سخنرانی مکتوب | حجت الاسلام و المسلمین دکتر رفیعی؛ شب پنجم ماه محرم 1394

خانه / علما وسخنرانان / سخنرانی مکتوب علما / سخنرانی مکتوب | حجت الاسلام و المسلمین دکتر رفیعی؛ شب پنجم ماه محرم 1394

«بسم الله الرحمن الرحیم»

ما سه شخصیت را شب های قبل بحث کردیم، یکی ابوثمامه ی ساعدی، دومی انس بن حارث، سومی هم حبیب بن مظاهر. هر کدام از این ها هم رجزهایشان را گفتیم، پیام رجزشان را هم باز کردیم.

دیشب گفتیم پنج نکته مهم در پیام حبیب بوده است، حجت قوی داریم، صبور هستیم، با وفا هستیم، پاکیزه ایم، این ها را گفتیم.

امشب یک رجز از نافع بن هلال می گویم. یک هلال بن نافع داریم این جزء سپاه عمر بن سعد بوده، این همین کسی است که گزارشگر کربلا است، خبر نگار است ولی جزء لشکر عمر سعد است. گاهی هم می گویند هلال آمد اینطور شد و آن طور شد، این را ما نمی گوییم. نافع بن هلال مرادی بجلی از اصحاب خاص امیرالمومنین(علیه السلام) است و شخصیتی است که در مسیر به امام حسین(علیه السلام) پیوست. وقتی حر لشکر اباعبدالله (علیه السلام) را متوقف کرد ایشان با سه نفر دیگر خدمت آقا رسیدند، البته حر مانع شد گفت من اجازه نمی دهم کسی به شما ملحق شود، امام فرمودند نه این ها ملحق نشدند از اول هم با ما بودند حالا به ما رسیدند و با ما هستند. نافع بن هلال با اباعبدالله (علیه السلام) آمد و این همان کسی است که دو سه مرتبه آب آورده است؛ حتی بعضی ها گفتند شب عاشورا هم موفق شد یک مقداری آب بیاورد برای خیمه های اباعبدالله، منتهی تشنگی روز عاشورا خودش خیلی شدید بوده است، فوق العاده بوده است، این آب چقدر مشکل را حل کرده است کاری ندارم، ولی ایشان یک همچنین کسی است.
دو سه داستان کوچک بگویم و بعد رجزش را بخوانم.
شب عاشورا وقتی اباعبدالله(علیه السلام) سخنرانی مفصلی کرد خب هر کسی یک چیزی گفت، این خیلی جمله ی قشنگی گفت، آقا اباعبدالله(علیه السلام) فرمود فردا همه شهید می شویم، هر کسی هم می خواهد برود، برود، می دانید چه گفت؟ گفت «والله ما کرهنا لقاء ربنا» به خدا قسم ما از مرگ نمی رسیم. ببینید، کسی که از مرگ نترسد هیچ کاری و هیچ تهدیدی بر او کار ساز نیست. در روایت داریم اصحاب امام حسین(علیه السلام) جان باخته بودن، جان شان را گذاشته بودند کنار، نگاه به خودشان نداشتند  به هیچ وجه، فقط فکر می کردند چقدر بیشتر می شود کشت، چقدر بیشتر می شود دشمن را عقب راند، چقدر بیشتر می شود از امام حسین(علیه السلام) دفاع کرد. احدی به جان خودش فکر نمی کرد. این لشکر را کاری نمی توان کرد. بعد گفت «یَابنَ رَسوُلِ اللّهِ انا علی نیاتنا و بصائرنا» ما با آگاهی آمدیم، نیّتمان هم خدایی است.

ببینید جوان ها، هر چیزی که با آگاهی باشد، شما اگر دین را با آگاهی پذیرفتید، نماز را با فهم خواندید، امامت را با فهم پذیرفتید، عزاداری با شعور و فهم، بیست شبکه که سهل است دویست شبکه ی ماهواره ای هم علیه امام حسین(علیه السلام) و دین تبلیغ کند از دست نمی رود، چرا؟ چون محکم است، تکان نمی خورد.
لذا امیرالمومنین(علیه السلام) فرمود دینتان را از روی جهل نپذیرید، از روی علم.

گفت آقا ما با نیّت آمدیم، با بصیرت آمدیم، «نوالی من والاک و نعادی من عاداک»، تولی و تبری داریم، هر کسی با شما است مخلصش هم هستیم، هر کسی هم دشمن شما است با آن تعارف نداریم. آن وقت این را هم اثبات کرد، چطور اثبات کرد؟ یک جوانی روز عاشورا شهید شد به نام عمرو بن قرظه، حالا تصادفا داداش این آقا در سپاه عمر سعد بود به نام علی بن قرظه، این آمد و اعتراض کرد به امام حسین(علیه السلام) گفت داداشم را گول زدی، او را گمراه کردی ( برادری در سپاه عمر سعد دارد برای برادری که در سپاه امام حسین (علیه السلام) است عزاداری می کند) داد و بیداد راه انداخت، شروع کرد تندی کردن. آقا فرمود کرد برادرت هدایت شد و تو گمراه هستی. گفت من کاری با این کار ها ندارم نمی میرم تا شما را بکشم. نافع ایستاده بود، شمشیر کشید حمله کرد با یک ضربه این را به درک واصل کرد و همان جا این برادر هم کشته شد. آقا خیلی از این حرکت، اینکه می گوید «نُعادی من عاداک» با دشمن تو مخالف هستم، با دوست تو موافق، این را اثبات کرد، خیلی ها ادعا می کنند زمانش که می رسد پای حرفشان نمی ایستند.
نافع هم تیر انداز بود و هم شمشیر زن، دوازده تیر داشت دوازده نفر را هم کشت، یک تیرش خطا نرفت، وقتی تیرهایش تمام شد با شمشیر آمد، خیلی کشت و مجروح کرد ولی از پشت سر زدند جفت بازو هایش را شکستند، بازویش که شکست شمشیر و سپرش افتاد و بعد از پشت او را دستگیر کردند. شمر گفت این را نکشید، من او را ببرم پیش عمر سعد، چون عمر سعد خیلی ناراحت شد از این قصه که می دید یک تیر از غیب می آید و یک نفر می افتد، دوازده نفر از آدم های به نام لشکرش را این کشته بود، او را آورد جلوی عمر سعد، روی کرد به عمر سعد گفت اولا دوازده نفر از شماها را با تیر کشتم، آمار آن هایی را هم که با شمشیر کشتم و مجروح کردم ندارم، حالا هم بازویم شکسته است و الا شما نمی توانستید من را دستگیر کنید ولی این تعبیر را دقت کنید، چون عمر سعد به شمر گفت خودت بکشش، گفت من آوردم خدمت شما، گفت نه این را خودت بکش، این آدم عادی نیست، وقتی شمشیر را بلند کرد این جمله را گفت    «الحمدُ لله الذي جعلَ مَنايانا على يدِ شِرارِ خَلْقِهِ» خدا را شکر بدترین آدم روی کره ی زمین دارد من را می کشد، ما که آدم هایمان را کشتیم، شهید هم باید می شدیم ولی شمر آدم را بکشد، شمر امام حسین(علیه السلام) را به شهادت رسانده است، شمر برای خودش یک شخصیتی بوده!
یعنی حرفش را زد، دفاعش را کرد، جنگش را هم کرد، آن حرف شب عاشورا را ثابت کرد «نوالی من والاک و نعادی من عاداک».
حالا شعرش چه است؟ آمد میدان، دو بیت خواند، یک بیت خودش را معرفی کرد، یک بیت هم مذهبش را معرفی کرد. «أنا الغلام اليَمنَي البَجلَي» من یک غلام، یک آدمی هستم اهل یمن هستم از طایفه ی بَجَل. «ديني عَلي دين حُسينِ و عَلي» اعتقاد من را اگر می خواهید حسین و علی. دیشب گفتم، این ها تَعَمُّد داشتند که سپاه امام حسین(علیه السلام)، چون سپاه دشمن می گفتند ما با بغض علی(علیه السلام) با تو می جنگیم.
پیامی که این شعر دارد و آن حرف شب عاشورا که دارد این است، دین دو رکن دارد، یکی تولی و یکی تبری، یکی حب و یکی بغض.
ما باید سه چیز را دوست داشته باشیم:

1- اعتقادات و اندیشه. چه اندیشه ای را دوست داری؟! پیرو کدام مذهب هستی؟!

2- شخصیت هایی که آن اندیشه و آن مرام را آورده اند.

3- عملکرد و رفتاری که آن ها داشتند.

امام سجاد می فرماید خدایا سه چیز به من بده(سه حُب):    
 1- «اللّهم انّی اسئُلکَ حُبَّک» اول تو را دوست داشته باشم.
2- «و حُبَّ مَنْ یُحبُّک» حب آن هایی که تو را دوست دارند.
3- «وَحُبَّ عَمَلٍ يُوصِلُني اِلي حُبَّک» آن کارهایی که تو دوست داری و باعث می شود پیش تو محبوب بشوم آن ها را هم دوست داشته باشم.
یعنی اعتقاد به اندیشه صحیح، شخصیت ها، عمل، نماز، روزه و…، اینطور نباشد که امام حسین (علیه السلام) را دوست داشته باشد ولی با نماز بیگانه باشد؛ همین امام حسین(علیه السلام) می فرماید من نماز را دوست دارم «إِنّی أَحِبُّ الصَّلاةَ». نمی شود یک کسی محبت خدا و اهل بیت و عقایدش را اظهار کند، محبت و دوستی و تَعَبُّد به عمل آن ها را نداشته باشد.

یک دزدی را گرفتند آمده بود از صرّافی دزدی کند. در زمان امام عسگری (علیه السلام) قفل مغازه صرّافی را شکست و صرّافی را جمع کرد و او را گرفتند. مامورهای حکومت عباسی او را گرفتند، تا او را دستگیر کردند گفت که من از شیعیان امام عسگری (علیه السلام) هستم؛ گفتند باشه به احترام امام عسگری (علیه السلام) تو را می بریم خدمت آقا، او را آوردند گفتند آقا این آقا را در حال دزدی گرفتیم می گوید شیعه شما است. امام عسگری (علیه السلام) فرمود:            « شیعَتُنا هُمُ الَّذینَ یَتَّبِعُونَ آثارَنا وَ یُطـیعُونا فـی جَمیعِ أَوامِرِنا»، دروغ می گوید، شیعه ی ما کسی است که حرف ما را گوش می دهد، به عمل ما متعبد است، «فَأولئِكَ شِیعَتُنَا فَأمّا مَنْ خَالَفَنَا فِى كَثِیرٍ مِمَّا فَرَضَهُ اللَّهُ فلَیْسَ مِنْ شیعَتِنا» کسی واجب خدا را زیر پا بگذارد، حرام خدا را زیر پا بگذارد، این شیعه ی کامل ما نیست، شیعه ی اسمی است.
پیام رجز نافع این است، آدم حب، بغض. به زبان ساده، معلوم کنید از چه کسی خوشتان می آید و از چه کسی بدتان می آید.

یا سفید باشید یا سیاه، خاکستری نباشید، خاکستری خطرناک است، این معلوم نیست به چه کسی است کدام طرفی است! یا عمر سعد مقابل اباعبدالله(علیه السلام) است، حر کنار اباعبدالله(علیه السلام) است، اما آدم هایی داشتیم در سپاه اباعبدالله(علیه السلام) امام حسین(علیه السلام) را دوست داشتند در سپاه عمر سعد.

اولین کلمه ای که پیامبر یاد داد در آن تبری و تولی است. «فَمَن یَکفُر بِالطّاغوتِ وَ یُؤمِن بِاللهِ» این مهم است، این ارزش است.

وجود مقدس پیامبر گرامی اسلام نشسته بود، یک شخصی وارد شد، گفت که یا رسول الله کِی قیامت می شود؟ پیامبر فرمود الان که وقت نماز است، وقت نماز که سوال جواب نمی دهند. امام رضا(علیه السلام) در اوج بحث به آن شخص فرمودند الان وقت نماز است، گفت آقا الان تمام می شود فرمود نه اول نماز.

هیچ چیزی را فدای نماز نکنید. نماز را اول وقت بخوانید. فرشته ها نگاه می کنند، لذت می برند، با سلام و صلوات می برند. اما آخر وقت را نه، تاریک است، زورشان می آید ببرند. نمازتان را اول وقت بخوانید.

نماز خواندند و برگشتند، حضرت فرمود آن سائل گذاشت که سوال داشت؟ گفت آقا من هستم، حضرت فرمود خب برای قیامت چه چیزی آماده کردی که الان سراغش را می گیری؟ آدمی می گوید کنکور که درس خوانده است، آدمی می گوید امتحان رانندگی کِی است که تمرین کرده است و الا کسی که پشت ماشین ننشسته است که نمی گوید افسر کِی امتحان می گیرد. تو که می گویی قیامت کِی است چه چیزی آماده کردی؟ گفت آقا هیچی! من یک نمازی خواندم، یک روزه ای گرفتم، اما مستحباتی داشته باشم، اعمال فراوانی داشته باشم! یک مسلمان حداقلی هستم، ولی یک ویژگی دارم، شما را خیلی دوست دارم، این قلب من پر است از محبت شما. (همینی است که شما می گویید یااباعبدالله
به بازار عمل با دست خالی              من و لطف تو ای مولی الموالی
بدم اما حسین را دوست دارم            همین باشد مدال افتخارم
کجا ارباب من فردا گذارد                غلام او در آتش پا گذارد
بُوَد در اوج آتش این شعارم             خدایا من حسین را دوست دارم).
آقا یا رسول الله به خدا قسم که در این قصه دروغ نمی گویم، هرچه بخواهی شما را دوست دارم. پیامبر (صل الله علیه و آله) فرمود من هم تو را خوشحالت می کنم «الْمَرْءُ مَعَ مَنْ أَحَبَّ» هر کسی هر چیزی را دوست دارد با همان محشور می شود.

در این عالم بعضی ها حیوان می پرستند، بعضی ها بت می پرستند، بعضی ها شخصیت هایشان آدم هایی هستند که آدم شرمنده می شود اسمشان را بیاورد از آن ها تبعیت می کنند، عیبی ندارد! فردای قیامت هر مذهبی با رهبرش می آید، صاحب هر حُبّی با آن محبوبش می آید.  «یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ» پشت سر علی بن ابی طالب(علیه السلام)، پشت سر امام حسین(علیه السلام)، یک عده هم پشت سر بقیه. عاقل می نشیند فکر می کند پشت سر چه کسی برود، معصوم؟ عالم؟ کسی که همه ی کتاب های شیعه و سنی و مسیحیت پر از فضایل او است؟ یا نه کسانی که خودهایشان گاهی علیه خودشان کتاب نوشتند، این مهم است.

پیام نافع بن هلال تولی و تبری است. در یک کلمه، فرمود حبنا ایمان و بغضنا کفر.

محبین ما سه دسته هستند:

امام معصوم (علیه السلام) فرمودند محبین ما سه دسته هستند، بهترین آن ها دسته سوم هستند، نمی خواهم بگویم آن محبت های دیگر هم کم است، نه آن ها هم ارزش دارد، بالاخره ما یک سری افراد داریم دیپلم دارند، یک سری سیکل دارند، یک سری دکترا دارند، فرق می کند، هر کدام به درد یک جایی می خورند. فرمود شیعه های ما، محبین ما سه دسته هستند، آن هایی که می خواهید با ما باشید جزء دسته ی سوم باشید، بعد فرمود دسته ی سومی ها کم هستند ولی خیلی بالا هستند، کربلا هفتاد و خورده ای بودند، امیرالمومنین(علیه السلام) فرمود من چهل نفر آدم اینطوری در لشکرم سراغ ندارم، کم هستند.
امام سجاد(علیه السلام) فرمود من بیست نفر در مدینه کامل ما را دوست داشته باشد نمی شناسم. نمی خواهم شما را نا امید کنم، ان شاءالله همه ی ما جزء دسته ی سوم هستیم، فرمود محبین ما سه دسته هستند، آن کسی که در دل ما می چسبد، می توانیم دستش را بگیریم، می توانیم بگوییم این شیعه ی ما است پیرو ما است دسته ی سوم هستند.

1- «طَبَقةٌ يُحِبُّونا فِي العَلانِيَةِ لَم يُحِبُّونا فِي السِّرِّ» دسته ی اول جلوی مردم، آشکارا در حضور ما را دوست دارند. یعنی اسمش را سوال می کنی علی، فاطمه، در خانه اش روضه می گیرد، مجلس اباعبدالله(علیه السلام) می آید، این ها همه آشکار است دیگر، مردم می بینند. بنده الان مشکی پوشیدم شما می بینید، روضه می خوانم شما می شنوید. شما اینجا هستید من شما را می بینیم. این ها کسانی هستند که الان خوب هستند. حضور در اجتماع، برنامه ها، ظاهرها آشکار است اما در سرّ و مخفی محب ما نیستند. در سرّ فحش می دهد، با رفیق ها که نشسته است غیبت می کند، اهل معصیت است، شد نماز می خواند نشد نمی خواند. فرمود این دسته که سرّشان محبت ما را نشان نمی دهد، فقط آشکار، ظواهر. این خطرناک است. اسلام دینش فصلی نیست، محبت تبعیضی نیست.

2- «طَبَقةٌ يُحِبُّونا فِي العَلانِيَةِ فِي السِّرِّ و لَم يُحِبُّونا فِي العَلانِيَةِ» یک عده ای در مخفی ما را دوست دارند، می گوید من عاشق اهل بیت هستم. اصلا نماز شب می خواند، اشک می ریزد، دنبال گناه نمی رود، دنبال معصیت نمی رود، ولی می گویی بیا مجلس امام حسین(علیه السلام) می گوید محبت قلبی است این ها ریا است ولش کن.  این هم کامل نیست. بالاخره حفظ شعائر مهم است.
یک وقتی یکی کسی از امام باقر(علیه السلام) پرسید گفت آقا ما یک کارهایی جلوی مردم انجام می دهیم خوشحال می شویم تشویقمان می کنند، این ریا است؟ آقا فرمود نه، کدام آدم عاقلی است که به او بگویند باریکلا بدش بیاید؟! شما من از منبر پایین بیایم بگویید طیب الله، خوب بود، عالی بود، خوشش می آید، پس منبر من ریا است؟! هر کسی از او تعریف کنند خوشش می آید، طبیعی است، کجای این ریا است! لذا این نکته را دقت کنید، اسحاق بن عمار پولدار بود، صدقه می داد، آمد انفاق آشکار را تعطیل کرد، گفت دیگر در کوچه و خیابان فقر مراجعه کند به او پول بدهم، در خانه ام بیایند نامه بیاورند همه تعطیل، مخفیانه یک منشی استخدام کرد به فقرا کمک کند، امام صادق(علیه السلام) او را در مکه دید، به او گفت چرا این کار را کردی؟! گفت آقا از شهرت و ریا می ترسم، فرمود نترس مومن خودش باید، لذا قرآن نمی فرماید فقط مخفی صدقه بدهید، می فرماید: اگر آشکارا بدهید خوب است، اگر مخفی هم بدهید، یعنی مخفی را بیشتر تایید می کند ولی اگر آشکارا هم بدهید منعی ندارد. لذا قرآن می فرماید: «یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ» اموال را می دهند هم در سرّ و هم در آشکارا.

3- «يُحِبُّونا فِي السِّرِّ وَ العَلانِيَة» هم آشکار و هم در اتاق تنها محب علی(علیه السلام) است و هم در مجلس امیرالمومنین(علیه السلام). فرمود این ها جمعیت بالایی هستند. این ها نزد خدا اعظم و والا هستند. این ها کم هم هستند.

پس: چهارمین شخصیتی که امشب بحث کردیم نافع بن هلال بود.

خدایا ما را با اصحاب اباعبدالله(علیه السلام) و خود اباعبدالله(علیه السلام) محشور بگردان.

ما را از در خانه ی این ها جدا نگردان.

السلام علیک یا اباعبدالله.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *