تفسير تسنيم (اجمالي)| جلد نهم، سوره بقره، آيه193

خانه / قرآن و عترت / قرآن / تفاسیر متنی / تفسير تسنيم (اجمالي)| جلد نهم، سوره بقره، آيه193

وقتِلوهُم حَتّي لاتَكونَ فِتنَةٌ ويَكونَ الدِّينُ لِلّهِ فَاِنِ انتَهَوا فَلا عُدونَ اِلاّعَلَي الظّلِمين (193)

گزيده تفسير
تا هنگامي كه بساط فتنه شرك برچيده و دين خدا فراگير نشده است با مشركان بجنگيد، زيرا مشركان گرچه از حجاز 1 اخراج شوند هرگز از فتنه و ترفندهاي فرهنگي، سياسي، اجتماعي و سرانجام نظامي براي دور داشتن مسلمانان از حريم اسلام و ترويج شرك دست‏بردار نخواهند بود، پس بايد تا محو شركِ فتنه‌گر جنگيد.
به قرينه تقابل «فتنه» و «دين»، منظور از فتنه، شرك و كفرِ ترفندساز است. دستور نبرد بي‌امان با مشركان تا محو شركِ فتنه‌گر و حاكميت فراگير دين خدا، گوياي هدف از جنگ در اسلام است كه تحقق تمام عيار كلمه
^ 1 – ـ هشام كلبي مي‌گويد: به تحديد حدودي در جزيرة العرب قائل شده‌اند و پنج قطعه براي نزول و زاد و ولد اعراب تشخيص كرده‌اند: 1. تهامه. 2. حجاز. 3. نجد. 4. عروض. 5. يمن (لغت‌نامه، ج6، ص8716). حجاز، منطقه غربي شبه جزيره عربستان است كه در امتداد بحر احمر قرار دارد. شهرهاي مهم و قديمي آن مكه و مدينه [و طائف و روستاهاي آنها (لغت‌نامه، ج6، ص8716)] است و اكنون قسمت آباد و پرجمعيت كشور عربستان است (فرهنگ فارسي، ج5، ص455).
624

طيبه «لا إله إلاّ الله» است. «لا إله» مساوق ﴿لاتَكونَ فِتنَة﴾ و «إلاّ الله» مساوي با ﴿يَكونَ الدِّينُ لِلّه﴾ است؛ يعني غير از دين توحيدي هر دين و آييني بايد رخت بربندد. اين جنگ براي فتنه‌زدايي است؛ امّا استقرار دين، تماميت حكومت ديني و نفي هرگونه تفكر ضدّ ديني مرهون امور فرهنگي، يعني تعليم، تزكيه، تبليغ و مانند آن است.
وظيفه حكومت ادامه مبارزه و جهادهاي گونه‌گون علمي و عملي تا رفع فتنه و پذيرش اسلام است. پس اگر مشركان از شرك دست كشيدند ديگر با آنان نجنگيد، كه تجاوز جز بر ستمكاران روا نيست، پس جنگْ محدود به زوال فتنه است. مشركان با شرك فتنه‌گرانه به خود ستم عظيمي كرده‌اند، چنان كه درصدد ظلم به ديگران نيز بوده‌اند. وقتي از شرك فتنه‌گر دست برداشتند استحقاق كيفر تعدّي را ندارند. سرّ تعبير «عدوان» نسبت به ظالمان، برپايه پندار خود آنان است كه مبارزه رهايي بخش مؤمنان را عدوان قلمداد مي‌كنند.

تفسير

تناسب آيات
اين آيه عطف بر ﴿وقتِلوا في سَبيلِ اللّه﴾ در آيه 1 190 و از قبيل ذكر عام بعد از خاص 2 و بيانگر غايت و هدف از نبرد با كافران و مشركان 3 و تحديد جنگ به لحاظ اَمَد و زمان پايان آن است 4 ، چنان كه آيه نخست، وجوب اصل قتال 5 و
^ 1 – ـ روح المعاني، ج2، ص115.
^ 2 – ـ تفسير غرائب القرآن، ج1، ص531.
^ 3 – ـ روح المعاني، ج2، ص115.
^ 4 – ـ الميزان، ج2، ص62.
^ 5 – ـ روح المعاني، ج2، ص115.
625

اذن بدان را بيان مي‌كرد 1.
هدف از نبرد با كافران بازداشتن آنان از هرگونه آزار و اذيت بود. خداوند سبحان براي تحقق اين هدف مي‌فرمايد: با آن كافرانِ جنگجو كه شما را از مكه و مسجدحرام بيرون رانده و فتنه مي‌كنند چندان نبرد كنيد كه نتوانند مسلماني را آزرده و او را از دين خود بازگردانند يا از كاشانه خود بيرون رانند يا اموال او را به زور ستانده، به يغما برند يا بر او غالب و چيره شوند 2.
٭ ٭ ٭

توهّم نسخ آيه
دو آيه قبل، از جنگ در مسجدحرام نهي مي‌كرد، مگر شروع كننده آن مشركان باشند و اين آيه قتال با كافران را تا رفع فتنه و شرك و پذيرش اسلام واجب مي‌داند و چون ظاهر آيه نخست نهي و تحريم و ظاهر آيه دومي امر و ايجاب است، برخي، مانند حسن و جبائي، آيه دومي را ناسخِ آيه اولي دانسته‌اند 3 ؛ ليكن چنان‌كه برخي مفسران گفته‌اند احتمال نسخ در آيه مردود است 4 ، زيرا اين آيات گوياي مراحل جنگ و دفاع‌اند، به طوري كه پس از بيان حكم درباره منطقه‌اي محدود، به قلمرو وسيع مي‌پردازند؛ نظير آنچه در آيه ﴿قتِلوا الَّذينَ يَلونَ‏كُم مِنَ الكُفّار) 5 مطرح است، پس آيه مورد بحث با آيه قبل منافي يكديگر
^ 1 – ـ التفسير المنير، مج1 2، ج2، ص180.
^ 2 – ـ نظم الدرر، ج1، ص365.
^ 3 – ـ التبيان، ج2، ص147؛ مجمع البيان، ج21، ص513.
^ 4 – ـ التفسير الكبير، مج3، ج5، ص143.
^ 5 – ـ سوره توبه، آيه 123.
626

نيستند تا ناسخ و منسوخ باشند. گذشته از آنكه اين آيات با هم نازل شده‌اند و وحدت سياق دارند و ناسخ و منسوخ با هم نازل نمي‌شوند.
افزون بر اين، لسان آياتِ مزبور نفي و اثبات نيست، بلكه لسان هر دو آيه اثبات است؛ آيه نخست به صورت مقيد ولي بدون حصر مي‌فرمايد: با مقاتلان خود بجنگيد و آيه بعد مي‌گويد: با مطلق اهل شرك بجنگيد، و اين دو بيان، يكديگر را نفي نمي‌كنند.
اگر براي برخي از اين آيات شأن نزول جداگانه‌اي نقل شده است، با نزول جمعي و وحدتِ سياق آنها منافات ندارد، زيرا شأن نزول هر آيه، بر فرض تماميت و صحت آن، مصحّح نزول آن آيه است؛ نه مُبَعِّد نزول آيه بعدي 1.

فرمان پاكسازي زمين از شرك
در اين آيه، با هدف بيان آخرين مرحله جنگ با شرك، خطاب به مسلمانان مي‌فرمايد: اكنون كه قدرت يافتيد و مشركان را از حجاز بيرون رانده، اين سرزمين را از لوث شرك و بت‌پرستي پاك كرديد، مبارزه را استمرار بخشيد و بكوشيد تا فتنه و شرك و حكومت طاغوت روي زمين نباشد و دين اسلام در آن حاكم شود.
پيش از اين، مشركان درباره شما فتنه روا داشته، مي‌خواستند شرك را بر شما تحميل كنند و شما را از خانه و كاشانه خود بيرون راندند. اكنون بدانيد وقتي آنان را از حجاز برانيد چنين نيست كه با رفتن به حبشه و جاي ديگر از فتنه دست بردارند، بلكه باز به فتنه‌گري و آشوب مي‌پردازند، پس براي خشكاندن
^ 1 – ـ نيز ر.ك: الميزان، ج2، ص60.
627

ريشه فتنه و شرك، آنان را رها نسازيد تا اينكه دست از فتنه بشويند و در آن صورت از تعدي به آنان بپرهيزيد.
گفتني است كه اين بيان، همان وعده حتمي الهي است كه روزي تحقق مي‌يابد وگاه به صورت خصوص اثباتْ بيان شده است؛ مانند ﴿هُوَ الَّذي اَرسَلَ رَسُولَهُ بِالهُدي ودينِ الحَقِّ لِيُظهِرَهُ عَلَي الدّينِ كُلِّه… ) 1 و زماني به صورت نفي و اثبات؛ مانند ﴿حَتّي لاتَكونَ فِتنَةٌ ويَكونَ الدِّينُ لِلّهِ﴾ در آيه مورد بحث.
از تعبير ﴿حَتّي لاتَكونَ فِتنَة﴾ بر مي‌آيد كه بايد با فتنه و شرك آشوبگر مبارزه كرد؛ نه با شخص مشرك؛ زيرا ممكن است تا آخرين لحظه در دنيا گروهي مشرك يا كافر اهل كتاب يا منافق باشند، هرچند بايد در پناه اسلام زندگي كنند، با اين تفاوت كه اهل كتاب موظّف به پرداخت جزيه‌اند؛ امّا منافق همانند ساير مسلمانان زندگي مي‌كند، گرچه عذاب او در معاد همانند كافر قطعي است. مشرك نيز مي‌تواند مستأمن باشد؛ يعني از دولت اسلامي درخواست پناهندگي كند و هيچ‌گاه در صدد فتنه و ترفند نبوده، دسيسه سياسي را رصد نكند. چنين اموري با گستره دين الهي منافات ندارد، زيرا آنان در كنار سفره مبسوط اسلام آرميده‌اند؛ نه اينكه در برابر حكومت اسلامي صف آرايي كرده باشند.

چگونگي محو فتنه
فتنه به شرك تفسير شده است و محو آن صورتهاي گونه‌گون دارد؛ مانند اينكه مشركان واقعاً اسلام را بپذيرند يا اينكه همگي كشته شوند تا ريشه فتنه بخشكد.
^ 1 – ـ سوره توبه، آيه33؛ سوره‏فتح، آيه28؛ سوره‏صفّ، آيه 9.
628

صورت ديگر اينكه مسلمانان بر مشركان غلبه كنند و آنان را در موضع ضعف قرار دهند، به طوري كه از قدرت مسلمانان بترسند؛ ليكن چون فتنه مشركان ناشي از تعصب ديني و شرك آنهاست و از اين‏رو با ضعيف شدن آنها از بين نخواهد رفت، زيرا گاه حتي ضعيف نيز بر اساس عقيده اقدام مي‌كند، چنان‌كه از يهود چند بار در مدينه صورت گرفت، از اين‏رو مقصود مهم از محو فتنه تنها يكي از دو صورت است: يا پذيرش اسلام يا كشته شدن مشركان، از اين‏رو برخي گفته‌اند: پرداخت جزيه از مشركانِ عرب پذيرفته نمي‌شود 1.
لازم است عنايت شود، همان‌طور كه قبلاً بيان شد، از بين بردن عقيده دروني كار آساني نيست و راهي براي عملي كردن آن در دسترس نخواهد بود، از اين‏رو ممكن است تا قيامتْ اصل شرك در نهان برخي بماند.

فتنه و دين
در آيه مورد بحث، فتنه در برابر دين است: ﴿وقتِلوهُم حَتّي لاتَكونَ فِتنَةٌ ويَكونَ الدِّينُ لِلّه﴾ و به قرينه تقابل و نيز رواياتي كه خواهد آمد به معناي شرك و كفر ترفندساز است. در مقابل دين الهي، دين غير خدايي، يعني همان كفر و شرك است. سرّ اطلاق «دين» بر مكتب شرك و كفر، آن است كه هر مرام و روشي كه انسان با آن زندگي كند و مجموع عقيده، اخلاق، احكام و حقوق را تشكيل دهد، دين اوست؛ حق باشد يا باطل و قيد ﴿دينَ الحَقّ﴾ در آيه ﴿… ولايَدينونَ دينَ الحَقّ) 2 احترازي است؛ نه توضيحي. قرآن كريم معتقدات
^ 1 – ـ تفسير التحرير والتنوير، ج2، ص204، با تغيير اندك.
^ 2 – ـ سوره توبه، آيه 29.
629

كافران را نيز «دين» ناميده است: ﴿لَكُم دينُ‏كُم ولِي دين) 1 و از زبان فرعون مي‌فرمايد: مي‌ترسم موسي دين شما را تغيير دهد: ﴿اِنّي اَخافُ اَن يُبَدِّلَ دينكُم) 2 دين فرعون بت‌پرستي و پرستش آلهه بود: ﴿ويَذَرَكَ وءالِهَتَكَ) 3 كه در مصر از آن ترويج مي‌كرد.
طبق تقابل ياد شده در آيه مورد بحث و نيز امر آيه به قتال براي رفع فتنه، مي‌توان گفت اين جنگ براي استقرار كلمه طيّبه «لا إله إلاّ الله» است. «لا إله» يعني ﴿لاتَكونَ فِتنَة﴾ و «إلاّ الله» يعني ﴿يَكونَ الدِّينُ لِلّه﴾. البته كلمه «اِلاّ» در «لا إله إلاّ الله» به معناي غير است؛ يعني غير از دين توحيدي هر دين و آييني بايد رخت بر بندد؛ گويا اين آيه مي‌فرمايد ﴿قاتلوهم حتّي استقرّت كلمة لا إله إلاّ الله﴾ كه بيان كننده تثبيت توحيد در دين و حكومت الهي و هدف جنگ است؛ همان نكته‌اي كه در صدر آيات بيان شد: «وقتِلوا في سَبيلِ اللّهِ… » 4 تحقق بخش ﴿في سَبيلِ اللّه﴾ مبارزه با شركي است كه سرچشمه انواع فتنه‌ها و مظالم است، چون از سويي همه تلاش مشركان بر آن است كه نور الهي را خاموش كنند: ﴿يُريدونَ لِيُطفِئوا نورَ اللّهِ بِاَفوهِهِم) 5 و از ديگرسو، بناي اهل كتاب بر ناسازگاري است: ﴿ولَن تَرضي عَنكَ اليَهودُ ولاَالنَّصري حَتّي تَتَّبِعَ مِلَّتَهُم) 6 همانان كه بهشت را در انحصار خود مي‌دانند: ﴿وقالوا
^ 1 – ـ سوره كافرون، آيه6.
^ 2 – ـ سوره غافر، آيه 26.
^ 3 – ـ سوره اعراف، آيه127.
^ 4 – ـ سوره بقره، آيه 190.
^ 5 – ـ سوره صفّ، آيه8.
^ 6 – ـ سوره بقره،آيه120.

لَن يَدخُلَ الجَنّ‏ةَ اِلاّمَن كانَ هودًا اَو نَصري) 1
در برابر سرسختي و خشونت مشركان و نيز يهود و نصارا كه در بخشي از احكام همسان مشركان‌اند (هرچند مسائل فقهي و حقوقي آنها جداست) قرآن مي‌فرمايد: پيامبر را فرستاديم تا ريشه شرك را براندازد و دين را جهاني كند. روشن است كه اين كار، رايگان صورت نمي‌گيرد، بلكه نيازمند نثار مال و ايثار جان است و اين، نقش اساسي حضور مردم را در صحنه‌ها گوشزد مي‌كند.
گسترش دين طبق تكليف اوّلي رسول اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) و مؤمنانِ به آن حضرت است، زيرا تعليم كتاب و حكمت، تزكيه نفوس، تبليغ احكام ديني و امر به معروف و نهي از منكر، همگي جزو واجبهاي رسمي است و استقرار دين در ظلّ همين امور فرهنگي است؛ اما جنگ براي فتنه‌زدايي است، پس تحقق ﴿يَكونَ الدِّينُ لِلّه﴾ مرهون تعليم و تبليغ مزبور است و رسالت اصلي جهاد همان ﴿لاتَكونَ فِتنَة﴾ است و بر همين اساس وظيفه حكومت، ادامه مبارزه تا رفع فتنه و پذيرش اسلام است: ﴿… تُقتِلونَهُم اَو يُسلِمون) 2
زماني كه شرك يا الحاد فتنه باشد، جهاد براي خاموش كردن فتنه شرك است. وقتي كه كفر اهل كتاب هم مانند الحاد ملحدان يا شرك مشركان فتنه‌زا باشد، جهاد براي خاموش كردن آن هم لازم است، و شايد تفاوت آيه مورد بحث كه مي‌فرمايد: ﴿يَكونَ الدِّينُ لِلّه﴾ و آيه سوره انفال كه مي‌فرمايد: ﴿ويَكونَ الدِّينُ كُلُّهُ لِلّه) 3 همين باشد. افزون بر احتمال اين تفاوت كه آيه مورد بحث به خصوص مشركان و آيه سوره «انفال» به اعم از مشركان و كافران نظر
^ 1 – ـ سوره بقره، آيه111.
^ 2 – ـ سوره فتح، آيه 16.
^ 3 – ـ سوره انفال، آيه 39.
631

دارد، ممكن است در وجه تفاوت اين دو آيه گفته شود آيه مورد بحث مبارزه با مشركان مكّه را بيان مي‌كند و آيه سوره «انفال» مبارزه با همه مشركان را.

راه استقرار دين
برخي مفسران از اين آيه، ملازمه بين جنگيدن با كافران و نابود شدن فتنه را استظهار كرده‌اند، با اين بيان كه اگر ميان مشركان و مؤمنان جنگ نباشد قهراً آنها با يكديگر دوست شده، امر دين در ميان آنان سست مي‌شود و به تدريج بر اثر رفت و آمد با آنان اخلاقشان فاسد مي‌شود و اين فتنه است.
ملازمه ديگري كه از اين آيه استظهار كرده‌اند ملازمه بين جنگيدن با كافران و بودن دين براي خداست. طبق بيان ايشان وجه اين ملازمه آن است كه پس از دستور جهاد چون جان در خطر است كسي اظهار دين مي‌كند كه شديداً متدين و آماده جانبازي است.
به بيان ديگر بين جنگيدن با كافران و نفي فتنه و نيز ميان جنگيدن و لله‏شدن دين، ملازمه وجود دارد؛ بدين معنا كه اگر كفر بماند، فساد و فتنه نيز باقي است و دين لله نيست 1 ، پس براي نفي فتنه و بودن دين خالص براي خدا بايد همواره با كفر و سران آن جنگيد: ﴿فَقتِلوا اَئِمَّةَ الكُفر) 2 تا ريشه كفر بخشكد.
استظهار ديگر ايشان از آيه اين است كه كفر مانند امور حدآور نيست كه پس از ثبوت حدّ به هيچ وجه حتّي با توبه ساقط نشود، زيرا خداوند دستور كشتن كافر نمي‌دهد، مگر براي اينكه حيات كافر براي او و ديگران زيانبخش
^ 1 – ـ تفسير القرآن و العقل، ج1، ص114.
^ 2 – ـ سوره توبه، آيه 12.
632

است، پس وقتي ايمان آورد موضوع عوض مي‌شود و ديگر انگيزه‌اي براي كشتن نيست.
نكته چهارم طبق استظهار ايشان اين است كه در بقاي كفر، فساد و فتنه و نبود دين براي خداست 1.
درباره مطالب ياد شده بايد توجه داشت كه تعبير به تلازم خالي از تسامح نيست، زيرا تلازمي در بين نيست. جنگ، محدود به زوال فتنه است، و استقرار دين، تماميت حكومت ديني و نفي هرگونه تفكر ضد ديني، مرهون تعليم، تزكيه، تبليغ و مانند آن است، چنان كه خواهد آمد.

دعوت به اسلام قبل از جنگ
برپايه اين آيه قبل از جنگ، نخست بايد دشمن را به اسلام فرا خواند، زيرا آيه، هدف جنگ را محو شرك و برقراري دين الهي مي‌داند و جنگي كه هدف و فرجام آن چنين است، ابتدا بايد در آن به دين حق، يعني ديني كه بر توحيد استقرار يافته باشد، دعوت كرد؛ اگر پذيرفتند، هدف حاصل و موضوع جنگ منتفي شده است و اگر نپذيرفتند، حجت تمام است و مبارزه آغاز مي‌شود و خدا بندگان مؤمنش را ياري مي‌كند 2.

نكاتي درباره ذيل آيه
درباره ﴿فَاِنِ انتَهَوا فَلا عُدونَ اِلاّعَلَي الظّلِمين﴾ اين نكات درخور ذكر است:
1. اين جمله تكرار ذيل آيه قبل نيست؛ زيرا در آن آيه فرض خودداري
^ 1 – ـ ر.ك: تفسير القرآن و العقل، ج1، ص114.
^ 2 – ـ الميزان، ج2، ص62، با اندكي تصرف.
633

مشركان از جنگ در مسجدحرام مطرح بود؛ ولي اين جمله درباره خودداري و امتناع آنان از هرگونه فتنه و شرك است.
2. مفسران، معاني متفاوتي براي «عدوان» گفته‌اند؛ ولي ظاهراً به معناي عقوبت، قتل و تعدّي است؛ يعني اگر آنان از شرك و بت‌پرستي دست‏شستند، قتل و تعدّي به آنان روا نيست. كفر، چنان كه گذشت مانند موجبات حدّ نيست كه پس از ثبوت موجب، حتي با توبه نيز حد ساقط نشود، بلكه اگر كافران از كفر دست كشيده، اسلام را پذيرفتند، عقوبتي بر ايشان نيست 1.
كفر ابتدايي غير از ارتداد است كه به فطري و ملّي تقسيم مي‌شود و هركدام حكم خاص خود را دارد كه در فن شريف فقه مطرح است. در كفر ابتدايي بر اساس قاعده «الإسلام يَجُبُّ ما قبله» 2 همه حقوق الهي بخشوده شده است و از اكنون بايد احكام را رعايت كند.
3. تعبير «عدوان» در اين آيه، مانند آيه ﴿فَمَنِ اعتَدي عَلَيكُم فاعتَدوا عَلَيهِ… ) 3 از باب مجاز و مشاكله است؛ نه حقيقت، از اين‏رو قياس پذير نيست؛ يعني نمي‌توان گفت: لا ظلم الاّ علي الظالمين 4 عدوان نسبت به ستمكاران، در واقع تعدّي نيست: ﴿واِن عاقَبتُم فَعاقِبوا بِمِثلِ ما عوقِبتُم بِهِ) 5 ﴿وجَزؤُا سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثلُها) 6 بنابراين، سرّ تعبير به عدوان در آيه اين است كه
^ 1 – ـ تفسير القرآن و العقل، ج1، ص114.
^ 2 – ـ تفسير القمي، ج2، ص27؛ بحار الاَنوار، ج67، ص272.
^ 3 – ـ سوره بقره، آيه194.
^ 4 – ـ التبيان، ج2، ص148؛ نيز ر.ك: مجمع البيان، ج1 2، ص513.
^ 5 – ـ سوره نحل، آيه 126.
^ 6 – ـ سوره شوري، آيه 40.
634

ظالم آن را تعدّي تلقي مي‌كند وگرنه حكم عدل الهي نسبت به ظالمْ اعتدال است؛ نه اعتدا.
4. جمله ﴿فَلا عُدونَ اِلاّعَلَي الظّلِمين﴾ چون دربردارنده علّت حكم است، به جاي جزاي شرط و گوياي علت حكم است؛ يعني اگر از فتنه و شرك دست كشيدند و به آنچه شما ايمان آورديد ايمان آوردند، با آنان نجنگيد، زيرا جنگ جز با ستمكاران روا نيست 1. آلوسي از برخي نقل كرده كه ﴿فَلا عُدون﴾ جزاست؛ نه به جاي جزا 2.
5. مقصود از ﴿الظّلِمين﴾ به قرينه ﴿اِنَّ الشِّركَ لَظُلمٌ عَظيم) 3 مشركان و كافران‌اند. آمدن وصف به جاي ضمير نشان مي‌دهد شرك و فتنه‌گري آنان ريشه ستم ايشان بر خويشتن است؛ يعني با شرك فتنه‌گرانه به خود ستم عظيمي كرده‌اند، چنان كه در صدد ظلم به ديگران نيز بوده‌اند. آنان وقتي از شرك فتنه‌گر دست برداشتند استحقاق كيفر تعدي را ندارند.

اشارات و لطايف

1. جهاد ابتدايي، مطلق يا مشروط؟
مشهور بين فقها، بلكه دعواي اجماع است كه جهاد ابتدايي مشروط به وجود امام معصوم(عليه‌السلام) يا نايب خاص اوست، بلكه برخي مشروعيت جهاد ابتدايي را به وجود امام معصوم(عليه‌السلام) منوط مي‌دانند؛ ليكن صاحب جواهرِ پس از بيان اجماع و روايات مسئله مي‌گويد:
^ 1 – ـ الميزان، ج2، ص63.
^ 2 – ـ روح المعاني، ج2، ص115.
^ 3 – ـ سوره لقمان، آيه13.
635

لكن إن تمّ الإجماع المزبور فذاك وإلاّ أمكن المناقشة فيه بعموم ولاية الفقيه في زمن الغيبة الشاملة لذلك المعتضدة بعموم أدلّة الجهاد، فترجح علي غيرها 1 ؛ اگر اجماع درباره مشروط بودن جهاد ابتدايي به وجود امام معصوم(عليه‌السلام)، تام باشد، قابل پيروي است وگرنه قابل مناقشه است، زيرا عموميت ولايت فقيه در زمان غيبت، به پشتوانه عموميت ادله جهاد، مسئله مورد بحث را شامل و بر ديگر ادله مقدم مي‌شود.
بنابراين اگر حكومت اسلامي به قيادت فقيه جامع الشرايط و مبسوط اليد از نفوذ و قدرتي برخوردار است و عده‌اي در جهان فتنه‌گري مي‌كنند و مردم را بر ضدّ دين الهي مي‌شورانند، بعيد نيست كه جهاد ابتدايي زير نظر ولي فقيه بر مسلمانان واجب شود تا ريشه فتنه و شرك را بخشكاند.

2. جهاد نه فتنه است و نه عامل فتنه
مشركان و همكيشان ملحد آنها هماره مي‌كوشيدند با ترفندهاي فرهنگي، سياسي، اجتماعي و سرانجام نظامي، مسلمانان را از حريم اسلام دور دارند و شرك را به جاي توحيد به آنان عرضه كنند: ﴿… واحذَرهُم اَن يَفتِنوكَ عَن بَعضِ ما اَنزَلَ اللّهُ اِلَيك) 2 چنان كه سعي بليغ ابليس در همين فتنه‌گري است: ﴿يبَني ءادَمَ لايَفتِنَنَّكُمُ الشَّيطن) 3
جهادهاي گونه‌گون علمي و عملي براي ترفندزدايي و فتنه‌روبي است:
^ 1 – ـ جواهر الكلام، ج21، ص14.
^ 2 – ـ سوره مائده، آيه 49.
^ 3 – ـ سوره اعراف، آيه 27.
636

﴿حَتّي لاتَكونَ فِتنَة﴾؛ ليكن برخي از فتّانان، همين جهاد را وسيله اِحداث فتنه يا اِدامه آن قرار مي‌دهند. جرياني از عبدالله بن عمر به چند سبك نقل شده كه جامع مشترك آنها فرق بين جنگ فتنه‌زدا و جنگ فتنه‌زاست كه يكي جهاد مشروع و ديگري جنگ نامشروع است.
عصاره آنچه ابوحيان اندلسي در تفسير البحر المحيط آورده اين است كه مردي به فرزند عمر گفت: تو كه از اصحاب پيامبر بودي و در نبردها شركت مي‌كردي چرا در قيام فرزند زبير شركت نكردي و طبق آيه ﴿واِن طائِفَتانِ مِنَ‌المُؤمِنينَ اقتَتَلوا فَاَصلِحوا بَينَهُما فَاِن بَغَت اِحدهُما عَلَي الاُخري فَقتِلوا الَّتي تَبغي حَتّي تَفي~ءَ اِلي اَمرِاللّهِ فَاِن فاءَت فَاَصلِحوا بَينَهُما بِالعَدلِ واَقسِطوا اِنَّ اللّهَ يُحِبُّ المُقسِطين) 1 عمل نكردي. فرزند عمر پاسخ داد: من به آيه ﴿مَن يَقتُل مُؤمِنًا مُتَعَمِّدًا فَجَزاؤُهُ جَهَنَّم) 2 عمل كردم. آن مرد گفت: مگر خداوند نفرمود: ﴿وقتِلوهُم حَتّي لاتَكونَ فِتنَة﴾؟ فرزند عمر گفت: ما در زمان رسول اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) جهاد مي‌كرديم براي اينكه اسلام اندك و ضعيف بود؛ برخي افراد با تهديد به قتل يا تعذيب، فتنه شده از دين جدا مي‌شدند و جنگ ما فتنه‌زدا بود. اكنون اسلام زياد و قوي است و فتنه‌اي نيست و دين براي خداست و شما مي‌جنگيد تا فتنه‌اي پديد آيد و دين براي غير خدا باشد؛ نظير نفخ و دميدن كه گاهي براي خاموش كردن آتش است و زماني براي افروختن آن 3.
^ 1 – ـ سوره حجرات، آيه 9.
^ 2 – ـ سوره نساء، آيه 93.
^ 3 – ـ تفسير البحر المحيط، ج2، ص76؛ تفسير التحرير و التنوير، ج2، ص204، با تحرير و تغيير اندك.
637

بحث روايي

1. معناي فتنه
﴿وقتِلوهُم حَتّي لاتَكونَ فِتنَة﴾ أي شرك… و هو المروي عن الصّادق(عليه‌السلام ) 1.
عن ابن عباس في قوله: ﴿وقتِلوهُم حَتّي لاتَكونَ فِتنَة﴾ يقول: شرك بالله. ﴿ويَكونَ الدِّين﴾ و يخلص التوحيد لله 2.
عن قتادة… فأنزل الله ﴿وقتِلوهُم حَتّي لاتَكونَ فِتنَة﴾ أي شرك ﴿ويَكونَ الدِّينُ لِلّهِ﴾ قال: حتّي يقال: لا إله إلاّ الله؛ عليها قاتل رسول الله(صلّي الله عليه وآله وسلّم) وإليها دعا، وذكر لنا أن النّبيّ(صلّي الله عليه وآله وسلّم) كان يقول: «إنّ الله أمرني أن أُقاتل الناس حتّي يقولوا: لاإله إلاّ الله؛ ﴿فَاِنِ انتَهَوا فَلا عُدونَ اِلاّعَلَي الظّلِمين﴾». قال: وإنّ الظّالم الذي أبي أن يقول: لا إله إلاّ الله، يقاتل حتّي يقول: لا إله إلاّ الله 3. جمله اخير، قول قتاده است 4.
اشاره: در اين روايات فتنه بر شرك تطبيق مصداقي شده است، زيرا شرك و فتنه اتحاد مصداقي دارند؛ نه مفهومي. ممكن است ترفندهاي ضلالت و غوايتِ از دين گاهي با الحاد باشد كه بدتر از شرك است و گاهي با كفر اهل‏كتاب باشد كه كمتر از شرك است و زماني با دسيسه‌هاي ديگر، چنان كه ممكن است در موردي شرك باشد و فتنه‌اي نسبت به ديگران نباشد؛ مانند شرك شخص منزوي و ساكت كه هيچ اثر تبليغي ندارد، هرچند شرك او نسبت به خودش فتنه است.
^ 1 – ـ مجمع البيان، ج21، ص513.
^ 2 – ـ الدر المنثور، ج1، ص495.
^ 3 – ـ همان.
^ 4 – ـ الميزان، ج2، ص72.
638

2. مصداق ظالمين
عن أحدهما(عليهما‌السلام) في قوله تعالي: ﴿لا عُدونَ اِلاّعَلَي الظّلِمين﴾ قال: «إلاّ علي‏ذرّيّة قتلة الحسين(عليه‌السلام» 1 ، «لايعتدي اللهُ علي أحدٍ إلاّ علي‏نسل قتلة الحسين(عليه‌السلام» 2
اشاره: اين بيان، از قبيل تطبيقِ مصداقي است؛ نه تفسير مفهومي. امام باقر يا امام صادق(عليهما‌السلام) فرزندان قاتلان سيد الشهداء(عليه‌السلام) را از مصاديق ظالمان برشمرده است. سرّ اين تطبيق برپايه رواياتي كه كشته شدن فرزندان قاتلان امام حسين(عليه‌السلام) به دست مبارك قائم آل محمد(عجل الله تعالي فرجه)را بيان مي‌كند آن است كه آنها از كرده پدرانشان خشنودند و به آن فخر مي‌كنند 3.
صاحب كنز الدقائقِ ذيل اين دو حديث مي‌گويد:
اگر مراد از «اعتداء» فزوني عذاب بر مقدار عمل باشد، اسناد آن به خداي سبحان جايز نيست، زيرا او عادل است و ستم نمي‌كند و اگر كيفر دادن تبهكار مراد باشد، كيفر داده شدن بر كردار زشت مختص ذرّيه قاتلان سيدالشهداء(عليه‌السلام) نيست.
ايشان در توجيه روايت مي‌گويد:
شايد از اعتداء، عذاب غليظي مراد باشد كه از تصور و ادراك و احاطه عقل بيرون است و راز چنين عذابي شدت زشتي اعمال پدران آنها و رضايت اين نوادگان به كردار گذشتگان خويش و
^ 1 – ـ تفسير العياشي، ج1، ص86.
^ 2 – ـ همان، ص87.
^ 3 – ـ علل الشرايع، ج1، ص268، باب 164؛ عيون اخبار الرضا(عليه‌السلام)، ج1، ص247.
639

بيزاري نجستن از آنان است، پس اعتداء به اين معنا بر آنها نيز نيكوست 1.
البته اگر تعبير عدوان و نيز اعتداء از باب مشاكله بوده و روايات نيز ناظر به اين جهت باشد مشكلي پيش نمي‌آيد.

3. راضي به قتل در حكم قاتل
عن عبدالسلام بن صالح الهروي قال: قلت لأبي الحسن علي بن موسي الرضا(عليه‌السلام): يابن رسول الله ما تقول في حديث روي عن الصادق(عليه‌السلام) أنّه قال: «إذا خرج القائم(عليه‌السلام) قتل ذراري قتلة الحسين(عليه‌السلام) بفعال ابائها»؟ فقال(عليه‌السلام): «هو كذلك» فقلت: فقول الله عزّوجلّ: ﴿ولاتَزِرُ وازِرَةٌ وِزرَ اُخري) 2 ما معناه؟ فقال: «صدق الله في جميع أقواله؛ لكن ذراري قتلة الحسين(عليه‌السلام) يرضون أفعال ابائهم و يفتخرون بها و من رضي شيئاً كان كمن أتاه ولو أنّ رجلاً قتل في‌المشرق فرضي بقتله رجل في‌المغرب لكان الراضي عند الله شريك القاتل و إنّما يقتلهم القائم(عليه‌السلام) إذا خرج لرضاهم بفعل ابائهم». قال: فقلت له: بأي شي‏ء يبدأ القائم(عليه‌السلام) فيهم إذا قام؟ قال: «يبدأ ببني شيبة و يقطع أيديهم لأنّهم سرّاق بيت الله عزّ وجلّ» 3
اشاره: رضاي به عمل شخص يا گروهي، وابسته به اعتقاد راضي به حُسْن آن عمل است؛ گاهي عمل در حدّ عصيان عادي است، حَسَن دانستن آن كار و رضايت به آن به منزله انجام دادن خود آن معصيت است، هرچند برخي از آثار
^ 1 – ـ تفسير كنز الدقائق، ج1، ص454.
^ 2 – ـ سوره انعام، آيه 164.
^ 3 – ـ علل الشرايع، ج1، ص268؛ عيون أخبار الرضا(عليه‌السلام)، ج1، ص247.
640

آن را ندارد و گاهي عمل در حدّ كفر است؛ نه فسق متعارف، حَسَن دانستن آن كار و رضايت به آن به مثابه خود آن كفر است.
مخالفت عملي با امام معصوم(عليه‌السلام) معصيت است؛ ولي محاربت با وي در حدّ كفر است، زيرا رسول اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) به حضرت علي بن ابي‌طالب كه به عنوان نمونه امامان معصوم ديگر(عليهم‌السلام) مطرح است فرمود: «سلمك سلمي و حربك حربي» 1 معلوم است كه جنگ با رسول اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) كفر است؛ نه فسق عادي. كساني كه جنگ با امام معصوم، حضرت سيّد الشهداء(عليه‌السلام) و كشتن آن حضرت را روا مي‌دانند همانند كساني‌اند كه محاربه با پيامبر(صلّي الله عليه وآله وسلّم) را جايز بدانند، و چنين گروهي مادامي كه معذور بودن آنها ثابت نشود همانند كفار ديگرند.

٭ ٭ ٭
^ 1 – ـ بحار الاَنوار، ج40، ص177 و190.
641

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *