داستان سریالی نسل سوخته | قسمت هفدهم؛ چشم ها را باید بست

خانه / مطالب و رویدادها / داستان سریالی نسل سوخته | قسمت هفدهم؛ چشم ها را باید بست

نسل سوخته
قسمت هفدهم: چشم ها را باید بست
تا چشمم به آقای غیور افتاد … بی مقدمه گفتم …
– آقا اجازه … چرا به ما 20 دادید؟ … ما که گفتیم تقلب کردیم … آقا به خدا حق الناسه … ما غلط کردیم … تو رو خدا درستش کنید …

خنده اش گرفت …
– علیک سلام … صبح شنبه شما هم بخیر …

سرم رو انداختم پایین …
– ببخشید آقا … سلام … صبح تون بخیر …

از جاش بلند شد … رفت سمت کمد دفاتر …
– روز اول گفتم … هر کی فعالیت کلاسیش رو کامل انجام بده و مستمرش رو 20 بشه … دو نمره به نمره اون ثلثش اضافه می کنم …

حس آرامش عمیقی وجودم رو پر کرد … التهاب این 2 روز تموم شده بود … با خوشحالی گفتم …
– آقا یعنی 20 … نمره خودمون بود؟ …
دفتر نمرات رو باز کرد … داد دستم …
– میری سر کلاس، این رو هم با خودت ببر … توی راه هم می تونی نمره مستمرت رو ببینی …

دلم می خواست ببینمش اما دفتر رو بستم …
– نمره بقیه هم توشه چشممون می افته … ممنون آقا که بهمون 20 دادید …

از خوشحالی … پله ها رو 2 تا یکی … تا کلاس دویدم … پشت در کلاس که رسیدم … یهو حواسم جمع شد …
– خوب اگه الان من با این برم تو … بچه ها مثل مور و ملخ می ریزنن سرش … ببینن توش چیه؟ … اون وقت نمره همدیگه رو هم می بینن …
دفتر رو کردم زیر کاپشنم … و همون جا پشت در ایستادم تا معلم مون اومد …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *