عرفان در مناجات ماه شعبان | دنیا فریبی

خانه / قرآن و عترت / عترت / عرفان در مناجات ماه شعبان | دنیا فریبی

عرفان در مناجات ماه شعبان (8) دنیا فریبی

قوله: إِلَهِي قَدْ جُرْتُ عَلَى نَفْسِي فِي النَّظَرِ لَهَا فَلَهَا الْوَيْلُ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَهَا إِلَهِي لَمْ يَزَلْ بِرُّكَ عَلَيَّ أَيَّامَ حَيَاتِي فَلا تَقْطَعْ بِرَّكَ عَنِّي فِي مَمَاتِي إِلَهِي كَيْفَ آيَسُ مِنْ حُسْنِ نَظَرِكَ لِي بَعْدَ مَمَاتِي وَ أَنْتَ لَمْ تُوَلِّنِي [تُولِنِي ] إِلّا الْجَمِيلَ فِي حَيَاتِي. إِلَهِي تَوَلَّ مِنْ أَمْرِي مَا أَنْتَ أَهْلُهُ وَ عُدْ عَلَيَّ بِفَضْلِكَ عَلَى مُذْنِبٍ قَدْ غَمَرَهُ جَهْلُهُ.

     الهی، بر نفس خویش ستم کردم در اینکه برای استکمالش به اعتقاد حق و عمل صالح، بیجا مهلتش دادم (و به تسویف و خود فریبی گرفتارش نمودم) پس وای به حالش اگر او را نیامرزی.

     الهی، همواره خیر گسترده ات در ایّام حیاتم بر من جریان دارد، این خیر گسترده ات را در مماتم از من قطع مکن.

     الهی، چگونه از حسن عنایتت بعد از مرگ مأیوس می شوم در صورتی که این تویی که در حیاتم، جز خیر و جمیل به من روا نداشتی.

     الهی، امورم را آن گونه که شایسته تست به انجام رسان و فضل خود را به گنهکاری که غریق امواج جهالت است، بازگردان.

خودفریبی و تسویف

     موضوع مهمّی که در این فرازهای از مناجات مورد بحث، جلب توجّه می کند، موضوعی است که فراز: «جرت علی نفسی فی النّظر لها» در بردارد. «نظر» همان گونه که به معنی «دیدن و تأمّل کردن» آمده است، به معنی «انظار و مهلت دادن» نیز آمده که همین معنی در فقره یاد شده، منظور است و ما آن را مساوی با «تسویف و خودفریبی» تفسیر نمودیم که این صفت رذیله، ریشه عریق در «طول امل» دارد. و نهایتا از حبّ دنیا متغذّی می گردد و مولانا النراقی قدّس سرّه در «جامع السعادات» می گوید: قد ورد انّ اکثر اهل النّار صیاحهم من سوف، یقولون و احزناه من سوف. روایت شده که ناله بیشتر اهل جهنم از «سوف» (مماطله و به تأخیر انداختن) است و ناله وا حزناه از سوف گفتن و مماطله وظایف سر می دهند.

     «سوف» مانند «س» بر فعل مضارع داخل می شود و آن را به آینده اختصاص می دهد و آینده مستفاد از «سوف» طولانی تر از آینده مستفاد از «س» است، و بسا افعالی که به آینده موکول می شوند، هرگز توفیق انجام آنها بدست نمی آید و از قبیل أمانّی و آرزوهای ناشدنی محسوب می گردند و کثیری از افراد به این بلیّه مبتلایند که انجام اموری – و خصوصا امور مربوط به نیکبختی دنیا و آخرت – را به آینده موکول می کنند و خود را فریب می دهند به گونه ای که این خودفریبی برای آنان «طبع ثانی» می شود و در چنین معیشت سختی دست و پا می زنند و چه ضرب المثل عالی است «فلان یقتات السّوف»، یعنی فلانی غذایش «سوف» گفتن و مماطله کردن است، و دائما «آینده انجام می دهم» را نشخوار می کند.

تسویف و طول اَمَل

     روشن است که تسویف و به آینده موکول کردن انجام امور، لازمه پندار بقا و گرایش شدید در توابع بقا از اموال و اهل و اولاد و دیگر متعلّقات است که این ملزوم را «طول امل» و آرزوی دراز می نامند و چنانکه گفتیم از حبّ دنیا تغذیه می شود.«حُبّ الدنیا رأس کلّ خطیئه» که در کافی شریف از امام زین العابدین علیه السّلام روایت می کند که آن حضرت این تعبیر (حُبّ الدنیا رأس کلّ خطیئه) را به همه انبیا و علما نسبت می دهند و در یک خبر نسبتا طولانی، حسد قابیل را که منشأ قتل برادرش هابیل شد، بیان فرموده، سپس می فرماید: فتشعّب من ذلک حبّ النساء و حبّ الدنیا و حبّ الریاسة و حبّ الرّاحة و حبّ الکلام و حبّ العلوّ و الثروة، فصرن سبع خصال فاجتمعن کلّهنّ فی حبّ الدنیا، فقال الانبیاء و العلماء بعد معرفة ذلک: حُبّ الدنیا رأس کلّ خطیئة، و الدنیا دنیاءان: دنیا بلاغ و دنیا ملعونة.»

     از آنچه یاد کردیم (تکبّر ابلیس و حرص آدم و حسد قابیل) حبّ نساء و حبّ دنیا و حبّ ریاست و حبّ راحت و حبّ کلام و حبّ برتری جویی و ثروت، نشأت گرفت و مالا هفت خصلت شدند که جملگی مندمج در حبّ دنیا هستند و بعد از شناخت این واقعیّت بوده که انبیاء و علما فرمودند: حبّ دنیا مرکز فرماندهی و منشأ همه خطاها و معاصی است، البتّه دو گونه دنیا داریم: دنیایی که بلاغ است یعنی به قدر کفایت است و دنیایی که ملعونه و دور از رحمت حق تعالی است.

علاقه بین انسان و مستقرّش ( دنیا )

     عنایت خداوند متعال اقتضا داشته که استکمال انسان و وصولش به آخرین درجات سعادتش که لقاء اللّه تعالی است، به وسیله اعتقاد حق و عمل صالح باشد و بدیهی است که این امر، تدریجیّ الحصول و نیازمند به مادّه قابله است و به حکم تلازم بین مادّه و صورت، ناچار مادّه مفروض، مصوّر به صورت جسمانی است و مَآلا چنین نشأه ای، دنیا و جهان طبیعی است که علی الدوام، متبدّل و سیّال است و اوصاف و اعراضش – بدون استثنا – در همه ابعاد، دگرگون و متغیّر است و بنابراین، هبوط آدمی به عالم مادّه و تدریج و استقرارش در زمین و بهره گیری از متاع دنیوی برای مدّتی، یک حقیقت ضروری و لزومی است و همین است معنی آیه کریمه «وَ قُلْنَا اهْبِطُواْ بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَلَكُمْ فِي الأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَمَتَاعٌ إِلَى حِينٍ» از عنایت خدای تعالی به استکمال آدمی و ایصالش به غایت قصوی این بوده که برای ایجاد علاقه بین آدمی و مستقرّش، آن چنان زمین را با موجودات گوناگون از جماد و نبات و حیوان، زینت و زیبایی بخشید، که فتّان دلهای بسی از صاحبدلان گردید، و وجد و شیفتگی به جمالش، منشأ فسادها در بحر و برّ شد و از سوی دیگر، همین بزّک و آرایش موهبت شده به زمین بوده که با تسخیر دلهای بنی آدم، زمین را عمران و آبادی بخشیده و متجر اولیاء اللّه ساخت، و بیشتر از فرزندان آدم برای تأمین این مقصد و عنایت الهی همانند چارپایانی هستند که شبانه روز در خدمت اولیاء اللّه تعالی به بارکشی مشغولند و خود نمی دانند و دائما به فکر اختراع و اکتشاف و تکمیل صنایع و تسهیلات معیشت در ابعاد گوناگون زندگی هستند و این بارهای سنگین و طاقت فرسا را به دوش فکر و بدن می کشند و دریغا که خود در غفلت غوطه ورند و از عنایتی که پروردگار نیل به آن را در امکانشان قرار داده یعنی لقاء اللّه تعالی، به کلی غافلند و در میان این فاعل های بالتسخیر غفلت زده افراد خوش نیّت و خوب طینتی نیز وجود دارند که ای کاش با این خدمتگذاری تحسین بر انگیز یقظه ای بهره آنان می شد، و می توانید در این آیه کریمه شریفه، تأمّل فرموده و به عرضم گواهی دهید؛

« وَ لَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِيرًا مِّنَ الْجِنِّ وَ الإِنسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لاَّ يَفْقَهُونَ بِهَا وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لاَّ يُبْصِرُونَ بِهَا وَ لَهُمْ آذَانٌ لاَّ يَسْمَعُونَ بِهَا أُوْلَـئِكَ كَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُوْلَـئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ» زیرا این بدفرجام های موصوف را همانند چارپایان باربردار که اثقال جامعه را به گرده می کشند معرفی فرموده است.

خود فراموشی معلول خدا فراموشی است

باری این جمال فتّان حیات دنیا ، نه فقط بی اعتقادهای به مبدأ و معاد را فریفته، بلکه اکثر پیروان شریعت و معتقدان به مبدأ و معاد را نیز فریفته و از صراط مستقیم گمراهشان ساخته که یک شاخه از این گمراهی، تسویف در اکتساب توشه واپسین و تحصیل اعتقاد حق و انجام عمل صالح است که همان خودفریبی ملازم با خود فراموشی که معلول خدا فراموشی است: «نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ»

     نتیجه این فراموشی، تاریک دلی و کوری بصیرت است که ملازم با «معیشت ضنک» است و در «يَوْمَ تُبْلَى السَّرَائِرُ» ، «وَ مَن كَانَ فِي هَـذِهِ أَعْمَى فَهُوَ فِي الآخِرَةِ أَعْمَى وَأَضَلُّ سَبِيلاً» محشور می شود و به پروردگار – عزّ و جلّ – اعتراض می کند که من بینا بودم، چرا کور محشورم نمودی؟ پاسخ خود را می شنود و به او گفته می شود: آن چشم که وسیله بینایی تو در دنیا بوده چشم عاریتی بوده نه آخرتی. «وَ مَنْ أَعْرَضَ عَن ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنكًا وَ نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَعْمَى ،  قَالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِي أَعْمَى وَ قَدْ كُنتُ بَصِيرًا ،  قَالَ كَذَلِكَ أَتَتْكَ آيَاتُنَا فَنَسِيتَهَا وَ كَذَلِكَ الْيَوْمَ تُنسَى» یعنی چشم داشتی امّا چشم آخربین، نه چشم آخر بین، همچنانکه ضیا و روشنی جهان طبیعت نیز عاریتی است نه ذاتی، زیرا با نور آفتاب استضائه می یابد و با «إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ» به اصل خود که تیرگی است بر می گردد و این تیره در آنانند که صدورشان آوردگان جنگ با پاکان و صالحان است و مملوّ از اتهام و سوء ظن و افترا و لعنت و خیانت و ایذا و سباب و صدها ملکات موذیه است و پیوسته آتش جهنم الهی بر آن اشراف دارد:«

«نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ ، الَّتِي تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ» و همین است معیشت ضنک که رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله آن را به عذاب قبر و برزخ تفسیر فرمودند: «یُسلَّط علیه تسعة و تسعون تنّینا… ینفخون فی جسمه الی یوم یبعثون.»

     این ها مظاهر شیطانند، زبان و دست و چشم و گوششان جملگی آلات شیطانند و حتی تلاوتشان قرآن مجید را به لسان شیطان است. یعنی لسان مضاف و انانیّت که حقیقت ابلیس است و درباره این گونه افراد است. آیه «وَ إِنَّ مِنْهُمْ لَفَرِيقًا يَلْوُونَ أَلْسِنَتَهُم بِالْكِتَابِ لِتَحْسَبُوهُ مِنَ الْكِتَابِ وَ مَا هُوَ مِنَ الْكِتَابِ وَ يَقُولُونَ هُوَ مِنْ عِندِ اللّهِ وَ مَا هُوَ مِنْ عِندِ اللّهِ وَ يَقُولُونَ عَلَى اللّهِ الْكَذِبَ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ» یعنی برخی از احبار یهود و ملّایان آنها، هوسات نفسانی و هواجس شیطانی را با زبان پیچی و شیّادی بجای کتاب آسمانی به خورد مردمی دهند در صورتی که از کتاب اللّه نیست. [مورد نزول گر چه احبار و ملایان آنهاست ولی موجب تخصیص به آنها نمی شود و مناط که حقیقت شیطانی یعنی «انانیت» عام است ].

     بلی نامه سیه دلان فجّار و تبه کرداران که محتوایی جز فنون افترا و انحراف و اباطیل و عداوت ها و خصومت ها و نظایر این ها ندارد، جهنّم افروز است. «كَلَّا إِنَّ كِتَابَ الفُجَّارِ لَفِي سِجِّينٍ» همین آتش سوزان خاموش ناشدنی است که قرآن، مردم را از آن برحذر داشته، می فرماید: «فَاتَّقُواْ النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ» یعنی بهراسید از آتشی که فروزینه و آتشگیرانه اش مردم و سنگ است. و للّه درّ الشاعر:

ز نفس آتش فتاده در جهنم       …..         ز وی سوزد همی ابلیس و آدم

سینه اهل بصیرت

     و امّا اهل یقظه و بصیرت که از فتنه زینت این عجوزه حولا ( دنیا ) رهیدند، و نظر به نفس و مهلت دادن به آن را خودفریبی آشکار دیدند، و در ریاضت نفس کوشیدند، صدورشان، مصحف آیات بینات خدای – عزّ و جلّ – گردید. «بَلْ هُوَ آيَاتٌ بَيِّنَاتٌ فِي صُدُورِ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ».

     جان پاکان، کتاب مسطور است رقّ منشور، بیت معمور است این صدور است که روزان و شبان ملائکة اللّه تعالی بر آنها نزول می نمایند، و صاحبان آنها مختلف الملائکه اند و چون علی الدوام صحنه ذکر انبیا و اولیای خدای سبحانند، مزار انبیا و اولیائند و تجلّیگاه حق تعالی می باشند. «إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلَائِكَةُ أَلَّا تَخَافُوا وَ لَا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِي كُنتُمْ تُوعَدُونَ» همین جان های پاکند که عمل قلیل، به مانند شجره طیّبه در بلد طیّب، در آنها بالنده زاید الوصف می یابد و در خبر مخاطبه خدای تعالی با داود علیه السّلام چنین آمده:

یا داود اسمع منّی و لا اقول الا حقا، الا انّ اولیائی یکفیهم من العمل ما یکفی الطعام من الملح.

ای داوود از من بشنو که جز حقّ نمی گویم، هان، اولیای من برای آنان کافی است از عمل، آن مقداری از نمک که برای غذا کافی است.

و همین است معنای وصیّت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله با امیرالمؤمنین علی علیه السّلام:

«یا علی اخلص فی العمل یجزک القلیل»

و معنای خطاب اللّه تعالی به موسی – علی نبیّنا و آله و علیه السّلام -: یا موسی ما ارید به وجهی فکثیر قلیله و ما ارید به غیری فقلیل کثیره.

     و اصل در این روایات و نظائر این ها، آیه شریفه «وَالْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَبَاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَالَّذِي خَبُثَ لاَ يَخْرُجُ إِلاَّ نَكِدًا» است. و آیه «مَّثَلُ الَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ فِي كُلِّ سُنبُلَةٍ مِّئَةُ حَبَّةٍ وَاللّهُ يُضَاعِفُ لِمَن يَشَاء وَاللّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ» و «كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرةٍ طَيِّبَةٍ» و امثال این هاست.

     حاصل آنکه مَآل (سرانجام) کار مبتلایان به تسویف و خودفریبی، لحوق به فجّار است مگر آنکه الطاف ربّانی دستگیرشان گردد که بسا ممکن است به اولیاء اللّه تعالی بعد از امداد الهی ملحق شوند.

داستان سیّد حمیری

     اسماعیل بن محمد حمیری معروف به سیّد حمیری (متوفای 173 ه. ق)، شارب الخمر و بد سابقه، که به تسویف و خودفریبی دچار بوده، الطاف الهی در یکی از طرق مدینه منوره بهره وی گردید و امام صادق علیه السّلام را ملاقات نمود در حالی که ابریقی از خمر همراهش بوده، امام به وی فرمودند: حمیری در ابریقت چیست؟ عرض کرد: شیر است. فرمودند: از این شیر کمی در کفم بریز، او هم ریخت، ولی ملاحظه کرد که خمر در کف امام شیر گردیده، امام علیه السّلام به او فرمودند: امام زمانت کیست؟ عرض کرد: آن کس که خمر را به شیر تبدیل فرمودند. و از امام علیه السّلام راجع به امام غایب پرسید، امام صادق علیه السّلام فرمودند: امر غیبت حق است ولی امام غایب امام دوازدهم خواهد بود.

     علی ایّ حال، همین امداد الهی که منشأ یقظه و بیداری او از خود فریبی و تسویف گردید، او را به اولیاء عظام ملحق ساخت و حیات طیّبه، بهره او نمود و ممات باکرامت نصیب او گردانید. امّا داستان حیات طیّبه اش را می توانید به «الغدیر» جلد دوم مراجعه فرمایید که حیاتی است مغبوط و امّا مکرمت مماتش را از حسین بن عون می شنویم که گفت: در بیماری موت سید حمیری – علیه الرحمه – به عیادتش رفتم، دیدم در حالت نزع و جان دادن است و گروهی از نصّاب دورش بودند. سید مرحوم که مردی صبیح المنظر بود، ناگهان در گونه اش نقطه سیاهی پدید آمد و رفته رفته گسترده می شد تا آنکه تمام گونه اش را گرفت، نصّاب حالت شادی و شماتت گرفتند و شیعیان حاضر در آنجا غمناک شدند. مرحوم سید از بستر مرگش یعنی بغداد، صورتش را متوجه نجف کرد و عرض نمود: «أ هکذا یفعل بمحبک یا أمیر المؤمنین؟» یعنی آیا این چنین با دوست تو ای امیر المؤمنین عمل می شود؟ ناگهان از همان مطلع نقطه تیره، نقطه سفید و نورانی طلوع کرد و رفته رفته بر تمام گونه اش مستولی و چهره شریفش نورانی شد و با لبان متبسم شروع به انشای شعر فرمود و در اشعارش، از مقام ولایت امیر المؤمنین علیه السّلام و وجاهتش عند اللّه سخن گفت، سپس شهادت بر توحید و رسالت و ولایت داد و دیده از دنیا فرو بست و روحش به ملکوت اعلی پرواز نمود.

کذب الزاعمون انّ علیا لن ینجی محبته من هنات

قد و ربّی جنّة عدن و عفی لی الاله عن سیئاتی

فابشرو الیوم اولیاء علیّ و تولّوا علیّ وصیّ الممات.

     یعنی: آنان که می پندارند علی دوستانش را از هلاک نمی رهاند، دروغگویند. به خدا قسم، که من به بهشت عدن درآمدم و خدا از گناهانم درگذشت. اینک، دوستان علی را بشارت دهید. و تا دم مرگ علی را دوست بدارید. پس از وی نیز به فرزندانش یکی پس از دیگری مهر بورزید. (الغدیر، ج 2، ص 274)

… ادامه دارد.

پایگاه اطّلاع رسانی هیات رزمندگان اسلام

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *