خاطرات مرحوم حجت‌الله کسری

خانه / پیشنهاد ویژه / خاطرات مرحوم حجت‌الله کسری

یکدفعه‌ که‌ من‌ را به ساواک بردند. بازجو به‌ من‌ گفت‌ که‌ شنیدیم‌ عکس‌ [امام] خمینی‌ در خانه‌ شما هست‌؟ آن‌ عکس‌ را بردار!‌ گفتم‌: نمی‌توانم‌…

خاطرات مرحوم حجت‌الله کسری

هیاتمرکز اسناد انقلاب اسلامی بعد از درگذشت حاج حجت‌الله کسری از مداحان انقلابی و قدیمی شمیران برگی از خاطرات او را برای نخستین‌بار منتشر کرد. وی در بهمن ۱۳۲۵ متولد شد. دوران دبستان را در مدرسه محتشم و دبیرستان را در مدرسه بهمن قلهک گذراند. از سن ده سالگی توسط جامعه مداحان شمیران به کسوت ستایشگری اهل بیت علیهم السلام درآمد.

به دلیل فضای مذهبی خانواده و آشنایی و هم‌نشینی با علمای شمیران نظیر حجج‌الاسلام ملکی، هاشمی و رسولی محلاتی به نهضت اسلامی پیوند خورد به گونه‌ای که اشعار سیاسی و انقلابی از مهم‌ترین فرازهای نوحه‌خوانی او در دهه چهل و پنجاه بود. مرحوم کسری به دلیل رشد و نمو در محدوده شمیرانات شناخت خوبی از مبارزان سیاسی مذهبی و جریانات فعال در هیئات مذهبی شمران داشت.

حجت‌الله کسری در دوران حیات، بخشی از یادمانده‌های خود از نهضت اسلامی را در گنجینه تاریخ شفاهی مرکز اسناد انقلاب اسلامی ثبت و ضبط کرده است. پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی ضمن تسلیت درگذشت آن ذاکر فقید اهل بیت علیهم السلام بخشی از خاطرات او را منتشر می‌کند که در ادامه از نظر می گذرد.

خاطرات مرحوم حجت‌الله کسری

مداحی انقلابی همگام با علمای شمیران

مرحوم حجت‌الله کسری در خاطرات خود درباره خواندن اشعار انقلابی در مجالس مذهبی می‌گوید: از ۱۰ سالگی‌ از طرف‌ جامعه‌ مداحان‌ شمیران‌ به‌ ما عبا دادند و رسماً مداح‌ شدیم. زیر نظر علمای شمیران‌‌ از جمله‌ آقای‌ رسولی‌محلاتی‌ و آقای‌ ملکی‌ در مسجد همت‌ کار می‌کردیم. وقتی شروع به مداحی‌ کردم‌ خودم‌ طبعاً مایل‌ به‌ اشعار انقلابی‌ بودم‌؛ اشعاری‌ که‌ از نظر ساواک می‌گفتند «بو» می‌دهد. یک روز آقای‌ ملکی‌ جلسه‌ای‌ گذاشتند و گفتند که امام‌ دستگیر شده‌! شما قصیده‌هایی قدیمی را کنار بگذارید و اشعار جدیدی حفظ‌ کنید که‌ در رابطه‌ با مبارزه‌ با رژیم‌ شاه‌ باشد که‌ ما از همان سال‌ از مسجد همت‌ تجریش‌ شروع‌ کردیم‌.

عمده‌ برنامه‌های‌ ما هم مسجد همت‌، امامزاده‌ قاسم‌ شمیران‌ و چیذر بود. این‌ مساجد اجازه می‌دادند این‌ نوحه‌ها را بخوانیم‌. مساجد دیگر کمتر به‌ ما اجازه‌ می‌دادند و روحانی‌شان‌ با ما برخوردی‌ آنچنانی‌ داشتند و می‌گفتند مثلا در مسجدها را می‌بندند و صلاح‌ نیست‌.

 فرار از مجلس روضه با لباس مبدل

مرحوم کسری از جمله افرادی بود که خواندن نوحه‌های سیاسی را در محرم ۱۳۴۲ در دستور کار داشت. او به یاد می‌آورد: از همان‌ محرم ۱۳۴۲ که اولین سال نهضت‌ بود نوحه‌ها و شعارهای ما بر ضد شاه‌ و دستگاه‌ بود. خیلی‌ از آقایان‌ مثل آقای‌ شمالی، آقای‌ منتظر و … بودند که نوحه‌ها را به ما می‌دادند. البته خود بچه‌ها هم‌ طبعاً وقتی می‌خواستند یک مقدار حرارت‌شان‌ و احساس‌شان‌ را نشان‌ بدهند شعرهای‌ قشنگی‌ می‌گفتند. بعضی‌ اشعار را هم خودم می‌ساختم‌.

محرم آن سال‌ هوا گرم‌ بود. من‌ به‌ محض‌ اینکه‌ اشعار را روی‌ منبر خواندم‌ و سینه‌ زن‌ سینه‌اش‌ را زد، سریع‌ بچه‌ها من‌ را پایین‌ آوردند. چون‌ کت‌ مداحی‌ – به اصطلاح‌ قبای‌ مداحی – داشتم‌ آن را از تن‌ ما در آوردند و یک فرنج‌ چرمی‌ مشکی‌، کلاه‌ شاپویی و‌ یک عینک دودی‌ به‌ ما پوشاندند و از در بیرون‌ کردند. یکی از مأموران ساواک که‌ دم‌ در ایستاده‌ بود من‌ را نشناخت؛‌ گفت:‌ مداحی‌ که‌ می‌خواند کو؟ گفتم:‌ پای‌ منبر ایستاده!‌ اینقدر هم‌ عقلش‌ نرسید که‌ در تابستان‌ چرا من کت‌ چرمی‌ تنم‌ کرده‌ام؟‌!

تا پانزدهم‌ محرم‌ این‌ برنامه‌ ما بود و در هیأتی‌ هم‌ که‌ داشتیم‌ به دستور آقای‌ ملکی‌ اجازه‌ نداشتیم‌ شعرهای‌ پیش‌ پا افتاده‌ یا مثلاً قدیمی‌ بخوانیم‌. این مسئله تا پیروزی‌ انقلاب‌ ادامه‌ داشت‌.

 پانزده خرداد در شمیران

حادثه ۱۵ خرداد ۴۲ برگ دیگری از خاطرات حجت‌الله کسری است. وی در این رابطه می‌گوید: آقای‌ ملکی‌ ما را خواستند و جریان ۱۵ خرداد را اطلاع دادند. ایشان از تجریش‌ و آقای‌ مرندی‌ از مسجد امیرالمؤمنین‌ دزاشیب‌ حرکت‌ کردند. کلانتری‌ تجریش‌ اول‌ خیابان‌ شهید باهنر فعلی‌ بود. در آنجا [ماموران] به‌ این‌ دو روحانی‌ و جمعیت همراهشان حمله‌ کردند. یک مقدار زد و خورد شد. کامیون‌های‌ ارتشی‌ ایستاده‌ بودند ولی‌ وقتی‌ درگیری‌ شد خود روحانیون‌ دیدند که‌ مردم‌ در خطر هستند لذا دستور دادند که‌ مردم‌ پراکنده‌ شوند. بعد آقای‌ ملکی‌ را دستگیر کردند و مردم‌ بازار تجریش‌ را بستند تا منجر به‌ آزادی‌ آقای‌ ملکی‌ شد.

دیدار با امام در قیطریه

امام خمینی پس از بازداشت در ۱۵ خرداد ۴۲ بعد از مدتی به منزلی در قیطریه منتقل شد. حجت‌الله کسری روایت جالبی از آن دوران دارد: من آن زمان ۱۴ ساله بودم. در ایستگاه داوودیه اسب‌ سوارها ایستاده‌ بودند و مردم‌ هم‌ برای دیدار با امام صف می‌بستند. مأموران با اینکه مسلح بودند اما از جمعیتی که برای ملاقات با امام آمده بود وحشت کرده بودند. من هم رفتم.‌ گفتند که‌ کجا می‌خواهی‌ بروی‌ بچه؟‌ گفتم‌ پدرم‌ اینجاست،‌ چای‌ می‌دهد، می‌خواهم‌ بروم‌ پدرم‌ را ببینم‌. خلاصه برای‌ دیدن‌ امام‌ رفتم و یک دو ساعتی‌ آنجا خدمت‌ امام‌ بودیم‌. امام‌ نشسته‌ بودند و‌ مردم فقط‌ می‌آمدند، سلام‌ می‌کردند و از در دیگری بیرون‌ می‌رفتند. به‌ همین‌ اندازه‌ اکتفا می‌کردند. یعنی‌ اینقدر مشتاق بودند.

مداحی انقلابی با لباس سربازی

حاج حجت کسری مبارزه سیاسی در عرصه مداحی را همواره پیگیری می‌کرد. آن مرحوم در این رابطه از دوران سربازی خود یاد کرده و می‌گوید: سال‌ ۱۳۴۵ من‌ سرباز شدم‌ و اولین‌ بار بود که‌ با همان‌ لباس‌ سربازی‌ در چیذر خواندم.‌ بعد که آقای‌ هاشمی‌ گفت‌ ایشان‌ را بیاورید مسجد من‌ ببینم‌، رفتم‌ مسجد یک شب‌ هم در آنجا خواندم‌. آقا من‌ را صدا زدند. کنارشان نشستم‌ و بخاطر اشعاری‌ که‌ خوانده‌ بودم‌ تحسین‌ کردند. با اینکه‌ سرباز هم‌ بودم‌ ولی‌ اشعار انقلابی‌ می‌خواندم.‌ ترس‌ و وحشتی‌ از این‌ نداشتم‌ که‌ بگویم‌ حالا سرباز هستم‌ و مثلاً گیر می‌افتم‌. آقای‌ هاشمی‌ از این‌ مسئله‌ خوششان‌ آمده‌ بود و دعوت‌ کردند که‌ ما چند دهه‌ مسجدشان‌ برویم‌.

خوشبختانه‌ یک سرهنگ‌ ساعت‌ساز در شهربانی‌ بود. پسرش با ما همکلاسی بود و در بعضی از درس‌هایش ضعیف بود. من‌ با او کار می‌کردم. به همین دلیل‌ سرهنگ‌ ساعت‌ساز خیلی‌ به‌ من‌ علاقمند بود. یک روز با همان‌ ماشین‌ سرهنگ‌ ساعت‌ساز آمدند و ما را دستگیر کردند. ایشان‌ پیج‌ می‌کند که‌ ماشینش‌ را می‌خواهد. می‌گویند به مأموریت رفته. می‌گوید چه‌ مأموریتی؟‌ می‌گویند رفته‌اند مداحی را بگیرند. می‌گوید کی؟ می‌گویند فلانی‌! او هم گفته بود کوچکترین‌ آزاری‌ به‌ این‌ بچه‌ نمی‌رسانید، او‌ تحت‌ نظر من‌ است،‌ حواستان‌ جمع‌ باشد. آدم‌ معتقدی‌ هم بود.

خاطرات مرحوم حجت‌الله کسری

مجادله با مسئول ساواک در شمیران

مرحوم کسری در بخش دیگری از خاطرات خود می‌گوید: یکدفعه‌ که‌ من‌ را به ساواک بردند. بازجو به‌ من‌ گفت‌ که‌ شنیدیم‌ عکس‌ [امام] خمینی‌ در خانه‌ شما هست‌؟ گفتم‌:بله‌ ! گفت‌ که‌ آن‌ عکس‌ را بردار و بینداز پایین!‌ گفتم‌: نمی‌توانم‌… گفت:‌ چرا؟ گفتم‌ ببخشید آقا! شما آن‌ عکسی‌ که‌ آنجا زدید (عکس شاه) چیست؟‌ گفت‌ اعلیحضرت!‌ گفتم‌: آن‌ را بردارید! گفت‌:‌ فلان‌ فلان‌ شده‌ توهین‌ می‌کنی؟‌ گفتم‌ نه‌ اعتقاد قلبی‌ است‌. شما اعتقاد قلبی‌ به‌ ایشان [شاه]‌ دارید و من‌ هم‌ اعتقاد قلبی‌ به‌ ایشان [امام] دارم.‌

گفت‌ ایشان‌ مرجع‌ نیست،‌ ایشان‌ یک روحانی‌ است،‌ یک‌ آخوند است.‌ گفتم‌ هر چی‌ که‌ هست‌ اعتقاد قلبی‌ است‌ شما بچه‌تان‌ را دوست‌ دارید، آیا من‌ می‌توانم‌ بگویم‌ بچه‌ات‌ را دوست‌ نداشته‌ باش؟‌ گفت:‌ نه!‌ برو برو فضولی‌ نکن!‌ اگر سفارش‌ شده‌ نبودی‌ تو را می‌انداختیم‌ جایی‌ که‌ عرب‌ نی‌ بیندازد. همان‌ موقع‌ فهمیدم‌ که‌ ساعت‌ساز سفارش‌ کرده.‌ منتهی‌ جوابی‌ که‌ به‌ آنها دادم‌، ماندند.

یکی‌ دو بار هم با هیأت ها که به مشهد می‌رفتیم، چون‌ شعارهای‌ ما خیلی‌ سطح‌ بالا بود ما را گرفتند. گویا یکی‌ دو تا از این‌ مأمورها که‌ آنجا بودند بچه‌ تهران‌ بودند و ما را می‌شناختند رفته‌ بودند و سفارش‌ کرده‌ بودند که‌ با ایشان‌ کاری‌ نداشته‌ باشید و ما را رها کردند.

 مبارزه فرهنگی

مرحوم کسری به واسطه علاقه به کار فرهنگی با ورود به عرصه کتاب زمینه‌های دیگری برای مبارزه می‌یابد که روایت جالبی دارد: به‌ محض‌ اینکه‌ از سربازی‌ آمدم در قلهک کتابفروشی‌ باز کردم‌. با قم‌ هم‌ رابطه‌ داشتم.‌ بیشتر کتاب های تحریرالوسیله‌ امام‌ را می فروختم. کتاب‌های‌ بازرگان‌، کتاب های‌ مصطفی‌ زمانی‌ و کتاب های‌ سید قطب‌ را هم مایل‌ بودم‌ بیاورم‌. دو سه بار هم از ساواک آمدند کتاب‌هایم را جمع‌ کردند. خوشبختانه‌ وقتی‌ کتابفروشی‌های‌ قم‌ که‌ من‌ با آنها معامله‌ داشتم‌ می‌فهمیدند که‌ ساواک آمده‌ و کتاب‌های‌ من‌ را جمع‌ کرده،‌ بدهی‌ها را چشم‌‌پوشی‌ می‌کردند و می‌گفتند: بخشیدیم‌.

مأموری‌ در کلانتری‌ قلهک بود که خیلی‌ متدین‌ بود. هر وقت‌ می‌آمد مسجد اعظم‌ قلهک نماز بخواند کلتش را باز می‌کرد و یک گوشه می‌انداخت و به جلو می‌رفت. یک روز به‌ او گفتم‌ که‌ فلانی‌! این‌ اسلحه‌ات‌ را اینجا می‌اندازی‌ اگر کسی‌ ببرد چه؟ گفت‌ من‌ آمدم‌ روبروی خدا بایستم‌، مسلح‌ هم‌ جلوی‌ خدا نمی‌روم،‌ خدا هم‌ ظالم‌ نیست که‌ زن‌ و بچه‌ من‌ را بیچاره‌ کند. او‌ به‌ محض‌ اینکه‌ دستوری به کلانتری‌ قلهک می‌آمد که‌ بروید فلان‌ کتابخانه‌ها یا کتابفروشی ها را بگردید، نگاه‌ می‌کرد و اگر اسم‌ من‌ در لیست بود سریع‌ می‌آمد و به من می‌گفت‌ هر چه کتاب ممنوعه‌ داری‌ جمع‌ کن‌ که دارند می‌آیند. البته چند بار هم‌ او نبود که به کتابفروشی‌ ما ریختند و کتاب‌ها را جمع‌ کردند و بردند.

گفتند اینها چیست؟‌ گفتم‌ کتاب‌هایی‌ است‌ که‌ من‌ خریده‌ام.‌ گفتند اینها ممنوعه‌ است.‌ گفتم‌ نمی‌دانستم‌ ممنوعه‌ است‌.‌ آن‌ وقت‌ به‌ من‌ لیست‌ می‌دادند که‌ دیگر این‌ کتاب‌ها را نیاور! بعد یکسری‌ کتاب‌ دیگر می‌آوردم‌ که‌ در آن لیست‌ نبود. باز که‌ می‌آمدند، می‌گفتند اینها هم‌ ممنوعه‌ است.‌ گفتم‌ این‌ لیستی‌ که‌ به‌ من‌ دادید این است‌. اگر یک عنوان از این لیستی که به من دادید در کتابفروشی هست‌ شما درست‌ می‌گویید! ولی‌ من‌ خودم‌ می‌دانستم‌ ممنوعه‌ است‌.

مرحوم حاج حجت‌الله کسری بامداد روز دوشنبه ۲۹ شهریورماه در ۷۵ سالگی درگذشت و پیکرش در امامزاده اسماعیل علیه السلام چیذر به خاک سپرده شد.

منبع: فارس

پایگاه اطلاع رسانی هیات رزمندگان اسلام

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *