شعر | به مناسبت ولادت امام موسی کاظم (علیه السلام)

خانه / دسته‌بندی نشده / شعر | به مناسبت ولادت امام موسی کاظم (علیه السلام)

وارث مُلک تبسم ، کاظم است
عشق عالمتاب هفتم ، کاظم است
آفرینش ، سوره ای از مهر او
بر لب هستی ، تبسّم کاظم است

وارث مُلک تبسم ، کاظم است

عشق عالمتاب هفتم ، کاظم است

آفرینش ، سوره ای از مهر او

بر لب هستی ، تبسّم کاظم است

مُصحف اخلاص و قاموس یقین

بحر عرفان را تلاطم ، کاظم است

مُقتدای آسمان مردان سبز

قبله ی آیینه مردم ، کاظم است

ترجُمان وحدت دل های ما

تابش مِهر تفاهم ، کاظم است

مِی پرستان ! وقت سرمستی رسید

در میستان هفتمین خُم ، کاظم است

آسمان ! تبریک ، فصل هفتم است

مِهر عالمتاب هفتم ، کاظم است

**************************

السّلام ای وارث خبر الانام              بر تو ای نور خداوندی سلام

السلام ای حجت روی زمین            کعبه ی جان را ستون هفتمین

جانشین حضرت خیرالبشر               تاج شاهنشاهی عصمت به سر

باب رحمت نور قرآن مبین               موسی کاظم امام هفتمین

بر زمین و آسمان فرمان روا             مظهری از رحمت و صبر خدا

درگهت باب الحوائج عام را              قبله گاهی هر دل ناکام را

باچنین فضل و بزرگی و شرف

گوهری هستی و پنهان در صدف

**************************

بزم ما را باز آمد عالم آرایی دگر                   کز قدومش بزم ما گردیده سینایی دیگر

قرنها بگذشته از موسی و شرح رود نیل        آمده اینک به فتح نیل موسایی دگر

صادق آل نبی را داده حی بی نیاز                از برای تشنگان علم دریایی دگر

گرچه زهرا به عالم نیست همتایی ولی       شد حمیده با چنین فرزند زهرایی دگر

ای صبا برکو به زهرا دیده روشن چون خدا     داده بر فرزند تو شمس دل آرایی دگر

گر که مریم مام یک عیسی بود حق از کرم    داده بعد از عیسی برتو عیسایی دگر

از پی ترویج دین و حفظ قرآن مجید               هادی ما در طریقت گشته مولایی دگر

تا جهان مرده را زانفاس گرمش جان دهد      زد قدم در این جهان اینک مسیحایی دگر

یوسفی آمد که یوسف هم بود زندانیش       زان که زندان رفتن او راست معنایی دگر

زد قدم در ملک عالم نور چشمان علی         تا زند بر بام هستی کوس رسوایی دگر

تا کند از ریشه بنیاد بنی العباس را              زد قدم امروز انسان ساز فردایی دگر

تا که در عالم به آقایی رساند شیعه را         حق به آقایی خود آورده آقایی دگر

غیر آل الله ما را نیست در محشر شفیع        از در دربارآنان پس مرو جایی دگر

در جزا برگ عبور ما به امضا بسته است       معتبر جز مهر آنان نیست امضایی دگر

گر به تیغی بند بند شیعه را سازی جدا        در سرش جز عشق آنان نیست سودایی دگر

شعر من ران ملخ هست و من ژولیده مور

غیر از اینم بر سلیمان نیست کالایی دگر

شاعر : محمد حسن فرحبخشیان – ژولیده نیشابوری

**************************

ای اساتید دو گیتی طفل ابجد خوان تو         نور دلها تا ابد از مشعل عرفان تو

علم هستی گوهری از بحر بی پایان تو        عقل وعشق و روح محو و مات و سرگردان تو

آفرینش در کنار سفره ی احسان تو              جان جان عالم استی جان ما قربان تو

ای تمام علم حرفی ناتمام از مکتبت            ای مسیحای سخن را روح از یاد لبت

بوده درسی بر بشر هر لحظه ی روز وشبت   یک جهان توحید پنهان در نوای یا ربت

نور دانش می فشاند تا قیامت کوکبت          صد فلک انوار پیدا در لب خندان تو

ای که درمخلوق سر تا پا جمال خالقی         خود زبان حقّ و قرآن را زبان ناطقی

درد بی درمان جانها را طبیب حاذقی            تا ابد استاد انسانها کما فی السّابقی

صدق را مصداق و مولانا امام صادقی            راستی مانند گل می روید از بستان تو

کرسی تدریس تو در سینه ایمان پرورد         همچنان هارون مکّی ها مسلمان پرورد

مؤمن طاق و هشام وابن نعمان پرورد           چون ابو حمزه چراغی بس فروزان پرورد

هم مفضّل هم ابان هم ابن حیّان پرورد         می دمد انوار دانش از لب عمران تو

رازهای ناشفته دّر مکنون تواند                   اهل دانش تا قیامت حشر مدیون تواند

هر کجا علمی فرا گیرند ممنون تواند            علم و تفسیر واصول وفقه ، مرهون تواند

چار اصل محکم از منشور قانون تواند            بوده این هر چار را سر در خط فرمان تو

بی خزان مانده است و می ماند بهار علم تو مجلسی ها لاله ای از لاله زار علم تو

شیخ طوسی شهروندی از دیارعلم تو          صاحب کافی است مرغ شاخسار علم تو

هر فقیهی قطره ای از جویبار علم تو            دستشان از دور و از نزدیک بر دامان تو

ای که دوزخ با نگاهت رشک رضوان می شود ای که از هارون تو آتش گلستان می شود

کافر از یک گردش چشمت مسلمان می شود مالک دوزخ به لبخند تورضوان می شود

مور از فیض تو همدم با سلیمان می شود    ای سلیمان در مقام سلطنت سلمان تو

تو ولّی اللهی آئینه ی پیغمبری                   در شجاعت در فصاحت در بلاغت حیدری

فاطمه یا مجتبائی یا حسین دیگری             نورچشم سیّد سجّاد ونجل باقری

هم ابو عبدالهی هم صادقی هم جعفری      صدق ، شاهینی بود بر کفّه ی میزان تو

ای به روز بیکسی یار همه بی یارها            دیده از منصور دون بیدادها آزارها

حمله ور بر خانه ات خصم ستمگر بارها        شعله ور از خانه ات چون بیت زهرا نارها

اشک افشاندند بهر غربتت دیوارها               بلکه آتش بود رد بیت الولا گریان بود

برد با پای پیاده دشمن کین گسترت            نه ردا بر دوش بود ونه عمامه بر سرت

ضعف برتن ، ذکربر لب ، اشک در چشم ترت  بارها می خواست جان گردد جدا از پیکرت

بود خالی آن دل شب جای زهرا مادرت         تا ببیند بر تو چون بگذشت از عدوان تو

تا کند با قتل منصور روز خلق شام               بارها شمشیر خور آورد بیرون از نیام

کرد بهر کشتنت با خشم و قهر از جا قیام      دید ناگه پیش رویش حضرت خیرالانام

زد نهیبش کی ستمگر دست بردار از امام     ورنه گیرم جان و سوزم مسند وایوان تو

عاقبت شد از اشرار زهر اعضای تو آب          ریخت در قلب تو آتش رفت از جسم تو تاب

گشت با مرگت مدینه صحنه یوم الحساب     آسمان فضل بودی سرنهادی بر تراب

عالمی در سایه امّا تربتت درآفتاب

چشم میثم نه جهان گردیده اشک افشان تو

شاعر : استاد حاج غلامرضا سازگار

**************************

شد با صفا خانه ‏ى توحید

نور خدا در افق تابید

شد با صفا خانه‏ ى توحید

ششم امام جان به قربانش

یک گل شکفت از گلستانش

شد باصفا خانه‏ ى توحید

نسل بتول آیت کوثر

هفتم امام نسل پیغمبر

شد باصفا خانه‏ ى توحید

موساى کاظم گل ایمان

گلواژه‏ ى معنى قرآن

شد باصفا خانه ‏ى توحید

نور وجود گشته تابنده

هستى زند بر رخش خنده

شد باصفا خانه‏ ى توحید

صادق تبار حضرت کاظم

زهرا نسب چون على عالم

شد باصفا خانه‏ ى توحید

یک جرعه از جام احسانش

شیرین کند کام یارانش

شد باصفا خانه‏ ى توحید

میلاد او برهمه تبریک

برمهدى فاطمه تبریک

شد باصفا خانه‏ ى توحید

شاعر:غلامرضا سازگار

**************************

آن درگهى که پایه‏‌اش از عرش برتر است

دولت‏ سراى حضرت موسى بن جعفر است

آیینه جمال خداوند سرمدى

هم مظهر علوم و خصال پیمبر است

در جبهه مبارکش، آثار زهد و علم

لعلِ لبش، علامتى از حوض کوثر است

سالار اهل دین بُوَد و فخر اولیا

هفتم امام و حجت خلاق اکبر است

شاعر:مدرس

**************************

سر تا به پا نوری و زیبایی چو مهتاب

تو جاری هستی و زلالی جلوه ی آب

تاویل آبات محبت هستی ای نور

اسپند آرید آریا چشمان بد دور

صبر خدا در صبرتان جلوه نموده

عشق شما اهل دلان را دل ربوده

قدر تو را تنها خدا داند و لا غیر

زرگر فقط قدر طلا داند و لا غیر

ای هفتمین واژه ، گل زیبای زهرا سلام الله علیها

مستی به پای عشقتان زیباست آقا

شکر خدا دست ازل این را قلم زد

ما را گدای خانه ی عشقت رقم زد

ای هفتمین کوکب به تاج قدر خورشید

مام فلک مثل شما دیگر نزایید

باب الحوائج هستی و باب المرادت

دل را کشانده تا حرم ، پائین پایت

آقا غریبه نیستم من آشنایم

خلوت نشین صحن زیبای رضایم

هفت آسمان نوری و تا جلوه نمودی

از ماه و خورشید و ستاره دل ربودی

از ماه و خورشید و ستاره هیچ از نور

اسپند آرید آریا چشمان بد دور

مخمور شد چشم فلک از این سپیده

روشن شد از نور شما چشم حمیده

**************************

ای شمس والای وِلا، موسی بن جعفر علیه السلام

ای مرکز مهر خدا، موسی بن جعفر علیه السلام

بر پای مقدم های گل بارانت ای یار

هر عاشقی گردد فدا، موسی بن جعفر علیه السلام

ای صد چو حاتم سائل یک گوشه چشمت

لطفی نما بر این گدا، موسی بن جعفر علیه السلام

در این شب فرخنده، ای مولود عاشق

عیدی بده بر دست ما ، موسی بن جعفر علیه السلام

امشب فقط نام تو را بر لب سراییم

تا در تن ما مانده نا، موسی بن جعفر علیه السلام

در بوستان مهر ایزد ای شقایق

هر غنچه ای دارد نوا، موسی بن جعفر علیه السلام

در کل عمرت غم ز مزدوران که دیدی

ای کشتی غرق بلا، موسی بن جعفر علیه السلام

در روز میلادت بیا از روی اکرام

کن قسمت ما کربلا، موسی بن جعفر علیه السلام

مظلوم هستی همچو جد اطهر خویش

ای کشته ی زهر جفا، موسی بن جعفر علیه السلام

زهر جفا رنگ از رخ پاکت ربوده

ای باب مظلوم رضا، موسی بن جعفر علیه السلام

سروده: جعفر ابوالفتحی

**************************

بزم ما را نبود زيب و فرى بهتر از اين

نيست ما بى خبران را خبرى بهتر از اين

بهر پرواز به كاشانه قاف ملكوت

حق نداده است مرا بال و پرى بهتر از اين

هر كسى را اثرى هست گرانمايه و من

بين اشعار ندارم اثرى بهتر از اين

آمد اين مژده نگوشم سحر از عالم غيب

كه نباشد شب ما را سحرى بهتر از اين

شب ميلاد همايون بهين رهبر ماست

كه بشر را نبود راهبرى بهتر از اين

از گريبان زمين سرزده خورشيد مگر

كه نديده است بخود زيب و فرى بهتر از اين

جاى دارد كه بگويد به دوصد جلوه زمين

آسمانا تو ندارى قمرى بهتر از اين

صادق آل نبى را پسرى داد خدا

كه نباشد پدرى را پسرى بهتر از اين

بعد صادق زره لطف نداده است بما

صدف بحر ولايت گهرى بهتر از اين

بخدائى خدا نيست در اقليم وجود

بهر زيب سر ما تاج سرى بهتر از اين

بهتر روز صفر هفتم ماه صفر است

نيست ما هم سفران را سفرى بهتر از اين

بهتر نابودى هارون ستمگر نبود

خفته در بيشه دين شير نرى بهتر از اين

بهتر پرپر شدن زهر ندارد به يقين

شجر گلشن دين برگ و برى بهتر از اين

گوئيا خلق نكرده است بدين حسن و خصال

بين ابناء بشر، حق ، بشرى بهتر از اين

چشم خورشيد چو افتاده به او گفت نداشت

كلك ذات احديت هنرى بهتر از اين

اى شه ملك خراسان پسر شير خدا

چون تو نبود پسرى را پدرى بهتر از اين

نيست در گردش ايام بدين جلوه گرى

مهر و مه را شب و روز دگرى بهتر از اين

حاجت خويش طلب كن كه ندارد پس از اين

تير جانسوز دعايت اثرى بهتر از اين

من ژوليد چه گويم كه ز يمن قدمش

بزم ما را نبود زيب و فرى بهتر از اين

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *