تفسير تسنيم (اجمالي)| جلد هشتم، سوره بقره، آيه169

خانه / قرآن و عترت / قرآن / تفاسیر متنی / تفسير تسنيم (اجمالي)| جلد هشتم، سوره بقره، آيه169

نخستين گام شيطان در اضلال انسان بعد از تلقين جهل علمي و القاي انديشه باطل، «وسوسه» عملي و پس از آن «امر» است كه خودْ وسوسه متكامل و متراكم است.

إنّما يأمركم بالسوء والفحشاء وأن تقولوا علي‌لله مالاتعلمون (169)

گزيده تفسير
نخستين گام شيطان در اضلال انسان بعد از تلقين جهل علمي و القاي انديشه باطل، «وسوسه» عملي و پس از آن «امر» است كه خودْ وسوسه متكامل و متراكم است. در «امر» نيز اوّلين گام و مأمورٌ به او «سوء»، آنگاه «فحشاء» و سپس «تشريع و بدعت» است؛ يعني نخست تمرّد عملي در برابر قانون مشروع و سپس جرأت تشريعي براي قانونگذاري است.
كار شيطان جز امر به زشتي چيز ديگري نيست و مأموران او در اين امر، توده مردم‌اند.
امر شيطان به سوء و به بدتر از آن، يعني فحشا، در مقابل امر خداي سبحان به عدل و به بالاتر از آن، يعني احسان است.
وسوسه و امر، همچون «عداوت»، هم به نفس وهم به شيطان اسناد داده شده است. البته وسوسه‏كننده و آمر اول، شيطان است، و نفسِ فريب خورده تبهكار عاملِ مباشِر و قريب و مجري طرح و دستور اوست.
شيطان پس از آنكه كسي را به سوء و فحشا واداشت او را كه به جاهلانه سخن گفتن عادت داد به تدريج وادار مي‌كند تا جاهلانه سخن گفتن را در
518

مسائل اعتقادي اخلاقي، فقهي و حقوقي به مرز بدعت برساند و چيزي را كه نمي‌داند با علم و عمد به خداوند نسبت دهد. چنين نسبتي، تشريع و از بزرگ‌ترين گناهان و در حدّ كفر است.

تفسير
مفردات
إنّما يأمركم: امر، در برابر دعا و سؤال، دستور مافوق به زيردست است براي انجام فرمان او. برخي گفته‌اند: امر همان دعوت است با صيغه «اِفعل» 1 برخي تعبير ﴿يَأمُرُكُم﴾ درباره شيطان را به معناي دعوت دانسته‌اند، شبيه تعبيري كه در نفسِ تبهكار به كار مي‌رود 2 : ﴿اِنَّ النَّفسَ لاَمّارَةٌ بِالسّوء) 3
پاسخ اين سخن آن است كه شيطان در مراحل نخست، پس از تلقين جهل علمي، در بخش انحراف عملي با وسوسه انسان را به آرزو مي‌اندازد؛ ليكن در مراحل بعد نسبت به كساني كه پذيراي ولايت اويند مسلّط و «آمر» است: ﴿اِنَّما سُلطنُهُ عَلَي الَّذينَ يَتَوَلَّونَهُ والَّذينَ هُم بِهِ مُشرِكون) 4
بالسوء: هر امر دنيايي، آخرتي، حالات روحي، بدني يا عوامل خارجي، مانند از دست دادن مال، جاه و دوست صميمي كه مايه انزجار يا اندوه باشد، سوء است 5. سوئي كه شيطان اولياي خود را به آن امر مي‌كند معصيت الهي و
^ 1 – ـ مجمع البيان، ج 1 ـ 2، ص 460.
^ 2 – ـ همان، ص 461.
^ 3 – ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 53.
^ 4 – ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 100.
^ 5 – ـ مفردات، ص 441، «س و أ».
519

به ويژه بزرگ‌ترين گناه، يعني شرك است.
الفحشاء: فحشا كردار و گفتاري است كه قبح آن بزرگ باشد 1. قرآن كريم در مواردي، واژه فحشا و فاحشه را در انحرافات جنسي و اعمال منافي عفت به كار مي‌برد: ﴿ولوطًا اِذ قالَ لِقَومِهِ اَتَأتونَ الفحِشَةَ واَنتُم تُبصِرون) 2 البته نه مفهوم عام و فراگير اين ريشه مختص به اين امور است و نه كاربردهاي قرآني آن در خصوص انحراف مزبور است؛ مانند: ﴿ولاتَقرَبُوا الفَوحِشَ ما ظَهَرَ مِنها وما بَطَن) 3

تناسب آيات
1- صدر آيه قبل مفيد اباحه عام و بدون قيد و شرط خوردن چيزهاي حلال و طيب براي همگان بود؛ ليكن جمله ﴿ولاتَتَّبِعوا خُطُوتِ الشَّيطن﴾ در ادامه آن آيه دلالت مي‌كرد كه اباحه ياد شده مطلق نيست، بلكه برخي امور در اين باره، همچون تحريم و ترك بعضي حلالها بدون اذن و رضاي الهي، از قدمهاي شيطان است. آيه مورد بحث، ضابطه و حكم كلي اموري را بيان مي‌كند كه در آن از شيطان پيروي مي‌شود. آن امور، عبارت است از سوء و فحشا و افترا بستن و بدون علمْ سخني را به خداي متعالي نسبت دادن 4.
2- پس از نهي آيه قبل از پيروي شيطان و تبيين آشكار بودن دشمني وي با انسان، آيه مورد بحث، به منزله تعليلي براي آن نهي و آشكار بودن دشمني
^ 1 – ـ مفردات، ص 626، «ف ح ش».
^ 2 – ـ سورهٴ نمل، آيهٴ 54.
^ 3 – ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 151.
^ 4 – ـ الميزان، ج 1، ص 418.
520

مزبور 1 ، يا تعليل براي خصوص علت مذكور در پايان آيه قبل يعني ﴿اِنَّهُ لَكُم عَدُوٌّ مُبين﴾ است 2 ، بنابراين گويا خداوند متعالي مي‌فرمايد: از شيطان كه دشمن شماست پيروي نكنيد، زيرا او شما را به كار سوء و فحشا فرمان مي‌دهد و نيز امر مي‌كند تا بدون علم چيزي را به خدا نسبت دهيد 3.
3- آيه مورد بحث، كيفيت دشمني شيطان و راه و وسيله و شيوه شرارت و افساد او را بيان مي‌كند 4. حتّي اگر از عنوان «عداوت» هم صرف‌نظر شود چون او (شيطان) به سوء و فحشا و مانند آن امر مي‌كند نبايد از گامهاي او پيروي كرد.
٭ ٭ ٭

وسوسه متراكم
در تفسير آيه قبل گذشت كه نخستين گام شيطان در اضلال انسان، بعد از تلقين جهل علمي و القاي انديشه باطل، وسوسه عملي است. گاه اين وسوسه در همان حدّ تشويق كردن و نشان دادن راه گناه است و در صورتي كه اين راهنمايي تأثيري در به دنبال كشيدن و به پيروي واداشتن انسان نداشت، شيطان با افزودن بر وسوسه و رساندن آن به حدّ امر، كوشش مي‌كند كه خواسته‏خود را بر انسان تحميل كند، بنابراين نخست وسوسه و پس از آن «امر» است. وسوسه، زمينه امر، و امر همان وسوسه متكامل است.
^ 1 – ـ نظم‌الدرر، ج 1، ص 306.
^ 2 – ـ تفسير التحرير و التنوير، ج 2، ص 103.
^ 3 – ـ الأساس في التفسير، ج 1، ص 375.
^ 4 – ـ روح المعاني، ج 2، ص 59.
521

در اين «امر»، مأموران شيطان كه مخاطبان در اين آيه‌اند: ﴿يَأمُرُكُم﴾ همان توده مردم‌اند كه در آيه قبل با خطاب ﴿ياَيُّهَا النّاسُ﴾ مطرح شده‌اند.

راز تقديم «سوء» بر «فحشاء»
مستفاد از كاربرد كلمه حصر (إنّما) اين است كه كار شيطان جز امر انسان به زشتي چيز ديگري نيست: ﴿اِنَّما يَأمُرُكُم بِالسُّوءِ والفَحشاءِ واَن تَقولوا عَلَي اللّهِ ما لاتَعلَمون﴾. «سوء» مرتبه ضعيف گناه و «فحشا» مرتبه شديد آن است. فحشا گناهي است كه زشتي و قبح آن روشن و غيرقابل انكار است و اختصاص به انحرافهاي جنسي ندارد، بنابراين هر گناهي، هم «سوء» است و بدين جهت از آن به «سيّئه» ياد مي‌شود، و هم «فاحش» است، زيرا عموم ﴿الفَوحِشَ) 1 شامل آن خواهد شد؛ ليكن چون تقابلْ قاطع شركت است مي‌توان گفت اگر دو عنوان ياد شده با هم جمع شوند، نظير آنچه در جمله ﴿يَأمُرُكُم بِالسُّوءِ والفَحشاء﴾ آمده هر كدام معناي خاص خود را دارد؛ امّا چنانچه به يكي از دو عنوان اكتفا شود، احتمال عموم يا اطلاق كاملاً موجّه است.
مأمورٌ به شيطان، به ترتيبي كه در اين آيه شريفه آمده، نخست «سوء»، سپس «فحشا» و آنگاه «تشريع» است و جامع آن، اعتقاد و قانونگذاري تشريعي يا اجراي بد قانون مشروع است، البته به همان ترتيب كه اشاره شد؛ يعني اوّل تمرّد عملي در برابر قانون مشروع است و دوم جرأت تشريعي براي قانونگذاري. در اجراي قانون نيز نخستين گام شيطان «سوء» و آنگاه «فحشا»
^ 1 – ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 151.
522

است و سوء و بدي و فحشا و زشتي گاهي در انجام حرام است و زماني در ترك واجب.
غرض آنكه شيطان اگر توانست انسان را به بدعت كه كفر است وا مي‌دارد و چنانچه در آن توفيق نيافت به فحشا امر مي‌كند و اگر در اين كار نيز ناتوان ماند حدّاقل انسان را به سوء وادار مي‌كند. البته در هنگام اجراي طرح مشئومِ خود نخست با سوء، آنگاه با فحشا، سپس با بدعت اغوا مي‌كند.
نكته: طبق آنچه در بحث تجسّم اعمال و تبيين باطن هر عمل گذشت كاري را كه شيطان به آن فرا مي‌خواند واقعاً هم‌اكنون سوء و زشت است؛ نه آنكه چون در عاقبت مايه انزجار و نگراني مي‌گردد از اين لحاظ سوء است.

اِسناد وسوسه و امر به سوء به نفس و شيطان
در بحث روايي آيه قبل گذشت كه رواياتِ اهل بيت نبوت(عليهما‌السلام) عداوتي را كه قرآن كريم به شيطان نسبت داده: ﴿اِنَّهُ لَكُم عَدُوٌّ مُبين) 1 به نفس و هوا نيز اسناد داده‌اند. خداي سبحان وسوسه و امر به سوء را نيز هم به نفس و هم به شيطان نسبت داده است. درباره وسوسه‌گر بودن نفس فرمود: ما انسان را آفريديم از اين‏رو از همه مزايا، زوايا و خباياي او آگاه هستيم و آنچه را نفس او وسوسه مي‌كند مي‌دانيم: ﴿ولَقَد خَلَقنَا الاِنسنَ ونَعلَمُ ما تُوَسوِسُ بِهِ نَفسُهُ ونَحنُ اَقرَبُ اِلَيهِ مِن حَبلِ الوَريد) 2 آن مرحله از نفس انسان كه به شهوت و غضب نزديك است وسوسه مي‌كند تا عقل را به اس‌رت گ‏يرد و ب‏ه دلخ‏واه خود عمل كن‏د. همي‏ن وسوس‏ه را خ‏داوند ب‏ه شيطان نسبت داده و فرمود: ﴿اَلَّذي يُوَسوِسُ
^ 1 – ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 168.
^ 2 – ـ سورهٴ ق، آيهٴ 16.
523

في‏صُدورِ النّاس ٭ مِنَ الجِنَّةِ والنّاس) 1
امر به سوء نيز كه آيه مورد بحث آن را به شيطان نسبت مي‌دهد، در آيه‌اي ديگر اين‌گونه به نفس نسبت داده شد: ﴿وما اُبَرِّءُ نَفسِي اِنَّ النَّفسَ لاَمّارَةٌ بِالسّوءِ اِلاّما رَحِمَ رَبّي اِنَّ رَبّي غَفورٌ رَحيم) 2 نفس در آغاز و آنگاه كه به خواسته او اعتنا نشود نه تنها امّاره بالفعل نيست، بلكه قدرت امر به سوء ندارد؛ ليكن اگر رها شود در جبهه درون عقل را به اسارت مي‌گيرد، چنان‌كه اميرمؤمنان، امام علي(عليه‌السلام) فرمود: «كم من عقلٍ أسيرٍ تحت هَوي أميرٍ» 3
واژه «امّاره»، يا بيان كننده پيشه و حرفه است، يا صيغه مبالغه امر است و براي پيشه شدن بايد ملكه شود، چنان‌كه براي مبالغه بودن به نوعي سلطه نياز است، بر اين اساس، نفس نه تنها آمر به سوء كه امّار بالسوء است و امّار بودن نفس يا مانند خبّاز و بنّاء و عطّار بودن است كه بيان‌كننده پيشه آنان است، يا اينكه همچون علّامه، وصفي مبالغه‌اي براي اوست. البته در هر دوحال قدر مشترك اين است كه مرحله ويژه نفس بايد نسبت به شئون ديگر سلطه‌اي داشته باشد، زيرا گذشته از استعلايي كه در ماده «امر» مأخوذ است در هيئت «امّاره» نيز سلطه‌اي زايد اخذ شده و آمر و امّار به آن اعتبار كه مسلط است دستور مي‌دهد.

نفس اماره، ابزار دست شيطان
وسوسه و امر، هم به شيطان و هم به نفس منسوب است؛ ليكن وسوسه‌كننده و
^ 1 – ـ سورهٴ ناس، آيات 5 ـ 6.
^ 2 – ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 53.
^ 3 – ـ نهج البلاغه، حكمت 211.
524

آمر اوّلي و عامل اصلي و بعيد، شيطان است و عاملِ مباشر و مجري فرمان، نفس فريب خورده است؛ نفسي كه شهوت و غضب را به خدمت گرفته، به استخدام شيطان درمي‌آيد و وسوسه و دستورهاي او را در محدوده روح و جان آدمي اجرا مي‌كند.
نفس اماره، وسوسه كننده و آمر و عامل قريب سوء و فحشا و مجري طرحهاي شيطان است و شيطان بدون اين ابزار، كاري از پيش نمي‌برد. او انسان را از راه قواي نفساني وي به اسارت مي‌گيرد.
وسوسه ابليس، سمّي است كه تا از راه نفس شهوي و غضبي در روح و شئون او راه نيابد انسان را به هلاكت نمي‌رساند و تنها پس از نفوذ و تأثير، شخص را گرفتار هلاكت مي‌كند: ﴿لِيَهلِكَ مَن هَلَكَ عَن بَيِّنَةٍ ويَحيي مَن حَي عَن بَيِّنَة) 1 همان‌گونه كه سمّ بيروني براي به هلاكت رساندن انسان بايد دستگاه دروني، يعني دستگاه گوارش او را به خدمت گيرد، وگرنه آن سم بيروني كه همراه انسان است يا هاضمه شخص سم خورده آن را هضم نكند، انسان را مسموم و نابود نمي‌كند.
بر اين اساس، مفاد آيه شريفه ﴿وما اُبَرِّءُ نَفسِي اِنَّ النَّفسَ لاَمّارَةٌ بِالسّوءِ اِلاّما رَحِمَ رَبّي) 2 با آنچه در آيه مورد بحث آمده: ﴿اِنَّما يَأ مُرُكُم بِالسُّوءِ والفَحشاء﴾، از آن‏رو كه در طول يكديگر است، در تعارض و تنافي نيست.
اين نكته نيز گفتني است كه به تصريح آيه شريفه ﴿وكَذلِكَ جَعَلنا لِكُلِّ نَبِي عَدُوًّا شَيطينَ الاِنسِ والجِنِّ يوحي بَعضُهُم اِلي بَعضٍ زُخرُفَ القَولِ
^ 1 – ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 42.
^ 2 – ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 53.
525

غُرورا) 1 همچنين آيه ﴿واِذا لَقُوا الَّذينَ ءامَنوا قالوا ءامَنّا واِذا خَلَوا اِلي شَيطينِهِم قالوا اِنّا مَعَكُم اِنَّما نَحنُ مُستَهزِءون) 2 شياطين، تنها از جنّ نيستند، بلكه گاه برخي انسانها نيز شيطان مي‌شوند، بنابراين همان‌گونه كه شيطان اصلي، يعني ابليس كه از جنّ است انسان را به سوء و فحشا و تشريع دعوت مي‌كند، ممكن است انسانهاي شيطان‏صفت نيز فرد يا جامعه‌اي را به ارتكاب سوء و فحشا و تشريع وسوسه كنند، از اين رو كسي كه شامه‌اي درخور اين ندارد كه بوي بد سخن را از لابه‌لاي كلماتِ گوينده استشمام كند و در آن مقام نيست كه همچون رسول اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) مرض و تيرگي درون و نفاق را از لحن سخن افراد بفهمد: ﴿ولَتَعرِفَنَّهُم في لَحنِ القَول) 3 بايد گفته و نوشته ديگران را كه مجموعه‌اي از الفاظ و مفاهيم است در ذهن خود بررسي كرده و بر ميزاني كه خداي سبحان فرستاده است عرضه كند و باآن بسنجد، آنگاه اگر مطابق ميزان الهي بود بپذيرد و چنانچه مطابق نبود بداند كه آن سخن، سخن شيطان است.

خطر اعتياد به نادانسته سخن گفتن
شيطان پس از آنكه كسي را به سوء و فحشا واداشت، به او دستور مي‌دهد تا چيزي را كه نمي‌داند به خداوند نسبت دهد: ﴿اِنَّما يَأ مُرُكُم بِالسُّوءِ والفَحشاءِ واَن تَقولوا عَلَي اللّهِ ما لاتَعلَمون﴾ و چنين نسبتي، تشريع و بدعت و از بزرگ‌ترين گناهان و با علم و عمد در حد كفر است. از اينجا راز تأكيد و اصرار قرآن‌كريم بر ضرورت تنظيم سيره انسان به نحوي كه جاهلانه سخن
^ 1 – ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 112.
^ 2 – ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 14.
^ 3 – ـ سورهٴ محّمد، آيهٴ 30.
526

نگويد، روشن مي‌شود، زيرا آنگاه كه انسان را به اين ادب ديني مؤدب كرد مي‌تواند خطر جاهلانه سخن‏گفتن در مسائل ديني را به او بياموزد.
بر همين اساس، اساتيد و علماي رباني٭ در بيان برنامه و مواد و مباني عالم شدن، با استفاده از حديثي از حضرت رسول اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) مي‌گفتند: انسان با داشتن سه نوع سرمايه عالم مي‌شود. سرمايه نخست، قرآن‌كريم است. دوم سنّت اهل‏بيت عصمت و طهارت(عليهما‌السلام) و سوم گفتن «لاأدري» و «نمي‌دانم» است 1 ؛ يعني بداند كه نمي‌داند. ثقلين، يعني قرآن و عترت(عليهما‌السلام)، مبادي فاعلي و به تعبيري ديگر منابع علم هستند و مبدأ قابلي آن اين است كه شخص بداند كه نمي‌داند و تا چيزي را نداند آن‏را نگويد. اگر كسي خود را دانا پنداشت، از كتاب و سنت استفاده نمي‌كند؛ اما چنانچه بداند كه نمي‌داند خود را نيازمند به بهره‌گيري از آن دو مي‌بيند.
اگر كسي عادت كرد جاهلانه سخن بگويد، يعني در مطلب عقلي چيزي را كه نمي‌داند بگويد يا بنگارد، و در مطلب نقلي چيزي را كه سند ندارد بازگو كند، هرچند ابتدا تنها در مسائلِ عادي چنين عمل كند، ليكن به تدريج عادت مي‌كند در مسائل اعتقادي و ديني نيز چيزي را كه نمي‌داند به خدا و پيامبر او(صلّي الله عليه وآله وسلّم) نسبت دهد.

دين تحقيق و علم
ق‏رآن‌كريم ب‏راي عدم ابتلاي انسان به خطر مهم جاهلانه سخن گفتن در مسائل ديني و بدعت‌گذاري و نسبت دادن نادانسته‌ها به خدا، اساس اسلام را
^ 1 – ـ نهج الفصاحه، ج 2، ص 670: العِلم ثلاثة: كتابٌ ناطقٌ و سُنةٌ ماضيةٌ و «لٰا أدري».
527

بر علم گذاشت، چنان‌كه در بيان آن خطر فرمود: برخي افراد درباره مسائل الهي بدون علم سخن مي‌گويند و ـ چون اين جاهلان، تقليد مي‌كنند و در تقليد نيز مقلّدند، نه محقق ـ از هر شيطاني پيروي مي‌كنند: ﴿ومِنَ النّاسِ مَن يُجدِلُ فِي اللّهِ بِغَيرِ عِلمٍ ويَتَّبِِعُ كُلَّ شَيطنٍ مَريد) 1
انسان در هر شرايطي باشد، از لحاظ مسائل كلّي و فراگير جامعه يا تابع است يا متبوع؛ امّا خواه تابع باشد يا متبوع، بايد در تبعيت يا متبوع و مطاع بودنِ خود محقق باشد. خداي سبحان همان‌گونه كه درباره تابعان كور و جاهل فرمود: ﴿ومِنَ النّاسِ مَن يُجدِلُ فِي اللّهِ بِغَيرِ عِلمٍ ويَتَّبِِعُ كُلَّ شَيطنٍ مَريد ٭ كُتِبَ عَلَيهِ اَنَّهُ مَن تَوَلاّهُ فَاَنَّهُ يُضِلُّهُ ويَهديهِ اِلي عَذابِ السَّعير) 2 درباره متبوعهاي كور و جاهل نيز مي‌فرمايد: ﴿ومِنَ النّاسِ مَن يُجدِلُ فِي اللّهِ بِغَيرِ عِلمٍ ولاهُدًي ولاكِتبٍ مُنير ٭ ثانِي عِطفِهِ لِيُضِلَّ عَن سَبيلِ اللّهِ لَهُ فِي الدُّنيا خِزي ونُذيقُهُ يَومَ القِيمَةِ عَذابَ الحَريق) 3
اسلام، ديني تحقيقي است و اساس زندگي مسلمان نيز طبق مباني آن، علم است. انسان، خواه پيشوا و خواه پيرو، بايد عالمانه زندگي كند، حتي در فروع دين چنانچه بايد مقلد باشد در اين تقليد بايد تحقيق كند؛ نه آنكه در اصل تقليد مقلد باشد، زيرا همان‌گونه كه هر «ما بالعرض» بايد به «ما بالذات» بازگردد، مستند تقليد نيز كه علم بالعرض است بايد تحقيق (كه از اين‌جهت علم بالذات است) باشد؛ نه تقليد، زيرا كه جهل را نمي‌توان به جهلِ ديگر ارجاع داد. ممكن نيست كسي زمام زندگي خود را به دست جهل بسپارد و به
^ 1 – ـ سورهٴ حجّ، آيهٴ 3.
^ 2 – ـ سورهٴ حجّ، آيات 3 ـ 4.
^ 3 – ـ سورهٴ حجّ، آيات 8 ـ 9.
528

مقصد برسد. اسلام بر همين اساس، به عنوان اصلي كلي، بدون اختصاص به تشريع، مي‌فرمايد: چيزي را كه نمي‌دانيد نگوييد و از آن سخن پيروي نكنيد: ﴿ولاتَقفُ ما لَيسَ لَكَ بِهِ عِلمٌ اِنَّ السَّمعَ والبَصَرَ والفُؤادَ كُلُّ اُولئِكَ كانَ عَنهُ مَس‏ءولا) 1
قرآن‌كريم با استنتاج از اين زيربنا و اصل كلي، حكمهاي فرعي را صادر كرده، برخي موارد را كه انسان به سبب جهل به مطلبي و نادانسته سخن‏گفتن درباره آن، گرفتار گناه شده است برمي‌شمرد و سرانجام اين خطر را هشدار مي‌دهد كه شيطان انسان را وامي‌دارد تا جاهلانه سخن گفتن را تا مرز تشريع و بدعت برساند و چيزي را كه نمي‌داند به خداوند نسبت دهد: ﴿اِنَّما يَأ مُرُكُم بِالسُّوءِ والفَحشاءِ واَن تَقولوا عَلَي اللّهِ ما لاتَعلَمون﴾، بنابراين تمام عقايد، اخلاق، احكام و حقوق باطل كه به نام دين يا مذهب در ملل و نحل مضبوط است همگي قول بدون علم و در واقع از دسايس و وساوس و اوامر اغوايي ابليس است. قياس نيز كه همان تمثيل منطقي است و گاهي از آن به عنوان اجتهاد ياد مي‌شود، از لحاظ معرفت‌شناسي ديني منكَر و سوء است كه ابليس به آن دعوت و امر مي‌كند؛ امّا اجتهاد نصّ‌مدار، نه اجتهاد در برابر نصّ، قول مستدلّ و معروف است كه عقل برهاني و نقل معتبر به صحت بلكه لزوم آن فتوا مي‌دهند.
لازم است عنايت شود كه ظنّي بودن طريق حتماً با قطعي بودن آن حكم منافات دارد، زيرا نتيجه تابع اخسّ مقدمات است؛ ليكن چون عمل به ظنّ خاص در صورت عدم امكان تحصيل قطعْ يقيني است ظنّي بودن راه، منافي
^ 1 – ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 36.
529

قطعي بودن جواز پيمودن آن راه نيست: «ظنيّةُ الطريق إلي الحكم تنافي القطع بذلك الحكم و لا تنافي القطع بجواز العمل بمقتضاه» 1 تفصيل اين مطلب را در فن اصول فقه مي‌توان يافت.
يادآوري اين مطلب نيز سودمند است كه معذور بودن، مأجور بودن يا موزور بودن هر كس كه سخني را به نام دين بگويد مرهون شرايط خاص خود است؛ مثلاً اگر كسي بر اثر سهو يا نسيان و مانند آن از علل عذر، سخن باطلي را به عنوان دين گفت معذور است و اگر مجتهدي روشمندانه كوشيد، ولي به مقصد نرسيد مأجور است و اگر غير مجتهدي بي‌پروا وارد صحنه فتوا شد وگزافگويي كرد محكوم به وزر است.
به هر تقدير، خطر سهمگين‌تر از امتثال سوء و فحشايي كه شيطان بدان امر كرده، اين است كه انسان همان سوء و فحشا را كاري خداپسندانه معرفي كرده، آن را براساس تقليدي باطل و استدلالي مغالطه‌آميز، مانند ﴿لَو شاءَ اللّهُ ما اَشرَكنا ولاءاباؤُنا ولاحَرَّمنا مِن شي‏ء) 2 به خدا اسناد دهد و بگويد: اين كاري است خداپسندانه؛ يا كاري است كه خدا ما را به انجام آن دستور داده است: ﴿يبَني ءادَمَ لايَفتِنَنَّكُمُ الشَّيطنُ كَما اَخرَجَ اَبَوَيكُم مِنَ الجَنَّةِ يَنزِعُ عَنهُما لِباسَهُما لِيُرِيَهُما سَوءتِهِما اِنَّهُ يَركُم هُوَ وقَبيلُهُ مِن حَيثُ لاتَرَونَهُم اِنّا جَعَلنَا الشَّيطينَ اَولِياءَ لِلَّذينَ لايُؤمِنون ٭ واِذا فَعَلوا فحِشَةً قالوا وجَدنا عَلَيها ءاباءَنا واللّهُ اَمَرَنا بِها قُل اِنَّ اللّهَ لايَأمُرُ بِالفَحشاءِ اَتَ‏قولونَ عَلَي اللّهِ ما لاتَعلَمون) 3
خداي سبحان سخن آنان (واللّهُ اَمَرَنا بِها﴾) را در همين آيه پاسخ داد:
^ 1 – ـ بيان السعادة، ج 1، ص 163.
^ 2 – ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 148.
^ 3 – ـ سورهٴ اعراف، آيات 27 ـ 28.

530

﴿اِنَّ اللّهَ لايَأمُرُ بِالفَحشاءِ اَتَ‏قولونَ عَلَي اللّهِ ما لاتَعلَمون﴾ و استناد و تمسك آنان (در ارتكاب فحشا) به نياكانشان را كه گفتند: ﴿وَجَدنا عَلَيها ءاباءَنا﴾ در آيه‌اي ديگر چنين پاسخ داد:﴿اَوَلَو كانَ ءاباؤُهُم لايَعقِلونَ شَي‏ءاً ولايَهتَدون) 1
تذكّر: فرق است بين اينكه انسان سخني بگويد و مضمون آن‏را انجام ندهد، كه آيه شريفه ﴿ياَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا لِمَ تَقولونَ ما لاتَفعَلون) 2 ناظر به آن است، و بين اينكه ندانسته سخن بگويد و گاه همان مطلب نادانسته را به ديگري نسبت دهد و بين اينكه آن را به خدا منتسب كند. خطاب ﴿واَن تَقولوا عَلَي اللّهِ ما لاتَعلَمون﴾ ناظر به اين قسم سوم است. اينكه انسان چيزي را كه نمي‌داند، به كسي ديگر از افراد انسان نسبت دهد «معصيت» است؛ اما چنانچه همان را با علم و عمد به خداي سبحان نسبت دهد «كفر» است. اگر انسان زيربناي زندگي خود را علم قرار دهد، نه تنها به اين كفر آلوده نمي‌گردد، بلكه به آن معاصي نيز مبتلا نمي‌شود، از اين رو قرآن كريم پس از ذكر برخي از اموري كه مشركان حجاز، جاهلانه آنها را تحريم كردند، چنين كاري را بدون مستند علمي و تنها بر پايه حدس و گمان معرفي مي‌كند: ﴿… قُل هَل عِندَكُم مِن عِلمٍ فَتُخرِجوهُ لَنا اِن تَتَّبِعونَ اِلاَّالظَّنَّ واِن اَنتُم اِلاّتَخرُصون) 3
قرآن‌كريم از اين‌گونه تحريمهاي جاهلانه و نسبت دادن آن به خداي سبحان به عنوان «خطوات شيطان» ياد مي‌كند و مي‌فرمايد: ﴿ولاتَتَّبِعوا خُطُوتِ الشَّيطنِ اِنَّهُ لَكُم عَدُوٌّ مُبين) 4 و در مقابل، شناخت و تشخيص
^ 1 – ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 170.
^ 2 – ـ سورهٴ صّف، آيهٴ 2.
^ 3 – ـ سورهٴ انعام، آيات 138 ـ 148.
^ 4 – ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 142.
531

محرمات از راه وحي را «صراط مستقيم» مي‌داند: ﴿قُل لااَجِدُ في ما اوحِي اِلَي مُحَرَّمًا عَلي طاعِمٍ يَطعَمُهُ اِلاّ… ٭ … قُل‏تَعالَوا اَتلُ ما حَرَّمَ رَبُّكُم عَلَيكُم… ٭ واَنَّ هذا صِرطي مُستَقيمًا فَاتَّبِعوهُ ولاتَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُم عَن سَبيلِهِ ذلِكُم وَصّكُم بِهِ لَعَلَّكُم تَتَّقون) 1 بنابراين در اين مسئله، همچون ديگر مسائل، صراط مستقيمي وجود دارد كه گامهاي پيامبر گرامي(صلّي الله عليه وآله وسلّم) بر آن استوار است و سبيل غَي و بيراهه‌اي كه خطوات شيطان روي آن است.

اشارات و لطائف
1- هدف شيطان
هدف شيطان، بردن آبرو و بي‌حيثيت كردن انسان است: ﴿يَنزِعُ عَنهُما لِباسَهُما لِيُرِيَهُما سَوءتِهِما) 2 ﴿فَوَسوَسَ لَهُمَا الشَّيطنُ لِيُبدِي لَهُما ما وورِي عَنهُما مِن سَوءتِهِما﴾ 3 ، ﴿فَبَدَت لَهُما سَوءتُهُما) 4 «سَوْأة» چيزي است كه ظاهر شدن آن خوشايند انسان نيست، زيرا اگر ظاهر شود سبب خزي و رسوايي شخص مي‌شود.
همه تلاش شيطان اين است كه آبروي انسان را برده و او را چون تفاله‌اي بي‌ارزش به دور افكند، زيرا آنگاه كه بي‌برو شد كاري از او ساخته نيست. شيطان براي اين كار از راهي وارد مي‌شود كه شخص او را نمي‌بيند: ﴿اِنَّهُ يَركُم هُوَ وقَبيلُهُ مِن حَيثُ لاتَرَونَهُم) 5 اين راه، همان غفلت است، زيرا انسان
^ 1 – ـ سورهٴ انعام، آيات 145 ـ 153.
^ 2 – ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 27.
^ 3 – ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 20.
^ 4 – ـ سورهٴ طه، آيهٴ 121.
^ 5 – ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 27.
532

متذكر و آگاه كه غفلت را از خود زدوده، دشمن‌شناس است، به گونه‌اي كه با خطور خيالي شيطاني در قلب خويش، فوراً متذكر شده و آن‏را جبران مي‌كند: ﴿اِنَّ الَّذينَ اتَّقَوا اِذا مَسَّهُم طئِفٌ مِنَ الشَّيطنِ تَذَكَّروا فَاِذا هُم مُبصِرون) 1
شيطان در آغازِ اغواي خود، كاري به آبرو ندارد و از اين‏رو كردار ناشايست جزئي و اندك شخص را با نخستين ارتكابِ وي اِظهار نمي‌كند، زيرا لغزش كوچك مورد عفو و اغماض جامعه است و از اين‏رو شيطان از اظهار آن طرفي نمي‌بندد. او نخست در درون شخص، پليدي را ايجاد مي‌كند و چون آن پليدي رشد كرد، درون را بيرون آورده، آن پليدي را اظهار و آشكار مي‌كند و سرانجام حيثيت شخص را برباد مي‌دهد، از همين‏روست كه رسول‌كرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) با اينكه كريمه ﴿لِيَغفِرَ لَكَ اللّهُ ما تَقَدَّمَ مِن ذَنبِكَ وما تَاَخَّر) 2 در شأن او نازل شده و به استناد آيه تطهير و ديگر ادلّه از هر ذنب متوهّمي معصوم بود، چنان كه نزد مردم و به حساب آنان نيز هيچ تباهي در نامه اعمال آن حضرت نبود، با چشمان اشكبار چنين نيايش مي‌كرد: خدايا لحظه‌اي مرا به حال خود وامگذار: «أللّهمّ ولاتكلني إلينفسي طرفة عينٍ أبداً» 3

2- تقابل امر شيطان با امر خدا
امر شيطان به سوء و سپس به بدتر از آن، يعني فحشا: ﴿اِنَّما يَأ مُرُكُم بِالسُّوءِ والفَحشاء﴾، در برابر امر خداي سبحان به «عدل» و آنگاه به بالاتر از آن،
^ 1 – ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 201.
^ 2 – ـ سورهٴ فتح، آيهٴ 2.
^ 3 – ـ بحارالأنوار، ج 16، ص 217 ـ 218.
533

يعني «احسان» است: ﴿اِنَّ اللّهَ يَأمُرُ بِالعَدلِ والاِحسن) 1 خداوند سبحان انسان را در قوس صعود ابتدا به عدالت مي‌رساند، سپس به بالاتر از آن كه احسان است هدايت مي‌كند. عدالت، انجام دادن معادل بدي يا خوبي نسبت به بدي يا خوبي انسان بدكار يا نيكوكار است؛ اما احسان آن است كه كسي ابتدائاً، و نه صرفاً در پاسخ نيكي ديگران، كار خيري انجام دهد و اگر شخص با او بدرفتاري كرد اغماض و عفو و صبر كند 2.
شيطان هماره به دركات دوزخ كه راه هبوط است دعوت مي‌كند، در قبال انسان كامل معصوم(عليه‌السلام) كه همواره به درجات بهشت كه صراط صعود است هدايت مي‌كند، از اين‏رو هر چه معروف است و عقل يا نقل معتبر آن‏را به رسميّت مي‌شناسد مورد نهي شيطان است و هر چه منكر است و عقل يا نقل معتبر آن را به رسميّت نمي‌شناسد مورد امر شيطان است. دست پروردگان ابليس، مانند گروه منافق نيز چنين‌اند كه ﴿يَأمُرونَ بِالمُنكَرِ ويَنهَونَ عَنِ‌لمَعروف) 3

٭ ٭ ٭
^ 1 – ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 90.
^ 2 – ـ اگرچه طبق مضمون حديثي از رسول اكرم احسان، مقام است، نه علم، و مقصود نايل شدن انسان به مقامي است كه خدا را آن‌گونه عبادت كند كه گويا خداوند را مي‌بيند: «الإحسان أن تعبدالله [أن تعمل لله] كأنك تراه فإن لم تكن تراه فإنّه يراك» (بحارالأنوار، ج 56، ص 260 ـ 261؛ ص 196 ـ 197 و 219)؛ ليكن همان‌گونه كه در متن نيز اشاره شد، در مقام فعل، «احسان» نيكي كردنِ ابتدايي و عفو و اغماضِ بعدي است.
^ 3 – ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 67.
534

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *