سخنرانی مکتوب | حجت الاسلام والمسلمين میرباقری _ نکاتی از مناجات شعبانیه

خانه / علما وسخنرانان / سخنرانی مکتوب علما / سخنرانی مکتوب | حجت الاسلام والمسلمين میرباقری _ نکاتی از مناجات شعبانیه

برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: نکاتی از مناجات شعبانیه
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين میرباقری
تاريخ پخش: 28-02-96

بسم الله الرحمن الرحیم

«اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم»
دلم امروز گواه است کسی می‌آید *** حتم دارم خبری هست گمانم باید
فال حافظ هم هربار که می‌گیرم باز *** مژده ای دل که مسیحا نفسی می‌آید
باید از جاده بپرسم که چرا می‌رقصد *** مست موسیقی گامی شده باشد شاید
ماه در دست به دنبال که این گونه زمین *** مست می‌چرخد و یک لحظه نمی‌آساید
گله کم نیست ولی لب ز سخن خواهم بست *** اگر آن چهره به لبخند لبی بگشاید
«اللهم عجل لولیک الفرج»

شریعتی: سلام می‌کنم به همه شما دوستان خوبم، خانم‌ها و آقایان، بیننده‌ها و شنونده‌های نازنین‌مان. انشاءالله هرجا که هستید دل و جانتان بهاری باشد و منور به نور قرآن و اهل‌بیت انشاءالله. در محضر حاج آقای میرباقری عزیز هستیم سلام علیکم و رحمه الله. خیلی خوش آمدید.
حاج آقای میرباقری: علیکم السلام و رحمة الله. من هم خدمت شما و همه بینندگان عزیز عرض سلام و ادب و احترام دارم.
شریعتی: چه هفته‌هایی بود هفته‌های ماه شعبان که حسن ختامش حضور جنابعالی بود و ما هم خیلی از محضر شما مستفیض شدم و با ادبیات مناجات شعبانیه و فرازهای ناب و نورانی آن آشنا شدیم. هفته گذشته از فرازهای مناجات شعبانیه برای ما گفتند و ادبیات ادعیه در کلام معصومین، بحث امروز شما را مشتاقانه می‌شنویم.
حاج آقای میرباقری: بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین. (قرائت دعای سلامت امام زمان)
در دو جلسه گذشته فراز اول دعا و مناجات شعبانیه را گفتیم. اشاره کردیم ادعیه ورودی‌های مختلفی دارند و توجهات مختلفی در همان آغاز دعا شکل می‌‌گیرد که دعاها در ورودی‌شان با هم متفاوت هستند. مثلاً دعای ابوحمزه که سحرهای ماه رمضان است، «اللَّهُمَّ لَا تُؤَدِّبْنِي بِعُقُوبَتِكَ» شروع می‌شود. گویا انسان خودش را در معرض عقوبت می‌بیند و احساس می‌کند خدای متعال ما را تربیت می‌کنند، اگر با زبان محبت تربیت نشدیم، با زبان عقوبت ما را تربیت می‌کند. احساس می‌کند زبان محبت خدا در او مؤثر نبوده و خودش را در معرض عقوبت می‌بیند.
در این دعا یک ورودی دیگری دارد، آغازش با صلوات است، عرض کردیم. گشایش همه ادعیه با آن است. ورودی این دعا از اینجا است که یک عبدی این پنج خصوصیت را پیدا کرده است. 1- «هَرَبتُ الیک» فراری در او شکل گرفته، از خودش، از نفسش، از آلهه‌اش، از اولیای طاغوت که بت‌ها را برای او جلوه دادند و از پناهگاه‌های خودش بیرون آمده و فرار کرده و احساس خطر کرده و به سوی حضرت حق فرار کرده است.2- «وَ وَقَفْتُ بَیْنَ یَدَیْکَ» در مقابل حضرت حق وقوف پیدا کردیم. 3- «مُسْتَکِینا لَکَ» به استکانت لله رسیده است. استکانت زمین‌گیری است که انسان با اختیار خودش انجام می‌دهد. خودش را در مقابل خدای متعال زمین گیر کرده است که آغاز دعاست. «مُتَضَرِّعا إِلَیْکَ» حالت تضرع به سوی خدای متعال پیدا کرده است. «رَاجِیا لِمَا لَدَیْکَ» به امید رسیده است. این پنج خصوصیتی است که یک عبد فراری از بت‌ها به سوی خدای متعال آمده، وقوف، استکانت، اضطرار و امیدواری به حضرت حق. حالا این عبد وقتی با اولیای خدا همراه می‌شود خاصیتش این است که از تنهایی در عالم بیرون می‌آید و قبلش احساس می‌کند که اسیر نظام کیهانی است. وقتی نور الهی در عالم می‌تابد و همه عالم را می‌بیند، همه اینها محو می‌شوند. حضور حضرت حق را احساس می‌کنند و احساس می‌کند «ترانی و تعلم ما فی نفسی» در محضر خدایی است که او را می‌بیند. به اسرار باطنی او آگاه است. «تعرف ضمیری» خواسته‌های مرا می‌داند. گذشته و آینده من از او پنهان نیست، و هرچه من می‌خواهم بگویم او می‌فهمد.
دیدید گاهی می‌گویند بین گسست نسلی پیدا شده، این نسل حرف نسل گذشته را نمی‌فهمند. انسان با هم تفاهمی ندارند. او یک چیزی می‌گوید و او یک چیز دیگری می‌فهمد. در باب خدای متعال اگر عبد احساس کند که او اضطرار‌های مرا نمی‌فهمد، دردهای مرا نمی‌فهمد، این خیلی بد است. به یک جایی می‌رسد که خدا تو مرا می‌فهمی. خواسته مرا می‌دانی. «تعلم ما فی نفسی، تخبر حاجتی، تعرف ضمیری» آنچه می‌خواهم بگویم تو از قبل می‌دانی. منتهی من دوست دارم با تو صحبت کنم. دوست دارم بخوانم و دوست دارم نجوا کنم. نه اینکه تو نمی‌دانی. اینطور نیست که زبان مرا نفهمد. تو خالق عالم هستی و من یک ذره در عالم گم شده هستم. هم زبان نیستیم! اینطور نیست. من با تو هم زبان نیستم. ولی تو مرا می‌فهمی. تو نسبت به من واقف هستی. زبان مرا خوب می‌فهمی. چون زبان فطرت را خودت خلق کردی. اینطور نیست که تو ندانی چه خبر است.
خدایی که حاضر و ناظر است و می‌بیند و با نظام کیهانی کور و کر فاصله دارد، این خدای متعال اینطور نیست که مرا در این عالم رها کرده باشد. یک نقشه‌ای برای من دارد. از اول تا آخر، «و قد جرت مقادیرک علی» یک خدای حاضر، واقف، خدایی که برای من به تنهایی نقشه دارد. برای عالم هم نقشه دارد ولی اینطور نیست که مرا یادش رفته است. این عالم به این بزرگی باعث نشده از تدبیر من غافل شود.
خدایا من که تو را اینطور می‌دانم حالا آمدم صدا بزنم و دعا کنم و نجوا کنم. تو بشنو و اقبال کن. این ورودی دعاست. تا اینجا یک مطلب حاصل شده است. اگر برای کسی این حالت پیدا نشود، اصلاً وارد دعا نشده است. ممکن است کسی بگوید: پس من دعا را نخوانم؟ نه، خود التجاء و تکرار موجب می‌شود حال دعا را به ما بدهد. چون اینجا یک قدم برای دعا برداشته شده من دو نکته را اشاره کنم. یک نکته این هست که در روایتی که در روضه کافی هست، در باب محاسبه این روایت را دارند. حضرت فرمود: هرکدام از شما «اذا ارادَ احدٌ منکم» اگر هرکدام از شما اراده کردید که «ان لایسئل الا اعطاه» وقتی دعا می‌کنید پروردگارتان را اجابت کنید، باید دو چیز در شما پیدا شود. «فلییأس من الناس کلهم» اول باید از همه مأیوس شوید. تا شما چشم به دست دیگران و امکانات دیگران دارید، نمی‌توانید دعا کنید. نه اینکه دعا می‌کنید اجابت نمی‌شود. وقتی دلم پیش اسباب است، من دیگر از خدا نمی‌خواهم و دارم تعارف می‌کنم. پدرم پول دارد از او می‌گیرم. بعد می‌گویم: خدایا مشکل مالی مرا حل کن، این دیگر شوخی است. تعارف است. قدم دوم «و لایکون له رجاء عندالله» هیچ امیدی هم نداشته باش الا از ناحیه خدای متعال. از همه مأیوس و به خدای متعال امیدوار. بعد فرمود: «فاذا علم الله تعالی ذلک من قلبه» وقتی خدای متعال ببینید این حالت در قلب شما هست، از غیر مأیوس هستید و به خدای متعال امیدوار هستید، نتیجه این می‌شود که مستجاب الدعوه می‌شوید. چیزی نمی‌خواهید الا اینکه خدای متعال به شما عطا می‌کند. پس این یک نکته، یأس از غیر و امیدواری به خدای متعال!
تا اینجا به نظر می‌آید آدم از غیر مأیوس است، نه فقط مأیوس است فراری هم هست. به خدای متعال هم امیدوار است. سمع او را حاضر می‌بیند. تقدیر و اندازه‌گیری‌های او را حاضر می‌بیند. حکمت یک خدای غایبی، یک خدایی که با من هم زبان نیست، حرف مرا نمی‌فهمد و درد مرا نمی‌داند نیست. یک خدایی که واقف است و درد مرا می‌داند و با من کاری ندارد، نیست. هم واقف است، هم زبان مرا می‌فهمد، هم تقدیرات من دست اوست. برای از اول تا آخر عمر من برنامه دارد. خوب با یک چنین خدایی کانه انسان مأیوس از غیر و امیدوار به خداست. تا اینجا یک رکن دعا حاصل شده است.
تا اینجا ما از آلهه فرار کردیم و به سوی خدای متعال رسیدیم. یک امنیت‌هایی پیدا کردیم و از اضطراب‌هایی نجات پیدا کردیم. من که تا دیروز تکیه بر اسباب کور و کر داشتم که خود آنها برای من وحشت ایجاد می‌کردند. قوانین فیزیکی ماده که اگر کسی به اینها تکیه کرد، همین است که زلزله خیز است و خسوف و کسوف و منشأ تمام اضطراب‌ها و پریشانی‌ها خودش است. پس تا اینجا ما از آن اضطراب نجات پیدا کردیم و به تعبیر قرآن «ضَرَبَ‏ اللَّهُ‏ مَثَلًا رَجُلًا فِيهِ شُرَكاءُ مُتَشاكِسُونَ وَ رَجُلًا سَلَماً لِرَجُلٍ هَلْ يَسْتَوِيانِ مَثَلًا الْحَمْدُ لِلَّهِ» (زمر/29) مکرر عرض کردیم که در قرآن به یک معنا تشبیه نیست بلکه مثل است و باید از مثل به واقعیت‌ها رسید. خدای متعال یک مثلی در نظام برده داری می‌زند. می‌فرماید: یک نظام برده‌داری دارید که عبدی است که هیچ اختیاری از خودش ندارد و مالک همه جور بلایی می‌تواند بر سر او بیاورد. همینطور مجازات کند و هیچ منطقی هم در کار نیست آنوقت عبدی در این شرایط مالک‌های متعدد ناسازگار و بداخلاق دارد. نه با هم تفاهم می‌کنند و نه خوش برخورد هستند. یک عبدی هم فقط تسلیم یک عبد است. این دو با هم کاملاً متفاوت هستند. من به تفسیرهای روایی آیه کار ندارم چون تفسیرهای خیلی لطیفی دارد. تعبیر به امیرالمؤمنین و رقبای حضرت شده است.
واقعاً کسی که به زمین و آسمان و خورشید و ماه و نظام کیهانی خودش تکیه می‌کند، «شرکاء متشاکِسون» هستند. من گاهی مثال می‌زنم آدم سر سفره نشسته است، دلبسته به لذت‌ها و طعم‌هایی که از غذا به دست می‌آید باشد، هرکدام را می‌خورد دیگران رهایش نمی‌کنند. می‌خواهد این را رها کند سراغ آنها برود، این دست از سرش برنمی‌دارد. بعد هم که سیر شد باز هم دست از سرش برنمی‌دارند. می‌گویند: سیر شدی ولی اشتها هست. این خاصیت آلهه است. ولی وقتی سر سفره نشست و مهمان خدا بود، آدم است. می‌خورد و مهمان خداست و خیلی با اسباب کاری ندارد. از اطعام او لذت می‌برد. غذا هم تمام شد همچنان سر سفره خداست. می‌گوید: یا الله، الحمدلله! پس تا اینجا از این مسأله خلاص شده و به جایی رسیده که از این پس گفته می‌شود: «یا الهی» در این دعا با اینکه کوتاه است 43 مرتبه «یا الهی» دارد. مکرر عرض کردیم «اله» آن اله حقیقی است. اله تبارک و تعالی است و معبودی است که دو خصوصیت دارد. یکی اینکه همه اسماء الحسنی را دارد. سمیع، بصیر است، مجیب است، علیم، حکیم است، قادر است، حیّ است، الله تمام این اسماء هست. دوم اینکه اسماء او اینطور نیست که با ما ارتباطی نداشته باشد. همه عالم با اسماء او اداره می‌شود. پس اله من کسی است که صاحب همه اسماء حسنی است و اسماء حسنی او در عالم جاری است. بنابراین نسبت به من مهربان است. نسبت به من سمیع است. نسبت به من مجیب است. اینطور نیست با من کاری ندارد. اله یعنی سمیع، یعنی مجیب، لذا قرآن وقتی مقایسه می‌کند بین بت‌ها و خدای متعال همین مقایسه‌ها را می‌کند و می‌فرماید: آنهایی که صدا می‌زنید می‌شنوند. بشنوند جواب شما را می‌دهند. اصلاً می‌توانند جواب بدهند. پس اله حقیقی آن کسی است که همه خصوصیات را دارد.
سوم اینکه او اله من هم هست، ولی اینطور نیست که اله عالم است و با من کاری ندارد. به گونه‌ای اله من است که گویا مخلوقی غیر من ندارد. اگر کسی این توجه را پیدا کرد خودش را در دامن رحمت الهی می‌اندازد و حضرت حق را «الهی» صدا می‌زند. آنوقت یک چیزی به آن اضافه کنید. آدم به این الوهیت مضطر هست. نمی‌تواند بگوید: تو داری، من ندارم، نمی‌خواهم. اصلاً نمی‌تواند بگوید: نمی‌خواهم! بگوید بی خود می‌گوید. آدم علم می‌خواهد. قدرت می‌خواهد، حیات می‌خواهد، دوام و بقا می‌خواهد، آنهایی هم که خودکشی می‌کنند برای همین چیزها خودکشی می‌کنند. چون آرامش می‌خواهد، خودکشی می‌کند. نمی‌تواند نخواهد. منتهی اشتباه می‌کند و خیال می‌کند در خودکشی اضطرارها از بین می‌رود. و الا کسی نمی‌تواند خدا را نخواهد. هیچ عبدی نمی‌تواند خدای متعال را نخواهد. «أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّه‏ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيد» (فاطر/15) نخواهیم هم نمی‌توانیم خدا را نخواهیم. پس وقتی اینطور شد، «یا الهی» یعنی این، تا اینجای دعا از غیر بریده، حضور او را درک کرده، الوهیت او را درک کرده، اضطرار خودش را هم درک کرده و اضطرار به یک حقیقتی است که او هم مجیب است و جواب می‌دهد، اینطور نیست که او هم کاری ندارد. من هم مضطر کسی هستم که دامن رحمتش باز است، سمیع است. هر سؤالی هم در دستگاه خدای متعال شنیده می‌شود و هم جواب قطعی دارد.
تا اینجا آمدیم ولی برای سیر دعا و رسیدن به قرب حضرت حق و سیر در مقامات توحید این دعا کافی نیست که از غیر ببری و به خدای متعال رو بیاوری. وقتی به خود خدای متعال می‌رسی،یک موقع آدم درکش از خدای متعال این است که خدای متعال قهر ندارد، عذاب ندارد، دیگر رسیدیم، دیگر تمام شد. بعد هم مقامات توحید هم هیچ مشکلی سر راه نیست که آدم قدم برمی‌دارد می‌رود. ولی یک موقعی در مورد خدای متعال همینطور که امیدوار است، به خوف هم می‌رسد. مرحوم صدوق یک بیانی در کتاب خصال دارد. فرمودند: خوف پنج قسم است. خوف، وجل هست و خشیت هست، وحدت هست و هیبت است. هرکدام برای یک مقام است. خوف برای گناهکار است. هیبت برای عارفین است. آن کسی که عارف است، خوفش هیبت است. واقعاً وقتی می‌خواهد قدم بردارد هیبت الهی در او وحشت ایجاد می‌کند. وقتی آدم در مقابل آبشار با عظمت قرار می‌گیرد اصلاً جرأت نمی‌کند نگاهش کند. چه برسد هوس آب تنی بکند! هیبتش آدم را می‌گیرد. امواج اقیانوس‌ها هیبتش کشتی‌ها را هم می‌گیرد.
آدم وقتی می‌خواهد به سمت خدای متعال حرکت کند فقط با رجاء نمی‌تواند حرکت کند. بلا تشبیه، هواپیما با یک بال نمی‌تواند پرواز کند. اگر پارو می‌زنی باید از دو طرف باشد. شدنی نیست که فقط با رجاء حرکت کرد. در روایت داریم فرمود: خوف و رجاء الهی دو نور در قلب مؤمن است که اگر اینها را وزن کنی هیچ کدام سنگین‌تر نیست. با این دو بال مؤمن حرکت می‌کند. اندازه هم و هم وزن هم، و هردو در سلوک انسان دخیل هستند. این تعبیر را در زیارت جامعة الائمة المؤمنین ملاحظه فرمودید. ملائکه در ثنا، حتی جبرئیل و میکائیل بر شما اهل‌بیت نمی‌توانند تقدم پیدا کنند. خیلی مقام عجیبی است. جناب جبرئیل در ثناء و خشوع خدای متعال با اینکه کارشان ثناء است و خسته هم نمی‌شوند، بر شما سبقت نمی‌گیرند. چرا؟ «و لکم القلوب التي» شما یک قلوبی دارید که «تولي الله رياضتها» خدای متعال خودش مستقیم متولی قلب شماست و قلب شما را او تمرین می‌داده است. او ریاضت می‌داده است. در ریاضت قلب شما ملائکه در کار نبودند و هیچکس در کار نبوده و با سرانگشت قدرت الهی مستقیماً قلب شما تمرین داده می‌شده است. چطور؟ «بالخوف والرجاء» خوف و رجایی که در این مقام است چیست؟ خدای متعال با سرانگشت خوف و رجاء مستقیماً قلب معصوم را ریاضت می‌دهد. «و جعلها اوعية للشکر والثناء» قلب شما را وعاء شکر و ثنا قرار داده است. ذات شکر و ثناء در عالم قلب امام علیه السلام است. پس خوف و رجاء دو بالی هستند که برای این دو تا حرکت می‌کنند. این خوف و رجاء هم مقاماتی دارد. یک جایی انسان واقعاً کمک کرده و باید بترسد. خدای متعال خدایی نیست که عالم را تعطیل کند. من اگر گندم روی زمین انداختم و خدای متعال به خوشه تبدیل می‌کند، دانه خار هم بپاشند به خوشه تبدیل می‌شود. نمی‌شود به خدای متعال بگوییم: نظام عالم را تعطیل کن. تو رب عالم هستی، عالم را تعطیل کن چون من می‌خواهم در عالم شیلنگ اندازی کنم. آدمی که احساس می‌کند عالم مین کاری شده است، پایت را روی مین بگذاری، منفجر می‌شود. خوف از حضرت حق یکی همین است. «إِنَّما يَخْشَى‏ اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ» (فاطر/28) کسی که ظرافت‌های عالم را می‌بیند، این نظم پیچیده عالم، این اداره دقیق عالم، ربوبیت حکیمانه خدای متعال را می‌بیند،وحشت برش می‌دارد.
دیدید یک آدم ناشی را در یک مرکز اتمی ببرند، این نباید به همه چیز دست بزند. ولی یک دانشمند اتمی به هر ذره‌ای هم بخواهد نگاه بکند با حساب نگاه می‌کند. قدم برمی‌دارد با حساب است. رسیدیم به خدا و امیدوار شدیم اینطور نیست که خشیت کنارش نباشد. اقسام مختلف خوف هست، خوف از عذاب هست. خوف از دوری هست. حالا در آغوش خدای متعال آمدیم. خدای متعال هم هیبت دارد و هم رحمت دارد. هم عذاب دارد، هم رحمت دارد. آن کسی که در آغوشش است خائف هم هست. اصلاً اگر خوف نباشد آدم فرار نمی‌کند. فرار یک پای خوف می‌خواهد و یک پای رجاء. منتهی خوف از بت‌ها آدم را به سوی خدا حقیقی می‌کشاند. خوف از خدای متعال هم آدم را به سوی خدای متعال می‌کشاند. نه فقط نمی‌بینی، آدم را هدایت و راهنمایی می‌کند. وقتی می‌ترسی رحمتش تو را جذب می‌کند. این جاذبه برای خائفین است. جاذبه‌های رحمت الهی مقاماتی دارد. به اندازه‌ای که خوف در وجود ما پیدا می‌شود، جاذبه رحمت می‌آید. کسی که در مقام خوف است و در مقام خشیت نیست، آن رحمتی که برای خاشعین است به او نمی‌رسد. کسی که در مقام هیبت نیست آن جاذبه‌ای که برای اهل هیبت است، به آن نمی‌رسد. بنابراین رحمت‌ها مقاماتی دارند به اندازه‌ای که خوف الهی می‌آید و انسان از آن خوف پناه می‌برد، در رحمت‌ها باز می‌شود. یعنی به سوی خدای متعال هم می‌آیی تازه اول راه است. کسی که در وادی توحید آمد تازه اول راه است.
یک موقع آدم از گناه خودش فرار می‌کند. یک موقعی اینطور نیست، به طرف خدای متعال می‌رود، هیبت الهی، سختی راه، آن عظمتی که می‌بیند. حضرت امیر حسابشان با ما سواست و اصلاً نمی‌دانیم چرا این حرف‌ها را می‌زدند. «آه من قِلَّةِ الزّادِ و طُولِ الطَّريق‏» (نهج‌البلاغه) من تلقی‌ام این است که بیانات معصوم در این عالم، عباداتشان شفاعتی است. آدمی که وارد نشده خیال می‌کند از این آب رد می‌شود، ولی «کجا دانند حال ما سبک بالان ساحل‌ها» در کتاب ایمان کفر کافی یک روایت عجیبی است. حضرت فرمود: همه حرف‌های لقمان حکیم حرف‌های عجیبی بود. خدا به او حکمت داد. او را بین نبوت و حکمت مخیّر فرمود. عرض کرد اگر وظیفه است نبوت را قبول می‌کنم و الا نمی‌توانم سختی‌هایش را تحمل کنم. خدای متعال به او حکمت داد. حضرت فرمودند: همه حرف‌هایش شگفت انگیز است، ولی شگفت انگیزترین حرف لقمان این است. طوری به خدای متعال امیدوار باش که اگر گناه جن و انس را آوردی تو را می‌بخشد. خیال نکن بدی تو مانع رحمت اوست. بدی خودت را ببین، ولی بدی تو حجاب رحمت او نشود. خیال نکن که حالا من اینقدر بد هستم که دیگر چه کسی می‌تواند مرا پاک کند. این درک غلطی است. بدی‌ها را ببین و بعد بگو: خدایا مرا ببخش و اصلاً من در دستگاه تو چه به حساب می‌آیم؟ از آن طرف هم فرمود: طوری از خدای متعال بترس که اگر عبادت ثقلین را آوردی گویا عقوبتت می‌کند. یک معنا این است که ما با عبادت‌هایمان نمی‌توانیم مستحق ثواب شویم. از عقوبت نجات پیدا کنیم. یک معنای دیگر این است که اصلاً خوف تو از گناه خودت نباشد. هیبتی که یک عارف دارد معلوم نیست از گناه خودش باشد. این خیلی سنگین‌تر از خوفی است که من از گناه خودم دارم. یک نوع دیگری از هیبت است.
پس ما باید دو تا سیر داشته باشیم یکی یأس از غیر و امید به خدای متعال، فرار از غیر و رو آوردن به خدای متعال، استکانت در محضر خدای متعال، اینجا که آمدی تازه باید با خوف و رجاء سیر کنی. به عالم انکسار محض برسی، قدم به قدم جلو بروی و ظرفیت تو اضافه شود و ریاضت بکشی. بعد خواسته‌های بزرگ در دل انسان موج می‌زند. در این دعا شما این سیر را می‌بینید، حضرت بعد از اینکه ما را سر سفره خدای متعال آوردند، «الهی»‌ها شروع می‌شود. من یکی دو مورد را ترجمه کنم و بعد هم دعاهایی که به دنبالش می‌آید را بگویم.
عبدی که از همه فرار کرده، به خدای متعال روی آورده است. خدای متعالی که حاضر است، سمیع است و با تقدیرات و برنامه‌اش دارد مرا اداره می‌کند، این حرف دیگر چیست؟ «الهی» بعد هم با همه وجود الهی می‌گوید و خودش را در دامن خدا می‌اندازد. «إِلَهِی إِنْ حَرَمْتَنِی فَمَنْ ذَا الَّذِی یَرْزُقُنِی» این دیگر چطور صحبت کردن است؟ وقتی رسیدی یکباره بگو خدایا کمال انقطاع به من بده. نه اینطور نیست اگر سیرت ندهند، هرچه هم بگویی: کمال انقطاع، نه از کمال الانقطاع درکی پیدا می‌شود نه طلبی! مشکل ما این است که ما نسبت به مطلوب‌های بزرگ نه درک داریم و نه طلب داریم. حتی نسبت به بهشت، اگر در مقامات بهشت برای ما معرفت و درکی حاصل می‌شد، شب‌ها خوابمان نمی‌برد. چه کسی است اگر بهشت را درک کند شب می‌تواند بخوابد؟ خواب را از انسان می‌گیرد. بهشت، حالا مقامات بالاتر را نمی‌گویم. چطور است که آدمی که تا اینجا آمده یکباره می‌گوید: «إِلَهِی إِنْ حَرَمْتَنِی فَمَنْ ذَا الَّذِی یَرْزُقُنِی» خدایا، اله من اگر تو مرا محروم کنی چه کسی به من رزق می‌دهد. «وَ إِنْ خَذَلْتَنِی فَمَنْ ذَا الَّذِی یَنْصُرُنِی» اگر تو مرا رها کنی و تنها بگذاری، چه کسی مرا کمک کند؟ خذلان یعنی رها کردن و نصرت نکردن، یاری نکردن. کاملاً موج می‌زند این عبد فقر خودش را پیدا کرده، اضطرارهای خودش را می‌بیند و حضرت حق هم می‌بیند. می‌گوید: من مضطر به نصرت تو هستم. من نمی‌توانم نصرت تو را نخواهم. من عاجز هستم. عاجز نمی‌تواند نصرت خدا را نخواهد. «انت الضعیف و انا القوی» من نمی‌توانم قوت تو را نخواهم. خدایا من مضطر به نصرت تو هستم. خدایا من مضطر به رزق تو هستم. من رزق می‌خواهم. من در جهنم هم باشم رزق می‌خواهم. جهنمی‌ها هم رزق می‌خورند و نمی‌توانند نخورند. حضرت فرمود: «اجوف» هستم، خالی هستم. رزق‌های متنوعی باید به اینها داده شود و دائماً این خلاء باید با رزق الهی پر شود. پس توجه به خلاء فقر من، توجه به تنهایی و عجز من در من اضطرار به نصرت الهی و اضطرار به رزق الهی بیاورد. من رزق‌های مختلف هم می‌خواهم. این رزق‌های مختلفی که انسان می‌خواهد فقط دست خدای متعال است. نصرت‌های مختلفی آدم محتاج است. انواع یاری‌های خدا را می‌خواهد. پا در وادی عبادت می‌گذارد. پا در وادی دنیا می‌گذارد. هرکاری می‌خواهد بکند محتاج به نصرت است. باید با بسم الله راه برود. عبدی که اینجا آمده دارند بین خوف و رجاء سیرش می‌دهند. از یک طرف مضطر به نصرت اوست، از یک طرف هم مضطر به رزق اوست. ولی از یک طرف دیگر هم خدای متعال مجبور نیست اینها را رزق بدهد. اگر رزق نداد چه می‌کنی؟ هیچکس دیگر نیست. فریاد آدم را بلند می‌کند. به خدا هم رسیده اما در عین حال احساس می‌کند تو مضطر هستی ولی اگر او نخواست بدهد، چه می‌شود؟
در دعاها دیدید، چه کسی در باب عبد تو می‌تواند از تو سؤال کند؟ چه کسی حق سؤال از تو دارد؟ خدای متعال نخواست چه؟آدمی که به اضطرار نرسیده است، تنهایی خودش را ندیده، دارد با بت‌هایش زندگی می‌کند. رو به خدای متعال آورده و از همه بریده و آمده است. با امید هم آمده،یکباره می‌بیند نه خدای متعال خدایی نیست که من بتوانم او را مجبور کنم. علاوه بر این از این طرف هم به خودش نگاه می‌کند می‌بیند یک کارهایی کرده که مستحق محرومیت از نصرت است. مگر تا حالا که ما را یاری کردند با این کمک خدا چه کردیم؟ خدایا تا الآن مرا یاری کرده بودی من با نصرت تو به شیاطین گره خوردم. با دشمن تو معامله کردم. من چه مستحق هستم که تو مرا یاری کنی؟ پس از این طرف هم ضعف‌های خودش را می‌بیند که این ضعف‌ها موجب محرومیت از رزق است. موجب محرومیت از نصرت است.    موجب خذلان است. بنابراین نگران می‌شود که نکند خدای متعال بخواهد با من عادلانه برخورد کند؟ از این بالاتر عرض کردم. هیبت چیزی فراتر از این است. می‌بیند خدای متعال مجبور که نیست. اصلاً من خوب خوب و نمره من بیست است. جز اینکه برگردد بگوید: او حکیم است. او رحمان است. واقعاً خدای مختار است یا خدای مجبور است؟هیبت قدرتش آدم را می‌گیرد. فرض کنید من با ظرف پر آمدم، کاری نکردم که موجب شود تو رزقت را از من برگردانی، کاری نکردم موجب شود مرا تنها بگذاری. ولی مگر او مجبور است. آدم بعد برگردد بگوید: نه، این خدای قادر، حکیم هم هست. مهربان هم هست. سمیع هم می‌شود. اگر آن جلال را دیدی، آن جلال تو را به سمت جمال می‌کشد. و الا آدم پای رفتن در دل جمال الهی را ندارد. لااقل همان قدم اول رسید، می‌نشیند. ولی وقتی با خوف شروع می‌کند ریاضت دادن، یک امید بالاتری در دلش زنده می‌شود. دائماً بین این خوف و رجاء در حرکت است.
شاید نکته‌اش این است که خدایا «إِنْ حَرَمْتَنِی فَمَنْ ذَا الَّذِی یَرْزُقُنِی» فرض کنید به این رسیدیم که رزاق اوست، نصرت هم او می‌کند ولی این لسان، لسان کسی است که به اله خودش رسیده و دارد بین خوف و رجاء و اله خودش حرکت می‌کند. حرکت با خوف و رجاء است.
قدم بعدی «إِلَهِی أَعُوذُ بِکَ مِنْ غَضَبِکَ وَ حُلُولِ سَخَطِکَ» خدایا ممکن است غضب تو مرا فرا بگیرد. سخط تو مرا فرا بگیرد و مرا تنها بگذاری. مرا در عالم بی رزق بگذاری. گویا احساس می‌کند، اینطور نیست که خدای متعال غضب ندارد. یک زمان آدم به خدا می‌رسد. خدایی که غضب ندارد. خدایی که هیبت ندارد. خدایی که جلال ندارد. العیاذ بالله این خدا، خدای کاملی نیست. اله نیست! اله همانی است که آن اسماء جلالیه را هم دارد. حالا احساس می‌کنیم ممکن غضب خدای متعال مرا بگیرد. اگرگرفت، فرض کنید من که در مقابل نظام کیهانی احساس عجز می‌کردم، این نظام کیهانی در کبریای الهی گم می‌شود. «عَظُمَ الْخَالِقُ فِي أَنْفُسِهِمْ فَصَغُرَ مَا دُونَهُ فِي أَعْيُنِهِمْ‏» (نهج‏البلاغه، خطبه 193) کسی که عظمت الهی در دلش به حدی جلوه کرده که همه کائنات از نگاهش افتاده است، اگر احساس کرد این خدای به آن کبریا عذاب هم دارد. آنوقت عذاب او سخط هم دارد. خوب احساس امن نکرد. این احساس خوف و احساس جلال او را به سمت رحمت الهی سوق می‌دهد.
عذاب‌های خدای متعال را عرض کردم. خدای متعال عذابی ندارد الا اینکه عمل خود ماست به ما برمی‌گردد. تازه «ما أَصابَكُمْ‏ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ وَ يَعْفُوا عَنْ كَثِيرٍ» (شوری/30) در آخرت هم همینطور است. در آخرت هم به مؤمن می‌گویند: «هَلْ تُجْزَوْنَ‏ إِلَّا ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ» (نمل/90) ببینید جزای شما جز عمل خودتان هست؟ یک نگاه خوب بیاندازید و ببینید ما چیزی را اضافه نکردیم. در مورد ثواب خدای متعال می‌فرماید: «مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها وَ مَنْ جاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلا يُجْزى‏ إِلَّا مِثْلَها» (انعام/160) اضافه نمی‌شود ولی خدای متعال اینطور نیست. اگر من یک عملی در وادی جهنم انجام دادم بگوید: این در وادی جهنم است. ما جهنم را خاموش می‌کنیم اینطور نیست. من اگر در وادی جهنم رفتم، مرا می‌سوزاند. دار دنیا داری است که دو تا مسیر در آن هست. مسیر بهشت و جهنم و انسان در هر قدم ظاهری و باطنی خودش، یا در وادی نور است یا ظلمت است. یا جهنم است یا بهشت است. بنابراین من اگر قدم در وادی جهنم گذاشتم، خدای متعال بنا ندارد که نظام جهنم را از بین ببرد. «وَ لَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْواءَهُمْ‏ لَفَسَدَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْض‏» (مؤمنون/71) اگر بنا باشد اراده‌ی خدا متعال تابع میل ما باشد، همه عالم بر هم می‌ریزد. پس غضب الهی یک امری حقیقی در این عالم است و من با میل و اختیار خودم پا در این وادی گذاشتم.
از این بالاتر هم هست. یک زمانی اگر کسی از این قدم بالاتر رفت، می‌رسد به اینکه مقام هیبت الهی او را می‌گیرد. مقام وجل است، مقام خشیت است، مقام رَهبَت است، آنها دیگر فقط از اینکه من گناه کردم نیست. این ذات ذوالجلال که من می‌خواهم به سمتش بروم هیبت دارد. عذاب خدای متعال یکسان نیست. به پیغمبر عرض کردند: به ملاقات پروردگار می‌روی، بگو: یک بنده‌ای سر راه مرا گرفت و گفت: من اینقدر گناه می‌کنم، یک چوب به من بزن بفهمم حواست هست. چرا مرا که گناه می‌کنم رها کردی؟ پیغمبر خدا خجالت کشید و خدا فرمود: پیام بنده ما را ندادی؟ به او بگو: خدای تو می‌گوید: من تو را عذاب کردم. لذت مناجات با خودم را از تو گرفتم. عذاب‌های خدای متعال اینطور نیست که فقط عذاب‌های جهنمی باشد. خود لذت مناجات را گرفتن خودش یک نوع جهنم است. آدن وقتی به بهشت می‌رود همه چیز انس است و حیات است و حضور در محضر خداست و جهنم هم غفلت هست و اضطراب    هست و دوری از رحمت خداست.
پس باز نکته همین است، «إِلَهِی أَعُوذُ بِکَ مِنْ غَضَبِکَ وَ حُلُولِ سَخَطِکَ» کسی که از همه فرار کرده و به سوی خدای متعال روی آورده تازه او را با غضب الهی مواجه می‌کنند. پناه به رحمت الهی می‌برد. معصوم دارد ما را سیر می‌دهد. این سیر است منتهی اگر کسی با امام همراه شد، دعا از زبانش به قلبش می‌رسد و حضرت او را بین خوف و رجاء سیر می‌دهند. دیگر بازی نیست.
«إِلَهِی إِنْ کُنْتُ غَیْرَ مُسْتَأْهِلٍ لِرَحْمَتِکَ» رحمت الهی را می‌بیند ولی توجه به او می‌دهند که یک طرف رحمت است و یک طرف اهلیت توست. تو چه اهلیتی داری؟ این حالت خوف در انسان ایجاد می‌کند. بله او رحمت زیاد دارد ولی من با رحمت‌های او چه کار کردم؟ تا به حال هرچه ثروت به من دادند آتش کشیدم. مثل پدری که دائماً امکانات در اختیار فرزند می‌گذارد و این هم میرود همه را به هم می‌زند. نه فقط ضایع می‌کند، خطر هم ایجاد می‌کند. همه امکانات به او داده، این می‌بیند که پدرش به او پول داده ولی من اهلیت ندارم. به خودش نگاه می‌کند و باز دوباره خائف می‌شود. این یک خوف دیگری است. رحمت او سرشار است منتهی من اهل نیستم. این یک نوع خوف در من ایجاد می‌کند. این خوفی که در من پیدا می‌شود که نکند من اهلیت ندارم محروم می‌شوم، چطور می‌شود این را جبران کرد و به امید رساند؟ «فَأَنْتَ أَهْلٌ أَنْ تَجُودَ عَلَیَّ بِفَضْلِ سَعَتِکَ» خدایا آنچه تو داری از فضل آنچه است که داری. آنقدر دستگاه تو وسیع است که فضلش مرا هم می‌تواند بگیرد. بله اگر بخواهی با عدلت با من برخورد کنی دست من خالی است. ولی اگر بخواهی تفضل کنی، تفضل تو می‌تواند مرا هم در بر بگیرد. سعه‌ی تو یک فضلی دارد که فضل سعه‌ی تو می‌تواند مرا در بر بگیرد. بله اگر سعه عدل تو بخواهد باشد، من در سعه عقل تو مستحق هیچ چیز نیستم. انسان را به فضل خدا ارجاع می‌دهند، این خوفی که از عدل خدای متعال، عدم استحقاق خودش داشت، در این دستگاه تبدیل به امید می‌شود.
شریعتی: این خوفی که ما واردش می‌شویم و به این می‌رسیم با خوف قبلی کاملاً متفاوت است و رجاء با رجاء قبلی فرق می‌کند.
حاج آقای میرباقری: توجهاتی می‌دهند که دائماً آدم را بین خوف و رجاء و با خوف و رجاء این دعا ریاضت می‌دهد. منتهی آدمی که مأنوس با این دعاها نیست، وقتی می‌خواند در دلش خوف پیدا نمی‌شود. ولی اگر مأنوس شد، جمله اول را بخواند خوف او را برمی‌دارد. اضطرار خودش را می‌بیند و امکان محرومیت هم می‌بیند. آنوقت جمله دوم برایش معنی دار می‌شود. «فَمَنْ ذَا الَّذِی یَرْزُقُنِی» خدایا تو دست مرا نگیری، چه کسی بگیرد؟ واقعاً اگر کسی اهل این دعا شد، بعد از اینکه به حضرت حق رجوع کرده و از همه بریده او را با غضب الهی مواجه می‌کنند. یک فهم و درک و شهودی از غضب به او می‌دهند. خائف می‌شود. این ریاضت لازم است. دائماً خوف‌های جدید، امیدواری‌های جدید. هم خوفش جدید است و هم امیدواری‌ها جدید است. به جایی می‌رسد که گویی یک تحول جدی در دعا اتفاق می‌افتد.
«إِلَهِی کَأَنِّی بِنَفْسِی وَاقِفَهٌ بَیْنَ یَدَیْکَ» من با تمام وجودم در محضر تو ایستادم. گویا این صحنه قیامت را می‌بیند. در همین دنیا را می‌بیند. در همه سختی‌های راه سرمایه ما چیست؟ من در محضر خدای خودم ایستادم، خدایی هم جز او نیست، من عبد هستم و او اله است. می‌خواهم به او نزدیک شوم. بندگی کنم، به لوازم عبودیت برسم تا درک کنم. کسی که هنوز عبد نشده نسبت به اله خودش احساسی ندارد. عبد که شد کم کم اضطرار پیدا می‌کند، در یک مقامی جنت می‌خواهد. در یک مقامی قرب می‌خواهد. حالا سرمایه من که می‌خواهم حرکت کنم چیست؟ با کدام پا می‌خواهم حرکت کنم؟ اگر با هر امکانی بخواهم حرکت کنم، امکان رسیدن به سمت خدای متعال نیست.
در مناجات خمسه عشر است، «سُبْحَانَكَ مَا أَضْیَقَ الطُّرُقَ عَلَى مَنْ لَمْ تَكُنْ دَلِیلَهُ» خدایا تو منزه هستی. راه‌ها تنگ هستند و ما را به تو نمی‌رسانند. مگر آن کسی که خودت دلیل آن باشی. با هر دلیلی حرکت کند به تو نمی‌رسد. بخواهد با دلالت عقل برود، با دلالت قلب برود. این دلالت از طرف معصوم واقع می‌شود. پس اگر کسی می‌خواهد در مسیر خدای متعال حرکت کند تنها سرمایه‌اش توکل بر خدای متعال است. معنای توکل این نیست که انسان کار خودش را نکند. نه! من کار خودم را می‌کنم. ولی این کارهای من کارساز نیست. همه اقدامات من فقط با یک چیز جبران می‌شود و آن دستگیری توست. «إِلَهِی کَأَنِّی بِنَفْسِی وَاقِفَهٌ بَیْنَ یَدَیْکَ» عبدی که می‌خواهد به سمت خدا برود، در این بیان یک سیر جدید حضرت به او می‌دهند. می‌گویند: خودت را در محضر خدای متعال ببین، می‌خواهی به سمت خدای متعال حرکت کنی، احساس عجز مطلق است، خدای متعال یک سرمایه به تو می‌دهد. اگر به آن رسیدی سلوک و سیر برایت ممکن می‌شود «وَ قَدْ أَظَلَّهَا حُسْنُ تَوَکُّلِی عَلَیْکَ» خدایا با توکل به تو سیر می‌کنم.
در زیارت امام رضا عرض کردم. آدم وقتی می‌خواهد به سمت امام رضا برود، در واقع می‌خواهد به سمت خدای متعال برود، از وادی ولایت و این وادی پر هیبتی است. سرمایه‌ی تو چیست؟ «بسم الله و بالله و الی الله و الی بن رسول الله حسبی الله توکلت علی الله» اینطور نیست که آدم وقتی صبح می‌رود کرکره‌ی مغازه‌اش را بالا می‌کشد یا در کتابخانه‌اش را باز می‌کند، یا پشت میز اداره می‌نشیند بگوید: «توکلت علی الله». آدم وقتی پا در وادی سلوک می‌گذارد بیش از همه محتاج به توکل به خدای متعال است. چون این راه رفتنی نیست و بن بست‌ها گشوده شدنی نیست. «وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُه‏» (طلاق/2) این رزق‌های «لا یحتسب» گشایش بن بست‌های در راه سلوک جز با توکل به خدای متعال ممکن نیست. حضرت دارند ما را سیر می‌دهند. خودت را در محضر خدای متعال بدان. زیر سایه توکل و اعتماد به حضرت حق بدان. گویا در محضر خدای متعال ایستادی. خدای متعال با زبانی که شایسته توست و در خودش هست با تو حرف زده است. نگران نباش! بعد آنچه شایسته اوست با تو رفتار کرده است. «فَقُلْتَ [فَفَعَلْتَ‏] مَا أَنْتَ أَهْلُهُ وَ تَغَمَّدْتَنِی بِعَفْوِکَ» این سیر است. اگر این سیرها در ما پیدا شود و خودمان را در محضر خدای متعال ببینیم، او با زبان محبت و رحمت با من صحبت کرده و ما را غرق در مغفرت خودش کرده است. گویا خنکای آمرزش  تو را چشیدم.
شریعتی: چقدر این دعاهایی که داریم محجور هستند چرا که واقعاً گنج هستند و خوشا به حال آنهایی که با این دعاها و مناجات‌ها مأنوس هستند. حاج آقای میرباقری یک فضایی را ترسیم کردند که براساس آن نگاه و ظرافت‌هایی که برای ما گفتند، می‌توانیم به مدد معصومین سیر کنیم و پیش برویم. امروز صفحه 584 قرآن کریم، آیات پایانی سوره مبارکه نازعات در سمت خدای امروز تلاوت می‌شود.
«إِذْ ناداهُ‏ رَبُّهُ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً «16» اذْهَبْ إِلى‏ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى‏ «17» فَقُلْ هَلْ لَكَ إِلى‏ أَنْ تَزَكَّى «18» وَ أَهْدِيَكَ إِلى‏ رَبِّكَ فَتَخْشى‏ «19» فَأَراهُ الْآيَةَ الْكُبْرى‏ «20» فَكَذَّبَ وَ عَصى‏ «21» ثُمَّ أَدْبَرَ يَسْعى‏ «22» فَحَشَرَ فَنادى‏ «23» فَقالَ أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى‏ «24» فَأَخَذَهُ اللَّهُ نَكالَ الْآخِرَةِ وَ الْأُولى‏ «25» إِنَّ فِي ذلِكَ لَعِبْرَةً لِمَنْ يَخْشى‏ «26» أَ أَنْتُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمِ السَّماءُ بَناها «27» رَفَعَ سَمْكَها فَسَوَّاها «28» وَ أَغْطَشَ لَيْلَها وَ أَخْرَجَ ضُحاها «29» وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِكَ دَحاها «30» أَخْرَجَ مِنْها ماءَها وَ مَرْعاها «31» وَ الْجِبالَ أَرْساها «32» مَتاعاً لَكُمْ وَ لِأَنْعامِكُمْ «33» فَإِذا جاءَتِ الطَّامَّةُ الْكُبْرى‏ «34» يَوْمَ يَتَذَكَّرُ الْإِنْسانُ ما سَعى‏ «35» وَ بُرِّزَتِ الْجَحِيمُ لِمَنْ يَرى‏ «36» فَأَمَّا مَنْ طَغى‏ «37» وَ آثَرَ الْحَياةَ الدُّنْيا «38» فَإِنَّ الْجَحِيمَ هِيَ الْمَأْوى‏ «39» وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى‏ «40» فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِيَ الْمَأْوى‏ «41» يَسْئَلُونَكَ عَنِ السَّاعَةِ أَيَّانَ مُرْساها «42» فِيمَ أَنْتَ مِنْ ذِكْراها «43» إِلى‏ رَبِّكَ مُنْتَهاها «44» إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرُ مَنْ يَخْشاها «45» كَأَنَّهُمْ يَوْمَ يَرَوْنَها لَمْ يَلْبَثُوا إِلَّا عَشِيَّةً أَوْ ضُحاها «46»
ترجمه: آنگاه كه پروردگارش او را در سرزمين مقدّس طُوى‏ ندا داد: به سوى فرعون برو كه او سركشى كرده است. پس به او بگو: آيا مى‏خواهى كه (از پليدى‏ها) پاك شوى؟ و ترا به سوى پروردگارت هدايت كنم تا بترسى (و سركشى نكنى). پس معجزه بزرگ را به او نشان داد. امّا او تكذيب كرد و نافرمانى نمود. آنگاه پشت كرد، در حالى كه (براى خاموشى اين دعوت) تلاش مى‏نمود. پس (ساحران را) جمع كرد و ندا داد. و گفت: من پروردگار برتر شما هستم. آنگاه خداوند او را به كيفر دنيا و آخرت گرفتار كرد. همانا در اين ماجرا براى هر كس‏كه (از سوء عاقبت) بترسد، درس عبرتى است. آيا آفرينش شما سخت‏تر است يا آسمانى كه او بنا كرده؟ سقفش را برافراشت و آن را استوار ساخت. شبش را تيره و روزش را روشن گرداند. بعد از آن، زمين را گسترش داد. و از آن آب و چراگاه بيرون آورد. و كوهها را استوار و پابرجا گردانيد. تا وسيله برخوردارى شما و چارپايان شما باشد. آنگاه كه آن حادثه بزرگ فرارسد. در آن روز، انسان آنچه تلاش كرده، به يادآورد. و جهنم براى هر بيننده‏اى آشكار شود. امّا هركه سركشى كرده، و زندگى پست دنيا را (بر آخرت) برگزيده، بى شك، دوزخ جايگاه اوست. و اما كسى كه از مقام پروردگارش ترسيد و نفسش را از هوس بازداشت. بى‏شك، بهشت جايگاه اوست. از تو درباره قيامت مى‏پرسند كه چه وقت بر پا مى‏شود. تو را به گفتگو درباره آن چه كار؟ پايان و سرانجام آن با پروردگار توست. وظيفه تو هشدار كسى است كه از آن مى‏ترسد. روزى كه آن را مى‏بينند، گويى جز شبى يا روزى (در دنيا و برزخ) درنگ نكرده‏اند.
شریعتی: انشاءالله لحظه لحظه زندگی ما منور به نور قرآن کریم باشد. انشاءالله هفته آینده پنجشنبه از حرم سوم اهل‌بیت، حرم حضرت احمدبن موسی شاهچراغ در شیراز برنامه را تقدیم نگاه شما می‌کنیم. چهارمین اختتامیه ختم قرآن برنامه سمت خدا هست و انشاءالله مهمان مردم دوست داشتنی و خون گرم استان فارس خواهیم بود. حسن ختام فرمایشات شما را می‌شنویم.
حاج آقای میرباقری: بقیه دعا انشاءالله می‌‌ماند برای وقتی که دوباره خدای متعال فرصتی عنایت کند و در محضر شما باشیم. توصیه می‌کنم یک انسی با این دعا داشته باشیم تا انشاءالله حالاتی که در این دعا هست، خدای متعال به ما عطا کند. هر بار هم که آدم می‌خواند این سیر کامل‌تر خواهد شد و درک جامع تری انشاءالله. فقط دو صلوات در پایان دارد و مثل باقی دعاها با صلوات ختم می‌شود، بعد از اینکه آدم این مقامات را طی کرد و با خوف و رجاء رسید و بعد خواسته‌های بزرگ و مقام فنا را خواست،     «اِلهی هَب لی کَمالَ الاِنقِطاعِ اِلیکَ» آن صلوات پایان یک چیز دیگری است. صلوات پایان برای کسی است که اگر مقام فنایی باشد برای اهل صلوات است. آخرین دعای اهل فنا صلوات است. یعنی کسی که فانی شد، دیگر خودش را نمی‌بیند، فانی در حبّ خدا و حبّ اولیای الهی است. «من احبکم فقد احب الله» آنجا می‌تواند برای آنها از خدا بخواهد. چون خودش را نمی‌بیند. پس اهل فنا خواسته دارند. خواسته‌شان صلوات است. آن صلواتی که در مقام فناست در پایان دعا بدست می‌آید.
چون آخرین روزهای ماه شعبان است، این حدیثی که خوانده‌اید و خوانده‌ایم و شنیده‌اید و شنیده‌ایم و عمل کردیم، من از امام رضا علیه السلام بخوانم. سید بن طاوس در اقبال نقل کردند. مرحوم محدث قمی هم در مفاتیح آوردند و ترجمه کردند، در اعمال اواخر شعبان ببینید. اباسلط می‌گوید:آخرین جمعه ماه شعبان محضر امام رضا علیه السلام رسیدم،حضرت به من فرمودند: آخرین جمعه ماه شعبان است. تدارک کن آنچه از دست دادی در باقیمانده این ماه، تقصیرهای گذشته‌ات را جبران کن. بعد حضرت یک دستوراتی فرمودند. فرمودند: در این باقیمانده کارهایی انجام بده که برایت نافع است. از کارهایی که به درد تو نمی‌خورد اعراض کن. لغویاتی که ما در زندگی داریم ما را زمین گیر کرده است. در باقیمانده این ماه که می‌خواهیم از شفاعت نبی اکرم برخوردار شویم، پاک به ضیافت الهی برسیم، آنچه مفید نیست کنار بگذاریم.
فرمود: زیاد دعا و استغفار کن. تلاوت قرآن در باقی این ماه زیاد کن. بعد فرمودند: از گناهان خودت به سوی خدای متعال توبه کن تا پاک و خالص شوی برای ماه صیام. اماناتی اگر بر عهده داری، آن امانات را بده. حقوقی از مردم اگر بر دوشت هست، حقوق را بده که پاک باشی. اگر کینه‌ای از کسی در دل توست، آن کینه را بیرون کن که این مانع سلوک است. خیلی وقت‌ها یک صفت همه‌ی ریاضت‌های ما را باطل می‌کند. سی روز در ماه رمضان قرآن می‌خوانیم. روزه می‌گیریم، نماز شب می‌خوانیم، کینه نا به جای یک مؤمن آدم را زمین گیر می‌کند. عمل تو هیچ بالا نمی‌رود. فرمود: دل خودتان را از کدورت با مؤمنین پاک کنید. آدم با دشمنان خدا دشمنی کند برای خدا برای انسان رشد می‌آورد. اما دشمنی با مؤمنین، با دوستان خدا که برای نفس است و برای خدا نیست، آدم را زمین گیر می‌کند. یک آقایی به من گفت: مواظب باش به خاطر نفست دستور به احدی نده. حتی به فرزندت! به خاطر نفست نگو: یک لیوان آب به من بده. سقوط می‌کنی! چه رسد به اینکه انسان به خاطر نفسش با مؤمنی درگیر شود. به زبان هم نمی‌آورد اما دائماً در دلش دعوا دارد. کینه یعنی همین! این را خدای متعال نمی‌پسندد. مانه سیر است. فرمود: تا ماه تمام نشده، کینه‌ها را پاک کنید. فرمود: گناهی را مگذار الا اینکه ترکش کنی. نباشد وارد ماه رمضان شوی و دل از یک گناهت نکندی. از همه دل بکن و به سوی خدای متعال رو بیاور. فرمودند: در این ماه سعی کن از خدا بترسی. به خدای متعال در پنهان و آشکار توکل کن. در ادامه ماه این دعا را هم زیاد بخوانید «اللَّهُمَّ إِنْ لَمْ تَكُنْ قَدْ غَفَرْتَ لَنَا فِي مَا مَضَى مِنْ شَعْبَانَ فَاغْفِرْ لَنَا فِيمَا بَقِيَ مِنْه» خدایا اگر در گذشته این ماه مرا پاک نکردی بعد از این مرا پاک کن.
انشاءالله به برکت امام رضا و توسل به ساحت مقدسش موفق شویم این ده دستور حضرت را که خیلی دستورات سنگین و اثر گذاری هستند برای ورود به ضیافت رمضان انجام بدهیم.
شریعتی: این آخرین جلسه‌ای است که در پنج‌شنبه‌های ماه شعبان در خدمت حاج آقای میرباقری عزیز هستیم. خیلی از محضر شما لذت بردیم و انشاءالله شاهد حضور ثابت شما در طول هفته در برنامه سمت خدا باشیم. دعا بفرمایید.
حاج آقای میرباقری: خدایا به حق محمد و آل محمد آنچه در این ماه به اولیائت عطا می‌کنی به یکایک دوستان اهل‌بیت عنایت بفرما. خدایا همه مؤمنین را از برکات این ماه و شفاعت وجود مقدس نبی اکرم برخوردار بفرما. خدایا گره از کار همه دوستان حضرت باز بفرما. گره‌های اجتماعی جامعه مؤمنین را به دست توانای امام زمان باز بفرما. خدایا به محمد و آل محمد همه دوست داران اهل‌بیت علیه السلام را به بهترین عبادت‌ها در این ماه و ماه رمضان موفق بدار. خدایا به لطف و عنایت خودت پیروزی قطعی را نصیب حال مؤمنین در هر جای عالم هستند در مقابل دشمنان بفرما. جبهه اسلام را همیشه در عالم سربلند و پیروز بدار و پرچم کفر را سرنگون بفرما. در پایان آنچه در این ماه می‌خواهی به ما عنایت کنی رضایت امام زمان و تعجیل در ظهور حضرت باشد. انشاءالله.
شریعتی: فردا هم روز انتخابات هست و حماسه‌ی دیگری رقم خواهد خورد، حماسه‌ای از جنس حضور، از جنس اتحاد و همدلی و همبستگی برای اعتلای ایران اسلامی.
حاج آقای میرباقری: انشاءالله خدا توفیق بدهد همه ما به این وظیفه عمل کنیم و حتماً حضور پیدا کنیم و رأی بدهیم که انشاءالله مرضی وجود مقدس امام زمان و تأیید اسلام و موجب سربلندی اسلام و مکتب اهل بیت در جهان باشد.
شریعتی:«والحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمدٍ و آله الطاهرین»

منبع: سمت خدا

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *