داستانک | خورشید کوچک

خانه / پیروان عترت / داستانک | خورشید کوچک

 

همه سرها به روی نیزه رفت.

هیچ شانسی برای گرفتن جایزه نداشت.

ناگهان فکری در ذهنش جرقه زد.

تنها امیدش، پشت خیمه امام بود!

سر نوزاد روی نیزه می‌درخشید…

….

میر شمس الدین فلاح هاشمی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *