دهه محرم بخش دهم| سخنرانی مکتوب حجت الاسلام مسعود عالی

دهه محرم بخش دهم| سخنرانی مکتوب حجت الاسلام مسعود عالی

خانه / علما وسخنرانان / سخنرانان مرتبط با هیات / حجت الاسلام دکتر مسعود عالی / دهه محرم بخش دهم| سخنرانی مکتوب حجت الاسلام مسعود عالی

سخنان حجت الاسلام والمسلمین مسعود عالی به صورت مکتوب و مدون در دسترس قرار گرفته است، در ادامه بخش دهم این مجموعه سخنرانی با عنوان دهه محرم در اختیار شما همراهان همیشگی سایت هیات قرار گرفته است.

دهه محرم بخش دهم| سخنرانی مکتوب حجت الاسلام مسعود عالی

پایگاه اطلاع رسانی هیات رزمندگان اسلام حسب روال سال های گذشته با تولید منبر های مکتوب از سخنرانان برجسته کشور علاوه بر نشر محتوای غنی برای علاقه مندان و همراهان همیشگی سایت هیات، محتوای متناسب و قابل ارائه ویژه سخنرانی و خطبا را تهیه دیده است.

در این مجموعه سخنان حجت الاسلام والمسلمین مسعود عالی به صورت مکتوب و مدون در دسترس قرار گرفته است، در ادامه بخش دهم این مجموعه سخنرانی با عنوان دهه محرم در اختیار شما همراهان همیشگی سایت هیات قرار گرفته است.

دهه محرم بخش دهم| سخنرانی مکتوب حجت الاسلام مسعود عالی
دهه محرم بخش دهم| سخنرانی مکتوب حجت الاسلام مسعود عالی

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله رب العالمین بارئ الخلائق اجمعین و الصلاة و السلام علی سیدالانبیاء و خاتم النبیین حبینا و حبیب اله العالمین ابی القاسم المصطفی محمد صلی الله علیه و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین و اللعن الدائم علی اعدائهم اجمعین

پیوندهای الهی

عرض شد که یکی از جاهایی که مورد هجوم و حمله ی دستگاه ابلیس به خصوص در آخر الزمان قرار می گیرد، پیوندها ی محبوب خدا و مقدسی است که در جامعه برقرار است. پیوندهایی که اگر سست بشود، اگر گسسته شود جامعه دیگر به رستگاری نخواهد رسید، تربیت در جامعه نخواهد بود و سرباز برای دین خدا تربیت نمی شود.

انواع پیوند الهی

و از مهمترین آن پیوندها دو پیوند هست:

یکی پیوند خانوادگی هست که اگر خانواده دچار فروپاشی شود جامعه از جهت تربیتی و اخلاقی دچار فروپاشی می شود.

پیوند دومی که بسیار مهم بلکه مهمترین پیوند است پیوند بین مؤمنین و امام هست، رهبر الهی، ولی خدا که اگر این پیوند زده شود و رابطه ی بین انسان و ولی خدا قطع شود به هیچ وجه دیگر نمی تواند به قرب خدا برسد، به هیچ وجه دیگر نمی تواند به رشد برسد

امامت تنها راه رسیدن به خدا

امامت یک راه در بین دهها راه نیست که ما را به خدا برساند بلکه تنها راه است. هیچ راه دیگری نیست. اینطور نیست که ما مثلا دهها راه داشته باشیم، که انسان بتواند به قرب خدا برسد و یکی از آنها هم راه امامت و ولایت باشد، ابدا!! تنها راهی که اگر انسان بخواهد به قرب خدا برسد، می تواند از آن راه برسد این است که زیر پرچم ولی خدا و معصوم و در محیط ولایت معصوم بندگی خدا را انجام بدهد. اینکه امام رضا علیه السلام حتی شرط توحید را ولایت دانست، حالا نماز و روزه و حج و اینها فروع دین هستند، توحید که اصلی ترین آموزه ی دینی و محوری ترین چیز در دین هست، توحید هم اگر بخواهد توحید باشد، خداپرستی هم اگر بخواهد خدا پرستی باشد، بندگی هم اگر بخواهد بندگی باشد باید در محیط ولایت معصوم باشد. امام رضا علیه السلام فرمود من شرط لا اله الا الله هستم، و انا من شروطها در همان حدیث سلسلة الذهب که همه می دانید.

روایت صراط و راه ها

پیغمبر اکرم نشسته بود، تعدادی از اصحاب هم دور پیغمبر. حضرت یک چوبی دستش بود با آن چند خط کج و معوج کشید، یک خط صاف هم کشید. فرمود صراط مستقیم یکی بیشتر نیست، بقیه همه انحرافی است، راه نیست چاه است. و الصراط هو علی بن ابی طالب. صراط همان است که معصوم آن راه را رفته و بقیه را هم می خواهد ببرد. ولی خدا کسی است که مستقیم تحت تربیت خدا قرار گرفته است، خدا او را تربیت کرده است، تمام استعدادهایش به فعلیت رسیده است، و تمام اسماء و صفات خدا را گرفته است و شده خلیفة الله. یعنی جانشین خدا. جانشین نه به این معنا که نعوذ بالله چیزهایی که ما در مسؤولیتها می گوییم فلانی جانشین است یعنی اگر مثلا آن مدیر نبود این جای او کارها را انجام می دهد، اینطور نیست که خدا نباشد، خدا هست منتهی توسط او کارها را انجام می دهد. پروردگار عالم شکی نیست که همه کاره است ولی توسط خلیفة الله و جانشینش تمام کارها را در این عالم انجام می دهد. اگر بخواهد فیضی به کسی برسد، نه فقط انسانها بلکه هر موجودی، توسط ولی خدا از خدا گرفته می شود و به دیگران داده می شود. اگر کسی بخواهد چیزی از خدا به دست بیاورد توسط ولی خدا هست که می تواند قرب به خدا پیدا کند

آیه ی تطهیر و تنها راه تقرب

شما همه این آیه را بارها شنیده اید ولی نکته ای در آن هست نمی دانم دقت کرده اید. آیه تطهیر که می فرماید انما یریدالله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا؛ این کلمه ی انما که اول آن هست یعنی فقط و فقط خداوند متعال اراده کرده که شما را پاک کند از هر آلودگی و رجسی، فقط شما!

تفاوت عصمت چهارده معصوم و انبیا

یک سؤال: مگر 124 هزار پیغمبر که در روایات این عدد آمده است همه معصوم نبودند؟ مگر پاک نبودند؟ مگر حتی بعضی از امامزاده ها مثل حضرت اباالفضل و حضرت علی اکبر و حضرت زینب پاک و معصوم نبودند؟ اینها هم درجاتی از عصمت داشتند البته نه عصمت چهارده معصوم، پس چرا خدا در این آیه می فرماید فقط و فقط خدا شما را پاک کرده است. این کلمه ی انما یعنی فقط و فقط. فقط شما چهارده نفر.

جواب این است که خدا فقط این چهارده نفر را مستقیم تربیت کرده و پاک کرده است. بقیه ی پاکان توسط اینها پاک می شوند و توسط اینها تربیت می شوند، همه شاگردان اینها هستند. فقط و فقط چهارده نفر را پروردگار عالم مستقیم تربیت کرده و تطهیر کرده است، بقیه انبیاء تمام شاگرد اینها بوده اند. ما روایت داریم از امام صادق علیه السلام که مرحوم فیض کاشانی در اول تفسیر صافی این روایت را آورده است که ان الله بعث نبیه و هو روح الی الانبیاء و هم ارواح؛ خداوند متعال پیغمبرش را در عالم ارواح نه عالم اجساد و اجسام بلکه قبل از عالم دنیا، او را نبی انبیاء قرار داد. یعنی همه ی انبیاء دیگر شاگردان پیغمبر بودند و پیغمبر، پیغمبر آنها بوده است.

ان الله بعث نبیه و هو روح الی الانبیاء و هم ارواح فانه دعاهم الی توحید الله و طاعته؛ پیغمبر آنها را دعوت به خداپرستی و بندگی کرد. بندگی را از پیغمبر یاد گرفتند، تمام انبیاء! به قول بزرگی حرف کاملا درستی می زد می گفت فکر نکنید آیه ی قرآن می گوید هو الذی بعث فی الامیین رسولا؛ خدا در بین امیین یعنی آدمهایی که عامی هستند، بی سواد هستند فکر نکنید بی سوادها ماها هستیم؛ انبیاء هم در مقابل پیغمبر و چهارده معصوم بی سواد و امی و عامی هستند. فقط این چهارده نفر، بقیه هرکس بخواهد چیزی گیرش بیاید باید اینجا بیاید. در معیت معصوم و در محیط ولایت معصوم باید بالا رود. موجود پایین تر باید خودش را بسپارد به موجود بالاتر تا او را بالا ببرد.

شما ببینید وقتی غذا می خورید، غذا موجود پایین تر از شما است، غذا از جمادات است. وقتی غذا می خورید وقتی غذا وارد بدن مؤمن می شود تبدیل می شود به نماز و روزه و ذکر، انرژی می شود دیگر، بعد به عالم ملکوت می رود یعنی غذا که موجود پایین تر هست وقتی خودش را تسلیم انسان که موجود بالاتر است، وقتی وارد بدن او شد، این کاری با غذا می کند که تبدیل می شود به ذکر و نماز و روزه و وارد ملکوت می شود. از صراط مؤمن وارد ملکوت می شود وقتی موجود پایین تر خودش را به موجود بالاتر بسپارد این می شود. بالاترین انسان، انسان برتر در این عالم که بالاترین وجود در این عالم است، معصوم و ولی خدا است، ما اگر خودمان را به او بسپاریم آن وقت کمالات در ما ظهور پیدا می کند.

علت رشد مردم در زمان ظهور

این که در زمان حضرت ولی عصر همه شنیده اید مردم به صورت جهشی رشد می کنند، عقلشان، اخلاقشان، معنویتشان، عدالتشان، امنیتشان، همه چیز به صورت جهشی در زمان امام زمان رشد می کند، این به دلیل این هست که در واقع کمالات امام زمان ظهور می کند در بین مردم، در واقع مردم خودشان مثل آینه ای قرار می دهند که امام زمان در آنها جلوه می کند؛ عقل امام زمان، معنویت امام زمان، علم امام زمان، خصوصیات حضرت ولی عصر جلوه می کند در افراد. البته به تفاوت تسلیم بودن. هر کس بیشتر تسلیم باشد، بیشتر حضرت در او جلوه می کند، آن وقت در آن زمان مردم جهشی رشد پیدا می کنند. اینطور نیست که حضرت ولی عصر علیه السلام مثلا صبح به صبح کلاس عرفان برای مردم بگذارند، یا مثلا یک ختمی چله ای چیزی بدهد و بگوید این را انجام بدهید و بیایید تا چله ی دیگری به شما بدهم. اینطور حضرت رشد نمی دهد، بلکه وقتی حضرت می آید کسانی که تسلیم او هستند و خود را به او سپرده اند، آن وقت صفاتش در آنها جلوه می کند.

حرکت امام خمینی و رشد جوان ها

 تشبیها حالا کسانی که سنشان مقداری بالاتر است این را خوب درک می کنند. جوانهایی بودند قبل از انقلاب که خدا ما را ببخشد که این تعبیر را می کنیم ولی واقعیت دارد، تعارف که نداریم. قبل از انقلاب کاباره و کافه و اهل سینما و اینها بود در زمان طاغوت، یک مرتبه حضرت امام آمد به عنوان نایب امام زمان ایشان را پذیرفتند، همان جوانی که آن تیپی بود یک مرتبه تبدیل شد به یک جوان شجاع، نماز شب خوان، باتقوا، زاهد، متوکل بر خدا!! چطور یک مرتبه اینطور متحول شد؟! وقتی دور ولی خدا را گرفتند، نایب امام زمان، خصوصیات حضرت امام در آنها جلوه کرد. خود امام اینطور بود، خصوصیاتش در یارانشان جلوه کرد که این چنین یک مرتبه رشد کردند. در زمان حضرت ولی عصر علیه السلام در یک مقیاس خیلی بالاتر چون او معصوم است، در مقیاس خیلی بالاتر این اتفاق می افتد. موجود پایین تر خودش را به بالاتر بسپارد رشدش می دهند و او را بالا می برند. هیچ راه دیگری غیر از این نیست.

دهه محرم بخش دهم| سخنرانی مکتوب حجت الاسلام مسعود عالی
دهه محرم بخش دهم| سخنرانی مکتوب حجت الاسلام مسعود عالی

خضوع بعلت رشد و تعالی

شیطان می خواست بدون خضوع و سجده بر ولی خدا و انسان کامل به جایی برسد، با وجود شش هزار سال عبادت از در خانه خدا رجم شد. در قرآن می فرماید وقتی خدای متعال دستور سجده و خضوع در مقابل ولی خدا یعنی آدم را داد، شیطان در روایت هست که گفت خدایا من را از این سجده ی بر آدم معاف کن، آن چنان تو را عبادت می کنم که احدی اینطور تو را عبادت نکرده است. من خودم مستقیم میخواهم عبادت کنم، نه اینکه سجده کنم، خضوع کنم در مقابل ولی خدا یعنی انسان که او من را بالا ببرد. من خودم مستقیم در خانه ات می آیم. خداوند متعال فرمود که لا حاجة لی الی عبادتک؛ من احتیاج به عبادت تو ندارد. انما ارید ان اُعبَد من حیث ارید لا من حیث ترید. من می خواهم تو بندگی من را بکنی از راهی که من می گویم نه راهی که تو دلت می خواهد. آن چیزی که من می گویم این است که خضوع کن و سجده کن در مقابل انسان کامل. در مقابل این تسلیم باش. شیطان این کار را نکرد با شش هزار سال عبادتش از در خانه خدا طرد شد، اخراج شد و بیرون رفت.

روایت علت طرد شدن شیطان

مرحوم فیض کاشانی در کتاب محجة البیضاء نقل می کند که در زمان حضرت موسی حضرت موسی به خداوند متعال عرض کرد خدایا! این شیطان را ببخش که دیگر شر کم بشود. گناهان همه به گردن این است. این شرش کم شود و بیاید توبه کند و درست بشود. خداوند متعال فرمود من می بخشمش به یک شرط، و آن اینکه برود و بر قبر آدم سجده کند. دقت بفرمایید، داستان، داستان رو کم کنی نیست که خدا بخواهد رویش را کم کند نه، داستان این است که اگر بخواهد به قرب من برسد، اگر بخواهد توبه کند، چون گناه خروج از ولایت است که شبهای قبل خدمت شما عرض کردم، کسی که گناه می کند آن هنگامی که دارد گناه می کند از ولایت اهل بیت خارج است چون اهل بیت این دستور را نداده اند که تو این را انجام بده و این گناه را بکن.

توبه دوباره برگشت به ولایت است. لذا گفتند اگر کسی توبه می کند صلوات هم زیاد بفرستد که نورانیت صلوات آن ظلمت گناه اگر در وجودش هست را از بین ببرد. توبه برگشت به ولایت است. خب اگر کسی بخواهد توبه کند باید برگشت به ولایت داشته باشد باید برود بر قبر آدم سجده کند، باید نسبت به ولی خدا خضوع کند. حضرت موسی این را به شیطان گفت، گفت برو یک سجده بکن و غال قضیه را بکن دیگه!! طبق این نقل شیطان گفت من بر خود آدم سجده نکردم، بروم بر قبرش سجده کنم؟! من این کار را نمی کنم!!

پذیرش ولایت تنها راه هدایت

فقط و فقط راه همین است و غیر از این هیچ راه دیگری نیست. خدا رحمت کند مرحوم آیت الله آسیدعلی آقای قاضی را که هم کم و بیش اسم این عارف کم نظیر را شنیده اید. ایشان در نجف که زندگی می کرد، یک جوان لاتی در کوچه شان زندگی می کرد که معمولا سر کوچه ایستاده بود و پلاس بود و اهل نماز و دین و این حرفها نبود. فقط آقای قاضی را دوست داشت. هر موقع آقای قاضی از کوچه رد می شد این بلند می شد و اظهار ارادت می کرد. آقای قاضی یک مرتبه ایستاد به او گفت قاسم! مگر نمی گویی به ما ارادت داری؟ گفت آقا! مخلصت هم هستیم. آقای قاضی گفت بیا به خاطر این محبتی که به ما داری، یک قولی به من بده. گفت هرچه باشد من انجام می دهم.

گفت بیا امشب نیمه شب بلند شو و دو رکعت نماز شب بخوان! این برق از چشمش پرید!! گفت آقا! من اصلا نماز صبحم را بلد نیستم که چیست، نماز شب را اصلا نمی دانم چی هست!! آقا گفت مگر شما قول ندادی که به خاطر محبت من هر کاری باشد انجام می دهی؟! گفت آقا باشه ولی من آن موقع نمی توانم بلند شود، من تا لنگ ظهر خوابیده ام. من نمی توانم آن موقع بیدار شود. آقای قاضی گفت تو نیت کن من بیدارت می کنم. برای آقای قاضی کاری نداشت بیدار کردن او، نه اینکه برود در خانه ی او را در بزند. گفت تو نیت کن من بیدارت میکنم. این به رگ مردانگی اش برخورده بود گفت باشه. رفت یک ساعتی را نیت کرد. مثلا فرض کنید ساعت 4 نصف شب. دید سر همان ساعت بلند شد.

وقتی بلند شد دید چه حالی دارد. ممکن است بعضی ها سحر بلند شوند اما تلو تلو می خورند، حال ندارند. خود بلند شدن یک توفیق است، حال داشتن یک توفیق علی حده است. دید چه حالی دارد. آستینهایش را بالا زد که برود در حیاط لب حوض وضو بگیرد، یک مرتبه دلش شکست که خدایا عده ای هستند که این موقع شب یک عمری در خانه ات زار زدند، یک عمری مناجات کردند، صدایشان نزد ملکوتی ها آشناست، من بدبخت روسیاه را که آن طرف در عالم بالا کسی نمی شناسد، اما من روسیاه هم امشب آمدم، صدقه سر آن خوبان درگاهت ما را هم بپذیر. قاسم آن شب برایش شب قدر شد و جهشی بالا رفت. دیگر بعد از آن از شاگردان آیت الله آقای قاضی بود که میگفتند بعد از مدتی غذای نیم خورده اش را تبرکا بعضی ها می بردند!!

اگر مرحوم آیت الله آسید علی آقای قاضی طوری هست که وقتی قاسم خودش را به او سپرد اینقدر بالا رفت، آیت الله آقای قاضی با تمام عظمتش خاک پای امیرالمؤمنین است، خاک پای امام حسین است، خاک پای حضرت ولی عصر علیه السلام است. اگر با آقای قاضی اینقدر می شود بالا رفت، با امیرالمؤمنین چقدر می شود بالا رفت؟! با امام حسین چقدر می شود بالا رفت؟! وقتی آدم خودش را بسپارد بالا می برندش. کمالات معصوم در تو جلوه می کند. سلمان که بی خود سلمان نشد در روایت هست که جعل هواه هوی امیرالمؤمنین.

سلمان نه فقط اعمالش طبق میل امیرالمؤمنین و پسند امیرالمؤمنین بود آن که بماند، بلکه میلش را هم تابع میل امیرالمؤمنین کرده بود یعنی هرچه که علی بپسندد من همان را می پسندم، هرچه را که او نپسندد من اصلا دوست ندارم. این خیلی مهم است ها، یک مقدار روی آن فکر کنید! یک وقت انسان اعمالش را مورد پسند کسی می کند اما دلش یک جای دیگر است. دلش هنوز راضی نیست، میلش هنوز جای دیگر است ولی به زور این اعمال را انجام می دهد. اما یک موقع اینقدر عاشق اهل بیت شده که حتی در دلش و اعماق وجودش چیزی غیر از پسند ولی خدا نیست. که هرچه او بپسندد من هم می پسندم و هر چه او نمی پسندد من هم دوست ندارم. حب و بغضش عوض شده است.

پذیرش ولایت فناء شدن در ولایت

اینکه شما می بینید شهدای کربلا در سلامی که در زیارت عاشورا به آنها می دهید، وقتی سلام به امام حسین می دهید می گویید السلام علیک یا اباعبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک؛ این را دقت کرده اید یعنی چه؟ کلمه ی فناء به محیط باز جلوی خانه ها گفته می شود که الان به آن حیاط می گویند. در گذشته که دیوار نبود، حیاط الان دیوار دارد. در گذشته یک محوطه ی بازی جلوی خانه ها بود که اگر شتری اسبی استری می خواست بار بیاورد اینجا می آورد، بار انداز بود، بار را اینجا خالی می کرد. به این می گویند فناء. به شهدای کربلا شما می گویید حلت بفنائک اینها بار انداختند در فناء امام حسین. در بارانداز امام حسین. یعنی هرچه داشتند و نداشتند اینجا خالی کردند. یعنی هیچ منیتی از خودشان نماند، هرچه داشتند را اینجا فدا کردند، اینجا تسلیم کردند. یعنی فانی بودن در خود امامحسین، یعنی محو امام حسین شدند. گفت: (صفی علی شاه می گوید)

کشتگان کربلا عین حقند

زانکه غرق عشق هوی مطلقند

جان هفتاد و دو نور ای نور عین

واحد است و واحدی همچون حسین

هفتاد و دو تا دیگر نیستند، شده اند یکی، همه شده اند حسین

زین سبب شان در سلام و در کلام

بابی انتم و امی گفت امام

سلام امام باقر به شهدای کربلا

به خاطر این امام باقر علیه السلام گفت هر کس به شهدای کربلا سلام می دهد بگوید بابی انتم و امی؛ پدر و مادرم فدای شما. بگذارید من بگم چه می خواهم از این جمله خدمت شما بگویم. من یک موقع خودم برایم سؤال بود که حرّ (شهدای کربلا یکی اباالفضل است که جای خود دارد، یکی علی اکبر است که جای خود دارد، یکی حبیب است، یکی زهیر است یکی بریر است اینها کسانی بودند که عابد و زاهد بودند. حبیب از اصحاب پیغمبر و امیرالمؤمنین بود. بعضا کسانی بودند و شب زنده دارانی بودند که پنجاه سال شب زنده داری کردند و خیلی از روزها روزه بودند، قاریان قرآن بودند. اما شما حر را ببینید، حر در لشکر دشمن بود، حر جایش در قعر جهنم بود، در مقابل امامش ایستاد، اولین کسی که دل زن و بچه ی امام حسین علیه السلام را لرزاند حر بود که وقتی با سپاه هزار نفری اش همان اول کار که اباعبدالله می خواست به سمت کوفه برود حر آمد محاصره کرده و گفت حسین! نمیگذارم بروی، دستور از ابن زیاد رسیده که نگذارم بروی.

و نمیگذارم به سمت مدینه هم برگردی. خب زن و بچه ی امام حسین ترسیدند وقتی چنین وضعیتی برایش پیش آمد. حر در مقابل امامش بود. ولی خب برگشت و شد جزء شهدای کربلا. آن وقت امام باقر که می گوید اگر کسی می خواهد به شهدای کربلا سلام بدهد بگوید بابی انتم و امی اگرچه بزرگترین ولی خدا هم باشد بگوید پدر و مادرم فدای شما شهدای کربلا که یکی هم حر است!! تا رسیدم به این شعرهای صفی علی شاه، دیدم کاملا درست است. یکی هم حر است. این شعرها می گوید این هفتاد و دوتا که یکی هم حر است دیگر منیت نداشتند همه را امام حسین پرشان کرده بود. همه آیینه هایی بودند که جلوه ی امام حسین روی آنها افتاده بود

جان هفتاد و دو نور ای نور عین

واحد است و واحدی همچون حسین

زین سبب شان در کلام و در سلام

بابی انتم و امی گفت امام

امام برای همین به آنها گفت بابی انتم و امی. این بابی انتم و امی در واقع همان بابی انت و امی است که خطاب به امام حسین است. همان امام حسین در هفتاد و دو آینه تابیده و همه حسین شده اند. کسی که خودش را تسلیم معصوم کند اینطور به مقامات می رسد. راهش هم همین است و هیچ راه دیگری هم ندارد.

علت کرامات آقا جعفر مجتهدی

خدا رحمت کند مرحوم جعفر آقای مجتهدی را. آدمی بود بسیار با عظمت. مقام معظم رهبری میگفت خود من از او کرامت دیدم. مرحوم آیت الله مرعشی نجفی، مرحوم آیت الله میلانی، مرحوم آیت الله بهاء الدینی و خیلی از بزرگان مراجع ما به ایشان ارادت داشتند. آدم فوق العاده ای بود. ایشان می گفت ما به هر جا که رسیدیم با اشک بر سیدالشهداء رسیدیم. با ارادت به اهل بیت رسیدیم. واقعا هم همینطور است. این آدم را می رساند.

امشب در خانه ی کسی هستیم که من نمی دانم در مورد حضرت اباالفضل علیه السلام باید چه گفت. هرچه عظمت هست در این بزرگوار جمع شده است.

نیست صاحب همتی در نشأتین

هم قدم عباس را بعد از حسین

در هواداری آن شاه الست

جمله را یک دست بود او را دو دست

همه در هواداری امام حسین با یک دستشان آمدند ولی اباالفضل با دو دستش آمد. هر دو دستش را داد.

در هواداری آن شاه الست

جمله را یک دست بود او را دو دست

دهه محرم بخش دهم| سخنرانی مکتوب حجت الاسلام مسعود عالی
دهه محرم بخش دهم| سخنرانی مکتوب حجت الاسلام مسعود عالی

کتاب سیاحت غرب

مرحوم آقا نجفی قوچانی صاحب کتاب سیاحت غرب که احوالات خودش بعد از مرگ را در آن کتاب نوشته است. که چیز عجیبی است که مرحوم شهید مطهری از ایشان سؤال کرده بود که شما از کجا میدانستی بعد از مرگت چه می شود که احوالات بعد از مرگت را در این کتاب نوشتی؟ خب قبل از اینکه از دنیا برود این کتاب را نوشته است دیگر! از کجا می دانستی. ایشان فرموده بودند اول از روایات اهل بیت که خبر داده بودند آن طرف چه می شود، و دوم مکاشفاتی که از آن طرف به من نشان دادند. انسان باعظمتی بود. ایشان علاوه بر این کتاب سیاحت غرب که احوالات عالم آخرت خودش را بیان کرده است یک کتاب دیگر دارد به نام سیاحت شرق که زندگی نامه ی دنیای خودش از بچگی را بیان کرده است. خیلی کتاب قشنگی است. اگر این کتاب را گیر آوردید بخوانید. به قدری انسان را قشنگ با خدا رفیق می کند، اینقدر با خدا ساده و صمیمی حرف می زند که اگر انسان این کتاب را بخواند حس می کند خیلی به خدا نزدیک شده است. در این کتاب خودش نوشته است.

برکت وعظمت محرم در برزخ آقای قوچانی

یک مجتهد مسلم باعظمت خودش نوشته است که من ایام دهه ی محرمی بود یا اربعین (تردید از من است) که معمولا متدینین قدیم الایام پیاده از نجف به کربلا می رفتند. میگوید من هم راه افتادم، تعداد دیگری هم در راه بودند. البته آن موقع به این شلوغی ها هم که نبوده است. می گوید من با خودم آب برنداشتم. می خواستم سبک بروم به این فکر که در راه بالاخره کاروانسرایی چیزی هست که آب میگیرم. می گوید وقتی رفتم اتفاقا چیزی بین راه نبود، یا اگر بود آب نداشتند.

خدا می خواست چیزی به او بدهد. در و تخته را دارد جور می کند که چیزی به او بدهد. می گوید از چند نفر آب خواستم که داشتند می آمدند. آنها هم یا خودشان هم نداشتند یا اگر داشتند به اندازه خودشان داشتند، خیلی کم داشتند. من هم همینطور رفتم و گفتم می روم کربلا. حدود هفتاد هشتاد کیلومتر. می گوید رفتم حالا نمیداند چند ساعت شد ولی می گفت طوری بود که جگرم به شدت می سوخت. عطش شدید بر من غالب شده بود. شاید روز دوم یا سوم راهش بوده است. یعنی اینطور نبود که یکسره راه را همه را رفته باشد. میگوید از دور برق گنبد طلایی اباعبدالله را می دیدم. شاید مثلا یک فرسخ مانده بود، هفت هشت کیلومتر مانده بود. از دور می دیدم. بر سرعت قدمهایم افزودم.

به قدری عطش بر من غالب بود که یواش یواش داشتم دور و بر خودم را سیاه می دیدم. یک مرتبه یاد عصر عاشورا افتادم که بچه های امام حسین تشنگی را چطور تحمل می کردند. خب بزرگترها بزرگتر بودند تحمل می کردند ولی بچه سه ساله، بچه چهار ساله، بچه هفت ساله، بیست و هفت نفر بچه ی قد و نیم قد در کربلا بودند اینها چطور عطش را تحمل می کردند. می گوید حال و هوا و دلم رفت به عصر عاشورا. و شروع کردم گریه کردن. گریه می کردم و می رفتم. دیگر از خودم غافل شدم. یک مرتبه خدای متعال عنایت کرد و یک صحنه به من نشان داد. خود ایشان در این کتاب نوشته است. می گوید یک صحنه ای از عصر عاشورا را به من نشان داد. میگوید دیدم بعضی از بچه ها دامنشان آتش گرفته و دارند در بیابانها می دوند. هر کسی به طرفی می رود، صدای جیغ، ناله. این طفل معصومه گاهی موقعها با پای برهنه روی سنگها و خارها دارند می دوند. می گوید من دیگر گریه ام هق هق شده بود.

می خواستم بروم یکی از اینهایی که دامنش آتش گرفته بود را نجات بدهم. اما خب یک صحنه ی مکاشفه بود، نمی توانستم بروم. یک مرتبه خودم را در کوچه های کربلا یافتم. دیدم آمده ام و صورت پر از اشک و گرد و خاک، پاها خونی از اینکه به سنگها خورده و اصلا من متوجه نبوده ام، یک مرتبه دیدم مردم ایستاده اند بهت زده من را نگاه می کنند که این کیست که با این هیبت وارد شده است. رفتم کنار نهر آبی و پاهایم را شستم، صورتم را شستم و صاف رفتم به حرم سیدالشهداء. با اینکه خیلی خسته بودم. رفتم حرم نشستم روی یک سکو، مقداری که نشستم دیدم صدای زنگ ساعت حرم به صدا در آمد، مثلا ساعت شش، اما من صدای زنگ نمی شنیدم این را می شنیدم که هل من ناصر، هل من ناصر، هل من ناصر.

می گوید یک مرتبه دلم ریخت، بلند شدم گفتم یا اباعبدالله! بعد از هزار و خرده ای سال صدای هل من ناصرت الان بلند است؟ خدایا کی هست که جواب سیدالشهداء را بدهد؟ یک مرتبه دیدم از حرم اباالفضل علیه السلام هم زنگ به صدا در آمد اما من صدای زنگ را نمی شنیدم، بلکه این را می شنیدم لبیک لبیک لبیک. رو کردم به حرم اباالفضل گفتم جانم فدای تو یا عباس! هنوز صدای هل من ناصر برادرت را تو جواب می دهی.

روضه

اباعبدالله علیه السلام 56 سالش هست، حضرت اباالفضل حدود 34 سالش. بیست و چند سال فاصله سنی دارند، از جهت سن! از جهت مرتبه و مقام عددی در این عالم قابل مقایسه با چهارده معصوم نیست. آنها اصلا چیز دیگری است که کسی با آنها قابل مقایسه نیست حتی اباالفضل. با وجود اینکه امام حسین هم از جهت سن بزرگتر است هم از جهت رتبه و مقام ولی اعظم خدا هست، سه چهار مرتبه روز عاشورا به حضرت اباالفضل گفت جانم فدای تو. بنفسی انت جانم فدای تو.

آخرین بار که دیگر همه رفتند، آخر از همه حضرت اباالفضل می خواهد برود. آن کسی که ظرفش از هم بزرگتر هست، تحملش از همه بیشتر است، او آخر از همه دارد می رود. اباالفضل اینطور است، شهادت همه را دید، تکه تکه شدن علی اکبر را دید، ظرف بزرگ است. اما آمد نزد امام حسین می دانید چه گفت؟ نگفت اباعبدالله سیدی و مولای! به من اجازه بده بروم، نه. تعبیر این است لقد ضاق صدری؛ اقا سینه ی من تنگ شده است، پر شدم من. سینه من تنگ شده است.

اباعبدالله علیه السلام فرمود بنفسی انت یا عباس، جانم فدای تو برو آب بیاور. حضرت اباالفضل که محو در امام حسین بود، سریع آمد در خیمه ای که مشکها بودند که مشک را بردارد. این مشکها آویزان بودند. خب شبهای قبل آب می آوردند. اینها آویزان بودند. وقتی چکه می کردند زیرش مقداری رنگ خاک قهوه ای شده بود و نمناک شده بود. نگاه کرد دید بعضی از این بچه کوچولوها لباسشان را بالا زده اند و شکمشان را روی این نمها گذاشته اند که مقداری خنک شوند و آرام بگیرند، آدمی که مرد است وقتی این صحنه را ببیند … مشک را کند و رفت. تا رفت بچه های امام حسین گفتند تمام شد تشنگی ما، عمو رفت. می دانستند اباالفضل گره گشاست، هرکجا برود راه را باز می کند. خوشحال شدند. اما بچه های امام حسین! این عمو رفت دیگر بر نمیگردد. این عمو رفت.

وقتی رفت جزییات را همه می دانید. وارد شریعه فرات شد. سه نفر بودند روز عاشورا از همه تشنه تر بودند چون سهم آب خودشان را در روزهای قبل به بقیه می دادند. اول از همه خود اباعبدالله بود، خواهر بزرگوارش زینب کبری بود و اباالفضل. از همه تشنه تر بودند. وارد شریعه ی فرات شد، آب برداشت، خب بخور، بخور که جان بگیری! اما آب را ریخت، و مشک را پر کرد و بیرون آمد. وقتی بیرون آمد چهار هزار نفر را کنار شریعه گذاشته بودند که اگر کسی بخواهد سراغ آب برود او را بزنند با تیر، باشمشیر، با نیزه و با هرچه شد.

چهار هزار نفر از آن سپاه سی هزار نفری پست! اباالفضل وقتی این مشک را جلویش انداخت و حرکت کرد، تیربارانش کردند. شما ببینید چه تعداد تیر طرفش می آید. خودش خم شد روی مشک که تیرها به خودش بخورد، به مشک نخورد. تیربارانش کردند. از رجزهایش می فهمیدند که دستهایش هم قطع شد. اما او فقط می خواست این آب را برساند. یک کار کردند که اباالفضل را نگهش دارند، او که متوقف نمی شد. با وجود قطع دستش با تیر مشکش را زدند. تا مشک را زدند فوقف العباس یک مرتبه ایستاد، اباالفضل! کجا داری می روی؟ دیگر از این به بعد اگر بروی فقط دل بچه ها می سوزد اگر تو را اینطور ببینند. آب که برایشان نمی بری، فقط دلشان می سوزد.

فوقف العباس و در همان لحظه بود که تیری به چشمش خورد. سرش را خم کرد که این تیر بین پا و اسب قرار بگیرد و بکشد. سر که خم شد، کلاه خود از سرش افتاد و عمود آهنین فرود آمد. دیگر حضرت نتوانست بنشیند. آنجا این اباالفضل مؤدب، نمی دانم حضرت زهرا را دید که گفت فرزندم که به خودش اجازه داد به امام حسین بگوید برادر، یا اخا ادرک اخاک.

امام حسین علیه السلام برای علی اکبر گریه کرد، برای علی اصغرش گریه کرد، برای جون غلام سیاهش گریه کرد، اما وقتی کنار اباالفضل آمده است نگفتند گریه کرد، بکاء نیست، صرخ الحسین؛ ناله زد. وقتی اباعبدالله ناله زد صدای کف و سوت آن طرف بلند شد که کار حسین تمام شد. ستون خیمه ی لشکر حسین عباس بود، تمام شد. و آنجا بود که اباعبدالله فرمود الان انکسر ظهری و قلت حیلتی.

خدایا به آبروی باب الحوائج اباالفضل و مادرش ام البنین این دستهایی که به گدایی در خانه ات بلند شده تو خبر از حاجتها و گرفتاریها و مشکلات فردی و اجتماعی ما داری حاجات شرعی جمع حاضر و همه ی شیعیان امیرالمؤمنین برآورده به خیر بگردان.

خدایا تو را قسم می دهیم به آبروی اباالفضل باب الحوائج این بلای عمومی و این بیماری را از همه ی مؤمنین و همه ی مظلومین جهان برطرف بگردان

خدایا به آبروی اباالفضل قسمت می دهیم نسل ما را تا قیامت علوی و فاطمی و حسینی و اباالفضلی قرار بده.

به آبروی اباالفضل و مادرش ام البنین مرضای اسلام و منظورین شفای عاجل کرم بفرما

به آبروی اباالفضل رهبر بزرگوارمان و خدمتگزاران بر توفیقاتشان بیفزای

به آبروی اباالفضل امام راحلمان شهدایمان شهدای مدافع حرم حاج قاسم سلیمانی عزیزمان ذوی الحقوق از این جمع را مهمان اباالفضل بگردان

به دستان قطع شده اباالفضل قمر منیر بنی هاشم به سر مقدس سیدالشهداء بالاترین خواسته ی ما فرج مولایمان امام زمان تعجیل بفرما.

پایگاه اطلاع رسانی هیات رزمندگان اسلام

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *