شمس الشموس امام رئوف‏

خانه / مطالب و رویدادها / شمس الشموس امام رئوف‏

روایاتی از امام رضا(علیه السلام) وارد شده است که در این روایات آن حضرت شهادت خویش را پیشگویی کرده و عامل این جنایت را مأمون دانسته‌‏اند، امام رضا(علیه السلام) به هرثمه بن اعین می‌‏گوید: «موقع شهادت من فرا رسیده است، این طاغی (مأمون) تصمیم گرفته مرا مسموم کند».

سخنان امام خامنه ای در مورد امام رضا (علیه السلام): «باید اعتراف کنیم که زندگی ائمه، (علیه السلام)، به‌درستی شناخته‌نشده و ارج و منزلت جهاد مرارت‌بار آنان حتی بر شیعیانشان نیز پوشیده مانده است. علی‌رغم هزاران کتاب کوچک و بزرگ و قدیم و جدید درباره زندگی ائمه، (علیه السلام)، امروز همچنان غباری از ابهام و اجمال، بخش عظیمی از زندگی این بزرگواران را فرا گرفته وحیات سیاسی برجسته‌ترین چهره‌های خاندان نبوت که دو قرن و نیم از حساسترین دوران‌های تاریخ اسلام را دربرمی‌گیرد با غرض‌ورزی یا بی‌اعتنایی و یا کج‌فهمی بسیاری از پژوهندگان و نویسندگان روبه‌رو شده است. این است که ما از یک تاریخچه مدون و مضبوط درباره زندگی پرحادثه و پرماجرای آن پیشوایان، تهی‌دستیم.»
زندگی امام هشتم (علیه السلام) که قریب بیست‌سال از این دوره تعیین‌کننده و مهم را فراگرفته ازجمله برجسته‌ترین بخشهای آن است که بجاست درباره آن تأمل و تحقیق لازم به کار رود.

مهم‌ترین چیزی که در زندگی ائمه، (علیه السلام)، به‌طور شایسته مورد توجه قرار نگرفته، عنصر «مبارزه حاد سیاسی» است. از آغاز نیمه دوم قرن اول هجری که خلافت اسلامی به‌طور آشکار با پیرایه‌های سلطنت آمیخته شد و امامت اسلامی به حکومت جابرانه پادشاهی بدل گشت، ائمه اهل بیت (علیه السلام)، مبارزه سیاسی خود را به‌شیوه‌ای متناسب با اوضاع و شرایط، شدت بخشیدند.
شهید مطهری: «مأمون دید که حضرت رضا (علیه السلام) را نمی‌تواند عزل کند و اگر با این وضع آشفته بخواهد وارد بغداد شود بسیار مشکل است، چون عباسیان از ترس این‌که علویان حکومت را قبضه کنند، دست به شورش علیه مأمون زده بودند و او برای این‌که زمینه رفتن آن‌جا را فراهم کند و به بنی‌عباس بگوید کار تمام شد، حضرت را مسموم کرد.»

امام رضا (علیه السلام) در سال 148 هجری قمری در شهر مدینه متولد شد و در ماه صفر سال 203 هجری قمری در سن 55 سالگی در شهر طوس خراسان به شهادت رسید.
در باب شهادت ایشان تقریباً تمام علمای شیعه و عده زیادی از علمای اهل سنت قائلند که آن حضرت مسموم و شهید شده‌اند. درباره عامل شهادت اختلاف نظر و اقوالی وجود دارد وقول مشهور این است که آن حضرت توسط مأمون خلیفه عباسی مسموم شده و به شهادت رسیده‌اند.
روایاتی از امام رضا (علیه السلام) وارد شده است که در این روایات آن حضرت شهادت خویش را پیشگویی کرده و عامل این جنایت را مأمون دانسته‌اند، امام رضا (علیه السلام) به هرثمه بن اعین می‌گوید: «موقع شهادت من فرا رسیده است، این طاغی (مأمون) تصمیم گرفته مرا مسموم کند.»

یک علت اساسی شهادت امام رضا (علیه السلام) قیام بنی‌العباس در بغداد (بر علیه مأمون) بود، مأمون در حالی حضرت رضا (علیه السلام) را مسموم کرد که از خراسان به طرف بغداد می‌رفت و مرتب اوضاع بغداد را به او گزارش می‌دادند، به او گزارش دادند که بغداد قیام کرده او دید که حضرت رضا (علیه السلام) را نمی‌تواند عزل کند و اگر با این وضع آشفته بخواهد وارد بغداد شود بسیار مشکل است، برای این‌که زمینه رفتن آن‌جا را فراهم کند و به بنی عباس بگوید کار تمام شد، حضرت را مسموم کرد.

ولایت، تنه‌ای ازریشه درخت توحید (درسی ماندگار از امام در اجرا)
پس از فرو خواندن حدیث توحید، ناقه‌ی امام به راه افتاد، ولی هنوز دیدگان هزاران انسان شیفته به‌سوی او بود. همچنانکه مردم غرق در افکار خویش بودند و یا به حدیث توحید می‌اندیشیدند، ناگهان ناقه ایستاد و امام سر از عماری بیرون آورد و کلمات جاویدان دیگری به زبان آورد و با صدای رسا گفت: «کلمه‌ی توحید شروطی هم دارد، من ازجمله‌ی شروط آن هستم.» در اینجا امام مسأله‌ی بنیادی دیگری را عنوان کرد: مسأله‌ی ولایت را که چون تنه‌ای برآمده از ریشه‌ی درخت توحید است.
آری، اگر ملت خواهان زندگی با فضیلتی است پیش از آن‌که مسأله‌ی رهبری حکیمانه و دادگرانه برایش حل شود، هرگز امورش به سامان نخواهد رسید. اگر مردم به ولایت نگروند جهان صحنه‌ی تاخت و تاز ستمگران و طاغوتهایی خواهد بود که برای خویشتن حق قانونگذاری که مختص خداست، قائل شده و با اجرای احکامی غیر از حکم خدا جهان را به وادی بدبختی، نکبت، شقاوت، سرگردانی و بطالت خواهند کشانید… .

اگر به‌راستی رابطه‌ی ولایت با توحید را درک کنیم، خواهیم دریافت که گفته‌ی امام: «و من ازجمله‌ی آن هستم» به یک مسأله‌ی شخصی به نفع خود او سر و کار نداشت، بلکه با این بیان می‌خواست موضوع اساسی و کلی را خاطرنشان کنند.
لذا پیش از خواندن حدیث مزبور، سلسله‌ی سند آن‌را هم ذکر کرد و به ما فهماند که این حدیث، کلام خداست که از زبان پدرش و جدش و دیگر اجدادش تا رسول خدا شنیده شده است. چنین شیوه‌ای در نقل حدیث از امامان ما بسیار کم سابقه دارد، مگر در موارد بسیار نادری مانند اینجا که امام می‌خواست مسأله‌ی رهبری امت را به مبدأ خدا پیوسته سازد و ضمناً شجره‌نامه‌ی تاریخی امامت معصوم را به امت اسلامی معرفی کند.
امام در شهر نیشابور برای بیان این حقیقت از فرصت حساسی که به دست آمده بود حکیمانه سود جست و در برابر صدها هزار تن، خویشتن را به حکم خدا، پاسدار دژ توحید معرفی کرد. بنابراین، بزرگ‌ترین هدف مأمون را با این آگاهی بخشیدن به توده‌ها درهم کوبید، چه، او می‌خواست که با کشاندن امام به مرو از وی اعتراف بگیرد که بلی حکومت او و بنی‌عباس حکومت مشروع و اسلامی است.

پذیرفتن ولایتعهدی
امام(علیه السلام) چون به مرو رسید ماهها گذشت و او همچنان از موضع منفی با مأمون سخن می‌گفت. نه پیشنهاد خلافت و نه پیشنهاد ولیعهدی هیچ‌کدام را نمی‌پذیرفت تا آن‌که مأمون با تهدیدهای مکرر به قصد جانش برخاست.
امام با این‌گونه موضع‌گیری زمینه را طوری چید که مأمون را رویاروی حقیقت قرار داد. امام گفت: می‌خواهم کاری کنم که مردم نگویند علی بن موسی به دنیا چسبیده، بلکه این دنیاست که از پی او روان شده است. با این رویّه به مأمون فهماند که نیرنگش چندان موفقیت‌آمیز نیست و در آینده نیز باید دست از توطئه و نقشه‌ریزی بردارد. در نتیجه از مأمون سلب اطمینان کرد و او را در هر عملی که می‌خواست انجام دهد به تزلزل در انداخت. علاوه بر این، در دل مردم نیز بر ضد مأمون و کارهایش تردید افکند.

امام رضا (علیه السلام)، به این‌ها نیز بسنده نکرد، بلکه در هر فرصتی تأکید می‌کرد که مأمون او را به اجبار و با تهدید به قتل، به ولیعهدی رسانده است.
افزون بر این، مردم را گاه گاه از این موضوع نیز آگاه می‌ساخت که مأمون به‌زودی دست به نیرنگ زده، پیمان خود را خواهد شکست. امام به‌صراحت می‌گفت که به دست کسی جز مأمون کشته نخواهد شد و کسی جز مأمون او را مسموم نخواهد کرد. این موضوع را حتی در پیش روی مأمون هم گفته بود.
امام تنها به گفتار بسنده نمی‌کرد، بلکه رفتارش نیز در طول مدت ولیعهدی، همه از عدم رضایت وی و مجبور بودنش حکایت می‌کرد. بدیهی است که این‌ها همه عکس نتیجه‌ای را که مأمون از ولیعهدی وی انتظار می‌داشت، به بارآورد.
امام(علیه السلام) از کوچکترین فرصتی که به دست می‌آورد سود جسته، این معنا را به دیگران یادآوری می‌کرد که مأمون در اعطای سمت ولیعهدی به وی کار مهمی نکرده جز آن‌که در راه برگرداندن حق مسلم خود او که قبلاً از دستش به غصب ربوده بود، گام بر داشته است، بنابراین امام پیوسته مشروع نبودن خلافت مأمون را به مردم خاطرنشان می‌ساخت.

امام برای پذیرفتن مقام ولیعهدی شروطی قائل شد که طی آن‌ها از مأمون چنین خواسته بود: امام هرگز نه کسی را بر مقامی گمارد، نه کسی را عزل کند، نه رسم و سنتی را براندازد و نه چیزی از وضع موجود را دگرگون سازد، بلکه از دور مشاور در امر حکومت باشد. مأمون نیز تمام این شروط را پذیرفت. بنابراین می‌بینیم که امام بر پاره‌ای از هدف‌های مأمون خط بطلان کشید، زیرا اتخاذ چنین موضعی دلیل گویایی بود بر امور زیر:
الف. اعتراف نکردن به مشروع بودن سیستم حکومتی وی.
ب. سیستم موجود هرگز نظر امام را به‌عنوان یک نظام حکومتی تأمین نمی‌کرد.
ج.  مأمون بر خلاف نقشه‌هایی که در سر پرورانده بود، دیگر با قبول این شروط نمی‌توانست کارهایی را به نام امام و به دست او انجام دهد.
د.  امام هرگز حاضر نبود تصمیم‌های قدرت حاکم را اجرا سازد.

سیاست بازان کهنه‌کار دنبال استحکام کاخ بیدادگری
بدون‌شک خواب‌های سیاست‌بازان کهنه‌کاری همچون مأمون، ساده نیست و قاعدتاً جنبه سیاسی دارد! آن‌ها در این خوابها اموری را می‌بینند که پایه‌های کاخ بیدادگری‌شان را محکم می‌سازد و به هر حال این عمل مأمون که دستور ترجمه‌ی کتاب‌های گوناگون را داده مانند دیگرعمل‌های سیاست‌بازان امروزی از نظر تحلیل سیاسی احتمالاتی دارد:
1. مأمون برای این‌که خود را مسلمانی طرفدار علم و دانش قلمداد کند، دست به این‌کار زد تا از این طریق امتیاز و وجهه‌ای کسب کند.
2. او می‌خواست به این وسیله، نوعی سرگرمی برای مردم در برابر مشکلات اجتماعی و خفقان سیاسی درست کند.
3. هدف او جلب افکار اندیشمندان و متفکران جامعه‌ی اسلامی به‌سوی خود و در نتیجه تقویت پایه‌های حکومت بود.
4. او می‌خواست از این طریق دکانی در برابر مکتب علمی اهل بیت پیامبر (ص) که در میدان علم و دانش در اوج شهرت بودند، باز کند و بدین‌وسیله مشتریان آن مکتب را کم کند و از فروغ آن بکاهد.
5. او می‌خواست ثابت کند که دستگاه خلافت بنی‌عباس شایستگی حکومت بر کشورهایی همچون ایران، روم و مصر را دارد.

البته منافاتی در میان این احتمالات پنجگانه نیست و ممکن است همه‌ی آن‌ها مورد توجه مأمون بوده، ولی علت هرچه باشد در این مسأله شکی نیست که او در ترجمه‌ی کتابهای یونانی کوشش بسیار نمود و پول زیادی در این‌راه صرف کرد، به‌طوری که می‌گویند گاه در مقابل وزن کتابها طلا می‌داد و به قدری به ترجمه‌ی کتابها توجه داشت که روی هر کتابی که به نام او ترجمه می‌شد، علامتی می‌گذارد و مردم را به خواندن و فرا گرفتن آن علوم تشویق می‌کرد، با حکما خلوت می‌نمود و از معاشرت آن‌ها اظهار خشنودی می‌کرد و به این ترتیب نشر علوم و دانشهای دیگران، در کنار دانشهای اسلامی، مسأله‌ی مطلوب روز شد، حتی اشراف و اعیان دولت که معمولاً شامه تیز و حساسی در این‌گونه امور دارند، خط مأمون را تعقیب کردند، ارباب علم و فلسفه، منطق را گرامی داشتند و در نتیجه، مترجمین بسیاری از عراق، شام، ایران به بغداد آمدند.

منبع : تسنیم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *