عرفان در مناجات ماه شعبان قسمت دهم | ادب

خانه / قرآن و عترت / عترت / عرفان در مناجات ماه شعبان قسمت دهم | ادب

عرفان در مناجات ماه شعبان – ادب

قوله: إِلَهِي لَوْ أَرَدْتَ هَوَانِي لَمْ تَهْدِنِي وَ لَوْ أَرَدْتَ فَضِيحَتِي لَمْ تُعَافِنِي. إِلَهِي مَا أَظُنُّكَ تَرُدُّنِي فِي حَاجَةٍ قَدْ أَفْنَيْتُ عُمُرِي فِي طَلَبِهَا مِنْكَ. إِلَهِي فَلَكَ الْحَمْدُ أَبَداً أَبَداً دَائِماً سَرْمَداً يَزِيدُ وَ لا يَبِيدُ كَمَا تُحِبُّ وَ تَرْضَى. إِلَهِي إِنْ أَخَذْتَنِي بِجُرْمِي أَخَذْتُكَ بِعَفْوِكَ وَ إِنْ أَخَذْتَنِي بِذُنُوبِي أَخَذْتُكَ بِمَغْفِرَتِكَ وَ إِنْ أَدْخَلْتَنِي النَّارَ أَعْلَمْتُ أَهْلَهَا أَنِّي أُحِبُّكَ. إِلَهِي إِنْ كَانَ صَغُرَ فِي جَنْبِ طَاعَتِكَ عَمَلِي فَقَدْ كَبُرَ فِي جَنْبِ رَجَائِكَ أَمَلِي.

الهی، اگر خواریم را می خواستی هدایتم نمی فرمودی، و اگر می خواستی که رسوا شوم، این همه آثار و اسباب رسوا انگیز از من نمی زدودی، ای خدایم هرگز به تو این گمان را ندارم که در حاجتی که عمرم را در طلبش نابود ساختم. ردّم فرمایی.

الهی حمد و ستایش بی نهایت و دائم و همیشگی از آن توست، که همواره در فزونی است و فنا نمی پذیرد آن گونه که دوست داری و می پسندی.

الهی اگر مرا به جرمم بازخواست فرمایی، من از تو پرستش می کنم که عفوت کجاست، و اگر مرا به گناهانم مؤاخذه فرمایی من از تو خواهم پرسید که مغفرت و پرده پوشی تو کجاست؟ و اگر مرا در آتش افکنی من به همه دوزخیان اعلام خواهم کرد که دوستدار توأم.

انبساط در شکوی و دعا

     چنانکه قبلا اشاره نمودم، حقیقت دعا جلب توجّه مدعوّ به سوی دعا کننده است که نیازمندی های او را به رحمت و عنایت خویش روا سازد، و طبیعی است که قوام چنین حقیقتی، به ضراعت و لابه در هیئت ادب شایسته است، یعنی عبارتی که به وسیله آن عرض حاجت می گردد علاوه بر منزّه بودنش از ایهام طلبکاری از خداوند متعال و از ایهام تشاجر و طرح دعوی، و تجهیل و مثل این امور، باید در زیّ و هیئت ادبی شایسته مقام ربوبی باشد، و تعبیری باشد رحمت انگیز و عنایت خیز و گر نه دعا و تضرّع نیست بلکه اقامه دعوی و طرح مخاصمه بر مدعوّ است «و العیاذ باللّه».

     لزوم مراعات شایسته ترین ادب ، نه فقط هنگام دعا و عرض حاجت است، بلکه در همه اذکار و مکالمه و خطاب با او سبحانه و تعالی وظیفه ای است بدیهی و بنده ای که فی الجمله عارف به مقام پروردگار کریم است این وظیفه را به روشنی درک می نماید، همان گونه که وجود خورشید را در روز روشن درک می کند، ولی در فقره اخیر که در این بحث از مناجات مورد شرح ذکر نمودیم موهم خلاف توقع است زیرا این تعبیرات: «الهی اگر مرا بجرمم مؤاخذه فرمایی، من از تو می پرسم عفوت کجاست… به دوزخیان اعلام خواهم کرد که من دوستت دارم» ایهام دارد که دعا کننده به مقابله مدعوّ برخاسته و در قبال مواخذه باریتعالی او نیز حضرتش را مورد سؤال از عفوش قرار می دهد، و در قبال مؤاخذه بر ذنوب، او نیز خواهد پرسید که ستّاریت و غفاریتش کو؟ و اگر او را در دوزخ اندازد، به دوزخیان اعلام خواهد کرد که او خدای تعالی را دوست می دارد و معذلک این دوست بوده که به دوزخش در افکنده که با شأن دوست چنین عملی تناسب ندارد و نظیر این أیهام در کثیری از دعوات است خصوصا در دعای کمیل بن زیاد که با آن آشنایی داریم.

     مهمتر از ادعیه وارده از معصومین علیهم السّلام که در معرض ایهام مزبور بعضی از آنها واقعا ورود این ایهام به برخی از مکالمات موسای کلیم علی نبینا و آله و علیه السّلام – که در قرآن آمده: «وَ اخْتَارَ مُوسَى قَوْمَهُ سَبْعِينَ رَجُلاً لِّمِيقَاتِنَا فَلَمَّا أَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ قَالَ رَبِّ لَوْ شِئْتَ أَهْلَكْتَهُم مِّن قَبْلُ وَ إِيَّايَ أَتُهْلِكُنَا بِمَا فَعَلَ السُّفَهَاء مِنَّا إِنْ هِيَ إِلاَّ فِتْنَتُكَ تُضِلُّ بِهَا مَن تَشَاء وَ تَهْدِي مَن تَشَاء أَنتَ وَلِيُّنَا فَاغْفِرْ لَنَا وَ ارْحَمْنَا وَ أَنتَ خَيْرُ الْغَافِرِينَ» موسی هفتاد مرد از قوم خویش برگزیده بود برای رفتن به میقات و گرفتن الواح تورات (و قوم برگزیده به مکالمه خدای تعالی با موسی قانع نشدند و تقاضای رؤیت خدای سبحان را نمودند) پس هنگامی که رجفه صاعقه آنان را گرفت و هلاک شدند، موسی عرض کرد پروردگارا اگر می خواستی آنان را و مرا قبلا هلاک می نمودی، آیا به جهت عصیان گروهی از سفها، ما را هلاک می کنی؟ نیست این هلاکت و عذاب مگر امتحانت که هر که را می خواهی بدین وسیله گمراه می کنی و هر که را می خواهی هدایت می فرمایی، تو ولیّ امر مایی، بر ما رحمت و مغفرت آر، چه فقط تویی که بهترین آمرزندگانی.

     تعبیر:«لو شئت أهلکتهم من قبل و إیای أ تهلکنا بما فعل السفهاء منّا» موهم اعتراض است و کلیم اللّه تعالی می خواهد عرض کند که پروردگارا وجود همه امور از مشیت ازلی تو نشأت می گیرد و از این رو، قبلا اگر می خواستی آنان و مرا هلاک می فرمودی که در این صورت از بنی اسرائیل تهمتی مربوط به هلاکت این گروه متوجه من نمی شد، وانگهی از شئون ربوبیت و رحمتت نیست که به جهت تبهکاری تعدادی از سفیهان، ما را هلاک و نابود سازی؟ این مواخذه غیر منتظره جز امتحانت نیست که با این گدازندگی، خالص را از ناخالص جدا می کنی، گروهی را گمراه و گروهی را از نعمت هدایت برخوردار می نمایی، چنانکه ملائکه عرض کردند:«اتجعل فیها من یفسد فیها و یسفک الدماء.»و حاصل آنکه، نفس تعبیر مذکور با قطع نظر از همه جهات دیگر، چنین أیهام می کند که گوینده، طرف خطاب خود را در سطح هم طراز خود انگاشته و حشمت و جمال و جلال او را نادیده گرفته، بدون هیچ خوف و رجایی، با او به سخن پرداخته و دل خالی کرده و فعل و حادثه واقع شده را ارزیابی نموده، و نظر خود را در این زمینه عریان ابراز داشته است.

     این ایهام اعتراض، در ابتهال رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله به خداوند متعال در کنار بستان عتبه و شیبه وقتی که از طائف، سفها ثقیف او را رانده بودند، به خوبی چشمگیر است چنانکه در سیره ابن هشام است: اللهم إلیک اشکو ضعف قوتی و قلّة حیلتی و هوانی علی الناس یا ارحم الراحمین، انت رب المستضعفین، و أنت ربی، الی من تکلنی؟ الی بعید یتجهمنی؟ ام إلی عدو ملکته امری…؟

ای خدای متعال، ناتوانی و بیچارگی و بی ارزشی خویش را نزد مردم، به سویت شکوه می آورم. یا ارحم الراحمین، ای تویی که پروردگار مستضعفان و پروردگار منی، به که برگذارم می کنی؟ به بیگانه ای که از دیدار من کراهت دارد؟ یا به دشمنی که او را بر من مسلط ساخته ای؟

     ملاحظه می فرمایید که تعبیر«الی من تکلنی…» موهِم شدیدترین اعتراض است و انگار که آن صاحب خلق عظیم می خواهد عرض کند ای پروردگار مستضعفان و پروردگار من شئون ربوبیت و صفت ارحم الراحمینی تو چگونه مرا به بیگانه ای می سپارد که از من بیزار و از دیدارم کراهت دارد؟ و چطور مرا به دشمنی که بر امورم مستولی و مسلّط است، واگذار می کند؟ آیا ربّ المستضعفین و ربّ من که مستضعفم بایدم به این ها برگذار کند؟ این بود توضیح اجمالی درباره توهم اعتراض ناشی از برخی تعبیرات وارده در قرآن مجید و ادعیه و مناجات و مباهلات معصومین علیهم السّلام.

     همان گونه که این اشکال به عنوان «ایهام اعتراض» عنوان گردیده است، واقعیت نیز چنین است، زیرا انبساط در شکوای إلی اللّه تعالی و مسألت از حضرتش که از لطیف ترین حالات اولیا و عرفاء باللّه تعالی است به غلط اعتراض توهم گردیده و احیانا برخی، انبساط در شکوی و مسألت از واهب العطایا را سوء ادب پنداشته اند که چنین پنداری خود ستمگری به معارف الهی است.

هجر جمیل و صبر جمیل

saberin

     در قرآن کریم، خدای – عزّوجلّ – امر فرموده رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله را به هجر جمیل: «وَ اهْجُرْهُمْ هَجْرًا جَمِيلًا» و صفح جمیل: «فَاصْفَحِ الصَّفْحَ الْجَمِيلَ» و صبر جمیل «فَاصْبِرْ صَبْرًا جَمِيلًا». هجر جمیل، هجرتی است که به مهجور عنه، ایذایی نرساند و صفح جمیل، گذشت و عفوی است که عتابی در آن نباشد و صبر جمیل صبری است بدون شکوای به غیر خدای تعالی زیرا شکوای به خداوند متعال منافاتی با صبر جمیل ندارد و چنانکه جناب یعقوب – علی نبیّنا و آله و علیه الصلوة و السلام – در موردی می فرماید: «انّما اشکو بثّی و حزنی إلی اللّه»و در موردی دیگر می فرماید:«فصبر جمیل»و بنا بر این شکوای مصائب و حوادث و آلام به سوی خداوند متعال منافاتی با صبر جمیل ندارد و درباره حضرت ایّوب – علی نبینا و آله و علیه الصلوة و السلام – می فرماید: «إِنَّا وَجَدْنَاهُ صَابِرًا» و شکوای آن جناب را نقل می کند: «وَ أَيُّوبَ إِذْ نَادَى رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ وَ أَنتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ» و با این رفع شکوایش به خدای تعالی او را می ستاید: «نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ» پس می توان گفت که شکوای الی اللّه و رجوع به او به صبر جمال و زیبایی می بخشد و صبر را متّصف به وصف جمیل می گرداند و بر صابر مصیبت دیده و گرفتار بلا واجب است که نزد خدای تعالی شکوه برد و از گرفتاری و مصیبت به سوی حضرتش شکایت آورد زیرا در صورت عدم اشتکاء إلی اللّه تعالی، صبر وی رنگ مقاومت و مقابله با قهر الهی را به خود می گیرد و بدیهی است که چنین عملی سوء ادب با خداوند سبحان است و انبیا – صلوات اللّه علیهم – که معلم آداب عبودیت بودند، شکوه إلی اللّه تعالی را در شدائد و بلایا به ما آموخته اند و خداوند متعال بلایا و مصائب را نازل می کند تا مبتلایان و گرفتاران به سوی او شکوه برند – نه به غیر او – که در این صورت از صابرانند «وَ اللّهُ يُحِبُّ الصَّابِرِينَ».

انبساط در شکوی و سؤال

     معنی انبساط در شکوی و سؤال، عبارت است از اظهار آنها به مقتضای طبع و سجیّه دور از تکلّف ناشی از خوف یا رجا که ریشه های جبن و تملّقند و انبساط به معنایی که گفته آمد از احوال صاحبدلان و عارفانی است که متحقق به جمال احدیتند و خوف و رجا از جلال احدی انتشا می یابند، و انبساط از جمال حق تعالی و بسط آن حضرت نشأت می گیرد، و بسط الهی فراگیر همه اشیا و چیزی او را در بر نمی گیرد و ممکن هم نیست که در بر گیرد و آن ذات اقدس رفیع الدرجات و المنزلات است. «دنا فی علوّه و علا فی دنوه» تا بادنی الدرجات، بسط حضرتش گسترده است و استقراض می کند: «مَّن ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللّهَ قَرْضًا حَسَنًا فَيُضَاعِفَهُ لَهُ أَضْعَافًا كَثِيرَةً» و در هر درجه و منزل گرچه دانی باشد، باری تعالی رفیع الدرجه در آن دنوّ و عالی الشان در آن نزول است و این بسط الهی است که به ارباب قلوب و اولیاء اللّه تعالی حال انبساط موهبت فرموده که دور از تکلفات خوف و طمع، با خدای – عزّ و جلّ – شکوی و ابتهال سر می دهند و: «أَتُهْلِكُنَا بِمَا فَعَلَ السُّفَهَاء مِنَّا» و «الی من تکلنی؟ الی بعید…» می گویند و در این طراز است که بدون هیچ پیرایه ای عرض می کند: «لو اخذتنی بجرمی اخذتک بعفوک…»

     این برگزیدگانند که در پرستیدن پروردگار احرارند، حق را برای حق می خواهند، نه حق را وسط و معبر قرار می دهند، که به نعمتهای اخروی نائل آیند یا از عذاب اخروی رهایی یابند و چون احرارند ابتهال و دعایشان از قید خوف و طمع آزاد است، ولی بی خبر از حال انبساط می پندارد، که سوء ادب و اعتراض است، غافل از اینکه برداشت اعتراض و سوء ادب از عبارات مورد، بحث انعکاسی است از حال انقباض خویش که بدان مبتلا گردیده است، و هیچ مؤمنی تردید ندارد که عالیترین ادب عبودیت را پیامبران علیهم السّلام طبق درجاتشان دارا بوده اند.

      پس آنکه از عبارات انبیا و اولیا در مقام ابتهال و مناجات که نمونه هایی ذکر شد، توهم اعتراض و سوء ادب می کند باید بیدار شود و به خود آید که وهم مزبور، سایه ای است از حال انقباض خود، و واجب است در ازاله آن بکوشد و در پیروی از رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله که همان شریعت اسلامی است کمال جدّ و جهد را مبذول دارد که م آلا مورد محبّت جناب اقدس حق تعالی می گردد و حال انقباض وی به حال انبساط مبدّل می شود، در بعضی از آثار دیدم که کلیم اللّه تعالی از طلب حاجات دنیویه در آغاز امر ابا و امساک داشته و هنگامی که خدای تعالی خلعت قرب و رازداری در اندامش پوشاند. «وَنَادَيْنَاهُ مِن جَانِبِ الطُّورِ الْأَيْمَنِ وَقَرَّبْنَاهُ نَجِيًّا»، به او در بساط قرب، بسط حضور دادند تا آنجا که طبق خبر مأثور به وی فرمودند:«اطلب منّی و لو ملحا لعجینک»

      مأذون در انبساط گردید، انبساطی که در زیباترین سیمای ادب عبودیت تجلّی می نمود، و به تصدیق قرآن مجید وارسته از همه و وابسته به حق تعالی شد. «وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ مُوسَى إِنَّهُ كَانَ مُخْلَصًا وَكَانَ رَسُولًا نَّبِيًّا»، در مقامی قرار گرفت که ابلیس هیچ راهی برای اغوای آن بزرگ نداشت. «قَالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ» و اظهار یأس از اغوای مخلصین می نماید زیرا خدای تعالی آنان را برای خود خالص گردانیده چگونه ممکن است ابلیس بافق اعلای مخلصین که در حصن ولایة اللّه اند دست اغوا دراز کند؟ باری، این وارستگان از خوف و رجاء، عبادتشان از شاکله خوف و رجا بیرون است و همه شئونشان رنگ انبساط دارد و احیانا بعضی از آنان، از انبساط نیز رسته اند و در شهود بسط الهی خود و انبساطشان مستهلک شده و آنانکه در حال انبساط باقیند خاشع ترین و مؤدب ترین عباد اللّه تعالی هستند و همه وقت در حال حضورند، امّا خشوع و ادب آنان، خشوع حیاء لا خشوع مخافه و هیبة اجلال و قبض تأدّب.

… ادامه دارد.

پایگاه اطّلاع رسانی هیات رزمندگان اسلام

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *