر قدرت عملیاتی جبهه مقاومت را در مناطق غیراستراتژیک مستهلک نمایند. در این میان پیروزی‌ها و پیشروی‌های اولیه ترکیه در نوار شمالی سوریه و پیشروی موقت آمریکا و کردها در شمال رقه و چند عملیات هوایی آمریکا علیه مناطقی در جنوب دیرالزور تا حدی سبب اضطراب دولت سوریه شد اما در نهایت جبهه مقاومت با هوشمندی تمرکز عملیاتی در حلب را حفظ کرد و بازگشت آمریکایی‌ها به نقطه‌ای که پیش از این در شمال رقه بودند و متوقف شدن عملیات ترکیه در شمال حلب نشان داد که تشخیص فرماندهی میدانی جبهه مقاومت در ایزایی بودن عملیات ترکیه و آمریکا درست بوده است.

پیروزی راهبردی حلب اینک می‌تواند در بقیه مناطق تحت اشغال تروریست‌ها و کشورهای حامی آنها خیلی آسان‌تر تکرار شود و در واقع در دوره‌ای کوتاه‌تر از آن که در پیش‌بینی آمریکا یا ترکیه آمده است، استان‌های دیرالزور، رقه، ادلب، قنیطره و درعا که امکان حمایت آمریکا و ترکیه از تروریست‌های مستقر در آنها کمتر است، آزاد شوند. این پیروزی نه تنها طلیعه آزادسازی کامل سوریه به حساب می‌آید بلکه طلیعه پیروزی جبهه مقاومت بر جبهه استکباری در کل منطقه نيز خواهد بود. از این رو آزادسازی حلب در تحلیل‌های نظامی یک اقدام «فوق راهبردی» تلقی شده است.

 

عمليات موصل، آخرين حلقه عملياتي عراق

عمليات موصل مرکز استان پهناور «نينوا» آخرين حلقه از عمليات‌هايي است که از اواخر تابستان 1393 در عراق با هدف به شکست کشاندن پروژه فريبکارانه خلافت شروع شده است. اينک 30 ماه پس از آنکه داعش با حمايت اطلاعاتي، تسليحاتي، سياسي، رسانه‌اي و مخابراتي امريکا، ترکيه، عربستان و بعضي کشورهاي ديگر به گونه‌اي برق‌آسا بر بخش‌هاي اعظم استان‌هاي الانبار، صلاح‌الدين، نينوا، بابل، کرکوک و ديالي سيطره پيدا کرد، سخن از آزادي کامل عراق از سيطره تروريست‌ها شنيده مي‌شود.

«خلافت» براساس آنچه که بعدها در اسناد منتشره افشا گرديد، يک پروژه دين‌نما با هدف به شکست کشاندن انقلاب اسلامي و جنبش بيداري اسلامي بود. خلافت يکپارچه‌سازي موقت اعراب براي به شکست کشاندن انقلاب اسلامي را در دستور کار خود داشت و از اين رو اگرچه امريکايي‌ها با طرح «خاورميانه جديد» در پي تجزيه کشورهاي بالنسبه بزرگ اسلامي منطقه غرب آسيا و شمال افريقا بودند، اما به زودي دريافتند که اجراي چنين طرحي پيش از آنکه زمينه‌هاي آن ايجاد شود، مي‌تواند سبب يکپارچه‌گرايي جهان اسلام به منظور به شکست کشاندن طرح تجزيه کشورهاي اسلامي گردد. کما اينکه در فاصله سال‌هاي 2001 تا 2007 که مقامات ارشد امريکا از خاورميانه جديد و خاورميانه بزرگ حرف مي‌زدند، نه تنها از جبهه مقاومت بلکه حتي از کشورهاي به شدت وابسته‌اي نظير مصر تحت رياست حسني مبارک و عربستان تحت رياست ملک عبدالله، نغمه مخالفت شنيده مي‌شد. بر اين اساس از سال 2007 جرج بوش طرح خاورميانه جديد با دو برش ثبات‌سازي در وضعيت کشورهاي وابسته به خود نظير عربستان و مصر و بي‌ثبات‌سازي در وضعيت کشورهاي جبهه مقاومت نظير عراق، سوريه و لبنان را در دستور کار خود قرار داد و کوچک‌سازي کشورهاي دسته اول را به زماني ديگر موکول نمود. اما طرح امريکا در هر دو برش تا حد زيادي با شکست مواجه گرديد. وقوع انقلابي مردمي در مصر و سرايت آن به کشورهاي پيراموني عربستان يعني يمن و بحرين که در مدار رژيم سعودي قرار داشتند سبب شکست برش ثبات‌سازي در کشورهاي وابسته به امريکا گرديد. برش بي‌ثبات‌سازي جبهه مقاومت نيز با هوشياري و اقدام به هنگام جمهوري اسلامي و يکپارچه شدن امنيتي اعضاي جبهه مقاومت با شکست مواجه گرديد.

امريکا و رژيم‌هاي وابسته به آن در منطقه با هدف بي‌ثبات‌سازي جبهه مقاومت به يک «جنگ پرشدت نيابتي» دست زدند و در اين راه به جاي استفاده از ارتش‌ها ابتدا «گروه‌هاي شبه‌اسلامي جهادگرا» را به ميدان فرستادند و پس از آن ارتش‌هاي خود را به حمايت جدي از آن وادار کردند. اسناد نشان مي‌دهد که پرورش گروه‌هاي تروريستي با نام «جهادگرايان مسلمان» از سال 2006 و پس از شکست رژيم صهيونيستي از حزب‌الله لبنان آغاز شده است. در آن زمان «کميته مطالعاتي و قضايي وينوگراد» پس از يک سال مطالعه به اين نتيجه رسيد که براي از ميان برداشتن قدرت امنيتي ايران در منطقه بايد از گروه‌هايي مدد گرفت که در شعار و نحوه جنگيدن به سپاه پاسداران انقلاب اسلامي و حزب‌الله لبنان شباهت داشته باشند. اين رهنمود بلافاصله از سوي رژيم صهيونيستي، امريکا، عربستان و ترکيه عملياتي گرديد و سوريه به عنوان عضو مؤثر جبهه مقاومت که به مثابه يک کمربند و پل اتصال در جبهه مقاومت عمل مي‌کرد، انتخاب شد تا به مرور بقيه اضلاع جبهه مقاومت را نيز در جنگي پرچالش درگير نمايند.

انقلاب‌هاي عربي که از اواخر آذر 1389 از شمال افريقا شروع گرديد، زمينه بدل زدن اين انقلاب‌ها در سوريه در اختيار امريکا و عوامل آن قرار داد. در ابتدا امريکايي‌ها و رژيم‌هاي وابسته به آن ـ به خصوص ترکيه و عربستان گمان مي‌کردند پايه‌هاي دولت سوريه آنقدر ضعيف است که با حرکت‌هاي محدود نظير آنچه در تونس به وقوع پيوست، فرو مي‌ريزد اما حدود 9 ماه پس از آغاز تظاهرات محدود در درعا ـ استان کوچک جنوبي سوريه ـ و بعضي از شهرهاي ديگر اين کشور، مشخص شد که مردم سوريه اگر از وضع اجتماعي و سياسي خود ناخشنود هم باشند اما در نهايت دولت اسد را به عنوان محور اقتدار سوريه قبول داشته و از آن در برابر تهديدات و خطرات محافظت خواهند کرد. از اين رو از اواخر سال 2011 اقدامات امنيتي و چندي پس از آن اقدامات گسترده نظامي عليه دولت سوريه در دستور کار قرار گرفت.

تروريزم در سوريه در يک دوره کوتاه به شدت گسترش يافت و فشار جهاني و منطقه‌اي براي اسقاط دولت بشاراسد روزافزون شد اما ايران با هوشياري و با تحليل دقيق از آنچه عليه سوريه تدارک ديده شد، بي‌درنگ به ميدان آمد و توانست موقعيت دولت سوريه را در برابر موج تروريزم و فشارهاي غربي و منطقه‌اي مستحکم نمايد.

دو سال پس از آنکه اقدامات تروريستي و فشار جهاني براي تغيير در سوريه متمرکز شد، جهان به اين نتيجه رسيد که پروژه‌هاي امنيتي و نظامي هم مثل پروژه‌ سياسي در سوريه با دشواري زياد مواجه شده است. از اين رو از اواسط سال 2014 غرب و کشورهاي وابسته به آن در منطقه و تروريست‌ها به اين نتيجه رسيدند که يک جبهه گسترده عليه جبهه مقاومت را در عراق فعال نمايند. هدف آنان اين بود که با نزديک کردن خطر تروريزم به دولت متحد ايران در عراق و مرزهاي جمهوري اسلامي، نيروهاي جبهه مقاومت را پراکنده نمايند. آنان به هيچ وجه گمان نمي‌کردند که جبهه مقاومت توانايي آن را دارد که همزمان در عراق و سوريه بجنگد و به پيروزي برسد کما اينکه در همين زمان لبنان نيز دستخوش ناآرامي شديد در استان‌هاي طرابلس، بعلبک، صيدا و بيروت گرديد.

جبهه مقاومت در اين ميانه در حالي که عمليات سوريه را مديريت مي‌کرد به سازماندهي نيروهايي جديد براي دفاع از عراق مبادرت ورزيد. نيروي قدس سپاه به محض سقوط استان‌هاي شرقي و غربي عراق به عراق رفت و با درايت و شجاعت بغداد را براي جنگي پرشدت عليه تروريزم آماده کرد و به زودي به يک گروه بزرگ رزمي سامان داد که بعدها «حشد شعبي» ناميده شد. اقدامات تروريستي در عراق از قضا نه تنها جبهه مقاومت را تضعيف نکرد، بلکه «عراق خاموش» را هم فعال کرد و به ملت‌هاي منطقه يادآور شد که اگر با تروريزم تکفيري مقابله نشود، در هر کشور ديگر باز توليد مي‌گردد. نيروي قدس در عراق توانست صفوف شيعيان را منسجم کند و بر اختلافات دروني آنان که يکي از عوامل موفقيت تروريزم تکفيري بود، فايق آيد.

جبهه مقاومت در عراق توانست عمليات‌هاي بزرگي را به اجرا بگذارد و بخش بخش عراق را از سيطرة داعش خارج نمايد. اينک عمليات موصل آخرين حلقه از عمليات‌هايي است که توسط مردم عراق و با ميدان‌داري حشد شعبي به اجرا گذاشته شده و حالا عراقي‌ها خود به دفع فتنه تروريزم مبادرت ورزيده‌اند و حتي رهبران عراق از کمک به سوريه پس از پايان عمليات پاکسازي موصل خبر مي‌دهند.

عمليات همزمان جبهه مقاومت در موصل و حلب در کنار استقامت مردم يمن با محوريت انصارالله در مقابل جنگ مستقيم رژيم سعودي به خوبي پرده از ظرفيت بالاي جبهه مقاومت در اداره همزمان چند جنگ برداشته است اين در حالي است که در همين زمان علميات محدود امريکا در شمال رقه و عليرغم همکاري کردهاي سوريه به شکست انجاميده است.

يمن، مانع ائتلاف جنگ

تلاش رژيم سعودي براي شکل‌دهي به جبهه‌اي اسلامي ـ عربي حول محور خود از همان ابتدا تمنايي خيال‌انگيز بود و اينک نزديک به دو سال پس از تلاش گستردة مقامات عربستان ته مانده ائتلاف مورد نظر هم دچار فروپاشي شده است. عقب‌نشيني آرام و اعلام نشده سودان از ائتلاف با عربستان در واقع آخرين ميخي بود که بر تابوت ائتلاف سعودي زده شد.

عربستان يک روز پس از شروع حمله گستردة هوايي به بسياري از شهرهاي يمن اعلام کرد اکثر کشورهاي عضو سازمان همکاري‌هاي اسلامي و اتحاديه عرب در عمليات «عاصفة الحزم» با عربستان همراه هستند و در اين بين «ملک سلمان» از کشورهاي پاکستان، مصر و ترکيه به عنوان ارکان اين عمليات نام مي‌برد. اما چند هفته پس از سکوت مقامات اين کشورها، مشخص شد که حتي پاکستان که سال‌ها دريافت‌کننده ميليون‌ها دلار وجوه اهدايي از عربستان بود، علاقه‌اي به مشارکت در عمليات عربستان عليه يمن ندارد. نخست‌وزير پاکستان که ابتدا گفته بود در کنار سعودي عليه «شورشگران! يمني» خواهد بود، مشارکت در جنگ را به تصويب مجلس پاکستان موکول کرد و سپس به بهانه مخالفت پارلمان اعلام کرد نيروهاي نظامي خود را به يمن اعزام نمي‌کند. پس از آن وزير دفاع عربستان، محمد بن سلمان راهي اسلام‌آباد شد ولي نتوانست تغييري در موضع اسلام‌آباد به وجود آورد در اين سفر مقامات اسلام‌آباد گفتند با مشارکت اتباع پاکستاني در جنگ موافق بوده و تسهيلات لازم را براي عملي شدن آن فراهم مي‌کنند. پس از آن دفاتر جذب نيروهاي داوطلب پاکستاني در شهرهاي مختلف اين کشور فعال شدند. اما از پاکستان نيروي چنداني به عربستان نرفت.

تلاش‌هاي عربستان براي جلب همکاري مصر هم به جايي نرسيد و اين در حالي بود که دولت ملک عبدالله نقش مهمي در اسقاط دولت «محمد المرسي» رئيس‌جمهور اخواني مصر داشت. مصري‌ها ابتدا اعلام کردند که بخشي از نيروي دريايي خود را براي تضمين اجراي قطعنامه 2216 شوراي امنيت سازمان ملل به خليج عدن و درياي سرخ گسيل مي‌نمايند، اما پس از آنکه انصارالله به مقامات دولت السيسي هشدار داد، رئيس‌جمهور مصر امروز و فردا کرد و در نهايت هم نيرويي براي کمک به عربستان اعزام نکرد. اين موضوع سبب ناراحتي شديد مقامات رياض شد و به قطع کمک‌هاي مالي عربستان به مصر منجر گرديد. بعدها مقامات ارشد دولتي مصر براي دلجويي از ملک سلمان اعلام کردند که تابعيت عربستاني دو جزيره «صنافير» و «تيران» را پذيرفته‌اند اما چندي پس از بازگشت سلمان از قاهره، مجلس نمايندگان مصر در مصوبه‌اي توافق سيسي ـ سلمان را تعليق کرد و سعودي‌ها دريافتند که سيسي با آنان بازي کرده است.

تلاش‌هاي رژيم سعودي براي جلب حمايت «ترکيه» از اقدام نظامي عليه يمن هم به جايي نرسيد و اردوغان طي سفري که به پاکستان داشت اعلام کرد از توافق در يمن حمايت مي‌کند و جنگ را راه‌حل بحران يمن نمي‌داند. در واقع دولت ترکيه که از نقش عربستان در سرنگوني متحد مصري خود ـ دولت اخوان‌المسلمين ـ ناراحت بود، دست به سينه ملک سلمان زد و عملاً در کنار ايران قرار گرفت.

رژيم سعودي براي آنکه ائتلاف جنگي عليه يمن را نجات دهد به سمت کشورهاي ضعيف افريقايي نظير جيبوتي و سودان رفت. سودان که در اين اواخر روابط خود را با ايران تقليل داده بود، در قبال دريافت دو ميليارد دلار کمک بلاعوض پذيرفت که بخشي از جنگجويان ائتلاف سعودي را تأمين نمايد. اما در عين حال از اعزام نظاميان خود به جنگ خودداري کرد و به اعزام داوطلبان بسنده نمود. توافق خارطوم ـ رياض ديري نپاييد و سودان هم به شيوه مصر روي آورد. حضور شهروندان آموزش‌نديده سوداني در جنگ سبب کشته شدن صدها نفر از آنان در تعز، عدن و مأرب گرديد از سوي ديگر رژيم سعودي پرداخت وجوه وعده داده شده را به شروطي منوط کرد و در عمل به آنچه وعده داده بود، تعلل نمود. نتيجه اعزام نيروهاي سوداني براي خارطوم تنها صدها تابوتي بود که از يمن بازگشتند. سودان آرام‌آرام نيروهاي اعزام شده خود را فراخواند و در نهايت رأي مخالف سودان به قطعنامه ضد ايراني مجمع عمومي سازمان ملل ـ پيرامون حقوق بشر ـ در حالي که عربستان به آن رأي مثبت داده بود، جدايي خارطوم از رياض و تلاش سودان براي بازسازي روابط با تهران را علني کرد.

نزديکي دولت سودان به مصر از يک‌سو و گرم شدن آرام روابط قاهره ـ تهران انزواي عربستان سعودي را در جبهه‌ي عربي ـ اسلامي به اثبات رساند از اين رو مي‌توان گفت هر چه زمان مي‌گذرد از يک‌سو پيروزي عربستان در جنگ عليه يمن ناممکن‌تر شده و از سوي ديگر امکان شکل‌گيري ائتلاف يا حتي شبه‌ائتلاف حول محور رياض را سخت‌تر مي‌نمايد. عربستان اينک بار جنگ ضد مردمي عليه يمن را به تنهايي بر دوش مي‌کشد. مخالفت سران شوراي همکاري خليج فارس در اجلاس اخير «منامه» با طرح عربستان براي شکل‌گيري «اتحاد عربي» که منظور پذيرش عضويت کشورهاي عربي شبه‌جزيره در «فدراسيوني با محوريت عربستان» بود، نشان داد که حتي کشورهايي نظير عمان، کويت، قطر و امارات نيز حاضر نيستند در ائتلاف با عربستان باقي بمانند. انزواي عربستان در حوزه عربي ـ اسلامي به جايي رسيد که «جان کري» وزير خارجه دولت اوباما در آخرين سفر خود به رياض به مقامات سعودي يادآور شد که جنگ يمن نمي‌تواند عربستان را به نتايج مورد نظر برساند.

امريکا و پيروزي ترامپ

«امريکا با پيروزي دونالد ترامپ در انتخابات 2016 شکست خورده است». حدود دو ماه پس از انتخابات رياست‌جمهوري، فقط يک چهارم از واجدان شرايط رأي و به عبارتي فقط حدود يک هشتم مردم امريکا احساس مي‌کنند که انتخابات 2016 به پيروزي آنان منجر شده است. دو ماه پس از انتخابات با وجود فاصله زياد ترامپ و کلينتون در رأي‌هاي «کالج الکترال»، در مورد قطعي بودن رياست‌جمهوري ترامپ ترديد وجود داشت.

ترامپ با پيروزي در انتخابات نه تنها فرصتي براي حل مشکلات امريکا تلقي نشده است بلکه از او به عنوان برهم‌زننده سنت‌هاي سياسي امريکا و ارزش‌هاي آن ياد مي‌شود. ترامپ برخلاف اوباما بر دوش سفيداني سوار شد که از يک‌سو از وضع اقتصادي خود ناراضي هستند و از سوي ديگر بر اعمال محدوديت بيشتر براي اقليت‌هاي نژادي و مذهبي تأکيد دارند. شعارهاي هواداران ترامپ عليه سياهان، هيسپان‌ها، مهاجران و مسلمانان نشان مي‌دهد امريکاي دوران ترامپ به لب پرتگاه اجتماعي نزديک مي‌شود؛ زيرا آنچه در امريکا از آن به «اقليت‌ها» ياد مي‌شود، در واقع جمعيتي بين 50 تا 55 درصد شهروندان امريکايي را شامل مي‌شود. تا پيش از اين، امواج نارضايتي در بين اين «اقليت‌ها» بود و اينک دايره نارضايتي به جامعه سفيدها نيز کشيده شده است و اين همه در حالي است که رشد منفي اقتصادي امريکا، امکان اجراي طرح‌هاي حمايتي را از رئيس‌جمهور جديد سلب خواهد کرد. ترامپ به زودي درخواهد يافت که زمين زير پاي او سفت نيست و همان‌ها که او را بر کرسي رياست‌جمهوري رسانده‌اند احياناً او را از آن فرود مي‌آورند. در اين بين رئيس‌جمهور جديد امريکا اگر بر آنچه در جريان تبليغات انتخاباتي به خصوص در رقابت با «هيلاري کلينتون» به زبان آورد، تأکيد داشته باشد، شاهد درگيري‌هاي شديد نژادي در ايالات مختلف خواهد بود و اگر چنانچه با رها کردن آن شعارها به رأي‌دهندگان خود پشت کند، با شورش سفيدها مواجه مي‌شود. براين اساس اين روزها شاهد تحليل‌هاي زيادي از درون دو حزب اصلي امريکا هستيم که نسبت به سرعت گرفتن فروپاشي قدرت و اقتدار امريکا هشدار مي‌دهند.

 

نتيجه افشاگري‌هاي ترامپ

دونالد ترامپ در جريان مبارزات انتخاباتي نه تنها حزب رقيب ـ دموکرات ـ را زير سؤال برد، بلکه نظام سياسي امريکا و سنت‌هاي رايج و ارزش‌هاي آن را به شدت تخطئه کرد. او از تقلب گسترده و انتخابات غيرواقعي حرف زد و به کانون‌هاي فساد در مراکز رسمي امريکا اشاره کرد. انتقادات ترامپ آنقدر گزنده بود که بسياري از مقامات حزب جمهوري‌خواه نيز اعلام کردند که از او در انتخابات حمايت نمي‌کنند و حتي بعضي از سرشناس‌ترين‌هاي حزب ترامپ نيز اعلام کردند که به کانديداي حزب رقيب رأي مي‌دهند.

البته آنچه ترامپ روي آن انگشت ‌گذاشت از سوي شهروندان امريکايي به خوبي احساس مي‌شد و از اين رو بايد گفت ترامپ فقط پرده‌ها را بالا زده است. کم نيستند کساني که معتقدند انتخابات 2016 آخرين انتخاباتي است که در چارچوب ارزش‌هاي سياسي امريکا برگزار شده است و بسياري بر اين باور هستند که سنت‌ها و ارزش‌هاي سياسي امريکا نيازمند تحول جدي هستند. بعضي اين سؤال را مطرح کرده‌اند که آيا کماکان سيطره دو حزب دموکرات و جمهوري‌خواه بر امريکا باقي مي‌ماند و بعضي دايره سؤال را از اين هم بالاتر برده و پرسيده‌اند آيا «ايالات متحده» باقي مي‌ماند؟ شورش‌هاي بي‌سابقه خياباني که در بسياري از ايالت‌هاي امريکا از روز اعلام پيروزي ترامپ در انتخابات رياست‌جمهوري راه افتاد و هر دو طيف مخالف و موافق ترامپ در آن شرکت کردند زنگ‌هاي خطر را براي امريکا به صدا درآورده است. حتي اگر هيئت حاکمه بتواند براي مدتي روز جدايي‌طلبي ايالت‌ها را مهار نمايد، شعله‌اي که در سال 2016 برافروخته شد حتماً در ابعادي بزرگ‌تر و در موقعيتي ديگر سر برخواهد آورد و ترديدي نيست که امريکا ديگر ترکيبي از ايالات متحده نمي‌ماند.

شخصيت اخلاقي ترامپ 

ترامپ اگرچه از يک خانواده سرشناس امريکايي برخاسته است و از سال‌ها پيش يک ضلع مهم از قدرت پنهان امريکا به حساب آمده است اما او در عين برخوردار بودن از عنوان «يک امريکايي تمام‌عيار»، در فساد خلاقي و اقتصادي شهرت دارد. ترامپ در زن‌بارگي و فساد اخلاقي گوي سبقت را از هر کس ديگر ربوده است. در امريکا عليرغم ولنگاري‌هاي اجتماعي، سنت‌هاي خانوادگي و محدوديت‌ روابط جنسي براي مقامات يک اصل مهم به شمار مي‌آمده است. وقتي همين جامعه فردي با ويژگي‌هاي ترامپ که در دوران زندگي خود اهل پذيرش محدوديت‌هاي اخلاقي نبوده را انتخاب مي‌کند، نشان مي‌دهد جامعه امريکا از درون دچار فروپاشي شده است. پيروزي ترامپ در واقع شکست هنجارهاي اخلاقي جامعه امريکا را به اثبات رساند يعني «شکست اخلاق از سياست». بازتاب چنين پيروزي و شکستي در جامعه امريکا ارزش‌هاي معنوي را به حاشيه مي‌راند. پيش از اين با اشاره به همين سنت‌هاي اخلاقي گفته مي‌شد جامعه امريکا به نسبت جامعه اروپا دين‌مدارتر و در مواجهه با تهديدات اخلاقي پايدارتر است. پيروزي ترامپ نشان مي‌دهد که امريکا در دهه‌هاي اخير در حفظ ارزش‌هاي اخلاقي و معنوي خود شکست خورده است. يک بار شکست اخلاقي امريکا با اقدام «کشيش جونز» در به آتش کشيدن يک کتاب آسماني ـ قرآن مجيد ـ در کليسا خود را نشان داد. اما در آن هنگام اقدام اين «کشيش ديوانه» واکنشي به «افراط‌گرايي اسلامي» و «تروريزم تکفيري» تلقي گرديد. اينک پيروزي فردي با مختصات ترامپ نشان مي‌دهد که جامعه امريکا گرفتار يک پس‌رفت محسوس در پاسداشت ارزش‌هاي اخلاقي خود شده است.

از سوي ديگر پيروزي يک «ابرسرمايه‌دار» امريکايي در جامعه‌اي که از نابرابري اقتصادي و از محروميت‌هاي مالي رنج مي‌برد، نشان‌دهنده ضعف هويتي جامعه امريکاست. کساني به ترامپ سرمايه‌دار رأي داده‌اند که از وضع اقتصادي خود اعتراض داشته‌اند. پناه بردن سفيدپوست‌هاي بيکار به ترامپ نشان مي‌دهد که جامعه امريکا در هنگام مواجهه با بحران، فاقد پناهگاه‌هاي حقيقي است. ترامپ مسلماً کاري براي بهبود وضعيت اقتصادي امريکا از جمله کساني که براي بهبود وضع معيشتي خود به او رأي داده‌اند، نخواهد کرد. اين به آن معناست که بيکاران و تهيدستان پس از ترامپ گزينه‌اي جز شورش سازمان يافته عليه ساختار حاکم بر کشور خود نخواهند داشت.

واکنش در ايران به پيروزي ترامپ  

در ايران مواجهه دوگانه و متفاوتي با پيروزي ترامپ در انتخابات امريکا شده است. رهبر معظم انقلاب اسلامي که حدود ده روز پيش از روز برگزاري انتخابات امريکا، از يک‌سو به بحراني بودن شرايط امريکا و از سوي ديگر به گرايش بيشتر مردم امريکا به ترامپ اشاره کرده بود، پس از پيروزي کانديداي جمهوري‌خواهان فرمودند ما نه از نتيجه انتخابات امريکا خوشحاليم و نه نگران. امريکا از منظر رهبري و مردم و اکثريت نخبگان سياسي و اجتماعي ايران دشمن تلقي شده و به تفاوت عمده‌اي ميان دو حزب آن قايل نيستند. بر اين اساس حضرت امام خامنه‌اي ـ دامت برکاته ـ پس از تصويب دوباره قانون دوماتو ـ ISI ـ در کنگره امريکا اعلام کرد ما در طول دوران از دو حزب امريکا جز ستم نديده‌ايم و لذا انتظاري جز دشمني از آنان نداريم.

اما در عين حال يک طيف سياسي در ايران که روي پيروزي کلينتون در انتخابات حساب باز کرده و آن را قطعي تلقي مي‌نمود، پيروزي ترامپ را وضع جديد در مواجهه با ايران ارزيابي کرد.

افرادي که در ايران تبليغ مي‌کردند امريکا به آرامي در حال نزديک شدن به ايران است و از اين رو تداوم دوره اوباما را يک فرصت مهم براي ايران ـ و در واقع براي فرضيات خويش ـ معرفي مي‌کردند. اما برخلاف تصورات اينها رقيب حزبي اوباما به پيروزي رسيد و اين مسئله سبب هراس شديد آنان شد. در اين ميان و در فاصله انتخابات تا آغاز رياست‌جمهوري ترامپ ده‌ها مقاله و مصاحبه که از آن بوي ترس به مشام مي‌رسيد از سوي آنان در رسانه‌هاي ايراني منتشر گرديد.

اگرچه تحليل‌هاي اوليه‌اي که رياست حزب دموکرات بر امريکا را براي ايران فرصت به حساب مي‌آورد نيز عميقاً خطا بود، مي‌توان احتمال جدي داد که اين جريان فراتر از تحليل به توافقاتي با حزب دموکرات هم نايل شده بود. توافقاتي که مبناي آن تشديد روند تسليم‌گرايي در برابر امريکا بود. در اين ميان نقض عهد حزب دموکرات در توافق برجام يک آئينه تمام‌نمايي از خطاي محاسبه و نظريه اين دسته از نخبگان ايراني است.

* دکتري امنيت ملي و رئيس مؤسسه مطالعات راهبردي انديشه‌سازان نور

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *