سخنرانی مکتوب | حجت الاسلام حسینی قمی در حسینیه امام خمینی محرم 95

خانه / علما وسخنرانان / سخنرانی مکتوب علما / سخنرانی مکتوب | حجت الاسلام حسینی قمی در حسینیه امام خمینی محرم 95

«بسم الله الرحمن الرحیم»

بنابر نقل مرحوم امین الاسلام طبرسی(رضوان الله علیه) دوازدهم محرم شهادت وجود مقدس سیدالساجدین و زین العابدین (علیه السلام) است.
دوران امامت سی و چهار ساله ی حضرت سجاد(علیه السلام) را می توان با سه ویژگی عمده ترسیم کرد که حضرت در برابر این شرایط بسیار دشوار سه هدف اصلی را در این دوران مد نظر داشتند و اجرا کردند.

ویژگی اول: ترس و وحشت حاکم بر جامعه.
آغاز دوران امامت حضرت مصادف است با حکومت یزید.
یزید در سه سال حکومت، سه جنایت بزرگ انجام داد، 1- حادثه ی کربلا 2- قتل عام مردم مدینه 3- آتش زدن کعبه و مسجد الحرام.
آدمی که استاندارانش خون خوارانی مثل ابن زیاد هستند. در تاریخ است روزی که ابن زیاد در بصره قبل از کوفه عمارت خودش را آغاز کرد و خطبه خواند و از مردم خواست که با او بیعت کنند، مدتی گذشت، چند روزی گذشت، سوال کرد آیا همه با من بیعت کردند؟ گفتند بله، فقط یک هشتاد نفر باقی مانده اند اگر اجازه بدهید یک جلسه ی توجیحی برای این هشتاد نفر بگیریم، این ها هم بیعت کنند، گفت ما با کسی جلسه نداریم، اسامی هشتاد نفر را گرفت، گفت دستی که با من بیعت نکند شایسته نیست که بر بدن باشد، عین هشتاد دست را از بدن جدا کرد. این دوران تقریبا سه ساله ی یزید است.
بعد از یزید، مروان حکومت می کند(غیر از دوران کوتاه معاویه بن یزید)، اگر بخواهیم مروان را در یک کلمه معرفی کنیم بهترین کلام، کلام امیر مومنان (علیه السلام) است در نهج البلاغه در خطبه ی 73 بعد از جنگ جمل وقتی شکست خوردند جملی ها، مروان آمد خدمت امیر مومنان(علیه السلام) گفت آقا اجازه دهید من با شما بیعت کنم، مروان دستش را برای بیعت نزدیک آورد، امیر مومنان(علیه السلام) دستشان را کشیدند فرمودند: «أَفَمَنْ یُبَایِعْنِی بِعْدَ قَتْلِ عُثْمانَ» روزی که حکومت من آغاز شد مگر با من بیعت نکرد؟ «لَا حَاجَةَ لِي فِي بَيْعَتِهِ، إِنَّهَا كَفٌّ يَهُودِيَّةٌ» امیرمومنان(علیه السلام) مروان را اینطوری معرفی کردند، فرمودند دستش دست یهودی است، دست مکر است، دست حیله است، با این دست بیعت کند از پشت خنجر می زند، این خلیفه ی دومی است که امام سجاد(علیه السلام) در این سی و چهار سال گرفتار او است.
بعد از مروان دوران عبدالملک بیست و یک سال از امامت امام سجاد(علیه السلام) مصادف با عبدالملک است. من فقط یک جمله بگویم آدم شرم می کند این ها به عنوان خلیفه ی مسلمین حکومت کردند. اولین خطبه ای که خوانده به اصطلاح برائت استهلال، می خواهد بگوید که من چه کاره هستم، گفت من نه آن خلیفه ی ناتوان هستم (نظرش به خلیفه ی سوم بود)، نه آن خلیفه ی مکارم(نظرش به معاویه بود) و نه آن خلیفه ی ضعیف و بی قدرت هستم(نظرش به یزید بود)ف گفت من بررسی کردم، شما را می شناسم، درد شما مردم با شمشیر درمان می شود، بین من و شما شمشیر حکومت می کند. اگر کسی مرا به تقوا دعوت کند با شمشیر سر از بدنش جدا می کنم. خب دیگر کسی جرات دارد حرف بزند؟! مدتی گذشت یک شخصیتی که حالا به خودش اجازه می داد حرفی بزند، زُهَری آمد پیش عبدالملک گفت جناب خلیفه یک شایعه ای است حتما دروغ است، شما تکذیب کنید تا ما بگوییم، گفت چه شایعه ای؟ گفت شایعه کردند خلیفه ی مسلمین شرب خمر می کند، راست است؟ گفت به مردم بگو شرب خمر چیزی نیست، ما شرب دماء مسلمین می کنیم، ما خون مسلمان ها را می خوریم. بیست و یک سال دوران عبدالملک است.
بعد از عبدالملک نه سال دوران ولید است، من فکر می کردم این داستان فقط در منابع ما آمده است، اخیرا دیدم قرطبی که از علمای اهل سنت است، قرن چهارم است، هزار سال پیش در تفسیرش ذیل آیه ی پانزده، در سوره ی حضرت ابراهیم «وَاسْتَفْتَحُوا و خابَ کُلُّ جَبّارٍ عَنید» این آیه را ذیل این داستان نوشته است که یک وقتی ولید یک تفّأل به قرآن زد این آیه آمد «وَاسْتَفْتَحُوا» انبیاء از خداوند فتح و پیروزی می خواستند «و خابَ کُلُّ جَبّارٍ عَنید» عصبانی شد، ناراحت شد، قرآن را هدف تیر قرار داد و این اشعار را گفت:
تهددنی بجبار عنید                        فها أنا ذاک جبار عنید
إذا ما جئت ربک یوم حشر              فقل یا رب مزقنی الولید.
این یک گزارش سه چهار دقیقه ای از خلفای دوران امام سجاد(علیه السلام). این ترس و وحشتی که بر مردم حکومت می کند، چه کسی جرات دارد حرف بزند؟! چه کسی جرات دارد نفس بکشد؟!

ویژگی دوم: ویژگی دوم این دوران که از اولی بدتر است و نتیجه ی آن ویژگی اولی است، انحطاط فکری جامعه ی اسلامی است.
من با یک حدیث این مسئله را توضیح دهم. مرحوم کلنی (رضوان الله علیه) در کافی شریف این حدیث را نقل کردند که امام صادق(علیه السلام) فرمودند: «إِنَّ بَنِی أُمَيَّةَ أَطْلَقُوا لِلنَّاسِ تَعْلِيمَ الْإِيمَانِ وَ لَمْ يُطْلِقُوا تَعْلِيمَ الشِّرْك» دوران بنی امیه این ها اجازه می دادند مردم از ایمان سخن بگویند ولی اجازه نمی دادند از شرک حرف بزنند. رضوان خدا بر روان علامه مجلسی در مِرآةُ العُقول به شرح این حدیث که می رسد، می نویسد یعنی، می گفتند شما از توحید می خواهید بگویید، بگویید، شهادتین بگویید، نماز هرچه می خواهید بخوانید، حج خانه ی خدا می خواهید بروید، بروید، اما اجازه نمی دادند بفهمند چه چیزی آن ها را از توحید بیرون می کند، از اسلام بیرون می کند، اجازه نمی دادند، مرحوم علامه ی مجلسی مثال زده است، نمی گذاشتند مردم بفهمند که اگر کسی در برابر صریح کلام پیامبر (صلی الله علیه و آله) ایستاد نمی تواند بگوید من مسلمان هستم، اگر کسی در برابر ولیّ خدا خروج کرد، خون ولیّ خدا را مباح دانست نمی تواند بگوید لا اله الا الله. به نظر من اگر امروز بخواهیم یک مثال خیلی واضح برای این طرز تفکری که دارند بعضی جاها ایجاد می کنند همین شجره ی خبیثه ی ملعونه ی آل سعود هستند و بدتر از آن شجره ی خبیثه، مفتیان حرام خواری که مردم را اینطوری تربیت می کنند. می گویند از توحید می خواهید بگویید، هرچه می خواهید، نماز صد هزار نفره بخوانید در مسجد الحرام و مسجد النبی، ولی دو سال خون مردم مظلوم یمن ریخته شود مهم نیست، اسلام همین است که ما می گوییم، بگویید لا اله الا الله، شهادتین را بگویید، تمام شد. چه کسی باور می کرد! ما فکر می کردیم روزهای اولی که این جنایت شروع شد حالا به ماه رجب به ماه حرام می رسد تمام می شود، ماه رمضان می رسد تمام می شود «أَطْلَقُوا لِلنَّاسِ تَعْلِيمَ الْإِيمَانِ» به تعبیر علامه ی مجلسی، می شود کسی بگوید من مسلمان هستم ولی در برابر صریح کلام پیامبر(صلی الله علیه و آله) بایستد؟! می تواند بگوید من مسلمان هستم ولی در برابر ولیّ خدا خروج کند؟! می تواند بگوید من مسلمان هستم، بنی امیه اینطور ایمان را تفسیر می کردند! مهم نیست، ما مسلمان هستیم، ولیّ خدا، امام معصوم را هم می کشیم، جشن می گیریم، شادی می گیریم!

ویژگی سوم: انحطاط اخلاقی جامعه است. بازهم انسان شرم می کند، البته این ها را این هایی که امروز این ها را به عنوان خلیفه ی مسلمین می دانند آن ها باید جواب دهند، ما نباید خجالت بکشیم ولی حالا به هر ترتیب به عنوان یک مسلمان چطور می شود یک کسی بگوید من مسلمان هستم، جانشین رسول الله هستم ولی ایمان را اینطور معنا کند! توحید را اینطوری معنا کند! ویژگی سوم دوران امام سجاد(علیه السلام) انحطاط اخلاقی دروان حضرت است. این کتاب الاغانی ابوالفرج اصفهانی را ببینید، نوشته است در همین دوران در مدینه، مدینه الرسول یک زن آوازه خوان کذایی مُرد، تمام مدینه تعطیل رسمی شد برای تشییع و تکریم! این همان مدینه ی پیامبر(صلی الله علیه و آله) است؟! این همان جا است که صدای پیامبر (صلی الله علیه و آله) را می شنید؟! این همان جا است که موعظه های پیامبر (صلی الله علیه و آله) را می شنید؟! می شود آدم به اینجاها برسد؟! مدینه ای که ولیّ خدا، سیدالشهدا، شبانه از این مدینه رفت، یک نفر نگفت پسر پیامبر(صلی الله علیه و آله) کجا می رود! گاهی یک مرجع تقلید، یک عالم دینی به عنوان یک اعتراض یک شهری را ترک می کند شهر بهم می ریزد؛ حجت خدا شبانه از مدینه آمد بیرون کسی نگفت چرا، آن وقت در همین مدینه تجلیل و تکریم از یک آوازه خوان با آن موقعیت! می شود تحلیل کرد، می شود تفسیر کرد، تحلیلش پیچیده نیست، امیر مومنان(علیه السلام) تحلیل آن را بیان فرمودند، فرمودند: «اَلنّاسُ بِزَمانِهِمْ اَشْبَهُ مِنْهُمْ بِآبائِهِم» حضرت دو تعبیر دارد، تعبیر دوم «اَلنّاسُ بِزَمانِهِمْ اَشْبَهُ مِنْهُمْ بِآبائِهِمْ» مردم بیش از آنکه تحت تاثیر پدر و مادرها قرار بگیرند، جوان ها، نسل وقتی می خواهد تربیت شود بیش از آنکه تحت تاثیر پدر و مادرش باشد، تحت تاثیر دولت مردانش است، تحت تاثیر جامعه اش است. بله ممکن است در مدینه ای که یک روز پیامبر خدا امیر بوده، آن فضای معنوی است. یک روز مروان و عبدالملک و ولید، یزید، معاویه حکومت کنند به اینجا برسد. اگر ما امروز جامعه ی متدین می خواهیم، اگر ما جوان های متدین می خواهیم باید دنبال جامعه ی دینی بگردیم، دنبال دولت مردان متدین بگردیم.

با این سه ویژگی که من خیلی خلاصه گفتم، سیدالساجدین و زین العابدین (علیه السلام) سه هدف عمده را هدف گزاری کردند، چه کنند در این فضا، در این جامعه آن ترس و وحشت، آن انحطاط فکری، این انحطاط اخلاقی است چه کند امام سجاد(علیه السلام)،

نشر معارف دین در قالب دعا

1- حرکت اولشان این است که می بینید در قالب دعا، معارف دین را عرضه می کند. امام نمی تواند مثل امام صادق(علیه السلام) که از ضعف بنی امیه استفاده کردند و آن حوزه ی علمی را آغاز کردند نمی تواند این کار را انجام دهد، در قالب دعا، صحیفه ی سجادیه. شما در این صحیفه ی سجادیه ببنید « اَللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ » این « اَللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ » را از اول آن بردارید، می شود همان قال الصادق(علیه السلام) بقیه اش حدیث امام  صادق(علیه السلام) است. البته یک جهت آن هم همین است در این فضای منحط اخلاقی حضرت با دعا، با مناجات، مناجات خمس عشر، مناجات ابوحمزه ی ثمالی، در قالب دعا این معارف را عرضه کردند.

خدا رحمت کند مرحوم آیت الله مرعشی نجفی (رضوان الله علیه) یک مطلبی را در مقدمه ی صحیفه ی سجادیه مرقوم فرمودند، نوشتند من مکاتباتی داشتم با طنطاوی رئیس دانشگاه الاظهر مصر، صاحب تفسیر جواهر و کتاب های دیگر، یک وقتی او در نامه به من نوشت که آیا شیعه غیر از نهج البلاغه کتاب دیگری دارد؟ من یک نسخه صحیفه برای او فرستادم، بعد از مدتی به من نامه داد، نوشت «اِنِّی کُلَما تَاَمَّلتُها» هر چه در صحیفه بیشتر تعمل کردم « وَجَدتُّهَا فُوقَ کَلامِ المَخلوق وَ دونَ کَلامِ الخَالق» بالاتر از مغز بشر است، بشر نمی تواند اینطور حرف بزند، بشر عادی، بشری که با وحی ارتباط نداشته باشد، و بعد نوشت این بدبختی ما است که تا به حال با صحیفه آشنا نبودیم، من می خواهیم شرحی برای صحیفه بنویسم، آیا شرحی برای این کتاب نوشته شده است؟ ایشان فرموده بودند من یک سری شرح های صحیفه را برای شان فرستادم. البته من همینجا بگویم که این کافی نیست ما افتخار کنیم به داشتن صحیفه، افتخار کنیم به داشتن نهج البلاغه. نهج البلاغعه چند خطبه دارد؟ چند نامه دارد؟ چندتا کلمات حکمت آمیز دارد؟ ما یک دور نهج البلاغه را خواندیم؟!! یک دور صحیفه ی سجادیه را مطالعه کردیم؟! نکند دیگران در آشنایی با صحیفه ی سجادیه و نهج البلاغه ی امیرمومنان(علیه السلام) بر ما سبقت بگیرند.

مراقبت از مستمندان، گرفتارها و فقرا

2- مراقبت از مستمندان، گرفتارها، فقرا، مخصوصا می دانید آن هایی که مورد خشم بنی امیه بودند، امام این ها را تحت نظر داشت. اینکه زیاد می شنوید امام سجاد(علیه السلام) شبانه می رفتند، آدرس داشتند، لیست داشتند، اینکه در حالات امام سجاد(علیه السلام) است، در منابع قدیمی ما آمده است، مرحوم محقق اربلی در کَشْفُ الغُمَّة می نویسد امام سجاد(علیه السلام) روزه می گرفتند، یک گوسفند قربانی می کردند، غذا درست می کردند، قبل از افطار، قبل از غروب این غذا را میان نیازمندانی که آدرس هایشان را داشتند تقسیم می کردند، مولای ما زین العابدین سیدالساجدین (علیه السلام) روزه می گرفتند، یک گوسفند قربانی می کردند، دم غروب بین فقرا تقسیم می کردند، سفره ی شام و افطار حضرت را که پهن می کردند، نان و خرما افطار امام سجاد(علیه السلام) بود، ولی مراقبت داشتند، مواظبت داشتند.

زنده نگه داشتن نهضت عاشورا

3- کار سومی که امام سجاد(علیه السلام) در این سی و چهار سال در این فضا داشتند زنده نگه داشتن نهضت عاشورا بود، آن هم از راه های مختلف، اگر می شنوید سی و چهار سال حضرت گریه می کردند؛ گریه یک فریاد بود. گاهی با تشویق مردم به زیارت سیدالشهدا، گاهی با تشویق مردم که حتی سجده ی بر تربت سیدالشهدا( در حالات حضرت است، حضرت یک کیسه ای داشتند تربت امام حسین(علیه السلام) در آن کیسه بود، بر آن تربت سجده می کردند. و بالاتر از همه خطبه های سیدالساجدین و زین العابدین (سلام الله علیها) است و اوج این فریاد در آن خطبه ی نورانی حضرت در شام است. تاریخ کربلا را بررسی کنید، از دیروز که سیدالشهدا (علیه السلام) به شهادت رسیدند، آخرین جمله ای که امام حسین(علیه السلام) به دشمن فرمودند این بود: بخدا قسم من امیدوار به فضل پروردگار هستم، خدا امروز من را مورد اکرام قرار بده پایان من شهادت باشد. سیدالشهدا دیروز دعا کرد، آرزو کرد «ُكْرِمَنِي رَبِّي بِالشَّهادَةِ بِهَوانِكُمْ» ولی به شما بگویم من به شهادت می رسم «ثُمَّ يَنْتَقِمُ لي مِنْكُمْ مِنْ حَيْثُ لا تَشْعُرُون» انتقام خون من را از شما خواهند گرفت؛ یک کسی به عنوان مسخره فریاد زد، سیدالشهدا را مسخره کرد گفت چطور خدا انتقام می گیرد؟! حالا که همه چیز دست ما است، ما سر می بریم، ما سر به نیزه می بریم، ما خیمه آتش می زنیم، چطور انتقام می گیرد، حضرت جواب دادند فرمودند:«یُلْقی بَأْسُکُمْ بَیْنَکُمْ وَ یَسْفِکُ دِماءَکُمْ، ثُمَّ یَصُبُّ عَلَیْکُمُ الْعَذابَ الْأَلیمَ» این وحدت شما به هم میریزد، بین شما تفرقه می افتد، خدا عذاب دردناکش را بر شما نازل می کند که از دیروز بعد از شهادت سیدالشهدا (علیه السلام) شروع شد. در این سفر ببینید هر کجا رفتند یک کسی ماموریت داشته، انجام وظیفه کرده است، این پیام را رسانده است، فردا در کوفه، ابن زیاد وقتی جلسه گرفت و در مسجد کوفه همه را دعوت کرد و فکر می کرد دیگر نفس کشی باقی نمانده است، حرف خیلی زشتی زد، در حضور اهل بیت(علیهم السلام) گفت: «الحمد لله الذی اظهر الحق و اهله و نصر امیرالمؤمنین یزید بن معاویه و حزبه و قتل الكذاب ابن الكذاب الحسین بن علی و شیعته» باور نمی کرد نفس کشی باقیمانده باشد، یک پیر مرد بلند شد گفت «الکذّاب ابن الکذّاب انت و ابوک و الذّی ولاّک و ابوه»، گفت چه کسی است که جواب من را می دهد؟! عبدالله بن عفیف ازْدِی گفت: «أَنَا الْمُتَکَلَّمُ یا عَدُّوُ اللَّهِ»، بچه های پیامبر(صلی الله علیه و آله) را می کشی بعد مثل آدم حسابی ها حرف می زنی؟! جلسه بهم خورد، عبدالله بن عفیف را گرفتند، وقتی او را آوردند پیش ابن زیاد، ابن زیاد خیلی عصبانی شد، مست قدرت بود، می خواست قدرت نمایی کند مجلسش بهم خورد، گفت من تو را می کُشم، گفت ابن زیاد تو هنوز به دنیا نیامده بودی( چون ابن زیاد سی، سی و چهار سالش بوده در حادثه ی کربلا) من در رکاب مولایم امیرالمومنین (علیه السلام) می جنگیدم و آرزوی شهادت داشتم، در یک جنگ چشم راستم را دادم، در یک جنگ چشم چپم را دادم «يَئسِتُ مِنَ الَّشهادَة» گفتم پیرمرد نابینا دیگر چه شهادتی! خدا را شکر یک دعای قدیمی داشتم که حالا دارد به عجابت می رسد. در کوفه یک کسی فریاد زد، زینب کبری (سلام الله علیها) فریاد زد، در شام یک کسی فریاد زد، این تعبیر سیداشهدا(علیه السلام) که فرمود من به شهادت می رسم «یَنْتَقِمُ لی مِنْکُمْ» ولی اوج آن بیان سیدالساجدین و زین العابدین (علیه السلام) است. اگر ما نداشتیم در حیات نورانی امام سجاد(سلام الله علیها) جز همین خطبه ی نورانی برای درک عظمتشان کافی است. وقتی مجلس با یزید مست غرور است، مست قدرت است، مست شراب است، مست جوانی است، مست پیروزی است، وقتی اربده می کشد در حضور اهل بیت (علیهم السلام) و آن خطیب دربار را می فرستد که در مدح ابی سفیان و آل ابی سفیان و بنی امیه هرچه میخواهد بگوید، حرف هایش را زد، سیدالساجدین یک جوان است نشسته است اینجا، اسیر دست دشمن، کسی فکر نمی کند کسی نفسی بکشد، فریاد زد «وَیْلَکَ اَیُّهَا الْخاطِبُ اشتریت مَرْضاه الْمَخْلوُقِ بِسَخطِ الخالِقِ» وای برتو رضای خدا را کنار گذاشتی بخاطر رضایت یزید حرف زدی! «فَتَبَّوء مَقْعَدُک» جایگاه تو آتش است. این آدم چه می گوید؟ گفت یزید اجازه می دهی من بروم بالای این چوب ها (منبر نیست جایی که مدح بنی امیه باشد، چوب است) یک حرفی بزنم رضای خدا در آن باشد؟! مردم، می دانید ماجرا جوی هستند، حساس شدند چه می گوید این آدم؟! به ما یک طور دیگر معرفی کردند؛ بگذار حرفش را بزند، یزید موافقت نکرد، گفت شما نمی شناسید این ها علم و دانش را از بچگی
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت       به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد
گفت نمی گذارم، اجازه نمی دهم، در اثر فشار فضای عمومی مجلس یزید اجازه داد؛ مرحوم ابن شهر آشوب در مناقب و سید بن طاووس (رضوان الله علیه) در لهوف می نویسد حضرت خطبه ای خواندند مردم ضجه می زدند، گریه می کردند، دل ها را به لرزه آورده است؛ کجا؟ در مقر قدرت اموی ها در حضور یزید. چطور معرفی کردند اهل بیت را به شما، بعد از آن حمد و سنای الهی، أَیُّهَا النَّاسُ أُعْطِینَا سِتّاً وَ فُضِّلْنَا بِسَبْعٍ أُعْطِینَا الْعِلْمَ وَ الْحِلْمَ و السَّمَاحَةَ و الشَّجَاعَةَ و الْفَصَاحَةَ و الْمَحَبَّةَ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِین وَ فُضِّلْنَا بِأَنَّ مِنَّا النَّبِیَّ الْمُخْتَارَ مُحَمَّداً وَ مِنَّا الصِّدِّیقُ وَ مِنَّا الطَّیَّارُ وَ مِنَّا أَسَدُ اللَّهِ وَ أَسَدُ رَسُولِهِ وَ مِنَّا سِبْطَا هَذِهِ الْأُمَّةِ و من المهدي الّذي يقتل الدجّال» ما را چطور معرفی کردند؟! ما را می شناسید؟! خدا شش چیز به ما عنایت کرده است، ما را بر دیگران به هفت فضیلت برتری داده است، خداوند به ما علم و دانایی، حلم و بردباری، جود و سخاوت، فصاحت و طلاقت بیان، مردانگی و جوانمردی عنایت کرده است، خدا محبت ما را در قلوب مومنین قرار داد، محمد مختار از ما است، حیدر کرار از ما است، جعفر طیار از ما است، حمزه ی سیدالشهدا از ما است، دو سبت این امت حسن و حسین از ما هستند، مهدی این امت از ما است. یعنی یزید تو که نبودی، بابات بود، تو که نبودی آن روزی که حمزه ی سیدالشهدا در احد می جنگید. نهج البلاغه را ببینید، امیر مومنان پانزده نامه دارد به معاویه، جمع آن سی و پنج نامه است، حضرت فرمود یاد است آن روزی که تو در جبهه ی دشمن در بدر می جنگیدی، تو، پدرت، برادرت به دست من مورد ضربت قرار گرفتید، امروز شما بچه های پیامبر(صلی الله علیه و آله) را «اعلي المنابر تعلنون بسبه و بسيفه نصبت لکم اعوادها»  خب بس است همین مقدار معرفی « مَنْ عَرَفَنِی فَقَدْ عَرَفَنِی وَ مَنْ لَمْ یَعْرِفْنِی أَنْبَأْتُهُ بِحَسَبِی وَ نَسَبِی» واضح تر بگویم « أَنَا ابْنُ مَکَّةَ وَ مِنَی أَنَا ابْنُ زَمْزَمَ وَ الصَّفَا أَنَا ابْنُ خَیْرِ مَنِ ائْتَزَرَ وَ ارْتَدَی أَنَا ابْنُ خَیْرِ مَنِ انْتَعَلَ وَ احْتَفَی أَنَا ابْنُ خَیْرِ مَنْ حَجَّ وَ لَبَّی أَنَا ابْنُ مَنْ أُسْرِیَ بِهِ مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَی الْمَسْجِدِ الْأَقْصَی أَنَا ابْنُ مَنْ أَوْحَی إِلَیْهِ الْجَلِیلُ مَا أَوْحَی أَنَا ابْنُ مَنْ دَنا فَتَدَلَّی فَکانَ قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنی أَنَا ابْنُ مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفَی» انتصاب خودشان را به رسول الله « أَنَا ابْنُ مَکَّةَ وَ مِنَی» چرا نگوید امام سجاد(علیه السلام) « أَنَا ابْنُ مَکَّةَ وَ مِنَی» من پسر مکه و منا هستم. ولی از این بالاتر، امام سجاد(علیه السلام) یک ماموریت دیگری دارد، باید امیرمومنان را معرفی کند، این ها روز عاشورا به دشمنی امیرمومنان با فرزندان او جنگیدند، لذا حضرت در فراز دوم فرمود: «أَنَا ابْنُ مَنْ ضَرَبَ خَرَاطِیمَ الْخَلْقِ حَتَّی قَالُوا لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ أَنَا ابْنُ مَنْ ضَرَبَ بَیْنَ یَدَیْ رَسُولِ اللَّهِ بِسَیْفَیْنِ وَ طَعَنَ بِرُمْحَیْنِ وَ هَاجَرَ الْهِجْرَتَیْنِ وَ بَایَعَ الْبَیْعَتَیْنِ وَ لَمْ یَکْفُرْ بِاللَّهِ طَرْفَةَ عَیْنٍ مَکِّیٌّ مَدَنِیٌّ خَیْفِیٌّ شَجَرِیٌّ مُهَاجِرِیٌّ مِنَ الْعَرَبِ سَیِّدُهَا وَ مِنَ الْوَغَی لَیْثُهَا وَارِثُ الْمَشْعَرَیْنِ وَ أَبُو السِّبْطَیْنِ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ» مردم شام، بابام علی (علیه السلام) این است، در روز غربت اسلام، در همه ی نبردها در رکاب پبامبر(صلی الله علیه و آله) بود « لَمْ یَکْفُرْ بِاللَّهِ طَرْفَةَ عَیْنٍ» در یک چشم بر هم زدن از ایمان فاصله نگرفت « أَنَا ابْنُ صَالِحِ الْمُؤْمِنِینَ وَ و وارِثِ عِلمِ النَّبِیّینَ وَ يَعْسُوبَ الدِّينِ وَ زَیْنِ الْعَابِدِینَ وَ تَاجِ الْبَکَّائِینَ وَ أَصْبَرِ الصَّابِرِینَ وَ أَفْضَلِ الْقَائِمِینَ مِنْ آلِ یَاسِینَ رَسُولِ رَبِّ الْعَالَمِینَ ذَاکَ جَدِّی عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ صَالِحِ الْمُؤْمِنِینَ وَ وَارِثِ النَّبِیِّینَ يَعْسُوبَ الدِّينِ » این امامتش، این وراثتش غیر از آنی است که شما دارید خلافت و سلطنت می کنید. علی القائده امام سجاد(علیه السلام) بدون حساب روضه نمی خواند در مجلس شام؛ حضرت احساس کردند با این مقدمات که من فراز کوچکی از آن را خواندم مثل اینکه دل ها آماده شده است. اینکه گفتم سید بن طاووس می نویسد اباک من العیون، شروع کردند گریه کردن، شاید هدف حضرت این بود که اگر می خواهید گریه کنید بگذارید من بگویم روضه ی پدرم حسین را بخوانم و شما گریه کنید، می دانید بابام را چگونه کشتند؟ روضه ی عطش و سیدالشهدا در منبر شام خواندند. مردم شام من پسر آن کسی هستم که چهل منزل سر او را بالای نیزه زدند، من پسر آن حسینی هستم که عبا و عمامه اش را بردند، من پسر آن حسینی هستم، شماها شادی کردید ولی فرشتگان آسمان گریه کردند، مرغان هوا و ماهیان دریا نوحه کردند، یا صاحب الزمان شب جمعه است، شب آخر این مجلس نورانی است، شب شهادت است. مردم شام، سر مبارک پدرم حسین را از قفا جدا کردند، زن و فرزندش را اسیر کردند، عجیب است در این سفر گاهی زین العابدین به فریاد زینب کبری(سلام الله علیها) می رسیده، گاهی زینب کبری(سلام الله علیها) به فریاد زین العابدین(علیه السلام) می رسیده، روضه ی من همین یک جمله باشد، امروز عصر یازدهم وقتی اهل بیت را می خواستند از کنار شهدا عبور بدهند شنیده اید امام سجاد(علیه السلام) منقلب شد، بی بی زینب(سلام الله علیها) به فریاد زین العابدین(علیه السلام) رسید، عرضه داشت ما که دیگر غیر از تو کسی را نداریم، داری با جان خودت بازی می کنی، فرمود عمه جان ببین بدن های اولیای خدا را روی زمین گذاشتند بدن های خودشان را دفن کردند، فرمود نگران نباش «وَ يَنْصِبُونَ لِهَذَا الطَّفِّ عَلَماً» اینطور نمی ماند، زینب (سلام الله علیها) زین العابدین (علیه السلام) را آرام کرد. امروز که گذشت زینب (سلام الله علیها) به فریاد زین العابدین (علیه السلام) رسید ولی فردا امام سجاد(علیه السلام) جان زینب(سلام الله علیها) را نجات داد. وقتی مشغول خطبه خواندن بود، شیخ مفید در ارشاد می نویسد، وقتی داشت خطبه می خواند زینب کبری(سلام الله علیها) و با سر بریده حرف می زد، امام سجاد(علیه السلام) فرمود زود من را ببرید کنار محمل عمه جانم زینب(سلام الله علیها) یک حرفی دارم، آمدند سر درون محمل کردند صدا زدند عمه جان آرام بگیر، عمه جان حسین(علیه السلام) دیگر بر نمی گردد، عزیزان ما دیگر بر نمی گردند آرام باش، یعنی ما باید برویم کوفه، باید برویم شام، امروز زینب (سلام الله علیها) زین العابدین(علیه السلام) را آرام کرد، فردا زین العابدین(علیه السلام) زینب(سلام الله علیها) را آرام کرد، ولی یک جمله ی پایانی هم دارد؛ دیدید گاهی یک مصیبت سنگینی در یک خانه ای می آید همه ضجه می زنند، همه گریه می کنند، یک عزیزی از دست رفته، یک جوانی از دست رفته، یک حادثه ی تلخی، یک بزرگی پیدا می شود همه را آرام می کند، ساکت می کند، همه که ساکت شدند خودش یک گوشه ای می نشیند گریه می کند، می گویند تو چرا خودت گریه می کنی؟ می گوید من یاد یک خاطره ای افتادم از بابا، امام سجاد(علیه السلام) زینب(سلام الله علیها) را که آرام کرد شروع کرد به گریه کردن، گفتند آقا چرا خودتان گریه می کنید؟ فرمود یاد یک خاطره ای افتادم، می دانید مردم کوفه بابام را چگونه کشتند؟ «انا بن من قُتِلَ بِالسَّیف وَ السَّنان و الْحِجارَةِ وَ بِالْخَشَبِ وَ بِالْعَصا» هرکسی با هر چیزی که داشت زد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *