شیرزنی که اشک ستارخان را درآورد

شیرزنی که اشک ستارخان را درآورد

خانه / مطالب و رویدادها / شیرزنی که اشک ستارخان را درآورد

ستار قره داغی، سومین پسر حاج حسن قره داغی بود که در 28 مهر 1245 در آذربایجان چشم گشود و پس از عمری مجاهدت بر سر مشروطه خواهی و آزادی طلبی مشروع، در 23 آبان 1293 در تهران درگذشت.

شیرزنی که اشک ستارخان را درآورد

هیات: «سامی سردارملی» نتیجه ستارخان است. پدربزرگ او یدالله خان تنها پسر ستارخان بوده است. او درباره ستارخان می گوید: «باید عرض کنم من هشت ساله بودم که پدربزرگم مرحوم شد و با توجه به سنم موردی به خاطر ندارم ولی به طور غیرمستقیم و از نوشته های موجود جملات زیادی به یاد دارم که برای من جالب ترینش جواب ستارخان به سرکنسول روس در مورد پیشنهاد تسلیم شدن است. ستارخان در برابر پیشنهاد ژنرال کنسول روس در تبریز که به وی تقاضای تسلیم شدن می داد و در برابر آن مصونیت وی را در مقابل تعرض محمدعلی شاه قاجار تضمین می کرد چنین گفت: من می خواهم هفت دولت زیر سایه بیرق امیرالمومنین علیه السلام باشم، شما می خواهید من زیر بیرق روس بروم، هرگز چنین کاری نخواهم کرد.

ستارخان ویژگی های اخلاقی زیادی داشت برای مثال طمعی به مال دنیا نداشت و به وعده های مقام و پول دولتیان و مقامات روسی بی اعتنا بود. او سوار درشکه های مجلل نمی شد و با اسب رفت وآمد می کرد به مسائل دینی خیلی پایبند بود و به حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام ارادت داشت و با زبان روزه به میدان می رفت. نوشته شده وقتی که ستارخان به سمت تهران می رفت وقتی به کرج رسید خبرنگار روسی (گاسبی) نزد سردار رفت و با نیشخند به وی گفته (شنیده ام چون نمایندگان دولت روسیه میل نداشتند شما در تبریز بمانید مجبور شده اید به تهران بروید درست است؟) سردار در پاسخ می گوید: خیر. خبرنگار دوباره می پرسد پس چرا به پایتخت می روید؟ سردار جواب می دهد: مردم ایران هزاران تن از جوانان رشید و وطن دوست خود را فدا کرده اند تا بتوانیم خانه ای به نام دارالشورا به پا کنیم. این خانه کعبه آمال مردم وطن دوست است. هر ایرانی باید در عمر خود آنجا را زیارت کند. سالار و من اکنون به زیارت این مکان مقدس می رویم. با این پاسخ زهرخند به روی خبرنگار روسی خشک شد.»

رابطه ستارخان و باقرخان از زبان نوادگان سردار ملی

داستان آشنایی ستارخان با باقرخان نیز از زبان بانو عزرایی شنیدنی است؛ می گوید: «باقرخان به قصد جنگ با ستارخان به محله های زیر فرمانش حمله می کند. ستارخان از پشت بام مسجد سپهسالار تبریز او و سوارانش را تحت نظر داشت. عاقبت باقرخان شکست می خورد و در آستانه مرگ از ستارخان می خواهد به جای کشتنش از وی در دستگاهش استفاده کند. چون باقرخان سواد خواندن و نوشتن داشت و میان او ستارخان اعتماد و الفتی ایجاد شده بود، سال های زیادی در کنار هم مبارزه می کنند. ولی غرور باقرخان نیز بعضاً باعث اختلاف و کدورت می شد.»

سامی سردار ملی در این ارتباط رویکرد متفاوتی دارد. از دید وی امروزه نیازی نیست به اختلافات کهنه که ذاتاً تأثیری نیز در روند انقلاب نداشته است، پرداخته شود: «ستارخان و باقرخان هم رزم و دوست بودند و هدف مشترکی داشتند که مبارزه با استعمار و تلاش در راه مشروطه خواهی بود. آنان با این که اختلاف تاکتیکی مختصری با هم داشتند یعنی ستارخان شیخی و باقرخان متشرع بود. در مورد هدف و آرمان شان اختلاف نظری نداشتند. به نظر من این که بگوییم یکی فلان اخلاق بد را داشت و دیگری چنین نبود، درست نیست. بیاییم در مورد اهداف مشترک گفت وگو کنیم».

شیرزنی که اشک ستارخان را درآورد
شیرزنی که اشک ستارخان را درآورد

پدر امام خامنه ای، شاهد فعالیت های مشروطه خواهان

آیت الله خامنه ای: پدرم در قضایای مشروطه ی تبریز جوانی بوده است در این شهر. خود او شاهد قضایا بوده است. مرحوم باقرخان، هم محله ی آنها بوده است در کوچه ی قره باغی ها. ایشان از نزدیک مسائل را دیده بود و نقل می کرد. می دانیم که جهتگیری ستارخان و باقرخان در مشروطیت، درست نقطه ی مقابل جهتگیری کسانی بود که مشروطیت انگلیسی و مشروطیتِ زیر پرچم بیگانه را می خواستند. ستارخان در سخنرانی و اعلامیه اش می گفت: «من می خواهم زیر پرچم اباالفضل العباس حرکت کنم». بودند کسانی که می خواستند نهضت را بکشانند به سمت حرکت انگلیسی، اما ستارخان ایستادگی کرد. بعد هم همانها بودند که مرحوم ستارخان و مردم باقرخان را کشاندند تهران و در باغ اتابک، آنها را از بین بردند؛ هر کدام را به نحوی.

شیرزنی که اشک ستارخان را درآورد

محمد علی شاه قاجار مجلس را به توپ بسته بودند و در برخی شهرها مثل تبریز غوغایی به پا بود. ستار خان و باقر خان رهبری نبرد با محمد علی شاه قاجار را در تبریز بر عهده داشتند شرایط به نحوی بود که حتی زنان با لباس مردانه به میدان آمده بودند و روزنامه حکمت آن زمان با اشاره به حوادث تبریز از شهادت ۲۷ زن شجاع تبریز ی در روز ۱۸ رمضان که به حمایت از میهن در برابر ظلم قاجار پرداخته بودند خبر داد.

یکی از شاهدان عینی نبردها در کتابی با عنوان قیام آذربایجان در انقلاب مشروطه نوشته است: روزی می خواستند یکی از زخمی ها را زخم بندی کنند مجروح اصرار می کرد به او و لباس های خونی اش دست نزنند و بگذارند جان بدهد بالاخره ستارخان نصیحت کرد که موافقت بکند تا زخم او را ببندند. مجروح از روی ناچاری گفت: من مرد نیستم و دخترم. میل ندارم لباس از تن بکنم تا زخمم را مداوا کنید ستارخان منقلب و چشمانش پر از اشک شد و گفت: (قزم دیری اولا اولا سن نیه داویه گتدون) دختر! من که زنده ام تو چرا به جنگ رفتی.

منبع:حوزه

پایگاه اطلاع رسانی هیات رزمندگان اسلام

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *