تفسير تسنيم (اجمالي)| جلد دوازدهم، سوره بقره، آيه 269

خانه / قرآن و عترت / قرآن / تفاسیر متنی / تفسير تسنيم (اجمالي)| جلد دوازدهم، سوره بقره، آيه 269

حكمت، تفضل و عطا و پاداش خداوند به انفاق كنندگان راستين است كه براساس مشيّت حكيمانه‏ اش به آنان عطا مي‏كند.
حكمت، انسان را از آفت هاي علمي و عملي حفظ مي‏كند و خودش خير كثير است، زيرا بقاي ابدي دارد؛ خلاف دنيا كه فاني و قليل است. حكمت، بهره عاقل متذكّر است، چون حكمت درجه كامل عقل است و اين حقيقت را خردمندان مي‏يابند و به ياد مي‏ آورند.

يُؤتِي الحِكمَةَ مَن يَشاءُ ومَن يُؤتَ الحِكمَةَ فَقَد اوتِي خَيرًا كَثيرًا وما يَذَّكَّرُ اِلاّاُولوا الاَلبب (269)

گزيده تفسير
حكمت، تفضل و عطا و پاداش خداوند به انفاق كنندگان راستين است كه براساس مشيّت حكيمانه‏ اش به آنان عطا مي‏كند.
حكمت، انسان را از آفت هاي علمي و عملي حفظ مي‏كند و خودش خير كثير است، زيرا بقاي ابدي دارد؛ خلاف دنيا كه فاني و قليل است. حكمت، بهره عاقل متذكّر است، چون حكمت درجه كامل عقل است و اين حقيقت را خردمندان مي‏يابند و به ياد مي‏ آورند.

تناسب آيات
آيه پيشين درباره وعده بخشش و فضل خداي واسع عليم بود و در اين آيه يكي از عالي‏ترين بخششهاي الهي كه خودْ آن را خير كثير خوانده، معرفي شده است.
^ 1 – ـ ر.ك: تسنيم، ج2، ص470 ـ 469، «يؤتي»؛ ج7، ص83 ـ 82، «الحكمة».
427

سياق آيات كه در مقام تشويق مؤمنان به انفاق و بيان پاداش آن است، اقتضا مي‏كند كه حكمت از مصاديق عطا و فضل الهي به انفاق كنندگانِ مال طيب باشد، چنان كه كيفيّت دستور به انفاق، بيان علل و عوامل گرايش به آن، اعلام اسباب و وسايل گريز از آن، تبيين صحيح و سقيم و تشريح دوام و زوال آن و تحليل همه آنچه در كمال و نقص آن مؤثر است، بسيار حكيمانه بوده و سبك آن مصداق روشني از تعليم حكمت است.
٭ ٭ ٭

انفاق و پاداش الهي
ايتاي حكمت، از مصاديق انفاق خداست. همه تعاليمي كه در آيات پيشين گذشت، نوعي انفاق الهي است؛ ليكن بالاتر از تعليم مطالب عادي، ايتاي حكمت است كه انفاق خاص خداوند است. اگر ديگران از متاع دنيا انفاق مي‏كنند، خداي سبحان حكمت را انفاق مي‏كند كه خير كثير است.
راز ذكر حكمت در ميان آيات انفاق، آن است كه يكي از پاداشهاي خداي سبحان به انفاق‏كننده است. همچنين تا حكمت كه خير فراوان است بهره كسي نشود، توفيق انفاق پيدا نمي‏كند، پس آيه مورد بحث، بسان واسطةالعقد فصل انفاق است.
هر درجه‏اي از حكمت، زمينه‏پيدايش مرتبه بالاتري از انفاق و هر مرتبه‏اي از انفاق، بستر ظهور درجه برتر حكمت است. امام باقر(عليه‌السلام) فرمود: «من عمل بما يعلم، علّمه الله مالم يعلم» 1
گفتني است كه تقديم ﴿الحِكمَة﴾ كه مفعول دوم است، بر ﴿مَن يَشاء﴾
^ 1 – ـ بحار الانوار، ج75، ص189.

428

كه مفعول اول فعل ﴿يُؤتِي﴾ است، براي بيان اهمّيتِ حكمت است.

انواع ايتاي الهي
ايتاي الهي اقسامي دارد كه دوگونه بارز آن عبارت است از:
1. «ايتاء» با عرضه كتاب آسماني به وسيله پيامبران براي ملّت و امّت خاص. بر اين اساس، مي‏توان گفت به آن ملّت كتاب داده شده است: ﴿مِنَ الَّذينَ اوتوا الكِتب… ) 1
2. «ايتاء» با رساندن شخص از راه دلْ با حضور، و از راه عقلْ با حصول، به مقام شناخت برخي از معارف: ﴿بَل هُوَ ءايتٌ بَيِّنتٌ في صُدورِ الَّذينَ اوتوا العِلمَ وما يَجحَدُ بِءايتِنا اِلاَّالظّلِمون) 2 ﴿ويَرَي الَّذينَ اوتوا العِلمَ الَّذي اُنزِلَ اِلَيكَ مِن رَبِّكَ هُوَ الحَقّ) 3
ايتاي حكمت به انبيا(عليهم‌السلام): ﴿… وما اوتِي النَّبِيُّونَ مِن رَبِّهِم) 4 از نوع اعطاي شهودي است. البته شهود معصومانه كه از آن به وحي خدا ياد مي‏شود؛ نه مطلق علم حضوري كه گاهي خطاپذير است. خطاي علم شهودي در اين است كه مثال متصل را منفصل بپندارد.
تذكّر: حكمت علمي و عملي هر دو از سنخ علم‏اند؛ ليكن عقل عملي كه از سنخ فضيلت عملي است نه علمي، آن نيز در حدّ خود حكمت است كه گاهي بهره عبد صالح مي‏شود.
^ 1 – ـ سوره بقره، آيه 101.
^ 2 – ـ سوره عنكبوت، آيه 49.
^ 3 – ـ سوره سبأ، آيه 6.
^ 4 – ـ سوره بقره، آيه 136.
429

تقييد ايتاي حكمت به مشيّت حكيمانه خدا
خداي سبحان كه از سرايرْ آگاه و بر ضمايرْ واقف و از قضا و قدر مستحضر و از پايان كار هر فرد مانند آغاز زيست او مطلع است، هرگز سِمَتهاي رسمي، مانند نبوت، رسالت و امامت نصّي را به كسي كه فرجام خوب ندارد نخواهد داد: ﴿اَللهُ اَعلَمُ حَيثُ يَجعَلُ رِسالَتَه) 1 ولي نعمتهاي معنوي مانند علم و حكمت را براي آزمون به افرادي عطا مي‏كند كه برخي از آنها به سوء فرجام مبتلا مي‏شوند. آنچه به اين‏گونه افراد عطا مي‏شود مرحله عالي از اسماي حسناي الهي همانند اسم اعظم و نظير آن نيست؛ يعني آنچه به بلعم و سامري رسيد: ﴿واتلُ عَلَيهِم نَبَاَ الَّذي ءاتَينهُ ءايتِنا فَانسَلَخَ مِنها) 2 ﴿قالَ بَصُرتُ بِما لَم‏يَبصُروا) 3 آيات مياني بود نه نهايي و گرنه سر از انسلاخ بلعمي و تسويل نفس سامري درنمي‏آورد؛ اما متاع دنيا را به برّ و فاجر عطا مي‏كند، بلكه اگر هراس ناامني اعتقادي نبود به كافران آن قدر عطا مي‏كرد كه سقف خانه خود را از نقره بسازند. از اينجا معلوم مي‏شود تقييد به مشيئت درباره ايتاي حكمت، غير از تقييد به آن است در بسط و قبض رزق در آيه ﴿يَبسُطُ الرِّزقَ لِمَن يَشاءُ ويَقدِر) 4 زيرا مشيئت حكيمانه خدا مراتبي دارد كه برخي از آنها مخصوص ايتاي حكمت است.
نكته: جمله ﴿ومَن يُؤتَ الحِكمَةَ فَقَد اوتِي خَيرًا كَثيرًا﴾، ضمن بزرگداشت
^ 1 – ـ سوره انعام، آيه 142.
^ 2 – ـ سوره اعراف، آيه 175.
^ 3 – ـ سوره طه، آيه 96.
^ 4 – ـ سوره سبأ، آيه 63.
430

نعمت حكمت، هشداري به حكيمان است كه از حكمت بهره‏اي اساسي ببرند.
ذكر حكمت در ميان آيات انفاق نشان مي‏دهد كه اكتفا به دانستن، امساك است. انسان حكيم، اهل انفاق است و خاطرات شيطاني را از خاطرات رحماني باز مي‏شناسد و افكار طيب (نه خبيث) را به قصد قربت (نه ريا و سمعه) و با احترام و تكريم (نه منّت و ايذا) تعليم مي‏دهد كه همان انفاق علمي است.

تبيين حكمت
حكمت همانند عدل به رعايت كردن حدود و حقوق اشيا و اشخاص و هر چيزي را در جاي خود قرار دادن تفسير شده است. حكيم انساني است كه در جهان هستي علوّ ربوبيّت خدا و دنوّ عبوديت خود و ما سوا را پاس دارد تا هر چيزي در منزلت هندسه معرفتي خاص خويش واقع شود. چنين علم و اطلاعي حاكم و حَكَم است؛ يعني حكومت از آن اوست و معيار تدبير و اداره امور است و هرگز محكوم چيزي نخواهد بود 1 و اين تحليل با مشتقات معنوي آن مناسب است.
حكمت از نوعي اِتقان و استحكام حكايت مي‏كند؛ به گونه‏اي كه هر علمي را «حكمت» و هر عملي را حكيمانه نمي‏گويند، بلكه حكمت، آن علم ايمن از هرگونه شبهه است، چنان‏كه نيروي عملي پيراسته از شهوت و غضب را حكيمانه مي‏نامند.
علم غير از عقل است كه قدرت عقال وهم و خيال را در بخش انديشه و
^ 1 – ـ رحمة من الرحمن، ج 1، ص 394، با تحرير و تكميل.
431

قدرت عقال شهوت و غضب را در بخش انگيزه دارد. براي تشخيص اينكه علم خاص مصداق حكمت است يا نه بررسي تطبيقي كامل لازم است، زيرا خداي سبحان اوصافي را براي فرشته و صفاتي را براي شيطان ذكر كرده است. اگر اوصاف مَلَك در يك علم مخصوص يافت شد، آن علم از سنخ حكمت است و اگر صفات شيطان در آن يافت شد، حكمت نبوده، فاقد خير كثير است.
يكي از اوصاف شيطان، خنّاس بودن اوست؛ يعني همانند دزد آماده فرار، يك پا جلو و يك پا عقب، مهياي گريختن از يك سو و حمله از سوي ديگر است: ﴿الخَنّاس ٭ اَلَّذي يُوَسوِسُ في صُدورِ النّاس) 1 و خصوصيت خَنْس همين است. برخي از علوم و آگاهيها از اين قبيل است كه هنگام القاي شبهه، جدال باطل، مراء فاسد و گفت‏وگوي كاسدِ ريا و سمعه‏اي، حضور فعال و مهاجم دارند و هنگام عمل صالح ويژگي خَنْس، غيبت و پنهان شدن دارند. چنين دانشي شيطنت و چنين عالمي در رديف شياطين الانس است و اگر در قرآن حكيم درباره عده‏اي گفته شده: ﴿فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الكَلب… ) 2 ﴿كَمَثَلِ الحِمارِ يَحمِلُ اَسفارًا) 3 ناظر به متصفان به اين‏گونه از اوصاف ابليسي است. بخشي از آيات قرآن حكيم بيانگر روحيه اين‏گونه افراد است؛ مانند آيه ﴿واِذا دُعوا اِلَي اللهِ ورَسولِهِ لِيَحكُمَ بَينَهُم اِذا فَريقٌ مِنهُم مُعرِضون ٭ واِن يَكُن لَهُمُ الحَقُّ يَأتوا اِلَيهِ مُذعِنين ٭ اَفي قُلوبِهِم مَرَضٌ اَمِ ارتابوا اَم يَخافونَ اَن يَحيفَ اللهُ عَلَيهِم ورَسولُهُ بَل اُولئِكَ هُمُ الظّلِمون) 4
^ 1 – ـ سوره ناس، آيات 5 ـ 4.
^ 2 – ـ سوره اعراف، آيه 176.
^ 3 – ـ سوره جمعه، آيه 5.
^ 4 – ـ سوره نور، آيات 50 ـ 48.
432

بر اساس آنچه در تبيين حكمت بيان شد، منظور از حكمت، فلسفه مصطلح نيست، چنان كه منظور از فقه در قرآن كريم و روايات، فقه مصطلح نيست، بلكه فقه همان علم دقيق و عميق به خداوند و احكام اوست، گرچه حكمت باشد. براي نمونه در آيه ﴿ولِلّهِ خَزآئِنُ السَّموتِ والاَرضِ ولكِنَّ المُنفِقينَ لايَفقَهون) 1 كه موضوعش بحث فلسفي جهان‏بيني توحيدي و خداشناسي است، كلمه «فقه» آمده است، پس همان‏گونه كه «فقه»، اصول دين را نيز دربرمي‏گيرد، حكمت هم عام و دربرگيرنده عقايد و اخلاق و فروع عملي دين است و اختصاص حكمت به علم فلسفه، نوعي اصطلاح است، وگرنه علمِ به «هست و نيست» حكمت نظري، و آگاهي به «بايد و نبايد» جزو حكمت عملي است.
قرآن كريم، توحيد و شكرگزاري از خداوند و مسائل فقهي و اخلاقي را حكمت ناميده است: ﴿ولَقَد ءاتَينا لُقمنَ الحِكمَةَ اَنِ اشكُر لِلّه… ) 2 چنان‏كه پس از بيان توحيد، وظيفه فرزندان درباره والدين، علم حق، زكات و حرمت تبذير، انفاق، تحريم فرزندكشي، فحشا و روابط نامشروع، آدم‏كشي، تصرّف در اموال ديگران خصوصاً ايتام، كمفروشي و تقليد باطل، سخن غيرعالمانه و مذمّت فخرفروشي 3 ، همه اين امور را حكمت دانسته است: ﴿ذلِكَ مِمّا اَوحي اِلَيكَ رَبُّكَ مِنَ الحِكمَة) 4 پس معارف مربوط به مبدأ، وحي، معاد و مسائل فقهي و اخلاقي جزو حكمت است.
^ 1 – ـ سوره منافقون، آيه 7.
^ 2 – ـ سوره لقمان، آيه 12.
^ 3 – ـ سوره اسراء، آيات 37 ـ 22.
^ 4 – ـ سوره اسراء، آيه 39.
433

قرآن كريم پاره‏اي از مسائل حكمت را نيز در آيات ديگري، هنگام ذكر سيره حضرت داوود(عليه‌السلام) تشريح كرده است 1.
گفتني است كه مراد از حكمت در آيه ﴿اُدعُ اِلي سَبيلِ رَبِّكَ بِالحِكمَةِ والمَوعِظَةِ الحَسَنَةِ وجدِلهُم بِالَّتي هِي اَحسَن) 2 برهان در برابر موعظه و جدال است كه حكمتِ خاص ناميده مي‏شود.

مبدأ فاعلي حكمت
گروهي هنگام دست يافتن به مال يا نعمت ديگر و رفع مشكل، مي‏پندارند كه مبدأ فاعلي امور ياد شده خود آنان‏اند. اين تفكر، همان بينش قاروني است كه «منعِم» واقعي را نمي‏بيند و به چنگ آوردن اموال را محصول علم خود مي‏پندارد: ﴿فَاِذا مَسَّ الاِنسنَ ضُرٌّ دَعانا ثُمَّ اِذا خَوَّلنهُ نِعمَةً مِنّا قالَ اِنَّما اوتيتُهُ عَلي عِلم) 3 مشابه همين تفكر درباره دستيابي به حكمت نيز هست؛ ليكن دريافت حكمتِ مصطلح يا غير مصطلح، منحصراً در گرو تلاشهاي انسان نيست و اين هشدار از آيه مورد بحث برداشت مي‏شود: ﴿يُؤتِي الحِكمَةَ مَن يَشاء﴾. مبدأ فاعلي حكمت مانند هر نعمت وجودي ديگر خداست: ﴿وءاتَينهُ الحِكمَةَ وفَصلَ الخِطاب) 4 خداوند حكيم با اراده و مشيّت حكيمانه‏اش مي‏داند به چه كسي و به چه ميزان، حكمت عطا كند.
حكمت مانند عزّت، ويژه خداوند و رسولان او و مؤمنان است: ﴿ولِلّهِ
^ 1 – ـ سوره ص، آيات 11 به بعد.
^ 2 – ـ سوره نحل، آيه 125.
^ 3 – ـ سوره زمر، آيه 49.
^ 4 – ـ سوره ص، آيه 20.
434

العِزَّةُ ولِرَسولِهِ ولِلمُؤمِنين) 1 پس انبيا(عليهم‌السلام) و مؤمنان داراي علمِ پيراسته از هرگونه شبهه و نيز نيروي عملي محفوظ از شهوت و غضب‏اند. در قرآن كريم به حكمتِ خداوند و رسول او به نحو خاص تصريح شده: ﴿واللهُ عَزيزٌ حَكيم) 2 ﴿واِذ عَلَّمتُكَ الكِتبَ والحِكمَة) 3 ﴿وءاتَينهُ الحِكمَةَ وفَصلَ الخِطاب) 4 و درباره عموم مؤمنان با تعبير ﴿ويُعَلِّمُهُمُ الكِتبَ والحِكمَة) 5 به آن اشاره شده است.
قرآن كريم نيز به وصف حكمت ستوده شده است: ﴿والقُرءانِ الحَكيم) 6 پس اهل انس با قرآن، اهل حكمت نيز هست. همچنين كساني كه در عمل، معلّم مردم بوده و اندوخته خود را انفاق مي‏كنند، به حكمت راه مي‏يابند، چنان‏كه شايد آنان كه بهترين اموال خود را انفاق مي‏كنند، از حكمت بهره‏مند شوند.

خير كثير و كوثر نفسي
«خير كثير» دو كلمه و معادل بسيط آن دو، «كوثر» است 7. عنوان كوثر مقول به تشكيك است و مطلق و مضاف، و نفسي و نسبي را به طور متفاوت شامل مي‏شود و نه همسان. از مصاديق روشن كوثر بهشت، نهر بهشتي، وجود
^ 1 – ـ سوره منافقون، آيه 8.
^ 2 – ـ سوره بقره، آيه 228.
^ 3 – ـ سوره مائده، آيه 110.
^ 4 – ـ سوره ص، آيه 20.
^ 5 – ـ سوره بقره، آيه 129.
^ 6 – ـ سوره يس، آيه 2.
^ 7 – ـ مفردات، ص703، «ك ث ر».
435

مقدس فاطمه زهراٍّ و فرزندان ايشان هستند 1. كامل‏ترين كوثر، حكمت است كه خداي سبحان به رسولش و نيز به مؤمنان مي‏بخشد: ﴿ومَن يُؤتَ الحِكمَةَ فَقَد اوتِي خَيرًا كَثيرا﴾. حكمت و علم و معرفت گرچه كم باشد، خير كثير است، چون بقاي ابدي دارد.
كثرت خيرِ حكمت، نفسي است نه نسبي؛ يعني متاع دنيا با همه وسعتش در فرهنگ قرآن حكيم قليل است: ﴿قُل مَتعُ الدُّنيا قَليل) 2 زيرا اولاً فاني است، ثانياً ارزش آن مقدمي است و خودْ فاقد ارزش است و ثالثاً لذّت و خوشي آن به آلام و شرور آميخته است؛ ولي حكمت، خير است نه متاع، كثير است نه قليل. كثرتِ خيرِ حكمت فقط در سنجش با متاع دنيا نيست، بلكه از كثرت نفسي برخوردار است، از اين‏رو در حدّ خود كوثر نفسي است نه نسبي.
گفتني است كه فعل مجهول ﴿يُؤت﴾ بيان كننده خير كثير بودن خودِ حكمت بدون انتساب به خداست، چون مطلق ايتاي الهي لزوماً خير نيست؛ چه رسد كه خير كثير هم باشد؛ مانند ايتاي مال به قارون: ﴿وءاتَينهُ مِنَ الكُنوز) 3

دفع توهّم عدم اعطاي خير كثير
استناد به آيه ﴿وما اوتيتُم مِنَ العِلمِ اِلاّ قَليلا) 4 براي نفي اعطاي خير كثير به انسان كه بهره اندكي از علم دارد، صحيح نيست، زيرا منظور از «قليل» در
^ 1 – ـ روض الجنان، ج20، ص428؛ التفسير الكبير، مج16، ج32، ص124.
^ 2 – ـ سوره نساء، آيه 77.
^ 3 – ـ سوره قصص، آيه 76.
^ 4 – ـ سوره اسراء، آيه 85.
436

اين «كم بودن» علم انسانها نسبت به علم خداوند است.
اگر مراد اين آيه، بهره اندك انسان از علوم فراوان عالَم باشد، پيداست كه قضيه موجبه جزئيه است؛ يعني بعضي از انسانها توان فهم علوم فراوان را ندارند، وگرنه برخي از انسانها به همه حقايق جهان، جز آنچه در غيب ذات اقدس الهي است، دست مي‏يابند: ﴿وعَلَّمَ ءادَمَ الاَسماءَ كُلَّها) 1 و از همين‏رو فرشتگان حامل وحي الهي: ﴿بِاَيدي سَفَرَة ٭ كِرامٍ بَرَرَة) 2 در برابر انسان كامل خضوع مي‏كنند: ﴿فَسَجَدَ المَلئِكَةُ كُلُّهُم‏اَجمَعون) 3
خودِ حكمت، خير كثير است و اگر كسي مصداق انسان كامل شود، كوثر در كوثر مي‏شود. براي راهيابي به حكمت بايد سرمايه لبّ و عقل را در راه تذكّر به كار گرفت، زيرا حكمت درجه كامل عقل و بهره عاقل متذكّر است و خردورزان و لبيبان از خير كثير بودن آن آگاه‏اند: ﴿وما يَذَّكَّرُ اِلاّاُولوا الاَلبب﴾.
«لبيب» همان عاقل كامل است كه بين عقل نظري و عقل عملي جمع سالم مي‏كند و آثار فراوان آن در پايان سوره مبارك «آل عمران» ارائه شده است 4. واژه عقل در روايات معصومان(عليهم‌السلام) فراوان آمده؛ ولي در قرآن كريم فقط مشتقات آن، مانند «يعقلون» و «تعقلون» به كار رفته است. مقصود از عقل نظري همان نيروي عقال كننده وهم و خيال و مقصود از عقل عملي همان نيروي عامل عبادت و رأس المال كسب بهشت است: «[العقل] … ما عبد به الرحمن واكتسب به الجنان» 5
^ 1 – ـ سوره بقره، آيه 31.
^ 2 – ـ سوره عبس، آيات 16 ـ 15.
^ 3 – ـ سوره حجر، آيه 30.
^ 4 – ـ آيات 194 ـ 190.
^ 5 – ـ الكافي، ج1، ص11؛ وسائل الشيعه، ج15، ص205.

437

اشارات و لطايف

1. آسان و حكيم بودن قرآن
قرآن، كتابي حكيم است كه در حرم امن آن شبهه و اشكال راه ندارد. محكم بودن قرآن با وصف نرم و ملايم بودن آن منافات ندارد، زيرا خداي سبحان قرآن كريم را سخن وزين دانسته نه سبك: ﴿اِنّا سَنُلقي عَلَيكَ قَولاً ثَقيلا) 1 همچنين آن را با حفظ وزانت و استحكام، آسان و فهميدني مي‏شمارد: ﴿ولَقَد يَسَّرنَا القُرءانَ لِلذِّكرِ فَهَل مِن مَدَّكِر) 2 و اين دو صفت با يكديگر تنافي ندارند، چون يكي راجع به برهاني بودن عقلي است و ديگري ناظر به دلپذير بودن فطري است؛ آنچه منافي ثقيل بودن كلام است همانا سخيف و خفيف مغزي آن است و آنچه مخالف يسير و آسان بودن آن است همانا عسير و دشوار بودن آن است، چنان‏كه خداي سبحان از مؤمنان و پيروان اديان آسماني خواسته است كه هم سخن محكم و متقن بگويند: ﴿وقولوا قَولًا سَديدا) 3 و هم سخنِ نرم: ﴿فَقولا لَهُ قَولًا لَيِّنا) 4 سخنِ محكم و نرم با يكديگر تنافي ندارند، چون اتقان آن راجع به محتواي برهاني آن است و نرم بودن آن ناظر به ادبيات محاوره و تعبير مهربانانه و كلمات مهرآميز با آهنگ عاطفي.

2. روش القاي معارف در قرآن كريم
وحي آسماني، معارف عقلي را با مسائل عملي تربيتي مي‏آميزد. براي نمونه در
^ 1 – ـ سوره مزمّل، آيه 5.
^ 2 – ـ سوره قمر، آيه 17.
^ 3 – ـ سوره احزاب، آيه 70.
^ 4 – ـ سوره طه، آيه 44.
438

هيچ كتاب عقلي فلسفي يا كلامي يا عرفاني نيامده است كه «شرك نورزيد، زيرا ظلم است». در اين جمله، ظلم كه جزو مسائل حكمت عملي است، با شرك كه جزو مسائل حكمت نظري است، آميخته شده است.
قرآن كريم در آيه ﴿لاتُشرِك بِاللهِ اِنَّ الشِّركَ لَظُلمٌ عَظيم) 1 بطلان شرك را به صورت نهي از اِشراك بيان كرده و دليل آن را نيز امر بديهي قرار داده است. چرا محور سخن، از شرك به سوي اشراك، يعني از «نيست» به «نكن» آمده است؟ زيرا قرآن كريم مانند كتابهاي عقلي متداول نيست كه انسان را تنها با جهان‏بيني آشنا مي‏كنند، بلكه هدف آن تربيت انسان عاقل و مؤمن است، از اين‏رو تنها قضيه «خدا شريك ندارد» را كه نظري محض است، مطرح نمي‏كند، بلكه مي‏گويد: «براي خداوند شريك قرار ندهيد»، آن‏گاه ظلم بودن شرك را دليل نهي از اشراك مي‏داند.
همان‏گونه كه دانشمندانْ امور نظري را كنار امور بديهي بيان مي‏كنند، قرآن‏كريم هم امور نظري و عملي از حكمت نظري و عملي را با مسائل بديهي همان رشته حل مي‏كند؛ براي نمونه نهي از اشراك را كه مسئله‏اي نظري از حكمت عملي است، با اين مسئله بديهي از حكمت عملي كه «ظلم بد و قبيح است و شرك، مستلزم ظلم است» روشن مي‏كند.
لازم است عنايت شود كه در مورد مناسب خود، برهان امتناع وجود شريك را با مبادي اوّلي و بديهي حكمت نظري بيان مي‏كند؛ نظير ﴿لَو كانَ فيهِما ءالِهَةٌ اِلاَّاللهُ لَفَسَدَتا) 2
^ 1 – ـ سوره لقمان، آيه 13.
^ 2 – ـ سوره انبياء، آيه 22.
439

3. عقل نظري و عقل عملي
همان‏گونه كه حكمت به دو بخش نظري و عملي قسمت مي‏شود، عقل نيز داراي دو نوع نظري و عملي است. محور عقل نظري، علم به «هست و نيست» (حكمت نظري) و «بايد و نبايد»ها (حكمت عملي) است و محور عقل عملي، فعّاليتي است كه امور انسان را اداره مي‏كند و به تعبير ائمّه(عليهم‌السلام) عقل عملي، نيرويي است كه به وسيله آن خداي رحمان عبادت شده و بهشت به دست مي‏آيد: «[العقل]… ما عُبِدَ به الرحمن و اكتسب به الجنان» 1
معصومان(عليهم‌السلام) از خداوند، عقل نظري و عملي را مي‏خواستند. اخلاص و اراده و نيّت و همّت خوب، از آثار عقل عملي است و فهم خوب كه متعلّق آن «هست و نيست» (فلسفه) يا «بايد و نبايد» (فقه و اخلاق و حقوق) است، از آثار عقل نظري است. فهم قوي و توان شناخت حقايق هستي (حكمت نظري) و همچنين شناخت وظيفه عملي (حكمت عملي)، نيمي از كمال است (عقل نظري) و اراده، نيّت، اخلاص، همّت و عزم قوي هم نيم ديگر آن (عقل عملي ) 2.
«جزم» در مسائل نظري مربوط به عقل نظري و «عزم» در امور عملي مربوط به عقل عملي است و هر اندازه علوم جزمي و امور عزمي و نيز اراده و اخلاص كامل‏تر باشد، عقل نظري و عملي كامل‏تر است، پس صرف دانستن فلسفه و فقه و اخلاق و حقوق، نشانِ داشتن عقل عملي خوب نيست، زيرا
^ 1 – ـ الكافي، ج1، ص11.
^ 2 – ـ براي توضيح بيشتر درباره اصطلاحات حكمت نظري، حكمت عملي، عقل نظري و عقل عملي ر.ك: حكمت نظري و عملي در نهج البلاغه، ص16.
440

امور ياد شده از مقوله علم و در پوشش عنوان حكمت نظري و عملي است كه هر دو از شئون عقل نظري‏اند؛ ولي عقل عملي همان نيروي عامل است نه مُدْرك. البته براي عقل نظري و عملي اصطلاح ديگري است كه صحابه فلسفه از آن نام مي‏برند.

4. نمونه ‏هايي از صاحبان عقل نظري و عملي
أ. خداي سبحان به حضرت عيسي(عليه‌السلام) عقل نظري و عملي عطا كرده است: ﴿قالَ اِنّي عَبدُ اللهِ ءاتنِي الكِتبَ وجَعَلَني نَبيّا ٭ وجَعَلَني مُبارَكًا اَينَ ما كُنتُ واَوصني بِالصَّلوةِ والزَّكوةِ ما دُمتُ حَيًّا ٭ وبَرًّا بِولِدَتي… ) 1 روح بندگي، علم به ربوبيّت حق تعالي و عبوديّت خود است كه جزو حكمت نظري و زيرمجموعه عقل نظري است و دستور به نماز و زكات و احسان به مادر، حكمت عملي است در كنار عقل عملي.
در آيه‏اي ديگر از زبان آن حضرت(عليه‌السلام) آمده است: ﴿اِنَّ اللهَ رَبّي ورَبُّكُم فاعبُدوه) 2 كه نوعي قياس منطقي است: صغراي قياس، جمله «خدا رب من و شماست»، و كبراي مطوي آن، جمله «ربّ را بايد عبادت كرد»، و نتيجه‏اش، «پس خدا را عبادت كنيد» است. در اين قياس، صغرا از مقوله «هست و نيست» و كبرا از سنخ «بايد و نبايد» است كه اوّلي حكمت نظري و دومي حكمت عملي است و چون نتيجه قياس، تابع اخسّ مقدمتين است و حكمت عملي اَخَسّ از حكمت نظري است زيرا حكمت عملي با امور اعتباري در ارتباط است و حكمت نظري با امور تكويني پيوند دارد پس نتيجه
^ 1 – ـ سوره مريم، آيات 32 ـ 30.
^ 2 – ـ سوره آل عمران، آيه 51.
441

آن، «بايد و نبايد» (حكمت عملي) است.
ب. حضرت ابراهيم(عليه‌السلام) از خداوند عقل نظري و عملي طلبيد: ﴿رَبِّ هَب لي حُكمًا واَلحِقني بِالصّلِحين) 1 پروردگارا! به من حكمتي ده كه خوب بفهمم و توفيقي ده كه با پذيرش صلاح و روش مصلحت‏دار، صالح شوم و مرا به صالحان ملحق كن!
درخواست همين دو مطلب را خداي سبحان به رسول اكرم‏صلي الله عليه و آله و سلم نيز دستور مي‏دهد: ﴿فاعلَم اَنَّهُ لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ واستَغفِر لِذَنبِكَ ولِلمُؤمِنينَ والمُؤمِنت… ) 2 زيرا جمله «بدان كه معبود تنها خداست» از مقوله علم و عقل نظري است و عبارت «استغفار كن… » از مقوله فعل و عقل عملي است.
گفتني است كه از همين آيه استفاده شده است كه بهترين علم، توحيد، و بهترين عبادت، استغفار است، چنان كه در روايت هم آمده است: «الإستغفار و قول لا إله إلاّ الله، خير العبادة» 3
تذكّر: استغفار معصومان(عليهم‌السلام) درخواست دفع گناه است؛ ولي از غير ايشان براي دفع يا رفع است، پس جمله ﴿واستَغفِر لِذَنبِك﴾ يعني از خدا مغفرت بخواه، مبادا گرد توجّه به غير خدا، بر دامن هستي‏ات بنشيند. البته اگر به لحاظ قوس صعود، درجاتي كه هنوز بهره ذوات قدسي معصومان(عليهم‌السلام) نشده حجاب تلقي شود استغفار آنان مي‏تواند صبغه رفع داشته باشد؛ ليكن با تكلف همراه است، چنان‏كه اشتغال آنان به مباحات به دستور الهي است، از اين‏رو
^ 1 – ـ سوره شعراء، آيه 83.
^ 2 – ـ سوره محمّدصلي الله عليه و آله و سلم، آيه 19.
^ 3 – ـ الكافي، ج2، ص505.
442

نمي‏تواند حجاب محسوب گردد.

5. حكمت و منافق
گاهي خداي سبحان عقل نظري يعني اصل علم به «هست و نيست» و «بايد و نبايد» را به منافق مي‏دهد؛ ولي منافق با داشتن آن، حكيم و صالح نمي‏شود، زيرا صالح شدن در گرو برخورداري از عقل عملي است، پس منافق مي‏تواند حكمت نظري و عملي داشته باشد و شدني است كه با درس خواندن، به جهان‏بيني و فقه و اخلاق و حقوق عالِم شود؛ ولي اينها در قلمرو عقل نظري است و آن حكمتي كه با عقل عملي آميخته است، هرگز بهره منافق نمي‏شود.
اين سخن اميرمؤمنان، حضرت علي(عليه‌السلام): «خذ الحكمة أنّي كانت، فإنّ الحكمة تكون في صدر المنافق؛ فتلجلج في صدره حتّي تخرج فتسكن إلي صواحبها في صدر المؤمن» 1 درباره حكمت نظري است كه با قلم يا بيان اظهار مي‏شود و در پايان عمر از ياد مي‏رود و اين حكمت به صاحب اصلي آن، يعني مؤمن باز مي‏گردد و نزد او مي‏ماند.
تذكّر: نفس انساني مجرد است؛ ليكن تجرد آن در حدّ تجرد عقل تام و بالفعل نيست و از اين‏رو تغييرپذير است، چنان‏كه قبلاً عالم نيست و پس از آن عالم مي‏شود، از همين‏رو نسيان ممكن است، چنان‏كه نسيان برخي از صورتهاي علمي مشهود همگان است.

6. فطرت، ظرف حكمت
انسان مي‏تواند حكمت را كه خير كثير است، دريافت كند و حتّي به همه
^ 1 – ـ نهج البلاغه، حكمت 79؛ بحار الانوار، ج2، ص99.
443

حقايق دست يابد: ﴿وعَلَّمَ ءادَمَ الاَسماءَ كُلَّها) 1 زيرا ظرف حكمت فطرت است. فطرت الهي انسان كه بار معنويت و علوم و معارف و حكمت را بر دوش مي‏كشد: ﴿فِطرَتَ اللهِ الَّتي فَطَرَ النّاسَ عَلَيها) 2 ظرفيت شگفت‏آوري دارد كه آسمانها و زمين و كوهها از آن بي‏بهره‏اند: ﴿اِنّا عَرَضنَا الاَمانَةَ عَلَي السَّموتِ والاَرضِ والجِبالِ فَاَبَينَ اَن يَحمِلنَها واَشفَقنَ مِنها وحَمَلَهَا الاِنسنُ اِنَّه كانَ ظَلومًا جَهولا) 3 انسان به لحاظ اين فطرت، قوي است. ضعيف بودن انسان از جنبه طبيعي اوست: ﴿وخُلِقَ الاِنسنُ ضَعيفا) 4 چنان‏كه اوصاف مذموم، مانند هلوع: ﴿اِنَّ الاِنسنَ خُلِقَ هَلوعا) 5 و قتور: ﴿وكانَ الاِنسنُ قَتورا) 6 و ظلوم: ﴿اِنَّه كانَ ظَلومًا جَهولا) 7 هم به جنبه طبيعي انسان نظر دارد.

7. گمشده مؤمن
اميرمؤمنان، حضرت علي(عليه‌السلام) حكمت را گمشده مؤمن مي‏دانند: «الحكمة ضالّة المؤمن» 8 يعني مؤمن اگر بالفعل حكيم نباشد، مي‏تواند از حكمت برخوردار گردد، زيرا فطرت مؤمن، حكيمانه است كه فعلاً محبوب خود را گم كرده و عاشقانه در پي آن مي‏گردد، پس مالك اصلي حكمت، مؤمن است و
^ 1 – ـ سوره بقره، آيه 31.
^ 2 – ـ سوره روم، آيه 30.
^ 3 – ـ سوره احزاب، آيه 72.
^ 4 – ـ سوره نساء، آيه 28.
^ 5 – ـ سوره معارج، آيه 19.
^ 6 – ـ سوره اسراء، آيه 100.
^ 7 – ـ سوره احزاب، آيه 72.
^ 8 – ـ نهج البلاغه، حكمت 80.
444

ميان حكمت و ايمان مؤمن در نشئه‏اي ديگر پيوندي بوده و اكنون او حكمت و متاع خود را گم كرده است.
بر اين اساس، علمي كه در جهان نصيب مؤمن مي‏شود، تازه و ابتدايي نيست، بلكه اين علوم پيشينه دارد و مؤمن گمشده خود را مي‏جويد تا آن را بيابد.
گفتني است كه مطلب ياد شده با نظريه افلاطون و اعتقاد به عالم مُثُل تلازم ندارد، بلكه با وجود عالَم ارواح قبل از اجساد و نيز با عالِم بودن مؤمنان در آن عالَم تلازم دارد: «خلق الله الأرواح قبل الأجساد» 1 براساس اين نظريه درس و بحث از يك سو و چشم و گوش از سوي ديگر ابزار يادآوري است.
نشان حكمت و بهترين راه رسيدن به آن در سخنان آسماني رسول خداصلي الله عليه و آله و سلم چنين آمده است: «رأس الحكمة مخافة الله» 2 «من أخلص لله أربعين يوماً فجّر الله ينابيع الحكمة من قلبه علي لسانه» 3

8. تشبيه حيات به حكمت
حكمت به قدري عزيز است كه انسان هرگز از آن خسته نمي‏شود. براي بيان شيريني حكمت بايد لذيذترين اشيا را به آن مانند كرد.
«حيات» كه شيرين است به حكمت تشبيه شده است و انسان غيرحكيم، قلبي بدون روح و چشمي نابينا و گوشي كر و جگري تشنه دارد: «و اعلموا أنّه ليس من شي‏ء إلاّ و يكاد صاحبه يشبع منه و يملّه إلاّ الحياة، فإنّه لايجد
^ 1 – ـ رجال الكشي، ص396؛ بحار الانوار، ج47، ص356.
^ 2 – ـ الاختصاص، ص343؛ بحار الانوار، ج21، ص211.
^ 3 – ـ عدة الداعي، ص266؛ بحار الانوار، ج67، ص249.
445

في‏الموت راحة، و إنّما ذلك بمنزلة الحكمة الّتي هي حياة للقلب الميّت و بصر للعين العمياء و سمع للاُذن الصمّاء و ريّ للظّمآن و فيها الغني كلّه و السلامة» 1
اميرمؤمنان(عليه‌السلام) در تشريح معارف قرآن مي‏فرمايد: «في سترة عن‏الناس لايبصر القائف أثره، و لو تابع نظره؛ ثمّ ليشحذنّ فيها قوم شحذ القين النصل، تجلي بالتنزيل أبصارهم و يرمي بالتفسير في مسامعهم و يغبقون كأس الحكمة بعد الصبوح» 2 بعضي دور از چشم جامعه به سر برده و ناشناخته‏اند. آنان تظاهر قولي يا فعلي ندارند و هر قيافه‏شناسي در پي آنان برود، ايشان را نمي‏شناسد و مانند آهنگر كه شمشير را تيز مي‏كند، آنان نيز ذهن را تيز و دل را غبارروبي مي‏كنند؛ با تنزيل الهي، چشم را شفاف و با تفسير وي، گوش را شنوا مي‏سازند و پگاه و شامگاه (كنايه از دوام) از قَدَح حكمت سر مي‏كشند.

بحث روايي

1. مصاديق حكمت
أ. دين‏شناسي محققانه: سألت أبا عبدالله(عليه‌السلام)… فقال: «إنّ الحكمة: المعرفة و التفقّه في الدّين؛ فمن فقه منكم فهو حكيم و ما من أحد يموت من المؤمنين أحبّ إلي إبليس من فقيه» 3
ب. گناه گريزي و شناخت امام: عن أبي عبدالله(عليه‌السلام): قال: سمعته يقول: ﴿ومَن يُؤتَ الحِكمَةَ فَقَد اوتِي خَيرًا كَثيرًا﴾ قال: «معرفة الإمام و اجتناب الكبائر
^ 1 – ـ نهج البلاغه، خطبه 133.
^ 2 – ـ همان، خطبه 150.
^ 3 – ـ تفسير العياشي، ج1، ص151.
446

الّتي أوجب الله عليها النّار» 1
ج. فرمانبرداري از خدا: عن أبي عبدالله(عليه‌السلام) في قوله تعالي: ﴿ومَن يُؤتَ الحِكمة… ﴾. فقال: «طاعة الله و معرفة الإمام» 2
د. شناخت قرآن: عن ابن عباس في قوله ﴿يُؤتِي الحِكمَةَ مَن يَشاء﴾ قال: المعرفة بالقرآن ناسخه و منسوخه و محكمه و متشابهه و مقدمه و مؤخّره و حلاله و حرامه و أمثاله 3.
اشاره: قرآن كتاب حكيم: ﴿والقُرءانِ الحَكيم) 4 و كلام خداي حكيم و كتاب اوست و مجلاي پروردگار حكيم حتماً حكيمانه است: «فتجلي لهم سبحانه في كتابه من غير أن يكونوا رأوه بما أراهم من قدرته» 5 و معارف متقن آن جامع حكمت نظري و عملي است و تعليم حكمت بر محور آن است: ﴿ويُعَلِّمُهُمُ الكِتبَ والحِكمَة﴾.

2. حكمت برترين نعمت
قال الصادق(عليه‌السلام): «الحكمة ضياء المعرفة و ميزان (ميراث) التقوي و ثمرة الصّدق و ما أنعم الله (و لو قلتَ: ما أنعم الله) علي عبد (علي عبده) بنعمة أعظم و أنعم و أرفع و أجزل و أبهي من الحكمة للقلب، (لقلتُ صادقاً). قال الله (عزّوجلّ):﴿يُؤتِي الحِكمَةَ مَن يَشاءُ ومَن يُؤتَ الحِكمَةَ فَقَد اوتِي خَيرًا
^ 1 – ـ الكافي، ج2، ص284.
^ 2 – ـ همان، ج1، ص185.
^ 3 – ـ الدر المنثور، ج2، ص66.
^ 4 – ـ سوره يس، آيه 2.
^ 5 – ـ نهج البلاغه، خطبه 147.
447

كَثيرًا وما يَذَّكَّرُ اِلاّاُولوا الاَلبب﴾؛ أي لايعلم ما أودعتُ و هيأت في الحكمة إلاّ من استخلصته لنفسي و خصصته بها» 1
يروي عن النبي‏صلي الله عليه و آله و سلم أنّه قال: «إنّ الله آتاني القرآن و آتاني من الحكمة مثل القرآن و ما من بيت ليس فيه شي‏ء من الحكمة إلاّ كان خراباً؛ ألا فتفقّهوا و تعلّموا فلا تموتوا جهالا» 2
اشاره: در روايت نخست، حكمت به نور معرفت و ميزان تقوا و ميوه صدق و برترين و پربهاترين نعمت خداوند به بندگانش تفسير شده است. حكمت، نعمتي اختصاصي است كه جز مخلَصان و خصّيصان از حقيقت آن آگاهي ندارند. حكمت سبب نجات است و ويژگي اين صفت، ثَبات و استقامت در كارها از آغاز تا انجام است و دارنده اين صفت راهنماي بندگان به سوي خداست.
در حديث دوم، حكمت به قرآن تشبيه و خانه تهي از حكمت، ويرانه ناميده شده است.

3. معرّفي اولوا الالباب
قال رسول الله‏صلي الله عليه و آله و سلم: «ما قسّم الله للعباد شيئاً أفضل من العقل؛ فنوم العاقل أفضل من سهر الجاهل و إقامة العاقل أفضل من شخوص الجاهل، و لا بعث الله نبيّاً و لا رسولاً حتّي يستكمل العقل و يكون عقله أفضل من جميع عقول أُمّته، و ما يضمر النبيّ في نفسه أفضل من اجتهاد المجتهدين، و ما أدّي العبد فرائض الله حتّي عقل عنه، و لا بلغ جميع العابدين في فضل عبادتهم ما بلغ العاقل، و
^ 1 – ـ مصباح الشريعة و مفتاح الحقيقه، ص449.
^ 2 – ـ مجمع البيان، ج2 ـ 1، ص659.

448

العقلاء هم أولواالالباب الَّذين قال الله تبارك و تعالي: ﴿وما يَذَّكَّرُ اِلاّاُولوا الاَلبب) 1
عن هشام بن الحكم قال: قال لي أبو الحسن موسي بن‏جعفر(عليهما‌السلام): «يا هشام! إنّ الله تبارك و تعالي… ذكر أُولي الألباب بأحسن الذكر و حلاّهم بأحسن الحلية؛ فقال: ﴿يُؤتِي الحِكمَةَ مَن يَشاءُ ومَن يُؤتَ الحِكمَةَ فَقَد اوتِي خَيرًا كَثيرًا وما يَذَّكَّرُ اِلاّاُولوا الاَلبب) 2
اشاره: روايت اول پس از ستايش عقل و وصف آن به اينكه خداوند چيزي برتر از عقل را ميان بندگان قسمت نفرمود، مي‏افزايد كه خواب عاقل برتر از شبْ بيداري جاهل و استقرار خردورز بهتر از شخوص و سير و سفر جاهل است 3. خدا هيچ پيامبري را مبعوث نفرمود، مگر عقلش را كامل و برتر از عقول همه امّتش قرار داد و…، و عقلا همان اولوا الالباب‏اند كه در آيه شريفه آمده است: ﴿وما يَذَّكَّرُ اِلاّاُولوا الاَلبب﴾.
در روايت دوم امام كاظم(عليه‌السلام) مي‏فرمايد: خداوند اولوا الالباب را در قرآن به بهترين ذكر ياد كرده و به زيباترين زيور آراسته است، زيرا به آنان حكمت يعني خير كثير ارزاني داشته است.

٭ ٭ ٭
^ 1 – ـ الكافي، ج1، ص13 ـ 12.
^ 2 – ـ همان، ص15.
^ 3 – ـ و شَخَص المسافر يشخص بفتحتين شخوصاً: إذا خرج عن موضع إلي غيره و منه الحديث «إقامة العاقل أفضل من‏شخوص الجاهل» (مجمع البحرين، ص489، «ش خ ص» ).
449

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *