تفسير تسنيم (اجمالي)| جلد دهم، سوره بقره، آيه213

خانه / قرآن و عترت / قرآن / تفاسیر متنی / تفسير تسنيم (اجمالي)| جلد دهم، سوره بقره، آيه213

مردم پيش از بعثت حضرت نوح(عليه‌السلام) زندگي ساده‌اي داشتند و با بينش بسيط و منش مشترك، امت واحدي بودند كه هم در جهان‌بيني همفكر بودند و هم در تشخيص حق و باطل هم رأي. اختلافات جزئي را نيز با رهنمود عقل و هدايت پيامبران پس از حضرت آدم(عليه‌السلام) رفع مي‌كردند.

كانَ النّاسُ اُمَّةً وحِدَةً فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِيّينَ مُبَشِّرينَ ومُنذِرينَ واَنزَلَ مَعَهُمُ الكِتبَ بِالحَقِّ لِيَحكُمَ بَينَ النّاسِ فيمَا اختَلَفوا فيهِ ومَا اختَلَفَ فيهِ اِلاَّالَّذينَ اوتوهُ مِن بَعدِ ما جاءَتهُمُ البَيِّنتُ بَغيًا بَينَهُم فَهَدَي‌اللّهُ الَّذينَ ءامَنوا لِمَا اختَلَفوا فيهِ مِنَ الحَقِّ بِاِذنِهِ واللّهُ يَهدي مَن يَشاءُ اِلي صِرطٍ مُستَقيم(بقره، 213)

گزيده تفسير
مردم پيش از بعثت حضرت نوح(عليه‌السلام) زندگي ساده‌اي داشتند و با بينش بسيط و منش مشترك، امت واحدي بودند كه هم در جهان‌بيني همفكر بودند و هم در تشخيص حق و باطل هم رأي. اختلافات جزئي را نيز با رهنمود عقل و هدايت پيامبران پس از حضرت آدم(عليه‌السلام) رفع مي‌كردند.
378

همراه با پيشرفت علم و صنعت و گسترش روابط اجتماعي، اختلافات علمي و عملي در عرصه‌هاي فردي، اجتماعي و بهره‌وري از مواهب طبيعي بروز كرد و انظار در تشخيص حق و باطل و مصالح و مفاسد متفاوت شد.
اين مطلب ضرورت بعثت پيامبران اولوا العزم و نزول كتاب را در پي داشت.
خداي سبحان در پاسخ به اين نياز مبرم جامعه بشري، حضرت نوح(عليه‌السلام) و در پي وي ساير انبياي اولوا العزم(عليهم‌السلام) را مبعوث كرد و به همراه آنان كتاب و شريعت نازل كرد تا با تبشير و انذار از يك‏سو و تشكيل حكومت از سوي‏ديگر، هم درباره اختلافهاي طبيعي مردم داوري كنند و هم انديشه خفته و افكار فسرده آنان را بيدار و شكوفا سازند.
خداوند همراه پيامبرانِ اولوا العزم(عليهم‌السلام) كتاب را نازل كرد. در اين معيّت، انسان كامل كه برترين مخلوق است اصل و كتاب آسماني فرع است، زيرا كتاب را به همراه پيامبر فرستاد. نخستين كتاب پيامبر داراي شريعت، كتاب حضرت نوح(عليه‌السلام) است.
كتابهاي آسماني چون همه مطالب آنها حق و از هر نوع خلاف و اختلافي به دور است، در همه زمانها يگانه مرجع رفع اختلافها و تنها ميزان سنجش مكتبهاي فكري و انديشه‌هاي مختلف بشري است.
تقارن تبشير و انذار با داوري در اختلافهاي مردم، گوياي ضرورت كار فرهنگي، همراه با برپايي حكومت ديني است، زيرا نه همه احكام الهي با آموزش و ارشادِ تنها جاري و عملي است و نه اختلافات به مجرد موعظه و صرف داوري بدون اجرا رفع مي‌شود، بلكه بايد حكومت الهي به دست پيامبران و پيروان مؤمن آنان برپا شود تا بتوان اختلافات را رفع كرد و احكام الهي را جامه
379

>
عمل پوشاند.
چنانچه اختلاف در پي پيشرفت علم و گسترش روابط اجتماعي و در جهت شناخت حق باشد، پذيرفته و مطلوب است، زيرا موجب پيشرفت روزافزون علم و زمينه‌ساز وحدت است. بعثت انبيا(عليهم‌السلام) نيز براي بيان حق و داوري در اين اختلاف است؛ امّا پس از روشن شدن حق در پرتو بعثت انبيا(عليهم‌السلام) و نزول كتاب آسماني، اختلاف از سر لجاجت و خوي سركشي و ترديد در متون روشن ديني كه ميزان حق و مايه رفع اختلافات است، مذموم و مايه عذاب دنيا و آخرت آنان است.
در برابر تفرقه‌افكنان ستمگري كه با داشتن چراغ عقل از درون و خورشيد پرفروغ نقل معتبر از بيرون باز به بيراهه مي‌روند، مؤمنان راستين در همه عرصه‌ها پذيراي حق و در هر اختلافي پيرو رهنمودهاي وحي‌اند و خداي منّان به پاداش ايمانشان با رهنمود خاص خود آنان را به صراط مستقيم هدايت مي‌كند. البته هر اندازه جهل علمي و جهالت عملي كمتر باشد اختلاف كمتر و هر اندازه بيشتر باشد اختلاف بيشتر خواهد بود.

تفسير

تناسب آيات
آيات 208 تا 214 سوره «بقره» راههاي حفظ وحدت و نيز عوامل پيدايش اختلاف را بيان مي‌كند تا مؤمنان با رعايت راهكارهاي وحدت و پرهيز از عوامل اختلاف وحدت جامعه ديني را حفظ كنند.
در آيه مورد بحث دو نوع اختلاف اساسي كه همه جوامع بشري با آن روبه‌رو هستند بيان مي‌شود:

1. اختلاف ممدوح كه با پيشرفت علم و گسترش

انسانهاست و اگر سخن از عدالت اجتماعي، خيرخواهي، نوع‏دوستي، ايثار و نثار است، به بركت هدايت پيامبران الهي است، وگرنه جز آنها مبناي حركت همه قدرتمندان چنين بوده است: ﴿وقَد اَفلَحَ اليَومَ مَنِ استَعلي) 1 چون ضعيفان كه نمي‌توانستند چنين بگويند؛ انبيا و اولياي الهي و شاگردان آنان كه دست پرورده «دين الهي» هستند نيز منطقشان اين است كه ﴿ولايُفلِحُ السّاحِرُ حَيثُ اَتي) 2 ﴿قَد اَفلَحَ مَن تَزَكّي) 3 ﴿قَد اَفلَحَ مَن زَكّها) 4 پس تنها برپايه منطق زورگويان، اهل زد و بند موفّق‌اند، چنان كه اين منطق در جهان معاصر حاكم است، بنابراين مقتضاي طبع انسان مدنيّت و اجتماعي بودن نيست، بلكه ضرورت او را واداشته است كه با ديگران خدمت متقابل داشته، از قانون و نظم تبعيت كند، وگرنه به محض زورمند شدن به هيچ قانوني بها نمي‌دهد 5.

هـ . اختلاف طبيعي ميان انسانها
شكي نيست كه انسانها از لحاظ خصوصيّات آفرينش، منطقه زندگي، اخلاق و عادات با يكديگر اختلاف دارند؛ بعضي از نظر مالي، بدني و روحي قوي‌اند و برخي ضعيف، بنابراين، اختلاف بين افراد ضروري است، چنان كه قرآن كريم بدان اشاره كرده و فرموده است كه انسانها پيوسته با هم اختلاف دارند، مگر كسي را كه پروردگارت رحم كند و بشر براي پذيرش رحمت خلق شده‌اند
^ 1 – ـ سوره اسراء، آيه 100.
^ 2 – ـ سوره قيامت، آيه 5.
^ 3 – ـ ر.ك: الكافي، ج 1، ص168.
441

و برخي بر آن‌اند كه براي اختلاف آفريده شده است: ﴿ولايَزالونَ مُختَلِفين ٭ اِلاّمَن رَحِمَ رَبُّكَ ولِذلِكَ خَلَقَهُم) 1 همچنين فرموده است: انسانهاي اولي بر اثر سادگي انديشه و سطح زندگي و روابط اجتماعي گروهي واحد بودند و سپس بر اثر پيشرفت علم و صنعت از يك‏سو و كيفيّت بهره‌وري از منابع طبيعي و فوايد سنّتي و صنعتي از سوي ديگر با هم اختلاف كردند: ﴿وما كانَ النّاسُ اِلاّ اُمَّةً وحِدَةً فَاختَلَفوا) 2 چنان كه در آيه مورد بحث نيز به همين مطلب اشاره شده است.
انسانها گرچه داراي فطرتي مشترك‌اند؛ ولي هركس شاكله و الگوي خاصي در زندگي دارد: ﴿قُل كُلٌّ يَعمَلُ عَلي شاكِلَتِه) 3 حديث مشهور «الناس معادن كمعادن الذّهب و الفضّة» 4 كه ناظر به اختلاف درجات و تعدد مراتب فهم و استعدادهاست، برگرفته از همين آيه است. البته همين اختلاف آرا و نظريات، لازمه تكامل و رشد علمي است. اگر انسانها از لحاظ انديشه و برداشتهاي علمي يكسان بودند، هرگز علم و صنعت ترقي نمي‌كرد و جوامع به كمال علمي خود نمي‌رسيدند، زيرا رشد علم و كمال انسان در پرتو برخورد انديشه‌ها و اختلاف نظرهاست.
حاصل اينكه وقوع اختلاف ميان انسانها حتمي و ضروري و مستند به اختلاف آفرينش آنان از نظر علمي و عملي است.
^ 1 – ـ سوره طه، آيه 64.
^ 2 – ـ سوره طه، آيه 69.
^ 3 – ـ سوره اعلي، آيه 14.
^ 4 – ـ سوره شمس، آيه 9.
^ 5 – ـ ر.ك: الميزان، ج2، ص117.

442

و. ضرورت حلّ اختلاف و جعل قانون
اختلافات طبيعي كه در حدّ خود مي‌تواند سبب مهمّ تكامل گردد، همراه شدن آن با خوي سركشي و سودجويي انسان كه مطابق با قريحه استخدام است، موجب برهم خوردن تعادل و توازن اجتماع و انحراف از جاده عدالت است. نيرومندان از ناتوانان بيش از اندازه كار خواهند كشيد و زير دستان نيز از زير بار اجتماع شانه خالي مي‌كنند و در انديشه سلطه بر قدرتمندان و انتقام از آنان خواهند بود و در نتيجه روز به روز آتش اختلاف و كينه در اجتماع شعله‌ور خواهد شد و امنيّت و سعادت جامعه به خطر مي‌افتد و هلاكت انسانيّت و اختلال نظام را درپي مي‌آورد.
شكي نيست كه حلّ اختلافات علمي و عملي حتمي و ضروري است، زيرا اوّلاً همان‌گونه كه اشاره شد اختلاف مستمر بدون برون رفت صحيح، امنيّت و سعادت جامعه بشري را به خطر مي‌اندازد و موجب هرج و مرج و اختلال نظام مي‌شود. ثانياً حكمت الهي اقتضا مي‌كند انسانها در اختلاف و گمراهي رها نشوند، بلكه آنان را به كمال مطلوبِ خود هدايت كند، چون هر اختلافي يقيناً يك طرفش باطل و ضلالت است: «ما اختلفت دعوتان إلاّ كانت إحداهما ضلالة» 1 گرچه مي‌تواند هر دو طرف باطل باشد؛ نظير اختلاف دو سارق در توزيع مالِ دزديده شده؛ ولي نمي‌شود هر دو طرف اختلاف حقّ باشد. اختلاف اگر ميان دو نقيض باشد، يكي حق و ديگري باطل است و چنانچه ميان دو ضدّ باشد، ممكن است هر دو طرف باطل باشد.
حلّ اختلافات ايجاب مي‌كند قوانيني وضع شود تا همگان به حق خويش
^ 1 – ـ سوره هود، آيات 118 119.
^ 2 – ـ سوره يونس، آيه 19.
^ 3 – ـ سوره اسراء، آيه 84.
^ 4 – ـ الكافي، ج8، ص 177.
443

برسند و افراد جامعه نيز بايد ملزم به رعايت آن باشند. به نظر معتقدان به جهان‌بيني الهي، چون اين اختلافات ريشه طبيعي دارد، بايد از ماوراي طبيعت قانون و قدرتي به نام «وحي و نبوّت» ظهور كند و به همه اختلافات خاتمه دهد؛ ولي به نظر صاحبان جهان‌بيني مادّي كه بر اساس «اصالة الاقتصاد» يا اشتراك و تساوي حقوق در زندگي مي‌انديشند، چون همه مردم در منابع و منافع طبيعي و بهره‌برداري از آن شريك هستند، بايد قوانيني را در كيفيّت توليد، توزيع و مصرف وضع كرد تا كمتر به نزاع با هم مبتلا شوند و بايد متخلفان را با نظام ديكتاتوري سرجاي خود نشاند، چنان كه در متن قانون اساسي نظام سوسياليستي شرق به اين كلمه تصريح شده است 1!
از طرفي آنها مسئله فرهنگ و تربيت را از فروع نظام مي‌شمارند و توحيد و معاد و معارف ديني و اديان آسماني را خرافه و اسطوره مي‌پندارند و اخلاق را نيز تابع تحوّلاتِ مادّي جامعه مي‌دانند؛ يعني آنچه با حال افراد جامعه در هر عصر و مصري موافق است، خوب و پسنديده، وگرنه بد و نكوهيده است، ازاين‏رو ممكن است زماني عفّت و حجاب و روز ديگر ناپاكي و بي‌حجابي پسنديده باشد؛ گاهي راستگويي خوب و زماني دروغگويي خوب باشد.
اين گروه مادّي براي حل اختلافات اجتماعي و حفظ وحدت جوامع بشري، گاهي به بهانه دموكراسي و حقوق بشر بر مردم حكومت و در كنار آن از سلاح و زندان استفاده مي‌كنند؛ مانند نظام سرمايه‌داري كاپيتاليستي غرب و زماني بر اساس زور و زندان (ديكتاتوري) بر مردم حكومت كرده و در كنار آن آزادي و حقوق بشر را مطرح مي‌سازند؛ مانند نظام دولت سالاري سوسياليستي
^ 1 – ـ نهج البلاغه، حكمت 183.
444
شرق. مكتبهاي التقاطي ديگر نيز براي تحميل قوانين بر افراد جامعه، از يكي از اين دو روش بهره مي‌جويند. اين مكاتب هر يك از ديگري بدترند؛ ولي تفكر مادي و زيربناي مشترك، آنان را بر روبناي مشترك متحد كرده است.
اين دو روش، چون پايه‌اش بر تفكر مادي و غفلت از فراطبيعت نهاده شده است، افزون بر مفاسد آن، مايه نابودي جامعه و حقيقت انسانيّت است، زيرا انسان آفريده خداست و هستي وي وابسته به اوست و آغازش از خداست و بازگشتش نيز به سوي اوست و پس از مرگ زندگاني جاويدان خواهد داشت و محصول كارهاي خود را خواهد ديد، از اين‏رو سعادت و كمال او خداشناسي، بندگي و كسب فضايل اخلاقي است و بشر بدون توحيد و وحي و نبوّت جهت نابودي خويش قدم برمي‌دارد.
علاّمه طباطبايي براي تقريب به ذهن، اين تمثيل زيبا را مطرح كرده‌اند:
مردم در پيمودن اين دو روش، همانند كارواني هستند كه از شهري دور به سوي وطن حركت كرده و زاد و توشه كافي براي رسيدن به مقصد برداشته‌اند؛ ولي در منزلگاهي سبز و خرّم بر سر بهره‌برداري از ره توشه با هم به نزاع برخاستند و هر يك براي به‏دست آوردن مكان و توشه بيشتر تلاش دارند؛ زماني كه خسته شدند و مقداري از نيرو و ره‏توشه را به‏هدر دادند، براي پايان بخشيدن به نزاع و حفظ جان و مال خويش با يكديگر مشورت مي‌كنند كه مسافرخانه و ره توشه را چگونه تقسيم كنند. يكي از آنها مي‌گويد: چون همگي در مكان و ره‌توشه شريك هستيم، هركس به اندازه موقعيت اجتماعي خود از آنها بهره ببرد، و بعد از اين منزل، نه سفري هست و نه مقصدي و
^ 1 – ـ در قانون اساسي شوروي سابق تصريح به «ديكتاتوري» شده است.
445
چنانچه كسي از قانون تجاوز كند، مجازات مي‌شود. ديگري مي‌گويد: براي حلّ اختلاف بايد قانوني بر اساس حفظ شخصيّتها وضع و همگان را به رعايت آن ملزم كرد، چون همگي در بهره‌برداري مشترك هستند و سفر و مقصدي در كار نيست؛ ليكن هر دو گروه در خطايند، زيرا از اينكه كاروان در حال سفر است و نبايد مقصد و وطن اصلي خود را فراموش سازد غفلت ورزيده و با فراموشي سفر و مقصد، زاد و توشه را بيجا مصرف كرده و مايه گمراهي و نابودي خود مي‌شوند. در كاروانيان، كسي درست مي‌انديشد كه بگويد چون اينجا مسافرخانه است، هركس به اندازه نياز فعلي‌اش از ره توشه بهره ببرد و باقي مانده را براي سفر قرار بدهد تا به مقصد و وطن اصلي برسد 1.
رافع اختلاف مزبور در جامعه بشري كسي است كه هم حدوثاً و بقائاً حقّ باشد و هم از گزند اختلاف مصون و انسانها بدون وحي و نبوّت چنين نيستند و از همين‏رو بشر نمي‌تواند به اختلافات طبيعي خود خاتمه دهد، چون اوّلاً فرد يا گروهي پيدا نمي‌شود كه حقّ محض باشد و همه انسانها درباره او اتفاق نظر داشته باشند. ثانياً منشأ پيدايش اختلاف خود انسانهايند، پس چگونه مي‌توانند رافع اختلاف باشند؟ از اين رو، نه حكومت فرد بر جامعه رواست و نه حكومت مردم بر مردم، بلكه براساس عقل و نقل، تنها حكومت خدا بر مردم رواست كه به دست انبيا و اولياي الهي يا نايبان خاص و عام آنان اجرا مي‌شود.
446
با توجه به اين مقدمات شش‌گانه نياز ضروري مردم به وحي و نبوت روشن مي‌شود. حاصل آن مقدمات اينكه بشر نمي‌تواند بدون «وحي و نبوت» به سعادت برسد، از اين‌رو، قرآن كريم وحي و نبوّت را لازمه انسانيّت دانسته است؛ به اين معنا كه «وحي و نبوّت» از بشريت جدا نمي‌شود: ﴿لَم يَكُنِ الَّذينَ كَفَروا مِن اَهلِ الكِتبِ والمُشرِكينَ مُنفَكّينَ حَتّي تَأتِيَهُمُ البَيِّنَة) 1 چون خداي سبحان انسان را آفريد تا او را بپروراند و به مقصد برساند و انسانِ بدون وحي و نبوّت سقوط مي‌كند و به مقصد نمي‌رسد 2.
منظور از «بيّنه» در آيه مذكور طبق عطف بياني كه پس از آن آمده رسول الهي است كه صحيفه‌هاي پاك را كه در آن نوشته‌هاي قيّم الهي است، براي مردم تلاوت مي‌كند: ﴿رَسولٌ مِنَ اللّهِ يَتلوا صُحُفًا مُطَهَّرَة ٭ فيها كُتُبٌ قَيِّمَة) 3
قرآن كريم در آيات ديگر 4 نيز وجود عقل و فطرت را در عين لزوم براي هدايت مردم و رفع اختلافات كافي ندانسته و «وحي و نبوّت» را به عنوان «حجّت خدا» لازم و ضروري و كافي خوانده است: ﴿كُلَّما اُلقِي فيها فَوجٌ سَاَلَهُم خَزَنَتُها اَلَم يَأتِكُم نَذير ٭ قالوا بَلي قَد جاءَنا نَذيرٌ فَكَذَّبنا) 5
قرآن كريم اصل اين مدّعا را كه محال است فردي يا جامعه‌اي بدون وحي و نبوّت به مقصد برسد در ضمن بيان حكمت رسالت رسولان چنين بيان فرمود: ﴿ويُعَلِّمُكُم ما لَم تَ‏كونوا تَعلَمون) 6 همه انبياي الهي و به ويژه خاتم انبياص
^ 1 – ـ الميزان، ج2، ص119 120.
447
آمده‌اند تا چيزي به جوامع بشري ياد بدهند كه بي‌آنان محال بود انسانها آن را بيابند؛ يعني انبيا تنها براي آموزش يك سلسله علوم و معارف يا صنعت زره‌بافي 1 و سفينه سازي 2 و تقسيم ارث 3 يا آسان كردن راه تعليم و تربيت نيامده‌اند تا گفته شود كه بدون پيامبران الهي هم مي‌توان اين امور را فرا گرفت يا پيمودن راه كمال دشوار است ولي بدون آنان محال نيست. پيامبران الهي آمده‌اند تا اوّلاً چيزي را ياد بدهند كه نه تنها جامعه بشري آن را نمي‌دانستند و نمي‌دانند، بلكه فهم آنها بدون وحي مقدور آنان نيست.
ثانياً آن دانش، از ضروريات حياتبخش زندگي است و بشر بدون فراگيري آن مرده است: ﴿اِذا دَعاكُم لِما يُحييكُم) 4 اين سخن قرآن هم اكنون زنده است و به عصر نزول قرآن اختصاصي ندارد تا با پيشرفت علم و صنعت، ديگر جايگاهي نداشته باشد، چون قرآن كريم كتابي هميشگي و تا قيامت زنده است. خداي سبحان مدعاي مزبور، همچنين ضرورت وحي و نبوّت را با بيان اين موارد نيز برهاني كرد: 1.حلّ اختلافات: ﴿لِيَحكُمَ بَينَ النّاسِ فيمَا اختَلَفوا﴾. 2.مجموعه قوانين به نام كتاب و تحدّي به آن 5. 3.عدالت اجتماعي و حياتبخشي 6.
خلاصه اينكه وحي و نبوت جوامع بشري را از اختلافات و خودخواهيها
^ 1 – ـ سوره بيّنه، آيه 1.
^ 2 – ـ تفصيل تلازم بين انسانيت و نبوّت در ذيل آيه مزبور مطرح خواهد شد.
^ 3 – ـ سوره بيّنه، آيات 2 3.
^ 4 – ـ سوره نساء، آيات 164 166؛ سوره طه، آيات 132 134.
^ 5 – ـ سوره ملك، آيات 8 9.
^ 6 – ـ سوره بقره، آيه 151.
448
نجات مي‌دهد و بي آن بشر نمي‌تواند دست از اختلاف بردارد و در سايه اتحاد زندگي متمدنانه داشته باشد. تنها راه اصلاح اختلاف، و درمان قدرت طلبي و درنده خويي اهل دنيا اعتقاد به قيامت و ترس از روسياهي آن روز است. اين اعتقاد انسان را وا مي‌دارد اگر دوست او بر اثر رشدِ شخصي به مقام و مسئوليتي رسيد، وي كارشكني نكند و خوشحال شود و به كار او راضي باشد تا افزون بر پيشگيري از اختلاف، موجب سرعت كارها شود و طبق حديث شريفِ «إنما يجمع الناس الرضا و السخط» 1 با پا گذاشتن روي هواي نفس در همه ثوابهاي او شريك باشد، چون اين جهاد با نفس كار آساني نيست.
اين‌گونه معارف و راهنماييها (توحيد، معاد و ترس از آتش، تحصيل اخلاق فاضله و…) در مكاتب بشري نيست و اگر از جوامع بشري گرفته شود، همانند گلابي است كه از برگ گل بگيرند كه در اين‏حال تفاله‌اي بيش نمي‌ماند. اندك آرامش و اخلاق مشهود در نظامهاي غير اسلامي نيز به بركت قوانين مردمي و دنيايي اسلام است كه سران مكاتب الحادي از مكتب انبيا گرفته‌اند. آنان بُعد الهي مكتب انبيا را ترك كرده و بُعد مردمي و دنيايي را گرفته و به نام خود ثبت كرده‌اند، زيرا شعار عدل مداري، ظلم‌ستيزي، رسيدگي به محرومان، نبرد با طاغيان، توزيع عادلانه امكانات طبيعي و ساير طرحهاي مردمي زبانزد صحابه دين، و اصحاب آيين الهي بوده و هست و هرگز اين‌گونه از مسائل اخلاقي، اجتماعي و اقتصادي نوظهور نبوده و ره‌آورد مكتب بشري محسوب نمي‌گردد، هرچند آنان به مصادره اين اصول ارزشي همّت گمارده‌اند و اگر برخي گمان برده‌اند كه جوامع انساني را براساس تمدن بشري كشورهاي
^ 1 – ـ سوره انبياء، آيه 8.
^ 2 – ـ سوره هود، آيه 37.
^ 3 – ـ سوره نساء، آيه 11.
^ 4 – ـ سوره انفال، آيه 24.
^ 5 – ـ سوره‌سراء، آيات 88 89.
^ 6 – ـ سوره حديد، آيه 25؛ سوره انفال، آيه 24.
449
به اصطلاح پيشرفته غرب مانند سوئيس و… مي‌توان اداره كرد، خيالي خام بيش نيست، زيرا آنان اوّلاً انسان را در همين پيكره مادّي خلاصه كرده‌اند و علوم و معارف عقلي و شهودي را مطرح نكرده‌اند. ثانياً بردگي اخلاقي و اعتقادي غرب را به حساب نياورده‌اند. ثالثاً زندگي بشر را تنها در همين دنيا دانسته‌اند و ره‌توشه معاد او را از ياد برده‌اند، حال آنكه انسان موجودي ابدي است و پس از مرگ زندگي انفرادي و دائمي او آغاز مي‌شود و در آخرت فقط مهمان سفره اعتقاد، اخلاق و اعمال خويش است، از اين رو كمتر سوره‌اي در قرآن است كه حيات پس از مرگ را بيان نكرده باشد.
بنابراين، بشر همواره وامدار وحي و نبوّت بوده و در كنار سفره انبيا قرار گرفته است و اگر وحي الهي (مجموعه قوانين توزيع و توليد عادلانه) و انبياي الهي نبودند، هرگز بشر نمي‌توانست حيات ظاهري و استقلال دنيايي و آزادي نسبي خود را فراهم كند.

2. برخي شبهات موهوم درباره نبوّت
درباره نياز ضروري انسان به وحي و نبوّت شبهاتي مطرح است كه برخي از آنها را بيان كرده و به اختصار پاسخ مي‌دهيم و تفصيل آنها را به تفسير موضوعي وامي‌گذاريم. شايان ذكر است كه ارائه بسياري از مطالب اين آيه رهين رهنمود حضرت استاد علامه طباطبايي(قدس‌سرّه) است.

أ. تأمين نيازمنديها در پرتو تكامل
شبهه: از نظر اجتماعي و علم جامعه‌شناسي و براساس اصل «تأثير و تأثر از محيط» و اصل «تكامل»، هر موجودي در عالم طبيعت به سوي كمال مطلوب
^ 1 – ـ المحاسن، ج1، ص262؛ وسائل الشيعه، ج16، ص140.
450
حركت مي‌كند وبراي رسيدن به آن خود را با علل و عوامل محيط هماهنگ مي‌كند. انسان نيز از اين قانون كلي مستثنا نيست و همانند گياهان و حيوانها بر اثر انتخاب اصلح و تنازع بقا به كمال مي رسد، بنابراين، گرچه در ادوار گذشته بشر بي‌نياز از وحي و نبوّت نبوده است؛ ولي در آينده مي‌تواند از آن بي‌نياز باشد، زيرا با رسيدن به كمال، نيازمنديهاي خود را به خوبي شناسايي مي‌كند و بر اثر فشار محيط و اصل تكامل، علل و عوامل آنها را فراهم كرده و نيازهاي علمي و عملي خويش را برطرف مي‌سازد، چنان كه پيشرفت علم و صنعت كنوني بر آن شهادت مي‌دهد، پس در جهان چيزي به نام «ضرورت وحي و رسالت» نيست 1.
پاسخ: اوّلاً قانون تأثير و تأثّر از محيط و نيز اصل تكامل، در گياهان و حيوانات و بُعد جسماني و طبيعي انسانها تامّ و نتيجه بخش است؛ ولي درباره بُعد روحاني و فطرت انسان كارساز نيست، چون انسان داراي روحي مجرّد و همواره زنده است و همين خصوصيّت تفاوتِ اساسي او با ديگر موجودات عالم طبيعت است، از اين‏رو انسان نيازمند بسياري از علوم غيبي و مسائل فراطبيعي است كه نه تنها در محدوده زيست طبيعي اثري از آنها نيست، بلكه وي توانايي راه يافتن به آنها را، هرچند در سايه هماهنگي با محيط ندارد، بنابراين آنچه از راه برخورد با علل و عوامل محيط نصيب انسانها مي‌شود، پيشرفتهاي غريزي و طبيعي است و نه فطري، چون محيط گرم و سرد، دريايي و غيردريايي و آسماني و زميني براي روحِ مجرد او يكسان است و قوانين طبيعي و اجتماعي نمي‌تواند پاسخگوي نيازمنديهاي ملكوتي و روحي او باشد.
451
ثانياً انسان توان بهره‌برداري علمي و عملي از مواهب طبيعي را دارد تا با اين قدرت خدادادي به كمال برسد، چون آدمي به حسّ و عالم طبيعت نزديك‌تر و گرايش او بيشتر است؛ ليكن اين تكامل طبيعي نبايد او را از تكامل فطري و عقلي كه به ماوراي طبيعت وابسته است غافل كند. وحي و نبوت براي شكوفايي و بيداري فطرتي آمده است كه دنياي كنوني اصلاً از آن خبر ندارد. نشانه‌اش آن است كه در برخي از كارخانه‌هاي پيشرفته دنيا شايد در هر دقيقه چند اتومبيل ساخته مي‌شود؛ ولي از نظر اعتقادي و اخلاقي جز فساد و ظلم و درندگي چيزي ديده نمي‌شود.
پيشرفت صنايع و علوم، آسيبهاي فراواني به انسانيّت زده است؛ به‏گونه‌اي كه هر روز خطر جنگ جهاني سوم و خاكستر شدن جهان، بشريت را تهديد مي‌كند. زيرا با غفلت از معاد و فراموشي عرصه حساب و پاداش و كيفر و انعدام انگاري انسان با مردن دليلي ندارد كه كسي از لذت، كامجويي، استثمار و استعمار صرف‌نظر كند و عقل چنين بشري فقط در راستاي علوم تجربي پيشرفت مي‌كند؛ نه دانشهاي تجريدي. آنچه مستكبران، مترفان، مرفّهان بي‌درد، مسرفان و تكاثرزدگان در طي تاريخ كرده و مي‌كنند، گفته و مي‌گويند، نوشته و مي‌نويسند، سند اين كلام است.
ثالثاً براساس براهيني كه نياز دائمي و ضروري بشر را به وحي و رسالت تثبيت مي‌كند عقل براي سعادت بشر لازم است؛ ولي كافي نيست، چون عقل هرچه پيشرفت كند، يك پايه حجّت است؛ نه همه آن. عقل اصول و خطوط كلّي زندگي انسانها را تأمين مي‌كند؛ ولي امور جزئي و شخصي انسان بر عهده وحي و نبوّت است و امور كلّي تا مصداقهاي عيني نيابند قابل اجرا نيستند. گذشته از آنكه بسياري از معارف برين و مشاهد والاي معرفتي و شهودي بدون رهنمود وحي ميسور كسي نيست.
^ 1 – ـ توجّه: در طرح شبهه، محور كلام، خود اشكال است؛ نه نقل از فرد يا گروه؛ خواه كسي اين شبهه را القا كرده باشد يا نه.
452
ب. تفسير «نبوّت» به «نبوغ»
شبهه: انبياي الهي انسانهايي نابغه هستند كه بر اثر نبوغ فكري به درجاتي رسيده‌اند و مردم عادي نبوغِ فكري آنان را «وحي» پنداشته و روح پاكي كه اين نبوغ فكري را به آنان مي‌دهد «جبرئيل اَمين» و محصول فكري آنان را «دين» ناميده‌اند، وگرنه وحي و نبوّت و دين و پيامبري جداي از آنچه ياد شد وجود ندارد 1.
پاسخ: اين سخن باطل و ناتمام است، زيرا وحي و نبوّت شعور باطني و شهود علمي است؛ نه نبوغ و راه فكري و نيز «پيامبر» انسان مرتبط به جهان غيب است؛ نه نابغه و همچنين «دين» ره‌آورد و پيام انبياست كه از طرف خداوند آورده‌اند؛ نه محصول و ترشّحات فكري يك نابغه.
توضيح آنكه ميان پيامبران الهي و نوابغ روزگار تفاوت و فرقهاي جوهري است:
1. نوابغ كه از استعداد فراوان و نبوغ فكري برخوردارند همتاي آنان در جهان كم نيست؛ ليكن در دراز مدت چنين افرادي تربيت مي‌شوند؛ ولي انبياي الهي داراي علم شهودي و شعور باطني هستند و چون از طرف خدا مبعوث شده‌اند، محصول كار آنان نه در گذشته و نه در آينده مقدور هيچ‏كس نيست، از اين رو شايد رسالت پيامبري از نظر مكاني و زماني محدود باشد؛ ولي معجزه او جهاني است؛ مثلاً حضرت صالح(عليه‌السلام) از انبياي غير اولوا العزم و نبوّتش محدود به عصر و مصر خاصّي بود؛ ليكن معجزه او جهاني است،
453
چون نمي‌شود فردي عادي، نه در گذشته و نه آينده، از دلِ سنگ، شتري را بيرون آورد.
2. كار نوابغ روزگار، فكر و انديشه است كه از راه علم حصولي (تصوّر يا تصديق) به مطلبي مي‌رسند، ازاين رو هم قابل نقل و انتقال و تعليم و تعلّم به ديگران است، چون راه استدلالي و منطقي دارد و هم آوردن نظير آن ممكن است و در مقام تحدّي، محكوم به شكست؛ همانند سحر و شعبده و ساير علوم غريبه؛ ولي كار انبياي الهي شهود و يافتن حقايق است كه از راه علم حضوري معصومانه حاصل مي‌شود: ﴿نَزَلَ بِهِ الرّوحُ الاَمين ٭ عَلي قَلبِكَ لِتَ‏كونَ مِنَ المُنذِرين) 1 ﴿ما كَذَبَ الفُؤادُ ما رَاي) 2 نظير رؤياي صادق كه انسان در خواب مشاهده مي‌كند و سپس عينِ آن رخ مي‌دهد. صاحب رؤياي صادق آن مطلب را يافته است؛ نه اينكه فكر كرده باشد.
وحي و نبوّت نه قابل تحصيل و ياد دادن به ديگران است، چون مبادي تصوري و تصديقي ندارد و نه در مقام تحدّي شكست‌پذير است، چون خداوند، انبيا و رسولان الهي را براي هميشه پيروز معرّفي كرده است: ﴿كَتَبَ اللّهُ لاَغلِبَنَّ اَنَا ورُسُلي) 3 ﴿واِنَّ جُندَنا لَهُمُ الغلِبون) 4 اينكه پيامبري درس‏ناخوانده، به همه دانشمندان سراسر عالم در طول تاريخ پيشنهاد مبارزه مي‌دهد كه سوره‌اي كوچك مانند قرآن بياورند 5 ، نشان مي‌دهد كه وي از راه
^ 1 – ـ در طرح شبهه، محور كلام، خود اشكال است نه نقل از فرد يا گروه؛ خواه كسي اين شبهه را القا كرده باشد يا نه.

454
استعداد و نبوغ ويژه به اين مقام منيع نرسيده است، چون اگر از نوابغ بود، سرانجام همتاي او در اين چهارده قرن پيدا مي‌شد. خلاصه اينكه آن جامعه شناس ناآشناي با معارف بلند الهي كه نبوت را نبوغ فكري دانسته، و ره‌آورد انبياي الهي را چونان محصول فكر نوابغ روزگار مي‌پندارد، نبوّت را از نظر خود بيان مي‌كند نه از نظر واقع، چون نبوت و وحي غير از فكر و نبوغ است و اين معاني ساختگي هرگز بر حقيقت نبوت و شريعت و كتاب و جبرئيل منطبق نمي‌شود.

ج. اجرايي نبودن ره‌آورد انبيا
شبهه: اگر نياز بشر به وحي و نبوّت ضروري است و دعوت انبيا با اصلاح و هدايت تكويني انسانها ارتباط دارد، بايد دعوت آنان در جوامع بشري اثر خارجي بگذارد و بشريّت را به كمال حقيقي خويش برساند، حال آنكه ره‌آورد انبيا فرضيه‌اي ذهني بيش نيست و قابليّت اجرا ندارد، چون دعوت آنان را غالب اجتماعات بشري نمي‌پذيرند و در اذهان مسئولان حكومتي ظهور و بروزي ندارد تا از ذهن به عين منتقل گردد، بنابراين وحي و نبوّت نمي‌تواند روش اصلاحي حقيقي و تكويني باشد.
پاسخ: اوّلاً اثر دعوت انبيا در جوامع بشري آشكار است، چون آنان با تعليمات ديني خودشان ميليونها نفر را پرورانده و تربيت كرده و به سعادت رسانده‌اند. آري شايد كساني كه ايمان آورده‌اند، همگي بدون قصور و نقص نباشند؛ ليكن انبيا عمده مفاسد فردي و اجتماعي را از پيروان خود پيراسته‌اند.
ثانياً آنان كه براثر پيروي از شيطان و هواي نفس وحي و نبوّت را ره‌آورد غيبي نمي‌دانند، خود از تعليمات مردمي انبيا متأثّرند؛ يعني انبيا توانسته‌اند براساسِ «قانون سرايت»، صفات نفساني و ملكات اخلاقي را توسعه داده و
^ 1 – ـ سوره شعراء، آيات 193 194.
^ 2 – ـ سوره نجم، آيه 11.
^ 3 – ـ سوره مجادله، آيه 21.
^ 4 – ـ سوره صافّات، آيه 173.
^ 5 – ـ سوره بقره، آيه 23.
455
در غير پيروانشان نيز اثر بگذارند و بر اساس قانون وراثت و تقليد، اين صفات و ملكات در نسل آنان اثر بگذارد، بنابراين آنچه از صلاح و فضيلت امروزه در ملّتهاي زنده و جوامع متمدّن جهان ديده مي‌شود، محصول اديان آسماني و دستورهاي الهي مردمي پيامبران خداست، زيرا تدبيرهاي عمومي از اين سه حال خارج نيست: 1. روش استبدادي كه آزادي را به كلّي در همه شئون زندگي سلب مي‌كند و انسان را به بردگي مي‌كشاند. 2. قوانين مدني كه تنها با افعال بشر سروكار دارد و مردم را از نظر اعتقاد و اخلاق رها مي‌گذارد. 3. دين كه در عقايد و اخلاق و اعمال مردم دخالت و همگان را به اصلاح آنها دعوت مي‌كند، از اين رو اگر در دنيا فضل و كمال و سعادتي يافت مي‌شود، مديون و مرهون تربيت ديني انبياست و اگر انحطاط اخلاقي و مفاسد اجتماعي دامنگير ملّتهايي شده از آن روست كه اساس زندگي را كمال طبيعي قرارداده و دين و اخلاق را واگذاشته‌اند، بنابراين آثار دعوت انبيا مستقيماً در پيروان اديان آسماني و غير مستقيم در انسانهاي ديگر ظهور كرده است. تاريخ نيز گواهي مي‌دهد كه ملّتهاي مسيحي پس از جنگهاي صليبي چه اقتباساتي از مسلمانان كرده و چه نكات مهمّي را از قوانين اسلام گرفته و به كار بسته‌اند، در حالي كه مسلمانان به اين گنجهاي ديني و ذخاير مذهبي بها نداده‌اند.
ثالثاً هنوز عمر دنيا به پايان نرسيده و نسل بشر منقرض نشده تا بگوييم محصول اديان آسماني اجرا نشده است. در آينده نزديك يا دور، جهان زيرپوشش قسط و عدل قرار مي‌گيرد و جامعه بشري به جامعه‌اي ديني و شايسته با حيات حقيقي و اخلاق پسنديده مبدّل مي‌شود، چنان كه قرآن كريم آن را وعده داده است: ﴿اِنَّ الاَرضَ لِلّهِ يورِثُها مَن يَشاءُ مِن عِبادِهِ والعقِبَةُ
456
لِلمُتَّقين) 1 ﴿هُوَ الَّذي اَرسَلَ رَسولَهُ بِالهُدي ودينِ الحَقِّ لِيُظهِرَهُ عَلَي الدّينِ كُلِّهِ ولَو كَرِهَ المُشرِكون) 2 و 3 و نشان آن اميد حتمي تمام جوامع به ستوه آمده از شرّ استكبار و بَطَر استثمار و اَشَر استعمار و خطر استعباد است.

د. كفايت عقل و فطرت براي دعوت به كمال
شبهه: اگر جوامع بشري را تنها وحي و نبوّت اصلاح مي‌كند و به سعادت مي‌رساند، عقل و فطرت در وجود انسان چه فايده‌اي دارد و معناي اينكه مكتب وحي مدعي است احكام ديني بر پايه فطرت استوار است چيست؟ افزون براين، عقل و فطرت براي دعوت به كمال و سعادت، كافي است و نيازي به وحي و نبوت نيست.
پاسخ: اوّلاً خداي سبحان عقل و فطرت را در انسانها گذارده است تا پذيرش دعوت انبيا براي آنان آسان باشد، چون پيام انبيا نه تنها تحميل بر انسانها نيست، بلكه خواسته عقل و فطرت است، از اين رو بزرگان دين پذيرشِ اسلام و بلوغِ فقهي را تشريف مي‌دانستند و نه تكليف، زيرا كلفتي بر فطرت نيست، بلكه هدايت و راهنمايي به سوي كمال و حيات واقعي اوست.
ثانياً عقل و فطرت ارتباطي عميق با كمال و سعادت انسان دارد. همان سعادت و كمالي كه مكتب وحي براي انسان در نظر گرفته است و امري خارج و بيگانه از حقيقت انسان نيست، عقل و فطرت راه آن سعادت و كمال را مي‌جويند و خطوط كلي و اصول جامع آن را في الجمله نه بالجمله ادراك
457
مي‌كنند؛ ولي بدون كمك نمي‌توانند به آن دست يابند. حقيقت نبوّت، عقل و فطرت را در راه رسيدن به سعادت ياري مي‌دهد. البته حقيقت نبوت جداي از حقيقت انسانيّت نيست، بلكه نبوّت مرحله كامل نفس انسان است كه اوحدي از انسانها مشمول اين عنايت الهي مي‌شوند و آن‌گاه اين مرحله كامل انسانيت (حقيقتِ نبوّت) ساير انسانها را كه در مراحل پايين تجرد روح به سر مي‌برند، به مقصد اصلي هدايت مي‌كند، بنابراين نبوّت از انسانيّت و فطرت انساني خارج نيست و نيز سعادتي كه مردم در پرتو راهنمايي نبوّت به آن مي رسند، بيرون از دايره آفرينش بشر و بيگانه از وجود انساني نيست، وگرنه سعادت و كمالِ انساني شمرده نمي‌شود.
ثالثاً اگر عقل انسان از طرف خداوند با وحي و نبوّت تأييد نشود، موجب اختلاف و نابساماني جامعه و فروريختن نظام اجتماعي مي‌گردد، چنان‌كه در مبحث قبلي گذشت، چون نيروي عقلاني قدسي در اوان زندگي هنوز به فعليّت نرسيده است و طبيعت آدمي در وي مؤثرتر از فطرت اوست، از اين رو قواي شهوت و غضب، احساسات باطني او را تشكيل داده و به جاي وي تصميم مي‌گيرند و او را به هلاكت مي‌اندازند.

هـ . خطاپذيري در تشريع
شبهه: در صورتي كه اختلاف جامعه به كمك وحي (كه از آن گاهي به «شعور مرموز» و ادراك باطني تعبير مي‌شود، هرچند اين‌گونه عبارتها نارساست) قابل رفع باشد و پيغمبر هم بتواند با معجزه آن را براي مردم اثبات كند و بر مردم هم لازم باشد كه از آيين او پيروي كنند، چه چيزي پيامبر الهي را از خطاي در تشريع و تقنين حفظ مي‌كند، با آنكه او نيز انسان است و انسانها طبعاً خطاپذيرند. از طرفي، موقعيت پيامبر بسيار دقيق و حسّاس است، به
^ 1 – ـ سوره اعراف، آيه 128.
^ 2 – ـ سوره صفّ، آيه 9.
^ 3 – ـ ر.ك: الميزان، ج2، ص 150 151.
458
طوري‏كه خطاي او در تشريع، مساوي است با بقاي اختلاف در جامعه و مسدودشدن باب كمال.
پاسخ: روح نبوي كه رافع اختلافها و مايه رشد و كمال بشر است، همواره با نيروي عصمت همراه است و در ادراك امور اعتقادي و قوانيني كه ضامن سعادت انسان است، هرگز خطا نمي‌كند، چون نبوّت از سنخ هدايت تكويني خداست و سبب آن همان دستگاه ايجاد و تكوين است كه در آن غلط و خطا راه ندارد، زيرا خطا مربوط به امور فكري و ادراكات تصديقي است؛ يعني اگر قضيّه‌اي تصديقي با خارج مطابق بود، راست و درست است، وگرنه دروغ و نادرست؛ ولي در امور تكويني و خارجي كه خود عين واقع و متن هستي است راست و دروغ معنا ندارد، بنابراين خداي سبحان تكويناً روح نبوّت 1 و ادراك وحي را در پيامبر قرار داده است و اين ادراك باطني وسيله هدايت تكويني
459
(رساندن هر نوعي از انواع به كمال وجودي و سعادت حقيقي او) است، ازاين‏رو غلط و خطا در آن نيست 1. غرض آنكه ادراك پيامبر از سنخ علم حصولي نيست، بلكه شهودي و عين واقع است. تطبيق علم بر معلوم در صورت تعدّد است؛ نه وحدت. وقتي علم عين معلوم بود، خطا در تطبيق راه ندارد، بنابراين در قلمرو نبوّتِ انسان كامل معصوم(عليه‌السلام) نه خطا راه دارد و نه خطيئه و توضيح آن هم در اشاره بعد خواهد آمد.

3. عصمت پيامبران الهي
عصمت بر سه قسم است: أ. مصونيّت از خطا در تعلّم وحي. ب. مصونيّت از خطا در تبليغ و رساندن پيامهاي الهي. ج. مصونيّت از خطا در انجام وظايف و تكاليف شخصي (عصمت از معصيت).
«معصيت» گفتار يا كرداري است كه مستلزم هتك حرمت مولا و مخالفت اوامر و نواهي او يا منافي با بندگي انسان باشد 2 و عصمت، نيرويي در انسان است كه او را از امور ناشايست نگاه مي‌دارد 3 ، بنابراين خطاهاي ديگري كه مربوط به گرفتن و رساندن و عمل كردن به وحي نيست مانند خطاهاي حواس در ادراكات واقعي و خطاهايي كه در تشخيص صلاح و فساد و نفع و ضرر امور تكويني يا در علوم اعتباري واقع مي‌شود از موضوع بحث خارج است. هرچند انسان كامل معصوم كه مظهر اسم اعظم خداست از آسيب نقص و گزند عيب در همه شئون ياد شده مصون است.
^ 1 – ـ از روايات برمي‌آيد روحي كه در همه پيامبران و نيز پيامبر اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هست، حقيقتي است كه جداي از وجود آنان نيست، بلكه مرحله عالي و كاملي است كه در وجود ولي الله به وديعه گذاشته شده است و با ارتحال او به پيامبر و امام بعدي منتقل مي‌شود (ر.ك: الكافي، ج1، ص271 272). به وسيله همين «روح القدس» است كه حامل نبوّت يا امامت با آنكه در خانه نشسته است از سراسر عالم با خبر مي‌شود. روح القدس را نه خواب و غفلت فرا مي‌گيرد و نه سرگرمي و بازي، بر خلاف چهار روح ديگر كه به اين امور مبتلا مي‌شوند و مشترك ميان انبيا و اوليا و ساير مردم است. برپايه همان روايات، لحن ادعيه نيز پنج قسم است: در بخش والاي آنها كه ناظر به همان روح قدسي أئمه(عليهم‌السلام) است، آمده است: خدايا! گيرم بر عذاب تو صبر كنم، چگونه هجران و دوري تو را تحمّل كنم: «إلهي… صبرت علي عذابك فكيف أصبر علي‏فراقك» (اقبال‌الاعمال، ص222؛ مفاتيح الجنان، دعاي كميل) يا «إلهي! هب لي كمال الانقطاع إليك» (همان، ص199؛ مناجات شعبانيه). همچنين مراحل بعدي كه ترس از جهنّم و درخواست بهشت است.

460
طبق دلايل قرآني آينده، پيامبران الهي از هر سه قسم عصمت و مصونيّت ياد شده برخوردارند:
أ. از صدر و ذيل آيه مورد بحث استفاده مي‌شود كه هدف از بعثت انبيا و انزال كتابها، بيان عقايد و احكام و معارف و رساندن آنها به مردم است تا آنان به سوي كمال و سعادت هدايت شوند. براي تحقّق اين هدف، بايد انبيا وحي الهي را بي‌كم و زياد بفهمند و بدون افزايش و كاهش آن را حفظ كنند و بي‌غلط و خطا آن را تبليغ كرده و به مردم برسانند، وگرنه بعثت انبيا لغو و بيهوده خواهد بود.
ب. ﴿علِمُ الغَيبِ فَلا يُظهِرُ عَلي غَيبِهِ اَحَدا ٭ اِلاّمَنِ ارتَضي مِن رَسولٍ فَاِنَّهُ يَسلُكُ مِن بَينِ يَدَيهِ ومِن خَلفِهِ رَصَدا ٭ لِيَعلَمَ اَن قَد اَبلَغوا رِسلتِ رَبِّهِم واَحاطَ بِما لَدَيهِم واَحصي كُلَّ شي‏ءٍ عَدَدا) 1 از ظاهر اين آيات برمي‌آيد كه خداوند پيامبران را به وحي اختصاص داده و آنان را از غيب آگاه و از همه جوانب به وسيله فرشتگان محفوظ داشته است تا وحي الهي از ناحيه شياطين يا ديگران زوال يا تغييري نپذيرد و آنان هم پيامهاي الهي را در كمال صحت و امانت به مردم برسانند، چنان كه از زبان فرشتگان مي‌فرمايد: ﴿وما نَ‏تَنَزَّلُ اِلاّ بِاَمرِ رَبِّكَ لَهُ ما بَينَ اَيدينا وما خَلفَنا وما بَينَ ذلِكَ وما كانَ رَبُّكَ نَسيّا) 2 پيام بلند اين آيه مبارك آن است كه مبادي وجودي و ادراكي ما كه مقدّم بر ماست، آثار و نتايج هستي ما كه مؤخّر از ماست، و آنچه بين مبادي متقدّم و آثار متأخّر قراردارد، يعني حوزه هويّت و قلمرو وجودي خود ما، همه اين اضلاع ترسيم شده در اختيار خداي سبحان است، پس مطالبي كه به ما مي‌رسد معصوم است،
^ 1 – ـ ر.ك: الميزان، ج2، ص146 156.
^ 2 – ـ ر.ك: التحقيق، ج8، ص158 160، «ع ص ي».
^ 3 – ـ ر.ك: كشف المراد، ص349.

461
مطالبي كه در حوزه هويّتي ما مستقر مي‌شود معصوم است و مطالبي كه از ما به عنوان تعليم، تبليغ يا تدبير صورت مي‌پذيرد نيز معصوم است، بنابراين آيه شريفه ﴿علِمُ الغَيب… ﴾ به خوبي دلالت مي‌كند كه وحي الهي از زمان نزول تا رسيدن به پيامبر و از آنجا تا رسيدن به گوش و قلب مردم، از هرگونه تغيير و تبديلي مصون و محفوظ است، آن‌گاه افراد در قبول و نكول، امانت و خيانت و… آزادند.
ج. ﴿اُولئِكَ الَّذينَ هَدَي اللّهُ فَبِهُدهُمُ اقتَدِه) 1 طبق اين آيه انبياي الهي(عليهم‌السلام) به حتم از طرف خدا هدايت يافته‌اند و در چنين افرادي هيچ عامل گمراه كننده‌اي نمي‌تواند راه يابد يا اثر گذارد: ﴿مَن يَهدِ اللّهُ فَهُوَ المُهتَد) 2 ﴿ومَن يَهدِ اللّهُ فَما لَهُ مِن مُضِلّ) 3 و چون هر معصيتي گمراهي است، ساحت مقدس آنان از صدور معصيت و خطاي در فهم و نگهداري و رساندن وحي منزّه است.
د. ﴿وما اَرسَلنا مِن رَسولٍ اِلاّ لِيُطاعَ بِاِذنِ اللّه) 4 اين آيه علّت ارسال رسولان الهي را منحصر به اطاعت كردن مردم از آنان مي‌داند و ميان اين معنا با اين مطلب كه هرچه از پيامبران الهي صادر مي‌شود و مورد اطاعت مردم قرار مي‌گيرد، خواسته خداست، «ملازمه بيّن» است. مردم چنان كه از گفتار پيامبر اطاعت مي‌كنند از رفتار او نيز پيروي مي‌كنند، چون گفتار و كردار، دو طريق متداول براي تبليغ و تعليم است، بنابراين اگر پيامبر در فهم يا حفظ يا تبليغ
^ 1 – ـ سوره جنّ، آيات 26 28.
^ 2 – ـ سوره مريم، آيه 64.
462
وحي خطا كند يا معصيتي از او سرزند، لازمه‌اش آن است كه خداوند اراده خطا و باطل كرده باشد يا در اراده الهي تناقضي رخ بدهد، زيرا فرض بر آن است كه معصيت پيامبر مورد اطاعت مردم قرار مي‌گيرد، و خداوند، هم بايد آن را بخواهد و هم آن را نخواهد، حال آنكه خداوند از اراده باطل و خطا و تناقض در صفات و افعال مبرّاست.
ه . ﴿رُسُلاً مُبَشِّرينَ ومُنذِرينَ لِئَلاّ يَكونَ لِلنّاسِ عَلَي اللّهِ حُجَّةٌ بَعدَ الرُّسُل) 1 طبق ظاهر اين آيه خداوند پيامبران را با وصف بشير و نذير فرستاد تا مردم را راهنمايي كرده و خوب و بد و اطاعت و معصيت را به آنان بياموزند تا مردم عذري براي گناه نداشته باشند و پيامبران در صورتي مي‌توانند عذر و بهانه مردم را برطرف كنند كه دستاويزي در رفتار و گفتارشان براي مردم نباشد؛ يعني خطا و معصيتي از آنان سر نزند وگرنه مردم آن خطا يا گناه را مدرك قرار داده و در نافرمانيهاي خود به آن استناد مي‌كنند و غرض الهي نقض مي‌شود.
تذكّر: اين آيه اولاً حجيّت عقل را امضا كرده و ثانياً ضرورت وحي و نبوت را تثبيت كرده است، زيرا اگر پيامبران فرستاده نشوند، مردم گمراه مي‌شوند و در قيامت در برابر خداوند احتجاج مي‌كنند كه تو كه از سير هستي ما از دنيا به آخرت آگاه بودي و اين راه طولاني و پرخطر بدون راهنماي معصوم پيمودني نبود چرا براي ما هادي نفرستادي. تبيين معارف عميق اين آيه رساله جداگانه مي‌طلبد.
از اين آيات و آيات ديگر به خوبي استفاده مي‌شود كه پيامبران الهي از هر سه قسم عصمت برخوردارند، چون خداوند سبب و نيرويي در وجود آنان قرار
^ 1 – ـ سوره انعام، آيه 90.
^ 2 – ـ سوره كهف، آيه 17.
^ 3 – ـ سوره زمر، آيه 37.
^ 4 – ـ سوره نساء، آيه 64.
463
داده است كه سهو، خطا، نسيان، غفلت و مانند آن در معارف الهي از آنها به دور است و نيز طاعت و صواب با اختيار از آنان صادر مي‌شود و آن نيرو همان علم ثابت و شناخت حقيقت گناه و عزم راسخ است كه از آن به «ملكه عصمت» ياد مي‌شود 1.

4. هماهنگي عقل و نقل معتبر
انسان موجودي متفكر است كه كار خود را بر محور ادراك انجام مي‌دهد و تفكر او در تنظيم كارش مؤثر است، به گونه‌اي كه نه مي‌توان تفكر را از او گرفت كه نينديشد و نه مي‌توان كوشش را از او سلب كرد كه موجودي عاطل و ايستا و بي‌فعاليت شود و نه مي‌توان پيوند علم و عمل او را ناديده گرفت، بنابراين حيات آدمي آميخته از علم و عمل است و چون هدفِ والاي وحي آسماني، احياي انسانيّت است، در ره‌آورد انبيا اهتمام فراواني به اين سه اصل شده است: 1. علم. 2. عمل. 3. رهبري علم نسبت به عمل و پيروي عمل از علم.
پيوند دانش و كوشش انسان به گونه‌اي است كه همه كوششهاي او از دانش او ناشي مي‌شود و از آن پيروي مي‌كند؛ ولي همه دانشهاي او مستقيماً موجب كوشش او نمي‌گردد و زمينه سعي و تلاش او را فراهم نمي‌سازد، بلكه برخي دانشهاي انسان فقط جنبه علمي و نظري دارد و مستقيماً با عمل او پيوند ندارد، از اين‏رو منطقه هستي علم انسان وسيع‌تر از قلمرو عمل اوست.
از اين رهگذر، تقسيم دانش به نظري و عملي (حكمت نظري و حكمت
^ 1 – ـ سوره نساء، آيه 165.
464
عملي) پي‌ريزي مي‌شود و مقدارنفوذ دانش بشري در اين دو جناح بررسي و نقشِ وحي آسماني در اين دو بخش ارزيابي مي‌شود تا در پرتو آن روشن گردد كه انسان چه اندازه توان ادراك حقايق را دارد و وحي آسماني چه ره‌آورد تازه‌اي نسبت به علوم انساني دارد و اگر ميان يافته‌هاي انساني و پيام آسماني اختلافي رخ داد، مرجع رسيدگي كجاست و كدام يك بر ديگري مقدّم است. اصولاً آيا ميان دانشهاي قطعي و وحي آسماني اختلاف رخ مي‌دهد يا نه؟ برفرض پيش‌مدن اختلاف، آيا علاج دارد يا نه؟
محور بحثِ حكمت نظري (بود و نبود اشيا)، چيزي است كه هستي آن خارج از اراده انسان است و وجود انسان در تحقّق يا عدم آن سهمي ندارد؛ خواه از اصل هستي و نيستي چيزي بحث شود كه چنين كاري رسالت فلسفه و جهان‌بيني است يا از وجود مقيّد و هستي محدود آن كه كار دانش رياضي و تجربي و مانند آن است؛ ولي مسائل حكمت عملي در محدوده «بايد و نبايد» است و پايه‌هاي استدلال در آن، فجور و تقواي يقيني نفس انساني است كه از آن به «فطرت» ياد مي‌شود: ﴿فَاَلهَمَها فُجورَها وتَقوها) 1 البته اصل امتناع جمع و رفع دو نقيض مبدأ اوّلي تمام قضاياي دو حكمت ياد شده است.
وحي آسماني مشاهده همه حقايق و معارفي است كه در تأمين حيات معقول انساني به وسيله علوم حضوري، اثرگذار است و نيز ادراك كامل آنها بعد از تنزّل به صورت مفهوم و مسموع، با علم حصولي است و چون «مبدأ فاعلي» وحي آسماني پروردگار است كه به سراسر هستي علم محض دارد و در حريم دانش او جهل و نسيان و غفلت راه ندارد و نيز پيك وحي، فرشته عليم و امين
^ 1 – ـ ر.ك: الميزان، ج 2، ص134 139.
465
است و «مبدأ قابلي» وحي، قلب معصوم پيامبر است، چيزي كه وحي بودن آن قطعي باشد، حقيقت بودن آن نيز يقيني است و كوچك‌ترين احتمال خلاف درباره آن داده نمي‌شود. اين مطلب (عصمت وحي و صيانت آن از خطا و خلاف) را عقل فلسفي بر پايه بديهيّات اولي از راه تحليل و تركيب اثبات مي‌كند؛ ولي اگر وحي بودن مطلبي قطعي نباشد، به همان نسبت به محتواي آن يقين حاصل نمي‌شود.
البته كسي كه در صدد استنباط مطلب از وحي است، عصاره فهم روشمند او دليل نقلي معتبر است؛ نه وحي، پس نمي‌شود وحي را به قطعي و ظنّي تقسيم كرد.
«حكم قطعي» آن است كه چيزي به يقين از معصوم(عليه‌السلام) صادر شده باشد و دلالت آن بر محتواي خود، نصّ و محكم و قطعي باشد كه هيچ احتمال مَجاز و اراده خلاف درباره آن راه نداشته باشد و از طرفي بيان آن مطلب هم براي ابلاغ حكم واقعي و حقيقي باشد نه از روي تقيّه و مانند آن، بنابراين اگر چيزي يقيناً داراي اين سه خصوصيت باشد، «حكم قطعي» است و اگر همه يا برخي از اين ويژگيها ثابت نشود و در حد مظنه باشد، «حكم ظني» است و هيچ‌يك خود وحي نيستند، زيرا وحي مخصوص پيامبر و امام معصوم(عليه‌السلام) است، پس اين احكام قطعي يا ظنّي برداشتهايي از متون مقدّس وحياني‌اند.
با توجّه به مطالب گذشته، ميان «عقلِ قطعي» و «نقل قطعي» هماهنگي كامل است و تعارض ميان آن دو محال است و بر فرض وقوع، علاج پذير نخواهد بود؛ يعني همان‌طور كه تعارض دو دليل عقلي قطعي و دو نقلي قطعي محال است و بر فرض تحقّق، درمان ناپذير است، تعارض دليل «عقلي قطعي» و «نقلي قطعي» نيز چنين است، چون اوّلاً بازگشت تعارض هر يك از
^ 1 – ـ سوره شمس، آيه 8.
466
دليلهاي قطعي با ديگري، به تعارض آن با خودش است و ثانياً تقدّم هر يك بر ديگري مستلزمِ فروپاشي پايگاه مشترك هر دو يعني «اصلِ امتناع تناقض» است.
افزون بر آن، چون عقل قطعي، ضرورت وحي و عصمت آن را تبيين مي‌كند و نقل قطعي نيز به عقل قطعي حجّيت داده و با آن احتجاج كرده و ره‌آورد خود را با ادلّه عقلي بيان كرده و همه صاحبان عقل را به تحدّي و مبارزه فرهنگي فراخوانده است، تعارض ميان عقلِ قطعي و نقل قطعي محال است.
تعارضِ عقلِ قطعي با نقل ظنّي ممكن است و براي درمان تعارض، عقلِ قطعي مقدم مي‌شود، چنان كه در تعارضِ نقل قطعي با نقل ظنّي و نيز عقل قطعي با عقل ظنّي، دليل قطعي هر يك بر دليل ظنّي مقدم است، زيرا اعتبار دليل ظنّي به استناد دليل قطعي است؛ ولي اعتبار و حجيّت دليل قطعي ذاتي است، بنابراين دليل ظنّي همواره در طولِ دليل قطعي قرار دارد؛ نه در عرض آن و از اين‏رو هرگز توان معارضه ندارد، چون معارضه تنها در صورت هم‏عرض‏بودن دو دليل است؛ ليكن دليلِ عقلي قطعي، جز در جهان‌بيني و فلسفه اُولي و رياضي به ندرت يافت مي‌شود، زيرا تحقّق آن در علوم تجربي (همانند طبيعي و طب) و در علوم انساني (همانند حقوق و جامعه‏شناسي) بسيار بعيد و دشوار است.
در پايان يادآور مي‌شويم كه عقل همواره مُثبِت وحي و حجّت خداست و وجود آن ضروري و لازم؛ ليكن به تنهايي كافي نيست 1 ، زيرا نمي‌تواند همه سعادت و كمال انسان را تأمين كند، چنان كه آيات قرآن بر آن دلالت دارد؛
467
مانند: ﴿رُسُلًا مُبَشِّرينَ ومُنذِرينَ لِئَلاّ يَكونَ لِلنّاسِ عَلَي اللّهِ حُجَّةٌ بَعدَ الرُّسُل) 1 از اين رو تنها با هماهنگي عقل و نقل معتبر، انسان مي‌تواند به كمال و سعادت مطلوب برسد.

5. تفاوت رسول و نبي از منظر قرآن
خداي سبحان در قرآن كريم بارها از حقيقت نبوت با تعبيرهاي گوناگون ياد كرده است؛ گاهي با لفظ «نبي»: ﴿ووُضِعَ الكِتبُ وجايءَ بِالنَّبيّينَ والشُّهَداء) 2 و زماني با لفظ «رسول»: ﴿يَومَ يَجمَعُ اللّهُ الرُّسُلَ فَيَقولُ ماذا اُجِبتُم) 3 «رسول» به معناي پيامرسان است و شرافت وساطت و سفارت را از طرف خدا به سوي مردم دارد و «نبي» يعني با خبر از خدا و عالم غيب.
به نظر برخي، «رسول» كسي است كه از طرف خدا به رسالت برانگيخته شود و مأمور به تبليغ پيام الهي هم باشد؛ ولي «نبي» كسي است كه از طرف خدا به او وحي مي‌شود؛ خواه مأمور دعوت مردم و رساندن پيام الهي به آنان باشد يا نه 4 ، بنابراين نسبت اين دو از نظر مفهوم، اصطلاحاً عموم و خصوص مطلق است؛ يعني هر رسولي نبي هم هست؛ ولي هر نبيّي رسول نيست. و جمله «… لا نَبيّ بعدي» 5 از لا رسول بعدي رساتر است.
اين مطلب مورد تأييد قرآن نيست، زيرا در برخي آيات در مقام وصف، رسول و نبي با هم آورده شده و در بعضي از آيات، اين دو مقابل هم ذكر
^ 1 – ـ در اين زمينه روايات فراواني است (ر.ك: علل الشرائع، ج1 2، ص 145 148، باب 98 و99).
468
شده‌اند؛ مثلاً در آيه‌اي مي‌فرمايد: ﴿واذكُر فِي الكِتبِ موسي اِنَّهُ كانَ مُخلَصًا وكانَ رَسولاً نَبيّا) 1 اگر مفهوم نبي اعم از مفهوم رسول بود، بايد به مقتضاي مدح و تعظيم، صفتِ «نبي» قبل از «رسول» ذكر شود. در آيه ﴿وما اَرسَلنا مِن قَبلِكَ مِن رَسولٍ ولانَبِي) 2 نيز نبي مقابل رسول قرار گرفته است و هر دو به عنوان فرستاده خدا معرّفي شده‌اند و فرستاده و سفير نيز بدون پيام و مأموريت تبليغ معنا ندارد؛ ولي از ظاهر آيات قرآن برمي‌آيد كه رسول و نبي هر يك مفهوم خاصي دارند و از نظر مصداق، اعم و اخص هستند.
توضيح آنكه از ظاهر آياتي چون ﴿ولكِن رَسولَ اللّهِ وخاتَمَ النَّبيّين) 3 و ﴿فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِيّينَ مُبَشِّرينَ ومُنذِرين﴾ برمي‌آيد كه هركس از طرف خدا براي هدايت مردم برانگيخته شود، «نبي» نام دارد و از آياتي مانند ﴿ولِكُلِّ اُمَّةٍ رَسولٌ فَاِذا جاءَ رَسولُهُم قُضِي بَينَ‏هُم بِالقِسط) 4 و ﴿وما كُنّا مُعَذِّبينَ حَتّي نَبعَثَ رَسولا) 5 استفاده مي‌شود كه «رسول» فرستاده‌اي مخصوص است كه براي اصلاح همه جانبه مردم مبعوث مي‌شود، به گونه‌اي كه اگر او را تكذيب كنند و پيامش را نپذيرند، به عقوبت خداوند گرفتار مي‌شوند.
اين تفاوت با آن دو آيه قبل كه ظاهر آنها تباينِ مقام رسالت و نبوت بود، منافات ندارد، چون آن دو آيه به عنايت همان مفهوم واقعي خودشان استعمال شده‌اند، بنابراين از نظر قرآن كريم، تفاوت جوهري نبوّت و رسالت، آن است
^ 1 – ـ سوره نساء، آيه 165.
^ 2 – ـ سوره زمر، آيه 69.
^ 3 – ـ سوره مائده، آيه 109.
^ 4 – ـ ر.ك: معجم الفروق اللغويه، ص531؛ الميزان، ج2، ص139.
^ 5 – ـ الكافي، ج8، ص25، 106.
469 >
كه «نبوّت» مقامِ بيانِ معارف ديني براي مردم است تا دنيا و آخرت و معاش و معادشان با آن اصلاح شود و به سعادت و كمال مطلوب رهنمون گردند؛ ولي «رسالت» سفارت و پيامرساني مخصوص است كه با آن حجّت الهي بر مردم تمام مي‌شود و كارشان يكسره مي‌گردد؛ يا سعادت دنيا و آخرت يا عذاب هر دو جهان، چنان كه خداي متعالي مي‌فرمايد: ما رسولان الهي را فرستاديم تا عذر و بهانه از مردم گرفته شود و حجّت خدا بر آنان تمام گردد: ﴿رُسُلاً مُبَشِّرينَ ومُنذِرينَ لِئَلاّ يَكونَ لِلنّاسِ عَلَي اللّهِ حُجَّةٌ بَعدَ الرُّسُل) 1 2 .

6. انبياي اولوا العزم
تفاوت درجات هستي، مايه رجحان بعضي موجودات بر برخي ديگر است. خداوند همان‌گونه كه برخي از فرشتگان را بر بعض ديگر و نيز حضرت آدم(عليه‌السلام) را بر فرشتگان تفضيل داده، دسته‌اي از رسولان را بر گروهي ديگر فضيلت داده است: ﴿تِلكَ الرُّسُلُ فَضَّلنا بَعضَهُم عَلي بَعض) 3 حضرت نوح، ابراهيم، موسي، عيسي و محمّد(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هر يك صاحب شريعت و از ديگر پيام‌آوران الهي برترند: ﴿شَرَعَ لَكُم مِنَ الدّينِ ما وصّي بِهِ نوحًا والَّذي اَوحَينا اِلَيكَ وما وصَّينا بِهِ اِبرهيمَ وموسي وعيسي) 4 در روايات نيز از اين پيامبران به «اولوا العزم» و «سادةالنبيّين» ياد شده است 5. در اين ميان، پيامبر اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) برتر از همه انبيا و
^ 1 – ـ سوره مريم، آيه 51.
^ 2 – ـ سوره حجّ، آيه 52.
^ 3 – ـ سوره احزاب، آيه 40.
^ 4 – ـ سوره يونس، آيه 47.
^ 5 – ـ سوره اسراء، آيه 15.
470 >
نيز قرآن كريم والاترين كتاب آسماني است، چون افزون بر تصديق انبياي الهي و ساير كتابهاي آسماني، بر آنان سيطره و سلطه نيز دارند: ﴿مُصَدِّقًا لِما بَينَ يَدَيهِ مِنَ الكِتبِ ومُهَيمِنًا عَلَيه) 1
سرّ نامگذاري انسانهاي كامل به «اولواالعزم»: ﴿فَاصبِر كَما صَبَرَ اولوا العَزمِ مِنَ الرُّسُل) 2 سبقت آنها از ساير انبيا در اقرار به خدا و انبياي قبل و بعد و مصمّم بودن آنها بر استقامت نهايي در راه دين خدا در برابر تكذيب و اذيت است 3.
گرچه انسان هر كاري را با تصميم و اراده انجام مي‌دهد؛ ليكن اراده‌ها درجاتي دارند؛ برخي ضعيف و نقض‌پذير است و بعضي قوي. كارهاي مهمّ، كه مشكلات و خطرات بيشتري در راه دارد، اراده و تصميم قوي‌تر مي‌خواهد، از اين‏رو گفته مي‌شود: فلان كار محتاج به عزم است و از همين‏رو پيامبران اولواالعزم براي رساندن پيام شريعت از تصميم و عزم قوي برخوردار بودند و هرگز عقب نشيني نكردند.
قرآن كريم براي انبياي اولواالعزم اين ويژگيها را برشمرده است:
أ. فقط آنان صاحب كتاب و شريعت‌اند و ساير پيامبران طبق كتاب و شريعت آنان حكم مي‌كنند. درباره تورات فرمود: ﴿اِنّا اَنزَلنَا التَّورةَ فيها هُدي ونورٌ يَحكُمُ بِهَا النَّبِيّون) 4 قرآن كريم به برخي از كتابهاي آسماني مانند تورات، انجيل و قرآن تصريح و از كتاب حضرت ابراهيم به صُحُف ياد كرده
^ 1 – ـ سوره نساء، آيه 165.
^ 2 – ـ الميزان، ج 2، ص 139 140.
^ 3 – ـ سوره بقره، آيه 253.
^ 4 – ـ سوره شوري، آيه 13.
^ 5 – ـ الكافي، ج 1، ص 175.
471
است: ﴿صُحُفِ اِبرهيمَ وموسي) 1 ولي درباره كتاب و شريعت حضرت نوح(عليه‌السلام) به اجمال سخن گفته، چون تاكنون اثري از كتاب نوح به دست نيامده است، هرچند از ظاهر آيات 2 و روايات 3 برمي‌آيد كه حضرت نوح(عليه‌السلام) اوّلين صاحب كتاب و شريعت آسماني است.
«زبور» حضرت داود(عليه‌السلام) كتاب به معناي اعم است؛ نه كتاب به اصطلاح قرآني يعني مجموعه قوانين، چون اوّلاً قرآن هنگام ياد كردن از حضرت داود(عليه‌السلام) در رديف انبيا، به جاي «و آتينا داوود كتاباً» فرموده است: ﴿وءاتَينا داوودَ زَبورا) 4 ثانياً «زبور» سلسله‌اي از مواعظ و نصايح است نه احكام و قوانين 5.
نكته: نبوّت درجاتي دارد و چون هر درجه‌اي از آن همتاي با عزم و اراده همان پيامبر است، درجه عالي نبوّت با عزم و كتاب و شريعت نهايي همراه است.
ب. تنها پيامبران اولوا العزم به خداوند ميثاق غليظ سپرده‌اند: ﴿واِذ اَخَذنا مِنَ النَّبيّينَ مِيثقَهُم ومِنكَ ومِن نُوحٍ واِبرهيمَ وموسي وعيسَي ابنِ مَريَمَ واَخَذنا مِنهُم ميثقًا غَليظا) 6 هرگز انبياي اولواالعزم آن تعهّدِ غليظ را فراموش نمي‌كنند، بر خلاف ساير انبيا. قرآن درباره حضرت آدم(عليه‌السلام) فرمود كه او نه تنها عزم و تعهّد غليظ نسپرده، بلكه همان عهد متوسط خود را نيز فراموش كرده
^ 1 – ـ سوره مائده، آيه 48.
^ 2 – ـ سوره احقاف، آيه 35.
^ 3 – ـ تفسير القمي، ج2، ص300.
^ 4 – ـ سوره مائده، آيه 44.
472
است: ﴿ولَقَد عَهِدنا اِلي ءادَمَ مِن قَبلُ فَنَسِي ولَم نَجِد لَهُ عَزما) 1 البته چنين نسياني كه در خارج از حوزه شريعت و پيش از عهد نبوّت و رسالت مصطلح زميني صورت پذيرفت منافي عصمت آن حضرت نيست.
ج. صبر و استقامت بي‌مثال در برابر مشكلات و خطرات: ﴿فَاصبِر كَما صَبَرَ اولوا العَزمِ مِنَ الرُّسُل) 2 انسانِ داراي هدف والا، بايد افزون بر عزم و تصميم قوي از استقامت كافي برخوردار باشد تا ميانه راه در برابر حوادث نلغزد.
حاصل اينكه پيامرساني خدا به طاغيان باغي، عمل به ميثاق غليظ و صبر و استقامت از كارهايي است كه عزم پولادين مي‌طلبد.

بحث روايي

1. مردم قبل از بعثت حضرت نوح(عليه‌السلام)
عن أبي جعفرٍ الباقر(عليه‌السلام) أنه قال: «كانوا قبل نوح أُمّةً واحدةً علي فطرة الله؛ لا مهتدين و لاضلاّلاً فبعث الله النبيّين» 3
عن يعقوب بن شعيب قال: سألت أبا عبدالله(عليه‌السلام) عن قول الله: ﴿كان النّاس أُمّةً وَحدة﴾، قال: «كان هذا قبل نوحٍ أُمّةً واحدةً فبدا لله فأرسل الرُسُل قبل نوحٍ» قلت: أعلي هدي كانوا أم علي ضلالةٍ؟ قال: «بل كانوا ضُلاّلاً؛ كانوا لا مؤمنين و لا كافرين و لا مشركين» 4
^ 1 – ـ سوره اعلي، آيه 19.
^ 2 – ـ سوره شوري، آيه 13.
^ 3 – ـ ر.ك: البرهان، ج1، ص461 462؛ الدر المنثور، ج1، ص582 583.
^ 4 – ـ سوره اسراء، آيه 55.
^ 5 – ـ مفردات، ص377، «ز ب ر».
^ 6 – ـ سوره احزاب، آيه 7.

473
اشاره: گرچه ارتفاع همه اوصاف ياد شده به لحاظ خود آنها ممكن نيست، زيرا عقيده به دين يا هست يا نيست و توحيد يا هست يا نيست؛ ليكن به لحاظ شخصِ پذيراي آن عقايد ارتفاع آنها ممكن است، زيرا اگر فرد يا جامعه‌اي به بلوغ فكري نرسد و در كمال سذاجت به سر برد به طوري كه نفهمد چگونه نعش كشته‌اي را دفن كند: ﴿كَيفَ يُوري سَوءَةَ اَخِيه) 1 يعني از ساده‌ترين مسائل زندگي آگاه نباشد ارتفاع اوصاف ياد شده نسبت به او از قبيل ارتفاع عدم و ملكه از شي‏ء غير قابل است. البته اين‌گونه تمثيلها براي تقريب ذهن است وگرنه مراحل ابتدايي ايمان، توحيد و اخلاق براي افراد قبل از نوح(عليه‌السلام) وجود داشت، لذا يكي از پسران آدم (هابيل) به برادر خود گفت: ﴿اِنّي اُريدُ اَن تَبواَ بِاِثمي واِثمِك) 2

2. نياز ضروري بشر به پيامبر
عن هشام بن الحكم عن أبي عبد الله(عليه‌السلام) أنّه قال للزنديق الّذي سأله من أين أثبت الأنبياء و الرُسُل؟ قال: «إنّا لمّا أثبتنا أنّ لنا خالقاً صانعاً متعالياً عنّا و عن جميع ما خلق و كان ذلك الصانع حكيماً متعالياً لم يجز أن يشاهده خلقه و لايُلامسوه فَيُباشرهم و يباشروه و يحاجّهم و يحاجّوه، ثبت أنّ له سُفَراء في خلقه، يعبّرون عنه إلي خلقه و عباده و يدلّونهم علي مصالحهم و منافعهم و ما به بقاؤهم و في تركه فناؤهم فثبت الآمرون و الناهون عن الحكيم العليم في خلقه و المعبّرون عنه جلّ و عزّ و هم الأنبياء(عليهم‌السلام) و صَفْوته مِن خلقه حكماء مؤدّبين بالحكمة مبعوثين بها غير مشاركين للناس علي مشاركتهم لهم في الخلق و
^ 1 – ـ سوره طه، آيه 115.
^ 2 – ـ سوره احقاف، آيه 35.
^ 3 – ـ مجمع البيان، ج1 2، ص 543.
^ 4 – ـ تفسير العياشي، ج1، ص104؛ تفسير نور الثقلين، ج1، ص208.
474
التركيب في شي‏ءٍ مِن أحوالهم مؤيّدين مِن عند الحكيم العليم بالحكمة ثمّ ثبت ذلك في كلّ دهرٍ و زمانٍ ممّا أتت به الرُسُل و الأنبياء من الدلائل و البراهين لكيلا تخلو أرض الله مِن حجّة يكون معه علم يدلّ علي صدق مقالته و جواز عدالته… » 1
اشاره: اين حديث شريف بر مطالبي چند دلالت دارد كه برخي از آنها عبارت است از:
أ. دليل و برهان عقلي بر نبوّت عامّ: طبق بيان نوراني امام صادق(عليه‌السلام) وقتي با برهان قطعي ثابت شد كه خدايي هست و داراي اوصاف خالقيّت، ربوبيّت، صنع و متعالي و منزّه از مادّه است (مجرّد محض) پس ديده نمي‌شود و از مباشرت و معاشرت و احتجاجِ مشافهه‌اي منزّه است و چون حكيم است، همه كارهايش حكيمانه است و هرگز كار بيهوده نمي‌كند.
با توجّه به اين نكات، خداي سبحان همان‏طور كه معادن، گياهان و حيوانات را مي‌آفريند و مي‌پروراند، انسانها را نيز مي‌آفريند و مي‌پروراند؛ ولي انسان با ساير موجودات تفاوت دارد؛ انسان در مسائل علمي احتجاج مي‌كند و گفت و شنود دارد و مشكلاتش را با مقام مسئول در ميان مي‌گذارد و از او كار مي‌خواهد، از اين رو خداوند چون منزّه از برخورد و ديده شدن است و از طرفي حكيم است، به يقين سفير و واسطه‌اي را براي ارتباط خود با بندگانش از ميان فرشتگان يا انسانها برمي‌گزيند تا آنان حقايق و معارف را از خداوند دريافت كرده و به بندگانش برسانند و آنها را به مصالح و مفاسدشان، بلكه به آنچه مايه حيات و زندگي آنان است رهنمون سازند، چون اگر سفيران الهي نباشند، انسانها براساس طبعشان به نزاع خونين افتاده و با سلاحهاي كشتار جمعي
^ 1 – ـ سوره مائده، آيه 31.
^ 2 – ـ سوره مائده، آيه 29.
475
يكديگر را نابود مي‌سازند.
براي آنكه محذور تسلسل لازم نيايد و كسي نگويد كه اگر خدا ديدني نيست آن واسطه هم نمي‌تواند او را ببيند و او نيز به رابط ديگري نياز دارد، مي‌فرمايد كه آن سفير الهي چون با حكمت الهي ادب شده و مؤيد از طرف خداست چنان‌كه درباره حضرت عيسي آمده: ﴿اِذ اَيَّدتُكَ بِروحِ القُدُس) 1 فردي عادي نيست و با ديگران تفاوت دارد. او گرچه از نظر بدني از عناصر مادي مركّب است و در خوراك و پوشاك با ديگران يكسان است: ﴿يَأكُلُ الطَّعامَ ويَمشي فِي الاَسواق) 2 ليكن از نظر حالات روحي و شرح صدر و ديد ملكوتي با ديگران تفاوت دارد؛ «تنام عيناي و لاينام قلبي» 3
ب. ضرورت وحي و حجّت الهي: تا انسان روي زمين زندگي مي‌كند، به وحي نياز دارد؛ «ثمّ ثبت… لكيلا تخلو أرض الله من حجّة» 4 چون اگر وحي و حجّت الهي نباشد، مردم به نزاع خونين مبتلا مي‌شوند و همديگر را هلاك مي‌كنند؛ چنان كه از حديث «لو بقيت الأرض بغير إمام لساخت» 5 گذشته از پيوند تكويني بين ولايت و استحكام نظام آفرينش مي‌توان چنين استنباط كرد، پس مسئله وحي جزوِ فرايض جامعه است كه بشر بي‌ن نمي‌تواند زندگي كند.
تذكّر: اين دليل سَنَد ضرورت نبوّت عام است نه خاص، بنابراين هر جا بشر بود و هست دين الهي ضروري است و در نتيجه نبوّت ضرورت خواهد داشت؛ ليكن احتياج جامعه گاهي به پيامبر صاحب عزم است؛ مانند جوامع
^ 1 – ـ الكافي، ج1، ص 168؛ بحار الانوار، ج10، ص164.
476
عصر حضرت نوح و… و زماني نيازمند به اصل پيامبر است، هرچند از اولواالعزم نباشد؛ مانند جامعه قبل از حضرت نوح(عليه‌السلام)، چنان كه حضرت آدم(عليه‌السلام) پيامبر همان جامعه بوده است.
هم‌اكنون نيز قوانين حقوق بشر كه سهمي از حق، عدل، نظم، آزادي، استقلال و… دارد به بركت وحي و هدايت پيامبران الهي نگاشته شده است و بر اثر فقدان آن، طاغيان با سلاحهاي مدرن در مدّتي كوتاه جهان را به تلّي از خاكستر تبديل مي‌كنند. بايد اعتراف كرد كه هرج و مرج كنوني جهان و گرفتارشدن آن به جنگ جهاني اول و دوم محصول دو چيز است: يكي افزودن برخي از قوانين غير عادلانه يا كاستن بعضي از احكام عدل‌مدار و ديگري عدم يا ضعف اجراي همان قانونهاي عدل مِحوَر.
ج. لزوم معجزه و علامت ويژه هر پيامبر: ذيلِ حديث به همين مطلب ناظر است. مقام نبوت بسيار ارجمند است و مدّعيان فراواني دارد، از اين رو بايد پيامبر معجزه‌اي داشته باشد تا نبي از متنبّي باز شناخته شود: «… يكون معه علم يدلّ علي صدق مقالته» 1 افزون بر آن، دلالت بر عصمت نبي هم دارد: «و جواز عدالته».

3. حكمت بعثت انبيا
قال علي(عليه‌السلام): «و اصطفي سبحانه مِن ولده أنبياء أخذ علي الوحي ميثاقهم و علي تبليغ الرّسالة أمانتهم (أيمانهم) لمّا بدّل أكثر خلقه عهد الله إليهم فجهلوا حقّه و اتّخذوا الأنداد معه و اجتالتهم الشّياطين عن معرفته و اقتطعتهم عن عبادته، فبعث فيهم رُسُلَه و واتر إليهم أنبياءه ليستأدوهم ميثاق فطرته و يذكّروهم
^ 1 – ـ سوره مائده، آيه 110.
^ 2 – ـ سوره فرقان، آيه 7.
^ 3 – ـ نهج الفصاحه، ح1180؛ بحار الانوار، ج64، ص252.
^ 4 – ـ الكافي، ج1، ص168.
^ 5 – ـ همان، ص 179؛ بحار الانوار، ج 23، ص21.
477
منسيّ نعمته و يحتجّوا عليهم بالتّبليغ و يثيروا لهم دفائن العقول و يُرُوهم آيات المَقدِرَة: مِن‏سقفٍ فوقهم مرفوعٍ، و مهادٍ تحتهم موضوعٍ و معايش تحييهم و آجالٍ تُفنيهم، و أوصابٍ تُهرِمهم و أحداثٍ تتابَعُ عليهم، و لم يُخلِ الله سبحانه خلقه من نبيٍّ مرسلٍ، أو كتابٍ منزلٍ أو حجّةٍ لازمةٍ أو مَحجّةٍ قائمةٍ» 1
اشاره: اميرمؤمنان، امام علي(عليه‌السلام) در اين خطبه درباره نبوّت عامّ و حكمت و فوايد بعثت انبيا(عليهم‌السلام) فرموده است: چون بسياري از خلايق، عهد الهي را فراموش كرده و حقّ را نشناخته و به سراغ بت‌پرستي رفته‌اند و شياطين آنان را به جولان درآورده و از معرفت و عبادت حق جدا كرده‌اند، خداوند از فرزندان آدم پيامبراني را برگزيد و آنان را پياپي آورد تا فطرت الهي مردم را احيا كنند و به آنان بگويند كه در عالم ذريّه به پذيرش ربوبيّت حقّ و عبوديّت خود تعهّد سپرده‌اند و نيز نعمتهاي فراموش شده را به يادشان بياورند و از راه تبليغِ احكام و معارف الهي با آنان احتجاج كنند و عقل و معارف عقلي را كه در جان آدمي به وسيله شهوت و غضب مدفون شده است، از زير خاكهاي شهوت و غضب بيرون آورند و آنها را شكوفا كنند و نشانه‌هاي قدرت الهي را به آنان نشان دهند….
آن‌گاه افزوده‌اند: خداي سبحان بندگانش را بدون پيامبر يا كتاب يا حجّت قاطع يا راه مستقيم رها نمي‌كند؛ آن حجّت خواه پيامبر باشد يا امام؛ ظاهر باشد يا مستور. در هر عصر ومصري شخصيّتِ حقوقي وحي و رسالت هست، بنابراين به آنان كه مثل براهمه هند بر آن‌اند كه شارعِ انسان، خود انسان است و پيامبران سخن تازه‌اي نياورده‌اند چون گفتار پيامبران يا مطابق عقل است يا نه، اگر مطابق است كه عقل كافي است، وگرنه عقل آن را ردّ مي‌كند 2 پاسخ
^ 1 – ـ الكافي، ج1، ص168.
478
مي‌دهيم كه اوّلاً عنوان موافق عقل و مخالف آن نقيض هم نيستند تا سومي نداشته باشند، زيرا عقل معترف است كه بسياري از معارف را نمي‌فهمد و آن را به وحي الهي وا مي‌گذارد. وقتي عقل درباره مطلبي فتوا نداشت مطلبي كه از نقل برمي‌آيد نه موافق آن است و نه مخالف آن. هم‌اكنون كه قرن علم است مجهولات انسان بيش از معلومات اوست.
ثانياً وحي فهميده‌هاي عقل را تأييد و تقويت مي‌كند و آنچه را عقل نمي‌فهمد، وحي او را بدان هدايت و ارشاد مي‌كند، افزون بر آن، نه تنها شارعِ احكام و قوانين انسان خداست، بلكه مجري قوانين الهي نيز نمايندگان و خلفاي الهي هستند كه عصمت دارند، بنابراين نه سخن براهمه هند درست است كه انسان را شارعِ خود مي‌دانند و نه كلام برخي از دوستان ناآشنا كه خدا را شارع ولي مجري آن را انسانهاي عادي مي‌دانند.

4. اختلاف مذموم
قال أمير المؤمنين(عليه‌السلام): «و ألزموا السّواد الأعظم، فإنّ يد الله مع الجماعة و إيّاكم و الفُرقة! فإنّ الشاذَّ مِن الناس للشّيطان، كما أنّ الشاذّ مِن الغنمِ للذّئب. ألا مَن دعا إلي هذا الشّعار فاقتلوه و لو كان تحت عمامتي هذه؛ فإنّما حُكِّمَ الحَكَمان ليحييا ما أحيا القرآن و يميتا ما أمات القرآن و إحياؤه الإجتماع عليه و إماتته الافتراق عنه» 1
و قال(عليه‌السلام): «… فإيّاكم وَ التّلوّن في دين الله، فإنّ جماعةً فيما تكرهون مِن الحقّ خيرٌ من‏فُرقةٍ فيما تحبّون من الباطل و إنّ الله سبحانه لم يُعط أحداً بفرقةٍ خيراً ممّن مضي و لا ممّن بقي… » 2
^ 1 – ـ نهج البلاغه، خطبه 1.
^ 2 – ـ ر.ك: كتابهاي كلامي مانند كشف المراد في شرح تجريد الاعتقاد، مبحث نبوّت عام.
479
و قال(عليه‌السلام) أيضاً: «و ليس رجلٌ فاعلم أحرص علي جماعة أمّة محمّد(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و أُلفتها منّي» 1
و قال له بعض اليهود: ما دفنتم نبيّكم حتّي اختلفتم فيه؛ فقال(عليه‌السلام) له: «إنّما اختلفنا عنه لا فيه و لكنّكم ما جفّت أرجلكم من البحر حتّي قلتم لنبيّكم: ﴿إجعل لّنا إلهاً كما لهم ءالهةٌ قالَ اِنَّكُم قَومٌ تَجهَلون) 2
اشاره: برخي نكات مستفاد از احاديث مزبور، چنين است:
أ. مراد از «السواد الأعظم» همان جامعه اسلامي و انبوه و توده مردم است نه شهر بزرگ، زيرا به دنبال آن فرمود: قدرت و عنايت خدا با جماعت است؛ يعني در صحنه باشيد و در جمعه و جماعات و مراسم عمومي اسلامي شركت كنيد؛ نه آنكه فكر تكروي داشته باشيد و گرفتار شيطان شويد، چنان كه گوسفند تكرو گرفتار گرگ مي‌شود. سپس فرمود: آگاه باشيد! كسي كه مردم را به شذوذ و تكروي دعوت مي‌كند و شعار تفرقه مي‌دهد، او را بكشيد، گرچه عمامه مرا بر سر داشته باشد، آن‌گاه جريان حَكميّت را توضيح داد و از خيانت حَكَمها پرده برداشت و احياي محتواي قرآن حكيم را چنين دانست: حيات قرآن در اجتماع و اتحاد در محور آن است و مرگ قرآن در تفرقه از آن است. اگر امت اسلامي قرآن‌مدار شدند همانا قرآن را زنده نگه‌داشته‌اند وگرنه….
ب. در حديث دوم درباره اختلاف در دين و اهميّت آن چنين فرمود: از اختلاف و تلوّن در دين خدا بپرهيزيد، چون اختلافات توده مردم ريشه‌اي نيست، زيرا به دست رهبران ديني رفع مي‌شود؛ ليكن اختلاف رهبران ديني و اختلاف در دين مايه هلاكتِ دين و جامعه مي‌گردد، بنابراين اتحاد و اجتماع
^ 1 – ـ نهج البلاغه، خطبه 127.
^ 2 – ـ همان، خطبه 176.
480
از نظر طبيعي براي انسان سخت و تلخ است؛ ليكن اين تلخي بهتر از شيريني كاذب اختلاف است.
آن‌گاه براساس سنّت الهي و نه تجربه و تاريخ، قاطعانه چنين فرمود: اگر كسي گمان مي‌كند با اختلاف به نام يا مقامي مي‌رسد، بداند كه خداوند هيچ‌كس را با تفرقه‌افكني نه در گذشته خير داده است و نه در آينده خواهد داد.
ج. امام علي(عليه‌السلام) راز منادي وحدت بودنش را چنين بيان فرموده است: حقّ مسلّم مرا غصب كردند، به گونه‌ي كه پس از رحلت پيامبر اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) تاكنون بر من ظلم شد و من سكوت كردم: «فوالله ما زلت مدفوعاً عن حقّي مستأثراً عليّ منذ قبضَ الله نبيّه(صلّي الله عليه و آله و سلّم» 1
آن حضرت(عليه‌السلام) نمي‌خواستند حزب و گروهي تشكيل داده و جنگ داخلي برپا كنند، با آنكه قدرت بدني و تجربه نظامي و جنگي هم داشتند، چنان كه درباره پيشنهاد جنگ يكي از خوارج فرمود: من از بيست‏سالگي تاكنون شمشير زده و از جنگها فاتحانه بازگشته‌ام؛ اكنون كه باطل برجسته شد و نعره برآورد تو همانند بز شاخ درآورده‌اي و راه و روش جنگ و لشكركشي را ارائه مي‌دهي: «أُسكت! قبحك الله يا أثرم! فوالله لقد ظهر الحقّ فكنتَ فيه ضئيلاً شخصُك، خفيّاً صوتك حتّي إذا نعر الباطل نَجَمْتَ نجوم قرن الماعز» 2
د. اختلاف در دين با اختلاف از دين فرق دارد. حضرت علي(عليه‌السلام) در پاسخ شخص يهودي كه گفته بود: شما پس از رحلت پيامبرتان در دين اختلاف كرديد، فرمود: ما اختلاف در دين نداشتيم، بلكه اختلافمان بر سر آن بود كه آيا از پيامبر درباره تعيين وصي چيزي رسيده است يا نه، وگرنه اصل دين و
^ 1 – ـ نهج البلاغه، نامه 78.
^ 2 – ـ سوره اعراف، آيه 138؛ نهج البلاغه، حكمت 317.
481 >
پيامبر را كاملاً قبول داشتيم؛ ولي شما هنوز پاهايتان از آب دريا خشك نشده، درخواست بت‌پرستي داشتيد و در توحيد و نبوت اختلاف كرديد.

5. اختلاف عالمان ديني
و من كلام علي(عليه‌السلام) في ذمّ اختلاف العلماء في الفُتيا: «تَرِد علي أحدهم القضيّة في حكمٍ مِن الأحكام فيحكم فيها برأيهِ؛ ثمّ تَرِدُ تلك القضيّة بعينها علي غيره فيحكم فيها بخلاف قوله؛ ثمّ يجتمع القضاة بذلك عند الإمام الّذي استقضاهم فيصوّب آراءَهم جميعاً و إلهُهُم واحدٌ و نبيّهم واحدٌ و كتابهم واحدٌ! أفأمرهم الله سبحانه بالاختلاف فأطاعوه! أم نهاهم عنه فعصوه» 1
اشاره: اختلاف نظر در استنباط حكم فقهي از ادلّه عقلي و نقلي معتبر، اجتناب ناپذير و تقليل اختلاف با مشاوره و گفتمان ديني، معقول و مقبول و كارآمد است. عمده آن است كه تعدّد آراء مادامي كه به عرصه سياسي، اجتماعي و قضايي وارد نشود محذور فتنه را به همراه ندارد؛ امّا اگر بخواهد وارد سطح جامعه شود چاره جز وحدت رهبري نيست و چون غالب فتاوا محصول اجتهاد ظنّي است نه علم وجداني هر يك از صاحب‌نظران مي‌توانند حجّيت ظاهري فتواي ديگري را تحمّل كنند؛ امّا اگر اختلاف ياد شده از سنخ اختلاف قبل از تحقيق مجتهدانه بوده كه نااهل تصدّي سِمَت قضا را برعهده بگيرد يا از صنف اختلاف بعد از علم باشد حتماً اختلاف مذموم بوده و مشمول تقبيح اميرمؤمنان(عليه‌السلام) است. بدا به حال كسي كه مقهور آن حضرت(عليه‌السلام) گردد.
٭ ٭ ٭
^ 1 – ـ نهج البلاغه، خطبه 6.
^ 2 – ـ همان، خطبه 184.
482

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *