تفسير تسنيم (اجمالي)| جلد دوازدهم، سوره بقره، آيه 257

خانه / قرآن و عترت / قرآن / تفاسیر متنی / تفسير تسنيم (اجمالي)| جلد دوازدهم، سوره بقره، آيه 257

ثمره تمسّك به عروه‏ وثقي، ايمان برتر و نورانيت و نتيجه پذيرش ولاي طاغوت، افزايش كفر و تاريك شدن است.

الله ولي الّذين ءامنوا يخرجهم من الظّلمت إلي النّور و الّذين كفروا أولياؤهم الطّغوت يخرجونهم من النّور إلي الظّلمت أولئك أصحب النّار هم فيها خَلدون (257)

گزيده تفسير
ثمره تمسّك به عروه‏ وثقي، ايمان برتر و نورانيت و نتيجه پذيرش ولاي طاغوت، افزايش كفر و تاريك شدن است.
خداوند مؤمنان را سرپرستي كرده، تاريكي را از آنان دفع يا رفع مي‏كند؛ ولي طاغوت كه دشمن همگان اعم از مؤمن و كافر است، درس طغيان مي‏دهد و با اين كار نور فطرت را رفع كرده، كافر را در ظلمت فرو مي‏برد.
مبدأ فاعلي اخراج از ظلمت به سوي نور فقط خداست و وحي و ايمان فرد، تنها وسيله يا زمينه‏ساز آن است. مؤمنان تنها يك ولي دارند و هدف آنان نيز فقط نوراني شدن است؛ ولي كافران اولياي گوناگوني دارند كه به شمار آنها، اهداف تاريك خواهند داشت.
طاغوت از نظر ذات، صلاحيّت ولي شدن ندارد، بلكه تولّي كافران سبب مي‏شود تا به او ولي گفته شود، وگرنه طاغوت دشمن مبين است.
194

تفسير

مفردات
ولي: «ولايت» به معناي واقع شدن چيزي در پي چيز ديگر با وجود ارتباط خوب يا بد ميان آنهاست 1. يكي از مصاديق ولايت، تدبير امور ديگري و رسيدگي به شئون زندگي و معاش اوست، بر اين اساس، «ولي» كسي است كه در كنار ديگري قرار مي‏گيرد و امور او را تدبير و تأمين مي‏كند 2.

تناسب آيات
پس از آنكه معلوم شد كه كفر به طاغوت و ايمان به الله، چنگ زدن به عروه‏وثقي است، چنين آمده است: خداي سبحان مؤمني را كه به ريسمان دين او چنگ بزند، از چاه طبيعت و تيه كفر و ظلمت به صحراي وسيع نور هدايت مي‏كند.
آويختن به ريسمان الهي، يعني اعتقاد و عمل، از ناحيه قابل صورت مي‏گيرد: ﴿فَمَن يَكفُر بِالطّغوتِ ويُؤمِن بِاللهِ فَقَدِ استَمسَكَ بِالعُروةِ الوُثقي) 3 و بيرون كشيدن از چاه طبيعت به جاه نور، كار خداست و اوست كه ولي مؤمنان، همراه، پيوسته و نزديك به آنان است: ﴿اللهُ ولِي الَّذينَ ءامَنوا يُخرِجُهُم مِنَ الظُّلُمتِ اِلَي النُّور﴾ و همواره مؤمن كه «مولّي عليه» است از «ولي» خود كه خداست، فيض مي‏گيرد.
٭ ٭ ٭
^ 1 – ـ براي آگاهي بيشتر درباره اين واژه، ر.ك: تسنيم، ج7، ص285.
^ 2 – ـ التحقيق، ج13، ص204، «و ل ي».
^ 3 – ـ سوره بقره، آيه 256.
195

تنها «ولي» مؤمنان
در صدر آيه سخن از ولايت بالذات و بالاصاله خداوند است: ﴿اللهُ ولِي الَّذينَ ءامَنوا﴾. براساس توحيد روشن است كه خداوند شريكي ندارد و تنها او ولي و سرپرست است و اگر براي مؤمنان اولياي ديگري هست و قرآن از زبان فرشتگان مي‏گويد: ﴿نَحنُ اَولِياؤُكُم فِي الحَيوةِ الدُّنيا وفِي الاءخِرَة) 1 ولايت آنان در عرض ولايت خدا نيست، بلكه آنان مأموران الهي و مجاري رحمت حق‏اند، از اين‏رو «ولي» مفرد آورده شده است، چنان كه «صراط مستقيم» و «هدف» چون واحد است و همه آنها روشن‏اند، واژه «نور» نيز مفرد آمده است: ﴿واَنَّ هذا صِرطي مُستَقيمًا فَاتَّبِعوه﴾ و ظلمات و راههاي پراكنده چون زياد است، ظلمات جمع آورده شده است: ﴿ولاتَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُم عَن سَبيلِه) 2
گفتني است كه به موجب تناسب حكم و موضوع، ولايت خدا بر مؤمنان، ولايت ايمان است و سبب افزايش ايمان آنان مي‏شود؛ اما ولايت طاغوت بر كافران، مايه زيادي طغيان شده و بر كفر آنها مي‏افزايد.

مقصود از اخراج
خداي سبحان ولي مؤمنان است و آنان را از ظلمات (عقايد باطل، اخلاق رذيله و تبهكاري) به سوي نور (عقايد حق، محاسن اخلاقي و اعمال صالح) مي‏برد: ﴿يُخرِجُهُم مِنَ الظُّلُمتِ اِلَي النُّور﴾. «اخراج» دو مصداق دارد:
^ 1 – ـ سوره فصّلت، آيه 31.
^ 2 – ـ سوره انعام، آيه 153.
196

1. رفع و برداشتن؛ اخراج نسبت به كساني كه آلودگيهاي ظلماني و نفساني بر آنها چيره شده و سابقه عصيانگري دارند، رفع است، زيرا گوشه‏هايي از فطرت آنان در ظلمت فرو رفته و نور ايمان و فطرت آنان هنوز به خاموشي نگراييده است.
تذكّر: أ. اوحدي از مؤمنان كه مشمول «عُظَم الخالق في أنفسهم فصغر مادونه في أعينهم» 1 هستند انجام مباحات را در راستاي دستور خدا و حفظ حيات و مانند آن خواهند دانست كه همگي صبغه عبادي دارد و اشتغال به آنها ظلمت نيست.
ب. اوساط از اهل ايمان كه به لذايذ طبيعي و حلال مبتلايند در ظلّ ولاي الهي به ايمان برتر بارمي‏يابند: ﴿زَادَتهُم ايمنا) 2
ج. اين‏گونه از امور به ترفيع درجه مناسب‏تر است تا اخراج از ظلمت به نور، مگر با توسعه معناي ظلمت از يك‏سو و طرح ظلمت نسبي (نه نفسي) از سوي ديگر كه در اين حال پذيرش عنوان رفع نسبي دشوار نيست.
د. قرآن حكيم اصل توجّه به لذّتهاي طبيعي و اشتغال به مباحات را ظلمت نمي‏داند، بلكه هلوع بودن را تيرگي مي‏داند، كه مؤمنان واقعي از آن مصون‏اند، چنان‏كه نمازگزاران را از هلوع (جزوع و منوع) بودن مستثنا مي‏داند 3.
2. دفع و پيشگيري؛ اخراج درباره مؤمناني كه بر فطرت نوراني خود باقي‏اند و از آلودگيهاي ظلماني طبيعت مصون مانده‏اند، مانند معصومان يا نوجوانان رشد يافته در جامعه سالم، به معناي دفع و پيشگيري از عروض
^ 1 – ـ نهج البلاغه، خطبه 193.
^ 2 – ـ سوره انفال، آيه 2.
^ 3 – ـ سوره معارج، آيات 22 ـ 19.
197

آلودگيها و ظلمت بر صفحه نوراني روان آنهاست.
اگر اخراج، نسبت به فطرت و نيز طبيعت سنجيده شود، نه مؤمن و كافر، در ﴿يُخرِجُهُم مِنَ الظُّلُمتِ اِلَي النُّور﴾ نسبت به طبيعت روا و فقط از نوع دفع است؛ ولي در ﴿يُخرِجونَهُم مِنَ النُّورِ اِلَي الظُّلُمت﴾ نسبت به فطرت روا و از نوع رفع است، زيرا طاغوت نور فطرت را برمي‏دارد؛ چنان‏كه خداوند طبيعت ظلماني را دفع مي‏كند. امتياز اين سنجش، كاربرد «اخراج» در دو استعمال جداگانه به معناي دفع و رفع است، به عكس وجه پيش كه «اخراج» در يك استعمال، در هر دو نوع دفع و رفع به كار رفته است.
تذكّر: واژه «اخراج» همان‏طور كه امين الاسلام طبرسي فرموده‏اند بر منع از دخول اطلاق مي‏شود و اگر كسي ديگري را به شهري خاص هدايت كند مي‏تواند بگويد «من او را از شهرهاي… اخراج كرده‏ام»، در حالي كه آن شخص در شهرهاي ديگر نبوده است 1.
برخي شواهد مناسب براي تأييد استعمال «اخراج» در «دفع» عبارت است از:
1. آيه ﴿اِنّي تَرَكتُ مِلَّةَ قَومٍ لايُؤمِنون) 2 كه در آن، «ترك» به معناي «دفع» است، چون حضرت يوسف(عليه‌السلام) هرگز سابقه كفر نداشت تا آن را رها سازد، پس «ترك» يعني نپذيرفتن از آغاز.
2. آيه ﴿ثُمَّ يَتَوَفّكُم ومِنكُم مَن يُرَدُّ اِلي اَرذَلِ العُمُرِ لِكَي لا يَعلَمَ بَعدَ عِلمٍ شيءا) 3 كه در آن، «ردّ» به معناي «دفع» است، زيرا انسانِ سالمند، سابقه
^ 1 – ـ ر.ك: مجمع البيان، ج2 ـ 1، ص632.
^ 2 – ـ سوره يوسف، آيه 37.
^ 3 – ـ سوره نحل، آيه 70.
198

پيري ندارد تا به دوران پيري بازگردانده شود، پس «ردّ»، اعم از ردّ ابتدايي و ادامه‏اي است.
فخر رازي براي اثبات استعمال «اخراج» در نوع «دفع» با استدلال به آيه ﴿وكُنتُم عَلي شَفا حُفرَةٍ مِنَ النّارِ فَاَنقَذَكُم مِنها) 1 مي‏گويد: معنا آن است كه شما را از آتش بيرون آورديم، با اينكه مسلمانان پيش از آن در آتش نبوده‏اند، پس «انقاذ» مانند «اخراج» در «دفع» به كار رفته است 2.
استدلال فخر رازي درست نيست، چون مفاد آيه اين نيست كه شما در آتش بوديد، بلكه مي‏فرمايد: شما در آستانه سقوط در آتش بوديد. ضمير ﴿منها﴾ به ﴿حُفرَة﴾ بر مي‏گردد، بدين جهت از حرف ﴿علي﴾ در آيه استفاده شده نه حرف «في».
لازم است عنايت شود كه نمي‏توان گفت «شايد آنان واقعاً در آتش بوده‏اند به گونه‏اي كه اگر كسي با چشم برزخي مي‏نگريسته آن را مي‏يافته است»، زيرا قبل از تماميّت حجّت، كسي را نمي‏توان در آتش ديد، بنابراين، انقاذ افراد جاهلي از آتش از سنخ دفع است نه رفع؛ ولي اگر ضمير به غير «نار» برگردد جريان رفع بي‏تناسب نيست.
فخر رازي، «كشف عذاب» در آيه ﴿فَلَولا كانَت قَريَةٌ ءامَنَت فَنَفَعَها ايمنُها اِلاّقَومَ يونُسَ لَمّا ءامَنوا كَشَفنا عَنهُم عَذابَ الخِزي فِي‏الحَيوةِ الدُّنيا ومَتَّعنهُم اِلي حين) 3 را نيز به معناي دفع دانسته و گفته است: قرار بود قوم يونس به
^ 1 – ـ سوره آل عمران، آيه 103.
^ 2 – ـ التفسير الكبير، مج4، ج7، ص21.
^ 3 – ـ سوره يونس، آيه 98.
199

عذاب گرفتار شوند و خداوند از دفع عذاب آنان به كشف ياد كرده است 1.
استشهاد مذكور نيز ناصواب است، زيرا عذابي كه آيه از آن خبر مي‏دهد، ذلّت دنيوي بود كه رخ داد. افزون بر اين، شايد بتوان گفت همان عذاب هم آمده بود و آنان آن را احساس مي‏كردند؛ ليكن با ايمان واقعي رفع شد.

مبدأ اخراج از ظلمات
وحي، فطرت انساني و علم، نورند؛ ليكن اينها علل معدّه اخراج از ظلمت به نورند و مبدأ فاعلي و بالذات آن خداي سبحان است. خداوند در جان مؤمنان متمسّك به عروه‏وثقي اثر مي‏گذارد و آنان را از قعر چاه ظلماني طبيعت بيرون آورده و به صحراي وسيع و نوراني فطرت رهنمون مي‏شود. نور فطرت از درون و نور وحي از بيرون، زمينه و مقدمات فاعليت خداي سبحان هستند تا شمع وجود انساني را خورشيد تابان سازند: ﴿اللهُ ولِي الَّذينَ ءامَنوا يُخرِجُهُم مِنَ الظُّلُمتِ اِلَي النُّور﴾.
چنگ زدن به ريسمان الهي، كارِ قابل و بالا كشيدنْ فعلِ فاعل (خداي سبحان) است، چنان‏كه كشاورز فقط شخم مي‏زند و بذر مي‏افشاند و وجين و آبياري مي‏كند؛ ولي رويش و رشد و باردهي گياهان به دست خداي سبحان است: ﴿اَفَرَءَيتُم ما تَحرُثون ٭ ءَاَنتُم تَزرَعونَهُ اَم نَحنُ الزّرِعون) 2 فاعليت تامّ و مطلق خداوند متعالي در سراسر نظام آفرينش جاري است.
گفتني است اخراج از ظلمات به نور كه در آيه مورد بحث، منحصراً به ذات اقدس الهي اسناد داده شده، در آيات ديگر، مانند ﴿اَن اَخرِج قَومَكَ مِنَ
^ 1 – ـ ر.ك: التفسير الكبير، مج4، ج7، ص21.
^ 2 – ـ سوره واقعه، آيات 64 ـ 63.

200

الظُّلُمتِ اِلَي النّور) 1 ﴿لِتُخرِجَ النّاسَ مِنَ الظُّلُمتِ اِلَي النّور) 2 ﴿ويُخرِجُهُم مِنَ الظُّلُمتِ اِلَي النّورِ بِاِذنِه) 3 و ﴿هُوَ الَّذي يُصَلّي عَلَيكُم ومَلئِكَتُهُ لِيُخرِجَكُم مِنَ الظُّلُمتِ اِلَي النّور) 4 به پيامبر و فرشتگان به تنهايي يا در صحابت فيض خدا نيز نسبت داده شده است، زيرا كار رسول اكرم‏صلي الله عليه و آله و سلم و فرشتگان طبق برخي از مباني در طول كار خداوند است نه در عرض آن و مطابق بعضي از مباني ديگر كار آنها مظهر فعل خداست. غرض آنكه تعدد اسناد، منافاتي با انحصار فاعليت خداوند ندارد.
تذكّر: عنوان «طولي و عرضي» نه حقيقت شرعيّه دارد و نه متشرعيّه، بلكه اصطلاحي است كه صحابه فنون خاص به كار مي‏برند. معناي وجود يا صفت يا فعل عَرْضي تا حدودي روشن است، از اين‏رو به طور صريح و قاطع مي‏توان فتوا داد كه هيچ ذات، صفت و فعلي در عرض ذات، صفت و فعل خداي سبحان نخواهد بود و امّا درباره معناي طولي، لازم است كه به موارد كاربرد اين عنوان عنايت شود، گرچه نه دليل عقلي بر حصر موارد آن اقامه شده و نه استقراي تامّ در آن صورت پذيرفته است؛ ولي مي‏توان چنين گفت 1. طولي بودن فاعليت در اداره امور جامعه براساس سلسله مرتبه‏اي كه در اين نظم، مدير كل يك سازمان دستور داده و بخشي از رئوسِ كارها را انجام مي‏دهد، آن‏گاه مديران مياني و سپس مجريان نازل عهده‏دار تحقق بخشيدن آن برنامه‏اند. در اين فرض مديران ياد شده در طول هم‏اند و مسئوليت هرگونه كاري
^ 1 – ـ سوره ابراهيم، آيه 5.
^ 2 – ـ سوره ابراهيم، آيه 1.
^ 3 – ـ سوره مائده، آيه 16.
^ 4 – ـ سوره احزاب، آيه 43.
201

برعهده مدير خاص است و نوبت كار مدير برتر تمام مي‏شود و نوبت اجراي خارجي مدير فروتر مي‏رسد.
كار خداوند در تدبير عالم و آدم و پيوند بين آنها، يعني تدبير اضلاع سه‏گانه اين مثلّث، نه از سنخ نظام اعتباري است و نه نوبت او پايان مي‏پذيرد و نوبت موجود ديگر فرا مي‏رسد. بازگشت چنين فاعليت طولي، در عين اعتباري بودن، به فاعليت عرضي بازمي‏گردد.
2. طولي بودن در مسائل تكويني، مانند سلسله علل خارجي، خواه در آفاق و خواه در انفس كه هر موجود ضعيفي اصل هستي و سمت فاعليّت تكويني خود را از موجود قوي دريافت مي‏كند و آن موجود قوي اصل ذات و كمال آن را از اقوا تلقّي مي‏كند تا به سرآغاز سلسله علل منتهي شود.
طولي بودن به اين معنا در بسياري از گفتار و نوشتارهاي اصحاب كلام و صحابه فلسفه مطرح است؛ ليكن براي پرهيز از بازگشت طوليّت به اين معنا به عرضيت، لازم است بررسي شود كه آيا موجودهاي امكاني كه هويّت ربطي (نه رابطي) خود را از واجب دريافت مي‏كنند، هر يك حلقه‏اي از حلقات سلسله هستي را تشكيل مي‏دهند، به طوري كه در نظام تكوين هويات حقيقي، اوصاف حقيقي و افعال حقيقي محقّق است؛ ليكن همگي مراتب تشكيكي يك حقيقت‏اند كه اين مطلب به الهي عام مرتبط بوده و جريان تشكيك وجود و تعدّد مراتب آن مطرح است؛ امّا در الهي خاص بعد از بيان ممنوعيت دو منطقه ذات و اكتناه صفاتي كه عين ذات است و اينكه احدي را به آن دو مقام دسترسي نيست نوبت به منطقه سوم كه فيض منبسط و فعلِ خداست مي‏رسد. در اين منطقه ثابت مي‏شود كه فعل الهي نامحدود است، آن‏گاه اين سؤال طرح مي‏شود كه «كار فرشته يا قرآن يا نبي و امام به عنوان اخراج مؤمن از ظلمت به
202

نور در طول افاضه خداست» يعني چه؟
آيا به اين معناست كه افاضه خدا اول و افاضه فرشته و… دوم و مرتبط به افاضه خداست به طوري كه فاعل مباشر فقط فرشته است و خداوند در مقام فعل اصلاً مباشرت ندارد؟ بازگشت چنين فاعليّت طولي به فاعليت عرضي است.
آيا به اين معناست كه هم خداوند در مقام فعل و هم فرشته و… به طور استقلال فاعل مباشرند؟ چنين كاري گذشته از امتناع ذاتي زيرا توارد دو علت مستقل بر معلول واحد به معناي نيازمندي معلول به هر يك در عين بي‏نيازي از آن است كه محذور جمع دو نقيض را به همراه دارد مستلزم عرضي بودن است نه طولي بودن.
آيا به اين معناست كه خداوند و فرشته و… هر يك جزء علت فاعلي و شريك يكديگرند تا از اجتماع هر دو، علتِ تامّ پديد آيد؟ چنين فرضي صرف‏نظر از رجوع آن به عَرْضي بودن، مستلزم نقص فاعليت خداوند و نيازمند به تتميم نصاب فاعلي است. همچنين است اگر خداوند فاعليّت اخراج از ظلمت به نور را برعهده داشته باشد؛ ولي فرشته و… ظهير و پشتيبان خداوند باشد، از اين‏رو استقلال موجود امكاني، شركت او و نيز مظاهره وي نسبت به خداوند ممتنع خواهد بود.
تاكنون هيچ‏يك از وجوه ياد شده نتوانستند تصويري صحيح از فاعليّت طولي ارائه كنند؛ امّا جريان مظهريّت ممكن براي واجب، آن‏طور كه صورت مرآتيّة (چنان‏كه شيخ صدوقِ در كتاب شريف توحيد آن را نقل كرده‏اند 1)
^ 1 – ـ ر.ك: التوحيد، ص454 ـ 417 (باب ذكر مجلس الرضا(عليه‌السلام)).
203

مظهر صاحب صورت است، جريان طولي بودنِ ويژه را به تصوير تمثيلي مي‏كشد، چون اگر موجود ممكن ابزار كار واجب قرار گيرد، بر اين مبنا موجود امكاني مبدأ قابلي خواهد بود نه فاعلي، زيرا آلتِ فعل هرگز فاعل نخواهد بود، نه در طول فاعل قبلي و نه در عرض آن. آنچه از حديث نوراني قرب نوافل 1 برمي‏آيد نزديك به همين توجيه است و اگر اين‏گونه از فاعليت ظاهر و مظهر، آيت و ذي الآيه، فاعليت طولي ناميده شود محذوري ندارد.

مراتب اخراج از تاريكيها به سوي نور
بيرون آوردن از ظلمات به سوي نور مراتبي دارد، چنان‏كه خود نور و ظلمت نيز داراي درجات گوناگون‏اند.
نور مراتبي دارد كه همگي ظاهر و مُظهرند و ظلمت نيز دركاتي دارد كه همگي تيره و مانع ديدن‏اند. ممكن است كسي داراي مرتبه‏اي از نور علم و ايمان باشد و خداوند كه ولي مؤمنان است او را به درجه‏اي برتر برساند؛ مثلاً از علم حصولي به حضوري، از علم اليقين به عين اليقين و از عين اليقين به حق اليقين بالغ كند؛ ليكن اين افاضه مصداق ﴿يَرفَعِ اللهُ الَّذينَ ءامَنوا مِنكُم والَّذينَ اوتُوا العِلمَ دَرَجت) 2 است نه مندرج تحت عنوان اخراج از ظلمت به نور، مگر آنكه كسي نور ضعيف را ظلمت و همچنين نور قوي را نسبت به نور اقوي ظلمت بنامد.
به هر تقدير، ازدياد درجه علم و ايمان: ﴿واِذا تُلِيَت عَلَيهِم ءَايتُهُ زَادَتهُم
^ 1 – ـ علل الشرايع، ج1، ص12؛ وسائل الشيعه، ج4، ص72.
^ 2 – ـ سوره مجادله، آيه 11.
204

ايمنا) 1 از سنخ اخراج از ظلمت به نور نيست؛ ليكن راه مجاز به ويژه براساس تشكيك يا برتر از آن، همچنان باز است و هرگاه موجودِ غائبْ مشهود مي‏شود و مرتبه غيب كسي به شهادت تبديل مي‏گردد گويا از ظلمت به نور آمده است. و اگر از حضرت ختمي نبوّت رسيده است كه «انّه ليغان علي قلبي وانّي لأستغفر الله في كلّ يوم سبعين مرّةً» 2 آن نيز محمول بر دفع است نه رفع؛ يعني استغفار مي‏كنم تا غين نيايد؛ نه اينكه غين آمده برطرف گردد.
اگر عنوان «ظلمت» بر اشتغال به مباح صحيح باشد از صنف مجاز است نه از سنخ حقيقت، چون اصل استعمال لفظ يا صحيح است يا غلط؛ اگر صحيح بود يا حقيقت است يا مجاز.
اخراج به شكل دفع يا رفع، نسبت به توده مردم و كساني كه در اوايل راه هستند بدين‏گونه است كه خداوند آنان را از ظلمات نجات مي‏دهد و به كنار نور مي‏رساند و نسبت به كساني كه در ميان راه‏اند، برخوردار ساختن آنان از افزايش ايمان و هدايت و بركت است؛ مانند اصحاب كهف كه قرآن كريم درباره آنان مي‏فرمايد: دلهاي آنان را به خود مرتبط كرديم كه ديگر هراسي نداشته باشند: ﴿اِنَّهُم فِتيَةٌ ءامَنوا بِرَبِّهِم وزِدنهُم هُدًي ٭ ورَبَطنا عَلي قُلوبِهِم) 3
اخراج از ظلمت به سوي نور، درباره سالكان فرزانه، فراتر از خروج از ظلمت و رسيدن به ساحل نور و نيز برتر از عدم خوف و حزن و حصول آرامش است. خداوند بعضي را از ظلمت طبيعت خارج مي‏كند و به مقام اطمينان به
^ 1 – ـ سوره انفال، آيه 2.
^ 2 – ـ جامع الاخبار، ص57؛ بحار الانوار، ج25، ص204.
^ 3 – ـ سوره كهف، آيات 14 ـ 13.
205

الله و رضا به قضاي او و در نتيجه مرضي حق شدن مي‏رساند: ﴿ياَيَّتُهَا النَّفسُ المُطمَئِنَّة ٭ اِرجِعي اِلي رَبِّكِ راضِيَةً مَرضيَّة) 1 زيرا فرمان ﴿اِرجِعي﴾ در آيه‏اخير، لفظ نيست، بلكه فعل خدا و همان اخراج از ظلمات به سوي نور است كه به آنان اذن داده مي‏شود تا به جنةاللقاء درآيند: ﴿فَادخُلي في عِبدي ٭ وادخُلي جَنَّتي) 2 صاحبان نفوس مطمئنه، با چنين جايگاهي، وقتي خود را با مقربان مي‏سنجند خويش را در ظلمت مي‏بينند و براي باريافتن به مقام مقربان بايد از ظلمت به نور خارج شوند.

شرط مكمل اخراج از تاريكي ها
شرط و زمينه اخراج از ظلمات به سوي نور، ايمان و عمل صالح است: ﴿رَسولًا يَتلوا عَلَيكُم ءايتِ اللهِ مُبَيِّنتٍ لِيُخرِجَ الَّذينَ ءامَنوا وعَمِلُوا الصّلِحتِ مِنَ الظُّلُمتِ اِلَي النّور) 3 هرچند در آيه مورد بحث، تنها از ايمان ياد شده و از عمل صالح سخني به ميان نيامده است؛ ولي از ملاحظه اين دو آيه، با توجّه به وحدت موضوع و حكم، دانسته مي‏شود كه مراد از ﴿ءامَنوا﴾ در آيه مورد بحث، مؤمنان نيكوكار است؛ يعني ايمان همراه با عمل صالح سودمند است نه به تنهايي. البته مقصود از «سودمندي» همانا كمال اخراج از ظلمت به نور است وگرنه اصل اخراج ممكن است به وسيله اصل ايمان (هرچند عمل صالح نباشد) حاصل شود؛ يعني دليلي بر امتناع آن نيست.
براساس مطلب فوق، درباره هدف قرآن كريم، يعني بيرون كردن مردم از
^ 1 – ـ سوره فجر، آيات 28 ـ 27.
^ 2 – ـ سوره فجر، آيات 30 ـ 29.
^ 3 – ـ سوره طلاق، آيه 11.
206

ظلمات و درآوردن آنان به نور: ﴿كتَب أنزلنَه إليك لتخرج الناس من‏الظّلمَت إلي النّور) 1 نيز بايد گفت كساني از ظلمات مي‏رهند و نوراني مي‏شوند كه به الله ايمان داشته و به عروه‏وثقي تمسّك جويند. البته مقصود استفاده كامل است وگرنه اصل بهره‏برداري ممكن است با اصل ايمان حاصل گردد، چنان‏كه اصل قرآن براي هدايت مردم آمده است: ﴿هُدًي لِلنّاس) 2 ليكن تنها متقيان از هدايت قرآن بهره مي‏برند: ﴿هُدًي لِلمُتَّقين) 3 و ديگران همچنان در ظلمت‏اند، بلكه با نزول هر آيه و جحود و انكار مجدّد آنان در برابر حكم جديد الهي مشمول ﴿ولايَزيدُ الظّلِمينَ اِلاّخَسارا) 4 اند.
تذكّر: چنان‏كه گذشت، حصول نور كه حقيقت علم است، افزون بر علل معدّه، مانند فرستادن وحي و انزال قرآن از بيرون و دادن عقل از درون، نياز به علّت فاعلي دارد و آن خداوند است كه هم علل اعدادي را فراهم مي‏سازد و هم خود علت حقيقي است كه نور را در قلب انسان القا مي‏كند: (العلم) إنّما هو نور يقع في قلب من يريد الله تبارك و تعالي أن‏يهديه» 5

معناي ولايت طاغوت
ولايت طاغوت به معناي درس طغيان دادن و نشانش تجاوز به حقوق ديگران و انكار حق در عين وضوح آن است، زيرا هيچ عاملي غير از طاغوت علّت
^ 1 – ـ سوره ابراهيم، آيه 1.
^ 2 – ـ سوره بقره، آيه 185.
^ 3 – ـ سوره بقره، آيه 2.
^ 4 – ـ سوره اسراء، آيه 82.
^ 5 – ـ بحار الانوار، ج1، ص224؛ منية المريد، ص149.

207

طغيان نيست. خداوند از كفار با عنوان متعدّي و متجاوز ياد مي‏كند: ﴿ومَن يَتَعَدَّ حُدودَ الله) 1 و «دشمن» را به جهت تعدّي و تجاوز او عدوّ گفته‏اند، پس اگر عدوّ انسان ولي او شود به وي درس تعدّي مي‏دهد.
شيطان كه در رأس همه طاغوتهاست، تنها به نشان دادن راه بد و وسوسه باطل بسنده نمي‏كند، بلكه با ضعيف كردن نور فطرت كسي كه ولايتش را پذيرفته، دل وي را به چنگ مي‏آورد، آنگاه او مظهر اراده شيطان مي‏شود و شيطان با زبان او سخن مي‏گويد: «نظر بأعينهم و نطق بألسنتهم» 2
برپايه نظم صناعي، در برابر جمله ﴿اللهُ ولِي الَّذينَ ءامَنوا﴾ بايد گفته شود: «و الطاغوت ولي الّذين كفروا»؛ ولي اين نظم رعايت نشده، زيرا گذشته از رعايت ادب در عدم تصريح به تقابل بين الله و طاغوت، بايد عنايت كرد كه طاغوت نه تنها ولي كافر نيست، بلكه دشمن اوست و دشمن هرگز حقيقتاً ولي كسي كه دشمن اوست نمي‏شود، چون در معناي واژه «ولي»، افزون بر سرپرستي و قُرب، محبّت ميان «ولي» و «مولّي عليه» نهفته است و ولايت حقيقي با مهرباني به «مولّي عليه» همراه است؛ مانند ولايت خداوند بر بندگانش: ﴿فَسَوفَ يَأتِي اللهُ بِقَومٍ يُحِبُّهُم ويُحِبّونَه) 3
طاغوت سرمهرورزي با مؤمن و كافر ندارد و دشمن سرسخت آن دو است تا آنان را به ورطه گمراهي و هلاكت بكشاند، از اين‏رو، ولي حقيقي آنها نيست؛ ليكن چون بعضي با سوء اختيار خود ولايت طاغوت را پذيرفته‏اند، به او ولي گفته شده است: ﴿اَولِياؤُهُمُ الطّغوت﴾. تا كسي طاغوت را ولي خود قرار
^ 1 – ـ سوره بقره، آيه 229.
^ 2 – ـ نهج البلاغه، خطبه 7.
^ 3 – ـ سوره مائده، آيه 54.
208

ندهد نمي‏توان بر طاغوت «ولي» اطلاق كرد، از اين‏رو قرآن كريم در جاي ديگري از ولايت طاغوت به «تولّي» پيروان تبهكار او ياد كرده است: ﴿كُتِبَ عَلَيهِ اَنَّهُ مَن تَوَلاّهُ فَاَنَّهُ يُضِلُّهُ ويَهديهِ اِلي عَذابِ السَّعير) 1 نظير اينكه برخي از اهل كتاب، احبار و رهبان را به عنوان ارباب خود اتخاذ كردند: ﴿اِتَّخَذوا اَحبارَهُم ورُهبنَهُم اَربابًا مِن دونِ الله) 2 چنان‏كه اطلاق غذا بر سمّ درست نيست، زيرا سمّ صلاحيّت غذايي ندارد؛ ليكن عدّه‏اي از سمّ، بهره‏برداري غذايي و دارويي دارند و خود را به خوردن آن عادت مي‏دهند، وگرنه سمّ، دستگاه گوارش را نابود مي‏كند و غذاي حقيقي نيست.

طاغوت مأمور كيفر كافران
برپايه تقابل لفظي «خدا» و «طاغوت» در ﴿اللهُ ولِي الَّذينَ ءامَنوا… والَّذينَ كَفَرُوا اَولِياؤُهُمُ الطّغوت﴾ ممكن است كسي طاغوت را يك قدرت مؤثر در برابر خدا بپندارد؛ ولي با اندك تأمّلي بطلان اين پندار روشن مي‏شود، زيرا ذات اقدس الهي ربّ‏العالمين است و همه عالم در پرتو اراده او اداره مي‏شود و تفكر ثنويت و ثبوت دو منشأ خير و شر (خدا و شيطان) براي جهان، باطل است.
براساس ربوبيت مطلق الهي در نظام تكوين، همه طواغيت و سرآمد آنها، يعني شيطان، مأموران الهي و مجريان كيفر اويند و ولايت بر كافران را خدا به آنان داده است: ﴿اِنّا جَعَلنَا الشَّيطينَ اَولِياءَ لِلَّذينَ لايُؤمِنون) 3 تا مانند سگ دست‏آموز، تبهكاران را بشورانند: ﴿اَلَم تَرَ اَنّا اَرسَلنَا الشَّيطينَ عَلَي
^ 1 – ـ سوره حجّ، آيه 4.
^ 2 – ـ سوره توبه، آيه 31.
^ 3 – ـ سوره اعراف، آيه 27.
209

الكفِرينَ تَؤُزُّهُم اَزّا) 1
پس اگر انسانها با داشتن فطرت خداجوي دروني و وحي حياتبخش و كتابهاي آسماني بيروني، حق را پشت‏سر اندازند: ﴿فَنَبَذوهُ وراءَ ظُهورِهِم) 2 و با وجود مهلت توبه و انابه، به مخالفت خود پاي‏بفشرند، خداوند شياطين و طواغيت را براي كيفردهي، كه البته اين هم يك امر تكويني است، بر آنها چيره مي‏سازد: ﴿وكَذلِكَ نُوَلّي بَعضَ الظّلِمينَ بَعضا) 3 و ﴿اِنَّما سُلطنُهُ عَلَي الَّذينَ يَتَوَلَّونَه) 4
در حقيقت طاغوت، تازيانه كيفر خداست كه بر پيكر كافران فرود مي‏آيد و ولايت طاغوت براي او و پيروانش عقوبت است، زيرا طاغوت نيز در نظام تشريع، متمرّد است و با ولايت بر كافران، عذاب خود را بيشتر مي‏كند.

بطلان استفاده جبر و تفويض از آيه
فخر رازي كه از اشاعره است براي اثبات جبر به صدر آيه مورد بحث: ﴿اللهُ ولِي الَّذينَ ءامَنوا يُخرِجُهُم مِنَ الظُّلُمتِ اِلَي النُّور… ﴾ تمسّك كرده و مي‏گويد: اختيار تنها از آنِ خداست و ديگران همه مجبورند 5. معتزله نيز براساس تفكر تفويضي به ذيل آيه: ﴿والَّذينَ كَفَرُوا اَولِياؤُهُمُ الطّغوت… ﴾ تمسك كرده و گفته‏اند: خداوند عالم را آفريد و آن را رها كرد؛ انسانها در كار
^ 1 – ـ سوره مريم، آيه 83.
^ 2 – ـ سوره آل عمران، آيه 187.
^ 3 – ـ سوره انعام، آيه 129.
^ 4 – ـ سوره نحل، آيه 100.
^ 5 – ـ التفسير الكبير، مج4، ج7، ص20.
210

خود استقلال دارند و نشانه‏اش سپردن سرپرستي كافران به طاغوتيان است 1.
در پاسخ بايد گفت نه صدر آيه بر جبر دلالت دارد و نه ذيل آن نظر معتزله را تأييد مي‏كند؛ در هر دو قسمت حكمي است و موضوعي و هرگز حكمْ موضوع خود را ثابت نمي‏كند، زيرا مفاد آيه اين نيست كه خدا ولي بعضي است و آنها را مؤمن مي‏سازد، بلكه مي‏فرمايد: خداوند ولي مؤمن است، پس ايمان كه به اختيار خود فرد پديد مي‏آيد، موضوع حكم و مفروغ عنه است و پس از پيدايش آن، مؤمن در پوشش ولايت الله قرار مي‏گيرد. سپس فيض الهي و افزايش ايمان و مزيد هدايت نصيب او مي‏شود: ﴿والَّذينَ اهتَدَوا زادَهُم هُدًي) 2 نه ابتدائاً خداوند كسي را مجبور به ايمان مي‏كند و نه خود مؤمن به طور استقلال خويش را نوراني مي‏كند، بلكه ايمان اختياري مؤمن شرط است و مؤمن با فعل اختياري خود زمينه فيض نوريابي را فراهم مي‏كند.
ذيل آيه نيز دلالت بر تفويض ندارد، زيرا نفرمود كه عده‏اي تحت ولايت طاغوتيان‏اند تا توهم شود كه طاغوتيان عده‏اي را كافر كرده‏اند، بلكه فرمود: كافران تحت ولايت طاغوتيان‏اند؛ يعني اگر كسي كفر ورزيد و از ربقه الهي خارج شد، او زمامش را به دست طاغوتيان خواهد سپرد.

اشارات و لطايف

1. اماميه و ولايت اولياي الهي
ولايتِ «الله» از صفات فعلي خداوند است و مظهر مي‏طلبد، از اين‏رو خداوند به جهت لطف يا براساس حكمت، انسان كاملي را كه داراي مقام عصمت و
^ 1 – ـ ر.ك: التفسير الكبير، مج4، ج7، ص22.
^ 2 – ـ سوره محمّدصلي الله عليه و آله و سلم، آيه 17.

211

مظهر تام اسماي حسناي اوست، امام و ولي امّت اسلامي قرار مي‏دهد و اين مهم روز عيد غدير خم صورت گرفت: ﴿اليَومَ اَكمَلتُ لَكُم دينَكُم واَتمَمتُ عَلَيكُم نِعمَتي ورَضيتُ لَكُمُ الاِسلمَ دينا) 1 بر همين اساس، اماميه بر اين باورند كه ولايت و امامت از مباحث كلامي است، زيرا ضابطه كلامي بودن مسئله، آن است كه موضوع آن خداوند، اسماي حسناي او، صفات علياي وي و افعال خاص او باشد. بر اين اساس ولايت و امامت جزو اصول مذهب است. خلاف‏نظر اهل سنت كه خلافت را انتخاب مردمي مي‏دانند نه انتصاب الهي و به همين جهت، آن را از فروع دين مي‏شمرند و عصمت را براي خليفه شرط نمي‏دانند 2.
انسان كامل، معلّم فرشتگان است و فرشتگان داراي ولايت تكويني هستند: ﴿فَالمُدَبِّرتِ اَمرا) 3 پس انسانهاي كامل كه معلّم فرشته‏ها بوده و راه ولي شدن را به آنها آموخته و مسجود آنان شده‏اند، يقيناً ولايت تكويني دارند، از اين‏رو در زيارت نوراني جامعه مي‏خوانيم: «بكم فتح الله و بكم يختم و بكم ينزّل الغيث» 4 نيز برپايه حديث صحيح «قرب نوافل» كه شيعه و سنّي در جوامع روايي خود به سند معتبر نقل كرده‏اند، خداوند مجاري ادراكي و تحريكي انساني مي‏شود كه بر اثر قرب نوافل به پايان سفر اول رسيده است، پس بنده با دست خدا كار مي‏كند: «و إنّه ليتحبّب إليّ بالنافلة حتّي أحبّه، فإذا أحببته كنت سمعه الّذي يسمع به و بصره الّذي يبصر به و لسانه الّذي ينطق به و
^ 1 – ـ سوره مائده، آيه 3.
^ 2 – ـ ر.ك: شرح المقاصد، ج5، ص233 ـ 232.
^ 3 – ـ سوره نازعات، آيه 5.
^ 4 – ـ من لايحضره الفقيه، ج2، ص615.
212

يده الّتي يبطش بها» 1 بر اين اساس اگر كسي به بينش توحيدي برسد، در مقام فعل كه نازل‏تر از صفات و در مقام صفات كه پايين‏تر از ذات است و در همه كارهاي خير، ظهور ذات اقدس الهي را مي‏بيند و نيازي به برهان حدوث متكلّمان يا برهان حركت طبيعي‏دانان يا برهان امكان حكيمان ندارد.
برخي چنين پنداشته‏اند كه ولايت تكويني و مديريت و سرپرستي جهان هستي فقط در دست خداست و ولايت مؤمنان بر يكديگر، به معناي دوستي و ياري كردن يكديگر است، چنان‏كه در آيه ﴿اَمِ اتَّخَذوا مِن دونِهِ اَولِياءَ فَاللهُ هُوَ الوَلي) 2 ضمير فصل ﴿هُو﴾ با معرفه بودن خبر، نشان حصر است؛ يعني فقط الله ولي است و ديگران نه. آيه ﴿… وهُوَ الوَلي الحَميد) 3 نيز شاهد خوبي است بر اينكه ولايت فقط از آن خداست.
سپس مي‏افزايد: كساني كه حضرت عيساي مسيح(عليه‌السلام) يا ساير بندگان صالح خدا را اولياي خود مي‏دانند و از آنها طلب شفا مي‏كنند، اين كار آنان شرك در توحيد است؛ البته نزد توده مردمْ شرك خفي و نزد اهل معرفتْ شرك جلي است 4.
گفتني است كه وي از اين نكته غفلت كرده است كه اماميّه ولايت عموم اولياي الهي و خصوص عترت طاهرين(عليهم‌السلام) را در عرض ولايت خدا نمي‏داند، بلكه آنان را مظاهر ولايت خداوند مي‏شمرند، زيرا اعتقاد به ولايت عَرْضي، به معناي دو سرپرست و دو مدير همتاي هم در جهان، با توحيد ناسازگار است
^ 1 – ـ بحار الانوار، ج84، ص31؛ كنز العمّال، ج7، ص770.
^ 2 – ـ سوره شوري، آيه 9.
^ 3 – ـ سوره شوري، آيه 28.
^ 4 – ـ ر.ك: تفسير المنار، ج3، ص45 ـ 42.
213

و كسي آن را نمي‏پذيرد. همچنين اعتقاد به ولايت طولي بدين معنا كه خداي سبحان امور جهان را بر عهده دارد، سپس آنها را به اوليايش وامي‏گذارد، حتي با اين وصف كه آنان ذات و هستي و سِمَت و قدرت خود را از خدا دريافت مي‏كنند، ناصواب است، زيرا در اين صورت ولايت خداي سبحان اصيل است و ولايت اوليا تبعي، كه با تحليل دقيق، اين نوع هم گرچه عنوان طولي دارد؛ ولي به ولايت عَرْضي بازمي‏گردد و باطل است.
اماميّه معتقد است كه اوليا و بندگان صالح كه به مقام قرب نوافل رسيده‏اند، مظهر حق هستند و مظهر، در عرض ظاهر يا در طول به آن معنايي كه به عَرْض بازمي‏گردد نيست، چنان‏كه صورت در آينه هرگز در عرض يا در طول صاحب صورت نيست، چون در آينه چيزي جز آيت نيست. فرق آينه با سراب اين است كه سراب به دروغ چيزي را كه نيست، نشان مي‏دهد؛ ولي آينه چيزي را كه هست نشان مي‏دهد؛ يعني آينه ارائه صادق دارد و در درون آن چيزي غير از صاحب صورت نيست.
معناي مظهر شدن انسان اين است كه او در سايه عبوديّت محض، مرآت و آيت حق شود، از اين‏رو حضرت اميرمؤمنان(عليه‌السلام) فرمود: هيچ موجودي بهتر از من آيت خدا نيست: «ما لله آية أكبر منّي» 1 بنابراين اگر اوصاف خدايي در عبد صالح ديده شود، معنايش انقطاع ولايت خداوند و شروع ولايت عبد نيست، زيرا تدبير نامحدود الهي مجالي براي تدبير عبد نمي‏گذارد، بلكه عبد صالح، مظهر و آيت حق است و كار و فعل او كه در قهر و جلال يا در مهر و جمال، مظهر فعل خدا مي‏شود، كار خدا محسوب مي‏گردد، چنان‏كه خداي سبحان در محور قهر، جهاد عبد صالح را كار خود دانسته است: ﴿وما رَمَيتَ
^ 1 – ـ تفسير القمي، ج2، ص401؛ بحار الانوار، ج36، ص1.
214

اِذ رَمَيتَ ولكِنَّ اللهَ رَمي) 1 و در مهر و صفا نيز بيعت با او را بيعت با خود مي‏داند: ﴿اِنَّ الَّذينَ يُبايِعونَكَ اِنَّما يُبايِعونَ الله) 2 پس فيض خدا از آينه انسانهاي كامل، مانند اهل بيت نبوّت(عليهم‌السلام) نصيب ديگران مي‏شود و در حقيقت، فاعل و فيض‏رسان بالاصاله فقط خداوند است.
گفتني است كه منكران شفاعت و ولايت اولياي الهي، ولايت تكويني و شفاعت را براي بسياري از موجودات مي‏پذيرند؛ مثلاً تشنه به آب، گرسنه به نان و بيمار به دارو متوسل مي‏شود تا عطش و گرسنگي را رفع و بيماري را درمان كند. برپايه عقايد اماميه، اين وسايل، مظاهر فعل خداي سبحان هستند و انسان موحّد، مانند حضرت ابراهيم(عليه‌السلام) دست خداي سبحان را در سيراب ساختن و سير كردن و بهبود بخشيدن به خوبي مي‏بيند: ﴿فَاِنَّهُم عَدُوٌّ لي اِلاّرَبَّ العلَمين ٭ اَلَّذي خَلَقَني فَهُوَ يَهدين ٭ والَّذي هُوَ يُطعِمُني ويَسقين ٭ واِذا مَرِضتُ فَهُوَ يَشفين) 3
موحّد نمي‏گويد كه خداي سبحان جهان را آفريد و آن را رها كرد و اكنون آب و نان و داروست كه انسان را سيراب و سير و درمان مي‏كند، بلكه ساقي و مطعم و شافي را خدا، و اين موجودات اثرگذار را مظهر آن مؤثر حقيقي مي‏داند؛ يعني خداوند با آب و نان و دارو، انسان را سيراب و سير و درمان مي‏كند. براساس همين مظهريت است كه قرآن كريم گاهي توفّي جانها را كار خداي سبحان مي‏داند: ﴿اَللهُ يَتَوَفَّي الاَنفُسَ حينَ مَوتِها) 4 و گاهي كار فرشته
^ 1 – ـ سوره انفال، آيه 17.
^ 2 – ـ سوره فتح، آيه 10.
^ 3 – ـ سوره شعراء، آيات 80 ـ 77.
^ 4 – ـ سوره زمر، آيه 42.
215

مرگ: ﴿قُل يَتَوَفّكُم مَلَكُ المَوتِ الَّذي وُكِّلَ بِكُم) 1
حاصل آنكه هيچ موجودي، اعم از مادي و مجرد، در عرض يا طول خدا نيست، به گونه‏اي كه ربوبيّت خدا تمام شود و نوبت به او برسد و ثبوت ولايت تكويني به معناي سرپرستي و تدبير براي غير خدا، در مقابل ولايت خدا نيست، بلكه همه آن موجودات مظهر و آيت خدايند.
نكته: شفاعت و ولايت، ثبوتاً و سلباً، بحثي عقلي است و اختصاصي به دنيا، برزخ يا قيامت ندارد، زيرا خداي سبحان در همه اين نشئات بدون شريك است و ولايت تكويني براي اولياي الهي و فرشتگان نيز در همه اين نشئات حق است.

2. خورشيد و چشم دروني
قرآن حكيم كه با زبان ويژه خود (لسان فطرت و خلقت) سخن مي‏گويد همان‏طور كه براي اصل جهان، غيب و شهادت و ظاهر و باطن قائل است، براي انسان نيز كه در حدّ خود جهان كوچك است درونِ معقول و بيرونِ محسوس و درون مستور و بيرون مشهور قائل است؛ يعني همان‏طور كه در بيرون انسان موجودهاي محسوس‏اند و آفتاب روشنگر موجودهاست و چشم بينا در پرتو خورشيد اشيا را مي‏بيند در درون انسان و نيز درون جهان حقايقي موجودند كه با خورشيد دروني و غيبي روشن مي‏شوند و چشم دروني بينا در پرتو آن شمسِ باطني و غيبي، حقايق مستور را مي‏بيند. همچنين همان‏طور كه شخص كور از شعاع شمس بهره نمي‏برد و در نتيجه چيزي را نمي‏بيند و نديدن
^ 1 – ـ سوره سجده، آيه 11.

216

او نه دليل نبود شمس است و نه نشان نبود اشياي خارجي، كسي نيز كه بر اثر كفر و الحاد و عصيان، چشم دروني خود را بينا نكرد يا مانع شكوفايي آن شد از خورشيدِ وحي و عترت بهره نمي‏برد و در نتيجه حقايق غيبي و معارف آسماني را نمي‏فهمد و آنها را نمي‏بيند و در نتيجه حسّ‏گرا و تجربه‏زده مي‏شود و با شعار ﴿لَن نُؤمِنَ لَكَ حَتّي نَرَي اللهَ جَهرَة) 1 ﴿اَرِنَا اللهَ جَهرَة) 2 و مانند آن، در تيه جهل و جهالت به سر مي‏برد.
تعبير قرآن درباره كوردلان اين است: ﴿فَاِنَّها لاتَعمَي الاَبصرُ ولكِن تَعمَي القُلوبُ الَّتي فِي الصُّدور) 3 و كسي كه در دنيا آن چشم ملكوتي را پيدا نكرد در معاد كه ظرف شهود حقايق غيبي است كور محشور مي‏شود: ﴿ومَن كانَ في هذِهِ اَعمي فَهُوَ فِي الاءخِرَةِ اَعمي واَضَلُّ سَبيلا) 4 از اين آيات به خوبي برمي‏آيد كه در درون انسان چشمي وجود دارد.
چشم باطني براي مشاهده اشياي باطني است و شهود هرچيزي با نور و روشني همراه است؛ خواه آن روشني از خود مشهود باشد، مانند ديدن آفتاب، يا از چيز ديگري كه مشهود را روشن مي‏كند؛ مانند ديدن درخت در پرتو نور آفتاب. به هر تقدير، در هر ديدن، اضلاع سه‏گانه مثلث، يعني چشم، نور و شي‏ء ديده شده لازم است.
همان‏طور كه با چشم ظاهر، حقيقت غيبي ديده نمي‏شود خورشيد ظاهري نيز سهمي در روشن كردن امور باطني ندارد.
^ 1 – ـ سوره‏بقره، آيه 55.
^ 2 – ـ سوره نساء، آيه 153.
^ 3 – ـ سوره حجّ، آيه 46.
^ 4 – ـ سوره اسراء، آيه 72.

217

غرض آنكه: 1. در فرهنگ قرآن انسان باطني دارد كه در آن اعضا و جوارح ادراكي و تحريكي يافت مي‏شوند. 2. انسان به وسيله آن اعضاي علمي و عملي با حقايق غيبي در ارتباط است. 3. با فقدان هر حسّي از حواس باطن از شهود حقيقت غيبي مربوط به آن حسّ محروم است. 4. اصل جامع معروف «مَن فَقَدَ حسّاً فَقَدَ علماً» مي‏تواند شامل هر دو نشئه باشد. 5. جامعيت اصل يادشده را مي‏توان با تأييد برخي از ادلّه نقلي، مانند ﴿اِن تَتَّقوا اللهَ يَجعَل لَكُم فُرقانا) ﴿واتَّقوا اللهَ ويُعَلِّمُكُمُ الله) تثبيت، و عصاره آن را به اين وجه ارائه كرد: من فقد تقوي فقد علماً.

3. منشأ نور و ظلمت در انسان
انسان از نظر طبيعت نفساني به اوصاف مذمومي مانند هلوع و مجادل و كفور و بخيل متّصف مي‏شود: ﴿اِنَّ الاِنسنَ خُلِقَ هَلوعا) 1 ﴿وكانَ الاِنسنُ اَكثَرَ شي‏ءٍ جَدَلا) 2 ﴿وكانَ الاِنسنُ قَتورا) 3 منشأ اين صفات مذموم، طبيعت خاكي و مادي اوست: ﴿اِنّي خلِقٌ بَشَرًا مِن طين) 4
همچنين انسان قبل از تعليم الهي از نظر معارف در ظلمت جهل غوطه‏ور است: ﴿واللهُ اَخرَجَكُم مِن بُطُونِ اُمَّهتِكُم لاتَعلَمونَ شيءا) 5 و از جهت عملي
^ 1 – ـ سوره انفال، آيه 29.
^ 2 – ـ سوره بقره، آيه 282.
^ 3 – ـ سوره معارج، آيه 19.
^ 4 – ـ سوره كهف، آيه 54.
^ 5 – ـ سوره اسراء، آيه 100.
^ 6 – ـ سوره ص، آيه 71.
^ 7 – ـ سوره نحل، آيه 78.
218

به عالم ماده و لذايذ آن دل‏خوش كرده و در ضلالت ماده فرو مي‏رود و آرامشي حيواني مي‏يابد: ﴿ورَضوا بِالحَيوةِ الدُّنيا واطمَاَنّوا بِها) 1 اين صفات و ويژگيهاي طبيعت نفساني انسان، نشان ظلمت طبيعت است.
از سوي ديگر فطرت انسان، خداشناس و خداجو و خداپرست و حق‏گرا و اهل صدق و انصاف و پرتوي از نفحات رحماني خداي سبحان است: ﴿ونَفَختُ فيهِ مِن رُوحي) 2 و اطمينان و آرامش فطرت در برقراري ارتباط با خداست: ﴿اَلَّذينَ ءامَنوا وتَطمَئِنُّ قُلوبُهُم بِذِكرِ اللهِ اَلا بِذِكرِ اللهِ تَطمَئِنُّ القُلوب) 3 اين فطرت ربّاني، پذيرا و شيفته وحي است تا به كمك آن، طبيعت نفساني را به اعتدال برساند و ظلمتهاي طبيعي را نوراني سازد، ازاين‏رو، خداوند انسان را با پيامهاي وحياني آگاه كرده است: ﴿ويُعَلِّمُكُم ما لَم تَكونوا تَعلَمون) 4 تا به وسيله تزكيه و تربيت الهي زنجيرهاي طبيعت را بگسلد و تمام مجاري ادراكي حسّ و وهم و خيال را تعليم و همه مجاري تحريكي شهوت و غضب را تعديل كند و بدونِ تعطيل هيچ قوّه‏اي از نيروهاي خداداد، آنها را هدايت و سپس حمايت كند.
فطرت انساني همواره زنده است و خداوند آن را به گونه‏اي آفريده كه هرگز تاريك نمي‏شود و ظلمت را از آن دور كرده است: ﴿فِطرَتَ اللهِ الَّتي فَطَرَ النّاسَ عَلَيها لاتَبديلَ لِخَلقِ الله) 5
^ 1 – ـ سوره يونس، آيه 7.
^ 2 – ـ سوره حجر، آيه 29.
^ 3 – ـ سوره رعد، آيه 28.
^ 4 – ـ سوره بقره، آيه 151.
^ 5 – ـ سوره روم، آيه 30.
219

4. كاربرد نور و ظلمت به جاي ايمان و كفر
درباره استعمال نور و ظلمت براي اعمال ظاهري و عقايد، سه نظر وجود دارد 1 :
1. استعمال كلمه نور براي اعتقاد و عمل حق، و كاربرد واژه ظلمت براي جهل و گناه، مجازي است.
2. از آنجا كه لازمِ عقايد و اعمال ظاهري ديني، نور و لازمِ كفر و گناه، ظلمت است و استعمال الفاظ در معناي التزامي، كنايه و استعاره است، اطلاق نور بر باورهاي حق و اعمال صالح، و اطلاق ظلمت بر عقايد باطل و اعمال قبيح مجازي است.
3. مفهوم نور و ظلمت با مفاهيمي مانند ايمان و كفر تفاوت دارند؛ ولي عقايد و اعمال حقّ، مصداق معنوي و غيبي نورند و عقايد و اعمال باطل، مصداق غيبي ظلمت، و استعمال لفظ در مصداق غيبي خود، مانند استعمال آن در مصداق مشهود و حسّي استعمال حقيقي است نه مجاز يا استعاره.
به سخن رساتر، الفاظي مانند ايمان و كفر با مفاهيمي كه دارند، از عناوين اعتباري حكايت مي‏كنند كه به حقيقتها و واقعيتهاي تكويني دروني انسان تكيه دارند. اگر كسي بصير باشد، در همين دنيا آن حقايق تكويني را مي‏بيند و براي ديگران كه فاقد چشم ملكوتي‏اند در قيامت، ديدني خواهد شد. تأثير ايمان بر روح انسان، نوراني كردن آن است، چنان كه انكار و كفر به معارف الهي، ظلمت و تاريكي روح انسان را در پي دارد.
براي روشن شدن اين حقيقت، مي‏توان به چگونگي ايجاد ملكه اجتهاد در
^ 1 – ـ ر.ك: الميزان، ج2، ص346 ـ 345.
220

انسان اشاره كرد. دروس يك سلسله الفاظ و عناوينِ مصطلح‏اند كه براساس قرارداد و اعتبار وضع شده‏اند؛ ولي تحصيل و تكرار آنها، ملكه اجتهاد را در روح انسان پديد مي‏آورد و اجتهاد، علم حصولي و از نوع تصور و تصديق نيست، بلكه ملكه‏اي نوري است كه از علم حصولي نشئت مي‏گيرد، چنان‏كه ملكه عملي سخاوت و عدالت نيز براثر تكرار عمل پديد مي‏آيد.
بر اين اساس، معارف و اخلاق و احكام ديني نيز كه امور اعتباري هستند، در صورت علم و عمل و التزام به آنها اثر تكويني بر روح انسان مي‏گذارند و روح را به ديد بصيرتي نوراني مي‏سازند. در مقابل، كفر و عصيان، روح را ظلماني مي‏كنند، پس كاربرد كلمه نور به جاي ايمان و كاربرد واژه ظلمت به جاي كفر، استعمال حقيقي است نه مجاز يا استعاره، چون باطن ايمان نور است و حقيقت كفر، ظلمت.
حقيقت قرآن هم نور است: ﴿واتَّبَعوا النّورَ الَّذي اُنزِلَ مَعَه) 1 و ﴿ءامِنوا بِاللهِ ورَسولِهِ والنّورِ الَّذي اَنزَلنا) 2 و علم و ايمان و عمل به قرآن نيز سبب نوراني شدن انسان مي‏شود، پس تا فرصت باقي است بايد در دنيا كه مزرعه آخرت است، از قرآن تحصيل نور كرد تا به سرنوشت منافقاني گرفتار نشويم كه در آخرت از ظلمت خويش وحشت‏زده مي‏شوند و از مؤمنان نور طلب مي‏كنند؛ ولي نوري بهره آنها نمي‏شود: ﴿انظُرونا نَقتَبِس مِن نورِكُم) 3
قرآن كريم ظاهر و باطن و حقيقت هر چيزي را بيان مي‏كند، چنان كه مردم را از خوردن مال ديگران به باطل، منع مي‏كند: ﴿ولاتَأكُلوا اَمولَكُم بَينَكُم
^ 1 – ـ سوره اعراف، آيه 157.
^ 2 – ـ سوره تغابن، آيه 8.
^ 3 – ـ سوره حديد، آيه 13.
221

بِالبطِل) 1 و به حقيقتِ خوردن مال به باطل كه خوردن آتش است، اشاره دارد: ﴿اِنَّ الَّذينَ يَأكُلونَ اَمولَ اليَتمي ظُلمًا اِنَّما يَأكُلونَ في بُطونِهِم نارا) 2 در جايي به جهاد فرمان مي‏دهد: ﴿جهِدِ الكُفّارَ والمُنفِقين) 3 و در جاي ديگري به باطن آن كه حيات است، اشاره دارد: ﴿استَجيبوا لِلّهِ ولِلرَّسولِ اِذا دَعاكُم لِما يُحييكُم) 4 همچنين گاهي به اطاعت خدا و رسول و پيروي از اوامر آنها فرمان مي‏دهد: ﴿واَطيعوا اللهَ واَطيعوا الرَّسول) 5 و در جاي ديگر حقيقت دستورهاي الهي را كه بصيرت و بينايي است، بازگو مي‏كند: ﴿قَد جاءَكُم بَصائِرُ مِن رَبِّكُم فَمَن اَبصَرَ فَلِنَفسِهِ ومَن عَمِي فَعَلَيها) 6
از اين نمونه‏ها روشن مي‏شود كه تعبير نور براي ايمان و دين و عروه‏وثقي و كتاب خدا، و نيز اطلاق ظلمت بر كفر و نفاق، بيان مصداق باطني مفهوم نور و ظلمت است و استعمال حقيقي است نه مجاز يا استعاره.
حاصل آنكه همان‏طور كه اطلاق نور بر ظهور خداوند حقيقي است: ﴿اَللهُ نورُ السَّموتِ والاَرض) 7 و اطلاق آن بر كتاب آسماني، اعم از تورات و انجيل 8 و قرآن 9 ، حقيقي است، اطلاق آن بر عقايد، اخلاق و اعمال صالح نيز
^ 1 – ـ سوره بقره، آيه 188.
^ 2 – ـ سوره نساء، آيه 10.
^ 3 – ـ سوره توبه، آيه 73.
^ 4 – ـ سوره انفال، آيه 24. اين آيه در سياق آيات جهاد نازل شد، هرچند اطلاق آن شامل ساير احكام الهي نيز خواهد شد.
^ 5 – ـ سوره مائده، آيه 92.
^ 6 – ـ سوره انعام، آيه 104.
^ 7 – ـ سوره نور، آيه 35.
^ 8 – ـ سوره مائده، آيات 44 و46.
^ 9 – ـ سوره تغابن، آيه 8.
222

حقيقي است؛ يعني اين معارف و فضايل واقعاً روشن‏اند. چشم ملكوتي انسان وارسته آنها را شفاف و نوراني مانند كوكب درّي تابان مي‏بيند؛ يعني هم نوراني بودن عقايد متقن و اخلاق فاضل و اعمال صالح حقيقي است و هم كاملاً مشهود اهل معناست، بنابراين نه اطلاق كلمه «نور و ظلمت» بر عقيده حق و باطل و مانند آن اِسناد الي غير ما هو له و مجاز است و نه اينكه اصل اطلاق اسناد الي ما هو له باشد و ليكن ما هو له، خارج از عقيده و خُلق و عمل صالح بوده و معلوم ما نباشد. همه اين تجشّمها منافي ظاهر اسناد و مخالف با تحقيق است.

بحث روايي

1. كيفر تولّي ولايت امام جور
عن عبدالله بن أبي يعفور قال: قلت لأبي عبدالله(عليه‌السلام): إنّي أُخالط الناس فيكثر عجبي من أقوام لايتولّونكم و يتولّون فلاناً و فلاناً؛ لهم أمانة و صدق و وفاء، و أقوام يتولّونكم ليس لهم تلك الأمانة و لا الوفاء و لا الصدق. قال: فاستوي أبوعبدالله(عليه‌السلام) جالساً و أقبل عليّ كالغضبان؛ ثمّ قال: «لا دين لمن دان بولاية إمامٍ جائرٍ ليس من الله و لا عتب علي من دان بولاية إمامٍ عدلٍ من الله». قال: قلت: لا دين لاُولئك و لا عتب علي هؤلاء؟ فقال: «نعم لا دين لاُولئك و لا عتب علي هؤُلاء»؛ ثمّ قال: «أما تسمع لقول الله: ﴿اللهُ ولِي الَّذينَ ءامَنوا يُخرِجُهُم مِنَ الظُّلُمتِ اِلَي النُّور﴾ يخرجهم من ظلمات الذنوب إلي نور التوبة و المغفرة لولايتهم كلّ إمامٍ عادل من الله، [و] قال الله: ﴿والَّذينَ كَفَرُوا اَولِياؤُهُمُ الطّغوتُ يُخرِجونَهُم مِنَ النُّورِ اِلَي الظُّلُمت﴾». قال: قلت: أليس الله عني
223

بها الكفار حين قال: ﴿والَّذينَ كَفَرُوا﴾. قال: فقال: «و أيّ نورٍ للكافر و هو كافر فأخرج منه إلي الظلمات؟ إنّما عني الله بهذا أنّهم كانوا علي نور الإسلام، فلمّا أن تولّوا كلّ إمام جائر ليس من الله، خرجوا بولايتهم إيّاهم من نور الإسلام إلي ظلمات الكفر فأوجب لهم النار مع الكفّار، فقال: ﴿اُولئِكَ اَصحبُ النّارِ هُم فيها خلِدون) 1
عن مهزم الأسدي قال: سمعت أبا عبدالله(عليه‌السلام) يقول: «قال الله تبارك و تعالي: لاُعذّبنّ كلّ رعيّةٍ دانت بإمامٍ ليس من الله و إن كانت الرعية في أعمالها برّة تقيّة، و لأغفرنّ عن كلّ رعيّةٍ دانت بكلّ إمامٍ من الله و إن كانت الرعيّة في‏أعمالها سيئة». قلت: فيعفو عن هؤُلاء و يعذّب هؤُلاء؟ قال: «نعم، إنّ الله يقول: ﴿اللهُ ولِي الَّذينَ ءامَنوا يُخرِجُهُم مِنَ الظُّلُمتِ اِلَي النُّور) 2
اشاره: 1. جمله «يخرجهم من ظلمات الذنوب إلي نور التوبة و المغفرة» در روايت اول، تفسير باطن و تأويل آيه است، زيرا خائن را بدون عتاب، آمرزيدن و به بهشت بردن هماهنگ با ظاهر نيست و تعبيرهاي مشابه در روايات بعدي نشانه جري و تطبيق و شاهد و دليل بر تفسير آيه شريفه است.
2. حسن فعلي مادامي كه وابسته به حُسن فاعلي نباشد تيرگي است كه سرانجام به صورت تير درمي‏آيد. مبادا حُسن فعلي غرورآور شده و آن را برتر از اصل ايمان پنداشت؛ امّا آنچه از بيگانگان در امور داخلي خودشان مشاهده مي‏نمايند غير از آن چيزي است كه نسبت به محرومان جهان داشته و دارند كه غير از استثمار و استعمار و مانند آن، كار ديگري ندارند.
^ 1 – ـ تفسير العياشي، ج1، ص138.
^ 2 – ـ همان، ص139.
224

2. تفسير تطبيقي آيه
فقال [أبو عبدالله(عليه‌السلام)]: «… و ذلك أنّ الله قال في كتابه: ﴿اللهُ ولِي الَّذينَ ءامَنوا يُخرِجُهُم مِنَ الظُّلُمتِ اِلَي النُّورِ والَّذينَ كَفَرُوا اَولِياؤُهُمُ الطّغوتُ يُخرِجونَهُم مِنَ النُّورِ اِلَي الظُّلُمت﴾؛ فالنور هم آل محمّد(عليهم‌السلام) و الظلمات عدوّهم» 1
عن علي(عليه‌السلام) عن النبي‏صلي الله عليه و آله و سلم «أنّه تلا هذه الآية: ﴿اُولئِكَ اَصحبُ النّارِ هُم فيها خلِدون﴾ قيل: يا رسول‏الله! مَن أصحاب النار؟ قال: من قاتَل عليّاً بعدي. أُولئك هم أصحاب النار مع الكفار، فقد كفروا بالحقّ لمّا جائهم» 2
اشاره: ولايت اهل بيت عصمت و طهارت(عليهم‌السلام) نور است كه سبب خروج از ظلمات گناهان مي‏شود و ولايت دشمنان آنها ظلمات است و موجب خروج از نور اسلام و فطرت مي‏گردد.

٭ ٭ ٭
^ 1 – ـ تفسير العياشي، ج1، ص139 ـ 138.
^ 2 – ـ الامالي، طوسي، ص364؛ تفسير كنز الدقائق، ج1، ص620 ـ 619.
225

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *