داستان سریالی نسل سوخته | قسمت هشتاد و نهم: کُرکُر مردی

خانه / مطالب و رویدادها / داستان سریالی نسل سوخته | قسمت هشتاد و نهم: کُرکُر مردی

نسل سوخته

قسمت هشتاد و نهم: کُرکُر مردی

حالم خیلی خراب بود …
– اشتباهی دستت گرفت، پاره شد؟ … خودت می تونی چیزی رو که میگی باور کنی؟ … اونجایی که چسبونده بودم … محاله اشتباهی دست بخوره پاره بشه … اونم پوستری که رویه ی پلاستیکی داره …
ـ تو که بلدی قاب درست کنی … قاب می گرفتی، می زدیش به دیوار … که دست کسی بهش نگیره …

مامان اومد جلو …
ـ خجالت بکش سعید … این عوض عذرخواهی کردنته … پوسترش رو پاره کردی … متلک هم می اندازی؟ …
ـ کار بدی نکردم که عذرخواهی کنم … می خواست اونجا نچسبونه …

هر لحظه که می گذشت ضربان قلبم شدید تر می شد …
ـ خیلی پر رویی … بی اجازه رفتی سر کمدم … بعد هم زدی پوسترم رو پاره کردی …حالا هم هر چی، هیچی بهت نمیگم و می خوام حرمتت رو نگهدارم بازم …
ـ مثلا حرمت نگه ندار، ببینم می خوای چه غلطی بکنی؟ … آره … از عمد پاره کردم … دلم خواست پاره کردم … دوباره هم بچسبونی پاره اش می کنم …

و دو دستی زد تخت سینه ام و هلم داد …
ـ بگو جربزه ندارم از حقم دفاع کنم … گریه کن، بپر بغل مامانت …

از شدت عصبانیت، رگ گردنم می پرید … یقه اش رو گرفتم و کوبیدمش به دیوار … و نگهش داشتم …
ـ هر بار اذیت کردی و وسایلم رو داغون کردی … هیچی بهت نگفتم … فکر نکن اگه کاری به کارت ندارم و نمیزنم لهت کنم … واسه اینه که زورت رو ندارم … یا از تو نصف آدم می ترسم …

بدجور ترسیده بود … سعی کرد هلم بده … لباسش رو از توی مشتم بکشه بیرون … اما عین میخ، چسبیده بود به دیوار … هنوز از شدت خشم می لرزیدم … تا لباسش رو ول کردم … اومد خودش رو کنترل کنه اما بدتر روی سرامیک … فرش زیر پاش سر خورد …
ـ برو هر وقت پشت لبت سبز شد … کرکر مردی بخون …

یه قدم رفتم عقب … مامان ساکت و منتظر … و الهام با ترس، دست مامان رو گرفته بود … چشمم که به الهام افتاد، از دیدن این حالتش خجالت کشیدم …

هنوز ملتهب بودم … سعید، رنگ پریده ساکت و توی لاک دفاعی …

همه توی شوک … هیچ کدوم شون … چنین حالتی رو به من ندیده بودن …

جوّ خونه در حال آرام شدن بود … که پدر از در وارد شد …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *