دل نوشته ایی به مناسبت هفته بسیج مستضعفین

خانه / مطالب و رویدادها / دل نوشته ایی به مناسبت هفته بسیج مستضعفین

بسیج عطری است آسمانی که از جوانه‌های تراوش می‌شود و پایگاهی است برای مُشت‌های گره شده.

بسیج عطری است آسمانی که از جوانه‌های تراوش می‌شود و پایگاهی است برای مُشت‌های گره شده.
بسیج حنجره‌ای است سوزان بر ای سرودن حماسه‌های سترگ و خورشیدی است تابناک برای شب‌های سرد و تاریک و وحشت‌زا.
بسیج سپاهی است مسلّح به ایمان و مجهّز به عشق و ریسمانی است برای بالا رفتن از شانه‌های خیس آسمان.
بسیج لشگر حسین مظلوم است در روز عاشورا و رگبار اللّه‌ اکبر و فریاد تکبیرها.
بسیج میعادگاهی است برای کبوتران سرخ دلی که دل‌هایشان برای پرواز در اوج می‌تپد و بسیجی همان کبوتر سرخ دل است.
بسیجی چکیده عشق است و نماد غیرت. سمبل تعصب است و پاسدار مکتب.
بسیجیان، سرو قامتانی هستند که سرو در توصیف عظمتشان خمید و دریادلانی که دریا برای تفهیم وسعتشان خشکید. پروانه صفتانی که شمع از سوز و جمالشان آب شد، غیرتمندانی که کوه از هیبت غیرتشان فرو ریخت و طلایه‌دارانی که حق در سیمایشان متجلّی است.
چه خالصانه جان در کف می‌نهند و چه عاشقانه زندگی را در طبق اخلاص.
مگر جز این است که همه رنگ‌ها، در حضور سبز و عشق سرخ و رویِ سفید و نگاه آبی بسیجی خود را می‌بازد و همه فریادها از هیبت نام بسیج، در گلو خشک می‌شوند؟!
مگر جز این است که: «سر مردان حق‌گو پیش غیر و آشنا بالاست».
بسیج! همه مظلومان ایران با نام تو آشنایند و همه مردم این مرز و بوم وام‌دار تواند.
تو دریای خروشانی از قدرتی، بخروش که پناه مستضعفانی و امید محرومان!
تو پایه‌های استوار سرزمین پهناورمان هستی، برپا باش که تو تکیه‌گاه شانه‌های خسته مظلومانی! تو همان «بسیجیده رزم با ترجمانِ» فردوسی و «نبرد آزمای ایران سپاهِ» نظامی هستی و ما همه تلاش‌هایت را در راه عمران، آبادی، امنیت و آزادی کشور اسلامی‌مان به قدمت هزاران بهار، ارج می‌نهیم، که این همه شکوه و عظمت و این همه مردانگی و غیرت را چگونه ببینیم و چگونه پاس نداریم، ای بسیجی سلحشور!
تو سینه‌ای وسیع‌تر از اقیانوس داری. شانه‌های سترگت تابِ تحمّل تمامِ مظلومیت‌های تاریخ و محرومیت‌هایِ مظلومانه را دارد. در صنوبرِ قلبت هر لحظه جوانه‌های ایمان می‌شکفد و در تاریخِ توفان‌خیز سرزمینمان هر لحظه شکوه شان حماسه می‌آفریند. تو فاتحِ دروازه‌های حقیقت و فاطر کاخ‌های خیالی هستی.
و هرگز فراموش نمی‌کنیم که چگونه با دست توانا و پای پویای تو به اوج رسیدیم.
و هرگز فراموش نمی‌کنیم ایستادن بدون سپرت را در برابر دنیای دونِ استکبار.
ما و همه مظلومانِ میهن همیشه یاور توایم ای پایمرد صحنه‌های ستُرگ، ای بسیجی!                                                                                                                          untitled-35

دایرة‌المعارف عشق

قالب تنگ لفظ، تاب دریای خروشان و پر موجش را ندارد.
سینه تنگ واژه‌ها را گنجایش عظمت صفات عالی‌اش نیست.
نام و نشان زنجیری بر پر پرواز در آسمان بی‌کران معنویتش است. تنها اقیانوس بی‌پایان معنا، آسمان نامحدود مفهوم و آیینه وسیع باطن و مضمون می‌تواند جلوه‌ای از جمال سیرت و خورشید صورت «مدرسه عشق»، بسیج را به تماشا بگذارد. فقط قاب عالی‌ترین مضامین و صفات انسانی می‌تواند، عکس زیبای لحظه‌های ماندگار، زلال و پاک «لشکر مخلص خدا» را در سینه و آغوش گرم خود بگیرد.
آری، بسیج دایرة‌المعارف عشق و معرفت است. کتاب سبز ایمان است و قاموس سرخ عشق. کتابی که به قلم حکمت امام بسیجیان، خمینی، نگاشته شد و با شور همت و شعور غیرت بسیجیان امام منتشر شد. امامی که خود معلم و مبلغ فرهنگ بسیجی بود و دغدغه بسیج فرهنگی تا آخر عمر مهمان ذهن آسمانی‌اش بود. معلمی که با مشی و خط زیبای سیاست و گچ سفید دیانتش روی وجدان سیاه دنیای استبداد و ظلم نوشت: «بسیج لشکر مخلص خداست».
که دفتر تشکّل آن‌را همه مجاهدان از اولین تا آخرین امضاء نموده‌اند… بسیج میقات پابرهنگان و معراج اندیشه پاک اسلامی است که تربیت یافتگان آن نام و نشان در گمنامی و بی‌نشانی گرفته‌اند».
معلم و مبلغی که به صفا و خلوص شاگردان بسیجی خود غبطه می‌خورد و خود را کوچک‌ترین دانش‌آموز «مدرسه عشق» به حساب می‌آورد و دعا می‌کرد که در روز رستاخیز در صف شاگردان این مدرسه به سوی بهشت قرب حرکت کند.
بسیج، دیوان شعر انقلاب اسلامی است که پیر جماران در اوج شعله‌های آتش جنگ تحمیلی، سرود و به زیور طبع و چاپ پایداری و مقاومت بسیجیان آراسته شد. دیوانی که پر از غزل‌های عاشقانه وداع فرزندان و همسران و پدران و غربت اشک و آه مادران و یتیمان است. دیوانی که پر از قصیده‌های بلند اسارت، سوختن و ساختن و انتظار و مشحون از مثنوی حماسه‌ها و رشادت‌ها و شهادت‌هاست. دیوانی که سوز ابیاتش، دل دو بیتی‌های باباطاهر را آتش می‌زند و جگر رباعی‌های خیام را کباب می‌کند. دیوانی که قطعه‌های زمینی «بهشت زهرا»یش با پاره‌هایی از بهشت و ملکوت خدا برابری می‌کند.
طنین بانک خوش عاشقی رسد به گوش بیا به مدرسه عشق ثبت‌نام کنیم
و بسیجی مفسّر اندیشمند حماسه حسینی است. شاگرد مدرسه عشقی که دست تک تک تکالیف استاد پیرش را می‌بوسد. مجنونی که در دشت شیدایی و عمل و بیابان‌های غربت با قلم اندیشه و اسلحه‌اش مشق نام لیلی را تمرین می‌کند و قهرمانی که در گود ورزش باستانی‌اش علی‌گویان به گرد تکلیف، وظیفه و حق می‌چرخد. «بسیجی کسی است که نورش، خورشید را، موجش دریا را، استواریش کوه را، عزمش آهن را، وسعت روحش جهان را، صفتش واژه‌ها را، بی‌نامیش نام را، سوزش آتش را، سرعتش باد را و شهره‌اش تمام اسطوره‌ها را خجل کرده است».

متلاطم خروشان

ای صحراها وامدار گستردگی اندیشه تو! ای نامت عمیق‌تر ازد ریا! فرشتگان، با دیدنت به راز آفرینش انسان پی بردند چرا که ایمان را، عشق را، صداقت و صمیمیت را، بخشش و سخاوت را و مدارا و شجاعت را در هیأت یک انسان دیدند.
ای روح متلاطم خروشان، ای پیشانی تو به بلندای افق! ای بر دمیده از مشرق نور، ای که در عصر قساوت تکنیک، در عصر توحّش مدرن، در قرن مجسمه‌های بی‌روح، در قرن آد م‌های کوکی، ساعت‌های دیواری و شمّاطه‌دار منظم بی روح؛ دست مهربانِ نوازشی و لبخند سرشار از طراوتی! در نگاهت یخ قرن ذوب می‌شود و در نسیم رفتارت هوای عشق می‌وزد. ای که در قرن التهاب و هراس و عصیان و خشم و اضطراب، در قرن اتم و ماشین عصر خلأ روحی و از خود بیگانگی و یأس و دلمردگی و التهاب و احساس خفقان روح و در قرن قندیل‌های یخ بلندترین حماسه‌سرای عشقی!
در میان نقش‌های بی‌رنگ امروز، نقاش عطوفت و مهری! در میان قرن سرسام، قرن بهت و بی‌باوری، نویسنده نوری! شاعر شور و شعوری.
ای که در میان خانه‌های خسته مغموم، ای در میان کوچه‌های سرد سیمانی، بنا کننده حوض سبز ماهی‌ها و برافرازنده گنبد نیلگون اخلاصی! ای که در زمان مرگ نیلوفر و خواب شبدر، باران خوش بر پیکر سرو و لبخند مهر بر چهره یاسی!
در باغچه‌ها، گل مهر می‌کاری، درختان گیلاس و سیب، دستان تو را می‌بوسند و در شکوفه‌زاران نگاهت، ساقه‌های طلایی گندم قد می‌کشند. تو در همه‌جا، در دل حفره‌های عمیق معدن، در میان سواحل خزر، در گرگ و میش صبحگاهان، در میان مزرعه و گندمزار، در کارخانه‌ها، در مغازه‌ها در ادارات، در خانه‌ها، در کنار فرزندان،در همه‌جای شهر و روستا، مهر می‌کاری و عطوفت درو می‌کنی، کینه را از دل‌ها می‌شویی، و همچون آفتاب به شب‌های تار و فشرده بیگانگی نور و گرمای وحدت می‌بخشی.
ای نگاهت شور گندمزارها
در میان چفیه‌ات جوبارها
نام پاکت در میان سینه‌ام
یاد یاران، یاد آن ستوارها                                                                                                                                                                                                untitled-37

مى‌خواهم زنده بمانم

در كوچه دل، صداى پاى عشق مى‌آيد؛ برخيز دلا! تا خيمه ظلمت از زمين برچينيم و همچون صبح – صادقانه – از خواب گران، برون رويم و از عطر حضور آفتاب، سرشار شويم. برخيز تا مضمون غريب عشق را بر جان پاييزدلان، جارى كنيم… و من مى‌خواهم زنده بمانم! مى‌خواهم براى دست‌هاى پينه بسته كشاورزان، دل بسوزانم. مى‌خواهم سرود رهايى را با هم‌نام مظلوم هميشه تاريخ بخوانم؛ با او كه آواى عاشقانه‌اش را تا دور دست‌هاى روستايى‌ترين آدميان فرياد كرد. او كه در خاكى افلاكى به گستره تاريخ انسان، در برابر تمامت كفر، قد علم كرد و پرچم خونين فتح را بر گلدسته‌هاى غريب مسجد لاله برافراشت. با او كه ما را گفت:
«آنچه جامعه ما را فاسد مى‌كند، غرق شدن در شهوات و از دست دادن روح تقوا و فداكارى است. بسيجى بايد در وسط ميدان باشد، تا فضيلت‌هاى اصلى انقلاب زنده بماند».
ما بسيجى هستيم…
و ما بسيجى هستيم؛ پيام آورانى كه محو هر چه زشتى را به نمازى عاشورايى، قامت بسته‌ايم. و ما با شوق زيباى رفتن آمده‌ايم تا در اوج غربت و كرامت، تا بى‌نهايت عشق برويم؛ هر چند زمان، سكوت كرده است و:
«دنياى امروز، دنياى دروغ، زور، شهوت‌رانى و دنياى ترجيح ارزش‌هاى مادى بر ارزش‌هاى معنوى است».
هر چند خوب مى‌دانيم:
«كارى كه از لحاظ فرهنگى، دشمن مى‌كند، نه تنها يك تهاجم فرهنگى، بلكه بايد گفت يك شبيخون فرهنگى، يك غارت فرهنگى و يك قتل عام فرهنگى است».
اما اين را نيز نيك مى‌دانيم، كه:
«اگر نيروهاى بسيجى و حزب‌اللهى نبودند، ما، هم در جنگ و هم در مقابل دشمنان گوناگون در اين چند سال، شكست مى‌خورديم».
مابايد باشيم
ما بايد باشيم و بمانيم؛
«وَلتَكُن مِنكُم اُمَّةٌ يَدعُونَ اِلىَ الخَيرِ».
تا فلاح و رستگارى را فرياد كنيم:
«وَ اُولئِكَ هُمُ المُفلِحُونَ».
ما نيز اهل حساب و كتاب هستيم!
«مِن اَهلِ الكِتابِ امَّةٌ قائِمَةٌ يَتلُونَ آياتِ اللّهِ آناءَاللَّيلِ وَ هُم يَسجُدُونَ…».
هر چند هيچ گاه با ربانيون آنان همدل نمى‌شويم و هم‌زبان!
«لَولا يَنهاهُمُ الرَّبانِيُّونَ وَ الاَحبَارُ عَن قَولِهِمُ الاِثمَ و اَكلِهِمُ السُّحتَ لَبِئسَ مَا كانُوا يَصنَعُونَ».
ما مى‌دانيم
ما قدرت ايمان را از على عليه‌السلام آموخته‌ايم و مى‌دانيم:
«چيزى كه به يك نظام، قدرت مى‌دهد، بمب اتمى نيست… قدرت ايمان نيروهاى حزب الله است».
ما به:
«وَلَيَنصُرَنَّ اللّهُ مَن يَنصُرُهُ».
چشم اميد داريم، و بر:
«وَالمُؤمِنُونَ وَالمُؤمِناتُ بَعضُهُم اَولِياءُ بَعضٍ يَأمُرُونَ بِالمَعروُفِ وَيَنهَونَ عَنِ المُنكَرِ».

ما بسيجى مى‌مانيم

و ما، بسيجى هستيم و هر روز با انديشه مطهر، نماز «مرگ بر امريكا» مى‌خوانيم؛ نماز «امربه معروف و نهى از منكر».
ما «كُلُّكُم راع» را از محمد صلى‌الله‌عليه‌و‌آله شنيديم و «كُلُّكُم مَسئول» را على براى‌مان سرود: «امروز امر به معروف و نهى از منكر، هم مسئوليت شرعى و هم مسئوليت انقلابى و سياسى شماست».
ما بسيجى هستيم؛ ما از «مؤمنان ضعيف» بيزاريم؛ از «مَيِّتُ الاَحياء»!
ما مى‌خواهيم وارث كربلا باشيم و از خون نامه شهيدان و آرزوهاى مردان حماسه، پاسدارى كنيم.
ما «ستاره‌هاى گم شده غربت» را فراموش نمى‌كنيم و با «اسيران عشق» تا باغ آفتاب مى‌رانيم.
ما، هر روز دعاى عاشورايى «اَللّهُمَّ اجْعَلْنا مِنَ الّذينَ يَأمُرونَ بِالمعروف و يَنهون عَنِ المُنكَرِ» را مى‌خوانيم.
و ما، بسيجى هستيم و بسيجى مى‌مانيم… .                                                                                                                                                                         untitled-38

به دیدارت آمده‌ام

به دیدارت آمده‌ام؛ در روزی که روز توست و زمین و آسمان از عطر بهشتی تو سرشار است.
به دیدارت آمده‌ام؛ با شاخه گلی و قرآنی در دست. بر لبانم نام معطر بسیج جاری است و در ذهنم، مقاومت، به بلندای آفتاب و هفت آسمان نفش بسته است.
بسیجی شهید!
امروز، همراه با دلم و با همه کسانی که گلی گم کرده‌اند، به دیدار تو و به زیارت آلاله‌های سرخ پرپر آمده‌ام. خاطرات با شما بودن، روان‌ترین رودخانه جهان است که در دل و چشم‌هایم جاری است. خاطرات «حلبچه»، «پنج وین» و کربلای یک، تا کربلای بیست و پنج.
       منبع:راسخون

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *