فضائل و کرامات امام حسن مجتبی علیه السلام | آگاهی اسرار

«حُذَيفه يَمانى» روايت كرده است كه روزى اصحاب نزديكى‌هاى كوه «حِرا» گرد پيامبر اكرم (ص) نشسته بودند كه امام حسن (ع) در حالى كه كودك خردسالى بود، پيش آمد. پيامبر به گونه‌اى خاص او را نگاه مى‌كرد و چشم از او بر نمى‌داشت. سپس فرمود: «بدانيد كه حسن پس از من، پيشوا و راهنماى شما خواهد بود. او هديه‌اى از خدا براى من است. درباره من، شما را آگاه خواهد كرد و مردم را با آثار علم من آشنا خواهد ساخت. سيره و روش زندگانى مرا زنده خواهد كرد؛ زيرا رفتار او مانند رفتار من است. خدا به او عنايت دارد. خدا رحمت كند كسى را كه او را واقعاً بشناسد و به پاس احترام من به او نيكى كند» .

فضائل و کرامات امام حسن مجتبی علیه السلام / آگاهی اسرار

«حُذَيفه يَمانى» روايت كرده است كه روزى اصحاب نزديكى‌هاى كوه «حِرا» گرد پيامبر اكرم (ص) نشسته بودند كه امام حسن (ع) در حالى كه كودك خردسالى بود، پيش آمد. پيامبر به گونه‌اى خاص او را نگاه مى‌كرد و چشم از او بر نمى‌داشت. سپس فرمود: «بدانيد كه حسن پس از من، پيشوا و راهنماى شما خواهد بود. او هديه‌اى از خدا براى من است. درباره من، شما را آگاه خواهد كرد و مردم را با آثار علم من آشنا خواهد ساخت. سيره و روش زندگانى مرا زنده خواهد كرد؛ زيرا رفتار او مانند رفتار من است. خدا به او عنايت دارد. خدا رحمت كند كسى را كه او را واقعاً بشناسد و به پاس احترام من به او نيكى كند» .

هنوز کلام زيباي پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم به پايان نرسيده بود که ناگاه عربي در حالي که عصاي خود را بر زمين مي‏کشيد به سوي ما آمد، وقتي چشم مبارک رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم به او افتاد فرمود: مردي که به سوي شما مي‏آيد چنان با شما سخن خواهد گفت که، پوست بدن شما خواهد لرزيد، او پرسشهايي راجع به اموري از شما خواهد کرد، در عين حال در سخن گفتن خشونت و درشتي دارد.
اعرابي آمد، بدون اينکه سلام کند گفت: کدام يک از شما محمد هستيد؟ ما گفتيم: چه مي‏خواهي؟
در اين حال رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: آرام باشيد.
(او پيامبر را شناخت) گفت: اي محمد؛ من پيش از آن که تو را ببينم کينه‏ي تو را در دل داشتم، اکنون که تو را ديدم کينه‏ام به تو زيادتر شد.
در اين هنگام رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم لبخندي زد، ولي ما به خاطر جسارت آن عرب خشمگين شده و در مورد او تصميم خطرناکي گرفتيم، در اين حال پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم به سوي ما اشاره کرد و فرمود: دسته نگه داريد،
اعرابي گفت: اي محمد؛ تو گمان مي‏کني که پيامبري در حالي که به پيامبران دروغ مي‏بندي و تو هيچ دليل و برهان آنها را نداري؟
رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: اي اعرابي؛ تو از کجا مي‏داني؟
گفت: اگر برهان داري بگو؟
پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: آيا دوست داري که بگويم چگونه از  بيرون آمدي؟ چگونه در مجلس قومت تصميم گرفتي؟ و اگر دوست داري يکي از اعضاي من، اين خبر را بازگو نمايد تا دليل محکمي براي تو باشد؟
اعرابي گفت: مگر عضو انسان هم سخن مي‏ گويد؟
رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: آري.
آنگاه به امام حسن عليه‏ السلام فرمود: برخيز و با او سخن بگو.
اعرابي امام حسن عليه ‏السلام را بخاطر سن کمش به ديده‏ ي تحقير نگريست و گفت: او خودش نمي‏تواند، به کودکي دستور مي‏دهد تا با من گفت و گو نمايد.
رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: هم اکنون خواهي ديد که چگونه سؤالات تو را پاسخ مي‏دهد.
امام حسن عليه‏ السلام فوري رو به اعرابي کرد و فرمود: آرام باش اي اعرابي؛ آنگاه اين اشعار را سرود:
تو از شخص کودن و فرزند کودن نپرسيدي،
بلکه از شخص دانشمند و فقيه پرسيدي در حالي که تو ناداني.
اگر تو در مورد مسايلي نادان هستي بدان که شفاي جهل و ناداني نزد من است؛
مادامي که پرسشگر بپرسد.
تو از درياي علم و دانش مي‏پرسي که ظرفها، توانايي تقسيم کردن آن را ندارند؛
او اين علم و دانش را از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم به ارث برده است.
آنگاه امام حسن عليه‏ السلام فرمود: به راستي که تو در سخنت، زبان درازي کرده و از حد خود تجاوز کردي، و نفست تو را فريب داد، ولي در عين حال – ان شاءالله تعالي – با ايمان از اينجا باز مي‏گردي!.
اعرابي با شگفتي، لبخندي زد و گفت: هيهات!، چقدر بعيد است.
امام حسن عليه ‏السلام فرمود:
شما در محل اجتماع قومت جمع شديد، و با ناداني و کودني که داشتيد گفت و گو نموديد و گمان مي‏کرديد که محمد صلي الله عليه و آله و سلم فردي بي ‏فرزند است و  عرب با او دشمني هستند (وقتي او را بکشيد) و کسي نيست که انتقام خون او را بگيرد.
تو گمان مي‏کردي که قاتل آن حضرت هستي که اگر او را بکشي زحمت را از دوش قوم خود برداشته ‏اي، به همين جهت، نفس تو، تو را بر اين عمل وادار نمود، و به راستي که عصايت را به دست گرفته‏ اي و مي‏ خواهي آن حضرت را به قتل برساني، ولي اين تصميم براي تو دشوار خواهد شد، و چشمت از اين امر کور خواهد گشت، و جز اين مأموريت را نپذيرفتي، تو هم اکنون از ترس آنکه مبادا مسخره‏ ات کنند نزد ما آمدي (تا تصميمت را عملي کني) در عين حال به سوي ما خير آمدي.

جریان سفر اعرابی از زبان امام حسن علیه السلام

من هم اکنون تو را از جريان اين سفرت آگاه مي‏نمايم (و چگونگي آمدنت را بيان مي‏کنم):
تو در شبي که هوا صاف و روشن بود بيرون آمدي، ناگهان طوفان شديدي وزيد، تاريکي همه جا را فرا گرفت، آسمان تاريک گشت، ابرها تحت فشار قرار گرفتند، تو همانند اسب سرخ رنگي در تنگ‏نا قرار گرفتي که اگر پا جلو گذارد گردنش زده مي‏شود و اگر برگردد پي خواهد شد.
نه صداي پاي کسي را مي‏شنيدي، و نه صداي زنگي، در عين حال ابرها تو را احاطه کرده و ستارگان از ديدگان تو پنهان شده بودند که نه مي‏توانستي به وسيله‏ي ستاره‏اي درخشان راه را بيابي و نه دانشي  بود که تو را روشن نموده و آگاهت نمايد.
مسافتي حرکت مي‏کردي خود را در يک بياباني بي‏پايان مي‏ديدي که انتها نداشت و اگر بر خودت سختي مي‏گرفتي و حرکت مي‏کردي، ناگاه مي‏ديدي که بر فراز تپه‏اي راه افتاده و مسير زيادي را از راه، دور شده ‏اي، بادهاي تندي تو را از پاي در مي‏ آوردند، و خارها در يک فضاي تاريک و نيز رعد و برق ترسناک تو را آزار مي‏دادند، تپه ‏هاي آن بيابان تو را به وحشت انداخت و سنگريزه‏هايش تو را خسته کرده بودند، که ناگاه متوجه شدي که نزد ما هستي، چشمت روشن گرديده و دلت باز و آه و ناله‏ات برطرف شد.
گويا از اعماق دلم خبر مي‏دهي
اعرابي (که از اين بيانات امام حسن عليه‏السلام در شگفت شده) گفت: پسر جان؛ تو از کجا مي‏ گويي؟ گويا از اعماق دل من پرده برداشتي، گويا تو با من حاضر بودي و چيزي از من نزد تو پنهان نيست، گويا تو علم غيب داري. آنگاه عرض کرد: اي پسر؛ اسلام را براي من بيان کن.
امام حسن عليه‏ السلام فرمود: الله اکبر؛ بگو:
أشهد أن لا اله الا الله وحده لا شريک له، و أن محمدا عبده و رسوله.
گواهي مي‏دهم که معبودي جز خدا نيست که يکتا است و شريکي ندارد و همانا محمد صلي الله عليه و آله و سلم بنده و فرستاده ‏ي او است.
در اين هنگام اعرابي اسلام آورد و اسلام وي نيکو شد، پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه و آله و سلم و مسلمانان از اين امر خوشحال و مسرور شدند، رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم قسمتي از قرآن را به او آموخت.
اعرابي عرض کرد: اي رسول خدا؛ اجازه مي‏فرماييد نزد قومم باز گردم و آنها را از اين جريان آگاه سازم؟
رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم به او اجازه داده و او به سوي قومش بازگشت.
آنگاه اعرابي با گروهي از قبيله ‏ي خود بازگشته و مسلمان شدند.
پس از اين قضيه هرگاه مردم به امام حسن عليه‏ ا لسلام نگاه مي‏کردند مي‏گفتند: به اين شخص مقام و منزلتي عنايت شده که به احدي از جهانيان عطا نشده است( بحارالانوار،ج43،ص333،صحیفه الابرابر،2/162،ح43)

منابع:
1.برگی از فضایل وکرامات  اهل بیت علیهم السلام،فاطمه  عسگری،lوسسه فرهنگی هنری مشعر،تهران،1391،ص71-73.

2. اعجاز امیران عالم،احمد متوسل،انتشارات دارالفکر،صص42-46.

پایگاه اطلاع رسانی هیت رزمندگان اسلام

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *