شعر فاطمی | اختصاصی 93

خانه / دسته‌بندی نشده / شعر فاطمی | اختصاصی 93

شعر به مناسبت شهادت حضرت زهرا(س)

به مناسبت فرا رسیدن ایام سوگواری حضرت زهرای مرضیه(س) هیات رزمندگان اسلام اقدام به تولید شعر فاطمی کرده است. 

جواد محمد زمانی:

شادی ام را در شرر آباد غم گم کرده‌ام

در طواف حیرتم، راه حرم گم کرده‌ام

از خودی کی وارهیدم تا خدا آید مرا؟

کعبه را در صحبت بیت الصنم گم کرده‌ام

از ضرورت، گوهر امکانی‌ام طرفی نبست

من وجودی را به سودای عدم گم کرده‌ام

پیش از این هر پرده آهنگ جنون در سینه بود

ساز دل را در نوای زیر و بم گم کرده‌ام

من کم و بیش از عدم آگاه بودم در ازل

لیکن آن را در مسیر بیش و کم گم کرده‌ام

هر قدم بحث از حدوث است و قِدَم اما چه سود

من جهان خویش را در هر قدم گم کرده‌ام

کاروانا! از عزیزانت کسی با من نماند

بس که در این راه یوسف دم به دم گم کرده‌ام

ای خوشا ایام فتح فاو در والفجر هشت

ای شهیدان، فرصتی را مغتنم گم کرده‌ام

گفتم ای دل فاطمیه فرصتی آمد به دست

تا بگوییم از تجلی‌های آن عمر الست

او که بر ما قدرِ او از هر نظر پوشیده است

خلقتش باغِ تبسّم‌های سرپوشیده است

حسرت دیدار او در جوهر آیینه‌هاست

محو استغناست از دنیا نظر پوشیده است

هر بُنِ دندانِ او صد دانه تسبیح خداست

در میانِ هر صدف، موج گهر پوشیده است

نیک و بد را فطرتِ فاطر مقسم می‌شود

پیش از او، برخلق نقش خیر و شر پوشیده است

می‌زند بر گرده‌های لات و عزا و هبل

خطبه زهرا لباسی از تبر پوشیده است

 پیرو زهرا کجا تسلیم دشمن می شود

او لباس رزم در وقت خطر پوشیده است

وای اگر لبخند دشمن جان فریب ما شود

آه یاران ! مکر خصم خیره سر پوشیده است

فاطمه دانست عزت درهم و دینار نیست

مکر شیطان در دل این سیم و زر پوشیده است

«بضعه منی من آذاها فقد آذانی» اش

بر کسی از امت احمد مگر پوشیده است؟

اشک ها شوق وصالش را کجا معنا کنند

بی قراری های دل از چشم تر پوشیده است

زخمها حجم دلش را یک به یک پر کرده اند

مثل آیاتی که بازیر و زبر پوشیده است

کس نمی‌داند که پشت در چه بر زهرا گذشت

ماجرا حتی بر آن دیوار و در پوشیده است

آن قدر دانم که نخل عشق را بی برگ کرد

دختر پیغمبر ما آرزوی مرگ کرد

قدری آهسته که از تو دل بریدن مشکل است

بی تو حتی یک دو آه از دل کشیدن مشکل است

ای علی غرق تجلی‌های هر روز وشبت

از تجلی‌های رحمان دل بریدن مشکل است

تو خود من، من خود تو، پس چرا  هجرت زمن؟

آه خود را دیدن و  خود را ندیدن مشکل است

با سفارشهای پیغمبر که زهرا از من است

ناله‌ی او را ز پشت در شنیدن مشکل است

پهلو آزرده، دل از  هنگامه خون، بازو کبود

این چنین بانو! سوی مسجد دویدن مشکل است

دیده‌ای شمشیر دشمن را به تهدید علی

پهلوان بدر را این گونه دیدن مشکل است

می‌دهی جان و برای مرتضی جان می‌‌خری

این چنین اهدای جان و جان خریدن مشکل است

ای که فرهنگ شهادت را نمادی تا ابد

بهترین سرمشق در عزم و جهادی تا ابد

—————————————————————————-

 

قاسم صرافان:

 

از غمت بسیار و کم گفتیم از بیداریت
کوثری؛ اما نمی‌بینیم، جز بیماریت

اشک باریدیم اما چشم ما در پرده ماند
دور ماندیم از دلِ از حبّ دنیا عاریت

ماه بانویی! که حُسنت در حیا پیچیده است
همسری! که عاشقی تابیده از دینداریت،

چادرت خاکی شد اما سربلندی، فاطمه!
بر زمین خوردی، ولی چشمی ندیده خواریت

در سپاه غربت مولا، رجز خوان تاختی
جای سیلی، مُهر تایید است بر سرداریت

مهر تاییدی که حتی شوهرت آن را ندید
راز را گفتی فقط، با آینه دیواریت

تیرِ اشکت هم گرفته، لات و عزا را هدف
تیغِ بیزاری است از تزویر، حتی زاریت

بی‌وفایی‌های مردم، بی‌صفایی‌های شهر
کم نکرده ذره‌ای، از شوقِ مردم داریت

روزها، سیل است سوی ظلم، رویِ خطبه‌ات
نیمه‌شب در حق همسایه‌ست، اشک جاریت

لقمه می‌گیرد برای زینب، این شبها، حسن
«هل اتی» جای تو می‌خواند، حسینِ قاریت

یاعلی وقت زمین خوردن نمی‌گویی چرا؟
جای یار آمد، چرا فضه برای یاریت؟
آه از دیوار و در، فریاد از آتش، ولی
درد تنهاییِ حیدر بود، زخم کاریت

تا نگردد بیش از این، تنها علی، تنها نرو
بیشتر آید به کار، این روزها دلداریت

—————————————————————————-

 

احمد بابایی:

 

درسایه ی طوبی اگر عرش، ایستاده ست
یاس و بِه و سیب بهشتی، بار داده ست
با سجده ی زهرا عبادت،جان گرفته
حق، با بتول از انبیا پیمان گرفته
با «هَل اَتی» درهای «بارِ عام» باز است
زهرا که باشد سفره ی ایتام باز است
هم سایه توحید بود و روح عصمت
هم با کنیزش کارها را کرده قسمت
از عهده ی مدحش دلِ ما بر نیامد!
«زهرا شدن» از غیرِ زهرا بر نیامد…
گرچه ز کارِ خانه، دستش پینه دارد
او مادری بر یازده آئینه دارد
با خون نموده نخلِ دین را آبیاری
او مادرِ نسلِ شهیدان است… آری!
نجمِ شفاعت بود عرشِ مهر و مَه را
پس دومین رکنِ ولایت بود «زهرا»
هفتاد و دو آئینه در دستان زهراست
آری… شهادت، سفره ی احسانِ زهراست
بدمستی آئینه ها، خوشنامی ماست
یک جلوه اش «بیداریِ اسلامی» ماست
بر غیرِ زهرا از ازل گفتیم تا «نه»
ترس از «خدا» داریم و ترس از «کدخدا» ، نه!
در ظلمتی که بارِ اهلِ مکّه، کج بود
منصوره ای آمد که حجّت بر حُجَج بود
بطنِ تکاثر، گور دخترهاست انگار
حق، در ظهورش کوثری می خواست انگار!
محتاج، از انفاق او با تاج می رفت
از دامنِ زن، مرد تا معراج می رفت
گرچه فلَک، در محضر او قدِّ خَم داشت
«حوریه» ، پایش از عبادت ها ورم داشت
آنسان که حیدر در کفَش تیغِ دو دَم داشت،
زهرا هم از «عفّت» ، سلاحی محترم داشت
«چشم خدا» بی فاطمه، آئینه، کم داشت
با این همه… ای کاش زهرا هم «حرم» داشت…
ما لال بودیم… او تبِ فریادمان داد
رسم حمایت از ولی را یادمان داد
حالا که صدها سال زان دوران، گذشته ست
عطر خدا در عصرِ ما آکنده گشته است
این سرزمین، آوازه از «روح خدا» یافت
ایران به هر شهری هزاران کربلا یافت
بر سفره ی حُسن تو مهمانیم، مادر!
سرزنده مانند شهیدانیم، مادر!
با پینه های دست، یار اهل بیتیم
ما کارگرهای دیار اهل بیتیم
آهی که داریم از غمِ قتلش، حماسی ست
زیرا سپاهِ اشکِ زهرا هم سیاسی ست
فرزند زهرا گفت: در صدر است ایران!
«شِعب ابی طالب»…نه! در بدر است ایران!
وقتی پسندیدیم راه کربلا را
از جنگ و از تحریم باکی نیست ما را
حیدر، اگر یکّه سوارِ یکّه تاز است
زهرا که باشد، از سِپر هم بی نیاز است!
بغضِ گلو بر چادرِ زهرا، گِره شد
زهرا به خاک افتاد و حیدر، بی زِره شد
اندوه حیدر تا قیامت رفتنی نیست
«گفتن ندارد!» داغ زهرا گفتنی نیست

—————————————————————————-


 

محسن ناصحی:

 

علی دیده است در زهرا غروب آفتابش را
و زهرا در علی دیده است هرم التهابش را

شهید اول حفظ ولایت ، می شود اما
کسی هرگز نخواهد دید حتی اضطرابش را

کرم ، مبهوت و سرگردان که زهرا چیست؟زهرا کیست؟
مگر از راز گردنبند بردارد جوابش را

چه بینا و چه نابینا به نامحرم بگو برگرد
که گل بر خارها هرگز نمی بخشد گلابش را

غمی سنگین تر از داغ جدایی از علی دارد
که از تابوت ، می خواهد نگه دارد حجابش را

فقط محض دل حیدر… وگرنه ضربه سنگین بود
اگر از چهره بر می داشت گاهی هم نقابش را

اگرچه زخم بر بازو… برای شادی همسر
خودش در خانه می چرخاند سنگ آسیابش را

اجابت را علی در لحظه ی عجل وفاتی دید
چه غمگین می کند راهی شهید انقلابش را

—————————————————————————-

 

وحیده گرجی:

 

به اذن چشمهایت ابرها هر لحظه باران تر
نگاهت می کند امواج دریا را خروشان تر

شکوه صبح از نور تو تا شب وام میگیرد
تو هم خورشید هم ماهی نه.. از اینها درخشان تر

به شوق دیدنت بانو، ملایک هم شتابانند
و جبریل است سمت آستان تو شتابان تر

بهشت امت طاها، دلیل خلقت دنیا
پیمبر هم نخواند از وحی چشمان تو قرآن تر

علی اول مسلمان است اگر در دین پیغمبر
به آیین نگاه توست از آن هم مسلمان تر

«علی حبه جنه ، قسیم النار و الجنه»
وجود توست یا زهرا در این تقسیم فرقان تر

غبار چادرت مهر ملایک، بوسه گاهی ناب
که از مهر علی گردیده هر دم بوسه باران تر

شرف شمس اعتبار از نامتان دارد، عقیق زرد
نگینی که سلیمان می‌شد از حرزش سلیمان تر

شده آیینه بندان آسمان از آیه های نور
«کَمشکات» است هر آیینه در وصف تو حیران تر

به پایت مریم و هاجر ذبیح آورده اند اما
کدامین عید خواهد بود از عید تو قربان تر؟

پشیمان می شود هرکس که ذکر یاعلی کم گفت
کسی که کم بگوید ذکر یازهرا پشیمان تر

—————————————————————————-

 

محمد جواد الهی پور:


عالم اسیر جزر و مد بی قراری ات
طوفان چه کرده با دل دریا کناری ات
رخ در محاق برده ای ای ماه نیمه جان
نیلی شده ست روی تو از زخم کاری ات
دریای صبر…کوه نجابت…شکوه عشق
حیرت زده ست عاشقی از بردباری ات
در راه عشق صرف نظر کردی از وجود
جان جهان فدای ولایتمداری ات

تشبیه تو به هرچه به جزتو قشنگ نیست
پیش رخ تو نیلی دریا که رنگ نیست

درخانه سادگی و صفا موج می زند
در هر طرف حضور خدا موج می زند
لب بسته ایم و ناله ی دلهایمان بلند
در این سکوت محض، صدا موج می زند
مادر کنار پنجره پهلو گرفته است
بابا میان اشک و دعا موج می زند
سجاده ات دریچه ی بازی ست رو به عرش
درآن عبادت دوسرا موج می زند

گرچه دلش از آنهمه غم در تلاطم است
با این وجود وقت دعا فکر مردم است

کوه از غم تو دست به پهلو گرفته است
با ناله ات زمین و زمان خو گرفته است
از پهلوی شکسته نگفتی که نشکند
کرار از تو قوت بازو گرفته است
ای چادر تو اوج حجاب و عفاف زن
از کور، مثل تو چه کسی رو گرفته است?
در پرده های عصمتی و خانه ی تو نور
امروز شمع عمر تو سوسو گرفته است

از خانه ی تو نور به افلاک می رود
جان ابوتراب سوی خاک می رود

سرمایه ی سلاله ی نور و امامتی
امّید نا امیدی روز قیامتی
مدیون بخشش تو مدینه… نه…عالم است
آغاز بخششی و تمام کرامتی
آتش کجا و دیده ی گریان ماتمت
لبخند سربلندی روز ندامتی
با پهلوی شکسته به دنبال مرتضی
چشم جهان ندیده چنین استقامتی

داری به گردن دو جهان حق مادری

امید آخر همه در روز محشری

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *