تفسير تسنيم (اجمالي)| جلد هشتم، سوره بقره، آيه170

خانه / قرآن و عترت / قرآن / تفاسیر متنی / تفسير تسنيم (اجمالي)| جلد هشتم، سوره بقره، آيه170

پيروي از روش نياكان، پاسخ مشترك همه مشركان و معاندان رسالت به دعوت پيامبران(عليهما‌السلام) به پيروي از ﴿ما أنزل الله﴾، يعني براهين عقلي و نقلي معتبر با تشخيص عقل كامل و نقل تام است.

وإذا قيل لهم اتبعوا ما أنزل الله قالوا بل نتّبع ما ألفينا عليه ءاباءَنا أَوَلَوْ كان ءاباوُهم لايعقلون شيئاً و لا يهتدون (170)

گزيده تفسير
پيروي از روش نياكان، پاسخ مشترك همه مشركان و معاندان رسالت به دعوت پيامبران(عليهما‌السلام) به پيروي از ﴿ما أنزل الله﴾، يعني براهين عقلي و نقلي معتبر با تشخيص عقل كامل و نقل تام است.
بسياري از روش نياكان، نه مستند به وحي و نه متكي به عقل است و كسي كه اعتقادات خود را بر اموري استوار كند كه نه برهان عقلي آن را تأييد كرده، نه دليل نقلي آن را تصحيح كند، نه عاقل است و نه مهتدي. احياي روش چنين نياي نابخرد و گمراهي اجابت دعوت شيطان است.
كافران گمراه نه خود اهل تحقيق عقلي‌اند، نه اهل اهتداي نقلي و نه مقلّد عاقلان مهتدي. اصل نزد آنان روش پيشينيان و لزوم پيروي از آن است، نه حق و تبعيّت از آن، از اين‏رو دنباله‌رو گذشتگان‌اند، هرچند آن گذشتگان نيز نه عاقل باشند و نه مهتدي. سرّ ابتلاي مشركان و معاندان دين الهي به شرك يا عناد نسبت به دين نيز عدم تحقيق يا فتور و قصور و تقصير و مانند آن در
535

منابع، مباني و مبادي تحقيق است.
انسان در اهتدا نيازمند پيروي از دستور موجودي است كه اهتداي ذاتي دارد و محتاج هدايت غير نيست، همان‌گونه كه در اصل آفرينش و هستي خود نيازمند موجودي است كه هستي عين ذات اوست. راه اثبات ضرورت اين پيروي و طريق تشخيص مطابقت روش انسان با روش مهتدي و هادي بالذات، عقل برهاني يا نقل معتبر است. انحراف از راه عقل و وحي و مقابله با آن بر اثر شبهه علمي يا شهوت عملي، سفاهت و ضلالت است.

تفسير
مفردات
اَلفينا: الفينا ناقص واوي و مصدر آن به معناي يافتن است 1 ، چنان كه در بعضي آيات به جاي ﴿ألفينا﴾ تعبير «وجدنا» به كار رفته است؛ مانند: ﴿بَل نَتَّبِعُ ما وََجَدنا عَلَيهِ ءاباءَنا) 2 در ﴿اِنَّهُم اَلفَوا ءاباءَهُم ضالّين) 3 ﴿وَلاَلْفَيتُم دنياكم هذه أزهد عندي) 4 همين معنا، يعني يافتن مراد است.
برخي از علماي لغت بين «لفو» با واو و «لفأ» با همزه در لفظ و معنا خلط كرده‌اند، چنان كه ابن منظور بعد از اينكه از جوهري لَفاء به معناي خسيس از هر چيزي را نقل مي‌كند مي‌گويد: ابن اثير آن‏را در لفأ (مهموز) ذكر كرده است 5. لفو به معناي وجدان و ادراك است و تلافي به معناي ادراك و تدارك از
^ 1 – ـ مجمع البيان، ج 1 ـ 2، ص 461؛ لسان العرب، ج 15، ص 252، «لفا».
^ 2 – ـ سورهٴ لقمان، آيهٴ 21.
^ 3 – ـ سورهٴ صافّات، آيهٴ 69.
^ 4 – ـ نهج البلاغه، خطبهٴ 3.
^ 5 – ـ لسان العرب، ج 15، ص 252، «لفا».
536

اين ريشه است، زيرا به معناي وجدان بعد از فقدان است؛ اما لفأ به معناي دست يافتن به شي‏ء حقير و ناچيز است. البته در اين معنا نيز نوعي وجدان و ادراك نهفته است.
اَوَلَوْ: جمع بين سه حرف در كنار هم نمونه‌هاي زيادي ندارد. تقرير هر كدام از اين سه حرف (اَ، وَ، لَوْ) و تبيين پيام مجموع آنها ظرفيّت ادبي فنّ تفسير را اشغال كرده است. همزه در اينجا همزه استفهام انكاري و براي توبيخ است. حرف «واو» را برخي عاطفه 1 و برخي حاليه 2 و بعضي هر دو وجه را محتمل دانسته‌اند 3 و برخي در صدد جمع بين حال و عطف برآمده و گفته‌اند: چون «واو» عطف بر حال محذوف است و معطوف حكم معطوف عليه را دارد، از اين‏رو از اين دو منظر حال و عطف بودن مي‌توان به آن نگاه كرد 4.
تفاوت وجود و عدم واو در كنار «لَوْ» در اين است كه اگر واو نباشد خاص خواهد بود و اگر باشد عام است 5.

تناسب آيات
آيه مورد بحث را مي‌توان عطف بر جمله ﴿ولاتَتَّبِعوا خُطُوتِ الشَّيطن) 6 دانست كه مخاطب آن مشركان و نيز معاندان وحي و رسالت بودند، زيرا امر
^ 1 – ـ التفسير الكبير، مج 3، ج 5، ص 6.
^ 2 – ـ الكشاف، ج 1، ص 213.
^ 3 – ـ روح المعاني، ج 2، ص 61.
^ 4 – ـ تفسير البحر المحيط، ج 1، ص 655.
^ 5 – ـ التبيان، ج 2، ص 75.
^ 6 – ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 168.
537

شيطان به سوء و فحشا و به ويژه امر او به افتراي بر خداوند سبحان را آنها امتثال كردند. اين آيه بيش از پيش بيانگر شناعت روش مشركان و معاندان نبوّت است. پس از بيان اينكه آنان با تحريم طيبات بر خويشتن، از شيطان پيروي مي‌كنند، اكنون رويگرداني و اعراض بدون تأمل و تدبر آنها را از دعوت حق و از كساني كه ايشان را به پيروي ما أنزل الله فرا مي‌خوانند، يادآور مي‌شود. تنها بهانه و دستاويز آنها اين است كه با سنت و آيين نياكان خود مخالفت نمي‌كنند 1.
بنابراين، خداي متعالي پس از نهي از پيروي شيطان، اكنون آنها را مذمت مي‌كند كه بدون هيچ حجّتي، بلكه به صرف تقليد از جاهلان، از دشمن خويش يعني شيطان پيروي مي‌كنند 2.
سرّ التفات از خطاب (در آيه قبل) به غيبت (در اين آيه) اعلام اين نكته است كه آنها مُتَوحّلان در سفاهت‌اند و نه شايسته تخاطب.
٭ ٭ ٭

سرّ ابتلاي به شرك
آيه شريفه سرّ ابتلاي مشركان به شرك را عدم تحقيق آنان مي‌داند. تحقيق، خواه به صورت اجتهاد يا به صورت تقليد زنده و محقّقانه، انسان را به توحيد مي‌رساند و انسان محقّق هرگز به دام شرك نمي‌افتد، مگر آنكه در منابع، مباني و مبادي تحقيقْ فتور، قصور، تقصير و مانند آن راه يابد.
قرآن‌كريم راه تحقيق را پيش‏روي انسان مي‌گشايد تا وي زندگي خويش را
^ 1 – ـ تفسير التحرير و التنوير، ج 2، ص 105.
^ 2 – ـ نظم الدرر، ج 1، ص 312.
538

براساس آن استوار و تنظيم كند، به اين صورت كه يا خود محقق باشد يا از كسي كه اهل تحقيق است اطاعت كند. كفّار نه خود محقق هستند و نه از اهل تحقيق تقليد مي‌كنند، و از آن‏رو كه مباني فكري آنها نه به عقل برهاني و نه به نقل قطعي متكي است در برابر دعوت به پيروي از وحي الهي، از آثار باستاني و سنت قومي و نژادي و مانند آن سخن مي‌گويند. اين كژراهه رفتن، علل فراواني دارد كه استعمار، استبداد، استثمار، استحمار سران اسراف، اتراف و طغيان را نمي‌توان در آن بي‌تأثير دانست.

مصاديق «ما أنزل الله»
«ما أنزل الله» كه در آيه مورد بحث انسان به پيروي از آن امر شده: ﴿اتَّبِعوا ما اَنزَلَ اللّه﴾، يا به جهت شمول لفظ و يا به لحاظ ملاك، اختصاص به وحي ندارد، زيرا برهان عقلي را نيز خداي سبحان نازل كرده است، چنان‌كه فرمود: ﴿ما اَنزَلَ اللّهُ بِها مِن سُلطن) 1 عقل از خودْ چيزي ندارد، خداست كه آنچه را انسان نمي‌داند به او مي‌آموزد: ﴿عَلَّمَ الاِنسنَ ما لَم يَعلَم) 2 برهان خواه عقلي باشد يا نقلي معتبر، سلطاني است 3 كه خداي سبحان آن‏را نازل كرده است.
توضيح اينكه قرآن حكيم گاهي به صورت آيه و زماني بعد از بيان حجيّت قول انسان كامل معصوم به صورت روايت معتبر، فتوا به حجيّت عقل استدلالي مي‌دهد. فتواي قرآن به حجيّت عقل گاهي به صورت اطلاق يا عموم است
^ 1 – ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 40.
^ 2 – ـ سورهٴ علق، آيهٴ 5.
^ 3 – ـ برهان را از آن‌رو سلطان مي‌گويند كه بر هر گونه شكّ و وهم و مظنّه و مانند آن سلطه دارد.
539

بدين‌گونه كه اصل علم در قبال ظنّ را حجّت دانسته، فتوا به حجيّت مطلق علم مي‌دهد؛ خواه آن علمِ در قبال ظنّ طبق برهان عقلي باشد يا طبق دليل معتبر نقلي و مجالي نيز براي ادعاي انصراف آن علم به علم نقلي نيست، و زماني به صورت مقيّد يا خاص است، بدين‌گونه كه فتوا به حجيّت علم عقلي در قبال علم نقلي صادر كرده، علم عقلي را در قبال كتاب آسماني قرار داده و حجيّت هر دو را امضا مي‌كند. از قسم نخست است آياتي كه براي عنوان علمِ در قبال ظنّ حجيّت قائل است و چنان كه گذشت هيچ مجالي براي انصراف آن به علم نقلي نيست؛ نظير ﴿قُل هَل عِندَكُم مِن عِلمٍ فَتُخرِجوهُ لَنا اِن تَتَّبِعونَ اِلاَّالظَّنَّ واِن اَنتُم اِلاّتَخرُصون) 1 ﴿ولاتَقفُ ما لَيسَ لَكَ بِهِ عِلم) 2 و از قسم دوم است آياتي نظير ﴿ومِنَ النّاسِ مَن يُجدِلُ فِي اللّهِ بِغَيرِ عِلمٍ ولاهُدًي ولاكِتبٍ مُنير) 3 ﴿ويَعبُدونَ مِن دونِ اللّهِ ما لَم يُنَزِّل بِهِ سُلطنًا وما لَيسَ لَهُم بِهِ عِلم) 4 ﴿ائتوني بِكِتبٍ مِن قَبلِ هذا اَو اَثرَةٍ مِن عِلم) 5 كه علم معتبر را در قبال كتاب خدا و در برابر عنوان «ما انزل الله» و مانند آن قرارداده است، زيرا تفصيلْ قاطع شركت است، بنابراين منظور از اين علم كه به حجيّت آن در قبال دليل نقلي معتبر فتوا داده شده است علم استدلالي و عقلي است. البته همان‏طور كه دليلِ نقلي معتبرْ نصابي دارد دليل معتبر عقلي نيز داراي نصاب ويژه خواهد بود.
^ 1 – ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 148.
^ 2 – ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 36.
^ 3 – ـ سورهٴ حجّ، آيهٴ 8.
^ 4 – ـ سورهٴ حجّ، آيهٴ 71.
^ 5 – ـ سورهٴ احقاف، آيهٴ 4.
540

غرض آنكه چون همه اينها در خود قرآن حكيم است پس مي‌توان گفت حجيّت برهان عقلي مصداق ما انزل الله است؛ همچنين بعد از بيان حجيّت قول پيامبر(صلّي الله عليه وآله وسلّم) در قرآن و بعد از دستور حتمي آن حضرت(صلّي الله عليه وآله وسلّم) به لزوم پيروي از قرآن و عترت(عليهما‌السلام) همان‌طور كه آيات قرآني مصداق ﴿ما اَنزَلَ اللّه﴾ است روايات معتبر معصومان(عليهما‌السلام) نيز مصداق آن است و اگر حديثِ معتبري عقل را حجت خدا دانست: «إنّ لله علي النّاس حجّتين» 1 مي‌توان حجيّتِ عقلْ را مصداق «ما اَنزَلَ اللّه» تلقّي كرد.
البته همان‌طور كه حجيّت روايت معتبر و مأثور از معصوم(عليه‌السلام) همتاي حجيّت قرآنِ حكيم نيست، با اينكه هر دو مصداق ما انزل الله‌اند، حجيّت عقل نيز هرگز همسان حجيّت وحي نخواهد بود. جريان ارزيابي برهان قطعي عقلي با ظاهر آيه، حكم خاص خود را دارد كه طرح و بررسي آن از حوزه بحث كنوني خارج است.
به هر تقدير، چيزي را كه خداوند نازل فرموده گاهي مطلب فقهي يا حقوقي است؛ مانند وجوب نماز و لزوم رعايت حق غير، و زماني مطلب اصولي، يعني اصول فقه است؛ نظيرحجيت شهادت، سوگند و مانند آن. از همين قبيل است بيان حجيّت قول پيامبرص: ﴿وما ءاتكُمُ الرَّسولُ فَخُذوهُ وما نَهكُم عَنهُ فَانتَهوا) 2 مطالب راجع به عقل و معقول نيز در قرآن حكيم به دو نحو نازل شده است؛ گاهي در آيه‌اي مطلبي برهاني و معقول، مانند اصل عليّت و نياز حادث يا ممكن به قديم و واجب، ارائه مي‌شود و زماني حجيّت برهان عقلي و كارآمدي عقل برهاني در استنباط و معتبر بودن ره‌آورد عقلِ واجدِ نصابِ
^ 1 – ـ الكافي، ج 1، ص 16.
^ 2 – ـ سورهٴ حشر، آيهٴ 7.
541

استدلال در آيه‌اي طرح مي‌شود؛ نظير دعوت به تفكر، تعقل، تدبّر و خطاب به اولوا الالباب و اولوا الابصار و مانند آن. محصول همه اين آيات آن است كه اگر خردورزي با نصاب تامّ استدلال، پيرامون مطلبي غور كرد ره‌توشه چنين استدلالي حجّت شرعي است. البته براي مصيبْ دو اجر و براي مخطي‏ء يك اجر خواهد بود.
با توجه به آنچه بيان شد چنانچه با برهان عقلي، ضرورت وحي و رسالت و عصمت پيامبر ثابت شد و عقل و وحي دلالت كردند كه پيامبر(صلّي الله عليه وآله وسلّم) چون معصوم است هرچه مي‌گويد حق است: ﴿وما يَنطِقُ عَنِ الهَوي) 1 و خداوند فرمود: ﴿اَطيعُوا اللّهَ واَطيعُوا الرَّسول) 2 ديگر نبايد گفت پيامبر(صلّي الله عليه وآله وسلّم) اوّلاً از جنس ماست و مزيتي بر ما ندارد، ثانياً يك نفر است، چرا از همه‏نياكان و اجداد خود دست برداشته از اين يك نفر اطاعت كنيم: ﴿فَقالوا اَبَشَرًا مِنّا وحِدًا نَتَّبِعُهُ اِنّا اِذًا لَفي ضَللٍ وسُعُر ٭ اَءُلقِي الذِّكرُ عَلَيهِ مِن بَي‏نِنا بَل هُوَ كَذّابٌ اَشِر ٭ سَيَعلَمونَ غَدًا مَنِ الكَذّابُ الاَشِر) 3 اين، سخن كسي است كه نمي‌داند آن مدّعي رسالت اگرچه از نظر پيكر، بشري مانند ديگران است؛ اما از نظر روحِ قدسي وحي‏يابْ ممتاز است، زيرا از وحيي تبعيت مي‌كند كه در دسترس ديگران نيست.
آنچه درباره وحي و رسالت گفته شد درباره ساير اصول دين، مانند مبدأ و معاد نيز مطرح است.
^ 1 – ـ سورهٴ نجم، آيهٴ 3.
^ 2 – ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 59.
^ 3 – ـ سورهٴ قمر، آيات 24 ـ 26.
542

راه تشخيص دين خدا
متبوع و مطاع حقيقي و معير اصلي، وحي و «ما أنزل الله» است كه تشخيص آن گاهي با عقل برهاني و گاه با دليل نقلي معتبر ميسّر است. مقصود از حجيت برهان عقلي نيز اعتبار آن در حدّ طريق است؛ نه در حدّ هدف و به معناي وجوب پيروي بالاصاله از عقل، و چنانچه گفته شود بايد از عقل اطاعت كرد، مرادْ ضرورت استمداد از راهنمايي عقل و تشخيص راه به وسيله آن براي آشنايي با وحي است. عقل همچون ظواهر و دليل نقلي، طريق تشخيص وحي است. عقل در مقابل دليل نقلي است؛ نه در مقابل شرع، همان‌گونه كه حكيم در مقابل معصوم(عليه‌السلام) نيست، و بر همين اساس كه ظواهر قرآن، ظواهر سنت (كه با خبر، اجماع و شهرت ثابت مي‌شود) و براهين عقل، هر يك طريق تشخيص قول خداست، در عباراتي همچون «يدلّ عليه الكتاب والسنة والإجماع والعقل» اين چهار راه در مقابل هم قرار گرفته است. عمده و اساس از لحاظ كلامي و اصولي همان ما أنزل‌لله و از لحاظ فقهي و حقوقي اطاعت خداست؛ نه جز آن. تنها براي تشخيص آن ما أنزل الله، گاهي از ظواهر نقلي و گاهي از براهين عقلي استفاده مي‌شود.
گمراهان نه اهل استدلال عقلي‌اند، تا از راه عقل به وحي برسند و نه توان استمداد از ظواهر نقلي را دارند، بلكه در حقيقت هيچ دليل نقلي وجود ندارد كه بت‌پرستي آنان را تطهير و تصحيح كند. آنها بر اثر نابينايي و كوري دل، اهل تعقل نيستند و به سبب ناشنوايي و گوش فرا ندادن به وحي اهل نقل هم نبوده و مهتدي نخواهند بود، چنان‌كه خداي سبحان فرمود: ﴿صُمٌّ بُكمٌ عُمي
543

فَهُم لايَعقِلون) 1 آنان دنباله‌رو و پيرو نياكانِ خويش‌اند، هرچند آن نياكان نيز نه عاقل‌اند و نه مهتدي: ﴿قالوا بَل نَتَّبِعُ ما اَلفَينا عَلَيهِ ءاباءَنا اَوَلَو كانَ ءاباؤُهُم لايَعقِلونَ شَي‏ءاً ولايَهتَدون﴾. نزد آنان اصل، سنت نياكان و پيروي از آن است، خواه آن گذشتگان عاقل و مهتدي باشند يا ضال و غير عاقل و از آن رو كه اصل نزد ايشان ميراث باستاني است، نه حق، آنجا نيز كه سخن نياكان آنها حق باشد، پذيرش آن سخن نه به سبب حق بودن بلكه به لحاظ انتساب آن روش به نياكان است.
گواه مطلب، استفهام مذكور در آيه شريفه است، زيرا همزه ﴿اَوَلَو كان﴾ همزه استفهام انكاري و براي توبيخ است 2 انكار گاهي به معناي گزارش نفي است و زماني به معناي منكر دانستن. و آن جمله بدون احتساب همزه استفهام، جمله عطفي و اين چنين خواهد شد: «يتبعونهم لو لم يكونوا غير عاقلين و لو كانوا غير عاقلين» و به اين معناست كه آن نياكان يا عاقل هستند يا غيرعاقل، و گرچه غيرعاقل باشند قائلانِ ﴿بَل نَتَّبِعُ ما اَلفَينا عَلَيهِ ءاباءَنا﴾ از آنها پيروي مي‌كنند. بر اين مبنا قهراً اصل نزد مخالفان وحي و رسالت، سنت نياكان و پيروي از آن است و روشن است كه آن سنت گاهي حق و گاه باطل است.

پاسخ مشترك مشركان و معاندان رسالت به دعوت پيامبران
خداي سبحان پس از بيان براهين توحيد و اقامه دليل بر بطلان شرك و تشريح
^ 1 – ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 171.
^ 2 – ـ مجمع البيان، ج 1 ـ 2، ص 461.
544

خطر پيروي از مشركان و معاندان وحي، كه اين پيروي باطل در قيامت به صورت تبرّي حق و تقطّع اسبابْ تجسّم خواهد يافت، مي‌فرمايد: آنگاه كه به گمراهان، خواه مشرك يا غير او گفته شود از وحي و آنچه خداوند نازل كرده است پيروي كنيد، مي‌گويند: ما تابع سيره و سنت نياكان و گذشتگان خود هستيم: ﴿واِذا قيلَ لَهُمُ اتَّبِعوا ما اَنزَلَ اللّهُ قالوا بَل نَتَّبِعُ ما اَلفَينا عَلَيهِ ءاباءَنا﴾.
همان‌گونه كه در پاسخ به پيشنهاد اهل كتاب درباره پذيرش يكي از دو آيين يهوديت يا نصرانيت گفتند: ما فقط ملت ابراهيم را مي‌پذيريم: ﴿وقالوا كونوا هودًا اَو نَصري تَهتَدوا قُل بَل مِلَّةَ اِبرهيمَ حَنيفا) 1 كلمه ﴿بل﴾ براي افاده حصر و به اين معناست كه ما هيچ يك از اين ملل يهوديت و نصرانيت را نپذيرفته، فقط ملت ابراهيم(عليه‌السلام) را مي‌پذيريم، در آيه شريفه مورد بحث نيز اين كلمه مفيد حصر است؛ به اين معنا كه كافران مي‌گويند: ما هرگز هيچ يك از «ما أنزل الله» را نمي‌پذيريم؛ فقط سنت نياكان براي ما معتبر است و تنها از آن پيروي مي‌كنيم: ﴿بَل نَتَّبِعُ ما اَلفَينا عَلَيهِ ءاباءَنا﴾.
اين سخن كه اصل طرح و برنامه، سنت نياكان است پاسخ مشترك همه مشركان و معاندان وحي به براهيني است كه انبياي الهي(عليهما‌السلام) اقامه مي‌كردند، چنان‌كه قوم حضرت ابراهيم(عليه‌السلام) در پاسخ وي آنگاه كه فرمود: ﴿ما هذِهِ التَّماثيلُ الَّتي اَنتُم لَها عكِفون) 2 گفتند: ﴿وَجَدنا ءاباءَنا لَها عبِدين) 3 همچنين آل‏فرعون به موسي و هارون(عليهم‌السلام) گفتند: ﴿اَجِئتَنا لِتَلفِتَنا عَمّا وَجَدنا عَلَيهِ
^ 1 – ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 135.
^ 2 – ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 52.
^ 3 – ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 53.
545

ءاباءَنا وتَكونَ لَكُمَا الكِبرِياءُ فِي الاَرضِ وما نَحنُ لَكُما بِمُؤمِنين) 1
هر پيامبري كه دعوت خود را اعلام داشت افراد مترف و رفاه‏طلب اعم از مشرك و غير آن در برابر دعوت او گفتند: ما نياكان خود را بر آيين و راهي يافته‌ايم و دنباله‌رو آنان و رهرو همان راه هستيم: ﴿وكَذلِكَ ما اَرسَلنا مِن قَبلِكَ في قَريَةٍ مِن نَذيرٍ اِلاّقالَ مُترَفوها اِنّا وجَدنا ءاباءَنا عَلي اُمَّةٍ واِنّا عَلي ءاثرِهِم مُقتَدون) 2
قرآن حكيم سيره محمود حق مداران و روش مشئوم باطل‌گرايان را ارائه داده، كيفيّت قيام و اقدام گروه نخست را بازگو كرده و نحوه توحّل و انخساف گروه دوم را به خوبي نشان مي‌دهد، آنگاه گروه نخست را اسوه جامعه برين قرار داده و همگان‏را به ائتساي به آن فرا مي‌خواند؛ مثلاً درباره حضرت يوسف(عليه‌السلام) كه بخشي از عمر مبارك خود را در كنعان و بخش ديگر از جواني خود را در مصر گذراند و در هر دو منطقه وَثَني و صَنَمي وجود داشت و او برائت خود را از ميراث شرك آلود كافران اعلام داشت، چنين فرمود: ﴿اِنّي تَرَكتُ مِلَّةَ قَومٍ لايُؤمِنونَ بِاللّهِ وهُم بِالاءاخِرَةِ هُم كفِرون ٭ واتَّبَعتُ مِلَّةَ ءاباءي اِبرهيمَ واِسحقَ ويَعقوبَ ما كانَ لَنا اَن نُشرِكَ بِاللّهِ مِن شي‏ءٍ ذلِكَ مِن فَضلِ اللّهِ عَلَينا وعَلَي النّاس) 3 و درباره پيروان نا آگاه كه در رَوْثِ تقليدِ باطل فرو رفتند و عبرت ديگران شدند، چنين فرمود: ﴿و قالوا رَبَّنا اِنّا اَطَعنا سادَتَنا وَكُبَرائَنا فَاضَلّونَا السَّبيلا) 4 ﴿وكَذلِكَ ما اَرسَلنا مِن قَبلِكَ في قَريَةٍ مِن نَذيرٍ اِلاّقالَ مُترَفوها اِنّا وجَدنا ءاباءَنا عَلي اُمَّةٍ واِنّا عَلي ءاثرِهِم مُقتَدون ٭ قلَ اَوَ لَو جِئتُكُم بِاَهدي مِمّا
^ 1 – ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 78.
^ 2 – ـ سورهٴ زخرف، آيهٴ 23.
^ 3 – ـ سورهٴ يوسف، آيات 37 ـ 38.
^ 4 – ـ سورهٴ احزاب، آيهٴ 67
546

وجَدتُم عَلَيهِ ءاباءَكُم قالوا اِنّا بِما اُرسِلتُم بِهِ كفِرون) 1
نكته: برخي از اهل تفسير، آيه مورد بحث را شامل توده مردم از هر مذهب دانسته، مگر اوحدي از آنان، زيرا نداي برخاسته از حنجره همگان اين است: ما نمي‌توانيم روش نياكان خود را رها كنيم. آنگاه چنين مي‌گويد: و نعم ما قيل:
خلق را تقليدشن بربد داد اي دو صد لعنت بر اين تقليد باد 2

باورهاي بي‌پشتوانه مشركان و معاندان رسالت
خداي سبحان در پاسخ كافران كه سنت پيشينيان را در برابر «ما أنزل الله» قرار دادند، فرمود: ﴿اَوَلَو كانَ ءاباؤُهُم لايَعقِلونَ شَي‏ءاً ولايَهتَدون﴾، پس كسي كه عاقل و مهتدي است، به يقين تابع «ما أنزل الله» است و آن كس كه تابع «ما أنزل الله» نيست نه عاقل است و نه مهتدي، زيرا اعتقادات خود را بر اموري استوار كرده است كه نه برهان عقلي آن را تأييد و نه دليل نقلي معتبر آن را تصحيح مي‌كند. پيروان اين‌گونه افراد نيز چون اهل تعقل نيستند نه برهان عقلي رهگشاي آنهاست و نه برهان نقلي.
^ 1 – ـ سورهٴ زخرف، آيات 23 ـ 24. مبتلايان به انغمار در چاه تعصب و تقليد كور، نه تنها خود از آن گودال بيرون نمي‌آيند، بلكه نداي نجات بخشان را هم نشنيده مي‌گيرند. لطافت ادبي رهبرانِ رهايي هم نمي‌تواند منجمدان در حُفرهٴ يخ‌بسته را آزاد سازد، چنان كه تعبير منصفانه و مؤدّبانه ﴿باهديٰ ممّا وجدتم﴾ نسبت به بيماردلان اثر نكرد؛ توضيح اينكه آنچه پيروان باطل به آن مبتلا بودند ضلال محض و سَفَه صرف بود؛ نه آنكه سهمي از هدايت داشت، با اين حال فرمود: ﴿باهديٰ مما وجدتم﴾، زيرا ره‌آورد وحيْ هدايت كننده‌تر بود. اين نموداري از رسوب تقليد كور و پرورش در تيرگي جهل علمي و جهالت عملي است.
^ 2 – ـ بيان السعادة، ج 1، ص 163.
547

راز اسناد «گمراهي» به كافران نژادپرستي كه اصل نزد آنان سنت نياكان است: ﴿قالوا وَجَدنا ءاباءَنا لَها عبِدين ٭ قالَ لَقَد كُنتُم اَنتُم وءاباؤُكُم في ضَللٍ مُبين) 1 نيز اين است كه باورهاي آنها نه مستند به عقل و نه متكي به وحي است، زيرا حق محضْ خداي سبحان است: ﴿ذلِكَ بِاَنَّ اللّهَ هُوَ الحَقّ) 2 و در جهان آفرينش هر آنچه حق ناميده مي‌شود از اوست: ﴿الحَقُّ مِن رَبِّك) 3 و چون راه كشف حق يا عقل برهاني است يا نقل معتبر: ﴿لَو كُنّا نَسمَعُ اَو نَعقِل) 4 و كافران گمراه نه خود اهل تحقيق عقلي‌اند و نه اهل اهتداي نقلي و نه مقلّد عاقلان مهتدي‌اند، از اين‏رو باورهايشان نه به عقل مستند است و نه به وحي متكي است.
متكي نبودن به عقل را ادامه آيات سوره انبيا با بيان برهاني عقلي اين‌گونه بيان مي‌كند: ﴿بَل رَبّكُم رَبُّ السَّموتِ والاَرضِ الَّذي فَطَرَهُنَّ واَنَا عَلي ذلِكُم مِنَ الشّهِدين) 5 در آيات ديگري نيز كه بازگوكننده احتجاجهاي حضرت ابراهيم(عليه‌السلام) است به برخي براهين عقلي بر ضلالت تابع و متبوع در مسئله بت‏پرستي اشاره شده و چنين آمده است: ﴿واتلُ عَلَيهِم نَبَاَ اِبرهيم ٭ اِذ قالَ لاَبيهِ وقَومِهِ ما تَعبُدون ٭ قالوا نَعبُدُ اَصنامًا فَنَظَلُّ لَها عكِفين ٭ قالَ هَل
^ 1 – ـ سورهٴ انبياء، آيات 53 ـ 54.
^ 2 – ـ سورهٴ حجّ، آيهٴ 6.
^ 3 – ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 147.
^ 4 – ـ سورهٴ ملك، آيهٴ 10.
^ 5 – ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 56. آيهٴ ﴿شهد الله أنّه لا الٰه الاّ هو و الملئكة و اولوالعِلم﴾ (سورهٴ آل عمران، آيهٴ 18) اولوالعلم را شاهد وحدانيت خدا مي‌داند. آيهٴ شريفهٴ مذكور در متن، با نقل سخن حضرت ابراهيم كه من به وحدانيت حق شهادت مي‌دهم: ﴿و انا عليٰ ذٰلكم من الشّهدين﴾، از مواردي است كه در آنْ مصداقي از «اولوالعلم» مزبور مشخص شده است.
548

يَسمَعونَكُم اِذ تَدعون ٭ اَو يَنفَعونَ‏كُم اَو يَضُرّون ٭ قالوا بَل وَجَدنا ءاباءَنا كَذلِكَ يَفعَلون) 1
متكي نبودن باورهاي كافران به برهان نقلي، يعني اينكه هيچ كتاب آسماني، بت‏پرستي را تصحيح نكرده و آن‏را روانشمرده، اين‌گونه بيان شده است: ﴿اَم ءاتَينهُم كِتبًا مِن قَبلِهِ فَهُم بِهِ مُستَمسِكون ٭ بَل قالوا اِنّا وجَدنا ءاباءَنا عَلي اُمَّةٍ واِنّا عَلي ءاثرِهِم مُهتَدون) 2 ﴿قُل اَرَءَيتُم ما تَدعونَ مِن دونِ اللّهِ اَروني ماذا خَلَقوا مِنَ الاَرضِ اَم لَهُم شِركٌ فِي السَّموتِ ائتوني بِكِتبٍ مِن قَبلِ هذا اَو اَثرَةٍ مِن عِلمٍ اِن كُنتُم صدِقين) 3 پس نه دليل عقلي آن‏را تأييد مي‌كند و نه دليل نقلي.

ضرورت اهتدا به مهتدي بالذات
انسان همان‌گونه كه در اصل آفرينش و هستي خود نيازمند موجودي است كه هستي عين ذات او باشد و در هستي خود نيازمند به غير نباشد، در اهتدا و رهيابي به راه راست نيز نيازمند پيروي از روش موجودي است كه نه تنها تمام كارهاي او بر صراط مستقيم است و بر خلاف آن عمل نمي‌كند، بلكه بيراهه نرفتن و اهتدا ذاتي اوست و محتاج هدايتِ ديگري نيست، بر همين اساس خداي سبحان در نكوهش تبعيت از بتها چنين مي‌فرمايد: آيا آن كس كه بدون احتياج به ديگران مهتدي و هادي بالذات است شايسته پيروي است يا كسي كه تا هدايت نشود و ديگري او را هدايت نكند، هدايت‏كننده ديگران نيست:
^ 1 – ـ سورهٴ شعراء، آيات 69 ـ 74.
^ 2 – ـ سورهٴ زخرف، آيات 21 ـ 22.
^ 3 – ـ سورهٴ احقاف، آيهٴ 4.
549

﴿قُل هَل مِن شُرَكائِكُم مَن يَهدي اِلَي الحَقِّ قُلِ اللّهُ يَهدي لِلحَقِّ اَفَمَن يَهدي اِلَي‌لحَقِّ اَحَقُّ اَن يُتَّبَعَ اَمَّن لايَهِدّي اِلاّ اَن يُهدي فَما لَكُم كَيفَ تَحكُمون) 1
پيام آيه اين نيست كه آيا هادي به حق مقدم است يا هادي به ضلالت، زيرا روشن است كه داعي و هادي به حق بر داعي به ضلال مقدم است. در اين آيه شريفه، تقابل بين ﴿مَن يَهدي اِلَي الحَقّ﴾ و ﴿اَمَّن لايَهِدّي اِلاّ اَن‏يُهدي) 2 است؛ نه بين ﴿مَن يَهدي اِلَي الحَقّ﴾ و «من لايَهْدِي إلي الحق»؛ يعني مقابله بين كسي است كه به حق هدايت مي‌كند و مهتدي بالذات است و كسي كه تا هدايتش نكنند هدايت نمي‌شود.
طبق اين آيه شريفه كه مفاد آن برهان عقلي است، دعوت‏كنندگان به حق، به لحاظ اهتداي ذاتي يا عدم آن، دو قِسم‌اند: يكي آن كس كه مهتدي بالذات و بي‌نياز از هدايت غير است و ديگري آن كه نياز به غير دارد و تا هدايت نشود هدايت‏كننده ديگري نيست. از اين دو، تنها كسي شايسته پيروي است كه بدون نياز به غير مهتدي است و ديگران را هدايت مي‌كند. چنين موجود مهتدي بالذات و هادي بالأصل فقط خداست.
بت، خواه فرشته باشد يا غير فرشته 3 ، همان‌گونه كه به لحاظ آفرينش كاري
^ 1 – ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 35.
^ 2 – ـ ﴿لا يهدّي﴾ در اصل لايهتدي است.
^ 3 – ـ بسياري از مشركان موجودات شريفي مانند فرشتگان را مي‌پرستيدند. جاهلانِ از وثنين بتهاي دست‌ساز را به سبب محسوس بودنشان مي‌پرستيدند؛ ليكن تحصيل كرده‌هاي از بت‌پرستان كه در اين زمان نيز كم نيستند، بر اساس اين مغالطه كه «چون خداوند، حقيقتي نامحدود است و كسي به او دسترسي ندارد و او را نمي‌شناسد، پس انسان بايد چيزي را بپرستد كه بشناسد»، تمثال و پيكرهاي فرشته‌ها را مي‌پرستيدند و چه بسا به هدايت كردن بت نيز معتقد بودند كه مقصود آنان در حقيقت ملائكه بود؛ نه آن اشياي دست‌ساز.
550

از او ساخته نيست و نمي‌تواند چيزي را خلق كند تا شايسته عبوديت باشد: ﴿قُل هَل مِن شُرَكائِكُم مَن يَبدَؤُا الخَلقَ ثُمَّ يُعيدُهُ قُلِ اللّهُ يَبدَؤُا الخَلقَ ثُمَّ يُعيدُهُ فَاَنّي تُؤفَكون) 1 از نظر پرورش، تربيت و هدايت نيز تا خدا او را هدايت نكند مهتدي نيست و در نتيجه ذاتاً نمي‌تواند ديگران را بپروراند.

راه اثبات پيروي از مهتدي بالذات
تاكنون ثابت شد كه بايد از موجودي پيروي كرد كه در اهتداي خود مهتدي بالذات و بي‌نياز از ديگران و در نتيجه هادي بالذات است. انسان كامل معصوم(عليه‌السلام) نيز هرچند بالذات مهتدي نيست، زيرا محتاج خداوندي است كه تنها مهتدي بالذات است؛ ليكن بدان جهت كه اصلاً به غير خدا حاجت ندارد، نسبت به ديگران در اهتدا خودكفاست و به همين لحاظ مي‌تواند هادي و مطاع آنها باشد.
اثبات درستي اين پيروي و طريق تشخيص مرضي خدا بودن و مطابقت روش انسان در مقام اثبات با روش و دستور مهتدي بالذات، با يكي از دو راه برهان عقلي يا برهان نقلي است، البته اجتماع اين دو نيز ممكن است. اين راه، همان‌طور كه قبلاً بيان شد، در آياتي بيان شده كه از مشركان مي‌خواهد ادّعاي خود را درباره شركت بتها در آفرينش، با يكي از دو دليل عقل يا وحي تثبيت كنند؛ مانند: ﴿قُل اَرَءَيتُم ما تَدعونَ مِن دونِ اللّهِ اَروني ماذا خَلَقوا مِنَ الاَرضِ اَم لَهُم شِركٌ فِي السَّموتِ ائتوني بِكِتبٍ مِن قَبلِ هذا اَو اَثرَةٍ مِن عِلمٍ اِن كُنتُم صدِقين) 2
^ 1 – ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 34.
^ 2 – ـ سورهٴ احقاف، آيهٴ 4.
551

حديث معروف «إنّ لله علي النّاس حجتين: حجة ظاهرة وحجة باطنة؛ فأما الظاهرة فالرسل والأنبياء والأئمة(عليهما‌السلام)، وأما الباطنة فالعقول» 1 نيز همين معنا را تأييد مي‌كند كه در مقام اثباتِ مطلب نظري مي‌توان به عقل يا وحي تكيه كرد. عقل و وحي دو حجتِ الهي‌اند، هم براي احتجاج مولا بر عبد و هم براي احتجاج عبد بر مولا، با اين تفاوت كه محور مهم حجيت عقل، از طرف عبد بر مولاست و مدار حسّاس حجيت وحي، از طرف مولا بر عبد است.
بنابراين، اثبات صراط مستقيم كه كارهاي خداي سبحان ذاتاً بر آن مبتني است: ﴿اِنَّ رَبّي عَلي صِرطٍ مُستَقِيم) 2 يا با عقل برهاني است يا با نقل معتبر.
در آيه مورد بحث، ﴿لايَعقِلون﴾ و ﴿ولايَهتَدون﴾ به همان دو راه در مقام اثبات ناظر است. طبق بيان اين آيه، مشركان و معاندان نژادپرست و قوميت گرا پيرو نياكان خود هستند، اگرچه آن نياكان از برهان عقلي بي‌بهره: ﴿لايَعقِلون﴾ و از اهتداي عملي به بركت حجت نقلي بي‌نصيب‌اند: ﴿ولايَهتَدون﴾ و راهشان نه با عقل مطابق و نه با وحي هماهنگ است. راز تقديم عنوان عقل: ﴿لايَعقِلون﴾ بر عنوان اهتدا:﴿ولايَهتَدون﴾ در اين تعبير، آن است كه اهتداي عملي مسبوق به عقل عملي است.
نكره در سياق نفي، مفيد عموم است؛ ليكن عبارت ﴿لايَعقِلونَ شَي‏ءا﴾ در اينجا محفوف به قرينه است كه مقصود آن است كه هيچ چيزي را از آنچه كه به دين بازمي‌گردد نمي‌فهمند؛ نه اينكه هيچ مطلبي را نمي‌فهمند، زيرا كسي كه هيچ نفهمد مكلف نيست. آنها انسانهايي عادي و داراي عقلي متعارف هستند؛ ليكن در مسائل اعتقادي و ديني مطالب نظري را نمي‌فهمند. نكره در سياق نفي نيز در محدوده اين ادعا مفيد عموم است.
^ 1 – ـ الكافي، ج 1، ص 16.
552

اشارات و لطايف
1- عوامل انحراف از راه عقل و وحي
آنچه در بحث تفسيري گذشت در بيان ضرورت پيروي از مهتدي بالذات و بيان اثبات صحت اين پيروي بود. خلاصه آنچه در باره اثبات صحت بيان شد، در يك جمله چنين است: تنها راهي كه با آن مرضي خدا بودن روش انسان نيز تشخيص داده مي‌شود، عقل و وحي است.
مقام سوم بحث اين است كه اگر صحت روشي با هيچ يك از آن دو راه ثابت نشد، آن كس كه به تشخيص عقل يا نقل معتبر بر صراط مستقيم نيست در برابر حق و در مقابل عقل و وحي است، و انحراف و فاصله گرفتن از طريق عقل و وحي و رويارويي با آن، سفاهت، هوا، مظنه، ضلالت و مانند آن است.
توضيح اينكه شبهه علمي و شهوت عملي، دو كژراهه انحراف و از عواملي هستند كه انسان را در شناخت مبدأ، وحي، رسالت و معاد، دچار لغزش، خطا و سقوط مي‌كنند. قرآن‏كريم در اين‏باره كه منكران قيامت يا گرفتار شبهه فكري و مشكل علمي هستند يا مبتلا به شهوت عملي و در پي ارضاي آن، چنين مي‌فرمايد: ﴿اَيَحسَبُ الاِنسنُ اَلَّن نَجمَعَ عِظامَه ٭ بَلي قدِرينَ عَلي اَن نُسَوِّي بَنانَه ٭ بَل يُريدُ الاِنسنُ لِيَفجُرَ اَمامَه) 1 آيه نخست، بازگوكننده شبهه علمي منكران قيامت است. پاسخ اين شبهه در آيه دوم چنين آمده: خداي سبحان قادر است خطوط بسيار ريز و دقيق و ظريف سرانگشتان را تسويه و بازسازي كند، چه رسد به استخوانها: ﴿بَلي قدِرينَ عَلي اَن نُسَوِّي
^ 1 – ـ سورهٴ قيامت، آيات 3 ـ 5.
553

بَنانَه) 1
آيه سوم بازگوكننده شهوت عملي است، زيرا ترديد درباره قيامت گاهي ناشي از اشكال علمي نيست، بلكه از آن‏روست كه شخص تبهكار خواهان فجور عملي است و مي‌خواهد در اين ميدان چيزي جلوگير او نباشد: ﴿بَل يُريدُ الاِنسنُ لِيَفجُرَ اَمامَه﴾. اعتقاد به معاد و قيامت، جلو انسان را سدّ مي‌كند و نمي‌گذارد او هر كاري را انجام دهد.
در قرآن‏كريم از آنچه به شبهات علمي بازمي‌گردد و درباره آنان كه سخن و شبهه علمي دارند و راجع به انكار معاد مثلاً با استبعاد روبرويند، نه استحاله: ﴿وما نَحنُ بِمُستَيقِنين) 2 تعبير به «مظنّه» شده و از آنچه به شهوتهاي عملي بازمي‌گردد و درباره مبتلايان به شهوت عملي است تعبير به «هوي» شده است، از اين‏رو گاهي ﴿مظنه﴾ در مقابل ﴿علم﴾ آمده است: ﴿قُل هَل عِندَكُم مِن عِلمٍ فَتُخرِجوهُ لَنا اِن تَتَّبِعونَ اِلاَّالظَّنَّ واِن اَنتُم اِلاّتَخرُصون) 3 ﴿وما لَهُم بِهِ مِن عِلمٍ اِن يَتَّبِعونَ اِلاَّالظَّنَّ واِنَّ الظَّنَّ لايُغني مِنَ الحَقِّ شي‏ءا) 4 و گاه در برابر ﴿هوي﴾: ﴿ولَن تَرضي عَنكَ اليَهودُ ولاَالنَّصري حَتّي تَتَّبِعَ مِلَّتَهُم قُل اِنَّ هُدَي اللّهِ هُوَ الهُدي و لَئِنِ اتَّبَعتَ اَهواءَهُم بَعدَ الَّذي جاءَكَ مِنَ العِلمِ ما لَكَ مِنَ اللّهِ مِن ولِي ولانَصير) 5 ﴿ولَئِنِ اتَّبَعتَ اَهواءَهُم مِن بَعدِ ما جاءَكَ مِنَ العِلمِ اِنَّكَ
^ 1 – ـ سورهٴ قيامت، آيهٴ 4.
^ 2 – ـ سورهٴ جاثيه، آيهٴ 32.
^ 3 – ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 148.
^ 4 – ـ سورهٴ نجم، آيهٴ 28.
^ 5 – ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 120. تعبير حصري ﴿انّ هدي الله هو الهديٰ﴾ بر اساس همان برهان عقلي است كه در مقام اول گذشت و گفته شد: كسي بايد هادي باشد كه هدايتش بالذات است، زيرا هر بالغيري بايد به بالذات و هر بالعرضي بايد به بالأصل و هر بالتبعي بايد به بالأصاله منتهي شود.
554

اِذًا لَمِنَ الظّلِمين) 1
طبق اين آيات آنچه اهل كتاب را وادار كرده بر يهوديت و مسيحيت منسوخ بمانند، هوسراني آنهاست؛ نه علم. آنچه مشرك دارد علم نيست و از آن به «جهل» تعبير مي‌شود كه گاه در مقابل علم و گاهي در مقابل عقل است، چنان‌كه حضرت ابراهيم(عليه‌السلام) درباره علمي بودن توحيد و اساس علمي نداشتن شرك به آزر بت‏پرست فرمود: ﴿اِذ قالَ لاَبيهِ ياَبَتِ لِمَ تَعبُدُ ما لايَسمَعُ ولايُبصِرُ ولايُغني عَنكَ شي‏ءا ٭ ياَبَتِ اِنّي قَد جاءَني مِنَ العِلمِ ما لَم‏يَأتِكَ فَاتَّبِعني اَهدِكَ صِرطًا سَويّا) 2
همان‌گونه كه تعدّي از يقين و تجاوز از علم، هواست، آن كس كه حق و توحيد را نپذيرد و از آن فاصله گيرد نيز گرفتار هواست: ﴿قُل اِنّي نُهيتُ اَن اَعبُدَ الَّذينَ تَدعونَ مِن دونِ اللّهِ قُل لااَتَّبِ‏عُ اَهواءَكُم قَد ضَلَلتُ اِذًا وما اَنَا مِنَ المُهتَدين) 3 او در پي هوا رفته و به ميل خود عمل مي‌كند: ﴿قُل فَأتوا بِكِتبٍ مِن عِندِ اللّهِ هُوَ اَهدي مِنهُما اَتَّبِعهُ اِن كُنتُم صدِقين ٭ فَاِن لَم يَستَجيبوا لَكَ فَاعلَم اَنَّما يَتَّبِعونَ اَهواءَهُم ومَن اَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَوهُ بِغَيرِ هُدًي مِنَ اللّهِ اِنَّ اللّهَ لايَهدِي القَومَ الظّلِمين) 4
اين فاصله گرفتن از توحيد الهي و انحراف از سبيل‌لله به لحاظ آنكه در مقابل عقل است سفاهت است: ﴿ومَن يَرغَبُ عَن مِّلَّةِ اِبرهيمَ اِلاّمَن سَفِهَ نَفسَه) 5 و به جهت آنكه در مقابل وحي است هواپرستي و ضلالت است:
^ 1 – ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 145.
^ 2 – ـ سورهٴ مريم، آيات 42 ـ 43.
^ 3 – ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 56.
^ 4 – ـ سورهٴ قصص، آيات 49 ـ 50.
^ 5 – ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 130.
555

﴿اَرَءَيتَ مَنِ اتَّخَذَ اِلهَهُ هَوه) 1 ﴿فَماذا بَعدَ الحَقِّ اِلاَّالضَّلل) 2
برخي آيات با بيان اينكه كافران از نظر مسائل علمي، «جاهل» و از نظر مسائل عملي «هوسران» هستند، بين شبهه علمي و شهوت عملي جمع كرده است؛ مانند: ﴿ثُمَّ جَعَلنكَ عَلي شَريعَةٍ مِنَ الاَمرِ فَاتَّبِعها ولاتَ‏تَّبِع اَهواءَ الَّذينَ لايَعلَمون) 3 ﴿اِن هِي اِلاّاَسماءٌ سَمَّيتُموها اَنتُم وءاباؤُكُم ما اَنزَلَ اللّهُ بِها مِن سُلطنٍ اِن يَتَّبِعونَ اِلاّالظَّنَّ وما تَهوَي الاَنفُسُ ولَقَد جاءَهُم مِن رَبِّهِمُ الهُدي) 4
خلاصه آنچه گذشت اينكه منكران مبدأ، اوصاف مبدأ، وحي، رسالت و معاد، هنگام بحث علمي درباره اين مسائل جزم ندارند و با مظنّه سخن مي‌گويند و آنگاه كه نوبت به عمل رسد به هوا و هوس عمل مي‌كنند؛ نه اينكه در ضرورت آن امور ترديدي داشته باشند.
پاسخ خداي سبحان به كساني كه به «مظنّه» عمل مي‌كنند اين است كه: ﴿واِنَّ الظَّنَّ لايُغني مِنَ الحَقِّ شي‏ءا) 5 گاه انسان نه تنها مظنه ندارد، بلكه علم به حق دارد؛ ليكن چون گرفتار شهوت عملي است، بر خلاف حق رفتار كرده و به ميل خود عمل مي‌كند؛ مانند آل‏فرعون: ﴿وجَحَدوا بِها واستَيقَنَتها اَنفُسُهُم) 6 آيه شريفه ﴿بَل يُريدُ الاِنسنُ لِيَفجُرَ اَمامَه) 7 اصلي كلي، جامع و روشنگر است كه انكار مبدأ، اوصاف مبدأ، وحي، رسالت و معاد، نوعاً نه به
^ 1 – ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 43.
^ 2 – ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 32.
^ 3 – ـ سورهٴ جاثيه، آيهٴ 18.
^ 4 – ـ سورهٴ نجم، آيهٴ 23.
^ 5 – ـ سورهٴ نجم، آيهٴ 28.
^ 6 – ـ سورهٴ نمل، آيهٴ 14.
^ 7 – ـ سورهٴ قيامت، آيهٴ 5.
556

سبب وجود شبهه‌اي علمي بلكه از آن‏روست كه انسان‏خواهان فجور عملي است به گونه‌اي كه چيزي جلوگير او نباشد.

2- دعوت شيطان به پيروي كوركورانه از نياكان
احياي روش نياكانِ نابخرد و گمراه، اجابت دعوت شيطان است، زيرا او همان‌گونه كه به بدعت‌گذاري فرامي‌خواند: ﴿اِنَّما يَأ مُرُكُم بِالسُّوءِ والفَحشاءِ واَن تَقولوا عَلَي اللّهِ ما لاتَعلَمون) 1 انسان را وادار مي‌كند به هوس در پي نياكانِ سفيه و گمراه خود حركت كند: ﴿واِذا قيلَ لَهُمُ اتَّبِعوا ما اَنزَلَ اللّهُ قالوا بَل نَ‏تَّبِ‏عُ ما وََجَدنا عَلَيهِ ءاباءَنا اَوَ لَو كانَ الشَّيطنُ يَدعوهُم اِلي عَذابِ السَّعير) 2 در پي اين دعوت، برخي انسانها با اينكه پدران خود را نابخرد و گمراه يافتند باز بر اثر تعصب قومي يا تقليد كوركورانه و بدون تحقيق، شتابان به دنبال آثار قومي و نژادي حركت كردند: ﴿اِنَّهُم اَلفَوا ءاباءَهُم ضالّين ٭ فَهُم عَلي ءاثرِهِم يُهرَعون) 3
نكته: ذيل آيه پيشين از «فراخواني به پيروي از نياكانِ نابخرد و گمراه» با عنوان «دعوت به آتش» تعبير فرمود: ﴿اَوَ لَو كانَ الشَّيطنُ يَدعوهُم اِلي عَذابِ السَّعير﴾. اين تعبير، حقيقت است؛ نه مجاز. همان‌گونه كه دعوت به كفر و شرك ـ كه به ظاهر مطلبي است اعتقادي اما در باطن آتش است و در قيامت ظهور مي‌كند ـ حقيقت‌ دعوت به آتش است: ﴿وجَعَلنهُم اَئِمَّةً يَدعونَ
^ 1 – ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 169.
^ 2 – ـ سورهٴ لقمان، آيهٴ 21.
^ 3 – ـ سورهٴ صافّات، آيات 69 ـ 70.
557

اِلَي‌لنّار) 1 معناي عبارت پيش‌گفته درباره پيروي از نياكانِ نابخرد و گمراه نيز اين نيست كه شيطان بدين‌گونه انسان را به كفر و شرك دعوت مي‌كند و كفر و شرك سبب مي‌شود كه انسان به عذاب سعير گرفتار آيد. در اين معنا تعبير مزبور بر مجاز حمل شده است، در صورتي كه آن تعبير از باب مجاز نيست.

3. امكان استناد تقليد به علم
در بحث تفسيري گذشت كه قرآن‌كريم وسيله رسيدن انسان به مقصدِ صدق و حق را منحصراً عقل و وحي مي‌داند، براين اساس، اصول‏دين نيز منحصراً بايد از راه عقلِ برهاني يا نقلِ معتبر ثابت شود. البته استفاده از راه نقل در اين باره زماني ممكن است كه بخشهايي از راهِ استدلال با ادله‏عقلي پيموده شود؛ يعني آنگاه مي‌توان به قول معصوم(عليه‌السلام) استناد كرد و آن را حد وسط برهان قرار داد و با آن به واقع رسيد كه مبادي پيشين آن، مانند توحيد، نبوت و رسالت، با استدلال و براهين عقلي ثابت شده باشد؛ همچنين معصومِ معين(عليه‌السلام) شناخته شود و آن مطلب موردنظر براي حد وسط را به يقينْ معصوم(عليه‌السلام) فرموده باشد.
در اين باره به دو نكته بايد توجه داشت: أ. آنچه مي‌تواند حد وسط برهان قرار گيرد سنّت قطعي معصوم(عليه‌السلام) است؛ نه خبر واحد. خبر واحد و مانند آن، موجب مظنّه به قول معصوم است؛ نه جزم به قول او، زيرا سخن هر راوي با چندين اصل، همچون اصل عدم غفلت، عدم سهو، عدم زياده، عدم نقصان و عدم نسيان از لحاظ ناقل، و با اصولِ بي‌شمار لفظي و غير لفظي، مانند اصالة الاطلاق، اصالة العموم، اصالة الحقيقة و اصالة عدم‌لنسخ از لحاظ
^ 1 – ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 41.
558

منقول، قابل اعتماد مي‌شود 1 ، بنابراين چنانچه خبر واحدي مشتمل بر ده جمله باشد و واسطه نقل آن از معصوم(عليه‌السلام) ده نفر باشند صدها و گاه هزاران احتمال در آن داده مي‌شود، زيرا نسبت به يكايك كلمات بايد دهها اصل درباره هر يك از آن راويان در هر سه مرحله مقام سماع، ضبط و املا و انشا اجرا كرد تا ثابت شود اين راوي آن كلمات را صحيح شنيده، درست ضبط كرده و به راوي پس از خود درست رسانده است، بنابراين براساس محاسبات رياضي شايد اصول فراواني در كنار هم متراكم شود تا يك روايت، مطلبي را در حدّ مظنّه، و نه بيش از آن، ثابت كند، حال اينكه در موردي همچون اصول دين كه در آن جزم و يقين معتبر است هرگز نمي‌توان با چنين سند متكي به انبوهي از اصول به مقصد رسيد؛ اما در مسائل عملي كه در آن عملْ معتبر است چنانچه جز مظنّه راهي نبود و با آن ثابت شد كه اين روايت، قول معصوم(عليه‌السلام) است مي‌توان بلكه بايد به آن استناد و احتجاج و عمل كرد.
ب. آنچه حد وسط برهان قرار مي‌گيرد سنت قطعي معصوم است، نه ظاهر خبر، و براي آنكه بتوان گفت «اين مطلب، مدلول قول معصوم(عليه‌السلام) است و قول معصوم(عليه‌السلام) يقين‌آور است، پس اين مطلب، يقيني است»، خبر بايد سنداً معتبر و يقيني باشد، مانند خبر متواتر يا خبر واحد محفوف به قراين قطعي، و از نظر دلالت نيز نص باشد.
پس از توضيح درباره استناد به قول معصوم(عليه‌السلام)، اكنون به اصل بحث
^ 1 – ـ اصول عقلايي مزبور براي جبران كمبود عصمت راوي است. راوي عادل و موثق، عمداً كم و زياد نمي‌كند؛ ليكن زياده و نقصان بر اثر سهو و نسيان و مانند آن محتمل است. توجه به اصول عقلايي ياد شده براي اثبات اين معناست كه راوي همان‌گونه كه در نقل عمداً تخلّفي ندارد، سهواً نيز خلاف نمي‌كند.
559

بازمي‌گرديم. بر اساس آنچه گذشت مطلبي كه به وحي يا عقل متكي نباشد معتبر نيست. اين مطلب را آياتي از قرآن‏كه از استناد به مظنّه، از پيروي از غير علم، يا از تقليد نهي كرده نيز بيان مي‌كند. بخشي از آيات مي‌فرمايد: جز به علم اعتماد نكرده و پيش از حصول علم، از چيزي تبعيت نكنيد: ﴿ولاتَقفُ ما لَيسَ لَكَ بِهِ عِلم) 1 دسته ديگر از آنها از پيروي مظنّه نهي مي‌كند و از سودآور نبودن آن سخن مي‌گويد؛ مانند: ﴿واِنَّ الظَّنَّ لايُغني مِنَ الحَقِّ شي‏ءا) 2 طايفه سوم كه در ادامه، توضيح آن خواهد آمد آياتي است كه از تقليد نهي مي‌كند.
مستفاد از علم در آيات ياد شده همان معناي جزمي است؛ نه جامع بين جزم و مظنه؛ افزون بر اينكه برخي آيات كه در آن خصوص مظنّه مطرح است مظنّه را از حجيت ساقط مي‌كند، بنابراين جز علم، يعني همان جزم، چيزي معتبر نيست. اطلاق اين حكم قبل از تحقيق نهايي، اصول و فروع و اجتهاد و تقليد را نيز شامل مي‌شود، از اين‏رو هم دستاويزي براي اخباريان براي جلوگيري از اجتهاد است و هم مستمسكي براي آنان كه مظنه را حجت نمي‌دانند و هم دستاويزي است براي كساني كه تقليد را، خواه در اصول دين يا در فروع آن مردود شمرده و از آن منع مي‌كنند.
شبهه اخباريها اين است كه آيات ياد شده عمل به غير علم را منع مي‌كند و محصول اجتهاد نيز مظنه است؛ نه علم. مسائلي كه بتوان درباره آن به جزم و قطعِ عقلي دست يافت نادر است. اخباريها بر اساس اين شبهه، اجتهاد و تقليد را تخطئه مي‌كنند.
^ 1 – ـ سورهٴ اِسراء، آيهٴ 36.
^ 2 – ـ سورهٴ نجم، آيهٴ 28.
560

از اين شبهه چنين پاسخ داده شده كه گرچه مورد، مخصص نيست؛ ليكن آيات مذكور، به شهادت ادله خارج از آن، درباره اصولِ دين است؛ نه فروع دين كه مظنّه خاص در آن حجت است. گرچه بنابر حجيت مظنه در فروع دين، مظنه حاصل از اجتهاد براي خود مجتهد حجت است؛ اما نزاع در جواز تقليد همچنان باقي است، زيرا تقليد نه علم را به همراه دارد و نه متضمّن مظنّه است. چنانچه پيام آيات ياد شده، نهي از پيروي غير حجت باشد، حتي اگر مقصود از علم مذكورِ در آن، طمأنينه و حجت عقلايي و به عبارتي علم اطميناني باشد، نه علم رياضي و عقلي و قطعي، همچنان تقليد ممنوع است، زيرا مقلد همان‌گونه كه علم رياضي ندارد علم به معناي طمأنينه عقلايي نيز ندارد.
بايد توجه داشت منظور از آن علم، علم و طمأنينه عقلايي، آن هم در خصوص اجتهاد است. مسئله تقليد به كمك رواياتي كه عوام را به علما و فقها ارجاع داده و علما را مأمور به اظهار علم خويش كرده 1 حلّ شده و آن يا از باب لزوم رجوع جاهل به عالم است يا به دلالت آياتي همچون آيه نَفْر 2 ، سؤال از اهل ذكر 3 ، نبأ 4 و مانند آن است. در همه‌مور، رجوع جاهل به عالمْ مرضي عقلاست و ضرورت آن را هر عامي نيز مي‌فهمد. عقل او نيز مي‌گويد: كسي كه دين خدا را پذيرفته است بايد به احكام آن عمل كند؛ عمل نيز يا به اجتهاد، يا به احتياط يا به تقليد است. اگر دو راه نخست ميسور نبود شخص ناگزير از
^ 1 – ـ بحارالأنوار، ج 2، ص 81 ـ 105.
^ 2 – ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 122.
^ 3 – ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 43.
^ 4 – ـ سورهٴ حجرات، آيهٴ 6.

561

تقليد است و چنان‌كه اشاره شد روايات نيز همين مطلب را تأييد مي‌كند، بر اين اساس، تقليد نيز به علم بازمي‌گردد و تخصصاً از شمول ادله‌اي كه از تبعيت و پيروي مظنه و غيرعلم نهي مي‌كند خارج است؛ نه تخصيصاً؛ يعني مكلف به استناد علم تقليد مي‌كند.
در پاسخ شبهه اخباريها اين نكته گذشت كه آياتي همچون ﴿ولاتَقفُ ما لَيسَ لَكَ بِهِ عِلم) 1 و ﴿واِنَّ الظَّنَّ لايُغني مِنَ الحَقِّ شي‏ءا) 2 ناظر به اصول دين است، بنابراين در اصول دين تقليد باطل است، همان‌گونه كه اجتهاد ظنّي سودمند نيست؛ يعني نمي‌توان به ظواهر بعضي از نصوص اصول اعتقادي را كسب كرد، بلكه بايد آن را به برهان عقلي يا وحي قطعي استناد داد.
توضيح اينكه آراي صاحب‏نظران در جواز و منع تقليد متضارب است. برخي آن‏را به طور مطلق ناروا مي‌دانند؛ چه در اصول و چه در فروع. اين گروه، آيه مورد بحث را ناظر به منع تقليد در فروع مي‌دانند، زيرا اصول دين را برهان عقلي كفايت مي‌كند و آنچه مورد نياز به «ما انزل الله» است فقط فروع دين است و اگر كسي به «ما انزل الله» مراجعه نكرد، يعني در فروع دين به ادلّه نقلي رجوع نكرد، مشمول عتاب آيه است، پس تقليد در فروع نارواست و معناي رجوع به مجتهد درخواست حكم با دليل نقلي آن است 3.
در مقابل، برخي ديگر تقليد را به طور مطلق روا مي‌دانند، چنان كه در بحث تفسيري گذشت. گروه فراواني نيز بين اصول و فروع فرق نهاده، تقليد در
^ 1 – ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 36.
^ 2 – ـ سورهٴ نجم، آيهٴ 28.
^ 3 – ـ رحمة من الرحمن، ج 1، ص 245، با تحرير اندك.
562

اصول را منع كرده و در فروع جايز شمرده‌اند 1.
آنچه در ثناياي بحث گذشت اين بود كه نه اجتهاد اصل است و نه تقليد. آنچه در اسلام اصل است علم است. اگر كسي به حكمي از احكام اسلام علم حاصل كرد به وظيفه خود عمل كرده است؛ ليكن علم بايد روشمندانه و قابل تبيين از يك سو و درخور دفاع از سوي ديگر باشد. اگر شخصي بر اثر تجارب طمأنينه بخش خود و ديگران كسي را واجد نصاب تحقيق علمي و تحقق و تخلّق عملي يافت و سيره و سريره و سنّت او را آزمود و محضر يا مكتب او را براي آموزه‌هاي ديني كافي يافت مي‌تواند به او مراجعه كند و اگر بعد از رجوع علم پيدا كرد، بسنده كردن به آن علم رواست. البته پژوهش شخصي، غور و تعمّق در حدّ وسط عقلي يا نقلي و رهيابي به اصل برهان و لوازم، ملازمات و ملزومات آن، بركات ويژه خود را خواهد داشت.
حاصل اينكه تقليد در اصول دين في‏نفسه و به طور مطلق باطل نيست، بلكه آنگاه باطل و ممنوع است كه انسان از كسي تقليد كند كه سخن او مستند و متكي به برهان عقلي يا وحي قطعي نيست؛ امّا از كسي كه مطالب را از نصوص قطعي استنباط كرده يا با برهان عقلي سخن مي‌گويد و اقتدار برهاني او يقيني و براي مقلد ثابت است، تقليد همان‌گونه كه در فروع دين مجاز است در اصول دين نيز رواست، زيرا در اصول دين يقين معتبر است؛ نه استدلال تفصيلي.
گواه مطلب، آيه شريفه مورد بحث است: ﴿واِذا قيلَ لَهُمُ اتَّبِعوا ما اَنزَلَ اللّهُ قالوا بَل نَتَّبِعُ ما اَلفَينا عَلَيهِ ءاباءَنا اَوَلَو كانَ ءاباؤُهُم لايَعقِلونَ شَي‏ءاً ولايَهتَدون﴾. از ذيل آيه، يعني جمله ﴿اَوَلَو كانَ ءاباؤُهُم لايَعقِلونَ شَي‏ءاً
^ 1 – ـ كشف الاسرار، ج 1، ص 452، با تحرير اندك.
563

ولايَهتَدون﴾ كه سرّ منع از تقليد در اصول دين را بيان مي‌كند، استفاده مي‌شود كه بطلان و ممنوعيت تقليد در صورتي است كه مرجع اخذ حكم، عاقل و مهتدي نباشد. نهي ديگر آيات از اصل تقليد نيز از آن‏روست كه مرجع اخذ آن امور، جاهل، گمراه و غيرمهتدي‌اند، پس اگر مرجع اخذ حكم، مطلبي معقول داشت يا آن را از وحي استفاده كرد تقليد از او رواست. البته آن كس كه خود توان تحصيل علمِ به حق را ندارد و بخواهد براي تحصيلِ مُؤَمِّن، تقليد كرده و اصول اعتقادي خود را از كسي دريافت كند بايد در شناخت مرجع، با تحصيل قطع، مطابقت سخن وي با عقل يا وحي را به طور اجمال احراز كند، وگرنه معذور نيست.
هر انساني، حتي كسي كه در حدّ بساطت فكري است مي‌تواند في‌لجمله بر بعضي از اصول اعتقادي، برهان عقلي اقامه كند؛ ليكن بسياري از مسائل اعتقادي را بايد به علم اجمالي معتقد باشد، به اين نحو كه بگويد: من به آنچه وحي مي‌گويد ايمان و عقيده دارم. اين اعتقاد اجمالي، در بسياري از مسائل اصولي رهگشاست. در مسائل عملي كه حتماً عمل خارجي لازم است صرف اعتقاد اجمالي مشكلي را حل نمي‌كند، زيرا شخص مكلّف بايد عمل كند و چون عمل بايد مستندي داشته باشد، اگر اجتهاد يا احتياط ميسور نبود ناگزير بايد تقليد كرد؛ اما در بسياري از مسائل اصولي كه جزو ضرورياتِ دين نيست، از آن‏رو كه جزم و ايمان تفصيلي به آن لازم نيست، اعتقاد و ايمان اجمالي به آنها كافي است. اين ايمان اجمالي را مي‌توان با برهان فراهم كرد. آن كس نيز كه خواهان اعتقاد تفصيلي به اين‌گونه مسائل است، همان‌گونه كه بارها بيان شد بايد آن را از كسي اخذ كند كه به طور اجمال احراز شود سخن وي با عقلِ برهاني يا وحي قطعي منطبق است.
564

4- عصمت منطق و برهان و حكمت
گاه برخي افراد، حكيم و متكلم را در مقابل پيشوايان معصوم(عليهما‌السلام) فرض كرده و مي‌گويند: ما خواهان فهم بيانات ائمه(عليهما‌السلام) هستيم؛ ما را با فلاسفه و متكلمان كاري نيست.
بايد توجه داشت اولاً فرض ندارد كه فيلسوف الهي و حكيم متألّه يا متكلمي كه با اقامه دليل و برهان قطعي، وحي و نبوت و امامت را اثبات كرده و مي‌گويد: ما چون برخي چيزها را نمي‌فهميم نيازمند معصوم(عليه‌السلام) هستيم، معاذالله خود را در عرض امام بپندارد. او نيز همچون ديگر افراد، از شيعيانِ امام معصوم است و به اين تشيع مي‌بالد و افتخار مي‌كند و بيش از ديگران از مائده نبوّت و مأدُبه ولايت بهره بهينه مي‌برد.
ثانياً امام معصوم(عليه‌السلام) با عقل بشر سخن گفته است، از اين‏رو بايد ملاحظه شود عقل از سخن امام معصوم چه مي‌فهمد. حكيم و متكلم، معصوم نيستند و ممكن است اشتباه كنند؛ ليكن حكمت و منطق و برهان معصوم است و اشتباه نمي‌كند؛ يعني رابطه بين دليل و مدلول و حدّ وسط با هر يك از دو طرفْ ضروري است، به طوري كه نه اختلاف‏پذير است و نه تخلّف، بر اين اساس نبايد فلسفه را با فيلسوف، حكمت را با حكيم، كلام را با متكلم و منطق را با منطقي اشتباه كرد. بايد كوشيد تا راه اثبات عقايد، بي‌اشتباه طي شود. اگر عقل و منطق و برهان اشتباه كند انسان راهي براي تشخيص حق و صدق نخواهد داشت و اين همان سفسطه است و آنگاه كه زيربنا از دست انسان گرفته شد راه اساسي اثبات اصول دين بسته مي‌شود، زيرا حجيّت تمام متون نقلي، بدون واسطه يا با واسطه، به برهان عقلي است كه ابزار آن در منطق و
565

مبادي و مباني آن در حكمت و كلام ثابت مي‌شود. اگر راه استدلالْ معصوم نبوده، تمام مباني و مبادي عقلي مانند همه حكيمان و متكلّمان اشتباه پذير بوده و هيچ راه بي‌اشتباهي وجود نداشته باشد، هرگز نمي‌توان به هيچ اصلي از اصول اعتقادي يقين حاصل كرد.
ثالثاً سخن معصوم(عليه‌السلام) آنگاه كه در حضور وي و از زبان خود او استماع شود يقين‌آور است. قول معصوم(عليه‌السلام) با روايتي كه از نظر دلالت نص و به لحاظ سند يقيني و قطعي است نيز ثابت مي‌شود؛ ليكن چنانچه نوبت به ديگر ظواهر رسيد استدلال به آن، بر متراكم ساختن دهها اصول ياد شده قبلي متوقف است، پس نمي‌توان خود را از فهم عقل بي‌نياز پنداشت، زيرا ناگزير نقل را بايد با قرائن لُبّي متّصل و منفصل فهميد.

5- جواز تقليد محققانه در اصول دين
مشهور بين فقهاي شيعه و سني عدم جواز تقليد در اصول دين است؛ ليكن خواص از هر دو گروه آن را في‌الجمله روا دانسته‌اند. اين بحث، كلامي است؛ ليكن در مبحث اجتهاد و تقليد كتابهاي اصول فقه آمده است.
محقق قمي در كتاب شريف قوانين‌الأصول از اين مسئله به گونه‌اي نسبتاً مبسوط بحث كرده است 1. ايشان كه تقريباً با فتواي مشهور بين فقها٭ مخالف است، بر اين باور است كه تقليد از كسي كه سخن او حق و اطمينان‌آور است رواست. مسلمان، موظف به ايمان به «ما أنزل‌لله» و تبعيت از آن است. اين ايمان گاهي با برهان عقلي و گاه با پيروي از كساني كه سخنانشان اطمينان‌آور است حاصل مي‌شود.
^ 1 – ـ قوانين الأصول، ص 356 ـ 358 (اجتهاد و تقليد).
566

استدلال قائلان به عدم كفايت تقليد در اصول دين اين است كه تقليدْ حدّاكثر مظنه‌آور است؛ نه علم‌آور، و در اصول دين مظنه نارواست.
يكي از شبهات و اشكالات محقق قمي(قدّس‌سره) بر استدلال مزبور اين است كه همين مانعان تقليد در اصول دين، در اثبات مدعاي خود به همين ادله لفظيه تمسك مي‌جويند كه چيزي بيش از مظنّه افاده نمي‌كند، زيرا آيات مورد استناد آنان اگرچه سنداً يقيني است؛ ليكن از نظر دلالت ظاهر است؛ نه نصّ، و ظواهر قرآني از آن رو كه در استناد به آنها بايد از برخي اصول لفظي و عقلايي استمداد كرد ثمري بيش از مظنه ندارد. منع تقليد هم كه از آن ظواهر استفاده مي‌شود در حدّ مظنه است، بنابراين، قائلان به منع تقليد در اصول مي‌خواهند با اين دليل ظني كه تقليد مظنه‌آور است، نه علم‌آور، عدم حجيت ظنّ و نيز عدم اعتبار تقليد را ثابت كنند.
محقق قمي مي‌فرمايد: در كنار استناد به ادله لفظيه، ساير ادله، همچون عسر و حرج، تكليف به مالايطاق و مانند آن بايد مورد توجه قرار گيرد تا كيفيت حكم به وجوب ايمان به مبدأ و معاد و وحي و رسالت بر فرد فرد مكلفان، معلوم شود و چون اقامه برهان عقلي بر وجود و وجوب اصول مزبور، مقدور بسياري از افراد نيست براي آنها چاره‌اي جز تقليد نيست.
در مسائل اعتقادي غير از اجتهاد و تقليد راهي ديگر نيست. جمع بين آرا، در عمل ميسّر است؛ نه در عقيده. احتياط، گذشته از اينكه تشخيص آن صعب و گاهي عمل به آن مستصعب است، در اصول و عقايد جريان ندارد تا اگر اجتهاد ميسور نبود بتوان همچون مسائل عملي با عمل به دو طرف، احتياط كرد، زيرا نمي‌توان بر اساس احتياط، مثلاً، هم به اتحاد يا عينيت صفات خدا با ذات او معتقد بود و هم به اينكه صفات عين يكديگر يا عين ذات خدا
567

نيست. البته اعتقاد اجمالي مطلب ديگري است.
مرحوم محقق قمي همچنين سخن علامهِ را كه ايمان و معرفت به مبدأ، معاد، وحي و رسالت، امامت و مانند آن بايد براساس دليل باشد، نه تقليد، رد كرده و مي‌فرمايد: چنين نيست كه معرفت و اعتقاد به اين اصول، چنانچه مستند به دليل و برهان نبود سبب خروج انسان از ربقه دين شود 1.
توضيح اينكه تحقيق و تقليد، هر يك راهي براي نيل به حق است و به همين لحاظ كه اساس در تحقيق و تقليد بر رسيدن به حق است، آن دو، يعني تحقيق و تقليد، جنبه مقدّمي دارند و نه اجتهاد جزء يا شرط ايمان است و نه تقليد. برهمين اساس كه مي‌توان از راه تقليد نيز با تبعيت از حق و عمل كردن به حق به مقصد رسيد، نمي‌توان تابع و مقلدي را كه متبوع او براساس حق و مطابق «ما أنزل الله» فتوا مي‌دهد به صرف اينكه خود تحقيق نكرده است محكوم به دوزخ دانست، زيرا اين شخص نيز تابع حق و «ماأنزل‌لله» است. در قيامت كسي معاقب است كه تقليد او براي نيل به حق نبوده و او را به حق نرسانده است. البته صلاحيت مرجع تقليد وي در اصول اعتقادي بايد به طور يقين احراز گردد تا بين خود و خداوند سبحان حجّت تام داشته باشد.
بديهي است تقليدي كه برخي همچون محقق قمي برخلاف فتواي مشهور بين فقها قائل به جواز آن هستند تقليد كور و در حد تقليد كافران و مشركان نيست. آن كس كه توان اِقامه براهين عقلي بر مسائل اعتقادي ندارد و ناگزير از تقليد است بايد در تقليدِ خود محقق باشد، بنابراين، اخذ نظر كساني رواست كه عمري به صلاح و سداد معروف بوده، جز از وحي اطاعت نكرده و جز با عقل و برهان نمي‌انديشند، از همين‏روست كه در تعبيرات
^ 1 – ـ قوانين الأصول، ص 356 ـ 358 (اجتهاد و تقليد).
568

گوناگونْ اين مضمون آمده است كه اگر كسي دين خود را از كتاب و سنّت بگيرد دين او محفوظ است؛ اما اگر كسي در اصل دين بدون تحقيق مقلد بود و دين خود را از گروهي ويژه گرفت گروهي ديگر او را از دين خارج مي‌كنند: «من دخل في هذا الدين بالرجال، أخرجه منه الرجال كما أدخلوه فيه؛ ومن دخل فيه بالكتاب والسنة، زالت الجبال قبل أن يزول» 1 و نيز براي همين هدف اميرمؤمنان(عليه‌السلام) فرمود: «لاتنظر إلي من قال و انظر إلي ما قال» 2 البته در مسائل تربيتي و تهذيب نفس دو عنصر لازم است: يكي «و انظر إلي ما قال» و ديگري «انظر إلي مَن قال» و شاهد آن حديثي است كه در ذيل آيه ﴿فَليَنظُرِ الاِنسنُ اِليطَعامِه) 3 آمده است: «علمه الذي يأخذ عمّن يأخذه» 4
تذكّر: گاهي بر جواز تقليد در اعتقاديات و اصول دين آنگاه كه سخن مرجعْ حق باشد، به مفهوم آيه شريفه ﴿واِن جهَداكَ عَلي اَن تُشرِكَ بي ما لَيسَ لَكَ بِهِ عِلمٌ فَلا تُطِعهُما) 5 استدلال شده و گفته مي‌شود: مفهوم جمله ﴿عَلي اَن تُشرِكَ بي ما لَيسَ لَكَ بِهِ عِلمٌ فَلا تُطِعهُما﴾ اين است كه اگر پدر و مادر شما را وادار به مطلبي كردند كه علم و حق است بپذيريد.
اين استدلال ناتمام است و آيه ياد شده چنين مفهومي ندارد كه تقليد در اصول‏دين، آنگاه كه واقعاً حق باشد مطلقاً رواست، هرچند مقلّد راهي براي اثبات حق بودن چنين تقليدي نداشته باشد. تقليد همواره بايد مستند به تحقيق
^ 1 – ـ بحارالأنوار، ج 2، ص 105.
^ 2 – ـ غررالحكم، ج 6، ص 266.
^ 3 – ـ سورهٴ عبس، آيهٴ 24.
^ 4 – ـ الكافي، ج 1، ص 50.
^ 5 – ـ سورهٴ لقمان، آيهٴ 15.
569

باشد، بر همين اساس، دليلي نيز بر جواز تقليد از پدر و مادر در مسائل اعتقادي نيست، مگر اينكه فرزند بداند پدرش مرجع اخذ علوم و معارف است و به اين لحاظ سخن او را بپذيرد. فرزند تا وقتي اجمالاً به حق بودن سخن پدر پي نبرده، به صرف حق بودن واقعي آن، مجاز به پذيرش آن نيست و او نيز در تقليد بايد محقق باشد و يقين حاصل كند كه پدر سخني جز حق نمي‌گويد و تا مطلب براي او مستدل و مبرهن نشود هرگز بيان نمي‌كند.
درباره تحصيل يقين مزبور در يكايك مسائل، تذكر اين نكته سودمند است كه مجموع مسائل، مطلب واحد نيست، از اين‏رو حق و صدق، باطل و كذب و مانند آن در مجموع قضايا راه ندارد، زيرا اصلاً مجموع وجود ندارد؛ امّا درباره يكايك مسائل با تشكيل قياس اقتراني شكل اول هرچند به نحو ارتكاز، يقين حاصل مي‌شود، زيرا فرزند درباره پدر خردمند يا شاگرد درباره استاد خردورز خود چنين مي‌انديشد: فلان حكم مطابق فتواي پدر يا استاد من است و هر حكمي كه پدرم يا استادم صادر مي‌كند بر محور تحقيق كامل و نصاب تام است، پس فلان حكم بر مدار تحقيق تام است.

6- گزافه‌گويي دانشمندان علوم تجربي در مسائل نظري
استاد علامه طباطبايي(قدّس‌سره) در بحثي مبسوط و عميق درباره تحقيق و تقليد مي‌گويند: كافران اكنون نيز كه داعيه پيشرفت و ترقي علمي دارند و از ضرورت نبرد با خرافات سخن مي‌گويند، خودْ هم در مسائل نظري و اعتقادي و هم در مسائل عملي گرفتار خرافات هستند.
گواه ابتلاي صاحب‏نظران علوم تجربي به خرافات در مسائل نظري و اعتقادي اين است كه آنان درباره جهان غيب نظر مي‌دهند، حال اينكه آنها
570

اگرچه در علوم تجربي كه حسّ مسلح يا غيرمسلح در آن نقش دارد پيشرفتهاي بسياري كرده‌اند؛ ليكن در مسائل ماوراي طبيعي و جهان‏غيب كه حسّ در آن راه ندارد، نه‏توان نفي و نه‏توان اثبات دارند. امور غيبي با ابزار علوم حسّي و تجربي نفياً و اثباتاً ادراك نمي‌شود، از اين‏رو با ابزار محدود تجربي نه مي‌توان درباره آن حكم به نفي داد و نه حكم به اثبات. تنها منبع معرفتي كه مي‌تواند در اين‌گونه مسائل به نفي يا اثبات نظر دهد عقل برهاني و تجريدي است 1.
هيچ كس نمي‌تواند براساس علوم تجربي و آزمايشگاهي و به اين دليل كه خدا، وحي، رسالت، نبوت، ولايت، عصمت و مانند آن را نديده و تجربه نكرده است منكر خدا، وحي و رسالت و مانند آن شود. نظر دادن چنين افرادي درباره اين‌گونه امور، خود خرافه است. خدا، روح، عقل، ايمان، تقوا و مانند آن اموري مادي نيست تا با كالبد شكافي در آزمايشگاه و اتاق تشريح بتوان آن را ديد؛ اگر با ابزار آزمايشگاهي ديده مي‌شد غيب نبود، از همين‏رو حكم صاحبان علوم تجربي به عدم وجود اين‌گونه امور، به اين بهانه و دليل كه اين معاني را نيافته و نديده‌اند، حكمي خرافي است.

7- پنداري خرافي درباره سير تطور فكري بشر
برخي جامعه‏شناسان براي حيات و تكامل فكري، علمي و عقيدتي بشر از آغاز تاكنون، ادواري را فرض و ترسيم كرده و چنين بافته‌اند:
بشر چون براساس فطرت خود مي‌داند كه هيچ پديده‌اي خود به خود ظهور نمي‌كند براي هر پديده‌اي سببي را معتقد است؛ ولي گاهي براثر جهل به
^ 1 – ـ الميزان، ج 1، ص 421 ـ 424.
571

اسباب خاص پديده‌ها، براي ارضاي فطرت علت‏خواهي و سبب‏طلبي خود، به خرافاتي نظير جنّ معتقد مي‌شود، بر همين اساس، اولين دوره‌اي كه بشر سپري كرد «عهد خرافات و افسانه و اساطير» بود كه به تدريج، افرادي با سوء استفاده از ضعف فكري اسطوره‏پرستها بساط اديان و مذاهب را گسترانيدند. بدين ترتيب، دوره دوم شكل گرفت كه «دوره ظهور مذهب و دين» و دوره گيرندگي است؛ يعني دوره‌اي كه مدعياني دروغين(معاذالله) مي‌گفتند: بر ما وحي نازل مي‌شود و ما آن را مي‌گيريم.
با پيشرفت علم و كامل‌تر شدن انسانها، بافندگي جاي گيرندگي، و فلسفه جاي دين نشست و با سپري شدن دوره سوم كه «دوره بافندگي فلسفه است» چهارمين عهد كه «دوره پيشرفت علوم» و دوره كمال نهايي انسان است فرا رسيد. اكنون با پيشرفت علوم، جامعه بشري اسباب بيشتر پديده‌ها را كشف كرده و به سمتي مي‌رود كه سبب هر پديده‌اي را پيدا كند. اين مرحله را كه عهد ترقي انسان و علم است و در آن هرگز كسي پديده‌ها را با خرافات، دين و فلسفه توجيه نمي‌كند، بايد به كمال نهايي آن رساند 1.
بايد توجه داشت اين پندار و ديد جامعه‌شناسي، خود خرافه‌اي بيش نيست، زيرا بسياري از اديان الهي پس از رشد فلسفه ظهور كرد. در آن زمان كه فلسفه هند و مصر رواج داشت دين حضرت ابراهيم(عليه‌السلام) ظهور و سخنان باطل آنان را ابطال و مطالب صحيح آنها را تصحيح كرد و چيزهايي را كه دست عقل از آن كوتاه بود فراروي انديشمندان قرار داد و آنچه را در حوزه عقل بود شكوفا كرد، چنان‌كه ويژگي نبوت عام اين است كه «يثيروا لهم دفائن العقول» 2
^ 1 – ـ ر.ك: سير حكمت در اروپا، ج 3، ص 114 ـ 116.
^ 2 – ـ نهج البلاغه، خطبهٴ 1، بند 37.

572

در برهه‌اي ديگر با رشد فلسفه در يونان، دين حضرت مسيح(عليه‌السلام) آمد و با فلسفه يونان همان گونه رفتار كرد كه دين ابراهيم(عليه‌السلام) با فلسفه‏هند و مصر انجام داده بود. آنگاه نيز كه فلسفه يونان به كمال رسيد و فلسفه اسكندريه رشد كرد اسلام آمد و همه آنها را فروغ بخشيد؛ عيبها را تصحيح و نقصها را تكميل كرد.
قرآن‌كريم كه زيربناي دين را تحقيق دانسته وهرگونه خرافه را خواه در مسائل نظري يا مسائل عملي محكوم مي‌شمرد، با اين بيان كه بشر از آغاز پيدايش، فطرتي مذهبي داشته است، تحليل جامعه‌شناسي دروغين از سير تطور فكري بشر را باطل كرده و مي‌فرمايد: انسان هرگز بدون فطرت توحيدي خلق نشده و آنچه در نهان و نهاد همه وجود دارد اعتقاد به خداست: ﴿فَاَقِم وَجهَكَ لِلدّينِ حَنيفًا فِطرَتَ اللّهِ الَّتي فَطَرَ النّاسَ عَلَيها) 1 و بر اين اساس، شرك و خرافه امري عارضي است؛ نه توحيد. اگر انسان شكوفا كردن اين سرمايه را به باغبانان راستين اين نهالها، يعني انبياي الهي(عليهما‌السلام) نسپارد ديگران مسند پيامبران را غصب كرده، به جاي اينكه اين نهال را شكوفا و تزكيه كنند آن را دفن مي‌كنند، از اين رو به جاي ﴿قَد اَفلَحَ مَن زَكّها) 2 ﴿وقَد خابَ مَن دَسّها) 3 دامنگير انسان مي‌شود.

8- ابتلاي حس‌گرايان به خرافه در مسائل عملي
گواه ابتلاي حس‌گراها به خرافه در مسائل عملي، گرامي‌داشت آثار باستاني و سنتهاي فرسوده گذشتگان است، تنها از آن‏رو كه نياكانشان اين روش را
^ 1 – ـ سورهٴ روم، آيهٴ 30.
^ 2 – ـ سورهٴ شمس، آيهٴ 9.
^ 3 – ـ سورهٴ شمس، آيهٴ 10.
573

داشته‌اند؛ نه از آن‏رو كه آنها هنر يا علمي تجربي است. راز خرافي بودن چنان احترامي اين است كه‌ن روش بايد با عقل يا وحي تطبيق كند، حال اينكه نه عقل آن را مي‌پذيرد و نه وحي امضا مي‌كند.
توضيح اينكه انسان در مسائل عملي بايد به چيزي عمل كند كه يا عقل مستقيماً آن را به رسميت شناسد يا وحي الهي آن‏را صحيح بداند. عقل در بسياري از امور جزئي راجل است، زيرا امور جزئي قابل اقامه برهان بر آن نيست. افزون بر اين، مجهولات عقل بي‌شمار است. عقل نه مي‌تواند درباره هزاران شي‏ء ناشناخته‌اي كه در عالم هست نظر به حليت و حرمت دهد، زيرا از طهارت و خباثت آنها بي‌خبر است، و نه مي‌تواند درباره هزاران كار ناشناخته موجود در عالم، نظر به جواز يا حرمت دهد، زيرا از سود و زيان آنها بي‌اطلاع است، بنابراين، ادراك حكم شرعي جزئيات و اعمال فرعي را نمي‌توان به دست عقل سپرد، و چون صرف التزام و استمرار گذشتگان بر عملي نيز دليل بر حقانيت آن عمل نيست، تكريم سنت نياكان و آثار نژادي و قومي و مانند آن، خرافه‌اي بيش نيست و به اين لحاظ ابتلاي حسّ‌گرايان غرب يا شرقْ به جمود بر آثار كهنه و برجاي مانده از نيا و تبار فسون است و فسانه.
تذكّر: در اسلام اعتنا به سيره گذشتگان، اجماع و شهرت، به اعتبار طريقيت آنها براي كشف قول معصوم(عليه‌السلام) است؛ نه اينكه خودْ مقصود و هدف باشند. اين‌گونه امور، راه تشخيص ﴿ما أنزل‌لله﴾ است و چون ﴿ما أنزل‌لله﴾ كلام‌لله است و كلام‌لله حجت بالذات است، با منتهي شدن آن بالعرضها به اين حجّت بالذات، سؤال قطع مي‌شود. دليل حجيت سيره، اجماع، شهرت، خبر واحد و… كشف از سنت پيامبر و اهل بيت عصمت و طهارت(عليهما‌السلام) است و راز حجيّت سنت معصومان(عليهما‌السلام) را مي‌توان از قرآن دريافت
574

كرد كه مي‌فرمايد: ﴿وما ءاتكُمُ الرَّسولُ فَخُذوهُ وما نَهكُم عَنهُ فَانتَهوا) 1 و ﴿لَقَد كانَ لَكُم في رَسولِ اللّهِ اُسوَةٌ حَسَنَة) 2 و چون سخن به كلام‌لله رسيد سؤال قطع مي‌شود، زيرا هرگز نمي‌توان سؤال كرد: چرا سخن خدا حجت است؟
در پايان، دو نكته درخور اشاره و يادآوري است:
1- ابتلاي به خرافات در مسائل نظري و عملي نشان محروميت شخص، هم از عقل نظري و هم از عقل عملي است، از اين‏رو قرآن‏كريم درباره اين‌گونه افراد كه از روش الهي فاصله گرفته‌اند تعبير به سفاهت مي‌كند: ﴿ومَن يَرغَبُ عَن مِّلَّةِ اِبرهيمَ اِلاّمَن سَفِهَ نَفسَه) 3
2- وجود خرافه، خواه در شرق يا در غرب، بر اثر دسيسه شيطان است. او انسان را وامي‌دارد كه خرافي سخن بگويد و چيزي را كه نمي‌داند به عنوان حق تلقّي كند: ﴿ولاتَتَّبِعوا خُطُوتِ الشَّيطنِ اِنَّهُ لَكُم عَدُوٌّ مُبين ٭ اِنَّما يَأ مُرُكُم بِالسُّوءِ والفَحشاءِ واَن تَقولوا عَلَي اللّهِ ما لاتَعلَمون) 4

٭ ٭ ٭

^ 1 – ـ سورهٴ حشر، آيهٴ 7.
^ 2 – ـ سورهٴ احزاب، آيهٴ 21.
^ 3 – ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 130.
^ 4 – ـ سورهٴ بقره، آيات 168 ـ 169.
575

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *