فضائل و کرامات امام حسن مجتبی علیه السلام

خانه / پیشنهاد ویژه / فضائل و کرامات امام حسن مجتبی علیه السلام

سخن گفتن در چهارده ماهگی

محمّد بن اسحاق روايت مى‏ كند:
ابو سفيان جهت تجديد پيمان با پيامبر، به مدينه آمد و حضرت او را نپذيرفت. سپس پيش على- عليه السّلام- آمد و گفت: آيا ممكن است پسر عمويت براى من امان بدهد؟
على- عليه السّلام- فرمود: پيامبر- صلّى اللَّه عليه و آله- تصميمى گرفته كه هرگز برگشتى در آن نيست امام حسن در آن موقع، چهارده ماه بيشتر نداشت. به زبان فصيح گفت: «اى پسر صخر! شهادتين (لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ) را بگو تا اينكه من تو را نزد جدّم رسول خدا شفاعت كنم».
ابو سفيان متحير شد. آنگاه حضرت على- عليه السّلام- فرمود:
«حمد خداى را كه در ذريّه محمّد، نظير يحيى بن زكريا، قرار داده است».
امام حسن- عليه السّلام- در اين هنگام راه مى ‏رفت.( مناقب آل ابى طالب، 3/ 173. بحار: 43/ 326، حديث 6)

منبع: جلوه های اعجاز معصومین علیه السلام ،قطب الدین رواندی،غلامحسن محرمی،دفتر انتشارات اسلامی،قم:1378،ص187.


زینت دهنده آسمانها و زمین

ابىّ بن كعب گفت: روزى نزد رسول- صلّى اللّه عليه و آله و سلّم- نشسته بودم. حسن و حسين درآمدند و بر او سلام كردند، و پيغمبر- صلّى اللّه عليه و آله و سلّم- بعد از ردّ سلام فرمود:
«مرحبا بكما يا زين العرش مرحبا بكما يا زين السّماوات و الارض».
ابىّ بن كعب گفت: «يا رسول اللّه، كسى غير از تو آرايش عرش و آرايش آسمان و زمين تواند بود؟»
پيغمبر- صلّى اللّه عليه و آله و سلّم- فرمود كه:
«بلى، ايشان آرايش عرش و آسمان و زمينند؛ اى ابىّ، به حقّ آن خدايى كه مرا به پيغمبرى مبعوث گردانيده، كه حسن و حسين مصباح هدى و سفينه نجات و سيّد جوانان اهل بهشتند.» 
و در روایت دیگر یپیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم چنین فرمودند:
چون قيامت شود عرش را بيارايند به همه زينتها؛ بعد از آن دو منبر بر نهند از نور، از براى حسن و حسين- عليهما السلام-، يكى از جانب راست عرش و يكى از جانب چپ عرش، و بلندى هر يك از آن دو منبر صد ميل باشد، و بعد از آن عرش را به حسن و حسين مزيّن گردانند

منبع: انیس المومنین،محمد بن اسحاق حموى، بنياد بعثت – تهران، 1363ش.ص86.


سجده طولانی رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم 

در كتاب جمع الفوائد است كه عبد اللّه بن شداد از پدرش نقل كرده كه گفت:
رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم براى اداى نماز عشاء تشريف آوردند، در حاليكه حسن يا حسين عليهما السلام را بر دوش خود حمل مى‏كردند، آن حضرت پيش آمدند و آن طفل بزرگوار را بر زمين نهادند. سپس براى نماز تكبير گفتند و شروع به نماز نمودند در يكى از سجده‏ ها، آن را خيلى طول دادند. من سر از سجده برداشتم ديدم آن طفل بزرگوار بر پشت آن حضرت نشسته است. من مجددا بسجده برگشتم. چون نماز تمام شد. مردم گفتند: يا رسول اللّه خيلى سجده را طول داديد.
ما گمان كرديم امرى پيش آمده يا وحى نازل شده است؟
آن حضرت فرمودند: خير، چنين نبود بلكه پسرم بر پشتم نشسته بود، خوش نداشتم در پایین گذاشتن  او تعجيل كنم تا خودش پائين بيايد.
منبع: ينابيع الموده،  سليمان بن ابراهيم قندوزى،مترجم محمد على شاه محمدى،  قم:1384ش.ص451.


25 مرتبه سفر حج

روایت شده است  كه  امام حسن علیه السلام  بيست و پنج نوبت پياده از مدينه به مكّه رفته حجّ گزارده بود، و حال آنكه مراكب نجائب آن حضرت را از پى مى‏ كشيده‏ اند، و به اشارت آن حضرت پيادگان را بر آنها سوار مى ‏گردانيده اند.

منبع: انیس المومنین،محمد بن اسحاق حموى، بنياد بعثت – تهران، 1363ش.ص86.


 سید جوانان بهشت

پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم از همان دوران كودكى همواره در حضور مردم مى ‏كوشيد تا مقام و منزلت امام حسن و امام حسين عليهما السلام را به شيوه‏ هاى مختلف به آگاهى آنان برساند، به همين جهت در مسجد و بر فراز منبر آنها را بر سر دست خود بلند مى‏ كرد و مى ‏بوسيد و مى‏ بوييد و با آنها با مزاح و ملاطفت رفتار مى‏ كرد و مى‏ فرمود: (حسن و حسين سرور جوانان‏ اهل‏ بهشت‏ هستند)
و يا مى ‏فرمود: (حسن و حسين دو گل من در دنيا هستند، اينها فرزندان من هستند، هر كه اين دو را دوست بدارد، مرا دوست‏ داشته و آن كه مرا دوست بدارد، خداوند را دوست داشته و هر كه خداوند را دوست بدارد، خداى او را به بهشت وارد مى‏كند و هر كه با اين دو دشمنى بورزد، با من به دشمنى برخاسته و هر كه با من دشمنى كند، خداوند بر او خشم مى‏گيرد و هر كه خداوند بر او خشم بگيرد، او را به آتش دوزخ وارد مى‏كند). و بارها در حضور مردم مى‏فرمود: (حسن و حسين هر دو امامند، چه قيام كنند و چه قعود نمايند).
يك روز رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم نشسته بود و على، فاطمه، حسن و حسين نيز در نزد او بودند كه پيامبر فرمود:
خداوندا! تو مى‏دانى كه اينها «اهل» من هستند و گرامى‏ترين مردم در نزد من‏ مى‏باشند، پس دوست بدار آن را كه آنها را دوست دارد، و دشمن بدار آن را كه با آنها دشمنى كند، و راهبرى كن آن كس را كه آنها را رهبر خود گيرد، و عداوت كن با آنكه به عداوت با آنها برخيزد، و يارى نما كسى را كه آنها را يارى كند، و آنها- مقصود اهل بيت پيامبر است- را از هر گونه پليدى پاك گردان و از گونه گناهى معصومشان بدار، و ايشان را به وسيله روح القدس تأييد فرما.
و سپس خطاب به على عليه السّلام فرمود:
اى على! تو امام اين امّت و خليفه بر آنها بعد از من هستى، و تو هدايت ‏كننده مؤمنان به سوى بهشت خواهى بود. و گويى دخترم فاطمه عليها السّلام را مى‏بينم كه در روز قيامت بر شترى از نور سوار است و در طرف راست وى هفتاد هزار فرشته و در طرف چپ او نيز هفتاد هزار فرشته قرار دارند و او زنان مؤمن امّت را به سوى بهشت راهنمايى مى‏كند.
پس هر زنى كه پنج نماز واجب را در روز و شب به جاى آورد، و ماه رمضان را روزه بگيرد، و حجّ واجب را به جاى آورد، و زكات مال خود را بپردازد، و از شوهر خود اطاعت نمايد، و پس از من على را سرپرست و رهبر خود بداند، به شفاعت دخترم فاطمه عليها السّلام داخل بهشت مى‏شود، زيرا او بزرگ و سرور زنان عالميان است.
سؤال شد: يا رسول اللَّه! آيا فاطمه فقط سرور زنان زمان خويش است؟
پيامبر فرمود:
اين مقام براى حضرت مريم دختر عمران بوده است، امّا دختر من فاطمه عليها السّلام بزرگ زنان عالميان از اوّلين و آخرين ايشان است، و هنگامى كه او در محراب عبادت مى‏ايستد هفتاد هزار فرشته مقرّب به او سلام مى‏كند و او را همان گونه كه حضرت مريم را ندا مى‏كردند مورد خطاب قرار داده و مى‏گويند: خداوند تو را برگزيده، و از همه پليديها پاك نموده و بر زنان عالميان برترى داده است.
سپس رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم متوجه على عليه السّلام گرديد و گفت:
اى على! فاطمه پاره تن من است، و او نور چشم و ميوه دل من است، پس آنچه او را آزار دهد مرا نيز مى‏آزارد، و آنچه او را شادمان گرداند موجب شادمانى من مى‏شود، و همانا او در ميان اهل بيت من اوّلين كسى است كه به من مى‏پيوندد، پس بعد از من به او احسان و نيكى كن، و امّا حسن و حسين، پس آنها فرزندان و گلهاى خوشبوى من هستند، و آن دو سرور جوانان بهشت مى‏باشند پس آنها را مانند چشم و گوش خود گرامى بدار.
سپس پيامبر دستش را به سوى آسمان بلند كرد و گفت:
خداوندا! من تو را شاهد مى‏گيرم كه دوستداران آنان را دوست و دشمنان آنان را دشمن باشم، در صلح و سلامت خواهم بود با كسى كه با ايشان در صلح و سلامت باشد، و در حال جنگ خواهم بود با آنان كه با ايشان جدال و جنگ كند، و دشمن كسى خواهم بود كه با آنان دشمنى ورزد، و متولّى كسى خواهم بود كه اينان را رهبر و سرپرست خود گرفته باشد.
و در  حلية الاولياء از حذيفة روايت ميكند كه پيغمبر خدا صلى اللَّه عليه و آله به وى فرمود:

 ملكى كه نزد من آمد تاكنون بزمين نيامده بود. اين ملك از خدا اجازه گرفت كه بر من سلام كند و به من بشارت دهد كه حسن و حسين دو بزرگ جوانان‏ اهل‏ بهشت‏ ميباشند و فاطمه اطهر بزرگ زنان بهشت است.

از حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام راجع بقول پيامبر خدا كه فرموده:حسن و حسين دو بزرگ جوانان اهل بهشت ميباشند جويا شدند فرمود:

 بخدا قسم ايشان دو بزرگ جوانان اهل بهشت از اولين و آخرين هستند. مشهور است كه پيامبر خدا فرمود: كليه اهل بهشت جوان ميباشند.

منابع:

(1)قصص الأنبياء ( قصص قرآن – ترجمه قصص الأنبياء جزائرى)،انتشارات فرحان،تهران،1381، ص: 736

(2)زندگانى حضرت زهرا عليها السلام ( ترجمه جلد 43 بحار الأنوار) / ترجمه نجفى ؛ انتشارات اسلامیه ، تهران :1377؛ ص327


خدمتگذاران آسمانی

در کتابهاي «الثاقب في المناقب» و «العدد القويه» آمده است، امام باقر عليه ‏السلام از پدران گراميش عليهم‏ السلام از حذيفه نقل مي‏فرمايد که، حذيفه گفت:
رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم با گروهي از انصار و مهاجر در کوه احد بودند، ناگاه امام حسن عليه ‏السلام با آرامش و وقار به سوي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم حرکت مي‏کرد. پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم با دقت به آن حضرت و کساني که با او بودند، نگاه مي‏ کرد. بلال رو به پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم کرد و گفت: اي رسول خدا؛ آيا فرد ديگري نيز با او است؟ رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود:
«همانا جبرئيل او را راهنمائي مي‏کند و ميکائيل از او محافظت  مي‏نمايد، او فرزند من و جان پاک من و يکي از استخوانهاي من است، اين حسن سبط و نور چشم من است، پدرم فداي او باد»
آنگاه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم برخاست ما نيز به همراه آن حضرت برخاستيم، رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در حالي که مي‏فرمود:«تو ميوه‏ ي قلب من، حبيب من و شادماني دل مني»، دست امام حسن عليه ‏السلام را گرفت و به راه افتاد.
ما نيز پشت سر آن حضرت به راه افتاديم، تا آن که آن بزرگوار در جايي نشست و ما نيز گرداگرد وجود نازنينش حلقه زديم، ما مي‏ديديم که رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم چشم از امام حسن عليه‏السلام برنمی داشت.
سپس پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود:
به راستي که او (امام حسن عليه‏ السلام) به زودي پس از من، راهنماي مسلمانان و هدايتگر آنان خواهد بود، او هديه‏ اي از جانب پروردگار جهانيان براي من است، او بعد از من – از من – خبر مي‏دهد و آثار مرا به مردم معرفي مي‏کند و سنت و روش مرا زنده مي‏گرداند، و با رفتارش امور مرا به عهده گرفته و سرپرستي مي‏نمايد، خداوند نيز به وي با نظر رحمت و مهر مي ‏نگرد.  
خداي رحمت کند کسي را که اين مقام و منزلت را براي او بشناسد و با احترام به او به من نيکويي نموده و مرا گرامي بدارد.( بحارالانوار،ج43،ص333،صحیفه الابرابر،2/162،ح43)

منبع: اعجاز امیران عالم،احمد متوسل،انتشارات دارالفکر،صص40-42.


آگاهی اسرار

«حُذَيفه يَمانى» روايت كرده است كه روزى اصحاب نزديكى‌هاى كوه «حِرا» گرد پيامبر اكرم (ص) نشسته بودند كه امام حسن علیه السلام در حالى كه كودك خردسالى بود، پيش آمد. پيامبر به گونه‌اى خاص او را نگاه مى‌كرد و چشم از او بر نمى‌داشت. سپس فرمود: «بدانيد كه حسن پس از من، پيشوا و راهنماى شما خواهد بود. او هديه‌اى از خدا براى من است. درباره من، شما را آگاه خواهد كرد و مردم را با آثار علم من آشنا خواهد ساخت. سيره و روش زندگانى مرا زنده خواهد كرد؛ زيرا رفتار او مانند رفتار من است. خدا به او عنايت دارد. خدا رحمت كند كسى را كه او را واقعاً بشناسد و به پاس احترام من به او نيكى كند» .

هنوز کلام زيباي پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم به پايان نرسيده بود که ناگاه عربي در حالي که عصاي خود را بر زمين مي‏کشيد به سوي ما آمد، وقتي چشم مبارک رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم به او افتاد فرمود: مردي که به سوي شما مي‏آيد چنان با شما سخن خواهد گفت که، پوست بدن شما خواهد لرزيد، او پرسشهايي راجع به اموري از شما خواهد کرد، در عين حال در سخن گفتن خشونت و درشتي دارد.
اعرابي آمد، بدون اينکه سلام کند گفت: کدام يک از شما محمد هستيد؟ ما گفتيم: چه مي‏خواهي؟
در اين حال رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: آرام باشيد.
(او پيامبر را شناخت) گفت: اي محمد؛ من پيش از آن که تو را ببينم کينه‏ي تو را در دل داشتم، اکنون که تو را ديدم کينه‏ام به تو زيادتر شد.
در اين هنگام رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم لبخندي زد، ولي ما به خاطر جسارت آن عرب خشمگين شده و در مورد او تصميم خطرناکي گرفتيم، در اين حال پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم به سوي ما اشاره کرد و فرمود: دسته نگه داريد،
اعرابي گفت: اي محمد؛ تو گمان مي‏کني که پيامبري در حالي که به پيامبران دروغ مي‏بندي و تو هيچ دليل و برهان آنها را نداري؟
رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: اي اعرابي؛ تو از کجا مي‏داني؟
گفت: اگر برهان داري بگو؟
پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: آيا دوست داري که بگويم چگونه از  بيرون آمدي؟ چگونه در مجلس قومت تصميم گرفتي؟ و اگر دوست داري يکي از اعضاي من، اين خبر را بازگو نمايد تا دليل محکمي براي تو باشد؟
اعرابي گفت: مگر عضو انسان هم سخن مي‏ گويد؟
رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: آري.
آنگاه به امام حسن عليه‏ السلام فرمود: برخيز و با او سخن بگو.
اعرابي امام حسن عليه ‏السلام را بخاطر سن کمش به ديده‏ ي تحقير نگريست و گفت: او خودش نمي‏تواند، به کودکي دستور مي‏دهد تا با من گفت و گو نمايد.
رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: هم اکنون خواهي ديد که چگونه سؤالات تو را پاسخ مي‏دهد.
امام حسن عليه‏ السلام فوري رو به اعرابي کرد و فرمود: آرام باش اي اعرابي؛ آنگاه اين اشعار را سرود:
تو از شخص کودن و فرزند کودن نپرسيدي،
بلکه از شخص دانشمند و فقيه پرسيدي در حالي که تو ناداني.
اگر تو در مورد مسايلي نادان هستي بدان که شفاي جهل و ناداني نزد من است؛
مادامي که پرسشگر بپرسد.
تو از درياي علم و دانش مي‏پرسي که ظرفها، توانايي تقسيم کردن آن را ندارند؛
او اين علم و دانش را از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم به ارث برده است.
آنگاه امام حسن عليه‏ السلام فرمود: به راستي که تو در سخنت، زبان درازي کرده و از حد خود تجاوز کردي، و نفست تو را فريب داد، ولي در عين حال – ان شاءالله تعالي – با ايمان از اينجا باز مي‏گردي!.
اعرابي با شگفتي، لبخندي زد و گفت: هيهات!، چقدر بعيد است.
امام حسن عليه ‏السلام فرمود:
شما در محل اجتماع قومت جمع شديد، و با ناداني و کودني که داشتيد گفت و گو نموديد و گمان مي‏کرديد که محمد صلي الله عليه و آله و سلم فردي بي ‏فرزند است و  عرب با او دشمني هستند (وقتي او را بکشيد) و کسي نيست که انتقام خون او را بگيرد.
تو گمان مي‏کردي که قاتل آن حضرت هستي که اگر او را بکشي زحمت را از دوش قوم خود برداشته ‏اي، به همين جهت، نفس تو، تو را بر اين عمل وادار نمود، و به راستي که عصايت را به دست گرفته‏ اي و مي‏ خواهي آن حضرت را به قتل برساني، ولي اين تصميم براي تو دشوار خواهد شد، و چشمت از اين امر کور خواهد گشت، و جز اين مأموريت را نپذيرفتي، تو هم اکنون از ترس آنکه مبادا مسخره‏ات کنند نزد ما آمدي (تا تصميمت را عملي کني) در عين حال به سوي ما خير آمدي.

جریان سفر اعرابی از زبان امام حسن علیه السلام

من هم اکنون تو را از جريان اين سفرت آگاه مي‏نمايم (و چگونگي آمدنت را بيان مي‏کنم):
تو در شبي که هوا صاف و روشن بود بيرون آمدي، ناگهان طوفان شديدي وزيد، تاريکي همه جا را فرا گرفت، آسمان تاريک گشت، ابرها تحت فشار قرار گرفتند، تو همانند اسب سرخ رنگي در تنگ‏نا قرار گرفتي که اگر پا جلو گذارد گردنش زده مي‏شود و اگر برگردد پي خواهد شد.
نه صداي پاي کسي را مي‏شنيدي، و نه صداي زنگي، در عين حال ابرها تو را احاطه کرده و ستارگان از ديدگان تو پنهان شده بودند که نه مي‏توانستي به وسيله‏ي ستاره‏اي درخشان راه را بيابي و نه دانشي  بود که تو را روشن نموده و آگاهت نمايد.
مسافتي حرکت مي‏کردي خود را در يک بياباني بي‏پايان مي‏ديدي که انتها نداشت و اگر بر خودت سختي مي‏گرفتي و حرکت مي‏کردي، ناگاه مي‏ديدي که بر فراز تپه‏اي راه افتاده و مسير زيادي را از راه، دور شده ‏اي، بادهاي تندي تو را از پاي در مي‏ آوردند، و خارها در يک فضاي تاريک و نيز رعد و برق ترسناک تو را آزار مي‏دادند، تپه ‏هاي آن بيابان تو را به وحشت انداخت و سنگريزه‏هايش تو را خسته کرده بودند، که ناگاه متوجه شدي که نزد ما هستي، چشمت روشن گرديده و دلت باز و آه و ناله‏ات برطرف شد.
گويا از اعماق دلم خبر مي‏دهي
اعرابي (که از اين بيانات امام حسن عليه‏السلام در شگفت شده) گفت: پسر جان؛ تو از کجا مي‏ گويي؟ گويا از اعماق دل من پرده برداشتي، گويا تو با من حاضر بودي و چيزي از من نزد تو پنهان نيست، گويا تو علم غيب داري. آنگاه عرض کرد: اي پسر؛ اسلام را براي من بيان کن.
امام حسن عليه‏ السلام فرمود: الله اکبر؛ بگو:
أشهد أن لا اله الا الله وحده لا شريک له، و أن محمدا عبده و رسوله.
گواهي مي‏دهم که معبودي جز خدا نيست که يکتا است و شريکي ندارد و همانا محمد صلي الله عليه و آله و سلم بنده و فرستاده ‏ي او است.
در اين هنگام اعرابي اسلام آورد و اسلام وي نيکو شد، پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه و آله و سلم و مسلمانان از اين امر خوشحال و مسرور شدند، رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم قسمتي از قرآن را به او آموخت.
اعرابي عرض کرد: اي رسول خدا؛ اجازه مي‏فرماييد نزد قومم باز گردم و آنها را از اين جريان آگاه سازم؟
رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم به او اجازه داده و او به سوي قومش بازگشت.
آنگاه اعرابي با گروهي از قبيله ‏ي خود بازگشته و مسلمان شدند.
پس از اين قضيه هرگاه مردم به امام حسن عليه‏ ا لسلام نگاه مي‏کردند مي‏گفتند: به اين شخص مقام و منزلتي عنايت شده که به احدي از جهانيان عطا نشده است( بحارالانوار،ج43،ص333،صحیفه الابرابر،2/162،ح43)
منابع:
1.برگی از فضایل وکرامات  اهل بیت علیهم السلام،فاطمه  عسگری،lوسسه فرهنگی هنری مشعر،تهران،1391،ص71-73.

2. اعجاز امیران عالم،احمد متوسل،انتشارات دارالفکر،صص42-46.


درخت خرما

امام مجتبى علیه السلام در يكى از سفرها، با مردى از فرزندان «زبير» هم‌سفر شد. در ميان راه به منزلگاهى رسيدند و براى برداشتن آب و استراحت توقف كردند. همراهان ايشان زير نخل خشكيده‌اى، فرشى براى امام پهن كردند و امام روى آن نشست. آن مرد نيز پارچه‌اى كنار امام پهن كرد و بر آن نشست. وقتى چشم مرد به آن نخل خشكيده افتاد، گفت: «كاش اين نخل خشك خرما مى‌داد و كمى خرما مى‌خورديم» . امام مجتبى علیه السلام خطاب به او فرمود: «خرما مى‌خواهى؟» در پاسخ گفت: «آرى» .امام دست به سوى آسمان دراز كرد و دعا فرمود. در اين هنگام، درخت خرما در عين ناباورى حاضران سبز شد، برگ درآورد و خرماى اعلايى داد. ( مناقب آل ابى‌طالب، ج ۴، ص ٩٠)

منبع: برگی از فضایل و کرامتهای اهل البیت علیهم السلام،فاطمه عسگری،موسسه فرهنگی هنری مشعر،تهران:1381،صص70-71.


 نیایش پذیرفته

مردم كه از ستم «زياد بن ابيه» به تنگ آمده بودند، پيش امام مجتبى علیه السلام از او شكايت كردند. امام نيز دست به دعا برداشت و او را نفرين كرد و فرمود: «خدايا! انتقام ما و شيعيانمان را از زياد بن ابيه بگير و عذاب خود را به او بنما، به راستى كه تو بر هر چيزى توانا هستى» .

در آن هنگام، خراشى در انگشت شست دست او پديدار شد و زخم تمام دستش را تا گردن فرا گرفت. سپس ورم كرد و سبب مرگ زياد شد. ( مناقب آل ابى‌طالب، ج ۴، ص ١٠)

منبع: برگی از فضایل و کرامات اهل بیت علیهم السلام،فاطمه عسگری،موسسه فرهنگی هنری مشعر،تهران:1391،ص69.


 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *