تفسير تسنيم (اجمالي)| جلد دوازدهم، سوره بقره، آيه 275

خانه / قرآن و عترت / قرآن / تفاسیر متنی / تفسير تسنيم (اجمالي)| جلد دوازدهم، سوره بقره، آيه 275

رباخواران حرفه ‏اي در همه شئون زندگي ديوانه‏ وار عمل مي ‏كنند؛ مانند مس‏شدگان شيطان، زيرا جنونِ رباخواري، بر افكار و اوصاف و كارهاي ديگر رباخوار اثر مي‏گذارد. اين گروه، نه تنها رباخواري را مانند بيع صحيح مي‏دانند، بلكه در تجارتشان، ربا را اصل، و بيع را فرع مي‏شمرند، در حالي كه خداي سبحان، بيع را حلال و مشكل‏ گشا شناساند و رباخواري را حرام و مشكل ‏ساز.

الّذين يأكلون الرّبوا لايقومون إلاّ كما يقوم الّذي يتخبّطه الشيطان من المسّ ذلك بأنّهم قالوا إنّما البيع مثل الرّبوا و أحلّ الله البيع و حرّم الرّبوا فمن جاءه موعظة من ربّه فانتهي فله ما سلف و أمره إلي الله و من عاد فأُولئك أصحاب النّار هم فيها خالدون (275)

گزيده تفسير
رباخواران حرفه ‏اي در همه شئون زندگي ديوانه‏ وار عمل مي ‏كنند؛ مانند مس‏شدگان شيطان، زيرا جنونِ رباخواري، بر افكار و اوصاف و كارهاي ديگر رباخوار اثر مي‏گذارد. اين گروه، نه تنها رباخواري را مانند بيع صحيح مي‏دانند، بلكه در تجارتشان، ربا را اصل، و بيع را فرع مي‏شمرند، در حالي كه خداي سبحان، بيع را حلال و مشكل‏ گشا شناساند و رباخواري را حرام و مشكل ‏ساز.
518

احكام الهي، كه حلّيت بيع و حرمت رباخواري هم جزو آن است، موعظه و مانع پيدايش منكرات است.
حكم وضعي مال ربَوي، طبق نظام جاهلي، صحّت تملّك آن بود؛ ولي پس از اسلام يا پس از صدور حكم ربا، رباخوار مالك هيچ مقدار از مال ربوي نيست. حكم تكليفي رباخوارانِ پيش از دو زمان مذكور با خداوند است.
كساني كه پس از آمدن حكم ربا، بر رباخواري اصرار ورزند و در قلب و عمل، منكر اين ضروري دين باشند، در جهنّم جاودانه‏اند؛ ولي رباخواراني كه منكر اصل حرمت نيستند، تنها در جهنّم مكثي طولاني دارند.

تفسير

مفردات
يأكلون: مقصود از «اكل»، مطلق تصرف است نه خصوص تصرف خوردن در برابر پوشيدن.
اين مصداق معين، خصوصيتي دارد و آن نابودسازي است. هنگام عبور از قسم به مقسم و تعدّي از مصداق به صادق، ويژگي مصداق همراه آن عبور و اين تعدّي ملحوظ است. نتيجه آنكه مقصود از «اكل» در اين موارد، تصرف نابودساز است.
الربوا: «ربا» در لغت به معناي افزوده، برجسته و برآمده است؛ مانند برآمدن زمين بر اثر بارش باران: ﴿فَاِذا اَنزَلنا عَلَيهَا الماءَ اهتَزَّت ورَبَت) 1 كفي
^ 1 – ـ سوره حجّ، آيه 5.
519

كه روي سيلْ برجستگي و ظهوري دارد: ﴿فَاحتَمَلَ السَّيلُ زَبَدًا رابِيا) 1 و برجسته پنداشتن خود نسبت به ديگران: ﴿اَن تَكونَ اُمَّةٌ هِي اَربي مِن اُمَّة) 2
ربا در اصطلاح، زياده‏گيري يا مال زايد در قرض يا در بيع مكيل و موزون است نه مطلق زياده‏گرفتن يا مال زايد، پس «ربا» كار و عمل است، از اين رو آيه ﴿اَلَّذينَ يَأكُلونَ الرِّبوا﴾ با آيه ﴿لاتَأكُلوا اَمولَكُم بَينَكُم بِالبطِل) 3 تفاوت دارد، چون ربا خوردن، «كار» است؛ نه مال.
بر پايه مطالب ياد شده، در معناي «اكل» توسّع و در معناي «ربا» بايد تصرّف شود؛ بدين گونه كه مراد از «اكل»، مطلق تصرّف و عمل نابودساز است و مقصود از «ربا» عمل زيادي‏گيري يا مال زايد ربوي است كه مأكول مي‏شود.
«ال» در ﴿الرِّبوا﴾ عهد ذكري است نه عهد خارجي، زيرا كلمه ربا نخستين بار كه مطرح شده، نكره آمده است: ﴿وما ءاتَيتُم مِن رِبًا لِيَربوا في اَمولِ النّاسِ فَلايَربوا عِندَ اللهِ وما ءاتَيتُم مِن زَكوةٍ تُريدونَ وجهَ اللهِ فَاُولئِكَ هُمُ المُضعِفون) 4 آن‏گاه پس از آشنايي مردم با اين واژه از زبان قرآن، در آيات ديگر، معرفه به كار رفته است، در حالي كه بر پايه عهد خارجي بودن، در نخستين بار هم بايد اين كلمه با «ال» ذكر مي‏شد، زيرا پيش از اسلام، ربا نزد مردم رايج و معروف بود، پس «ال» در ﴿الرِّبوا﴾ به ربايي اشاره دارد كه در نخستين آيه آن آمده است.
^ 1 – ـ سوره رعد، آيه 17.
^ 2 – ـ سوره نحل، آيه 92.
^ 3 – ـ سوره نساء، آيه 29.
^ 4 – ـ سوره روم، آيه 39.
520

رسم الخطِّ واژه «الربّوا» در قرآن بر خلاف رسم الخطِّ كنوني (ربا) است كه گوياي دو نكته است:
1. حرف «واو» نشان مي‏دهد كه ريشه آن «رب و» است نه «ر ب ي».
2. قرآن داراي رسم الخط ويژه است. البته مناسب است بحث خاص كه از يك سو جزو علوم قرآني و از ديگر سو جزو فقه است مطرح گردد تا حجيّت كتابت آن معلوم شود. به هر تقدير عدم تغيير اين رسم الخط، نشان اهتمام مسلمانان جهان بر حراست از قرآن كريم و گواه پيراستگي آن از تحريف است.
لا يقومون: مراد از «قيام» در آيه فقط برخاستن از قبر نيست، تا بدين معنا باشد كه رباخواران فقط در قيامت از قبر خويش افتان و خيزان حاضر مي‏شوند و نمي‏توانند راست‏قامت حركت كنند، گرچه همين مطلب در قيامت ظهور خاص دارد، بلكه مراد از اين «قيام»، خط مشي و همه امور و شئونات رباخواران مانند تفكر، تكلّم و نوشتن است؛ آنان در همه حالات جنون دارند 1.
يَتَخَبّطُهُ: «خبط» رفتار ناهنجار و غير متعادل داشتن است. «خَبْط عَشْواء» به رفتار ناهنجار شتر ضعيف البصر مي‏گويند كه به علت ضعف بينايي به طور غير طبيعي راه مي‏رود؛ گاه مي‏ايستد، گاه به بيراهه مي‏رود و گاه بازمي‏گردد و از هيچ خطري نمي‏پرهيزد. «خُباط» حالتي است مانند جنون؛ اما غير از آن است 2.
^ 1 – ـ ر.ك: تسنيم، ج2، ص158.
^ 2 – ـ الصحاح، ج2، ص1122 ـ 1121، «خ‏ب‏ط».
521

اگر كسي بر اثر نفوذ شيطان، گرفتار حالتي شود كه رفتارش نامتعارف و ناهنجار باشد، مي‏گويند: «يتخبّطُه الشيطان من المس». خداي سبحان تنها يك بار اين تعبير را در قرآن به كار برده است و آن هم براي رباخوار، چون رفتار و افكار و حالات رباخوار ديوانه‏وار است.
المَسّ: «مسّ»، چيزي است كه به انسان آزار برساند و در اين آيه كنايه از جنون است 1.
موعظة: «وعظ» به معناي نهي همراه با ترساندن است 2. وعظ و موعظه به يك معناست، از اين‏رو گاه براي «موعظه» فعل مذكّر آمده است: ﴿فَمَن جاءَهُ مَوعِظَة… ﴾ و گاه فعل مؤنث: ﴿قَد جاءَتكُم مَوعِظَةٌ مِن رَبِّكُم) 3
فانتهي: «نهي»، باز داشتن از چيزي است، و «انتهاء»، نهي‏پذيري و باز ايستادن 4.
سَلَفَ: ريشه «سلوف» به معناي وقوع در گذشته است. در معناي سلوف، حيثيت مقابله ملحوظ نيست،بر خلاف سبق و تقدم و مضي كه در مقابل لحوق و تأخر و استقبال‏اند، بنابراين «ما سلف»، يعني چيزي كه پيش از اين واقع شده است 5.
عَادَ: «عود»، بازگشت به عملي براي بار دوم است 6 ؛ چه پس از توبه يا
^ 1 – ـ مفردات، ص767، «م‏س‏س».
^ 2 – ـ همان، ص876، «و ع ظ».
^ 3 – ـ سوره يونس، آيه 57.
^ 4 – ـ مفردات، ص826، «ن ه ي».
^ 5 – ـ التحقيق، ج5، ص208 ـ 207، «س ل ف».
^ 6 – ـ همان، ج8، ص251، «ع و د».
522

بدون آن، و اينكه برخي «عود» را به بازگشت پس از انصراف اختصاص داده‏اند 1 ، نادرست است.

تناسب آيات
بعد از آيات انفاق (274 ـ 261)، هفت آيه (281 ـ 275) درباره ربا بدون هيچ‏گونه فاصله، حتي حرف ندا و مانند آن، آمده است كه گوياي ارتباط تنگاتنگ اين دو است، هرچند ارتباطي از نوع ارتباط دو ضد با يكديگر است؛ مانند توحيد و شرك و حق و باطل، زيرا بر پايه آيات آينده، ربا از هر جهت مقابل انفاق است، از اين‏رو پس از ذكر آيات سراسر لطف و رحمت و مشوّق مؤمنان به انفاق، با شديدترين تعابير و هولناك‏ترين تهديدها از رباخواري منع شده است 2.
٭ ٭ ٭

تقابل انفاق با ربا
در بحث انفاق و ربا، اصالت با انفاق است و ذكر ربا براي دفع پديده‏اي است كه رهزن و مانع انفاق است، زيرا بحث ربا در ميان مباحث مربوط به تصدّق و بيان آثار و بركات آن آمده است.
ذكر انفاق و ربا كنار يكديگر، صنعت بديع «تضاد» است؛ مانند ايمان و كفر، توحيد و شرك، مصلحت و مفسده، صدق و كذب، حق و باطل و سود و زيان. بدين‏گونه كه ميان تعريف انفاق و ربا تقابل وجود دارد، زيرا انفاق
^ 1 – ـ مفردات، ص593، «ع و د».
^ 2 – ـ ر.ك.: الميزان، ج2، ص409 ـ 408، الأساس في التفسير، ج1، ص630.
523

«دادن رايگان» و ربا «گرفتن بدون عوض» است. پيداست كه عطا و اخذ، متقابل هستند؛همچنين اثر انفاق در برابر اثر رباست، زيرا انفاق در ظاهر كاهش است؛ ولي در واقع افزايشِ صادق دارد و ربا در ظاهر، افزايش است و در واقع، كاهش و نابودي، از اين‏رو نوع احكامِ فقهي، كلامي، اخلاقي و اجتماعي انفاق، چه صريح يا كنايي، مخالف آنها براي ربا ثابت است؛ براي نمونه، طبق آياتي كه قبلاً بازگو شد انفاقْ گام نهادن در راه خدا و رشد است؛ ولي ربا قدم برداشتن در راه طاغوت و غي است؛ نيز انفاق براي طلب رضاي خدا و سبب تثبيت نفس است؛ ليكن ربا براي تأمين هواي نفس و سبب اضطراب و تزلزل نفس و آشفتگي است؛ همچنين انفاق پايگاه اجتماعي انسان را بنيان مرصوص مي‏سازد؛ امّا ربا انسانها را بر لبه متزلزل و لرزان آتش مي‏گذارد. آري انفاق با توجّه به ميزان اخلاص، از دو برابر تا بي‏شمار پاداش برخوردار است و در مقابل، ربا، كم يا زياد، فردي يا اجتماعي، از ثروتمندان گرفته شود يا از مستضعفان، خطراتي را از نابودي مال تا سقوط و زوال اجتماعي و نبرد با خدا و رسول اوصلي الله عليه و آله و سلم در پي دارد.
شيطان نيز در انفاق و ربا، نقش دوگانه‏اي دارد: در اصل انفاق، فرمان ترك مي‏دهد و انفاق كننده را از فقير شدن مي‏ترساند: ﴿الشَّيطنُ يَعِدُكُمُ الفَقر) 1 و هنگام انفاق نيز او را به دادن مال خبيث و پست فرا مي‏خواند و پس از انفاق با وسوسه به منّت و آزار وا مي‏دارد، تا انفاقش را باطل و نابود سازد؛ ولي در ربا شيطان نخست تلقين مي‏كند كه ربا مانند بيع است و بدين‏سان قبح ربا را مي‏ريزد؛ سپس با وسوسه سودآور بودن ربا، فرد را به طمع وامي‏دارد.
^ 1 – ـ سوره بقره، آيه 268.

524

هشدار دهنده و عبرت‏آموز اينكه سرانجام، شيطان از رباخوار تبرّي مي‏جويد و او را با اعمال زشتش تنها مي‏گذارد، پس وسوسه شيطان در مقابل راهنمايي حق است و كار شيطان مخالف حق، چون شيطان، خود را برابر حق مي‏بيند و براي ابطال آن مي‏كوشد.

مشي ديوانه‏ وار رباخواران
از حصر ﴿لايَقومونَ اِلاّكَما يَقوم… ﴾ برمي‏آيد كه هرگز رباخوار مشي عاقلانه‏اي ندارد، چون نفرمود «قيامش مانند قيام ديوانه است»، تا احتمال معقول بودن بعضي از كارهاي ديگر او باشد، بلكه به صورت حصر فرمود كه رباخوار قيام ندارد، مگر ديوانه‏وار.
بعضي با استناد به حديث معراج، در بيان قيام مخبطانه رباخوار گفته‏اند: «اموال ربوي در شكم آنان، انبوهي از اجرام را به همراه دارد كه از شدت اين اجرام و بزرگي شكم نمي‏توانند حركت كنند؛ نه اينكه رباخوار به جهت مخبّط و جن‏زده‏بودن، نمي‏تواند برخيزد» 1
اين سخن ناتمام است، چون حديث معراج با ظاهر آيه، دو دليل جداگانه براي اثبات دو رذيلت‏اند؛ نه متعارض، تا يكي مخصّص يا مقيّد ديگري باشد، زيرا حضرت ختمي مرتبت‏صلي الله عليه و آله و سلم در سفر آسماني خود، افراد شكم بزرگي را ديدند كه توان برخاستن نداشتند؛ آن‏گاه از جبرئيل پرسيدند كه آنها چه كساني هستند. وي گفت كه رباخواران‏اند 2. اين روايت بر سلامت عقل آنان دلالت ندارد تا با ظاهر آيه ناسازگار باشد، بلكه بيان عذاب حسّي است و آيه
^ 1 – ـ التفسير الكبير، مج4، ج7 ، ص97.
^ 2 – ـ ر.ك: تفسير القمي، ج1، ص93؛ الكافي، ج2، ص285.
525

مورد بحث درباره عذاب عقلي رباخوار است، بنابراين، روايت ياد شده مخصّص آيه نيست و ظهور خبط به قوّت خود باقي است.
تذكّر: اموال حرام ربوي با ساختار نظام فطري انسان هماهنگ نيست، ازاين‏رو جذب نخواهد شد و صورت ملكوتي آن ممكن است به وضعي باشد كه در معراج ديده شد.

سرّ اطلاق جنون درباره رباخوار
تعبير «خبط» درباره ديگر گناهان مانند آدمكشي و شرابخواري نيامده است، با اينكه در ظاهر، قاتل و خمّار سزاوارترند كه در دنيا و آخرت مخبّط باشند. سرّ مخبّط بودن قيام رباخوار، آن است كه تفكر اقتصادي او جنون‏آميز و وارونه است. چون براساس منطق رباخواران، اقتصاد فقط ربوي است و ربا اصل و محور اقتصاد است و بيع، فرع و شبيه آن: ﴿اِنَّمَا البَيعُ مِثلُ الرِّبوا﴾.
اين تفكّر وارونه همه اوصاف و افعال رباخوار را مخبطانه مي‏كند، چنان‏كه خبط و خلط و جدال، در سخن رباخواران كاملاً مشهود است، بنابراين جمله ﴿اِنَّمَا البَيعُ مِثلُ الرِّبوا﴾ تشبيه مقلوب نيست، بلكه زبانِ حالِ رباخواران و تشبيه مستقيم و نوعي مجادله و هجوم است كه چرا ما را سرزنش مي‏كنيد؛ اگر ربا بد است، داد و ستد شما هم كه مثل رباي ماست، پس آن هم بايد بد باشد. اين همان جدال باطل است: ﴿وكانَ الاِنسنُ اَكثَرَ شي‏ءٍ جَدَلا) 1 ﴿الَّذينَ يُجدِلونَ في ءايتِنا… ) 2 و كسي كه تراكم هيزم خشك را مانند رشد نخل باسق مي‏داند، مخبّط است.
^ 1 – ـ سوره كهف، آيه 54.
^ 2 – ـ سوره شوري، آيه 35.
526

تأثير جنّ در جنون
مراد از «شيطان» در ﴿يَتَخَبَّطُهُ الشَّيطنُ مِنَ المَسّ﴾، يا مفهوم كلي «كلّ شرير» (هر شرّي) است كه مصاديق آن، ابليس و ديگر جنّيان و انسانهاي شرورند؛ يا فقط ابليس است كه از طايفه جنّ به شمار مي‏رود 1. به هر تقدير، از آيه استفاده مي‏شود كه جنّ مي‏تواند بعضي را مجنون كند و شيطان در جنون بعضي از ديوانگان اثر دارد؛ هرچند شيطان شايد نتواند به صورت مباشرت و استقلالي چنين كند، بلكه اسباب طبيعي، اختلال اعصاب و بيماريهاي مغزي، علل قريب ديوانگي است و شيطان هم در طول آن اسباب لحاظ مي‏شود، چنان كه «ضُرّ» كه همان «مرض» است، با اسباب طبيعي و ظاهري در بدن انسان پديد مي‏آيد؛ ولي به شيطان هم نسبت داده شده است: ﴿اَنّي مَسَّنِي الشَّيطنُ بِنُصبٍ وعَذاب) 2 ﴿اَنّي مَسَّنِي الضُّرُّ واَنتَ اَرحَمُ الرّحِمين) 3
غرض آنكه، علل طبيعي جنون سبب نمي‏شود اثر شيطان را در جنون انكار كرد و تشبيه رباخوار و مجنون و جن‏زده را براي مماشات و مداوا با فرهنگ خرافي مردم، مانند اعتقاد به جن‏زدگي، دانست، زيرا جن‏زدگي خرافات نيست و خداوند والا برتر از آن است كه در كلامش، به هر شكلي، به مطلب خرافي استناد كند، هرچند در قالب تشبيه باشد، بلكه خداوند در نقل سخنان خرافي هم قطعاً بطلان آن را بيان مي‏كند، چون در كلام خداي سبحان باطل و خرافات اصلاً راه ندارد، هرچند به شوخي: ﴿لايَأتيهِ البطِلُ مِن بَينِ يَدَيهِ
^ 1 – ـ مفردات، ص454، «ش ط ن».
^ 2 – ـ سوره ص، آيه 41.
^ 3 – ـ سوره انبياء، آيه 83.
527

ولامِن خَلفِه) 1 ﴿اِنَّهُ لَقَولٌ فَصل ٭ وما هُوَ بِالهَزل) 2
تذكّر: 1. جنّ در فرهنگ قرآن همانند انس موجودي متفكر و مختار و مكلّف و براي عبادت آفريده شده است. برخي از آنها مؤمن و بعضي كافرند. سطح تعقّل آنها همانند انسان نيست. نيل به مقام نبوت، رسالت، امامت و خلافت الهي مقدور آنها نخواهد بود.
2. ميكروب را نوعي از جن پنداشتن 3 ، نه دليل عقلي دارد و نه شاهد نقلي.

قياس ربا به بيع
كسي كه خودمحور است و انديشه خام خود را خرد ناب مي‏پندارد، مشمول ﴿فَرِحوا بِما عِندَهُم مِنَ العِلم) 4 است. چنين مختالي در جاهليت كهن بيع و ربا را همسان مي‏انگاشت و در جاهليت مدرن مضاربه و ربا را همتاي هم مي‏داند و اگر در گذشته گفته مي‏شد: ﴿اِنَّمَا البَيعُ مِثلُ الرِّبوا﴾ در اين عصر گفته مي‏شود: «انّما المضاربة مثل الربا»، از اين‏رو بانكداري اسلامي را كه در قالب عقود اسلامي فعاليت اقتصادي دارد همانند مراكز ربوي دارج سودجويان مي‏پندارد. در حالي كه اين قياسها چه كهن و چه نو مع الفارق‏اند، زيرا بيع و نيز مضاربه تبادل كالا به نقد يا تبادل كار به نقد است و هيچ‏يك اكل مال به باطل، يعني ياوه‏خوري، درآمد رايگان و مانند آن را به همراه ندارد. البته
^ 1 – ـ سوره فصّلت، آيه 42.
^ 2 – ـ سوره طارق، آيات 14 ـ 13.
^ 3 – ـ تفسير المنار، ج3، ص96.
^ 4 – ـ سوره غافر، آيه 83.
528

همان‏طور كه جنون گاهي مطبق است و زماني ادواري و گاهي نيز مقطعي و موردي است و گاهي مطلق، ممكن است رباخوار در خصوص مسئله اقتصادي گرفتار جنون شود و در ساير مسائل، عادي و متعارف باشد، چنان‏كه ممكن است رباخواري كه طرز تفكّر او ﴿اِنَّمَا البَيعُ مِثلُ الرِّبوا﴾ است در تمام شئون گرفتار جنون شده باشد.

بيع مشكل‏ گشا و رباي مشكل‏ ساز
قرآن كريم پس از نقل سخن رباخواران كه بيع را فرع و ربا را اصل قرار مي‏دهند: ﴿قالوا اِنَّمَا البَيعُ مِثلُ الرِّبوا﴾، بدون اعتنا به گفته آنان، اعلام مي‏دارد خداي سبحان كه زمامدار امور تكوين و تشريع است، بيع را حلال و ربا را حرام كرده است: ﴿واَحَلَّ اللهُ البَيعَ وحَرَّمَ الرِّبوا﴾.
معناي لغوي حلال و حرام، گشودن و ممنوع ساختن است و معناي اصطلاحي اين دو نيز مناسب معناي لغوي است. بيع و تجارت، مُجاز است و حلاّل مشكلات و گشاينده گرههاي كور اقتصادي؛ ولي ربا حرام و گره‏ساز است و انسانها را از بهره‏برداري صحيح از اموال خود محروم مي‏سازد، پس ربا فقط مشكل آفرين است.
احكام الهي، به استناد مصالح و مفاسد مكنوني است كه خداي حكيم از آن آگاه است و بندگان در صدد فهم آن اسرار و رموزند كه به برخي از آنها پي‏برده‏اند. مصالح بيع و مفاسد ربا پشتوانه تحليل يكي و تحريم ديگري شده است.

نموداري از تضارب آراء
بسياري از مفسّران، جمله ﴿واَحَلَّ اللهُ البَيعَ وحَرَّمَ الرِّبوا﴾ را حاليه انشائيه
529

دانسته ‏اند 1 ؛ ولي استاد علامه طباطبايي به چند دليل، آن را جمله‏اي مستقل و خبري مي‏دانند:
1. از نظر ادبي، اگر فعل ماضي حال واقع شود، بايد با حرف «قد» همراه باشد.
2. از نظر معنا، محتواي آيه با تركيب جمله حاليه سازگار نيست، چون حال، قيد براي زمان عامل خود و ظرف زمان تحقق آن است و اگر حال باشد معنا چنين مي‏شود: خبط رباخواران به جهت آنكه مي‏گويند بيع مانند رباست، در حالي است كه خدا بيع را حلال و ربا را حرام كرده است؛ نه قبل و بعد از تشريع الهي، با آنكه پيش از اين انشاي حليّت و حرمت و پس از آن نيز رباخواران مخبّطاند، زيرا قبل از اين آيه نيز [در آيه 130 آل‏عمران] حرمت ربا جعل شده بود.
3. اگر جمله انشايي باشد، معنايش اين است: اكنون حلّيت و حرمت تشريع مي‏شود و خبط رباخواران هم در همين ظرف جعل حكم است 2.
هر چند فرموده‏هاي حضرت استاد متين و ستودني است ولي اولاً بعيد نيست در اينجا حرف «قد» مقدر باشد؛ مانند آيه ﴿اَو جاءوكُم حَصِرَت صُدورُهُم) 3 كه گفته‏اند: «قد حصرت» بوده است 4 ، پس احتمال جمله حاليه با تقدير «قد» مشكلي ندارد.
ثانياً اشكال معنايي به حال بودن جمله، در صورتي است كه ﴿واَحَلَّ اللهُ
^ 1 – ـ التبيان، ج2، ص360؛ نظم الدرر، ج1، ص536
^ 2 – ـ ر.ك: الميزان، ج2، ص416 ـ 415.
^ 3 – ـ سوره نساء، آيه 90.
^ 4 – ـ ر.ك: البهجة المرضيه، ص237 ـ 236.
530

البَيعَ وحَرَّمَ الرِّبوا﴾، حال براي ﴿يَتَخَبَّطُهُ الشَّيطن﴾ باشد؛ نه براي ﴿قالوا اِنَّمَا البَيعُ مِثلُ الرِّبوا﴾؛ يعني در حالي اين حرف را مي‏زدند كه خدا بيع را حلال و ربا را حرام فرموده است.
شايان ذكر است كه انشا با تشريع تفاوت دارد؛ تشريع مكرّر، صحيح نيست؛ ولي تكرار انشا اشكالي ندارد. تشريع ربا در گذشته صورت گرفته بود؛ اما در قالب جمله انشايي به شكل مكرّر، همان حكم تشريعي ابلاغ و تأكيد مي‏شود؛ مانند دو روايت حاوي يك حكم، براي يك موضوع كه از سوي امام باقر(عليه‌السلام) و امام صادق(عليه‌السلام) صادر شده باشد، پس اگر جمله را انشايي بدانيم، محذور تكرار در تشريع پيش نمي‏آيد.

حرمت و بطلان عقد ربوي
از اسناد حكم حرمت به ربا: ﴿وحَرَّمَ الرِّبوا﴾ چند نكته فهميده مي‏شود كه به برخي از آنها اشاره مي‏شود:
1. ربا، اعم از معاملي و قرضي، تكليفاً حرام است. همان‏طور كه عقد نكاح در حال احرام گناه است عقد ربوي، خواه در بيع و خواه در قرض، حرام است و حرمت آن اختصاصي به مطلب وضعي ندارد.
2. پيمان ربوي، خواه در بيع و خواه در قرض، باطل است؛ نظير عقد نكاح در حال احرام كه گذشته از حرمت تكليفي، محكوم به بطلان وضعي است.
3. حرمت مال ربوي، بر اثر گناه ويژه رباست؛ نه اينكه چون معامله باطل است و تصرف در مال از سنخ تصرف غاصبانه است حرام مي‏باشد. ممكن است در موردي چند عنوان جمع شوند؛ ليكن حرمت مال ربوي به استناد عنوان خاص است به طوري كه رضايت مُرابيانه اثر ندارد، نظير رضايت
531

مُقامرانه در قمار، هرچند رضايت مطلق و منقطع از اين پيمان منحوس، اثر خاص خود را خواهد داشت.
4. تفكيك حرمت تكليفي از وضعي و نيز امكان جمع هر دو شواهد فراواني دارد؛ مانند: أ.حرمت تكليفي بدون وضعي، نظير خريد و فروش خارجي كه مستلزم صرف وقت و تضييع حضور در نماز جمعه است كه بيع وقت ندا تكليفاً حرام ولي وضعاً حلال است و حرمت تكليفي آن ناظر به صِرف عقد لفظي در اثناي حضور در ميعاد نماز جمعه نيست بلكه مربوط به بيع خارجي است كه مزاحم حضور است.
ب. حرمت وضعي بدون منع تكليفي، نظير فروش چيزي كه منفعتِ حلال عقلائي ندارد كه در اين‏گونه موارد معامله باطل است؛ هرچند صرف پيمان حلال است.
ج. شراب‏فروشي كه هم تكليفاً حرام و هم وضعاً باطل است و نشان حرمت تكليفي آن (نظير حرمت تكليفي پيمان ربوي) ملعون بودنِ كاتب، شاهد و… است.
5. حرمت و فساد پيمان ربوي متعلق به متن بيع يا قرض ربوي است؛ نه بر اثر سرايت شرط فاسد كه احتمال تفكيك مطرح گردد؛ هرچند احتمال جداسازي شرط زياده في الجمله قابل طرح است.
فخر رازي به تبع شافعي گمان كرده است كه ﴿واَحَلَّ اللهُ البَيعَ وحَرَّمَ الرِّبوا﴾ مجمل است و حلّيت بيع و حرمت ربا را بايد از روايات فهميد. وي دليلهايي را ذكر مي‏كند:
1. ﴿البَيع﴾، مفردِ همراه «ال» است كه نشان عموم نيست و فقط مي‏رساند كه يك بيع را خدا حلال كرده و يك ربا را حرام و آن يكي را مشخص
532

نفرموده است، پس عبارت مجمل است.
2. بر فرض كه مفردِ داراي «ال» نشانِ عموم باشد، عموم آن نسبت به عموم مستفاد از الفاظِ عموم، ضعيف است؛ همچنين با تخصيص فراواني كه پيدا مي‏كند، سبب كذب كلام الهي مي‏شود، زيرا بيع اعيان محرّم و نجس حلال نيست 1.
اين ادله فخر رازي ناصواب است، زيرا اولاً مفرد داراي «ال» نشانِ عموم است؛ ليكن عموم اطلاقي كه از مقدّمات حكمت به دست مي‏آيد نه عموم وضعي. آري، ظهور وضعي عام در عموم، از ظهور اطلاقي مطلق قوي‏تر است؛ ليكن پس از لحاظ مقدمات حكمت، ظهور اطلاقي نيز حجت است.
ثانياً ﴿واَحَلَّ اللهُ البَيعَ وحَرَّمَ الرِّبوا﴾ جمله انشايي است نه خبري، پس كثرت تخصيص، بر فرض صحت آن، مستلزم كذب نيست، زيرا كذب و صدق از ويژگيهاي جمله خبري است، پس بيع مطلقاً حلال و ربا مطلقاً حرام است و آيه هيچ‏گونه اجمالي ندارد و در مورد شك مي‏توان به اصالة الاطلاق تمسك و رفع شك كرد.

موعظه بودن احكام الهي
آيات متعددي معارف ديني را موعظه ناميده است؛ مانند: ﴿هذا بَيانٌ لِلنّاسِ وهُدًي ومَوعِظَةٌ لِلمُتَّقين) 2 ﴿قَد جاءَتكُم مَوعِظَةٌ مِن رَبِّكُم وشِفاءٌ لِما فِي الصُّدور) 3 در آيه مورد بحث نيز خداوند حكيم از حكم تحريم ربا، به موعظه
^ 1 – ـ ر.ك: التفسير الكبير، مج4، ج7، ص100.
^ 2 – ـ سوره آل عمران، آيه 138.
^ 3 – ـ سوره يونس، آيه 57.
533

ياد كرده است: ﴿فَمَن جاءَهُ مَوعِظَةٌ مِن رَبِّه﴾ كه نشان مي‏دهد احكام الهي از مواعظ خداست و براي خيرخواهي بشر جعل شده و از نعمتهاي الهي است، پس بايد به جهت اين خيرخواهي و جعل اين قانونهاي رشدآفرين و سالم‏ساز، خداي سبحان را شاكر بود.
موعظه‏اي كه از سوي «ربّ» باشد: ﴿… مِن رَبِّه﴾، براي رشد و شكوفايي، و تربيت انسانها و تقدير و تدبير امور آنهاست.
موعظه الهي همه انسانها حتّي رباخواران را شامل مي‏شود؛ ليكن آنان گوش جان به مواعظ الهي نمي‏سپارند، بلكه با گذاشتن انگشتان در گوش، از ورود مواعظ به خانه دل جلوگيري مي‏كنند: ﴿واِنّي كُلَّما دَعَوتُهُم لِتَغفِرَ لَهُم جَعَلوا اَصبِعَهُم في ءاذانِهِم) 1 خداي هادي، همه انسانها را نه تنها با موعظه، بلكه با جدال احسن و حكمت و برهان به راه حق فرا مي‏خواند.

نهي از منكر بودن وعظ الهي
آوردن ﴿فَانتَهي﴾ به جاي «فاتّعظ» براي آن است كه وعظ خدا تنها اندرز نيست، تا ارشادِ محض يا حكم اخلاقي صرف باشد، بلكه موعظه او نهي از منكر است، پس اوامر و نواهي الهي هم قانون است و هم موعظه و انسان پندپذير، از كار زشت «منتهي» مي‏شود و خود را باز مي‏دارد.

حكم وضعي و تكليفي مال ربوي
در صدر اسلام، پيش از نزول حكم ربا، برخي از مسلمانان رباخوار بودند. با
^ 1 – ـ سوره نوح، آيه 7.
534

نزول آيه ﴿فَلَهُ ماسَلَف﴾ كيفر رباخواري درباره اين دسته از مسلمانان منتفي شد. اصطلاح «قانون به ما سبق عطف نمي‏شود» 1 برگرفته از فرمان قرآني «فَلَهُ ماسَلَف» است.
نامسلمانان رباخوار در نظام اسلامي و پس از نزول حكم و قانون نيز هرچند مكلف به اجراي احكام فقهي اسلام‏اند و قانون درباره آنان به طور كامل اجرا مي‏شود؛ ليكن با پذيرش دين اسلام تفضلاً مشمول قاعده فقهي «الإسلام يجبّ ما قبله» 2 هستند و در نتيجه حكم ﴿فَلَهُ ماسَلَف﴾ آنها را نيز دربرمي‏گيرد و قانون درباره آنان نيز به ما سبق عطف نمي‏شود.
بر اين اساس، پذيرش دين مبين اسلام، تفضّلاً سبب جبران تخلفات پيش از آن مي‏شود؛ ولي پس از صدور حكم ربا يا پذيرش دين، هيچ كس اجازه ندارد باقي‏مانده طلبهاي ربوي را از مديون دريافت كند و تنها اصل مال خود را مالك است: ﴿ياَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا اتَّقوا اللهَ وذَروا ما بَقِي مِنَ الرِّبوا) 3
حكم ﴿فَلَهُ ماسَلَف﴾ شامل مسلمان رباخوار نمي‏شود، بلكه اطلاقاتي نظير ﴿ولاتَأكُلوا اَمولَكُم بَينَكُم بِالبطِل﴾ او را دربرمي‏گيرد و نسبت به اَسناد ربوي گذشته مديون است و باقي‏مانده را هم بايد ابطال كند، هرچند توبه كند.
نتيجه آنكه حكم وضعي اموال ربوي گذشته درباره غير مسلمان رباخوار، صحت تملك است و اموال ربوي، ملك او مي‏شود: ﴿فَلَهُ ماسَلَف﴾؛ ولي حكم تكليفي آن، يعني رابطه او با خدا، به امر الهي واگذار شده است:
^ 1 – ـ امثال و حكم، ج2، ص1155.
^ 2 – ـ ر.ك: القواعد الفقهيه، ج1، ص5647؛ بحار الانوار، ج67، ص271.
^ 3 – ـ سوره بقره، آيه 278.
535

﴿واَمرُهُ اِلَي الله﴾. شايد در قيامت بخشوده شود.
البته مي‏توان گفت كه ﴿فَمَن جاءَهُ مَوعِظَةٌ مِن رَبِّهِ فَانتَهي فَلَهُ ماسَلَف) 1 اختصاصي به ربا ندارد و همچنان به اطلاق خود باقي است، پس كسي كه پيش از دست يافتن به حكم الهي، خلاف آن عمل كرده است، نسبت به گذشته از جهت حكم تكليفي چيزي بر او نيست؛ ولي از جهت حكم وضعي، مانند قضا، كفاره و…، تابع امر خداست. چنان‏كه ﴿واَمرُهُ اِلَي الله﴾ نيز ويژه ربا نيست، بلكه در هر موردي امر اخروي آن به خدا واگذار مي‏شود كه با دستور قضا يا پرداخت كفاره در كنار توبه و… آن را جبران كند يا تكليف او با اراده الهي مشخص خواهد شد. اگر حكمت او اقتضاي بخشش كرد، فردْ بخشوده مي‏شود، وگرنه به تناسب جرمش عذاب مي‏گردد، پس ﴿واَمرُهُ اِلَي الله﴾ مخصوص حكم تكليفي اخروي نيست، بلكه حكم وضعي را هم دربر مي‏گيرد و خدا براي جبران گذشته، افزون بر توبه، قضا و كفاره و… را نيز مشخص خواهد فرمود 2.
تذكّر: قاعده «الاسلام يَجُبُّ ما قبله» 3 ناظر به احكام تكليفي و وضعي است كه از ناحيه اسلام آمده است، مانند قضاي نماز و روزه، كفّاره، خمس، زكات، فديه و…؛ امّا ساير ديون مالي كه قبل از اسلام نيز بوده است و جزو ره‏آورد خصوصي اسلام نيست، مانند بيع نسيه، قرض و اتلاف مال ديگران، در همه اين‏گونه موارد، دين بر عهده شخصْ مستقر است و اسلام آوردن آن شخص موجب سقوط دين از ذمّه او نمي‏شود.
^ 1 – ـ سوره بقره، آيه 275.
^ 2 – ـ ر.ك: الميزان، ج2، ص417.
^ 3 – ـ ر.ك: القواعد الفقهيه، ج1، ص56 ـ 47.
536

عذاب يكسان اصرار بر رباخواري و بازگشت به رباخواري
مورد آيه، خصوص بازگشت به رباخواري پس از توبه نيست، بلكه كسي هم كه پس از ابلاغ حكم تحريم ربا، همچنان بر رباخواري اصرار دارد، از جهنميان جاويد در آن است. همين مطلب را از تقابل ﴿عاد﴾ با ﴿فَانتَهي﴾ نيز مي‏توان فهميد، چون ﴿فَانتَهي﴾ خودداري كردن از رباخواري و ﴿عاد﴾ به قرينه تقابل، خودداري نكردن و ادامه دادن آن است؛ مانند آيه ﴿قُل لِلَّذينَ كُفَروا اِن يَنتَهوا يُغفَر لَهُم ما قَد سَلَفَ واِن يَعودوا فَقَد مَضَت سُنَّتُ الاَوَّلين) 1 پس «عود» ادامه و اصرار و عادت به رباخواري را شامل مي‏شود؛ در نتيجه مي‏توان حكم خلود در آتش را براي افرادي دانست كه پس از ابلاغ حكم حرمت، باز هم روش و عادت و برنامه خود را رباخواري قرار دهند؛ نه اينكه يك‏بارِ ديگر به رباخواري آلوده شوند.
تذكّر: تعبير ﴿فَلَهُ ماسَلَف﴾ با ﴿عَفَا اللهُ عَمّا سَلَف) 2 فرق دارد، چنان‏كه تذييل ﴿اِنَّ اللهَ كانَ غَفورًا رَحيما﴾ بعد از جمله ﴿اِلاّما قَد سَلَف) 3 با آنچه در آيه مورد بحث رسيده فرق دارد، و آن فرق، وعده به مغفرت و ايجاد روح اميد در آن آيات است.

جاودانگي در جهنّم و راز تهديد به آن
پس از پذيرش اسلام يا صدور حكم ربا، پافشاري بر رباخواري گذشته يا
^ 1 – ـ سوره انفال، آيه 38.
^ 2 – ـ سوره مائده، آيه 95.
^ 3 – ـ سوره نساء، آيه 23.
537

بازگشت به آن پس از توبه، سبب جاودانگي در جهنّم مي‏شود: ﴿ومَن عادَ فَاُولئِكَ اَصحبُ النّارِ هُم فيها خلِدون﴾، زيرا كسي كه در قلب و عمل حرمت ربا را نپذيرد، منكر يكي از ضروريات دين شده است كه سبب ارتداد و كفر او مي‏شود و كافران و مرتدان، جاودانه در آتش جهنّم مي‏سوزند؛ ولي كسي كه در قلب معتقد به حرمت رباست و آن را يكي از احكام نوراني اسلام مي‏داند و در عمل اهل رباست، در دوزخ جاودانه نيست و خلود درباره او به معناي مكث طولاني است 1 ، چنان‏كه اگر كسي مؤمني را به سبب ايمانش بكشد، كيفر او خلود در نار است 2 ؛ ولي چنانچه عمداً به جهت مسائل شخصي بكشد، خلود درباره او به معناي مكث طويل است.
غرض آنكه صِرف انجام كبائر، سبب خلود نيست، بلكه ارتكاب كبيره به همراه كفر و ارتداد مستكبرانه و انكار جاحدانه ضروري دين، خلودآور است. راز تهديد رباخواران به خلود در آتش نيز آن است كه غالب اصراركنندگان بر كبائر و رباخواري، التزام قلبي به حكم الهي ندارند و رباخواري از كفر دروني آنان سرچشمه مي‏گيرد، پس تهديد خلود به سبب كفر دروني است نه ارتكاب عملي كبيره؛ آن‏گونه كه معتزله پنداشته و برپايه اين آيه گفته‏اند: «مرتكب گناه بزرگ، مخلّد در آتش است» 3 و زمخشري هم بر آن مهر تأييد زده است 4!
^ 1 – ـ ر.ك: التفسير الكبير، مج4، ج7، ص102 ـ 101؛ الجامع لاَحكام القرآن، مج2، ج2، ص329؛ الميزان، ج2، ص418.
^ 2 – ـ سوره نساء، آيه 93.
^ 3 – ـ شرح المقاصد، ج5، ص155.
^ 4 – ـ الكشّاف، ج1، ص321.
538

اشارات و لطايف

1. انواع ربا
ربا از نظر فقهي دو نوع است:
أ. رباي معاوضي: مبادله دو همجنس است همراه با زياد گرفتن، در صورتي كه آن دو مكيل و موزون باشند، پس در اين قسم دو شرط هست: از يك جنس بودن عوض و معوّض؛ مكيل و موزون بودن نه معدود يا ممسوح بودن. علامه حلّي مي‏فرمايند: «الرّبا يجري في المكيل و الموزون مع اتفاق الجنسين بالإجماع» 1
ب. رباي قرضي: مشروط و مقيّد به شرط و قيدي نيست و مطلق است؛ يعني از هر چيزي كه به كسي قرض 2 بدهند و شرط زيادت كنند، رباي قرضي است؛ آن زيادي، عيني باشد، مانند زياد شدن پول، يا حكمي.
رباي معاملي با رباي قرضي از چند جهت تفاوت دارد:
1. محدوديتي كه در رباي معاملي هست، در رباي قرضي نيست؛ يعني در هر قرضي كه شرط اضافه كند، آن چيز مكيل باشد يا موزون، معدود باشد يا
^ 1 – ـ مختلف الشيعه، ج5، ص114.
^ 2 – ـ قرض غير از دَين است، هرچند احياناً كنار يكديگر آورده مي‏شوند. «قرض» در اصطلاح فقهي، عقدي است كه به ايجاب و قبول و شرايط مشخّصي نياز دارد (جواهر الكلام، ج 25، ص 5 ـ 1)؛ ولي دَين با عقدِ قرض يا عقودي ديگر مانند بيع نسيه يا براساس ضمان پديد مي‏آيد: اگر كسي مال مردم را تلف كند، قاعده «من أتلف مال الغير بلا إذن منه فهو له ضامن» شامل حال اوست. اين ضمان، دَين‏آور است؛ يعني آن ضامن، مديون است؛ نه مقروض، زيرا اين، دَيْني نيست كه با عقد و ايجاب و قبول پديد آمده باشد، بلكه با اتلاف مال غير و ضامن بودن، بر ذمّه او آمده است (ر.ك: القواعد الفقهيه، ج2، ص50 ـ 25).
539

ممسوح، حرام است، پس حرمت رباي قرض از حرمت رباي بيع گسترده‏تر است.
2. در رباي قرضي احتمال انحلال هست؛ يعني داد و ستد به رأس المال و مقدار افزوده منحل شود، در نتيجه سرمايه حلال باشد و مقدار زايد حرام؛ ولي در رباي معاملي، اصل داد و ستد باطل و حرام است و انحلالي در آن صورت نمي‏گيرد؛ يعني اگر جنس مكيل يا موزوني را با شرط زياده با همجنس آن معاوضه كنند، همه معامله فاسد و حرام است و مانند فروش شراب به ضميمه سركه نيست كه داد و ستد به دو معامله منحل شود: يكي فروش شراب كه حرام و باطل است و ديگري فروش سركه كه حلال است و صحيح.
تذكّر: جريان ربا و ساير مسائل اقتصادي، بدون كارشناسي دقيق مالي حل نمي‏شود، زيرا بين قرض متن مال و مقدار معين از آن و بين قرض ماليت و ارزش مالي و قدرت خريد فرق است، چون جريان تورّم در قسم اول مؤثّر نيست؛ ولي در قسم دوم بي‏اثر نيست، چنان‏كه ديون معوّقه و مهريه‏هاي درازمدت نيز هرچند از نظر متن مال تفاوت پيدا نمي‏كند؛ ولي از منظر ماليّت و قدرت خريد و تورّم متفاوت مي‏شود.

2. نزول از مصاديق ربا
كم كردن و نزول نيز حكم ربا را دارد، زيرا يك طرف آن رباست، پس جايي كه كسي از ديگري دَيني بر عهده دارد و مديون بايد پس از يك ماه ديگر بپردازد ولي طلبكار براي وصول دَيْن خود در زمان نزديك‏تر، بخشي از آن را مي‏كاهد، اين معامله جايز نيست و مانند آن است كه هزار تومان بدهد و يك ماه بعد، هزار و صد تومان بگيرد. اين عمل نيز رباست، پس روح نزول و ربا به يك چيز
540

برمي‏گردد، گرچه در ظاهر متفاوت هستند.

3. عاقلان ديوانه در قيامت
ديوانگان دنيوي، تنها عذاب حسّي دارند؛ ديوانه، گاه از سرما، گرما، گرسنگي و نبود مسكن رنجور مي‏گردد؛ ولي شرمساري يا عذاب روحي و درد رواني ندارد، زيرا فاقد ادراك است؛ مگر برخي از آنها كه از ادراك نسبي برخوردارند. آري بستگان او از حالاتش رنج مي‏برند؛ ولي خود او رسوايي را نمي‏فهمد.
اما ديوانگان قيامت، عاقلان ديوانه‏اند، چون مي‏فهمند كه ديوانه‏اند و ازاين‏رو رنج مي‏برند و اين جنون عارضي، عذاب حسّي و روحي دارد و عذاب اَليم است. عذاب حسّي آنان داشتن شكم بزرگ انباشته از مال حرام است كه رفتن و برخاستن را براي آنان دردآور مي‏سازد و عذاب عقلي، آشفته سري آنان است كه سبب اختلال رفتاريشان مي‏شود.

4. ميزان عقل و سفاهت
عقل در مكتب وحي، نيرويي است كه با آن خدا پرستيده شود و بهشت به دست آيد: «[العقل] ما عبد به الرَّحمان و اكتسب به الجنان» 1 عكسِ نقيضش آن است كه اگر چيزي با آن خدا عبادت نشد و بهشت به دست نيامد، عقل نيست، چنان‏كه قرآن مي‏فرمايد: ﴿ومَن يَرغَبُ عَن مِّلَّةِ اِبرهيمَ اِلاّمَن سَفِهَ نَفسَه) 2 كسي كه از روش حضرت خليل حق فاصله بگيرد، سفيه است نه
^ 1 – ـ الكافي، ج1، ص11.
^ 2 – ـ سوره بقره، آيه 130.
541

عاقل. البته سفيه غير از ديوانه است؛ ولي از جهتي در مقابل عاقل قرار دارد.
بر اين اساس، اگر فرد يا جامعه‏اي قصد عبادت خدا و كسب بهشت را نداشته باشد، هر چند به ظاهر متمدّن و پيشرفته و با سواد باشد، در باطن، جامعه‏اي سفيه است و اگر اين «سَفَه» در دنيا پوشيده بماند، در قيامت كه ظرف ظهور حقايق است، آشكار مي‏گردد.
رباخوار نه تنها خدا را نمي‏پرستد، بلكه در مقام نبرد با خدا و رسول خداصلي الله عليه و آله و سلم است، از اين‏رو در پايين‏ترين درجه سفاهت بلكه ديوانگي است، چون ربا فقط گناه فردي نيست، بلكه فتنه و بلاي اجتماعي است. ربا، هم در اسلام و هم در شرايع پيشين حرام شده است. رباخواري براي يهوديان پيشه و حرفه شده بود، از اين‏رو همين آفت اجتماعي از عوامل نزول عذاب و ظهور غضب الهي بر آنان شمرده شده است: ﴿فَبِظُلمٍ مِنَ الَّذينَ هادوا… ٭ واَخذِهِمُ الرِّبوا وقَد نُهوا عَنه) 1
رباخوار در سفاهت، مانند كسي است كه پشته هيزمي را از انبار ديگران به انبار خود بكشد و ادّعا كند كه هيزمهايش رشد داشته است! اين توهّمي سفيهانه است، زيرا رشد هنگامي است كه نهالي را بكارند و آن نهالْ نخلي تنومند گردد و رباخوار كه در آمد ديگران را از آنِ خود مي‏داند، تفكري مخبّطانه و غير عاقلانه دارد.

5. تعليم وحياني مَحْق ربا
آثار شوم دنيوي و اخروي ربا را بايد وحي آسماني به انسان بياموزد و از دست علوم بشر در اين زمينه كاري ساخته نيست، زيرا اگر قرآن به ضررهاي آن ارشاد
^ 1 – ـ سوره نساء، آيه 161 ـ 160.
542

نمي‏فرمود، عقل بشري نه آن را مي‏دانست و نه در آينده مي‏توانست بفهمد: ﴿ويُعَلِّمُكُم ما لَم تَكونوا تَعلَمون) 1 چون انسان عادي نزديك‏بين است و افزايش ظاهري مال ربوي را مي‏بيند؛ ولي از محاق و زوال باطني آن بي‏خبر است، پس بدون ارشاد وحي، با پيشرفت علم اقتصاد ربا سامان يافته‏تر و جهانْ شمول‏تر مي‏شود؛ نه اينكه نابود گردد.

بحث روايي

1. زياده حلال و حرام
قال أبو عبدالله(عليه‌السلام): «الرّبا رباءان: أحدهما حلال و الآخر حرام؛ فامّا الحلال فهو أن يقرض الرجل أخاه قرضاً طمعاً أن يزيده، و يعوّضه بأكثر ممّا يأخذ، بلا شرط بينهما. فإن أعطاه أكثر ممّا أخذه من غير شرط بينهما، فهو مباح له و ليس له عند الله ثوابٌ فيماأقرضه و هو قوله: ﴿فَلايَربوا عِندَ الله﴾ و أمّا الحرام فالرّجل يقرض قرضاً يشترط أن يردّ أكثر ممّا أخذه، فهذا هو الحرام» 2
اشاره: قرض حسن، چند نوع است كه هر يك مطابق نيّت دهنده‏اش از اجر دنيوي يا اجر اخروي برخوردار است:
1. وام دادن به برادر ديني بدون شرط زيادي، با اين نيّت كه او هنگام پرداخت وام، بيش از آنچه را گرفته، بپردازد. اين قرض اشكالي ندارد و اگر گيرنده بيشتر از اصل وام به وي پرداخت كند، او از اجر دنيوي برخوردار شده است.
2. وام دادن به برادر ديني فقط براي تحصيل رضاي خدا كه براساس
^ 1 – ـ سوره بقره، آيه 151.
^ 2 – ـ تفسير القمي، ج2، ص159؛ بحار الانوار، ج100، ص157.
543

روايات، به هر درهم آن، هجده برابر در معاد پاداش داده مي‏شود 1.
3. قرض دادني كه فقط به طمع زيادي و با شرط آن باشد. اين همان رباي حرام است كه وام‏دهنده و گيرنده و كاتب و شاهد آن لعن شده‏اند 2.

2. چهره باطني رباخوار
عن أبي عبدالله(عليه‌السلام) قال: «قال رسول الله‏صلي الله عليه و آله و سلم: لمّا أُسري بي إلي السماء رأيت قوماً يريد أحدهم أن يقوم فلايقدر أن يقوم من عظم بطنه؛ فقلت: من هؤلاء يا جبرئيل؟ قال: هؤلاء الّذين يأكلون الرّبا لا يقومون إلاّ كما يقوم الّذي يتخبّطه الشيطان من المسّ» 3
عن شهاب بن عبد ربّه قال: سمعت أبا عبدالله(عليه‌السلام) يقول: «آكل الرّبا لا يخرج من الدّنيا حتّي يتخبّطه الشّيطان» 4
قال رسول الله‏ صلي الله عليه و آله و سلم: «يأتي آكل الرّبا يوم القيامة مختبلاً يجرّ شقيه»؛ ثم قرأ ﴿لايَقومونَ اِلاّكَما يَقومُ الَّذي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيطنُ مِنَ المَسّ) 5
قال رسول‏الله‏صلي الله عليه و آله و سلم: «إيّاك و الذّنوب التي لا تغفر… و أكل الربا، فمن أكل الرّبا بعث يوم القيامة مجنوناً يتخبّط»؛ ثم قرأ: ﴿اَلَّذينَ يَأكُلونَ الرِّبوا لايَقومونَ اِلاّكَما يَقومُ الَّذي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيطنُ مِنَ المَسّ) 6
اشاره: طبق اين روايات كه چهره واقعي و باطني رباخوار را در دنيا و آخرت
^ 1 – ـ من لا يحضره الفقيه، ج2، ص58.
^ 2 – ـ الكافي، ج5، ص144؛ من لا يحضره الفقيه، ج4، ص8.
^ 3 – ـ تفسير القمي، ج1، ص93؛ تفسير نور الثقلين، ج1، ص291.
^ 4 – ـ تفسير العياشي، ج1، ص152؛ تفسير نور الثقلين، ج1، ص291.
^ 5 – ـ الدر المنثور، ج2، ص102.
^ 6 – ـ همان، ص 103.
544

بيان مي‏كند، رباخوار در همين دنيا با مس شيطان گرفتار تخبّط مي‏شود و در قيامت ديوانه مضطرب مبعوث مي‏شود و لاشه‏خود را مي‏كشد، چنان‏كه رسول‏خداصلي الله عليه و آله و سلم در معراج رباخواران را به شكل افراد شكم بزرگي مشاهده فرمود كه نمي‏توانستند بايستند.

3. حكمت تحريم ربا
عن محمّد بن سنان، إنّ عليّ بن‏موسي‏الرضا(عليه‌السلام) كتب إليه في جواب مسائله: «…و علّة تحريم الرّبا إنّما نهي الله عنه لما فيه من فساد الأموال، لأنّ الإنسان إذا اشتري الدرهم بالدرهمين، كان ثمن الدرهم درهماً و ثمن الآخر باطلاً، فبيع الربا وكس علي كلّ حال علي المشتري و علي البائع، فحرّم الله تبارك و تعالي الربا لعلّة فساد الأموال كما حظر علي السفيه أن يدفع ماله إليه لما يتخوّف عليه من إفساده حتّي يؤنس منه رشده، فلهذه العلّة حرّم الله الربا و بيع الدرهم بالدّرهمين يداً بيد.
و علّة تحريم الربا بعد البينة، لما فيه من الاستخفاف بالحرام المحرم و هي كبيرة بعد البيان و تحريم الله تعالي لها، و لم يكن ذلك منه إلاّ استخفاف بالتحريم للحرام و الاستخفاف بذلك دخول في الكفر. و علّة تحريم الربا بالنسية لعلّة ذهاب المعروف و تلف الأموال و رغبة الناس في الربح و تركهم القرض و الفرض و صنايع المعروف و لما في ذلك من الفساد و الظلم و فناء الأموال» 1
اشاره: از پاسخهاي متعدد حضرت رضا(عليه‌السلام) برمي‏آيد كه محمد بن سنان پرسشهاي گوناگون و سؤالات مختلفي در باره ربا از ايشان داشته است؛ گويا
^ 1 – ـ عيون اخبار الرضا(عليه‌السلام)، ج2، ص101 ـ 100.
545

سؤال نخست از علت اصل حرمت ربا بوده و حضرت رضا(عليه‌السلام) در پاسخ فرموده‏اند كه علت حرمت ربا فساد اموال است، چون بيع ربوي موجب زيان بايع و مشتري است، پس خدا از آن منع كرد، همان‏گونه كه از دادن مال سفيه به او پيش از رسيدن به رشد منع كرد، چون خوف از فساد مال او هست.
در پاسخ علت حرمت ربا پس از بيان حرمت از جانب خدا، فرمودند كه ارتكاب اين گناه پس از بيان الهي، موجب استخفاف حرام است و استخفاف به اين گناه بزرگ موجب كفر (اعتقادي يا عملي) است.
در باره علت حرمت ربا در معامله نسيه نيز فرمودند كه ربا در معامله نسيه موجب از بين رفتن معروف و تلف شدن اموال و رغبت مردم در سود و ترك قرض حسن و كارهاي خوب است و اين امر، فساد و ظلم و نابود شدن اموال را در پي دارد.

4. مقصود از موعظه
عن محمّد بن مسلم أنّ رجلاً سأل أبا جعفر(عليه‌السلام) و قد عمل بالرّبا حتّي كثر ماله، بعد أن سأل غيره من الفقهاء، فقالوا له: ليس يقيك منك شي‏ء إلاّ أن تردّه إلي أصحابه. فلمّا قصّ علي أبي جعفر(عليه‌السلام) قال له أبوجعفر(عليه‌السلام): «مخرجك في كتاب الله قوله: ﴿فَمَن جاءَهُ مَوعِظَةٌ مِن رَبِّهِ فَانتَهي فَلَهُ ماسَلَفَ واَمرُهُ اِلَي الله﴾ و الموعظة، التوبة» 1
اشاره: شخصي به امام باقر(عليه‌السلام) عرض مي‏كند كه بر اثر رباگيري مالش افزوده شده است و از فقهاي عامه پرسيده است چه كار كند. آنها گفته‏اند كه بايد مال را به صاحبانش بازگرداند. امام باقر(عليه‌السلام) فرمود: راه رهايي تو توبه
^ 1 – ـ تفسير العياشي، ج1، ص152.

546

است، زيرا مراد از موعظه در ﴿فَمَن جاءَهُ مَوعِظَة… ﴾ همان توبه است.
سرّ تفسير موعظه به توبه اين است كه عصاره معناي آيه مورد بحث همين توبه خواهد بود، زيرا حكم فقهي كه از طرف خداوند به رباخوار مي‏رسد يا با قبول او همراه است يا با نكول وي. اگر با قبول او همراه بود مشمول ﴿فَانتَهي﴾ مي‏شود؛ يعني نهي الهي را پذيرفت و معناي پذيرش حكم خدا پشيماني از گذشته، تصميم بر ترك در آينده و تداوم اين راه راست است، و اگر با نكول وي همراه بود مشمول ﴿ومَن عادَ… ﴾ مي‏شود كه كيفر تلخ در انتظار اوست.

5. حكم جهل به حرمت ربا
قال أبو عبدالله(عليه‌السلام): «كلّ ربا أكله الناس بجهالة ثمّ تابوا، فإنّه يقبل منهم إذا عرف منهم التوبة (و قال: لو أنّ رجلاً ورث من أبيه مالاً و قد عرف أن في ذلك المال رباً و لكن قد اختلط في التجارة بغيره حلال، كان حلالاً طيباً فليأكله و إن عرف منه شيئاً أنه ربا فليأخذ رأس ماله و ليردّ الربّا) و أيّما رجل أفاد مالاً كثيراً قد أكثر فيه من الرّبا فجهل ذلك ثمّ عرفه بعد، فأراد أن ينزعه (فيما) مضي فله، و يدعه فيما يستأنف» 1
عن أبي عبدالله(عليه‌السلام) في حديث طويل يقول فيه: «إنّ رسول الله‏صلي الله عليه و آله و سلم قد وضع ما مضي من الربا و حرّم عليهم مابقي؛ فمن جهله وسع له جهله حتّي يعرفه. فإذا عرف تحريمه حرم عليه و وجبت عليه فيه العقوبة إذا ركبه، كما يجب علي من يأكل الرّبا» 2
عن هشام بن سالم عن أبي عبدالله(عليه‌السلام) قال: سألته عن الرجل يأكل الربا و
^ 1 – ـ الكافي، ج5، ص145؛ تفسير نور الثقلين، ج1، ص292.
^ 2 – ـ الكافي، ج5، ص145؛ تفسير نور الثقلين، ج1، ص293
547

هو يري انّه له حلال. قال: «لا يضرّه حتّي يصيبه متعمّداً؛ فإذا أصابه متعمّداً فهو بالمنزلة التّي قال الله (عزّوجلّ» 1
اشاره: تعبير «لا يضرّه» در روايت اخير ناظر به رباخواري است كه جاهل به حكم حرمت رباست؛ امّا اگر عمدي و با علم به حرمتْ رباخواري كند و آن را حلال بداند، احكام شديد الهي درباره رباخواران و نيز مفاد جمله آغازين آيه شامل حال او مي‏شود.
علم و جهل (به هر دو قسم آن) در ربا هر يك احكام خاص خود را دارد و مفاد آيه شريفه در باره هر دو قسم است.
مصداق روشن اين روايات، جاهلِ غير مسلمان است كه اموالي را از طريق ربا فراهم كرده، سپس مستبصر شده است، زيرا وي مشمول قاعده «الاسلام يَجُبّ ما قبله» است؛ ولي مسلماني كه جاهلانه ربا خورده، كه غالباً جاهل مقصّر است، مشمول اين قاعده نيست و اين دو روايت هم شامل حال او نمي‏شود، پس مسلمان جاهل بايد مال ربوي را به مالك آن بازگرداند.

6. شدت حرمت ربا نسبت به ساير محرّمات
عن أبي عبدالله(عليه‌السلام) قال: « درهم من رباء أعظم عند الله من سبعين زنيّة كلّها بذات محرم في بيت الله الحرام» 2
اشاره: در جوامع روايي عامه و خاصه روايات فراواني است به اين مضمون كه عقوبت يك درهم ربا نزد خدا از هفتاد زنا در مسجدحرام و مقدس‏ترين مكان بيشتر است.
٭ ٭ ٭
^ 1 – ـ الكافي، ج5، ص145 ـ 144؛ تفسير نور الثقلين، ج1، ص293.
^ 2 – ـ تفسير القمي، ج1، ص93؛ بحار الانوار، ج100، ص117.
548

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *