رابطه راهبرد منطقه ای آمریکا با انتخابات 7 اسفند|دکتر داوری (اختصاصی هیات)

خانه / مطالب و رویدادها / رابطه راهبرد منطقه ای آمریکا با انتخابات 7 اسفند|دکتر داوری (اختصاصی هیات)

شکل گیری جبهه مقاومت در جنوب غرب آسیا و افزایش مساحت آن به سود جمهوری اسلامی ایران باعث شده تا دولت دمکرات اوباما زیر فشار جناح جمهوری خواه، لابی صهیونیست ها، حکام مرتجع منطقه و همچنین رژیم صهیونیستی نتواند پاسخ قانع کننده ای برای ناکامی های راهبردی خود داشته باشد. آمریکا به دنبال یک راهکار عمیق‌ و پایدار است تا بتواند ماهیت رفتارهای ایران را تغییر دهد تا اساسا نیازی به مهار این بازیگر انقلابی نداشته باشد. به بیان دیگر، یک ایران تغییر یافته و به مرزهای استحاله نزدیک شده، کمتر به مهار نیاز دارد و این برای استقرار نظم آمریکایی در منطقه، موثرتر و کم‌هزینه‌تر خواهد بود.

محورهای مقاله

الف- انتخابات در جمهوری اسلامی ایران همواره فرصتی برای نمایش ظرفیت مردمسالاری دینی و تقویت مقبولیت نظام اسلامی بوده است، اما دنیای غرب همواره در صدد بوده از آن به عنوان فرصتی برای ایجاد آشوب، ناامن سازی، ایجاد گسست های اجتماعی، مهار و حتی براندازی استفاده نماید.

ب- گذری بر راهبردهای منطقه ای آمریکا در جنوب غرب آسیا نشان می دهد که این کشور نتوانسته به اهداف منطقه ای خود ظرف سه دهه اخیر دست پیدا کند. بدون شک اصلی ترین مانع در این میان، حضور مقتدرانه و هوشمندانه جمهوری اسلامی ایران در منطقه بوده است.

ج-روند سال های اخیر بیانگر این نکته اساسی است که به موازات گسترده شدن مساحت جبهه مقاومت و افزایش ضریب اقتدار جمهوری اسلامی ایران در منطقه، راهبردهای منطقه ای آمریکا با ناکامی های بیشتری مواجه شده است.

د-آمریکایی ها با تجربه ای که از فتنه 88 ، انتخابات 92 و مذاکرات هسته ای و توافق برجام اندوخته اند، درصددند با شکل دهی دو مجلس مطلوب خود(خبرگان و شورای اسلامی) و از طریق نفوذ در ساختار قدرت و همزبانی با سناریوهای آمریکا، مسیر مهار و تغییر رفتار جمهوری اسلامی ایران در منطقه را با فشار از داخل از سوی مهره های کلیدی خود در ساختار قدرت جمهوری اسلامی ایران پیگیری نمایند.

چکیده

شکل گیری جبهه مقاومت در جنوب غرب آسیا و افزایش مساحت آن به سود جمهوری اسلامی ایران باعث شده تا دولت دمکرات اوباما زیر فشار جناح جمهوری خواه، لابی صهیونیست ها، حکام مرتجع منطقه و همچنین رژیم صهیونیستی نتواند پاسخ قانع کننده ای برای ناکامی های راهبردی خود داشته باشد.

آمریکا به دنبال یک راهکار عمیق‌ و پایدار است تا بتواند ماهیت رفتارهای ایران را تغییر دهد تا اساسا نیازی به مهار این بازیگر انقلابی نداشته باشد. به بیان دیگر، یک ایران تغییر یافته و به مرزهای استحاله نزدیک شده، کمتر به مهار نیاز دارد و این برای استقرار نظم آمریکایی در منطقه، موثرتر و کم‌هزینه‌تر خواهد بود.

نگاه آمریکا به برجام و توافق هسته‌ای با ایران، یک نگاه موقتی و غیرمرتبط با سایر مسائل غرب آسیا نیست. آمریکایی‌ها عمیقا بر این باورند که برجام تنها یک بخش از برنامه کلان آن‌ها برای استقرار نظم مطلوب در منطقه است. این نظم اهداف مشخصی دارد که امنیت‌سازی برای اسرائیل، امنیت‌سازی برای انرژی و انتقال آن و هم‌چنین تسری لیبرالیسم و ارزش‌های آمریکایی به منطقه برای تغییر رفتار و ساختار حکومت‌های معارض و متحد از جمله آن‌ها است.

غرب همواره انتخابات را فرصتی برای رسیدن به اهدافش در قالب براندازی، تضعیف نظام، دو‌قطبی‌سازی و گسست وحدت ملت و نظام ‌ایران، گرفتار سازی ‌ایران در داخل برای جلوگیری از پیشرفت و توسعه و ممانعت از حضور آن در صحنه جهانی و مقابله با الگو بودن آن برای جهان می‌داند. نوع رفتار کشورهای غربی نشان می‌دهد که انتخابات خبرگان رهبری و مجلس شورای اسلامی‌ در اسفند‌ماه سال ۱۳۹۴ را نیز فرصتی برای خود می‌دانند تا به اهداف خود در قبال ‌ایران دست یابند چنانکه براندازی نظام و یا حداقل تغییر رفتار و تبدیل ‌ایران به کشوری منزوی از ارکان کاری غرب را تشکیل می‌دهد.

نظام سلطه و دشمنان انقلاب اسلامی با متحمل شدن شکست‌های پی در پی در مقابل جمهوری اسلامی ایران، به‌ویژه در فتنه ۸۸، یکبار دیگر سناریوی پیچیده‌ و بسیار خطرناکی را طراحی نموده‌اند. طراحان و کارگزاران این سناریو، با بهره‌گیری از عوامل نفوذی، تجدیدنظرطلبان و منحرفین از مکتب امام خمینی، تغییرو استحاله جامعه و نظام از ساخت و هویت خود را مدنظر قرار داده‌اند.

به اعتقاد استراتژیست های آمریکایی، چنانچه غرب بتواند مهره های کلیدی خود را در درون هیات حاکمه و نهادهای کلیدی نظام اسلامی نفوذ دهد، مسیر امن و کوتاهی را برای مهار منطقه ای جمهوری اسلامی ایران و تامین منافع حیاتی خود و همپیمانانش در منطقه برخواهد داشت. از این رو انتخابات 7 اسفند برای دشمنان نظام اسلامی اهمیتی دو چندان پیدا کرده است.

هفتم اسفند سال 94 موعد برگزاری دو انتخابات مهم مجلس شوراي اسلامي و خبرگان رهبري است. براي دشمنان انقلاب اسلامي مقوله انتخابات به عنوان فرصتي براي ضربه زدن به نظام اسلامي از طریق آشوب و ناامن سازی، ایجاد گسلهای اجتماعی، دامن زدن به مطالبات قومی و  حتي اجراي سناريوي براندازي نظام شناخته مي‌شود.

انتخابات به عنوان نمادي از دموکراسي های جاري در کشورها، در کنار اهميتي که در تشکيل دولت‌ها و ساختار سياسي حاکم بر کشورها دارد بيانگر ظرفيت‌هاي نظام‌هاي حاکم بر کشورها در عرصه دموکراسي و مردم‌سالاري است. بر اين اساس نيز نظام سلطه همواره تلاش کرده از مقوله انتخابات در چارچوب منافع خود بهره گيرد. آنچه در قالب جنگ نرم برای رسیدن به منافع و سلطه بر کشور و یا تغییر رفتار نظام‌ها تحقق می‌گیرد به طور معمول حول محور انتخابات است. ‌این فرآیند دارای ابعاد مختلفی است که به فراخور جامعه هدف تعیین و اجرایی می‌گردد. نمود عینی ‌این امر را در رفتارهای غرب در قبال جمهوری اسلامی ‌ایران می‌توان مشاهده کرد. غرب همواره انتخابات را فرصتی برای رسیدن به اهدافش در قالب براندازی، تضعیف نظام، دو‌قطبی‌سازی و گسست وحدت ملت و نظام ‌ایران، گرفتار سازی ‌ایران در داخل برای جلوگیری از پیشرفت و توسعه و ممانعت از حضور آن در صحنه جهانی و مقابله با الگو بودن آن برای جهان می‌داند. نوع رفتار کشورهای غربی نشان می‌دهد که انتخابات خبرگان رهبری و مجلس شورای اسلامی‌ در اسفند‌ماه سال ۱۳۹۴ را نیز فرصتی برای خود می‌دانند تا به اهداف خود در قبال ‌ایران دست یابند چنانکه براندازی نظام و یا حداقل تغییر رفتار و تبدیل ‌ایران به کشوری منزوی از ارکان کاری غرب را تشکیل می‌دهد.

انتخابات 7 اسفند از زاویه ای دیگر نیز برای دنیای غرب به ویژه آمریکا اهمیتی مضاعف یافته است.  سیاست منطقه ای اوباما در راستای تامین اهداف اساسی آمریکا در منطقه به ویژه مهار جمهوری اسلامی ایران است. تفاوت این سیاست با طرح خاورمیانه بزرگ در این است که؛ بوش با راهبرد نظامی تفوق و اوباما با حضور غیر مستقیم و ایجاد موازنه قدرت، همان اهداف را پیگیری می کنند. در این میان سیاست تجزیه کشورهای محور مقاومت یکی از اصلی ترین اجزای راهبرد اوباما به شمار می رود. لذا به نظر می رسد با توجه به ضعف راهبردی آمریکا برای حضور مستقیم در منطقه و لزوم مهار جمهوری اسلامی ایران، مقامات واشنگتن سرمایه گذاری ویژه ای را معطوف دو انتخابات پیش روی کشورمان داشته اند. برای درک بهتر راهبرد انتخاباتی آمریکا ، نخست باید مروری گذرا بر راهبرد امنیت ملی آمریکا طی سال های اخیر در منطقه داشت و سپس به تحلیل نقش جمهوری اسلامی ایران در میزان موفقیت و ناکامی راهبردهای آمریکا در منطقه داشت تا  بهتر بتوان تصویر روشنی از اهمیت انتخابات 7 اسفند از نگاه آمریکایی ها ارائه کرد.

فرجام اسناد راهبردی آمریکا در منطقه

نخستین سند راهبرد امنیت ملی آمریکا پس از پایان جنگ سرد و اتمام عملیات نظامی علیه عراق ، توسط یک تیم از کارشناسان نظامی در پنتاگون با مدیریت پل ولفوویتز (معاون وقت امور سیاستگذاری) در زمانی‌که دیک چینی وزیر دفاع در دولت بوش پدر بود طراحی و به تصویب رسید.

 این سند که «راهنمای سیاستگذاری دفاعی» نام داشت، در کنار پنج سند مهم دیگر؛ «پروژه قرن جدید آمریکایی»، «بازسازی نیروی دفاعی آمریکا»، «سیاست ملی انرژی ایالات متحده» و نهایتاً «استراتژی امنیت ملی ایالات متحده» طراحی کلان سیاست خارجی آمریکا را صورت داد که در دوران نومحافظه کاران با روی کار امدن جریان صهیونیسم مسیحی به بهانه مبارزه با تروریسم اجرا شد.

 طبق این اسناد ایالات متحده آمریکا در قالب برنامه‌ای تدریجی، برای رسیدن به «امنیت مطلق»، «استراتژی تفوق» را هدف خود قرار داد. بر این اساس، مفهوم « مبارزه با تروریسم بر مبنای جنگ پیش دستانه» و «اشاعه و بسط دموکراسی و آزادی» نقطه کانونی راهبرد امنیت ملی آمریکا را در طرح «خاورمیانه بزرگ» شکل می‌داد. چرا که براساس آنچه در سند استراتژی امنیت ملی آمریکا در سال ۲۰۰۶ قید شده است، مبارزه علیه رادیکالیسم اسلامی، چالش و منازعه اصلی ایدئولوژیک سال‌های اولیه قرن ۲۱ محسوب می‌شد.

لازم به ذکر است یکی دیگر از ریشه های طرح خاورمیانه بزرگ در دهه ۱۹۹۰ به طرحی باز می گردد که تحت عنوان «خاورمیانه جدید» توسط شیمون پرز رئیس رژیم صهیونیستی به آمریکا ارائه شده بود. هدف این طرح اصلاحات سیاسی اقتصادی در کشورهای عربی با هدف عادی‎سازی روابط اقتصادی رژیم صهیونیستی با کشورهای کشورهای عربی منطقه البته با هدف برتری اسرائیل در منطقه بود.

برهمین اساس و در قالب طرح خاورمیانه بزرگ آمریکا با حمله به افغانستان و عراق این کشورها را به اشغال درآورده و بازسانی حاکمیت آنها را آغاز کرد. همچنین متحدان آمریکا نظیر عربستان و مصر و … نیز برای باز کردن فضای سیاسی و اصلاحات اجتماعی و اقتصادی تحت فشار قرار گرفتند. البته واضح بود که طرح خاورمیانه بزرگ‌، نه یک طرح مستقل بلکه بخشی از راهبرد کلان امنیت ملی ایالات متحده آمریکا برای تامین اهداف اساسی این کشور بود. در این میان می توان این اهداف اساسی را در موارد ذیل خلاصه کرد:

-استقرار یک نظم لیبرالیستی در منطقه غرب آسیا

-حفظ امنیت رژیم صهیونیستی

-تضمین جریان انرژی و تسلط بر منطقه ژئواستراتژیک غرب آسیا

-و نهایتا تثبیت هژمونی لیبرال دموکراسی در سطح جهانی

دولت بوش نیز برای نیل به این اهداف اساسی، بر این باور بود که اجبار و استفاده از قوه قهریه آمریکا برای ملت‌سازی (طبق طرح خاورمیانه بزرگ) برای سالیان متمادی در این منطقه می‌تواند منافع  ایالات متحده آمریکا و استمرار نظم لیبرالیستی بین‌المللی را تضمین نماید. در این میان عراق در چارچوب طرح خاورمیانه بزرگ جایگاهی مهم نزد نومحافظه کاران داشت. چرا که ملت سازی در عراق، به مثابه آغاز یک دومینوی دمکراتیک در غرب آسیا نگریسته می شد که طی آن به مرور نظام های مخالف آمریکا سرنگون و تروریسم نیز از میان می رود. لذا تصمیم سازان ایالات متحده در ابتدا یک دولت مرکزی مقتدر سکولار در بغداد در مدنظر قرار داده و صریحا به متحدان خود از جمله کردها گوشزد نمود که؛ آمریکا اقداماتی که باعث تجزیه عراق شود را تحمل نمی کند. به ویژه آمریکا مراقب بود که؛ اختلافات موجود در اداره عراق میان مناطق خودمختار و دولت مرکزی نظیر؛ تعیین تکلیف کرکوک، وظایف و حدود جغرافیایی نیروهای نظامی، استخراج و فروش نفت و … منجر به فروپاشی دولت مرکزی نگردد.

اما به مرور روند سیاسی قدرت یافتن شیعیان به تبع آن افزایش نقش جمهوری اسلامی ایران در عراق باعث گردید تا تردیدهای زیادی پیرامون سیاست آمریکا مبنی بر عراق یکپارچه به وجود آید. در واقع اولین مسئله امریکا در عراق که باعث می گردید تا آمریکا همه دستاوردهای خود را در این کشور برباد رفته ببیند، افزایش نفوذ ایران در عراق بود. برخلاف اهداف طرح خاورمیانه بزرگ آنچه عملا حادث گردید: تقویت نفوذ منطقه ای ج.ا.ایران و حضور در ساخت دولت عراق بود. این شرایط باعث گردید تا متحدان منطقه‌ای آمریکا همواره این انتقاد را مطرح نماید که آمریکا ضمن از میان بردن بزرگ ترین عامل ضد امنیتی جمهوری اسلامی یعنی صدام، منطقه را نیز به ایران تحویل داده است. به همین دلیل طرح خاورمیانه بزرگ در عمل به سیاست مهار ایران تغیر وضعیت داد.

 ناکامی خاورمیانه بزرگ و طرح موضوع هرج و مرج سازنده

چنانچه اشاره شد قابل توجه ترین تصمیم دولت بوش حمله به عراق در سال ۲۰۰۳ و اشغال این کشور بود. اما یکی از مهمترین خسارت های این جنگ، از دست رفتن عراق تحت تسلط اهل تسنن بود، عراقی که به اندازه کافی توانایی و انگیزه داشت تا در مقابل ایران شیعی، ایجاد موازنه کند. همچنین علیرغم این تصور که حضور نظامی باعث مقابله با تروریسم می شود، بر عکس حمله به افغانستان و عراق عرصه تروریسم را جهانی نمود و تروریست ها پایگاه مناسبی را در عراق بدست آورده و القاعده عراق تشکیل شد که بعدها طی دگردیسی های متعدد به دولت اسلامی عراق و شام (داعش) بدل گردید. از جمله دیگر نتایج طرح خاورمیانه بزرگ این بود که بر خلاف تصورات نه تنها نظم دموکرتیک آمریکایی در منطقه گسترش نیافت، بلکه منطقه با فقدان نظم عمومی و پایان برتری بلوک سازش و ارتجاع عربی که متحد آمریکا بود، مواجه شد. متقابلا پیوند مقاومت فلسطین، حزب‌ا… لبنان با ایران و همچنین ایفای نقش سوریه، حوزه جدیدی از گسترش نقش و نفوذ منطقه‌ای ایران را مطرح ساخت که از آن به جبهه مقاومت یاد می شود.

جو بایدن معاون کنونی رئیس جمهور آمریکا و رئیس وقت کمیته سیاست خارجی سنای امریکا در سال ۲۰۰۶ هنگامی که ناکارامدی سیاست آمریکا در عراق آشکار شده بود در یادداشتی که نیویورک تایمز آن را منتشر کرد اظهار داشت؛ « راه حل بحران عراق، تقسیم آن به سه منطقه خودمختار کرد نشین، شیعه و سنی است» همزمان محافل نومحافظه کار نیز از استراتژی « هرج و مرج سازنده» سخن گفتند که طبق آن آمریکا باید ضمن عدم حضور مستقیم نظامی، از طریق مدیریت بی‌ثباتی موجود که دارای ریشه های تاریخی هستند، منافع خود را جست‌وجو کند. نهایتا قدرت گرفتن اوباما باعث گردید طرح خاورمیانه بزرگ به کنار گذاشته شود و راهبرد « ایجاد دولت الگو» در عراق، به راهبرد «عدم شکست و خروج کم هزینه» تبدیل شود.

 راهبرد منطقه ای اوباما

با آغاز به کار اوباما در کاخ سفید به نظر می رسید در عین ثبات در اهداف راهبردی آمریکا، اما رویکردها و سیاست های این کشور برای پیگیری این اهداف دچار تحول شده است. اما از طرفی اوباما برای پیگیری اهداف کلان و اتخاذ استراتژی مناسب، با چالش های متعددی روبرو بود از جمله؛ ۱-گسترش بیداری اسلامی و بدل شدن آن به افراط گرایی در مراحل بعد ۲-کاهش اهمیت استراتژیک منطقه غرب آسیا برای آمریکا.

۳-کاهش توان راهبردی نظامی امریکا برای حضور و اعمال قدرت در منطقه.

۴-افزایش مداوم نقش منطقه ای جمهوری اسلامی ایران

لذا راهبرد جدید منطقه ای آمریکا بایستی ضمن اینکه تهدیدات فوق و همچنین توان راهبردی آمریکا را در نظر می گرفت، باید مبتنی بر اهداف کلان نیز می بود. به همین دلیل عنصر تداوم در سیاست خارجی آمریکا خود را در جایی نشان داد که دموکرات ها تلاش کردند برای نیل به اهداف، تاکتیک های کاهش حضور و مدیریت تحولات را انتخاب کنند. تقریبا همان کاری که در اواخر دوره جورج بوش تحت عنوان هرج و مرج سازنده مطرح شده بود. بر این اساس و طبق رفتارهای آمریکا در ۶ سال گذشته می  توان اجزای راهبرد منطقه ای اوباما را استخراج کرد، راهبردی که در انتهای بحث می توان آنرا راهبرد «حضور غیر مستقیم و ایجاد موازنه قدرت» نامید.

۱-سیاست مداخله نظامی مقیاس کوچک

۲-سیاست هدایت غیرمستقیم و حمایت متحدان

۳-ائتلاف سازی های جدید در برابر ایران

۴- مدیریت سلفی تکفیری ها برای تقابل با جبهه مقاومت

۵- ضعف راهبردی در جبهه مقاومت با موضوع تجزیه

پنج سیاست فوق نیز به نوعی در هم تنیده اند. اتخاذ سیاست مداخله حداقلی در چارچوب استراتژی ضد شورش دیوید پترائوس در قالب حملات هوایی و پهپادی، عملا منجر به تقویت گروههای تروریستی گردید. همچنانکه هم اینک تمامی کارشناسان نظامی بر این امر صحه می گذارند که حملات هوایی در غیاب عملیات زمینی نمی تواند تروریسم را شکست دهد. اما به نظر می رسد آمریکا آگاهانه این استراتژی را در جنگ عراق آغاز کرد و سپس در یکسال اخیر و در ائتلاف ضد داعش نیز آن را پیگیری کرده که نتیجه آن تقویت روزمره داعش بوده است.

 تقویت داعش نیز با سیاست مدیریت تکفیری ها و جهت دهی آنان به سوی جبهه مقاومت کاملا سازگاری دارد. و از طرفی تقویت گروههای تروریستی عملا منجر به تجزیه طلبی در عراق و سوریه می شود. لذا مجموعه ۵ سیاست فوق الذکر به طور کلی در راستای ایجاد یک هرج مرج منطقه ای است که در خلال آن با مدیریت آمریکا نهایتا نظم دلخواه انان و چارچوب های اصلی منافع آنان که در بخش های قبلی ذکر شد محقق شود. مجموعه این ۵ سیاست را جورج جورج فریدمن، رئیس اندیشکده استراتفورد در مقاله ای «بلوغ سیاست آمریکا در منطقه» می داند و آن را اینگونه تعریف می کند: «حضور غیر مستقیم و موازنه قدرت». این دو عنصر اصلی، نقشه و استراتژی جدید ایالات متحده در منطقه خواهد

بود که ضمن مخفی نگه داشتن حضور واقعی آمریکا در پشت صحنه اتفاقات منطقه، باعث می‌شود هزینه‌های استراتژی قبلی بر این کشور تحمیل نشود.

نقش جمهوری اسلامی ایران در شکست راهبردهای منطقه ای آمریکا شکل گیری جبهه مقاومت و افزایش مساحت آن به سود جمهوری اسلامی ایران باعث شده تا دولت دمکرات اوباما زیر فشار جناح جمهوریخواه، لابی صهیونیست ها، حکام مرتجع منطقه و همچنین رژیم صهیونیستی نتواند پاسخ قانع کننده ای برای ناکامی های راهبردی خود داشته باشد.

آمریکا به دنبال یک راهکار عمیق‌تر و پایدارتر نیز هست تا بتواند مبتنی بر آن، ماهیت رفتارهای ایران را تغییر دهد تا اساسا نیازی به مهار این بازیگر انقلابی نداشته باشد. به بیان دیگر، یک ایران تغییر یافته کمتر به مهار نیاز دارد و این برای استقرار نظم آمریکایی در منطقه، موثرتر و کم‌هزینه‌تر خواهد بود.

 از سوی دیگر، آمریکا به زعم خود گمان می‌کند که ایران به دلیل فشار تحریم‌ها وارد مذاکره و تعامل شده است چرا که مردم ایران به کاندیدایی در انتخابات ریاست جمهوری سال 92 رای داده‌اند که رویکرد تعامل‌گرایانه با آمریکا را در شعارهای خود مطرح کرده بود. این تصور آمریکایی یعنی؛ با طراحی‌های هوشمندانه در حوزه‌های اقتصادی، فرهنگی و سیاسی، می‌توان نفوذ و جهت‌دهی سیاست داخلی ایران برای تغییر رفتار خارجی تهران را عملی کرد. آمریکا با این رویکرد، علاوه بر مهار منطقه‌ای ایران می‌تواند یکی از اهداف  نظم مطلوب خود در منطقه یعنی القای ارزش‌های خود را هم تا حدی در درون یکی از مهم‌ترین معارضان خود محقق سازد.  البته این راهبرد آمریکایی دو طرفه است. به بیان دیگر، همان‌طور که آمریکا در تلاش است تا از طریق نفوذ بر عرصه داخلی، رفتار خارجی ایران را کنترل کند، به دنبال این است تا با گزینه‌های منطقه‌ای خود نیز، عرصه داخلی ایران را تحت تاثیر قرار دهد. افزایش هزینه‌های ایران در منطقه و وادارسازی او به مذاکره در خصوص مسائل منطقه‌ای برای کاهش این هزینه‌ها، می‌تواند در مسیر مدیریت ادارک و رفتار مردم ایران، جهتِ گزینش افراد و افکاری شود که حامی تعامل‌گرایی بیشتر با آمریکا هستند. نگاه آمریکا به برجام و توافق هسته‌ای با ایران، یک نگاه موقتی و غیرمرتبط با سایر مسائل غرب آسیا نیست. آمریکایی‌ها عمیقا بر این باورند که برجام تنها یک بخش از برنامه کلان آن‌ها برای استقرار نظم مطلوب در منطقه است. این نظم اهداف مشخصی دارد که امنیت‌سازی برای اسرائیل، امنیت‌سازی برای انرژی و انتقال آن و هم‌چنین تسری لیبرالیسم و ارزش‌های آمریکایی به منطقه برای تغییر رفتار و ساختار حکومت‌های معارض و متحد از جمله آن‌ها است. این اهداف پس از توافق هسته‌ای با ایران دچار تحول نشدند اما راهبردهای عملیاتی شدن آن‌ها دچار تغییراتی شد. نزدیکی اعراب و اسرائیل در شرایط پس از برجام، علاوه بر این‌که می‌تواند در حوزه امنیت‌سازی برای این رژیم موثر باشد، می‌تواند یک موازنه جدید در مقابل ایران قرار دهد. نکته قابل تامل دیگر، تلاش آمریکا برای مهار داخلی و منطقه‌ای ایران است. کلیدواژه مهار داخلی، «نفوذ» است که می‌تواند در حوزه‌های سیاسی، اقتصادی و فرهنگی اجرا شود و بر ادارک فعالان سیاسی و مردم ایران موثر واقع شود. در عرصه منطقه‌ای نیز، ایجاد موازنه‌های مثبت و منفی یک‌جانبه و چندجانبه، بحران‌سازی، فشار و هم‌چنین تلاش برای وادارسازی ایران به مذاکره در دستور کار آمریکا قرار دارد تا باب مذاکره و تغییر رفتار ایران مستمر بماند.

آمریکا و گردش به شرق

اما نگاهی به سند راهبرد امنیت ملی آمریکا در سال ۲۰۱۵، نشان از تغییر رویکرد آمریکا نسبت به منطقه غرب آسیا می‌دهد. این سند می‌گوید: «ما در حال تغییر توازن رویکرد خود به سمت آسیا و اقیانوسیه هستیم»؛ راهبردی که به سیاست «گردش به شرق» آمریکا شهرت یافته است. به نظر می‌رسد این تغییر راهبرد از یک سو ناشی از هراس آمریکا نسبت به افزایش قدرت اقتصادی چین نشأت می‌گیرد؛ چراکه «اقتصاد» یکی از پایه‌های مهم و شاید مهم‌ترین پایه تمدن آمریکایی است. به همین دلیل «آمریکا تلاش می‌کند تا حوزه نفود خود را از حوزه آتلانتیک به حوزه پاسیفیک تغییر دهد تا با توجه به این تغییر ژئوپلیتیکی، کماکان برتری خود  را به دیگر قدرت‌های آسیایی تحمیل کند.» از سوی دیگر، سیاست‌ها و رویکردهای روسیه پوتینی نیز مزید بر علت شده است. البته نگاه دیگری هم به چین وجود دارد که معتقد است، علی‌رغم رشد اقتصادی چین، این کشور نهایتاً به عنوان یک رقیب برای آمریکا محسوب می‌شود و نه یک تهدید. زیرا قدرت یافتن چین در حوزه اقتصادی در ذیل همین نظام سرمایه‌داری است و هرچه این نظام بهتر و بیشتر بچرخد، چین هم نفع بیشتری خواهد برد. اما به هر حال سیاست اعلامی ایالات متحده آمریکا حکایت از این تغییر راهبردی دارد.

اما با توجه به اهمیت تاریخی، سیاسی و اقتصادی غرب آسیا، آیا به‌راستی آمریکا می‌خواهد این منطقه را به حال خود رها کند؟ اگرچه آمریکا در چند سال اخیر وابستگی خود به نفت و گاز غرب آسیا را کاهش داده به‌طوری که در سند امنیت ملی آمریکا آمده است: «بازار جهانی انرژی به طور چشمگیری تغییر کرده است. آمریکا اکنون بزرگترین تولید کننده نفت و گاز طبیعی جهان است. وابستگی ما به نفت خارجی در بیست سال گذشته به پایین‌ترین حد خود رسیده است و باز هم در حال کاهش است و ما در حال تکیه به یک اقتصاد انرژی پاک جدید هستیم.» اما در اهمیت ژئوپلتیک غرب آسیا، تنها متغیر انرژی دخیل نبوده و نیست. اتصال سه قاره به یکدیگر، حمل و نقل دریایی، رشد اسلام سیاسی، دشواری‌های ناشی از تضمین امنیت رژیم اشغالگر قدس، تحولات پس از بیداری اسلامی و از همه مهم‌تر، تبدیل شدن جمهوری اسلامی ایران به عنوان مهم‌ترین و پرنفوذترین قدرت منطقه‌ای از دیگر متغیرهای مهم این منطقه است که توجه به آن‌ها، اتخاذ این سیاست توسط اوباما را -فارغ از راستی‌آزمایی آن- با انتقاداهای فراوانی در محافل سیاسی و اندیشکده‌های آمریکا مواجه ساخته است. به هر حال حتی اگر باراک اوباما فرمان سیاست‌های بین‌المللی خود را به سمت شرق جهان بچرخاند، اما اهمیت غرب آسیا برای رهبری نظام سلطه به دلیل متغیرهای فوق‌الذکر کم نخواهد شد و تلاش خود را برای حفظ و گسترش نفوذ خود در منطقه افزایش خواهد داد. بنابراین آمریکا نمی‌تواند صحنه را به نفع رقیب خود ترک کند؛ به‌خصوص این‌که هیچ کشوری به مانند ایران توانایی مدیریت منطقه را ندارد. پس یا باید ایران سازش کند و در چارچوب تعاملی با آمریکا منطقه را به او بسپارد و یا اینکه منطقه آنقدر شلوغ و بی‌ثبات شود تا اینکه هیچ کدام از قدرت‌های منطقه‌ای نتوانند مدیریت امور را در دست بگیرند و یا آنکه با رام کردن قدرت اول منطقه از طریق انتخابات 7 اسفند و ری کار آمدن نیروهای دوستدار غرب و نفوذ در ارکان حاکمیت و فشار از درون، میدان مانور منطقه ای ایران را مهار و به حداقل ممکن برساند. به نظر می‌رسد آمریکا دو طرح کلی را برای کنترل و مدیریت منطقه غرب آسیا در نظر داشته و دارد:

۱. تولد پسر خوب یا ایجاد حصار استراتژیک؟

روند مذاکرات هسته‌ای نشان داد که هدف آمریکا از این مذاکرات برخلاف جمهوری اسلامی ایران، فراتر از موضوع هسته‌ای بوده است. مطرح کردن حمایت ایران از گروه‌های مقاومت در منطقه، برنامه موشکی ایران و تحولات یمن و سوریه و تلاش و اشتیاق برای گنجاندن این موضوعات در مذاکرات نشان‌دهنده این مسأله است که آمریکا یا از طریق ایجاد «حصار استراتژیک» برای ایران و یا از طریق تبدیل جمهوری اسلامی ایران به «پسر خوب دهکده جهانی» سیاست‌های خود را پیش ببرد.  از یک سو آمریکا در تلاش بوده است تا با کاهش عمق استراتژیک ایران در منطقه (خط نفوذ منطقه‌ای آمریکا) بتواند «حصار استراتژیک» را دورتادور مرزهای ایران ایجاد کند تا قدرت ایران در تعامل با گروه‌ها و کشورهای محور مقاومت تحدید شود. رهبر انقلاب اسلامی در دیدار خود با اعضای مجمع جهانی اهل بیت (علیهم‌السلام) فرمودند: «در منطقه هم آنها میخواهند نفوذ ایجاد کنند؛ حضور برای خودشان دست‌وپا کنند و اهداف خودشان را در منطقه دنبال کنند. ما به حول و قوّه‌ی الهی تا آنجایی که بتوانیم نخواهیم گذاشت این اتّفاق بیفتد. سیاستهای ما در منطقه، نقطه‌ی مقابل سیاستهای آمریکا است.» از سوی دیگر آمریکا در تلاش بوده تا بتواند جمهوری اسلامی ایران را از داخل مرزهایش مجاب کند تا با سیاست‌های استکباری این کشور همگام شود (خط نفوذ داخلی). البته برخی نیز خواسته و ناخواسته در این زمین بازی می‌کنند. به نظر می‌رسد بهترین حالت برای آمریکا این است که جمهوری اسلامی به عنوان پرچم‌دار مقاومت در برابر نظم نظام سلطه، قواعد استکباری دهکده جهانی را قبول کرده و تن به تقسیم کار و نقشی بدهد که آمریکا برایش تعیین می‌کند. از این رو بسیار تلاش می‌کند تا در ایران نفوذ پیدا کند. حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در این باره هم فرمودند: «آنها به خیال خودشان، در این جریان مذاکرات هسته‌ای -این توافقی که حالا نه در اینجا هنوز تکلیفش معلوم است، نه در آمریکا؛ هم اینجا معلوم نیست که رد بشود یا قبول، هم آنجا معلوم نیست که رد بشود یا قبول- نیّت آنها این بود که از این مذاکرات و از این توافق، وسیله‌ای پیدا کنند برای نفوذ در داخل کشور. ما این راه را بستیم و این راه را به طور قاطع خواهیم بست؛ نه نفوذ اقتصادی آمریکایی‌ها را در کشورمان اجازه خواهیم داد، نه نفوذ سیاسی آنها را، نه حضور سیاسی آنها را، نه نفوذ فرهنگی آنها را؛ با همه‌ی توان -که این توان هم بحمدالله امروز توان زیادی است- مقابله خواهیم کرد؛ اجازه نخواهیم داد.»  هدف آمریکا از مذاکرات اخیر برخلاف جمهوری اسلامی ایران، فراتر از موضوع هسته‌ای بوده است. مطرح کردن حمایت ایران از گروه‌های مقاومت در منطقه، برنامه موشکی ایران و تحولات یمن و سوریه و تلاش و اشتیاق برای گنجاندن این موضوعات در مذاکرات نشان‌دهنده این مسأله است که آمریکا یا از طریق ایجاد «حصار استراتژیک» برای ایران و یا از طریق تبدیل جمهوری اسلامی ایران به «پسر خوب دهکده جهانی» سیاست‌های خود را پیش ببرد. اما رصد تحولات منطقه نشان می دهد سیاست‌های آمریکا در منطقه با چالش‌های جدی و قابل تأملی مواجه است. از یک سو ایالات متحده آمریکا نتوانسته جمهوری اسلامی ایران را در چارچوب موردنظرش محصور و محدود کند تا به خیال خود بتواند او را وادار به انجام خواسته‌هایش کند و از سوی دیگر آتش درگیری‌ها و اختلافات مذهبی، به‌شدت دامنگیر هم‌پیمانان و نائبان آمریکا در منطقه شده است.

سناریوی جدید نظام سلطه برای تغییر و استحاله

 نظام سلطه و دشمنان انقلاب اسلامی با متحمل شدن شکست‌های پی در پی در مقابل جمهوری اسلامی ایران، به‌ویژه در فتنه ۸۸، یکبار دیگر سناریوی پیچیده‌ و بسیار خطرناکی را طراحی نموده‌اند. طراحان و کارگزاران این سناریو، با بهره‌گیری از عوامل نفوذی، تجدیدنظرطلبان و منحرفین از مکتب امام خمینی، تغییرو استحاله جامعه و نظام از ساخت و هویت خود را مدنظر قرار داده‌اند.بر این اساس به‌نظر می‌رسد چارچوب کلی این سناریو بر محورهای زیر استوار است.  ـ ایجاد ادراک اشتباه (اشتباه محاسباتی) برای برخی از مسئولان و ریل‌گذاری طراحی شده برای دولت جدید.  ـ ایجاد غفلت نسبت به ساخت دورنی اقتدار و فرصت‌سوزی از جمهوری اسلامی ایران  ـ پیوند زدن مشکلات معیشتی مردم به جهت‌گیری‌های سیاست‌ خارجی نظام  ـ تئوریزه نمودن لزوم تغییر در سیاست خارجی به بهانه حل مشکلات معیشتی جامعه  ـ اجتماعی نمودن تغییر با عرفی‌سازی اصول مکتب امام خمینی و شرطی‌سازی پیرامون حل مسائل معیشتی  ـ حساسیت‌زدایی از خواص و آحاد مردم از طریق تحریف مکتب امام و اصول آن (ارائه قرائت‌ها و تفاسیر غلط و انحرافی از راه و اندیشه امام) برای زمینه‌سازی سناریوی تغییر و استحاله  ـ به هم ریختن انسجام ملی و دوقطبی‌سازی حاکمیت و جامعه با ایجاد موج تغییرطلبی و بهره‌گیری از فرآیند‌های انتخاباتی آتی.  ـ رویارویی بخشی از جامعه با اصول مکتب امام خمینی با هدایت و موج آفرینی تجدید نظرطلبان فتنه‌گر به عنوان فاز نهایی سناریوی تغییر و استحاله.  نکته مهم در این سناریوی جدید، تعیین مبادی حرکت و نقش‌آفرینی برای تجدیدنظرطلبان فتنه‌گر است.بر خلاف مراحل پیشین پروژه امام‌زدایی و سناریوی تغییر و استحاله‌ که نقطه عزیمت آن از مبادی فرهنگی و سیاسی بود، در دور جدید، سناریو بر حرکت از مبادی اجتماعی- فرهنگی تکیه دارد. این مهم از یک سو این فرصت را در اختیار تجدیدنظرطلبان فتنه‌گر و افراطی قرار می‌دهد تا با بهره‌گیری از فرآیند‌های اجتماعی، برای خود در جامعه پایگاه ایجاد نمایند و از سوی دیگر زمینه‌ای برای استتار و اختفای آنان در پشت مطالبات اجتماعی و موج تغییرطلبی جامعه فراهم می‌آورد.بنابراین بار دیگر باید متذکر شد که با توجه به نسبت مستقیم دور شدن از مکتب امام خمینی با تغییر نظام ارزش‌ها و آرمان‌های انقلاب اسلامی، می‌بایست نسبت به تحریف راه و اندیشه‌های نورانی و الهی امام عظیم‌الشأن راحل حساسیت به خرج داد و با تاکتیک دو گام به جلو یک گام به عقب در پروژه امام‌زدایی، هوشمندانه برخورد کرد و دچار ساده‌اندیشی نشد.

انتخابات 7 اسفند روزنه ای برای موفقیت منطقه ای آمریکا

ایران و متحدانش به دلیل رویکرد تجدیدنظر‌طلبانه در منطقه و مخالفت با سیاست‌های منطقه‌ای آمریکا، در مقابل استقرار اهداف نظم منطقه‌ای آمریکا مقاومت می‌کنند. ایران علاوه بر این‌که برای امنیت‌سازی در منطقه به خصوص در حوزه خلیج‌فارس، الگوی امنیت دسته‌جمعی با حضور بازیگران درون منطقه‌ را دنبال کرده و هرگونه حضور بازیگران فرامنطقه‌ای را در نظم مطلوب خود نمی‌پذیرد، آشکارا از ضرورت نابودی رژیم صهیونیستی سخن می‌گوید. افزون بر این موارد، ایران سعی می‌کند تا در مقابل ارزش‌های آمریکایی نیز مقاومت کند. بر این اساس، مهار ایران در نظم مطلوب آمریکا در غرب آسیا، یک مساله مهم است تا اهداف این نظم محقق شود. براساس آنچه در رفتارهاي آمريکا مشاهده مي‌شود مي‌توان گفت که آمريکا براي انتخابات ايران برنامه‌اي مدون دارد که در قالب نفوذ و جنگ نرم اجرا مي‌شود. رفتار آمريکا در چند حوزه قابل پردازش است. الف) ابهام‌سازي انتخاباتي: يکي از ارکان رفتاري غرب را ابهام‌سازي انتخاباتي تشکيل مي‌دهد که بدبين‌سازي مردم از روند انتخاباتي در اين قالب صورت مي‌گيرد.

رسانه‌هايي همچون بي‌بي‌سي که سابقه‌اي طولاني در اين عرصه را دارند محور گزارش‌سازي‌ها و ابهام‌سازي در روند انتخابات خواهد بود در حالي که پياده‌نظام اين عرصه نيز رسانه‌هاي داخلي ايران مي‌باشند که با نام کمک به شفاف بودن انتخابات و بالا بردن مشارکت مردمي و جلوگيري از تقلب انتخاباتي و‌… ترويج‌کننده ابهاماتي در باب روند انتخابات مي‌شوند. دبرجسته شدن مسائلي مانند رد صلاحيت‌ها، ادعاي عدم مجوز براي برخي جريان‌هاي سياسي براي ورود به انتخابات با شناسنامه و چهره واقعي خود به دليل خلاء سياسي در کشور، برجسته‌سازي نام افرادي که عدم احراض صلاحيت آنها قطعي است براي باورپذير ساختن ادعاي عدم شفافيت و آزادي انتخابات در ايران، تاکيد بر لزوم شفاف بودن صندوق‌هاي راي براي عدم تخلف انتخاباتي يا به ادعاي آنان عدم پرشدن صندوق‌ها قبل از راي‌گيري، ابهام‌سازي در باب انتخابات‌هاي گذشته و هشدار دادن درباره احتمال تکرار آنها، سوق دادن مسئولان به موضع‌گيري درباره جلوگيري از تقلب انتخاباتي که خود زمينه‌ساز ابهام در مورد انتخابات‌هاي گذشته نزد مردم و در نهايت بي‌اعتمادي آنان به نظام مي‌شود، برجسته‌سازي مسائلي مانند وارد شدن پول‌هاي کثيف به انتخابات و رشوه گرفتن نمايندگان و‌… که عملا ساختار انتخاباتي ايران را زير سئوال مي‌برد و در نهايت هر اقدامي که دلسردي و بي‌اعتمادي مردم به روند انتخابات را رقم زنند صورت مي‌دهند. زير سئوال بردن و به چالش کشاندن و حتي رودررو قرار دادن مردم با شوراي نگهبان به عنوان رکن اصلي برگزار‌کننده انتخابات به ويژه در عرصه احراض صلاحيت‌ها از محورهاي اصلي اين طراحي است چراکه حذف و يا خنثي شدن شوراي نگهبان برابر با ورود افراد متمايل به غرب به عرصه انتخابات و در نهايت تشکيل مجلس با ديدگاه متمايل به آنها خواهد بود که مصوبات و تصميمات آن تحقق‌بخش خواسته‌هاي غرب مي‌گردد. رويه‌اي که در صورت تحقق دستاوردي بزرگ براي غرب خواهد بود چراكه مصوبات مجلس به عنوان نگاه نظام و نمايندگان ملت القاء مي‌گردد که با ايجاد فضاي رسانه‌اي گسترده باورپذيري مصوبات مجلس براي مردم را محقق مي‌سازند که نتيجه آن حذف ارزش‌ها و آرمان‌هاي انقلابي در داخل و خارج کشور و سازشکار باغرب مي‌باشد. ب) ايجاد فضاي دوقطبي: از جمله پيامدهاي مذاکرات هسته‌اي آن بود که جريان منسوب به دولت يعني اصلاحات تلاش نمود اين مذاکره را به برندي انتخاباتي مبدل نموده و از آن جهت اهداف سياسي بهره گيرد. خط ‌مشي که متاسفانه زمينه‌ساز تفکرات مداخله‌گرايانه در آمريکا و دشمنان انقلاب گرديد. آنچه در حوزه انتخاباتي غرب پيگيري مي‌کند برجسته‌سازي اصلاحات و تقسيم فضاي سياسي کشور به دو قسمت تندرو و اصلاحات است آنان چنان عنوان مي‌کنند که جريان اصلاحات حامي گفت‌وگو و رفع تحريم‌ها هستند و جريان تندرو به دنبال گزينه جنگ چنانکه اوباما جمهوري‌خواهان را جنگ‌طلبان مخالف گفت‌وگو مساوي تندروها در ايران معرفي مي‌کنند. غرب با اين خط رسانه‌اي و برجسته‌سازي گرايش به اصلاحات از يک‌سو فضاي سياسي کشور را دو‌قطبي مي‌سازد و از سوي ديگر با تحريک اصلاحات و القاء تصور طرف برتر در کشور بودن در ساختار سياسي و اجتماعي جامعه به دنبال سوق دادن آنان به درگيري سياسي با ساير طيف‌هاي سياسي و حتي هدايت آنان به غرب‌گرايي بيشتر هستند. ارائه آمارهاي مبني بر گرايش اکثريت درصد جامعه ايران به مذاکره با جهان و دوري جامعه از تندروها از سوي محافل رسانه‌اي غرب در اين چارچوب صورت مي‌گيرد. اين سناريو مطرح است که غرب با ابزار اقتصادي و نيز دو شاخه کردن جامعه به تندرو و اصلاح‌طلب و ايجاد درگيري رسانه‌اي ميان آنان به دنبال آوردن اين درگيري‌ها به کف خيابان‌ها باشند که بعد جديد ناآرامي‌هاي اجتماعي نظير فتنه ۸۸ را رقم زنند در حالي که ابعاد آن را اقتصادي و مذاکره با غرب تشکيل مي‌دهد که زمينه‌ساز آن نيز دو شاخه شدن جامعه در قالب اصلاحات و تندروها است.

ج) ارزش‌سازی از رویکرد به آمریکا: از مولفه‌های رفتاری آمریکا در هنگام و پس از مذاکرات هسته‌ای را القا تغییر رفتار آمریکا و بویژه تغییر در دیدگاه ‌ایرانیان به آمریکا تشکیل می‌دهد. آمریکایی‌ها با ابزار اقتصادی و نمایش چهره مثبت از اوباما به عنوان حلال مشکلات اقتصادی‌ایران و فردی که با پیروان گزینه نظامی ‌مخالفت می‌کند به دنبال ‌ایجاد تزلزل در نگاه ضد آمریکایی ملت ‌ایران دارند. تاکید اوباما بر‌این جمله که شعار مرگ بر آمریکا را همه نمی‌دهند و فقط تندروها می‌گویند از جمله ‌این تحرکات است که با ارائه آمارهایی از نگاه مثبت مردم ‌ایران از مذاکره با آمریکا تکمیل می‌گردد. لازم به ذکر است خبرنگار بی‌بی‌سی در سفر یک هفته‌ای به تهران در گزارشی می‌گوید ۶۰ درصد ‌ایرانیان را جوانان تشکیل می‌دهند که به ‌آينده و تعامل با جهان امیدوارند. (جهان در لفظ غربی شامل چهار کشور فرانسه، انگلیس و آلمان و آمریکا می‌شود). غرب در فضای رسانه‌ای تلاش دارد تا رویکرد مردم را به آمریکا برجسته سازد تا نامزدهای انتخابات را به سمت شعارهایی با محوریت تلاش برای بهبود روابط با آمریکا برای رفع چالش‌های اقتصادی و داشتن موقعیت منطقه‌ای سوق دهد. به عبارتی غرب به دنبال آن است تا ارزش ضد آمریکایی بودن که همواره معیار مردم برای انتخاب نامزدها و نیز شعاری از سوی کاندیداها برای کسب آرای مردمی‌ بوده را به ضد ارزش و رویکرد به آمریکا را به عنوان ارزش جایگزین سازد. این ارزش‌سازی شامل رویکرد به آمریکا به عنوان معیار انتخاب مردم و تلاش برای بهبود روابط با آمریکا به عنوان شعار نامزدها می‌باشد. هدف نهایی آمریکا از ‌این روند حذف شعار مرگ بر آمریکا به عنوان برند و شاخصه ملت ‌ایران در جهان به شعار همگرایی و دوستی با آمریکا با هدف نمایش الگویی شکست‌خورده از ‌ایران انقلابی و ضد آمریکایی در نظام بین‌الملل است.

نتيجه‌گير ی 

با آنچه در سطور بالا ذكر شد مي‌توان نتيجه گرفت كه آمريكا همچنان به دنبال تكرار سياست‌هاي گذشته خود عليه انقلاب اسلامي و استقلال و مردم‌سالاري ديني ملت ايران و نظام اسلامي است در حالي كه راهبردهاي آن با گذشته با برخي

تغييرات تاكتيكي همراه است. بهره‌گيري از توافق هسته‌اي و مسائل اقتصادي از ابزارهاي جديد غرب مي‌باشد كه در چارچوب ابزارها و روش‌هاي جديد نفوذ قابل تعريف مي‌باشد. اقدامي كه مسئولان با هوشياري و بيداري و گرفتار نشدن در

جنگ نرم آمريكا و ملت بزرگ ايران با حضور پرشور در انتخابات مي‌توانند آن را به شكست كشانده و افتخاري ديگر را در كارنامه پيروزي‌هاي خود بر دشمنان اين مرز و بوم ثبت نمايند.

از این رو تمرکز بیشتر آمریکا بر انتخابات 7 اسفند جهت مهار داخلی جمهوری اسلامی ایران، پروژه ای در دست اقدام از سوی آمریکاست تا از طریق آن بتواند ناکامی های چندساله خود را در هماوردی با جمهوری اسلامی ایران جبران

نماید. آمریکایی ها با تجربه ای که از فتنه 88 ، انتخابات 92 و مذاکرات هسته ای و توافق برجام اندوخته اند، درصددند با شکل دهی دو مجلس مطلوب خود(خبرگان و شورای اسلامی) و از طریق نفوذ در ساختار قدرت و همزبانی با

سناریوهای آمریکا، مسیر مهار و تغییر رفتار جمهوری اسلامی ایران در منطقه را با فشار از داخل از سوی مهره های کلیدی خود در ساختار قدرت جمهوری اسلامی ایران پیگیری نمایند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *