خاطرات شهید سید احمد پلارک

خانه / انقلاب و دفاع مقدس / خاطرات شهید سید احمد پلارک

شبی ولادت بود گفت باهم جمع شیم ومولودی بخوانیم گفتیم آخه کسی نیست که برای ما بخواند گفت حالا شما بچه هارا جمع کنید .پشت خاکریز یودیم نمیشد بیشتر از 4-5نفر جمع شد.جمع شدیم و شروع کرد به خوندن مولودی فکرش را هم نمیکردیم سید بخواهد برای ما مولودی بخواند.همه فکر ودغدغه اش این بود که چه کاری میتواند برای کمک به بقیه انجام دهد اخلاص خاصی داشت عطری بودن مزار شاید جواب یکی از اخلاص های سید باشد ،اگر فطمه زهرا یه لحظه برای دیدن فرزندش آمده باشد بعید نیست بوی عطری از خود به جا گذاشته باشد .به هرحال دلیل این مسئله را فقط خدا میداند وبس .

شهید پلارک از زبان مادرش:

در 13 سالگی تا به هنگام شهادت 23 سالگی نماز شبش ترک نشده بود.

شب‌های بسیاری سر بر سجده عبادت با خدای خود نجوا می کرد و اشک می ریخت…

مادرش اینطور نقل کرده که پسرش در مدت عمرش سه کار را هرگز ترک نکرد:

1- نماز شب

2- غسل روز جمعه

3- زیارت عاشورای هر صبح

4- ذکر 100 صلوات در هر روز و 100 بار لعن بی امیه

اشک‌های شهید سید احمد پلارک امروز رایحه معطری است که انسان‌ها را تسلیم محض اراده و قدرت آفریدگارش می‌کند.

شهید پلارک از زبان خواهرش:

خواهر شهید نقل می کند: وقتی بر اثر مجروحیت در بیمارستان بستری شده بود رفتم کنارش و به او گفتم: احمد! آخربه ما حلوا ندادی. جوابم را داد و گفت: آنقدر می روم ومی  آیم که یک آدم حسابی بشم.

شهید پلارک از زبان آشنایان و دوستان و همزرمانش:

حاج حسین اسدالهی همرزم شهید احمد پلارک که تا چند ساعت قبل از شهادت سید احمد با شهید بود میگوید شهید پلارک رزمنده بود وجانشین فرمانده گردان بود در آخرین عملیاتی که شرکت میکنند سید احمد اطلاعات مربوط به عملیات را به همرزمان میدهد و میگوید که تا کجا در کنارشان هست و در همان عملیات در گردان عمار شهید میشود در میدان نبرد .مطالبی که مربوط به عطری بودن مزار شهید هست از نظر حاج حسین خیلی عادی است چون هم سید است فرزند حضرت زهرا وهم با اخلاص ومرامی که سید احمد داشت این مسئله چیز غیرعادی نیست عنایتی از خدای قادر .
شبی ولادت بود گفت باهم جمع شیم ومولودی بخوانیم گفتیم آخه کسی نیست که برای ما بخواند گفت حالا شما بچه هارا جمع کنید .پشت خاکریز یودیم نمیشد بیشتر از 4-5نفر جمع شد.جمع شدیم و شروع کرد به خوندن مولودی فکرش را هم نمیکردیم سید بخواهد برای ما مولودی بخواند.همه فکر ودغدغه اش این بود که چه کاری میتواند برای کمک به بقیه انجام دهد اخلاص خاصی داشت عطری بودن مزار شاید جواب یکی از اخلاص های سید باشد ،اگر فطمه زهرا یه لحظه برای دیدن فرزندش آمده باشد بعید نیست بوی عطری از خود به جا گذاشته باشد .به هرحال دلیل این مسئله را فقط خدا میداند وبس .

آخرین مسئولیت شهید پلارک، فرمانده دسته بود .در والفجر 8 از ناحیه دست و شکم مجروح شد. اما کمتر کسی می دانست که او مجروح شده است. اگر کسی درباره حضورش در جبهه سوال می کرد، طفره می رفت و چیزی نمی گفت. یک بار در جبهه خواستیم از یک رودخانه رد شویم. زمستان بود و هوا به شدت سرد بود. شهید پلارک رو به بقیه کرد و گفت:”اگر یک نفر مریض بشه،بهتر از اینه که همه مریض بشن.”یکی یکی بچه ها را به دوش کشید و به طرف دیگر رودخانه برد.آخر کار متوجه شلوار او شدیم که یخ زده بود و پاهایش آسیب دیده بودند.

قبل از عملیات کربلای 8 با گردان رفته بودیم مشهد. یک روز صبح دیدم سید احمد از خواب بیدار شده، ولی تمام بدنش می لرزه. گفتم چی شده؟ گفت: فکر کنم تب و لرز کردم. بعد از یکی دو ساعت به من گفت امروز باید حتما بریم بهشت رضا. اتفاقا برنامه آن روز گردان هم بهشت رضا بود. از احمد پرسیدم چی شده که حتما باید بریم بهشت رضا؟ او به اصرار من تعریف کرد: دیشب خواب یک شهید را دیدم که به من گفت، تو در بهشت همسایه منی من خیلی تعجب کردم. تا به حال او را ندیده بودم. گفتم تو کی هستی، الان کجایی؟ گفت در بهشت رضا. احمد آن روز آن‌ قدر گشت تا آن شهید را که حتی نام او را نمی دانست پیدا کرده و بالای مزار آن شهید با او حرفها زد.

 یکی از آشنایان خواب شهید سید احمد پلارک را می بیند. او از شهید تقاضای شفاعت می کند که شهید پلارک به او می گوید:” من نمی توانم شما را شفاعت کنم. تنها وقتی می توانم شما را شفاعت کنم که شما نماز بخوانید و به آن توجه و عنایت داشته باشید، همچنین زبانهایتان را نگه دارید، در غیر اینصورت هیچ کاری از دست من بر نمی آید.”

شب عاشورا بود. احمد تعدادی از بچه ها را جمع کرد و گفت: “حر،در روز عاشورا توبه کرد و امام حسین(علیه السلام) هم او را بخشید و به جمع خودشان راه داد. بیایید ما هم امشب همان کار بکنیم.” نیمه شب وقتی بچه ها از خواب بیدار شدند، سید احمد گفت: پوتین هایتان را در بیاورید. سپس همگی بندهای پوتین را به هم گره زدیم و داخل و روی دوشها انداختیم. بعد چند ساعتی را در بیابانهای کوزران پیاده روی کردیم. گریه و عزاداری کردیم. هر کس زیر لب چیزی زمزمه می کرد، ولی احمد چیزهایی بر زبان جاری می ساخت که تا به حال نشنیده بودم.

سید احمد همیشه در همه عملیاتها، یک شال مشکی به سر و گردنش می بست. جالب اینکه با وجود سادات بودنش، شال سبز نمی انداخت. هیئت گردان عمار لشکر 27 حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) هیئت متوسلین به حضرت زهرا (سلام الله علیها) نام داشت. هر روز بعد از نماز جماعت صبح، زیارت عاشورا خوانده می شد. شهید پلارک یکی از مشتریان پر و پا قرص این مراسم بود، اما حال او با حال بقیه خیلی فرق داشت. هیچ وقت یادم نمی رود، به محض اینکه نام حضرت فاطمه زهرا( س) می آمد خیلی شدید گریه می کرد. او ارادت خاصی به حضرت زهرا(سلام الله علیها) داشت.

احمد ویژگی های داشت که او را از دیگران متمایز تر کرده بود. از جمله ایتکه بعد از خواندن هر دو رکعت نماز شب می خوابید و بیدار مشد تا دو رکعت دیگر بخواند. از او سوال شد چرا؟ می گفت نفس را باید رنج داد تا پاک شد!

سالها بود خانواده شهید حمیدرضا ملاحسنی(یکی از شهدای گمنام مدفون در بوستان نهج البلاغه تهران) منتظر بودند .برادران شهید میخواستند مقبره ای را به صورت نمادین برایی ایشان برپا کنند.که شهید به خواب برادر میاید و میگوید دست نگه دارید.شبی خواهر شهید در خواب میبیند که در منطقه پونک سردار جنگل تشییع پیکر شهداست و شهید ملا حسنی هم حضور دارد از او میپرسد شما اینجا چه میکنی؟شهید میگوید من آمده ام شفاعت کنم…تمام اینها را… سپس میگوید من حتی کسانی که در پیاده رو  راه میروند و برای تشییع هم نیامدند هم شفاعت میکنم….خواهر شهید همیشه دراین ایام به سر مزار شهید پلارک میرود.(شهیدی که از مزارش بوی عطر پراکنده میشود)در یکی از روزها بر قسمت سر مزار در قاب بالای سر در یک عکس برادر خود را کنار شهید پلارک میبیند که بالای سرش علامت ضربدری وجود دارد.پس از بررسی خانواده شهید پلارک را جویا میشود خانواده ایشان میفرمایند که شهید پلارک هر کدام از دوستانشان که به فیض شهادت نائل میشدند بالای سرشان یک ضربدر میزد و معلوم گردید که شهید ملاحسنی از دوستان و همرزمان شهید پلارک بوده..خواهر شهید ملاحسنی ، شهید پلارک را به بی بی دو عالم حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) قسم میدهند که به برادرم بگو  یه نشانه ای چیزی از خودش به ما بدهد…که بعد خواهر شهید خواب میبیندکه شهید  میگوید من در بوستان نهج البلاغه در ردیف وسط هستم.در تاریخ 12 دی 89هم مراسم تعویض سنگ قبر ایشان انجام شد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *