داستان های قرآنی | سوزن و درخت انار

خانه / قرآن و عترت / قرآن / داستانهای قرآن / داستان های قرآنی | سوزن و درخت انار

سقایی مشك آبی روی دوشش بود و می رفت، بچه ی شما یك سوزن به مشك آب فرو كرد و این آب هایش خالی شد

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

به یك بزرگی گفتند بچه ی شما بی ادب است.

گفت: چه كرده است؟

گفتند: سقایی مشك آبی روی دوشش بود و می رفت، بچه ی شما یك سوزن به مشك آب فرو كرد و این آب هایش خالی شد.

آن بزرگ : خیلی ناراحت شد، رفت به همسرش گفت، همسر شروع كرد به منقلب شدن و گفت: باید اینطور باشد، گفت: چرا؟

گفت: من وقتی حامله بودم، از كنار درخت اناری گذشتم، انار مردم بود. دهنم پر آب شد، یك سوزن در انار فرو كردم و از این سوراخ آب انار را خوردم. آن آب انار خلافی كه خوردم، باید. .

من سوزن به انار زدم، باید بچه ام به مشك سوزن بزند

[حجت ااسلام قرائتي در برنامه درسهايي از قرآن ۰۴/ ۰۷/ ۸۷]

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *