سخنرانی مکتوب | حجت الاسلام و المسلمین دکتر رفیعی؛ شب هفتم ماه محرم 94

خانه / علما وسخنرانان / سخنرانان مرتبط با هیات / حجت الاسلام دکتر ناصر رفیعی / سخنرانی مکتوب | حجت الاسلام و المسلمین دکتر رفیعی؛ شب هفتم ماه محرم 94

«بسم الله الرحمن الرحیم»

این رجزها و این شعارهایی که ما از آن روز نقل می کنیم، به منظور این است که اصحاب را بشناسید و هم کربلا را بتوانیم پیام هایش را برداشت کنیم و هم اینکه درسی برای امروز بگیریم و الا شما اگر یک مروری به وصیتنامه ی شهدای خودمان، یک نگاهی به رشادت های بچه ها در جبهه داشته باشید می بینید این اشعار، این رجزها، این پیام ها به خوبی در زندگی این ها متجلی بوده است، پیاده بوده است، عمل کرده اند.
یک کتابی را بنیاد شهید قم چاپ کرده به نام چلچراغ، خیلی کتاب خوبی است، من چندبار این کتاب را خواندم، چهل نفر از شهدای شاخص قم را، البته همه ی شهدای شاخص هستند، حدود شش هزار شهید داشته است قم، اما چهل نفر از این ها را آن افرادی که بیشتر مطرح بودند را زندگی نامه و نامه هایشان را منعکس کرده است. من امشب نگاه می کردم مثلا همین شهید جعفر حیدریان که ورزشگاه حیدریان به نام او است و خیلی از شما ورزشگاهش را می روید که به اسم ایشان است، یعنی به نام این شهید است. مقام معظم رهبری فرمود سال پنجاه و نه در غربت ایران، واقعا ایران آن موقع در غربت بود و تازه انقلاب پیروز شده بود، این شهید به کردستان رفت و یک تنه در مقابل دشمن ایستاد. شهید بزرگواری که من می خواندم در شرح حالش، یک سخنرانی در فُردوی قم کرد، صد و پنجاه رزمنده از آنجا برد جبهه، که تعدادی از آن ها هم به شهادت رسیدند؛ با یک سخنرانی صد و پنجاه جوان را برد جبهه. یکی از دوستان او گفته بود وقتی ما لیست نگهبان ها را تنظیم می کردیم، ایشان فرمانده بود می گفت من را هم بگذارید نگهبان، منتهی ساعت دو نیمه شب که سخت ترین لحظه است من آن زمان نگهبانی بدهم بتوانم با خدای خودم خلوت کنم. این ها چیزهایی است که من وقتی می گویم فلان اصحاب امام حسین(علیه السلام) آن ها واقعا بی نظیر هستند، خود اباعبدالله(علیه السلام) هم فرمود، ولی ما هم دیدیم در این زمان، این شهیدی که چهل روز در والفجر هشت با عده ی اندکی مقاومت کرد در مقابل دشمن، یک نامه ای نوشته است ایشان خیلی عجیب است این نامه در این کتاب هم چاپ شده است. در آن نامه می گوید من از قرآن خط گرفتم که به سر چه کسی بزنم از چه کسی دفاع کنم و برای چه دفاع کنم، این یک شهید جعفر حیدریان است.

شهید سید محسن روحانی، استادشان می گفت من یک روز در قم گفتم آقای سید محسن تو حافظه ات خیلی خوب است، استعداد خوب داری بمان قم درس بخوان، گفت به من گفت استاد اگر امثال من نرویم در قم درسی باقی نمی ماند؛ ما آنجا باید این امنیت را فراهم کنیم.

یک کتابی چاپ شده است، من این کتاب را پنج بار خوانده ام، هر دفعه هم می خوانم خوشم می آید، به نام فانوس زائر، در این کتاب مطالبی را از این بچه های شهید، سه جوان شب عملیات یک نامه ای نوشتند (نامه در این کتاب است، عکس هایشان هم است، امضاهایشان هم است، بچه های سمنان هستند که مقام معظم رهبری هم از آن ها نام برد)، خیلی عجیب است، در این نامه این سه جوان که همه هم زیر بیست سال هستند نوشتند ما با هم متعهد هر کدام شهید شدیم، آن بقیه را شفاعت کنیم، هر سه آن ها هم شهید شدند.

یک کتابی چاپ شده است در بازار، خیلی کتاب قطور و زیبایی است از فرمایشات مقام معظم رهبری به نام آفتاب در مصاف، تمام حرف هایی که ایشان در این سی سال برای امام حسین(علیه السلام) می زده را یک آقایی جمع بندی کرده است، دسته بندی کرده است، اگر یک دور می خواهید با قیام عاشورا، اهداف آن، آثار آن، آشنا بشوید این کتاب را بگیرید و بخوانید؛ ایشان در آنجا می فرماید: اگر این جوانان امروز ما بودند اباعبدالله(علیه السلام) هیچگاه تنها نمی ماند. من نشنیدم امام یک جا گله کند از جوان ها ولی امیرالمومنین(علیه السلام) از سپاهش گله کرد، پیامبر(صلی الله علیه و آله) در احد گله کرده است، امام حسن(علیه السلام) گله کرده است. امیرالمومنین(علیه السلام) بارها در نهج البلاغه گله می کند، می فرماید من امام شما نیستم، حرف من را گوش نمی دهید؛ اما یکجا من ندیدم امام گله کند؛ این را خواستم بدانید این امنیتی که هست، این استقلالی که هست به برکت خون این شهید حیدریان ها، شهید روحانی ها، شهید زین الدین ها و این عزیزان است.

یک فراز  از رجز دیشب ماند که امشب برای شما می گویم.
گفتم یکی از اصحاب اباعبدالله(علیه السلام) به نام یزید بن زیاد مهاجر، آمد میدان، بیت اول او این بود “يا رَبِّ اني لِلْحُسين ناصِروا”، خدایا من امام حسین را یاری می کنم  ” وَلِابْنِ سَعْدٍ تارِكٌ و هاجروا”، از پسر سعد جدا می شوم و هجرت می کنم.
جوان ها ما چهار نوع هجرت داریم.
اولا پانزده مرتبه در قرآن کلمه ی هجرت آمده است. هجرت یعنی دوری. اگر در عربی دو نفر باهم قهر کنند می گویند هَجَرَ فُلانً، این از این جدا شد. پانزده مرتبه در قرآن کلمه ی هجرت آمده است که شاید نزدیک به هشت مرتبه اش کنار جهاد است.
ما چهار نوع هجرت داریم:
1- هجرت جغرافیایی2- هجرت عقیدتی3- هجرت اخلاقی4- هجرت سیاسی.
1- هجرت جغرافیایی: مسلمان ها دو هجرت داشتند، یکی به حبشه و یکی به مدینه. این را می گویند هجرت جغرافیایی. در مکه شرایط سخت بود آمدند مدینه، به این ها می گویند مهاجر.
یک عده ای هم مثل جعفر بن ابی طالب رفتند حبشه، به این ها هم می گویند مهاجر. مهاجر کسی است که از یک منطقه ای به یک منطقه ی دیگر هجرت کند.   
امیرالمومنین(علیه السلام) فرمود: «الْهِجْرَةُ قَائِمَةٌ عَلَى حَدِّهَا الْأَوَّل» امروز هم هجرت جغرافیایی داریم، شما در یک محله ای زندگی می کنی به گناه میافتی، خانه ات را عوض کن؛ ممکن است در یک شهری باشی، در یک شغلی باشی، در یک شرکتی باشی به معصیت میافتی، اگر می توانی محل کارت را تغییر بده. هجرت جغرافیایی یعنی انتقال از یک شهری، از یک منطقه ای به جای دیگری.

2- هجرت عقیدتی: آدم بفهمد یک عقیده ی باطلی دارد بگذارد کنار، آن را اصلاح کند و امروز در دنیا ما با این مسئله مشکل داریم. خیلی ها هم می دانند که بر حق نیستند، می دانند حق چیست اما جرات بازگشت از عقیده ی باطل خود را ندارند.
هجرت عقیدتی این است که اگر انسان یک جایی احساس کرد؛ امام رضا(علیه السلام) با بزرگ مسیحی ها بحث کرد، ایشان گفت حق با شما است، آقا فرمود خب حالا بر می گردی از عقیده ات؟ گفت نه، من بر نمی گردم، برای اینکه من رئیس مسیحی ها هستم، اگر بگویم من برگشتم بد می شود. فراوان در مناظرات ائمه، افراد محکوم شدند، فراوان در مناظرات علما، بزرگان، من امروز هم این حرف را می زنم، دنیا هر کسی حرف دارد این است که شما پشت یک شبکه ای بنشینی سم پاشی کنی برای خود ببافی، نه آقا بیایید در جلسات خاص دو به دو بنشینیم بحث کنیم، راجع به امامت، راجع به نبوت، راجع به خدا، دیگر که از اصل خدا بالاتر نمی شود. امام صادق(علیه السلام) نشسته بود جوان آمد پیش او گفت من خدا را قبول ندارم، آقا با او صحبت کرد، جوان عوض شد. این را می گویند هجرت عقیدتی.
یک آقایی بود زمان پیامبر(صلی الله علیه و آله) به نام عروة بن مسعود رئیس قبیله طائف است. می دانید طائفی ها آخرین گروهی هستند که مسلمان شدند، خیلی بازی در آوردند بر سر مسلمان شدنشان . اولین باری که پیامبر(صلی الله علیه و آله) رفت با سنگ و چوب پیامبر(صلی الله علیه و آله) را مجروح کردند تا سال نهم هجری، یعنی یکی دو سال به مرگ پیامبر(صلی الله علیه و آله) هم مسلمان نشدند، البته یک بار آمدند گفتند مسلمان می شویم به شرط اینکه نماز نخوانیم. یک بار آمدند گفتند مسلمان می شویم به شرط اینکه زکات ندهیم. یک بار آمدند گفتند به یک شرط مسلمان می شویم، شما بیا یک سال بت بپرست، ما یک سال خدا، آیه نازل شد «”قُلْ يَا أَيُّهَا الْكَافِرُون” “لَا أَعْبُدُ مَا تَعْبُدُون”»
رئیس این ها عروه بن مسعود یک وقتی آمد پیش پیامبر(صلی الله علیه و آله) گفت آقا من می خواهم مسلمان شوم، محکم ایستاد و مسلمان شد و گفت خودم می روم مردم را دعوت می کنم به اسلام؛ آمد در طائف، اولین بار رفت بالای بام الله اکبر اشهد ان لا اله الا الله، مردم کافر طائف دیدند رئیس قبله دارد اذان می گوید، او را آوردند پایین انقدر زدند تا او را به شهادت رساندند که پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) خیلی متاثر شد، فرمود این مثل شهید آل یاسین است که در قرآن قصه اش آمده است. این می شود هجرت عقیدتی. سعی هم باید بشود در نشود، ما الان در  دنیا، یک روایتی است خیلی عجیب است من این را بخوانم، نهج البلاغه خطبه 189، فرمود: «لاَ يَقَعُ اِسْمُ اَلْهِجْرَةِ عَلَى أَحَدٍ إِلاَّ بِمَعْرِفَةِ اَلْحُجَّةِ فِي اَلْأَرْض» یکی از بزرگترین هجرت ها این است که آدم امام زمانش را بشناسد، نه امروز ولیّ امر را ملک سلمان در سعودی بدانند، نه امروز عده ای حاکمان ستم گر، حاکمان عیاش را در دنیا حاکم دینی خودشان بدانند، نه امام شناسی خودش یک هجرت است. معاویه بن وهب می گوید ما می رفتیم در یک سفری در مکه، یک پیرمردی در کاروان ما بود، خیلی مومن و متدین، اهل نماز، ولی ولایت نداشت، یعنی امامت امیرالمومنین(علیه السلام) را قبول نداشت، مریض شد، به بستر افتاد، من رفتم کنارش نشستم و یک کمی شروع کردم در همان حال مریضی برای او تعریف کردن، آقا پیامبر(صلی الله علیه و آله) غدیر گفته است جانشین تعیین کرده است، امام داریم، امیرالمومنین(علیه السلام) امام بوده است، الان امام صادق(علیه السلام) است، گفتم گفتم، آدم با ادبی بود، همه را که خوب گوش کرد، گفت تو این حرف هایی که گفتی من قبول دارم، تا حالا کسی برای من نگفته بود، این را گفت و مُرد. آمدم خدمت امام صادق(علیه السلام) گفتم آقا تکلیف این چیست؟ آقا فرمودند «والله، هُوَ مِنْ أَهْلِ الْجَنَّة» بخدا قسم اهل بهشت است. این می شود هجرت عقیدتی.

3- هجرت اخلاقی: هجرت اخلاقی این است اگر کسی یک اخلاق زشتی دارد کنار بگذارد. دروغ می گوید، بد اخلاق است، نگاه به نامحرم می کند، اهل فساد است، ائمه ی ما روی این خیلی تلاش کردند، خیلی کار کردند، خیلی تذکر دادند که افراد بتوانند آن ویژگی بدی که دارند را کنار بگذارند، نگویند نه دیگر ما نسل در نسل بد اخلاق بودیم، بابایمان این کاره بوده است، نه، آقایان صفات اخلاقی ارثی که نیست! من یک آقایی بود یک وقتی خیلی عجیب این صبور بود، گفتم شما از کجا به اینجا رسیدید؟ گفت من در عصبانیت مثل بودم، در بد اخلاقی در فامیل مثل بودم، یک سفری رفتم عُمره، نگاهم افتاد به کعبه گفتم خدا این حالت را از من بگیر، تمام شد. تصمیم گرفتم، عوض شدم. این است که جوان به من نامه می نویسد آقا چه کنم نگاه به نامحرم می کنم! چه کنم مثلا اهل دروغ هستم! این یک اراده ی قوی می خواهد از این معصیت آدم هجرت کند. جوان ها حدیث است «المُهاجِرُ مَنْ هَجَرَ السَّیِئات» مهاجر واقعی کسی است که از گناه هجرت کند، معصیت را کنار بگذارد، خطا را کنار بگذارد. این هجرت اخلاقی خیلی مبتلابه است.
امام هادی(علیه السلام) دیدند یک چندتا جوان در یک جلسه دارند شوخی های ناپسند می کنند(شوخی هم باید پسندیده باشد، سرکار نگذاریم، دست نیاندازیم، به هم نخندیم. بعضی ها مزاحشان با تمسخر آمیخته است!) تذکر دادند، فرمودند کنار بگذارید، نمی دانید فردای قیامت افراد باطل، افراد اهل تمسخر آنجا خسارت می کنند. این همان هجرت اخلاقی است که اگر یک کسی در زندگی اش نگاه کند، فکر کند ببیند مشکل اخلاقی اش چیست، دروغ می گوید، چشمم کنترل ندارد، اهل غیبت هستم، بی احترام به پدر و مادر هستم، بد اخلاق هستم، در نمازم سست هستم، این هم می شود هجرت اخلاقی.

4- هجرت سیاسی: انسان عاقل مومن موضع سیاسی دارد، نمی شود خاکستری باشد، هم در این حزب، هم در آن حزب، هم زیر این عَلَم، هم زیر آن عَلَم، نه، باید موضع داشته باشد، اگر تشخیص داد یک جایی باطل است هجرت کند، یک جایی حق است دفاع کند، یک جایی ظلم است ولو پدرش، ولو برادرش، قاسم بن هارون بابایش هارون الرشید است حاکم ظالم ستمگر غاصب خلافت است، این جوان تشخیص داد پدرش اشتباه می کند، از پدر هجرت کرد، بلند شد آمد در بصره کارگری می کرد، در آمد کسب می کرد؛ باباش حکومت مصر را برای او زد ولی او زیر بار نرفت . این هجرت سیاسی است. عدی بن حاتم از یاران ویژه ی امیرالمومنین(علیه السلام) است، در جنگ صفین پسرش به معاویه پیوست، تا به او گفتند پسرت به معاویه پیوسته است آمد در میدان فریاد زد گفت این پسر من نیست «لَیْس ابْنِي». همان طور که حضرت نوح قرآن می فرماید: «إِنَّهُ لَيْس مِنْ أَهْلِك» من از او برائت جستم. حضرت ابراهیم (علیه السلام) از عمویش قرآن می فرماید تَبَرّی جست.  آخر سوره ی مجادله ببینید، قرآن می فرماید ولو پدرتان باشد، ولو خویشاوندتان باشد، در موضع سیاسی اگر دیدی طرفت ظلم است، طرفت ستمگر است از او جدا شو؛ این خیلی نکته ی مهمی است. در همین داستان کربلا، البته همه ی مقاتل ننوشتند، بعضی ها نوشتند، دو جوان بودند برادر، یکی سعد بن حارث و یکی حتوف بن حارث هر دو در لشکر عمر سعد هستند، قبلا هم جزء خوارج بودند، یعنی سابقه، سابقه ی خرابی است؛ جوان ها اسلام بن بست ندارد، نا امید نشوید، مایوس نشوید، خودتان را نبازید، آقا جزء خوارج بودی خیلی بد است، صبح تا حالا هم در لشکر عمر سعد بودی خیلی بد است، یک مثل است ما در اسلام ان مثل را قبول نداریم، البته در عرف شاید باشد که آب از سر که گذشت چه یک وجب چه صد وجب! این در اسلام نیست. اباعبدالله(علیه السلام) می فرماید کوچه گناه فقط بن بست است. آن کوچه ای که مسدود است کوچه گناه است و الا راه بسته نیست، عصر عاشورا مرحوم مجلسی در بحار دارد، این دو جوان وقتی امام حسین(علیه السلام) تکیه به نیزه ی غربت داد و فرمود: «هَل مِن ناصر یَنصُرنی» گفتند برویم آقا را یاری کنیم، از سپاه عمر سعد جدا شدند. من هر وقت کربلا می روم این اسم های این ها روی این نوشته هایی که روی قبر شهدا است می روم می خوانم و گاهی هم خطابشان می کنم، این سعد و حتوف اسمشان آن جا است، می گویم شما ببینید لحظات شما کمتر ار حُر بود، آخرین لحظات، هجرت سیاسی و جدا شدن از ظالم و ظلم. این توضیحی بود که من می خواستم راجع به رجز این شخص بدهم که “وَلِابْنِ سَعْدٍ تارِكٌ و هاجروا”.

نکته ی آخر:
دشمن چهار چیز را خیلی دوست دارد:

برادران عزیز، خواهران گرامی، جوان های عزیز، قرآن کریم می فرماید دشمن چهار چیز را خیلی دوست دارد، مواظب باشید. دشمن شناسی یک هنر است، حربه ی دشمن شناختن یک هنر است. من این چهار مورد را هم آیه اش را می خوانم و هم یک کدی می دهم که شما راحت پیدا کنید. کلمه ی “وُد” یعنی دوست داشتن. می فرماید دشمن چهار چیز را خیلی دوست دارد، هر کدام از آن ها را موفق شود بهتر.

1-  «وَدُّوا لَوْ تَکْفُرُونَ کَما کَفَرُوا» اولین آرزوی دشمن است شما کافر شوید؛ یعنی مثل خودش بشوید، دین را بگذارید کنار، انقلاب را بگذارید کنار، نظام را بگذارید کنار، این اولین انتظارش است.
 2- «وَدَّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ تَغْفُلُونَ عَنْ أَسْلِحَتِكُمْ» دومین آرزویش این است که شما از قدرت نظامی غافل شوید، سرگرم بشوید به ورزش، به مسائل شخصی، از قدرت نظامی غافل شوید. غفلت از قوای نظامی، ضعیف بیایید بالا، اگر قدرت نظامی نداشته باشید به راحتی می تواند برای شما حاکمیت پیدا کند.
3- «وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَيُدْهِنُون» می گوید آن دو مورد نشد، دوست دارم عقب نشینی کنید از مواضع تان. کُفر که نشد، ضعف نظامی که نشد، پس مداهنه و عقب نشینی کنید از مواضع اصلی تان.
4- «وَدُّوا مَا عَنِتُّمْ» دوست دارد شما به زحمت بیفتید؛ هی مانع تراشی کند، تحریم کند. ببینید چقدر قشنگ، مثل اینکه این آیات برای امروز نازل شده است. پس دشمن را بشناسیم. در روایت داریم دشمن را کوچک نشمارید ولو ضعیف باشد.

دو دشمن از همه خطرناک تر هستند:

قرآن کریم می فرماید: در میان همه ی دشمنان دو دشمن از همه خطرناک تر هستند:
 1-  شیطان  2- «أَشَدَّ النَّاسِ عَدَاوَةً الْيَهُود» خطرناک ترین دشمن یهود است. همین صهیونیسم هایی که امروز تمام قاره های دنیا را تصرف کردند، اروپا، امریکا، جاهای دیگر. و امروز اینطور دارند در فلسطین جوان های مردم را به خاک و خون می کشانند، این پیام قرآن است. از دشمن باید هجرت کرد.
این پیامی است که در رجز یزید بن زیاد مهاجر بود.

السَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *