داستان سریالی نسل سوخته | قسمت نوزدهم؛ چراهای بی جواب

خانه / مطالب و رویدادها / داستان سریالی نسل سوخته | قسمت نوزدهم؛ چراهای بی جواب

قسمت نوزدهم: چراهای بی جواب

من سعی می کردم با همه تیپ … و اخلاقی دوست بشم… بعضی رفتارها خیلی برام آزاردهنده بود … اما به همه چیز، به چشم تمرین نگاه می کردم …

تمرین برای برقراری ارتباط … تمرین برای قرار گرفتن در موقعیت های مختلف و برخوردهای متفاوت … تمرین برای صبر … تمرین برای مدیریت دنیایی که کم کم وسعتش برام بیشتر می شد …

شناخت شخصیت ها … منشا رفتارها … برام جالب بود … اگر چه اولش با این فکر شروع شد …
– چرا بعضی ها دست به گناه میزنن؟ … چه چیزی باعث تفاوت فکر و انتخاب انسان ها … حتی در شرایط مشابه میشه؟ …

و بیشترین سوال ها رو هم … تفاوت رفتاری و شخصیتی من با پدرم … برام درست کرده بود … خیلی دلم می خواست بفهمم به چی فکر می کنه و …

من خیلی راحت با احسان دوست شده بودم … برای یه عده سخت بود که اون به وسایل شون دست بزنه …

مادر احسان، گاهی براش ساندویچ های کوچیکی درست می کرد … ما خوراکی هامون رو با هم تقسیم می کردیم … و بعضی ها من رو سرزنش می کردن … حرف هاشون از سر دوستی بود … اما همین تفاوت های رفتاری … بیشتر من رو به فکر می برد …

و من هر روز با احسان بیشتر گرم می گرفتم … تنها بود … و می خواستم … این بت فکری رو بین بچه ها بشکنم …

اما دیدن همین رفتارها و تفکرها … کم کم این فکر رو در من ایجاد کرد … تا چه اندازه میشه روی دوستی و ثبات ارتباط بین آدم ها حساب کرد؟ …

بچه هایی که تا دیروز با احسان دوست بودن … امروز ازش فاصله می گرفتن … و پدری که تا چند وقت پیش … علی رغم همه بدرفتاری هاش … در حقم پدری می کرد … کم کم داشت من رو طرد می کرد …

حس تنهایی و غمی که از فشار زندگی … و رفتارهای پدرم در وجودم ایجاد شده بود … با این افکار … از حس دلسوزی برای خودم … حالت منطقی تری پیدا می کرد … اما به عمق تنهاییم بیشتر از قبل اضافه می شد …

رمضان از راه رسید … و من با دنیایی از سوال ها … که جوابی جز سکوت یا پاسخ های سطحی … چیز دیگه ای از دیگران نصیب شون نمی شد … به مهمانی خدا وارد شدم …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *