تفسير تسنيم (اجمالي)| جلد هشتم، سوره بقره، آيه159و160

خانه / قرآن و عترت / قرآن / تفاسیر متنی / تفسير تسنيم (اجمالي)| جلد هشتم، سوره بقره، آيه159و160

خداي سبحان، آنچه را به دينِ حق مربوط مي‌شود تتميم و به بهترين شيوه بيان كرده است. فرشتگان و رسولانِ امين وحي نيز آن را به حق نازل كرده و پيامبران كه از بخل مصون بودند، چيزي از آن را كتمان نكرده‌اند، و چون آنچه در تعليم دين حق بر عهده خدا و فرستادگان او بود به حدّ نصاب كامل رسيد، بر عالمانْ ابلاغ و تعليم احكام ديني، و بر جاهلانْ تحقيق و تعلّم آنها واجب شد و آن كس كه كوتاهي كرده، حقي از حقوق الهي يا علمي از علوم الهي را از هر فرد يا جمعي كه در صورت ظهور حقيقت از آن بهره‌مند مي‌شوند كتمان كند، مشمول قهر الهي است.

اِنَّ الَّذينَ يَكتُمونَ ما اَنزَلنا مِنَ البَيِّنتِ والهُدي مِن بَعدِ ما بَيَّنّهُ لِلنّاسِ فِي الكِتبِ اُولئِكَ يَلعَنُهُمُ اللّهُ ويَلعَنُهُمُ اللعِنون (159) اِلاَّالَّذينَ تابوا واَصلَحوا وبَيَّنوا فَاُولئِكَ اَتوبُ عَلَيهِم واَنَا التَّوّابُ الرَّحيم (160)

گزيده تفسير

خداي سبحان، آنچه را به دينِ حق مربوط مي‌شود تتميم و به بهترين شيوه بيان كرده است. فرشتگان و رسولانِ امين وحي نيز آن را به حق نازل كرده و پيامبران كه از بخل مصون بودند، چيزي از آن را كتمان نكرده‌اند، و چون آنچه در تعليم دين حق بر عهده خدا و فرستادگان او بود به حدّ نصاب كامل رسيد، بر عالمانْ ابلاغ و تعليم احكام ديني، و بر جاهلانْ تحقيق و تعلّم آنها واجب شد و آن كس كه كوتاهي كرده، حقي از حقوق الهي يا علمي از علوم الهي را از هر فرد يا جمعي كه در صورت ظهور حقيقت از آن بهره‌مند مي‌شوند كتمان كند، مشمول قهر الهي است.

46

كتمان بعضي از احكام و معارف، اگر به عنصر اصلي بازگردد مانع دسترسي به اصل دين است، از اين رو فرجام كتمان‌كنندهْ كفر، و او در دنيا و آخرت ملعون و در عذاب قيامت مخلّد است.از آن جهت كه دين داراي بينات و هدايت است كتمان حق، گاه به كتمان بيّنات الهي، يعني اصول اعتقادي و ديني و ادله و مباني آنهاست و گاه به كتمان هدايت، يعني احكام فرعي دين و دستورهاي اجرايي الهي است. البته اين هدايتها به استناد آن بيّنات عقلي و نقلي، پذيرفته و قابل اجراست.خداي سبحان مطالب كتاب خود، يعني تورات، انجيل و قرآن را براي همه مردم بيان كرده است، از اين رو هيچ خصوصيتي شرط يا مانع فراگيري علوم الهي نيست و اين گواه جهان شمولي هدايت است؛ نه اينكه هدايت از آنِ توده مردم و بيّنات از آنِ خواص باشد. البته خواص از معارف وحياني بهره‌هايي مي‌برند كه توده مردم از آن محروم‌اند.كتمان‌كننده حق، ملعون است و لعن كردن خدا لفظ نيست، بلكه فعل طردي خدا و به معناي دور ساختنِ تبهكار از رحمت حق است كه ملعون بر اثر آن، قسي القلب و مخذول مي‌شود. لعن خداوند، عذابي است كه خدا بر فرد يا گروهي نازل مي‌كند.كتمان‌كنندگان حق، مشمول قهر لعنت‌كنندگان نيز هستند، زيرا مؤمنان و فرشتگان، هم مجاري لطف و جذب خدا و هم مجاري قهر و غضب خداي سبحان‌اند.توبه از كتمان و تلبيس و مانند آن، به تبيين و اصلاح موارد كتمان و تلبيس و اشتباه، و روشنگري گمراه‌شدگان و اعلام بطلان و نابود كردن گفتارها و

47

نوشتارهاي خلاف حق است، بدين لحاظ توبه در اين‌گونه مسائل بسيار دشوار و جزو جهاد اكبر است، از همين رو خداي سبحان بر توبه‌كننده از آن با رحمت ويژه‏خود منعطف مي‌شود و او را مي‌پذيرد.تفسيرمفرداتيكتمون: كتمان عبارت از عدم اظهار چيزي است كه اعلام آن لازم و مورد نياز فرد يا جامعه بوده و داعي بر اظهار آن موجود است. كفّ نفس و خودداري از اظهار چنين مطلبي كتمان مذموم و شايسته كيفر است. گاهي كتمان به پنهان كردن شي‏ء آشكار است، اعم از آنكه چيزي به جاي آن قرار داده شود يا نه 1.يَلْعَنُهُم: «لعن» طرد كردن و دور ساختن از روي خشم و غضب است2.أصلَحُوا: اصلاح عمل، پالايش آن از هرگونه زشتي است. صلاح و اصلاح، هم در مقابل فساد و افساد است: ﴿ولاتُفسِدوا فِي الاَرضِ بَعدَ اِصلحِها) 3 و هم در مقابل سي‏ء و اسائه: ﴿خَلَطوا عَمَلًاصلِحًا وءاخَرَ سَيِّئًا) 4 در قرآن كريم عنوان صلاح و فساد بيشتر در مورد اعمال به كار رفته است 5.

^ 1 – ـ ر. ك: التحقيق، ج 10، ص 24 ـ 25، «ك ت م».
^ 2 – ـ مفردات، ص 741، «ل ع ن».
^ 3 – ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 56.
^ 4 – ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 102.
^ 5 – ـ ر. ك: التحقيق، ج 6، ص 308 ـ 309، «ص ل ح».
48

تناسب آیات
در كتابهاي تفسيري مناسبت و پيوند آيات مورد بحث با آيات قبل، يكسان طرح و تحليل نشده است؛ مهم‌ترين وجوه مطرح شده در اين‌باره، سه وجه زير است:
1- موضوع كتمان حق، در فصول گوناگون سوره مبارك بقره و متناسب با سياق هر فصل مطرح شده است؛ در فصل كنوني، اين موضوع پس از آيه شريف ﴿فَاذكُروني اَذكُركُم واشكُروا لي ولاتَكفُرون)1 يعني در سياق ذكر و شكر و عدم كفران آمده است، زيرا اين فصل متكفل بيان موارد عدم ذكر و شكر و مورد كفران است 2 و آمدن آن پس از نهي از كفر، به اين نكته اشعار دارد كه كتمان آنچه خداوند نازل كرد، نشان كفرِ فعلي است و ممكن است انسانِ كاتم را به كفر اعتقادي بكشاند، چنان‌كه بيان آن پس از طرح مسئله صفا و مروه كه ادامه سخن درباره كعبه بود، به اين مطلب اشعار دارد كه اهل كتاب، از شئون گوناگون امت اسلامي به تفصيل آگاه‌اند؛ ليكن آن را كتمان مي‌كنند.
آمدن موضوع كتمان حق پس از سخن گفتن درباره صبر نيز به اين نكته اشعار دارد كه تنها كساني كه از صبر و نماز، استعانت جسته و خود را مهيّاي هر آزمون و بلا كنند، از آفت كتمان نجات مي‌يابند 3 ، زيرا تبيين حكم خدا، گاه ايذاي كافران را براي شخص بيان‌كننده در پي دارد، ازهمين‌رو جناب لقمان پس از امر كردن فرزند خود به امر به معروف و نهي از منكر، فرمود:
^ 1 – ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 152.
^ 2 – ـ تفسير بنائي، ج 1، ص 89.
^ 3 – ـ الأساس في التفسير، ج 1، ص 344 ـ 345.

49

﴿واصبِر عَلي ما اَصابَكَ) 1 بنابراين، استعانت از صبر و نماز و استرجاع، اموري اساسي است براي كسي كه مي‌خواهد حكم خدا را بيان كند 2.2. در آيات گذشته، به ويژه در آيات قبله، سخن از عناد و دشمني كافران به ويژه يهود با پيامبر گرامي اسلام(صلّي الله عليه وآله وسلّم) بود. آيه مورد بحث بازگشت به همان سياق اصلي است؛ در آن بخش اين نكته بيان شد كه آنان به حقانيت پيامبر اسلام(صلّي الله عليه وآله وسلّم) و رخداد تحويل قبله آگاه‌اند؛ ليكن آن را كتمان مي‌كنند و چون غرض در آنجا احتجاج و تسلّي دادن پيامبرص و مؤمنان در برابر ايذاي كافران بود، از وعيدِ پنهان كنندگان سخن به ميان نيامد؛ ولي در اين آيه مسئله كتمانْ اعاده شد و وعيد الهي نسبت به كتمان‌كنندگان بيان گرديد3.پس از فصلي كه طبق نظر بعضي با جمله معترضه بيان‌كننده حكم سعي بين صفا و مروه پيش آمد اكنون سخن به بحث اصلي خود بازمي‌گردد؛ به اين معنا كه آيات 75 تا 101 سوره بقره، مقابله يهود با دعوت رسول اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) و شباهت آنان با گذشتگان خويش در رويارويي با دعوت انبياي بني‌اسرائيل و همچنين مقابله نصارا و مشركان با دعوت اسلامي را بيان مي‌كرد. در ادامه، بي‌وفايي مشركان به وصاياي ابراهيم(عليه‌السلام) با اينكه افتخار مي‌كردند از ذريّه او و خادم خانه او هستند بيان شد و خداي متعالي درباره آنها فرمود: ﴿ومَن اَظلَمُ مِمَّن مَنَعَ مَسجِدَ اللّهِ) 4 پس از آن، از حضرت ابراهيم، و از كعبه و استقبال به آن و از شعاير كعبه به بزرگي ياد شده و در آن ميانْ انكار استقبال كعبه از

^ 1 – ـ سورهٴ لقمان، آيهٴ 17.
^ 2 – ـ الأساس في التفسير، ج 1، ص 341.
^ 3 – ـ تفسير المنار، ج 2، ص 49.
^ 4 – ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 114.
50

سوي يهود را نيز مطرح و رد كرده و فرمود: ﴿واِنَّ فَريقًا مِنهُم لَيَكتُمونَ الحَقَّ وهُم يَعلَمون) 1 و در پي آن، به تكميل بيان فضايل و شعائر كعبه پرداخت.
با اِتمام همه مطالب ياد شده، كلام به تفصيل آنچه پيش‌تر در ﴿واِنَّ فَريقًا مِنهُم…﴾ به اجمال بدانان نسبت داده شد، بازمي‌گردد و مي‌فرمايد: ﴿اِنَّ الَّذينَ يَكتُمونَ ما اَنزَلنا…﴾، بنابراين، آيه مورد بحث كلامي مستأنف است كه شنونده با آن از تفصيل آنچه پيش‌تر به اجمال گذشته آگاه مي‌شود 2.
3. پايان بخش آيات مربوط به تحويل قبله و پيامدهاي آن، بيان شعاري از شعائر الهي و حكمي از احكام حج بود، حجي كه حضرت ابراهيم(عليه‌السلام) به فرمان خداوند همگان را به آن فراخواند. پس از وي نيز انبياي بني‌اسرائيل حج به‏جا مي‌آوردند؛ اما اهل كتاب به سبب حسادت نسبت به اعراب، آن را مخفي مي‌داشتند، ازاين‌رو آيه حج با ذكر وصف عليم بودن خداوند پايان يافت و در آيه مورد بحث، سخن به بيان حال و كيفر عالمان كتمان‌كننده حق بازگشت. البته بزرگ‌ترين مطلبي كه آن را كتمان مي‌كردند حقانيت قرآن بود، قرآني كه هدايتگري آن در آغاز همين سوره بيان شد. خداي متعالي پس از بيان جزا و كيفر كتمان حق، تائبان از كتمان را استثنا كرده و شرايط سه‌گانه پذيرش توبه آنها را بيان مي‌كند 3.
لازم است عنايت شود كه مطلب مزبور در صورت كتمان اصل حج يا كتمان خصوص جريان صفا و مروه قابل طرح است.
٭ ٭ ٭
^ 1 – ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 146.
^ 2 – ـ تفسير التحرير و التنوير، ج 2، ص 64 ـ 65.
^ 3 – ـ نظم‌الدرر، ج 1، ص 289 ـ 290.
51

بيان اتمّ و بلاغ مبيناساس دين بر علم و عقل است، از اين رو خداي سبحان آنچه را به علم و عقل بازمي‌گردد هم از طرف خود و هم از طرف فرشتگان و رسولان خود، تتميم و هم وارثان انبيا را به اتمام آن موظف و تعليم را بر آنان واجب كرده است.گواه كوتاهي نكردن خداوند در تتميم اين امر، فرستادن كتابي است كه نور است: ﴿قَد جاءَكُم مِنَ اللّهِ نورٌ) 1 و ابهام و لُغَز و تيرگي در آن نيست. وصف نور بودن درباره كتابهاي آسماني ديگر نيز به تعبيرهاي گونه‌گون آمده است مانند: ﴿اِنّا اَنزَلنَا التَّورةَ فيها هُدي ونورٌ) 2 ﴿وءاتَينهُ الاِنجيلَ فيهِ هُدي ونورٌ) 3 كه با عنوان «فيها» يا «فيه نور» آمده است و نظير: ﴿قُل مَن اَنزَلَ الكِتبَ الَّذي جاءَ بِهِ موسي نورًا وهُدي لِلنّاسِ) 4زيرا خداي سبحان كه «مُبَيّن» است به كامل‌ترين شيوه بيان مي‌كند، از اين رو كتابهاي آسماني را نور و هدايت و قرآن را گذشته از آن «بيان» و «تبيان» ناميده است: ﴿هذا بَيانٌ لِلنّاسِ) 5 ﴿ونَزَّلنا عَلَيكَ الكِتبَ تِبينًا لِكُلِّ شي‏ءٍ) 6 پس آنچه نازل شده، نور است، اگرچه ممكن است عده‌اي دين فروش تيرگي و تاريكي را در برخي از آن كتابهاي آسماني راه دهند.

^ 1 – ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 15.
^ 2 – ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 44.
^ 3 – ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 46.
^ 4 – ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 91.
^ 5 – ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 138.
^ 6 – ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 89.
52

بر اين اساس، از طرف خداي سبحان تعليم دين به تماميت رسيده است. فرشتگان نيز آنچه حق بود نازل كردند، زيراآنان رسولِ امين هستند و امينِ الهي چيزي را كتمان نمي‌كند. خداي سبحان اين كتاب را بر رسول‏اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) نازل كرد تا آن حضرت هر جا نياز به تبيين داشت، مانند تفصيلِ مجمل، تقييدِ مطلق، تخصيص عام، ارجاع متشابه به محكم، بيان ناسخ و منسوخ و… آن را براي مردم بيان كند: ﴿واَنزَلنا اِلَيكَ الذِّكرَ لِتُ‏بَيِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ اِلَيهِم) 1 آن حضرت هم اهل ضِنّت و بخل نبود تا چيزي را كتمان كند: ﴿وما هُوَ عَلَي الغَيبِ بِضَنين)2 بلكه آن را با بَلاغ مبين به جامعه بشري ابلاغ كرد: ﴿وما عَلَي الرَّسولِ اِلاَّالبَلغُ المُبين) 3 البته در درون خود كتاب هيچ‌گونه ابهام و تيرگي نيست؛ ليكن كتاب ثقيل، وزين و عميق و عريق علمي محتاج مُعلّم و مُبَيّن است.وجوب تعليم و تعلّمآنچه در جريان تعليم دين حق بر عهده خدا و فرستادگان او بوده، طبق بياني كه گذشت، به حدّ نصاب كامل رسيده و مانند آفتاب روشن شده است، از اين رو خداي سبحان اعلام فرمود: ﴿قَد تبَينَ الرُّشدُ مِن الغَي) 4از آن پس نشر و فراگيري بر عهده مردم است؛ آن كس كه احكام ديني را نمي‌داند تحقيق و پرسش بر او واجب است و اگر نپرسد مشمول قهر خداست، زيرا هم او فرموده

^ 1 – ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 44.
^ 2 – ـ سورهٴ تكوير، آيهٴ 24.
^ 3 – ـ سورهٴ نور، آيهٴ 54.
^ 4 – ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 256.
53

است: ﴿فَسَ‏لوا اَهلَ الذِّكرِ اِن كُنتُم لاتَعلَمون) 1 و آن‏كس كه احكام ديني را مي‌داند تعليم آن احكام به ديگران بر او واجب است و نبايد كتمان كند وگرنه مشمول قهر و لعنت الهي است: ﴿اِنَّ الَّذينَ يَكتُمونَ ما اَنزَلنا مِنَ البَيِّنتِ والهُدي مِن بَعدِ ما بَيَّنّهُ لِلنّاسِ فِي الكِتبِ اُولئِكَ يَلعَنُهُمُ اللّهُ ويَلعَنُهُمُ اللعِنون﴾.
خداوند از عالمانِ ديني ميثاق گرفت كه آنچه را از وحي آموختند براي ديگران بيان كرده و كتمان نكنند: ﴿واِذ اَخَذَ اللّهُ ميثقَ الَّذينَ اُوتوا الكِتبَ لَ‏تُ‏بَيِّنُنَّهُ لِلنّاسِ ولاتَكتُمونَهُ فَنَبَذوهُ وراءَ ظُهورِهِم واشتَرَوا بِهِ ثَمَنًا قَليلًا فَبِئسَ ما يَشتَرون) 2
آنچه را خداي سبحان در كتاب آسماني بيان كرده براي سعادت مردمْ لازم بوده است وگرنه بيان نمي‌كرد، پس نبايد آنچه را مورد نياز است و خداوند بيان كرده، كتمان كرد، زيرا همان‌گونه كه تعلّم احكام بر جاهلان واجبِ عيني است، تعليم آن نيز بر عالمان واجب كفايي است، و همان طور كه اگر كسي آنها را ياد نگرفت كيفر مي‌شود، كسي نيز كه آنها را ياد ندهد معاقب است.
خداي سبحان تعلّم احكام را بر مردم واجب نكرد، مگر اينكه قبلاً تعليم احكام را بر عالمان واجب كرد، زيرا علم پيش از جهل بوده است: «إنّ الله لم‏يأخذ علي الجُهّال عهداً بطلب العلم حتي أخذ علي العلماء عهداً ببذل العلم للجُهّال، لأن العلم كان قبل الجهل» 3 از همين‏رو حجّت خود را قبل از
^ 1 – ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 7.
^ 2 – ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 187.
^ 3 – ـ الكافي، ج 1، ص 41.
54

آفرينش ديگران آفريد: «الحجة قبل الخلق ومع‏الخلق وبعد الخلق» 1نخستين انسان حضرت آدم(عليه‌السلام) است كه حجة الله بود.لازم است عنايت شود كه، هيچ نعمتي بدون مسئوليت نيست؛ نعمت علم گذشته از مسئوليت عمل براي خود عالم، رسالت ابلاغ و تبليغ را نيز به همراه دارد. بينات و هدايتهايي را كه خداي سبحان در كتاب آسماني نازل كرده، افزون بر وجوب فراگيري و اعتقاد و تخلّق و عمل به آنها، نشر و ابلاغشان نيز لازم است. كتمان، گاه به اين است كه كسي اصل حق را مستور كند و متن آيه و حكم را بيان نكند، و گاهي به اين است كه حق و آيه كتاب الهي مانند تورات و انجيل و قرآن را به ميل خود تفسير كند. جامع هر دو، مفهوم كتمان است و عنوان مزبور هر دو را دربر مي‌گيرد؛ ليكن يكي «كتمان» و ديگري «تلبيس» است. صورت نخست، كه حق را نمي‌گويد، كتمان و آن ديگري كه حقي را به لباس باطل يا باطلي را به لباس حق درمي‌آورد تلبيس است، پس تلبيس از برخي جهات، غير از كتمانِ معهود است، چنان كه آيه شريفه ﴿ولاتَلبِسُوا الحَقَّ بِالبطِلِ وتَ‏كتُموا الحَقَّ واَنتُم تَعلَمون) 2 بيانگر آن است.كسي كه بينات الهي را كتمان كند، به اين نحو كه يا اصلاً آن را نگويد يا آن را به ميل خود تفسير و تأويل كند، مشمول لعن خدا و لعن لعنت‌كنندگان است. نفرين هر كس كه از خداي سبحان لعنت بر ستمگران و دروغگويان را طلب كند شامل كتمان‌كنندگان نيز خواهد شد، زيرا آنان هم كفر اعتقادي يا عملي دامنگيرشان شده و هم در حدّ خود ستمكارند.

^ 1 – ـ الكافي، ج 1، ص 177.
^ 2 – ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 42.
55

خداي سبحان بينات را براي توده مردم مبيّن كرده است؛ ليكن بر اثر ابتلاي آنان به اَحبار و رهبان و ساير مشايخ سوء، بسياري از حقايق در دسترس آنها قرار نگرفته است، از اين رو آيه مورد بحث كساني را كه بيّنات و هدايتهاي الهي را كتمان كرده و به مردم نرساندند، ملعون و از رحمت خداي سبحان دور شمرده است.بايد توجه داشت كه گرچه سبب نزول اين‌گونه آياتْ احبار و رهبان و عالمان يهودند، سبب، مخصِص نيست و خصوصيت مورد نزول، اطلاق يا عموم آيه را تقييد يا تخصيص نمي‌زند، پس هر كس حقي از حقوق خدا و علمي از علوم الهي را كه نشر آن لازم باشد كتمان كند مشمول اين آيه است و اگر جامعه به بيّنات و هدي نياز داشت و عالمان دين مسئوليت خطير خود را احساس نكرده، بينات يا هدي را كتمان كردند، مشمول تهديد و تحذير آيه‌اند. البته هر كس به مقدار كتماني كه كرده قهر خدا را براي خود فراهم كرده است.عالمان ديني همان‌طور كه در مسائل اقتصادي و اجتماعي موظف‌اند كه مانع فاصله دردآور طبقاتي باشند: «… و ما أخذ الله علي العلماء أَلاَّ يقارّوا علي كظّة ظالمٍ ولا سَغَبِ مظلوم» 1 در مسائل فرهنگي، اعتقادي، اخلاقي، فقهي و حقوقي نيز مأمورند كه به نشر معارف مبادرت كنند تا چيزي بر مردم پوشيده نماند، و طاغيان باغي بر اثر جهل علمي يا جهالت عملي جامعه بر آنان مسلّط نشوند.نپرسيدن جاهلان نيز نبايد عذر و بهانه كتمان عالمان قرار گيرد، بلكه لازم است عالمان دين، عطش پرسشِ از احكام را در جاهلان پديد آورند. جاهل

^ 1 – ـ نهج البلاغه، خطبهٴ 3.

56

نمي‌داند كه بيمار است، عالم بايد نخست درباره اين بيماري به وي هشدار دهد. سپس بيماري او را درمان كند.تذكّر: از حرمت كتمان و وجوب اظهارْ برنمي‌آيد كه اخذ اجرت براي بيان احكام حرام است، زيرا اوّلاً بين وجوب عيني اظهار و وجوب كفايي آن فرق است و ثانياً احترام عمل مسلمان و اختصاص بخشي از اموال بيت‌المال براي اين‌گونه از مسائل مانع رايگان بودن آن خواهد بود و تفصيل آن بر عهده فنّ فقه است.رسالت مبلغان الهياگر مبلغان الهي رسالت خويش را ابلاغ و حجت خدا را بر مردم تمام كردند: ﴿فَلِلّهِ الحُجَّةُ البلِغَةُ) 1 به حدّي كه راه هر عذري بسته شد: ﴿مَعذِرَةً اِلي رَبِّكُم) 2 ﴿ليَهلِكَ مَن هَلَكَ عَن بَينَةٍ ويَحيي مَن حَي عَن بَينَة) 3 و كسي نپذيرفت، آنگاه كتمان صادق نيست، در اين حال، اگر آن‌كس كه حجت بر او تمام شده و بايد بپذيرد نپذيرفت، چون نپذيرفتن وي بعد از بيان حكم خداست مؤاخذه و كيفر مي‌شود؛ اما اگر مبلغانِ ديني كتمان كردند، خداي سبحان آنان را كيفر مي‌كند كه چرا احكام الهي را بيان نكرديد؛ نه مردمِ قاصر را، زيرا عقاب بلا بيان قبيح است: ﴿وما كُنّا مُعَذِّبينَ حَتّي نَبعَثَ رَسولا) 4 ولي اگر مردم هم مقصر بودند و در تعلّم عمداً تساهل رواداشتند مورد

^ 1 – ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 149.
^ 2 – ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 164.
^ 3 – ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 42.
^ 4 – ـ سورهٴ إسراء، آيهٴ 15.
57

عقاب‌اند، زيرا عقاب بعد از فحص و پژوهش برداشته شده است؛ نه قبل از آن.
به اين نكته نيز بايد توجّه داشت كه در هر موردي كه كتمان حرام باشد قبولْ واجب است، زيرا اگر قبول لازم نباشد هرگز اِعلام واجب نبوده و كتمان ممنوع نيست، چون اظهار چيزي كه بي‌اثر است لازم نخواهد بود؛ ليكن معناي لزوم قبولْ اثر بخشي في‌الجمله است؛ نه بالجمله؛ يعني خواه به تنهايي منشأ اثر باشد؛ مانند گزارش موثّقانه گزارشگر ثِقه، يا جزء مؤثر باشد؛ مانند شهادت يك عادل كه بايد شهادت عادل ديگر يا سوگند به آن ضميمه شود تا جمعاً منشأ اثر شوند.
همان‏گونه كه اگر سبب عمل نكردن مردم، جهل باشد تعليم بر عالمان و مبلغان واجب است، اگر مكاتب الحادي در زمين موات دلها بذر افشاني كرده و آن را مالك شدند نيز وظيفه ديگران وجين كردن آن علفهاي هرز و كاشتن نهال سالم و پاشيدن بذر حق است، زيرا برپايه بيان نوراني حضرت اميرمؤمنان(عليه‌السلام) قلب جوان، مانند زمين خالي است: «إنما قلب الحدث كالأرض الخالية» 1 زمين خالي، موات است كه طبق فرموده رسول اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) هر كس آن را اِحيا كند مالك آن مي‌شود: «من أحيا أرضاً مواتاً فهي له» 2 قلبهاي جوانان را نيز كه زمينه‌هاي موات است هر كس با تعليم و تبليغ احيا كند مالك مي‌شود و هر بذري را كه در آن كشت كند، مي‌رويد؛ اگر در آنجا حق بذرافشاني نشود صاحبان مكاتب الحادي با كاشتن علف هرزِ بطلانْ آن را مالك مي‌شوند. البته همان‏گونه كه اگر پس از تعليم عالمان، مردم عمل نكردند مسئوليتي
^ 1 – ـ نهج البلاغه، نامهٴ 31، بند 21 و 22.
^ 2 – ـ وسائل الشيعه، ج 25، ص 412.
58

بر عهده عالمان نيست، در اينجا نيز اگر عالمانِ مبلغ ديني بيان كردند، ولي مردم پيروي نكردند، عالمان مسئول نيستند.

بيّنات و هُدي
كتمان حق، گاهي به كتمان بيّنات و گاه به كتمان هدايت است: ﴿اِنَّ الَّذينَ يَكتُمونَ ما اَنزَلنا مِنَ البَيِّنتِ والهُدي…﴾. اصول و مباني اعتقادي و ديني و ادله مربوط به توحيد، معاد، وحي و رسالت و مانند آن، «بيّنات الهي» و احكام دين و دستورهاي فرعي، «هدايت» است. البته هدايت عام شامل هر دو قسم خواهد شد. بينات، ضامن اجرا و به منزله سند هدايتهاي الهي است و به اعتماد و استناد آن بيّنات، هدايتها پذيرفته شده و قابل اجراست.
خداي سبحان دعوي و دعوت خود را با بيّنات، يعني براهين عقلي و ادلّه نقلي كه در كتاب و سنت و فطرت آمده، تثبيت كرده است، آنگاه به وسيله اين بيّنات و معجزات و ادله، مردم را توجّه داده كه به احكام و دستورها، يعني هدايتهاي الهي عمل كنند. لازم است عنايت شود كه غالباً عنوان بينات، بر ادله روشن، معجزات و مانند آن اطلاق شده است و اگر در موردي آيات قرآن حكيم بيّنات خوانده شد براي آن است كه هر آيه‌اي آيت الهي است.
وظيفه عالمان دين اين است كه هم بيّنات را براي مردم تبيين و هم هدايتها را بيان كنند، چنان كه خداي سبحان آنها را براي همه مردم بيان كرده است: ﴿مِن بَعدِ ما بَيَّنّهُ لِلنّاسِ فِي الكِتبِ﴾، و اين جمله، تأكيد ﴿ما اَنزَلنا مِنَ البَيِّنتِ والهُدي﴾ است. آنچه از آيه مورد بحث برمي‌آيد اين است كه هُدي عطف بر بيّنات و هر دو بيان ﴿ما اَنزَلنا﴾ است، چنان كه ضمير در ﴿بَيَّنّهُ﴾ به ﴿ما اَنزَلنا﴾ برمي‌گردد و منظور از كتاب مي‌تواند جامع بين تورات، انجيل و
59

قرآن باشد.
استاد علامه طباطبايي(قدّس‌سره) از تقابلي كه در آيه شريفه ﴿شَهرُ رَمَضانَ الَّذِي اُنزِلَ فيهِ القُرءانُ هُدًي لِلنّاسِ وبَيِّنتٍ مِّنَ الهُدي والفُرقانِ) 1است چنين استفاده كرده‌اند كه هدايتْ از آنِ توده مردم و بيّناتْ از آنِ خواص است 2 ؛ ليكن اولاً حذف متعلق، يعني مكتومٌ منه، نشان عموم است؛ يعني كتمان حق از هر فرد يا جمعي كه در صورت ظهور حقيقت از آن بهره‌مند مي‌شوند و به كمال مي‌رسند و از نقص مي‌رهند و از دام هوس آزاد مي‌گردند و به بوستان هدي وارد مي‌شوند حرام است؛ خواه آن حق نافع با دليل علمي تجربي يا عقلي تجريدي ثابت شده باشد و خواه با دليل نقلي معتبر.
ثانياً طبق آيه شريفه مورد بحث، خداي سبحان كتاب را براي هدايت همه مردم نازل كرده و همگان را به سوي آن فرا خوانده است: ﴿مِن بَعدِ ما بَيَّنّهُ لِلنّاسِ فِي الكِتبِ﴾ چنان كه تعبيرهايي همچون ﴿هُدًي لِلنّاسِ﴾، ﴿لِلعلَمينَ نَذيرا) 3 ﴿ذِكري لِلبَشَر) 4 و مانند آن، گواهِ مردمي و جهانشمول بودن هدايت است. البته خواص بهره‌هايي از معارف وحياني مي‌برند كه توده مردم از آن محروم‌اند.
خداي سبحان، جز انسان بودن نه خصوصيت ديگري را شرط فراگيري علوم الهي دانسته و نه ويژگي مقابل آن را مانع فراگيري آن مي‌داند، پس نه ايمان شرط دعوت است و نه كفرْ مانع، زيرا اگر كفرِ كافر مانع اصل دعوت يا
^ 1 – ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 185.
^ 2 – ـ الميزان، ج 2، ص 23.
^ 3 – ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 1.
^ 4 – ـ سورهٴ مدّثر، آيهٴ 31.
60

قبول آن باشد، كتابي كه جهاني است و همگان را دعوت مي‌كند مخصوص مسلمانان خواهد شد، در صورتي كه كتابِ الهي براي همه مردم بيان شده است، از اين رو فراگيري علوم الهي، ويژه نژاد و قوم و شرايطي خاص نيست. البته تنها گروهي از مردم، ذوق و شوق و فكر و توفيق رهيابي به مراكز علمي و بهره‌برداري از علوم الهي را دارند. وظيفه اين عده كه با كتاب و علوم الهي آشنا و مأنوس شده‌اند، تبليغ و تبيين و تشريح آن بيّنات و هدايتهاست. خلاصه آنكه تخصيص بينات به خواص و هدي به عوام قابل اثبات نيست.

بيّنات عقلي
كسي كه بينات و هدايتهاي الهي را كتمان مي‌كند ملعون است؛ خواه آنها به صورت دليل نقلي و كتاب الهي ظهور كند: ﴿اِنَّ الَّذينَ يَكتُمونَ ما اَنزَلنا مِنَ‏البَيِّنتِ والهُدي مِن بَعدِ ما بَيَّنّهُ لِلنّاسِ فِي الكِتبِ اُولئِكَ يَلعَنُهُمُ اللّهُ ويَلعَنُهُمُ اللعِنون﴾ و خواه به صورت دليل عقلي، يعني برهان حكمي و كلامي نمودار شود، زيرا آن هم از افاضه الهي است كه طبق آيه ﴿فَاَلهَمَها فُجورَها وتَقوها) 1 و نيز برابر آيه فطرت 2 در درون هر انساني تعبيه شده و پيامبران الهي آنها را اثاره و شكوفا كرده‌اند: «… و يثيروا لهم دفائن العقول» 3 غرض آنكه عقل، حجت دروني خداي سبحان بر انسان است، پس اگر اين حجت الهي در زمينه‌اي كه هيچ آيه و روايتي درباره آن سخن نگفته، گويا شد و كسي توانست طبق قدرت فكر و عقلي كه خداوند به او داده، با براهين تام جلو
^ 1 – ـ سورهٴ شمس، آيهٴ 8.
^ 2 – ـ سورهٴ روم، آيهٴ 30.
^ 3 – ـ نهج البلاغه، خطبهٴ 1، بند 37.
61

مكاتب الحادي را بگيرد، اين خرد مُتْقَن نيز بيان الهي و كتمان آن كتمان بينات و هدايت الهي است، زيرا عقل در مقابل نقل است؛ نه در برابر شرع و برهان تام عقلي همانند دليل معتبر نقلي كاشف متقن شرع است و حكم دليل نقل را دارد.
لازم است عنايت شود كه برهان عقلي در كتاب الهي بيان نشده وگرنه دليل نقلي محسوب مي‌شد؛ نه عقلي، از اين‌رو مشمول عنوانِ ﴿بَيَّنّهُ لِلنّاسِ فِي‏الكِتبِ﴾ نيست؛ ليكن مشمول ملاك آن بوده و روح حكم شامل آن خواهد شد.
تذكّر: امام رازي چون قياس را همانند برخي ادله ديگر معتبر دانسته و آن را مستفاد از قرآن مي‌داند اظهار چيزي را كه با قياس ثابت شود لازم و كتمان آن را ممنوع پنداشته است، چنان كه كتمانِ خود قياس و حجيّت آن نيز ممنوع دانسته شده است 1 ؛ ليكن نزد اماميه و فرقه ناجيه اين چنين نيست، بلكه اظهار آن ممنوع است، زيرا برهان عقلي غير از قياس وهمي و خيالي است: «إنّ السنّة إذا قيست مُحق الدين» 2

فرجام كتمان
كتمان حق، چون لعن الهي را به همراه دارد معصيت كبيره‌اي است كه سرانجام به پشت سرانداختن آيات الهي بازمي‌گردد: ﴿واِذ اَخَذَ اللّهُ ميثقَ الَّذينَ اُوتوا الكِتبَ لَ‏تُ‏بَيِّنُنَّهُ لِلنّاسِ ولاتَكتُمونَهُ فَنَبَذوهُ وراءَ ظُهورِهِم) 3 وآتش الهي و لعنت خداي سبحان را در دنيا و آخرت در پي دارد.
^ 1 – ـ التفسير الكبير، مج 2، ج 4، ص 181.
^ 2 – ـ الكافي، ج 1، ص 57.
^ 3 – ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 187.
62

مطابق آيه مورد بحث و آيات پس از آن، كسي كه به هر نحو احكام الهي را كتمان كند، مثلاً سند، يا متن يا نحوه دلالت دليل معتبر نقلي را پنهان كند، يعني آنجا كه بايد بنويسد يا بگويد يا پرسشي را پاسخ دهد يا تعليم ابتدايي كند، ننويسد، نگويد، پاسخ ندهد، تعليم نكند و بينات و هدايتهاي الهي را كتمان سازد و دين الهي را به مردم نرساند، سرانجام او كفر است و در دنيا و آخرت ملعون، يعني از رحمت خدا دور، و در عذاب الهي مخلّد خواهد شد، زيرا گاهي كتمان بعضي از احكام و معارف، جلو اصل دين را در برخي از مناطق مي‌گيرد، چنان كه علماي اهل كتاب از آن رو كه با اصل دين اسلام مخالف بودند با اينكه رسول اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) و رسالت آن حضرت را مي‌شناختند، آن را كتمان كردند: ﴿اَلَّذينَ ءاتَينهُمُ الكِتبَ يَعرِفونَهُ كَما يَعرِفونَ اَبناءَهُم واِنَّ فَريقًا مِنهُم لَيَكتُمونَ الحَقَّ وهُم يَعلَمون) 1
كسي كه با فروع دين مخالف باشد، نه با اصل آن و معصيت او در حدّ مخالفت با فرع دين باشد، نه انكار اصل آن، در دوزخ مخلّد نيست، زيرا خلود، ويژه كافر معاند است؛ نه هر تبهكار. كتماني كه به اصول دين مربوط مي‌شود و با آن، اصل دين مورد خدشه و ترديد قرار مي‌گيرد، خلودآور است؛ اما اگر مربوط به فروع دين باشد و اصل دين آسيب نبيند، بلكه معصيتي صغيره يا كبيره محسوب شود نه الحاد و كفر، كتمان كننده به اندازه آن معصيتْ كيفر مي‌بيند و در عذاب مخلّد نيست.
بر اين اساس، مصداق كامل آيه‏مورد بحث و آيه ﴿اِنَّ الَّذينَ كَفَروا وماتوا وهُم كُفّارٌ اُولئِكَ عَلَيهِم لَعنَةُ اللّهِ والمَلئِكَةِ والنّاسِ اَجمَعين ٭ خلِدينَ فيها
^ 1 – ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 146.
63

لايُخَفَّفُ عَنهُمُ العَذابُ ولاهُم‏يُنظَرون) 1 علما و مشايخ يهود و نصارايند، زيرا هم احكامي را كه مطابق ميل صناديد آنها نبود و هم بيّنات مربوط به رسالت خاتم‏پيامبران(صلّي الله عليه وآله وسلّم) را كتمان كردند و از اين رو مانع گرويدن يهوديان و مسيحيان به اسلام شدند؛ يعني هم خود كفر ورزيدند و هم ديگران را به كفر فراخواندند و به صورت ضالِّ مُضلِّ درآمدند.نكته: كتمان حقيقت گاهي به اين است كه كسي به حق معتقد و به آن باطناً متخلّق و عامِل باشد ليكن ظاهراً همچون متساهلانِ متسامح رفتار كند تا درباره او گمان قداست نرود، زيرا وي گرفتار شرك خفي است و نمي‌داند كه چنين كتماني مذموم است؛ نه محمود و ممدوح.لعن، فعل خدا و عذاب خارجيگفته شد كه «لعن» به معناي دور كردن از روي خشم است و چون وصف «لاعن» از صفات فعل خداست، تبعيد از رحمت را كه فعل مخصوص است «لعنت» مي‌گويند. اگر لعنت خداوند دامنگير كسي شد او را از رحمت خود دور مي‌كند، پس اگر گفته شد «كتمان‌كننده حق ملعون است» يعني گرفتار عذاب خواهد شد، نه اينكه خداوند تلفظ به لعن او كند و مثلاً بگويد: «لعنتي عليك»، چنان‌كه به شيطان فرمود: لعنت من بر تو باد: ﴿واِنَّ عَلَيكَ لَعنَتي) 2 لعنِ خدا، همان اِبعاد و دور باش او از رحمت، و اخراج او از مكانت و منزلت است.

^ 1 – ـ سورهٴ بقره، آيات 161 ـ 162.
^ 2 – ـ سورهٴ ص، آيهٴ 78.
64

عذابي كه خداي سبحان بر فرد يا گروهي نازل مي‌كند، مصداق لعن خداست، زيرا چنان كه گذشت، لعن،صفت فعل خداست، از اين‌رو درباره «اصحاب سبت» كه آنها را مسخ كرد و به صورت بوزينه درآورد، فرمود: ما آنها را لعن كرديم: ﴿ياَيُّهَا الَّذينَ اوتوا الكِتبَ ءامِنوا بِما نَزَّلنا مُصَدِّقًا لِما مَعَكُم مِن قَبلِ اَن نَطمِسَ وُجوهًا فَنَرُدَّها عَلي اَدبارِها اَو نَلعَنَهُم كَما لَعَنّا اَصحبَ السَّبتِ وكانَ اَمرُ اللّهِ مَفعولا) 1 لعن خدا درباره اصحاب سبتْ مسخ كردن آنها بود: ﴿ولَقَد عَلِمتُمُ الَّذينَ اعتَدَوا مِنكُم فِي السَّبتِ فَقُلنا لَهُم كونوا قِرَدَةً خسِ‏ءينَ) 2 لعن الهي با خشم و غضب او همراه است: ﴿قُل هَل اُنَبِّئُكُم بِشَر(عليها‌السلام) مِن ذلِكَ مَثوبَةً عِندَ اللّهِ مَن لَعَنَهُ اللّهُ وغَضِبَ عَلَيهِ وجَعَلَ مِنهُمُ القِرَدَةَ والخَنازيرَ وعَبَدَ الطّغوتَ اُولئِكَ شَرٌّ مَكانًا واَضَلُّ عَن سَواءِ السَّبيل) 3
توضيح اينكه خداي سبحان، رحمتي دارد و غضبي؛ هركس كه از رحمت الهي دور شد به وادي غضب او مي‌افتد، زيرا حدّ وسطي بين اين دو كه نه رحمت باشد و نه غضب وجود ندارد و چون اين دو از امور نسبي‌اند و از دو طرف به رحمت ناب يا غضب خالص منتهي مي‌شود در مراحل مياني نيز مي‌تواند آنچه نسبت به مادون كمال است رحمت باشد و آنچه نسبت به مافوق نقص است غضب باشد، زيرا غضب منحصر در عذاب معهود دنيا يا آخرت نيست، بلكه برخي از محروميتها و واماندگي از فيض ويژه الهي مي‌تواند مصداق غضب باشد، چون اگر كسي استحقاق محروميت را نداشته باشد
^ 1 – ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 47.
^ 2 – ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 65.
^ 3 – ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 60.
65

حتماً فيض گسترده خداوند كه دائم الفضل 1 و ﴿كُلَّ يَومٍ هُوَ في شَأن) 2است شامل او خواهد شد و از نرسيدن فيض مستمر و هاطل عنوان غضب كه نسبي است انتزاع مي‌شود.
نمونه ديگر در اين‌باره كه لعن، صفت فعل خداست و عذاب نازل بر افراد و اقوام در دنيا مصداقي از لعن اوست اينكه، خداي سبحان درباره گروهي از اسرائيليان كه بر اثر بدرفتاري و تبهكاري مشمول قهر خداوند شدند، چنين مي‌فرمايد: ما آنان را لعن كرده، دلهايشان را قسي قرار داديم: ﴿ فَبِما نَقضِهِم ميثقَهُم لَعَنّهُم وجَعَلنا قُلوبَهُم قسِيَةً يُحَرِّفونَ الكَلِمَ عَن مَواضِعِهِ ونَسوا حَظًّا مِمّا ذُكِّروا بِهِ) 3
كسي كه مشمول قهر خدا شود و خداي سبحان او را لعن كند مخذول و گرفتار شده، از نصرت هيچ‌كس برخوردار نيست و احدي او را رحمت نخواهد كرد، زيرا لعن و رحمت، هر دو به دست خداي سبحان است: ﴿اُولئِكَ الَّذينَ لَعَنَهُمُ اللّهُ ومَن يَلعَنِ اللّهُ فَلَن تَجِدَ لَهُ نَصيرا) 4 اين خذلان و محروميت، لعن خدا و نشانه آن است كه بر ملعون عذابي نازل مي‌شود، وگرنه صرف لعن لفظي درد و رنجي بر شخص وارد نمي‌كند تا به ناصر نياز داشته باشد. لعنهاي لفظي انسانها اثر رواني دارد؛ ليكن لعن خداي سبحان فعل خدا و عذاب خارجي اوست. البته آثار رواني را هم دربردارد.
^ 1 – ـ ر. ك: المصباح [كفعمي]، ص 647؛ بحارالأنوار، ج 88، ص 380؛ مفاتيح الجنان، اعمال شب جمعه و عيد فطر.
^ 2 – ـ سورهٴ الرحمٰن، آيهٴ 29.
^ 3 – ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 13.
^ 4 – ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 52.

66

مجاري قهر و غضب خدا
لعن كردن يا از جانب خداي سبحان است، يا از جانب فرشتگان يا مردمي كه لعن آنان اثر دارد؛ مانند انبيا، اوليا، صلحا، صديقان، شهداء و…: ﴿عَلَيهِم لَعنَةُ اللّهِ والمَلئِكَةِ والنّاسِ اَجمَعين) 1 لعنت خداوند، خواه در دنيا و خواه در آخرت همان عذاب و عقوبت اوست: ﴿عَلَيهِم لَعنَةُ اللّه… ٭ خلِدينَ فيها لايُخَفَّفُ عَنهُمُ العَذاب) 2 همان‌طور كه قبلاً بيان شد مسخ برخي از بني‌اسرائيل به صورت بوزينه، نمونه‌اي از لعنت خدا در دنياست: ﴿لَعَنّا اَصحبَ السَّبت) 3 ﴿فَقُلنا لَهُم كونوا قِرَدَةً خسِ‏ءين) 4 لعنتساير لعنت‌كنندگان، يعني ملائكه، انبيا، اولياء و مردمِ با ايمان، درخواست دوري از رحمت الهي است 5.
از آيه مورد بحث استفاده مي‌شود كه كتمان‌كنندگان حق، هم مشمول قهر خداي سبحان‌اند و هم مشمول قهر لعنت‌كنندگان. ملائكه، اولياي الهي و صلحاي از مؤمنان، جزو لعنت‌كنندگان هستند و مقصود از لعنت آنان منحصر در اين نيست كه واژه لعن را بر زبان جاري كرده و مي‌گويند: «اللّهمّ العن فُلاناً»، چنان كه لعن خدا لفظي نيست، زيرا لعن لفظي اگرچه برابر دستورهاي خاصي كه در برخي روزها و شبها وارد است؛ مانند اذكار مرسوم و معمول، عبادتي لفظي به شمار مي‌آيد؛ ليكن نمي‌تواند مصداق منحصر لعن باشد.
^ 1 – ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 161.
^ 2 – ـ سورهٴ بقره، آيات 161 ـ 162.
^ 3 – ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 47.
^ 4 – ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 65.
^ 5 – ـ الميزان، ج 1، ص 390.
67

معناي آيه شريفه اين است كه ملائكه و مؤمنان، كتمان‌كنندگان حق را خواه با لفظ و خواه بدون آن همواره لعنت مي‌كنند. فرشتگان و مؤمنان همان‌گونه كه مجاري فيض خاص و بهره‌هاي معنوي خداي سبحان‌اند، مجاري قهر و غضب او نيز هستند و قهر و عذاب الهي به وسيله آنان خواه به صورت نفرين و خواه به صورت ديگر به كاتمان حق مي‌رسد و سبب مي‌شوند كه كتمان كنندگان از خير دنيا و بهره‌ء آخرت محروم گردند.
همان‌طور كه در ساحتِ رحمت، جمله ﴿هُوَ الَّذي يُصَلّي عَلَيكُم ومَلئِكَتُهُ لِيُخرِجَكُم مِنَ الظُّلُمتِ اِلَي النّورِ) 1 صبغه انشا دارد، يعني فرشتگان مأمور به تصليه و تحيّت و دعا براي مؤمنان‌اند، در ساحت غضب نيز جمله ﴿يَلعَنُهُمُ اللّهُ ويَلعَنُهُمُ اللعِنون﴾ مي‌تواند صبغه انشا داشته باشد؛ يعني لاعناني كه درخواست لعن آنها اثر دارد مأمور به لعن‌اند.
لازم است عنايت شود كه تعبير مزبور در هر دو ساحتِ رحمتْ و غضب اگر صبغه اِخبار محض داشته باشد هر دو عنوان ياد شده يقيناً محقق خواهد شد، زيرا خداوندي كه اصدق القائلين است: ﴿ومَن اَصدَقُ مِنَ اللّهِ قيلا) 2 چنين مطلبي را گزارش داده است.
لعن فرشتگان، مانند لعن و قهر خداي سبحان تبعيد از رحمت و در برابر صلواتي است كه خدا و فرشتگان بر مؤمنان مي‌فرستند، اين لعن اثر مقابل صلوات خدا را دارد كه رحمت خاص خداست و شامل حال مؤمنان مي‌شود و براي نوراني كردن آنهاست: ﴿هُوَ الَّذي يُصَلّي عَلَيكُم ومَلئِكَتُهُ لِيُخرِجَكُم
^ 1 – ـ سورهٴ احزاب، آيهٴ 43.
^ 2 – ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 122.
68

مِنَ‏الظُّلُمتِ اِلَي النّورِ وكانَ بِالمُؤمِنينَ رَحيما) 1 اثر لعن اين است كه لعنت‌شدگان ظلماني را تاريك‌تر مي‌كند؛ نظير سلب توفيق توبه كه در آيه بعد به آن اشاره مي‌شود و اثر قهر خداي سبحان است.
لعن ياد شده مترتب بر كتمان حقيقت است، بدين جهت با حدوث آن حادث و با استمرار آن مستمر خواهد بود، چنان‏كه با انقطاع آن و زوال پيامدهاي تلخ آن زايل مي‌شود. تعبير به فعل مضارع: ﴿يَكتُمونَ﴾ نيزمانع شمول ماضي نيست.
نكته: 1. اقتران دو كلمه از يك اصل، يكي فعل و ديگري اسم، مانند: ﴿ويَلعَنُهُمُ اللعِنون﴾، تجنيس مغاير است كه از صنايع ادبي محسوب مي‌شود.
2- تكرار كلمه لعن: ﴿يَلعَنُهُمُ اللّهُ ويَلعَنُهُمُ اللعِنون﴾ براي تعدّد محتوا در لعن خدا و لعن مردم است.

توبه از كتمان
كتمان حقيقت از آن رو كه خيانت به حق الله و حق الناس است، در توبه از آن نمي‌توان به صرف استغفار اكتفا كرد، بلكه توبه‌اش اين است كه آنچه را كتمان و تلبيس و تباه كرده، تبيين و تحرير و اصلاح كند: ﴿اِلاَّالَّذينَ تابوا واَصلَحوا وبَيَّنوا﴾.
تائب از كتمان هم بايد بين خود و خدا را روشن كند و هم بايد بين خود و مردم را كه فاسد و تيره كرده، اصلاح و روشن سازد، بر اين اساس، اگر كسي
^ 1 – ـ سورهٴ احزاب، آيهٴ 43.

69

كتابي نوشت كه سبب گمراهي افرادي شد، بايد با همان قلمْ كتابي براي روشنگري مردم بنويسد.ممكن است كسي در گفت‌وگو و مباحثه با ديگري براي آنكه به حق اعتراف نكند، مطلب را به گونه‌اي فراز و نشيب دهد و با مغالطه درآميزد كه مخاطب بر اثر سادگي، اشتباه او را نفهميده و آن را درست بپندارد و بپذيرد؛ چنين شخصي كه در ميدان بسيار كوچك مباحثات نمي‌تواند خوي خودخواهي را بشكند و به حقانيتِ دعوي مخاطب اعتراف كند، ورود او به مسائل اجتماعي سياسي و تصدي منصب و مسئوليتِ مهمّ، اولين مصيبت براي او و مسلمانان خواهد بود.كتمان‏كننده تائب و رحمت ويژهتوبه در مسائلي همچون كتمان حق، جزو جهاد اكبر است، زيرا پاگذاردن بر شيطنتها و اغراض نفساني و سنتهاي باطلِ خود و اقرار به اشتباهات و بديها و اعلام بطلان گفتارها و نوشتارهاي خلاف حق و اصلاح و بيان آنچه را باطل و اشتباه گفته يا حق را كتمان و تلبيس كرده، بسيار سنگين و دشوار است، از همين رو خداي سبحان به كساني كه در اين جهاد اكبر پيروز شوند و آنچه را مكتوم كردند مشهور و بيان‏كنند، وعده جميل داده و فرموده است: من بر آنان توبه كرده و منعطف مي‌شوم و توبه آنان را مي‌پذيرم: ﴿فَاُولئِكَ اَتوبُ عَلَيهِم واَنَا التَّوّابُ الرَّحيم﴾. خداي سبحان در مقام فعل نه تنها بازمي‌گردد و آنان را در حدّ توبه به سوي خود مي‌كشاند، بلكه منعطف شده، در كنار توبه رحمت خاص و لطف مخصوص خود را نيز نصيب آنها مي‌كند. اقتران توبه به رحمت براي آن است كه اگر توبه كمبودي داشت با رحمت الهي ترميم مي‌شود.

70

در سراسر قرآن چنين لحني كه خداي سبحان انعطاف رحمت خاصه خود را با تعبير صيغه متكلم وحده بيان كند، تنها مخصوص همين مورد است. توبه از معصيتهاي عادي نه آن چنان دشوار است، زيرا در آنها شرط محوري ديگري از قبيل اصلاح فاسد، تبيين مكتوم و… مطرح نيست، و نه رحمتِ شامل تائبان از آنها نهايي و عالي است، بلكه رحمتي متوسط است.

اشارات و لطايف
كتمان و گناه دل
كتمانِ شهادت و سكوت از حق، مي‌تواند علت و سبب گناه دل و همچنين علامت و مسبّب آن باشد. البته مرحله‌اي از آن علت ارتكاب چنين رذيلت و مرحله ديگر آن معلول اين فضيحت و محصول تلخ آن است: ﴿ولاتَ‏كتُموا الشَّهدَةَ ومَن يَكتُمها فَاِنَّهُ ءاثِمٌ قَلبُه) 1 اين آيه ناظر به كتمان شهادت به حقوق مردم در محاكم عدل است و بر طبق آن، اگر كسي شاهد صحنه‌اي بود ولي هنگام تشكيل محكمه عدل، حضور پيدا نكرد و شهادت را كتمان كرد قلبِ تبهكار او معصيت كرده است.
ظالم‌ترين مردمان كسي است كه شهادت الهي را كه در كتاب آسماني آمده و نزد اوست كتمان كرده و آن را بيان نكند: ﴿ومَن اَظلَمُ مِمَّن كَتَمَ شَهدَةً عِندَهُ مِنَ اللّهِ) 2 اين آيه، هم شهادتي را كه در آيه قبل مطرح بود و هم شهادت درباره وحي و رسالت و نبوت را دربر مي‌گيرد، و اگرچه مربوط به يهود و نصاراست ليكن هم دليل آن و تناسب حكم و موضوع نشان عام بودن آن است
^ 1 – ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 283.
^ 2 – ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 140.
71

و هم روايات به عموميت اين آيات شهادت مي‌دهد.هر كس حق را كتمان كند و در برابر آن چيزي دريافت كند، رشوه‌اي كه گرفته گرچه به صورتْ مال است؛ ولي در حقيقت آتش است و او چيزي جز شعله نمي‌خورد، هرچند خود متوجه نيست: ﴿اِنَّ الَّذينَ يَكتُمونَ ما اَنزَلَ اللّهُ مِنَ الكِتبِ ويَشتَرونَ بِهِ ثَمَنًا قَليلاً اُولئِكَ ما يَأكُلونَ في بُطونِهِم اِلاَّالنّارَ ولايُكَلِّمُهُمُ اللّهُ يَومَ القِيمَةِ ولايُزَكّيهِم ولَهُم عَذابٌ اَلِيم) 1 آنچهعلماي اهل كتاب و دين‌بازان در برابر كتمان حق دريافت مي‌كنند نسبت به آخرت، اندك است، هرچند به حسب ظاهرْ متاع فراواني گرفته باشند، حتي اگر سلسله كوهها طلا شود و همه آنها رشوه كتمان حق قرار گيرد باز كم است، زيرا متاع فراوان دنيا، بلكه همه دنيا، نسبت به ابديت آخرت اندك است: ﴿ومَا الحَيوةُ الدُّنيا فِي‌لاءاخِرَةِ اِلاّمَتع) 2 ﴿قُل مَتعُ الدُّنيا قَليلٌ) 3اگر مقصود از «كتاب» در آيه 174 سوره بقره خصوصِ تورات و انجيل باشد، آن آيه ناظر به اهل كتاب و علماي يهود و نصاراست؛ ليكن اگر مطلق كتاب منظور باشد، چنان كه دور نيست، همه مشايخ و علماي سوء، اعم از يهود و نصارا و اهل ديگر ملل را نيز شامل مي‌شود.بحث روايي1. كتمان نصوص امامتعن أبي عبد الله (عليه‌السلام): «﴿اِنَّ الَّذينَ يَكتُمونَ ما اَنزَلنا مِنَ البَيِّنتِ والهُدي﴾ في

^ 1 – ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 174.
^ 2 – ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 26. تنوين «متاع» تنوين تقليل و تحقير است.
^ 3 – ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 77.
72

علي(عليه‌السلام» 1

اشاره: يكي از بارزترين مصداقهاي حقيقتِ نازل از طرف خداوند، امامت حضرت علي بن ابي‏طالب(عليه‌السلام) است و حديث مزبور صبغه تطبيقي دارد؛ نه تفسير مفهومي.2. وجوب بيان و تبيين بر امامان(عليهما‌السلام)عن أبي جعفر (عليه‌السلام) في قول الله: ﴿اِنَّ الَّذينَ يَكتُمونَ ما اَنزَلنا مِنَ البَيِّنتِ والهُدي مِن بَعدِ ما بَيَّنّهُ لِلنّاسِ فِي الكِتب﴾ «يعني بذلك نحن؛ و الله المستعان» 2ـ عن بعض أصحابنا عن أبي عبدالله(عليه‌السلام) قال: قلت له: أخبرني عن قول الله: ﴿اِنَّ الَّذينَ يَكتُمونَ ما اَنزَلنا مِنَ البَيِّنتِ والهُدي مِن بَعدِ ما بَيَّنّهُ لِلنّاسِ فِي‏الكِتبِ﴾. قال: «نحن يعني بها و الله المستعان؛ إنّ الرجل منّا إذا صارت إليه لم‏يكن له أو لم يسعه إلاّ أن يبيّن للنّاس من يكون بعده» 3 ورواه محمّد بن مسلم، قال: «هم أهل الكتاب» 4اشاره: همان‌طور كه امامت ذوات قدسي معصومان مصداق بارز حقيقتِ بيان شده است، خود آن ذوات مقدّس نيز مصداق كامل مأمور به تبيين و موظف به نشر مآثر وحياني‌اند.3- مصداق بارز لعنت كنندگانعن أبي عبدالله(عليه‌السلام) في قوله: ﴿اُولئِكَ يَلعَنُهُمُ اللّهُ ويَلعَنُهُمُ اللعِنون﴾ قال:

^ 1 – ـ تفسير العياشي، ج 1، ص 71.
^ 2 – ـ همان.
^ 3 – ـ همان، ص 71 ـ 72.
^ 4 – ـ همان، ج 1، ص 72.
73

«نحن هم، و قد قالوا هوامّ‏الأرض» 1
اشاره: چون هر موجودي مسبّح و حامد خداست: ﴿واِن مِن شي‏ءٍ اِلاّيُسَبِّحُ بِحَمدِه) 2 چنان كه هر موجودي براي پژوهشگران علوم الهي و ناشران معارف وحياني استغفار مي‌كنند، از اين‌رو همه آنها صلاحيت لعن و نفرين به كاتمان حقيقت را دارند.

4- عالِم ملعون
بالإسناد إلي أبي محمّد العسكريّ(عليه‌السلام)… قال: «قيل لأمير المؤمنين(عليه‌السلام): مَن خير خلق الله بعد أئمّة الهدي و مصابيح الدجي؟ قال: العلماء إذا صلحوا. قيل: و من شرّ خلق الله بعد إبليس و فرعون و نمرود و بعد المتسمّين بأسمائكم و بعد المتلقّبين بألقابكم و الآخذين لأمكنتكم و المتأمّرين في ممالككم؟ قال: العلماء إذا فسدوا، هم المظهرون للأباطيل، الكاتمون للحقائق و فيهم قال الله عزّ و جلّ: ﴿اُولئِكَ يَلعَنُهُمُ اللّهُ ويَلعَنُهُمُ اللعِنون ٭ اِلاَّالَّذينَ تابوا﴾ الآية» 3
ـ عن أبي عبد الله عن آبائه(عليهما‌السلام) قال: «قال(عليه‌السلام): إنّ العالِم الكاتِم علمَه يبعث أنْتنُ أهل القيامة ريحاً، تلعنه كلُّ دابّةٍ حتّي دوابّ الأرض الصغار» 4
اشاره: هرچه حقيقت ارزنده‌تر باشد كتمان آن زيانبارتر است و هرچه شخص عالم‌تر باشد مسئوليّت او در نشر علوم ديني بيشتر است و ضرر كتمان وي گسترده‌تر، از اين‌رو عالِم كاتم جزو اشرار محسوب شده و بعد از طاغيانِ
^ 1 – ـ تفسير العياشي، ج 1، ص 72.
^ 2 – ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 44.
^ 3 – ـ بحارالأنوار، ج 2، ص 89.
^ 4 – ـ همان، ص 72.

74

محكومِ به دركِ اسفل از دوزخ، از بدترين خلق خداوند محسوب مي‌شود.

5- وجوب گستره اظهار علم هنگام ظهور بدعت
قال رسول الله(صلّي الله عليه وآله وسلّم): «إذا ظهرت البِدَع في أمّتي فليظهر العالم علمَه فمن لم يفعل فعليه لعنة الله» 1
اشاره: اگر بدعتي ظاهر شد عالم بايد علم خود را اظهار كند وگرنه مشمول لعنت خداست. اين حديث شريف، تحت آيه مورد بحث مندرج است و محتواي آن تقريباً، همان است كه در آيه آمده و از همان استفاده شده است.
از اين روايت استفاده مي‌شود تا هر جا بدعت گسترش يافت، علم عالم و اظهار آن نيز بايد گسترده شود، بنابراين، اگر بدعتي در سراسر جامعه ظهور كرد، نقد آن در محدوده مسجد، بين شاگردان، دوستان و مانند آن، پاسخ آن بدعت نيست، بلكه برابر حديث در چنين شرايطي، روشنگري بايد در سطح جامعه باشد؛ يعني اظهار علم بايد در منطقه ظهور بدعت باشد، از اين رو بيان و اظهار علم در محدوده‌اي غير از محدوده‌اي كه بدعت در آن شيوع يافته، به معناي اظهار علم نبوده و مشكلي را حلّ نخواهد كرد.
گفتني است كه عالم بايد حقيقت را بيان كند و بيان واقعيتْ غير از عرضه كردن و نشان دادن خود به مردم است. مغلق‌گويي و اصطلاح‌گويي فنّي، بيان حقيقت نيست؛ مباحث فني را بايد با خواصّ و اهل اصطلاح در ميان گذارد؛ اما با مردم بايد به زبان مردم سخن گفت تا آنان بفهمند. ويژگي سخن عالم، سهل و ممتنع بودن آن است؛ يعني بايد به گونه‌اي باشد كه هم عوام آن را بفهمند و هم محققان نتوانند آن را نقد كنند.
^ 1 – ـ الكافي، ج 1، ص 54.
75

پس از اظهار حقيقت و بيان واقعيت اگر كسي آن را نپذيرفت، بعد از بيانْ هلاك شده است: ﴿لِيَهلِكَ مَن هَلَكَ عَن بَيِّنَةٍ) 1
رسول اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) نشان شمول لعنت ياد شده را چنين بيان فرمود: در قيامت، كتمان‌كننده علمِ نافع را با دهنه‌اي از آتش لجام مي‌زنند: «من كتم علماً نافعاً ألجمه الله يوم القيامة بلجامٍ من نار» 2

6- شيطان ساكت و شيطان ناطق
عن النبي(صلّي الله عليه وآله وسلّم): «الساكت عن الحق شيطان أخرس» 3
اشاره: همان‌گونه كه انسان باطل‌گو، شيطاني ناطق است، آن‌كس‌كه از گفتن حق ساكت است نيز شيطاني گنگ و دهان بسته است.
اين تعبير رايج كه از انسان به «حيوان ناطق» ياد مي‌شود تعبيري صوري است وگرنه انسان هويتي بسيار دقيق‌تر دارد. تعبير ياد شده از آن روست كه اكثري افراد حيات ظاهري دارند و سخن مي‌گويند؛ اما بهيمي، سَبُعي، شيطاني يا مَلَكي بودن آن حيات، مشخص نيست؛ برخي بهيمه ناطق، بعضي سبع ناطق، گروهي شيطان ناطق، عده‌اي انسان ناطق و بعضي فرشته ناطق‌اند.
اين مطلب كه عده‌اي واقعاً شيطان و گروهي واقعاً حيوان و برخي روحاً فرشته‌اند هم براي اهل شهود روشن است و هم اهل استدلال آن را برهاني
^ 1 – ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 42.
^ 2 – ـ بحارالأنوار، ج 2، ص 78.
^ 3 – ـ ر. ك: شرح صحيح مسلم، نووي، ج 2، ص 21؛ دراسات في الحديث والمحدثين، ص 147.
76

كرده‌اند. اينكه در منطق گفته مي‌شود: انسان، نوع‏الأنواع و نوع اخير است، مثالي بيش نيست. براي آنان كه قدري پيش‏اتر رفته‌اند روشن شده كه انسان نوعِ متوسط است؛ نه نوع اخير و در تحت انسان كه نوع متوسط است، انواع فراواني وجود دارد؛ او ممكن است، سَبُع، بهيمه يا شيطان و مانند آن باشد، زيرا آنگاه كه در مسير انسانيت قرار مي‌گيرد، پيش روي او چهار راه است: يا همين انسانيت را شكوفا كرده انسان برتر و نمونه همانند فرشته مي‌شود، يا در مسير افكار و سياستهاي مشئوم مي‌افتد و شيطان مي‌گردد، يا درنده‌خويي پيش مي‌گيرد و خونخوار مي‌شود يا با پيروي از غرايز شهوي و مانند آن، واقعاً بهيمه مي‌گردد، بنابراين، اگر در برخي تعبيرها از بعضي انسانها به بهيمه و مانند آن ياد شده تنظيري ادبي يا مَجاز، تشبيه، استعاره و مانند آن نيست.
برهان كلي مطلبي كه در روايت مذكور آمده، در بيانات حضرت اميرمؤمنان(عليه‌السلام) اي‏ن گونه ارائه شده كه قلب غافل، محل مناسبي براي آشيانه كردن و تخم‌گذاري شيطان است، زيرا آنچه شيطان را طرد مي‌كند ذكر خدا و ياد حق است: «ذكر الله مطردة الشيطان» 1 و چون در قلب غافل مزاحمتي براي او نيس‏ت در آن آشيان‏ه كرده، تخم‌گذاري مي‌كند و آنگاه كه جوجه‌ها و بچه‌هاي خود را پروران‏د به همه‏مجاري ادراكي و تحريكي او راه پيدا مي‌كند: «اتّخذوا الشيطان لأمرهم ملاكاً واتّخذهم له أشراكاً فباض وفرّخ في صدورهم ودبّ ودرج في‏حجورهم»2 شيطان، سكوت و نطق و قيام و قعود او را تملك كرده، گاه دستور سخن گفتن مي‌دهد و او آنجا كه بايد حق را بگويد كتمان مي‌كند و با زبان چنين انساني كه خود واقعاً شيطان شده، سخن
^ 1 – ـ غررالحكم، ج 4، ص 28، عدد 5162.
^ 2 – ـ نهج البلاغه، خطبهٴ 7.

77

مي‌گويد و با چشم او مي‌نگرد: «فنظر بأعينهم ونطق بألسنتهم» 1مواردي كه در اين بخش از حديث بيان‏شده تمثيل است؛ نه تعيين. ذكر آن نمونه‌ها بدين معنا نيست كه گفتار و نگاه اين‌گونه افراد، شيطاني است؛ ليكن سكوت و چشم فرو بستن آنان شيطاني نيست، بلكه كتمان آنها مانند اظهار آنان ابليسي است.7. كتمان واجبسُئل أبوعبدالله(عليه‌السلام) عن عذاب القبر؟ قال: «إنّ أبا جعفر(عليه‌السلام) حدّثنا أنّ رجلاً أتي سلمان الفارسي، فقال: «حدّثني»، فسكت عنه ثمّ عاد فسكت، فأدبر الرجل و هو يقول و يتلو هذه الآية: ﴿اِنَّ الَّذينَ يَكتُمونَ ما اَنزَلنا مِنَ البَيِّنتِ والهُدي مِن بَعدِ ما بَيَّنّهُ لِلنّاسِ فِي الكِتب﴾. فقال له: أقبل، إنّا لو وجدنا أميناً لحدّثناه و لكن أعدَّ لمنكرٍ و نكيرٍ إذا أتياك في القبر فسألاك عن رسول الله(صلّي الله عليه وآله وسلّم) فإن شككت أو التويت ضرباك علي رأسك بمطرقة معهما تصير منه رماداً، فقلت: ثمّ مه؟ قال: تعود ثمّ تعذّب.قلت: و ما منكر و نكير؟ قال هما قعيدا القبر. قلت: أملكان يُعذّبان النّاس في قبورهم؟ فقال: نعم» 2قال أبو عبدالله (عليه‌السلام): «… و كتمان سرّنا جهاد في سبيل الله» 3قال أبو الحسن الرضا (عليه‌السلام): «… يا يونس! حدِّث الناس بما يعرفون و اتْركهم ممّا لا يعرفون، كأنّك تريد أن‏تكذب علي الله في عرشه»4

^ 1 – ـ نهج البلاغه، خطبهٴ 7.
^ 2 – ـ تفسير العياشي، ج 1، ص 71.
^ 3 – ـ بحارالأنوار، ج 2، ص 64.
^ 4 – ـ همان، ص 65 ـ 66.

78

ـ عن الصادق عن آبائه عن النبي(عليهما‌السلام) قال: «إنّ عيسي بن مريم قام في بني إسرائيل، فقال: يا بني إسرائيل! لاتحدّثوا بالحكمة الجهّال فتظلموها، و لا تمنعوها أهلها فتظلموهم» 1
اشاره: أ. محور عنصري حرمت كتمان آن است كه خداوند مطلبي را براي ابلاغ به مردم بيان كرده باشد، چون معناي ﴿بَيَّنّهُ لِلنّاسِ﴾، اين است كه به جامعه منتقل شود و خداوند آن معارف را براي كارشناس علوم وَحْياني بيان كرد تا به مردم برسد، و اگر مطلبي مربوط به خواص بود، نه توده مردم، و براي متخصّصانِ دينْ پژوه بود، نه عموم افراد، نشر آن براي همگان نه تنها لازم نيست، بلكه ممنوع است.
ب. چون افراد يا جوامع از لحاظ ظرفيّت علوم و معارف يكسان نيستند و گاهي اظهار برخي از مطالب نه تنها سودمند نيست، بلكه زيانبار است، بنابراين كتمان هر حقيقتي ممنوع نبوده و اظهار هر واقعيتي واجب نخواهد بود. آنچه برخي از مفسّران از رسول اكرم(صلّي الله عليه وآله وسلّم) نقل كرده‌اند كه فرمود: حكمت را از اهل آن منع نكنيد كه در اين‌حال به آنان ستم كرده‌ايد و آن را نزد نااهلان قرار ندهيد كه در اين‌حال به حكمت ظلم نموده‌ايد 2 و نيز فرمود: «دُرها را به گردن خوكان نياويزيد» 3 گواه همين مطلب است. البته اين‌گونه از ادلّه مي‌تواند مخصّص عام يا مُقيّد مطلق باشد؛ نه معارض آن؛ يعني اصل اوّلي لزوم بيان حق و حرمت كتمان حقيقت است، مگر در موارد ويژه.
٭ ٭ ٭
^ 1 – ـ بحارالأنوار، ج 2، ص 66.
^ 2 – ـ الجامع لأحكام القرآن، مج 1، ج 2، ص 173.
^ 3 – ـ همان

79

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *