دلنوشته همسر یک بحرینی تبعیدی

خانه / مطالب و رویدادها / دلنوشته همسر یک بحرینی تبعیدی

سال گذشته در چنین روزهایی، رژیم منحوس آل خلیفه در راستای سیاست خصمانه خود مبنی بر سلب تابعیت از چهره های انقلابی، تابعیت چند شهروند از جمله حجت الاسلام خجسته و دکتر مسعود جهرمی را سلب و هر دو به لبنان تبعید شدند.

سال گذشته در چنین روزهایی، رژیم منحوس  آل خلیفه در راستای سیاست خصمانه خود نسبت به چهره های انقلابی مبنی بر سلب تابعیت از این افراد، تابعیت چند شهروند از جمله حجت الاسلام خجسته و دکتر مسعود جهرمی را سلب و هر دو به لبنان تبعید شدند…

خانم الهام شاکری (ام مهدي) همسر دکتر جهرمی در سالروز این اقدام آل خلیفه نوشت:

سال پیش در چنین روزى با حكم دادگاه #آل_خلیفة ،  همسرم سلب تابعیت گشته از #بحرین به #لبنان تبعید شد… یک سال از دوری خانواده ، وطن و دوستان گذشت ….

دادگاه حکم نهایی را صادر کرد، هر لحظه متتظر بودم تماس بگیرند و احضارت کنند برای تبعید. دستم میلرزید ، ساک کوچکی آوردم ، یک دست لباس رسمی ، یک دست لباس راحتی ، حوله ، لوازم موبایل … خانه را با چشم زیر و رو کردم … کتابخانه ات، کتابهایت ، پروژه هایت ، اوراق دانشگاه، سی دی ها ، تحقیق ها ، عکسها ، … در کدام چمدان جا دهم؟ … و قلبم و نورالهدی و محمد مهدی و مادرت و خواهرها و برادر هایت … و وطنت …

شب با آه خوابیدیم ، صبح با زنگ تلفن بیدار شدیم ، احضار شدی بالفور به اداره گذرنامه ، زنگ پشت زنگ ، طول دادیم تا محمدمهدی از مدرسه برگردد برای وداع … مادرت شوکه بود، حس میکردم رنگ همه مان بخصوص برادر کوچکت و خواهرهایت رنگ دیوار شده،  همه شوکه بودیم، در سکوت در مظلومیت بی همهمه خداحافظ کردی … هفت خواهر، سه برادر همه را ترك كردى … من ، برادرت ، برادر زاده ات که شبیه ترین به توست بردیمت ، یاد روزی افتادم که با چه عزتی من را به بحرین آوردی ، همین جمع به استقبالم در فرودگاه آمدند … قربانی کردیم … حالا هم قربانی می دهیم … به وسعت وطن

حتما در طول راه تمامی خیابانها را برای آخرین بار برانداز میکردی و در ذهن ثبت … با دست خودمان تحویل آن سیه چهره ی خشن که با آن عینک دودی رای بون و در آن ثوب (لباس عربی) سمبل ظلمت آل خلیفه بود دادیمت. مردک احساس نداشت … قول چماق … نگذاشت برای آخرین بار ببینیمت .. جدایمان کردند … کت بسته بردندت فرودگاه …

و تماس گرفتی ، با صدایی آرام : من فرودگاهم ، گفتند خودت بلیط بخر ، گفتم من قصد مسافرت به جایی ندارم، شما می خواهید من را بیرون کنید پس بلیط هم با شماست … اولین بلیط بیروت را برایت گرفتند … مردیم و زنده شدیم … و چند ساعت بعد از بیروت زنگ زدی … چه استقبال گرمی از تو شده بود .. عزت را خدا میدهد.

الا لعنة الله على القوم الظالمين

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *