داستان های قرآنی|من که داخل شوم، حیا خارج می شود

خانه / قرآن و عترت / قرآن / داستانهای قرآن / داستان های قرآنی|من که داخل شوم، حیا خارج می شود

گویند: حضرت آدم (علی نبینا و آله و علیه السلام) نشسته بود، شش نفر آمدند. سه نفر طرف راستش و سه نفر دیگر طرف چپ وی نشستند. از اینها سه نفر سفید و سه نفر سیاه بودند

گویند: حضرت آدم (علی نبینا و آله و علیه السلام) نشسته بود، شش نفر آمدند. سه نفر طرف راستش و سه نفر دیگر طرف چپ وی نشستند. از اینها سه نفر سفید و سه نفر سیاه بودند.

آدم به یکی از سفیدها که سمت راست او نشسته بود، گفت: تو کیستی؟ گفت: عقلم. فرمود: جای تو کجاست؟ گفت: مغز.

از دومی پرسید: تو کیستی؟ گفت: مهر هستم. آدم (علی نبینا و آله و علیه السلام) پرسید: جای تو کجاست؟ گفت: در دل.

از سومی پرسید: تو کیستی؟ گفت: حیا هستم. آدم (علی نبینا و آله و علیه السلام) سؤال کرد: جای تو کجاست؟ گفت: در چشم.

سپس آدم (علی نبینا و آله و علیه السلام) به جانب چپ نگاه کرد و از یکی از سیاهان سؤال کرد: تو کیستی؟ گفت: من تکبر هستم. پرسید: جای تو کجاست؟ گفت: در مغز. آدم (علی نبینا و آله و علیه السلام) پرسید: با عقل در یک جا هستید؟ گفت: من که آمدم، عقل می رود.

از دومی سؤال کرد: تو کیستی؟ گفت: حسد هستم. آدم (علی نبینا و آله و علیه السلام) پرسید: جای تو کجاست؟ گفت: در دل. پرسید: با مهر در یک جا هستید؟ گفت: من که آمدم، مهر می رود.

از سومی سؤال کرد: تو کیستی؟ گفت: طمع هستم. آدم (علی نبینا و آله و علیه السلام) پرسید: جای تو کجاست؟ گفت: در چشم. پرسید: با حیا در یک جا هستید؟ گفت: من که داخل شوم، حیا خارج می شود

به نقل از: چرا حجاب؟ نوشته ابراهیم خرمی مشگانی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *