عقل و شناخت خدا

خانه / مطالب و رویدادها / عقل و شناخت خدا

… (ای مفضّل)، چه شگفت است کار گروهی از منکرین كه خواستند خداوند را که با عقل درك نمى شود، با حواس ظاهری درک كنند! وهنگامى كه نتوانستند آن را درك كنند، به انكار و تكذيب او پرداختند و گفتند: چرا با عقل هم ادراك نمى شود؟

بیان امام صادق (علیه السلام) درباره میزان شناخت عقل انسان از خدای تعالی

… (ای مفضّل)، چه شگفت است کار گروهی از منکرین كه خواستند خداوند را که با عقل درك نمى شود، با حواس ظاهری درک كنند! و هنگامى كه نتوانستند آن را درك كنند، به انكار و تكذيب او پرداختند و گفتند: چرا با عقل هم ادراك نمى شود؟
پاسخ می دهیم: زيرا او از عقل و انديشه برتر است، چنان كه چشم چيزى را كه برتر از آن است درك نمى تواند كرد. اگر سنگى را در هوا ببينى مى دانى كه كسى آن را در هوا انداخته است. اين اعتقاد از چشم نيست بلكه عقل حكم به آن مى كند؛ زيرا عقل آن را تشخيص داده است و عقل حكم مى كند كه يك سنگ خود به خود به هوا پرتاب نمى شود. نمى بينى كه ديدگان از مرز و حدّ خود نمى گذرند؟ پس عقل نيز در شناخت آفريدگار ناتوان است و از حدّ خود نمى گذرد، امّا انسان وجود او را با عقل اقرار مى كند و در مى يابد كه چيزى هست، ولى ديدنى نيست و هيچ حسى آن را درك نمى كند.
بر اين اساس مى گوييم: عقل آفرينشگر را چنان مى شناسند كه او را وادار به اقرار مى كند و نه چنان كه به او احاطه پيدا كند.

اگر بگويند: چگونه بنده ضعيف را مكلّف ساخته كه به عقل لطيف او را بشناسد و حال آنكه عقل او قاصر از احاطه به اوست؟
در پاسخ گفته مى شود: بندگان تا حدّ توان و طاقت مكلّفند. يعنى بايد تا حدّى تلاش كنند كه به او يقين پيدا كنند و امر و نهى او را بشنوند و فرمان ببرند.
اينان مكلّف به شناخت احاطه اى نيستند. چنان كه پادشاه بر زيردستانش واجب نمى كند كه بدانند آيا او كوتاه است يا بلند، سفيد است يا گندمگون بلكه او اقرار و اعتراف به فرمانهاى خود را از مردم مى طلبد. نمى بينى وقتى كه فردى به آستان پادشاهى رسد، و بگويد: “خود را بر من بنمايان تا تو را خوب بشناسم وگرنه سخنانت را نمى شنوم”، سزاوار عذاب و عقاب آن پادشاه مى گردد. نيز كسى كه تنها هنگامى به خداوند آفرينشگر اقرار مى كند كه بتواند بر او احاطه يابد، خود را در معرض غضب و خشم الهى افكنده است.

اگر بگويند: مگر او را در وصف نمى آوريم و نمى گوييم: “او عزيز، حكيم، جواد و كريم” است؟
پاسخ مى دهيم: تمام اين صفات، براى اقرار است نه احاطه. مى دانيم كه او حكيم است، امّا كُنه و عمق آن را نمى يابيم. “قدير” و “جواد” و ديگر صفات نيز همين گونه است. چنان كه گاه آسمان را مى بينيم ولى به جوهر و كُنه آن پى نمى بريم، دريا را مى نگريم ولى به پايان آن آگاه نيستيم. بلكه او بى پايان است و برتر از تمام اين امثال است و همه امثال كوتاهتر از توان بيان اوست. امّا عقل راهنمايى براى شناخت اوست.

اگر بگويند: چرا عقايد درباره او یکسان نیست؟
پاسخ داده مى شود: زيرا اوهام از درك مقدار عظمت و بزرگى او عاجز است. گاه مردم با اوهام ناتوان و ضعيف خود مى خواهند او را بشناسند و به او احاطه پيدا كنند. اينان كه از ادراك امورى چند كه از او پست ترند ناتوانند، چگونه می توانند او را بشناسند و به او احاطه يابند؟
از جمله اين امور خورشيد است كه بر عالم مى تابد و به كُنه آن پى برده نمى شود؛ از اين رو هر كس چيزى گفته است و فلاسفه سخن يكسانى در وصف آن ذكر نكرده اند. پاره اى مى گويند: آفتاب فلكى است كه درون آن آكنده از آتش است. دهان دارد و اين گونه شعله مى پراكند.
عده اى گفته اند: شبيه شيشه و آينه است كه آتش را مى گيرد و منعكس مى كند.
برخى ديگر گفته اند: اجزاى بسيارى از آتش است كه به گرد هم آمده است.
پاره اى ديگر گفته اند: يك شىء كروى شكل است ولى در مقدارش اختلاف كرده اند.
برخى مى گويند: دقيقا به اندازه و شبيه زمين است.
عده اى مى گويند: از زمين كوچكتر است.
اهل هندسه مى گويند؛ خورشيد صد و هفتاد مرتبه بزرگتر از زمين است.
اين همه اختلاف نظر در باره خورشيد نشان آن است كه اينان هنوز به كُنه و حقيقت آن دست نيافته اند.
حال كه خورشيد با آنكه چشم آن را مى بيند، عقلها از دريافتن حقيقت آن عاجز است، چگونه ممکن است موجودى كه لطيفتر از آن است، در حس و وهم آيد؟

اگر بگويند: چرا خدا پنهان و پوشيده شده است؟
پاسخ داده مى شود: اینطور نيست كه خداوند سبحان با كمك چيزى خود را پوشانيده و یا مانند مردم که خود را در پشت در و ديوار مخفى مى كنند، بلكه مقصود ما آن است كه او آنقدر لطيف است كه اوهام آفرينش به آن نمى رسد؛ چنان كه “نفس” كه يكى از آفريدگان اوست چنين است و نمى توان آن را مشاهده كرد.
اگر بگويند: او چرا لطيف است؟ اين سخنى نادرست است؛ زيرا كسى كه آفرينشگر همه چيز است، بايد با همه آنها متفاوت و متباين باشد و از همه آنها برتر باشد. براستى كه او منزه و والاتر از پندار خيالپردازان است.

اگر بگويند: چگونه مى شود كه با همه چيز مباين و از همه چيز برتر باشد؟
در پاسخ گفته مى شود: شناخت حق چهار صورت دارد:

1.بررسى شود كه آيا موجود است و يا نيست.

2.ذات و جوهر او شناخته شود.

3.كيفيت و صفت او شناخته شود.

4.دانسته شود كه چرا و به چه علت اين گونه است؟

در ميان اين شناختها، انسان تنها مى تواند بداند كه او هست و وجود دارد.
اگر بپرسيم: او چگونه و چيست؟ جوابى نمى يابيم؛ زيرا شناخت كُنه او محال است.
اگر از دليل و سبب او بپرسيم، در واقع او را از صفت آفرينشگرى انداخته ايم؛ زيرا او- جلّ و علا- علت و سبب هر چيزى است و هيچ چيز علّت او نمى تواند باشد. وانگهى دانش و شناخت انسان به اينكه او موجود است، هيچ تلازمى با شناخت ماهيت و كيفيت او ندارد. چنان كه اگر انسان نفسش را شناخت، لازم نيست كه حتما ماهيت و كيفيت آن را نيز بشناسد.

اگر گفته شود: از قصور علم به او، او را چنان وصف مى كنيد كه گويى اصلا معلوم نيست.
پاسخ داده مى شود: او از آن جهت كه عقل بخواهد به كُنه او برسد و بر او احاطه يابد چنين است (نامعلوم)، ولى از جانب ديگر اگر با دلايل درست و كافى استدلال شود از هر نزديكى نزديكتر مى شود. او از یک سو گويى كه واضح و پيداست و بر كسى پوشيده نيست و از سوى ديگر گويى چنان پيچيده و مخفى است كه كسى آن را در نمى يابد.

منبع: توحيد مفضل، ترجمه نجف علی میرزایی، ص 163-168

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *